eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو می‌کردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم. همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا می‌کردم و سعی می‌کردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من می‌داد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم. تمام دوران بارداری با خواندن گزارش‌های زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارش‌ها را می‌خواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد می‌شد، خنثی می‌شد. بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید. و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد. اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام می‌دادم. اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم. وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی. به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمی‌پذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمی‌کنم ... تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب می‌گرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم. آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته می‌دیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات می‌دهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️ در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است." همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف... فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند. حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. می‌گفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم. می‌اومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، می‌رفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمی‌کنیم☹️ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب می‌رفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما می‌گفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو می‌برمت اتاق عمل" منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری... بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم. پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم. ساعت ۵ صبح، تماس‌ها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس می‌گرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست. همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد می‌کردند و گفتند اگر نمی‌خواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم. اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود. ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ می‌کنند... ما که باید در لحظه تصمیم می‌گرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد. در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی‌ وی‌بک مساوی است با سزارین... 👈 به توصیه‌ی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود. با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز می‌کردند: "قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست." جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
ارسالی از طرف پسر فاطمه(س) : 💌ما در رعایت حال شما کوتاܣے نمے کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم.... 💚 دلت میاد نخونده این پیامو رد کنی؟! مطمئن باش بے حکمت نیست☺️ 🌿🕊کانالی شامل مطالب: 📖رمان ܣاے عاشقانه مذܣبے..... +🎞کلیپ ܣاے معنوی و انگیزشے.... +🕹تست ܣوش جذاب و مذܣبے.... +🎁مسابقات جذاااب با کلی جایزه .... +😉با چالش های جذاااب و یهویی... وکلی برنامه جذااب وشگفت انگیز دیگر.... 🎉 https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9 بِه‌جَـمع‌ِمُنتَـظِران‌‌مهدی‌‹عج›بِپـیوَندید🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم می‌دیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده... از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت. در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده می‌کرد و به ما دلگرمی می داد... در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت. لحظات وصف ناپذیری بود؛ در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر می‌کردم‌ که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم. هر بار که تصمیمی گرفتیم می‌دانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست. قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگی‌ام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق می‌کرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه می‌کرد؛ خودم او را می‌دیدم. این بار این فرزندم‌ بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحت‌تر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛ برای تحقق یافتن امر ولی فقیه ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🔴باشگاه رو به خونه بیار🤔 شاغل هستی و وقت باشگاه رفتن نداری؟😭 بچه کوچیک داری و نمیتونی به اندامت برسی؟😢 خانومی الان وقتشه🧕⏰✨ پاشو خودتو تغییر بده🏋🏻‍♀️🌤 باساده ترین حرکات چربیسوزی،بدن خوشگل بساز💪🏻 اولین قدم هم اینه که بزنی رو لینک پایین👇 https://eitaa.com/joinchat/2489581747Cdf25a66bd9 مامانا با عضویت در این کانال دیگه میتونین لباسی رو که دوست دارین بپوشین🤩⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۹ خودم متولد ۷۰ و همسرم متولد ۶۵ هستن،۹ ساله ازدواج کردیم، زندگیمونو ساده شروع کردیم و به لطف خدا با سفر حج، خودش کمک کرد، کار خادمی مسجد برای همسرم جور شد و ما از همون اوایل عقد به لطف خدا، خونه داخل مسجد هم برامون جور شد. تجربه کم و حرفهای دیگران آزار دهنده بود که می گفتن کار مسجد و این حقوق کم شما رو به جایی نمیرسونه ولی همسرم علاقه ی شدید به کار مسجد داشتن و دارن و روی علاقشون هم ایستادن به لطف خدا. همون اوایل ازدواج نیتمون بر زود بچه دار شدن بود، دانشگاه هم درس میخوندم این وسط 😊 دوماه بعد باردار شدم با ویار خیلی بد، ولی بلاخره دخترم سالم دنیا اومد. از لحاظ مالی هم سختی‌های زیادی داشتیم ماشینی که با وام ازدواج گرفته بودیم، مجبور شدیم بخاطر قسط ها بفروشیم، ولی به لطف خدا می‌گذشت. دخترم ۴ سال و خوردی داشت که تو یه سفر اربعین که پیاده روی رفته بودیم همونجا فهمیدم باردارم😊،چه بارداری😢از همون وسط راه ویار شدید و حال بد😞 تا برگشتن به شهرمون، وقتی خانواده ها و اطرافیان فهمیدن، میگفتن هنوز زود بود. دختر دومم با تمام سختی‌ها و ویار شدید، بلاخره دنیا اومد. خلاصه شرایطمون از لحاظ مالی بهتر از قبل شده بود به لطف خدا، شرایط زندگی باخوب و بدش با سختیهاش و... می‌گذشت، تا اینکه تو شیردهی دختر دومم که ۱سال و دوماهش بود، متوجه شدم باردارم، داشتم سکته میکردم وقتی فهمیدم، آخه من قرص اورژانسی خورده بودم به این امید بودم که اون اثر میکنه برا جلوگیری، نگو من اون قرصو دیر خورده بودم😕 خلاصه با یه بچه کوچیک و آن سابقه ویار وحشتناک شب تا صبح تا ۴روز کابوس میدیدم😂 دکتر هم سر بارداری قبلی بهم گفته بود به خاطر ضعف جسمانی نباید حالا حالا ها باردار بشی😔 همسرمم که فهمید بنده خدا جا خورد. خلاصه گریه ها و ناله های منو که دید از ترس که اتفاقی برا من بیوفته، گفت هر کاری که خودت میخوای انجام بده، منم گفتم زنگ بزن به دوستت ببین چی بخورم که بچه سقط بشه، خلاصه رفت و داروها رو هم گرفت، اما دلم نیومد. گفتم زنگ بزن حاج آقا شرایط رو براش بگو ببین چی میگه، بگو ضرر جانی داره، حاج آقا گفت ۱ روز هم که باشه، گناهه 😱 گفتم بگو شرایطم اینجوریه و باز گریه میکردم، خلاصه همسرم گفت تصمیم با خودته دیگه.... تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی نگهش دارم، حرف و حدیث اطرافیان هم بماند.😢 ۹ماه باویار شدید گذشت. ولی به لطف خدا بهتر از شرایط قبل بود چون همسرم رفت حکیم طب سنتی و داروهایی برام گرفت و با رژیم غذایی تونست تا حدودی حالم بهتر باشه. خلاصه ماهای بالاتر که میرفتم یه استرس دیگه اومده بود سراغم، که شاید این یکی هم دختر باشه😐 کاری به خودم اصلا نداشتم و برام مهم نبود، حوصله حرف اطرافیان رو نداشتم، و اینو هم میدونستم همسرمم براش مهم نیست(هر دوتامون می‌گفتیم سالم باشن و عاقبت به خیر بشن) ولی من از حرف مردم خیلی بدم میومد.... خلاصه من رفتم سنوگرافی به نظرتون بچه چی بوووود؟؟ بچه سوم هم دختر بود. فقط یادمه از در مطب که زدم بیرون، یه طوری خودمو کنترل کردم که تو راه گریه نکنم😐 وقتی رسیدم خونه چنان زدم زیر گریه که شوهرم وقتی دیدم گفت حتما یه اتفاقی افتاده یا گفتن بچه سالم نیست😁 خلاصه نمیخواستم به همسرم حرفی بزنم که چرا گریه می کنم، با اصرار زیادش، گفتم بچه دختره... وقتی شنید زد تو سر خودش گفت تو چطور آدم مذهبی هستی؟ تو چطور دین‌داری هستی؟ که برا این موضوع گریه می‌کنی؟ بگو هر چی خدا داد الهی شکر، سالم باشه و عاقبت به خیر بشه، خلاصه کلی منو نصیحت کرد و منم همه چیزو فراموش کردم و خلاصه توبه کردم...(دیگه شیطان هم بیکار نمیشینه و از فرصت سو استفاده میکنه) با همه ی شرایط خوب و بدش، دخترم به لطف خدا صحیح و سالم دنیا اومد و الان ۱سالو نیمشه... درسته پشت سر همن و قدو نیم قد، خیلی سختی‌ها دارم خیلی، به نوشتن و گفتن راحته دختر اولم کلاس دومه، به اونم باید برسم، ولی به لطف خدا میگذره سعی میکنم رو خودم کار کنم، مادر صبور و مهربانی باشم احکام دین و حجاب رو بهشون یاد بدم در حد توانم. به لطف خدا سه تا دختر دارم، نه خونه داریم نه زمین نه ماشین، همیشه هم میگم خدایا هر وقت صلاح دیدی بهمون بده.... درسته سختی‌هایی داریم ولی همیشه فقط از خدا آرامش و سلامتی خواستم، باورتون نمیشه آرامش خودش بزرگترین روزیه.‌.‌‌.‌ و اینو هم بگم به خاطر رضای خدا و حرف رهبر عزیزم تصمیم دارم دختر سومم که بزرگتر شد باز برا بارداری اقدام کنم و همین‌که این بچه ها در راهه رضای خدا قدمی بردارن و فدایی رهبرمون باشن و سرباز امام زمان برامون کافیه☺️😌 یاعلی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دیسک کمرت جراحی نکن❌⁉️ پارگی دیسک داشتم و از درد سیاتیک شدید دو قدم راه نمی تونست برم، از درد ناله می کردم😭 از جراحی می ترسیدم و خیلی ریسک داشت تا اینکه یکی از دوستان یک روش بی نظیر درمانی معرفی کرد و استفاده کردم و در طول یک ماه به زندگی عادی برگشتم و الان عالی هستم 🤲 واقعا معجزه کرد✨🌱🌱 وارد لینک زیر شوید و شما هم درمان بگیرید👇 https://eitaa.com/joinchat/3498508525Cc3548bddf5
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
درمان فوری و طبیعی دیسک کمر🌹 درد دیسک کمر و گردن اذییتم میکنه از درد شب ها خواب ندارم😭 می خواهی از این درد راحت بشی😎🍹🔋 https://eitaa.com/joinchat/3498508525Cc3548bddf5 فقط کافیه بکوبی رو لینک👌👌👌
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۰ ممنون از کانال مفید و پرفایده تون، از کانال تون خیلی استفاده کردم. احساس وظیفه کردم که از تجارب سه فرزندی خودم بگم. از لحاظ تربیتی قبل از تولد اولین فرزندم تلاش کردم حداقل های تربیتی رو بدست بیارم بعد بچه دار بشم. کتاب های زیادی هم خوندم. ولی بخوام تو یک جمله بگم که مهمترینش چی بود. اینکه با همسرت با محبت باش و اقتدارش رو حفظ کن. و خدا روشکر هم تو این ده سال نتیجه شو دیدم. زندگی بالا پایین زیاد داره. نمیشه گفت از همسرم ناراحت و عصبانی نشدم. نمیشه گفت اختلاف نظر تو روش تربیتی با همسرم در مورد بچه ها نداشتم. اصلا... اختلاف ها مون سر کوچکترین مسئله ها بود ولی چکار میکردم؟ اولا هیچ وقت جلو بچه ها تذکر نمی‌دادم. دوما باید تنها می‌شدیم و اون نکته رو بهش می‌گفتم. چون به کنجکاوی بچه ها به صحبت های منو و همسرم پی برده بودم. برای همین گاهی با پیامک گاهی شاید ماهها می‌گذشت تا بتونم اون تذکر رو براشون بگم. البته به مرور زمان به این پی بردم که ارامش من تو شرایط بحرانی، فقط برای اینکه بچه ها آسیب نبینند، خیلی مفید فایده بوده. نکته بزرگ زندگیم در مورد تربیت بچه ها، بهیچ عنوان دروغ نگفتن به بچه ها بود. اگه قول دادید برای بچه چیزی بخرید کاری انجام بدید حتما حتما انجام بدید. ولی گاهی پیش میومد نمیشد. ازشون عذرخواهی میکردم و در اسرع وقت قولم رو اجرا می‌کردم. جالبه بچه ها هم متوجه اوضاع می‌شدند و بهانه گیری نمی‌کردند. یعنی همینقدر بگم. من با سه فرزندم. به پاساژ های اسباب بازی فروشی می‌رفتیم با لذت و ذوق نگاه می‌کردیم. میومدیم تو ماشین به نتیجه میرسیدیم که چی بخریم که هم خوب باشه هم پولش رو داشته باشیم. با بچه هام می‌رفتیم مغازه قبلش هماهنگ می‌کردم که یک خوراکی اجازه دارن انتخاب کنن، می‌رفتیم مغازه، نمیگم بچه ام چیزی هوس نمی‌کرد. ولی با مشورت اگه نظرشون تغییر کرده بود. همون خوراکی رو میخریدیم. این رفتار رو وقتی با دایی و خاله و عموش هم میرند مغازه دارند. که حتی دخترم میگفت عمو می‌خواست یه عالمه خوراکی بخره ولی من نذاشتم. و نکته خاصش اینه من از غذاها و خوراکی های کارخانه ای خیلی خیلی محدود برای بچه ها می‌خرم. یعنی میتونم با اطمینان بگم شاید شاید سالی دوتا پفک اونم سه تایی شون با هم بخورند. که همین کارم نتیجه عالی تو سلامت بچه هام داشته. تو فصل و اوج مریضی ها بچه های من با اینکه مدرسه میرن و اکثر بچه ها ی کلاس مریض شدند ولی بچه های من خداروشکر نشدند. خلاصه از اهمیت تغذیه سالم هر چی بگم کم گفتم.... نکته بعدی اینکه وقتی برای بچه ها لباس می‌خریدم. اون لباس ها رو تو مهمونی ها می‌پوشیدند و وقتی از رنگ و رو میفتاد تو خونه می‌پوشیدند. و همیشه سعی میکردم با بهترین شکل ممکن تو جمع مردم قرار بگیرند. و مرتب و تمیز و وزین باشند. البته خیلی وسواس بخرج نمی‌دادم. اینو رو هم بگم خرید لباس بچه های من محدود به دو زمان می‌شد. خرید سال نو و خرید زمستانه الحمدالله تو خرید کردن هم سعی در انتخاب بهترین مارک و جنس رو نداشتم. ولی لباس ها طوری سالم می موند که بچه کوچکم هم از اون استفاده می‌کرد. من اینها رو برکت زندگی میدونم. که ارزون میخری ولی سه بچه هم از اون لباس استفاده می‌کنند و سالم بمونه. برکت زندگی من استفاده نکردن از محصولات کارخانه ای هست و مریض نشدن بچه ها و خدا روشکر پول دکتر و دارو ندادن هست. برکت زندگی من مهربون هایی هستند که خدا به من داده که با نگاه کردنشون قند تو دلم آب میشه. چرا که خودم و لایق این مهربون ها نمیدونستم. برکت زندگی من آرامش زندگیم هست که با نگاه به زندگی مردم که خیلی زندگیشون از من پر زرق و برق تر هست ولی این حس آرامش رو ندارند. این حس رو مدیون امام زمانم هستم. که وقتی بچه هام و به نیت سربازی شون در نظر گرفتم. این حس و آرامش وارد زندگی من شد. خدایا شکرت انشالله خدا بخواد آرزوی دوتا فرزند دیگه هم دارم. اگه دوست داشتید یک صلوات هم برای برآورده شدن خواسته دلم بفرستید. محتاج نفس های گرم خدایی تون هستم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اخطار برای مادران 👇 . . عکسای تو گوشیت پاک شه 😱 چیکار می کنی 🤔 راه حل فقط اینجاس 👇 ‌. https://eitaa.com/joinchat/2761359479C50f41ea310 . اگه مادر مهربونی هستی ⁉️ عکسای بچه هاتو چاپ کن 👌 . https://eitaa.com/joinchat/2761359479C50f41ea310 .
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۱ من ۲۲ سالم بود، آقامون ۲۴ ساله، که باهم ازدواج کردیم. از همون روز خواستگاری مهر خودشون و خانوادشون تو دل خانوادم نشست نامزد کردیم💍😍 ملاک من برای ازدواج این بود که همسرم ایمان داشته باشن و به حلال و حرام توجه کنن و اخلاق خوبی داشته باشن، که خداروشکر همسری با همه این ویژگی ها نصیبم شد. 😍 ما همشهری نبودیم و کار شوهرم هم یه شهر دیگه بود واسه همین تصمیم گرفتیم زودتر بریم خونه خودمون...ما از اول بنای شروع زندگی مشترک رو گذاشتیم بر ساده زیستی😎 موقع نامزدی یه انگشتر ظریف و سبک برداشتم و موقع عقدمون هم همینطور🤗واسه خرید عقدمون فقط دوسه تا مورد که نیاز داشتم رو خریدم...میگفتم چرا چیزی که دارم و فعلا بهش نیاز ندادم رو باید بخرم. من تو زمان مجردیم با خدای خودم عهد کرده بودم که اگه یکی رو تو مسیر زندگیم قرار بده که باعث رشد و کمالم بشه، منم مهریه مو ۱۴سکه قرار میدم💑 وقتی شوهرم ازم پرسیدن چرا ۱۴سکه؟ گفتم میخوام نگاه خدا و ۱۴معصوم به زندگیمون باشه😍 یه جورایی با خدای خودم معامله کردم. هروقت با خداجونم حرف میزنم و باهاش درد و دل می‌کنم، یاد همین میوفتم و واقعا نگاه خدا به زندگیمو تو تک تک مراحل حس میکنم.😌 من پدرم پول زیادی داشت ولی هیچ وسیله ای برا جهازم من نخرید، من فقط میخواستم پدرم بهم احترام بذاره و منو به بازار ببره، خودمم اهل ولخرجی و چشم و هم چشمی نبودم که بخوام دست رو هر وسیله ای بذارم😥 تا روزای آخری که ما دیگه می‌خواستیم وسایلامونو ببریم شهر محل زندگیمون هیچ چیزی نخرید و حتی بعدش😔 اون موقع واقعا من اذیت شدم و کارم شده بود گریه... ولی با حمایتای شوهرم و دلگرمی هاش الان بعد یکسال دیگه اون غم و ناراحتی برام تموم شده و فقط گوشه ذهنم هست. این رو نمیخواستم تعریف کنم ولی هدف داشتم. من تو اون شرایط به خدا گفتم خدایا بابام اول شروع زندگیمون هیچی کمک نکرد، خودت همه چی رو برامون جفت و جور کن... خلاصه که ما بعد از ۳ماه رفتیم زیر یه سقف و زندگی عاشقانمون رو شروع کردیم😍 همسرم با وام ازدواج خودشون وسیله ها خریدن و با وام ازدواج من تو بورس و رمز ارز فعالیت میکردن...من مخالف بودم چون تو این موارد ریسک پذیر نبودم، ولی همسرم اهل ریسک و وام من توی رمز ارز بود و طی یکی دوشب همه اش ضرر و فقط۴۰میلیون موند برامون...(من حتی اگه نظرمم مخالف باشه با همسرم ولی باز اون ولایت پذیری رو از همسرم دارم و حرف همسرم برام اهمیت داره) اون موقع تصمیم گرفته بودیم ماشین بخریم ولی پولی برای ماشین برامون نموند😔چون باید واسه مسکن ملی ثبت نام میکردیم و ۴۰میلیون میدادیم برای آورده اولیه...حالا با همون بودجه مالیمون رو وامی که دولت برای ساخت خونه میداد برنامه می‌ریختیم که بجای اینکه خونه آماده بگیریم، خونه رو خودمون بسازیم🤣(یعنی یه امید عجیبی داشتیم) البته من ته دلم همیشه میگفتم نه، یعنی می‌ترسیدم که تو ساختن خونه بمونیم و پول دیر دستمون بیاد تازه استرس هاشم هست... خواست خدا بود که چند ماه طول کشید و ما واسه ساخت خونه وقت نکرده بودیم که اقدامی انجام بدیم و یه بار دوست شوهرم گفته بود که برو از جاهای ارزونتر یه خونه بخر... یه وام سنگین تر بردار و به جای اینکه خونه بسازی، یه خونه ارزونتر بخر... من که این حرفو از زبون شوهرم شنیدم حرفشونو تایید کردم و گفتم خیلی بهتره و رفتیم چندتا خونه دیدیم... یه وام سنگین برداشتیم و یه خونه که به بودجمون می‌خورد رو خریدیم با هزار تا سختی ولی ارزش داشت😍 چون بالاخره یه خونه ای داریم برای خودمون🏡 قشنگیش برام اینجاس که دقیقا وقتی سالگرد ازدواجمون رسیده بود داشت جور می‌شد که خونه بخریم و این بهترین هدیه اولین سالگرد ازدواجون از خدا جونم بود😍 و قشنگتر از اون، این بود که ما از همون موقع ها نیت کرده بودیم که پدر و مادر هم بشیم😍 و من این خونه خریدنمون رو بخاطر این نیت هم میدونم. خانواده همسرم خیلی کمک کردن تو خرید خونه ...خدا به مالشون برکت بده. من توصیه ام به همه دخترایی که قصد ازدواج دارن اینه که سخت نگیرن تو مواردی مثل عروسی و این جور چیزها... من حتی آتلیه هم رفتم عکس گرفتم ولی یه جوری برنامه ریزی کردم‌ که خیلی قیمتش مناسب بود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🔴 آزمـــون اسـتـخـدام ۶۰ هـزار مـعـلــم 😍 دولــت پـزشـکیـان دستـور استـخــدام ۶۰ هـــزار معـلـم جـدیـد را صــادر کـرد 📝 ✅ زمـــــان آزمــــون دی مـــاه 📆 ✅ جـذب با مدرک لیسانس یا حـوزه ❗️جــزئیــات آزمــون و منبـع قبــولــی با هــزاران کـارنــامـه استـخـدامی در لیـنـک زیــر 👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b راز قبولی درآزمون استخدامی اینجاست 😉👆 .۰۴
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔴 خبـر وزیـر آمـوزش و پـرورش از برگزاری آزمون جدید استخدام معلم در لینک زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b 🔻منبـع قبـولی آزمون استخدامی معـلمی 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b .۳۳
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۲ ۱۹ سالم بود که همسرم اومد خواستگاریم. با هم صحبت کردیم. ولی مهر همسرم به دلم نیفتاد ولی بخاطر اینکه طبق بررسی عقل محور، دلیل مهمی برای رد کردنشون نداشتم بعد از چند جلسه و صحبت قبول کردم. ظاهرا از لحاظ اعتقادی بهم می‌خوردیم ولی وقتی عقد کردیم کم کم مشخص شد چقدددددر اختلاف سلیقه و عقیده داریم. و چقدر خانواده هامون باهم فرق میکنن که این مسئله خیلی منو اذیت می‌کرد. مراسم عروسی رو جلو انداختم که بریم سر خونه زندگیمون و رابطه خانواده ها قطع بشه. آرامش مون بیشتر بشه. اما خودمون هم اختلاف سلیقه داشتیم. ولی در کل من با تمام نقطه ضعفهام و اینکه خیلی احساساتیم، دوست نداشتم کسی متوجه مشکلاتم بشه و اعتقاد دارم دنیا جای راحتی نیست و خود خداوند گفتن که انسان رو در سختی آفریدم. هر کس تو هر نقش و زندگی هست مشکلات و سختی خاص خودش رو داره. پس با زندگی ساختم. من که دختر ناز نازی بابام بودم، دلمو به خوشی های زندگی گرم می‌کردم و سعی می‌کردم از مشکلاتم عبور کنم. در مقابل حرفهایی که ناراحتم می‌کرد، یه گوشم در بود یه گوشم دروازه و مقابل به مثل نمیکردم. خیلی با دل شوهرم راه اومدم. یه وقتایی متوجه می‌شدم خودش می‌فهمه چقدر دارم باهاش راه میام. زندگیم خیلی با اون ‌زندگی رویایی که دخترا تو ذهنشون دارن فرق داشت. نمیدونم شاید من نازک نارنجی بار اومدم. به هرحال خودمو هر روز قویتر از دیروز می‌کردم به لطف و عنایت خدا. سعی می‌کردم مطالعه کنم و هرجا موقعیتی پیدا می‌کردم با مشاوره و روحانی یا دکتر یا آدم با تجربه صحبت می کردم. بعضی مشاوره ها که می‌گفتن ازدواجتون اشتباه بوده و بعضی ها می‌گفتن خانم چه صبری داری. یه کاری کن. ولی من فقط با خدا معامله می‌کردم. رو نکات مثبت اخلاق شوهرم و خانوادش زوم می‌کردم و اختلاف نظر ها رو ندید میگرفتم. شاید ظاهرا آدم، کودن به نظر برسه ولی راه ساختن زندگی و تربیت دیگران همینه. شوهرم تو درس و رشته نقاشی حمایتم می کرد. به خاطر مشکلاتمون تا ۴ سال بچه نیاوردم ولی دیدم هرچی منتظر می‌مونم چیزی تغییر نمیکنه و فقط زمان و پختگی هست که داره کم کم رو مسائلمون در جهت مثبت تاثیر می‌ذاره. دانشجو بودم و همزمان رشته نقاشی رو تو آموزشگاه فنی حرفه ای می‌خوندم.تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه سنم بیشتر از این بشه بچه بیارم. به لطف خدای مهربون اسفند سال ۹۵ یه گل پسر داد. ناگفته نماند که اون مشکلات همچنان تو بارداری هم منو بسیار اذیت کرد. حرفهایی که بشدت دلمو شکست. ولی می‌خوام‌ بگم زندگی رویایی فقط تو قصه هاست. با اومدن حسین آقا یه سری از مشکلاتمون کمتر شد چون ما مشغول نگهداری از بچه بودیم و من متوجه شدم یه سری مشکلات از سر بیکاریه. که آدما به هم گیر میدن. گرچه همزمان شیردهی درس و نقاشی خیلی سخت بود ولی خداوند چنان برکتی به زمانم می‌داد که همه چی عالی انجام می‌شد. انگار آدم هرچی کارش بیشتره بهتر به برنامه هاش می‌رسه و هرچی کارش کمتر تنبل تر می‌شه و برکت از زمان میره. من تو این صبوری ها فهمیدم که وقتی به دستورات خدا عمل می‌کنی و شیوه زندگیت رو روی قوانین اسلام و دین پیش میبری خدا چقدر حواسش بهت هست و چقدر کمک میکنه. بچه داری و درس و ....در ظاهر وحشتناک ولی آدم توجه خدا و نگاه خدا رو لمس می‌کنه. پشیمون شدم از اینکه چرا زودتر بچه دار نشدم. چون الان ما یک کار مهم داریم و اونم تربیت یک انسان که از هر کاری بالاتر هست. به مرور که حسین بزرگتر میشه چقدر مارو قشنگ تربیت می‌کنه چون ما قبل از هر کار و بحث و تصمیمی باید حواسمون به بچه باشه و تربیتش و آیندش. تو این سالها با توجه به تجربه و مطالعاتم فهمیدم که برای راحت زندگی کردن کنار آدما باید بدونی باهرکس چطور رفتار کنی. این معنیش دو رویی نیست. هوشمندانه زندگی کردنه. من سعی می‌کنم برای رسیدن به خواسته هام و آرامشم حرفی نزنم که همسرم خوشش نیاد و یا از لحنی که اون رو ناراحت میکنه استفاده نکنم. برای فهماندن حرف خودتون به دیگران نیاز به فریاد نیست. باید رگ خواب طرف مقابلتون رو دست بگیرید. به خاطر اعتقادی که به تربیت بچه دارم از ۳ سالگی پسرم، تصمیم گرفتم بچه دوم رو بیارم. تقریبا دوسال طول کشید تا همسرم تقریبا راضی شد. تو آزمایشات قبل بارداری متوجه شدم بیمار شدم. به لطف خدا بعد از آزمایشات متعدد مشخص شد بیماریم بد خیم نیست و ۶ ماه بعد حدودا درمان شدم و اقدام کردیم برای بچه دوم. به لطف خدا پسر دومم هم به دنیا اومد. الان بعد از دو بچه واقعا خیلی پخته تر شدیم. راحت تر باهم کنار میایم. سعی می‌کنم همدیگه رو عصبی نکنیم و برای تربیت بچمون وقت بذاریم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
من فاطمه هستم ۲۲ ساله حافظ کل قرآن کریم 😍✋ از توابع استان کرمان هستم روستای ما از مرکز شهر بسیار دورافتاده هست. سال‌های زیادی آرزو داشتم حافظ قرآن بشم و در برنامه‌های قرآنی شرکت کنم 😔 با راهنمایی یکی از دوستانم با کانال بسیار عالی آموزش حفظ قرآن انصار الحیدر آشنا شدم و سرانجام تونستم کل قرآن رو حفظ کنم 😍 به شما پیشنهاد میدم حتما از آموزش‌های خوب این کانال استفاده کنید. من حفظ قرآن رو مدیون مدیر این کانال هستم 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/89850090Cab01c6cff4
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۲ الان پسرم ۱۱ماهه هست که چند روزه کانالتون رو مطالعه می‌کنم، هوای بچه سوم زده به سرم😐😐😐 با اینکه تو اتاق زایمان به خودم گفتم اگر از این در رفتی بیرون و با اینهمه مشکلات بارداری و زایمان، بازم هوس بچه کردی دیوونه ای😁😁😁 اما خب چه کنم که بخاطر همراهی نکردن خانواده ترجیح میدم چند وقت بگذره بعد انشاالله از خدا هدیه سوم رو بخوایم. حتی همسرم که دومی رو به زور رضایت داد دلش یکی دیگه میخواد. انقدر که خدا به خودمون و زندگیمون برکت داده با این دوتا بچه. از من به شما دوستان نصیحت. دنیا محل امتحان و سختیه، چه بهتر که این سختی، سختیه بچه داری باشه و عاقبتش بشه همدم فردا. نیت کنید و برای امام زمان شیعه ی علی(ع) بیارید. خدا درهایی از برکت به روتون باز می‌کنه که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. هرکس ناراحتتون می‌کنه غرق نشید تو غصه. زمان به سرعت همه چیو می‌بره.عمرمون کوتاهه. خیلی زود دیر میشه. تنبلی و غفلت نکنید. درگیر لذت های دنیایی نباشید که بخاطر درس و دانشگاه و تفریح و آسایش دنیا ،آرامش فردا رو از خودتون بگیرید. .... .... .... ... کسانی هم که بچه اذیت کن دارن هر روز با صدای بلند سوره لقمان رو بخونن و به آب فوت کن. به حالت دمیدن. بچه ها بعد چند وقت حسابی حرف شنوی پیدا می‌کن. فقط با خدا معامله کنید. رابطتون با خدا درست کنید خدا رابطه تون و با آدما درست میکنه. فرصت رو برای ازدیاد شیعه غنیمت بدونید. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشته اولین باره که این کارتون رو تماشا می کنه و عاشق بو کشیدن خرس شده😍🤣 کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم بیست سال بود که دیابت داشت و فقط قرص و انسولین مصرف 😔 ولی یه سال پیش یهو انگشتای پاش سیاه شدن 😰 رفتیم دکتر گفتن اگه درمان نشه مجبوریم پاشو قطع کنیم 😭💔 تا این که یکی از رفیقام آدرس اینجارو بهم داد و گفت با این روش میتونی تو خونه و بدون دارویی شیمیایی تو ۶ ماه کامل درمانش کنی😳👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2 حتما حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇 تو ۶ ماه پدرم کامل درمان شده و حتی الان دیگه نه قرص میخوره نه انسولین میزنه🥳🤩
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
اینجا دیابت رو با ضمانت‌نامه کتبی درمان می‌کنن😱😳 ففقط تو سلامتکده رضوان هست🤗 https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2 انقد سریع جواب گرفتم که خودمم باورم نمیشد🤩 عضویت تو این کانال برای همه افراد دیابتی اجباریههه👌
هدایت شده از دوتا کافی نیست
راستش این روزا قلبم بدجوری شکسته، تو رو خدا به پدر مادرا بگین اگر نمیخوان توی فرزندآوری و بزرگ کردن نوه هاشون، کمکی بکنند، حداقل با حرفهای زهردار و کنایه هاشون دل و روح ما رو آزرده نکنند. ما سه تا فرشته پنج، سه و نیم و یک و نیم ساله داریم و اگر خدا توفیق بده قصد چهارمی رو هم داریم. نه خونه داریم، نه ماشین داریم، نه طلا، نه سرمایه، نه بیمه و نه حتی یک هزار تومانی پس انداز.... اما الحمدلله با وجود بچه ها کلی برکت داره زندگیمون، تا حالا کم و کسری نداشتیم و همسرم بسیار تلاشگر هست و همه چی برای ما فراهم میکنه، منم سعی میکنم قناعت کنم و خرج های اضافی رو کنار میگذارم. با کم و زیاد ساختیم و سعی کردیم همیشه دلمون خوش و روحمون شاداب باشه. یعنی با وجود این سه تا فرشته بامزه و پرنشاط، واقعا ما هم کلی انرژی میگیریم. تا حالا هیچ وقت از سختی ها به کسی چیزی نگفتم، حتی مادرم. یک نمونه کوچک از این سختیها رو میگم: چند ماه پیش یک شب تا صبح از دل درد به خودم پیچیدم. اما کسی نبود بیاد پیش بچه ها که بریم درمانگاه، اگر حداقل ماشین داشتیم میشد بچه ها رو بگذاریم توی ماشین و بریم دکتر. حتی همسرمم بیدار نکردم چون دیدم هیچ کاری از دستش برنمیاد. تا اینکه ساعت هشت صبح دیگه خودش بیدار شد و وقتی حال من رو دید زنگ زد به مادرش که بیاد پیش بچه ها ( چون خونه مادرش پنج دقیقه با خونه ما فاصله داره). بالاخره ساعت ده بود که مادرش با کلی غر غر و منت اومد پیش بچه ها و رفتیم دکتر و آزمایش و سونو و سرم و آمپول و ... خداروشکر به خیر گذشت و حالا هم تحت درمانم.  هر وقت با مامانم صحبت میکنم به شدت اصرار میکنه دیگه بچه نیار، و چند روز پیش چیزی گفت که قلبم رو به درد آورده. بهم میگه " اینقدر بچه آوردی که به هیچی نمیرسین، بزرگتر که بشن خرج همینا رو هم نمیتونین بدین. چند سال دیگه شوهرت به فلانی نگاه میکنه که یک بچه داره و خونه و ماشین و وضع خوب ولی شما هیچی. با خودش میگه زن من رو نگاه، فقط بلد بود بچه بیاره." دلم خیلی گرفته بود، خواستم اینجا بگم شاید پدر مادرای دیگه ای هم باشن که متوجه نباشن حرفاشون چقدر آزاردهنده است. دعا گوی همه هستم و عاجزانه از همگی التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
عزیزانی که دنبال تاریخ تولد لاکچری برای بچه هاشون در تاریخ ۱۴۰۴/۴/۴ هستند و می‌خوان شیعه علی بن ابی طالب رو زیاد کنن، این دو سه شب کارهای اداریشو انجام بدن😅 👶 بفرستید برای دوستاتون❤️