eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
816 عکس
281 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کنم از سینه بیرون آهِ بی تاثیر را از کمانِ خود رها سازم پس از این تیر را از نقوشِ جای پایم پیکرِ صحرا پُر است! در دلِ آیینه چون بینم ز خود تصویر را صیدِ آزادم مرا را در دامِ صیادی مجو خود به تسخیر خودم آورده ام نخجیر را تلخ و شیرین جهان را کی دهم نسبت به جبر؟ من که می سازم کنون از جبرِ خود تقدیر را خوابِ آشفته پریشان گر کند حالِ مرا می نهم بر دوشِ خود بار غم تعبیر را در قفس ماندن مرا آشفته خاطر کرده است بعد از این وا می کنم از پای خود زنجیر را بارِ پیری قامتم را کرده خَم امّا چه باک رنجِ پیری کی کند تسلیمِ خود این پیر را؟ ناله ام[ شایق] که در هفت آسمان پیچیده است می کند ویران شبی این خانه ی دلگیر را @golchine_sher
آمدی، جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟ بی‌ وفا، حالا که من افتاده‌ ام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل، این زودتر می‌ خواستی، حالا چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا؟ نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده‌ ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟ وه که با این عمرهای کوته بی‌ اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟ ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب‌ آلود من لالا چرا؟ آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌ کند در شگفتم من نمی‌ پاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟ شهریارا بی‌ حبیب خود نمی‌ کردی سفر این سفر راه قیامت می‌ روی تنها چرا؟ @golchine_sher
دوست دارد یا نمی‌خواهد مرا معلوم نیست عشق، بازی می‌کند با من چرا! معلوم نیست می‌کشم سر، هرچه می‌ریزد به جامم دست دوست کی در این میخانه می‌افتم ز پا معلوم نیست برگ دست شاخه را وقتی رها می‌کرد گفت: باد با خود می‌برد ما را، کجا؟ معلوم نیست یا نمی‌آید به چشم باغبان پاییز ما یا زمستان و بهار کاج‌ها معلوم نیست با طبیبان رنج ما را بازگوکردن خطاست جای زخم عشق بر دل‌های ما معلوم نیست @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـروز پشتِ پنجـره، گلـدان گذاشتم از غصه سر به نرده‌ی ایوان گذاشتم... دست و دلم به شعر نمی‌رفت مدتی! عکسِ تو را کنارِ قلم‌دان گذاشتم... شعرآمدو توآمدی‌و خط‌به‌خط‌به‌خط اسـمِ تـو را نوشتـم و باران گذاشتـم..! با طعــمِ قهوه‌ای که نخـوردم کنارِ تو بر ذهن‌میزِخسته دو فنجان گذاشتم... عطــرِ تو را برای غــمِ روزهـــای عید شــالِ تـو را بـرای زمســتان گذاشتـم... ازگریه‌خیس‌وخالی‌ام‌امشب‌که‌نیستی چتــرِ تو را کنارِ خـیابان گذاشتـم... عشقت مرا به‌حاشیه‌رانده‌ست ازخودم این‌گــونه شد که‌سـر به‌بیابان گذاشتـم. @golchine_sher
ماه من زیبا که هستی ، مهر پیدا کن کمی امشبی را با دل تنگم مدارا کن کمی این قدر دل دل نکن حالا که دیگر آمدی لا اقل در رفتنت این پا و آن پا کن کمی این قدر تلخی نکن ، لبخند شیرین پیشکش از کمان ابروانت این گره وا کن کمی یاد کن از روزگارانی که دور از چشم شرم ... بر سر آن بوسه ی مستوره دعوا کن کمی ‌ خلوت عریانیِ تو حسرت آیینه هاست خویش را در اشک شوق من تماشا کن کمی @golchine_sher
نشسته در گلوی حق دوباره خارها بیا امید قلب جمع بی قرار ها به ضجه می زند جهان تو را صدا، بیا ز حنجر بلا چشیده روی دارها نشسته غزه در میان خاک و خون ،بیا نجات بخش شهر مانده در حصارها به عرش می رسد صدای ضجه هایشان ولی به خاکیان نمی رسد هوار ها! سکوت کرده سازمان کور ناملل برای قتل عام موج انفجارها بیا اگرچه در کنار تو نبوده ایم شبیه وعده های داده در شعار ها نشسته ایم بی وجود درک معرفت گلایه مند از تمام انتظار ها نشسته ای در انتظار ما و دلخوشی به انقلاب روح و ذهن بی بخارها برای ما که نه ولی ظهور کن بیا برای التماس و اشک داغدارها @golchine_sher
پایی برای رفتنم از این معما نیست اینجا برای پای من یک جای پا جا نیست افتاده ام بر خاک و دستی بر نمی آید بر شانه ی تنهایی ام جز بار غمها نیست تا چند لقمه خون دل خوردن خداوندا اصلا کسی  هم سفره ی  ما بین اینها نیست هرچند مثل قطره ای تنها و سرگردان افسوس ؛ ما را فهمی از مفهوم دریا نیست دیروزهای تا همیشه خون دل خورده امروزِ ما را وعده ی شیرین فردا نیست کابوس هایی که به ما پیچیده خوابت را روشنگر یک قصه ی دلچسب رؤیا نیست عزم عروج از خاک دارد پای پروازم تصمیم من که کمتر از تصمیم کبری نیست اینقدرها هم زندگی کردن نمی ارزد بی قدر و بی مقدار بودن هیچ زیبا نیست وقتی هوای آسمان دارد دل تنگت حالِ زمین گیرِ کسی ماندن در این پا نیست @golchine_sher
غمخوار من! به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند می‌بینمت، برای تماشا خوش آمدی راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدی پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی با برف پیری‌ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سرِ ما خوش آمدی ای عشق! ای عزیزترین میهمان عمر دیر آمدی به دیدنم، اما خوش آمدی @golchine_sher
حضرت_زینب_س_کوفه خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همان‌هایی که بر مهمانشان بستند درها را همان‌هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم می‌زد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزه‌ای قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم   آشفته ام…زیبایی ات باشد برای بعد من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم   از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم   می خندم و آیینه می گرید به حال من دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم   در را به رویم باز کن! اندوه آوردم امشب برای گریه کردن شانه می خواهم @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
مات و مبهوت!! اگرچه خبرش کوتاه است صحنه‌ی جنگ چرا در دل دانشگاه است!!؟ صلح و آزادیِ‌شان پشت نقاب است فقط و دموکراسیِ‌ آن‌ها که سراب است فقط درس دانشکده ها تا دم آخر این است ظلم تلخ است ولی حق طلبی شیرین است چه شد امروز که میدان فلسطین آنجاست!؟ ای جهان، خط مقدم وسط آمریکاست... با چه تفسیر کند معنی آزادی را!؟ آن که در خون و خطر ذبح کند شادی را این‌طرف اینهمه آزادیِ سرکوب شده آن‌طرف ارتش پوشالیِ مغلوب شده ظلم در غزه و تگزاس ندارد فرقی عقل با غیرت و احساس ندارد فرقی تن به تن با غم این حادثه رو در رویند حق طلب ها وسط حادثه دانشجویند در سکوتند ولی حنجره‌ی فریادند در پی حق طلبی روی زمین افتادند آی غزه، همه با اشک و غمت بیدارند همه در سینه‌ی خود حُب فلسطین دارند ثمر واقعی خون شهیدان این بود راه جمهوری اسلامی ایران این بود تا که بیدار کند خواب همه دنیا را بشکند هیبت پوشالی آمریکا را @ahmadiraninasab
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
📙 کانال اشعار 💠 اشعار _سرود و نوحه 💠 تکی بیتی _ طرح استوری 💠 اطلاع رسانی کارگاه های آموزش شعر 💠 اطلاع رسانی جلسات و اجراها _مصاحبه‌ها 💠 گزارش تصویری عکس و کلیپ اجراها کانال اشعار احمد ایرانی نسب در ایتا👇 https://eitaa.com/ahmadiraninasab کانال اشعار احمد ایرانی نسب در تلگرام👇 https://t.me/ahmadiraninasab
می آید و در سفره ی زربافی ماست زرین شده با نقوش ِحرافی ماست از صبح خروس‌خوان،دهانش باز است خورشید همیشه مات علافی ماست! @golchine_sher
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه! پایان باش برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش دوباره زنده کن این خسته‌ی خزان زده را حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش کویر تشنه‌ی عشقم، تداوم عطشم دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش دوباره سبز کن این شاخه‌ی خزان زده را دوباره در تن من روح نوبهاران باش بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش @golchine_sher
از منظره ات عکس به تعداد گرفتم از هرچه به جز چشم تو ایراد گرفتم! من سارق یک مثنوی از چشم تو بودم دزدیدم و هی " دست مریزاد" گرفتم در برکه ی آغوش تو لغزیدم و ناگاه از پیرهنت ماهی آزاد گرفتم! خطّاط نبودم؛ به تماشات نشستم... از خطّ ِدواَبروی خودت یاد گرفتم رفتی و من از پستچی ِتازه ی تقدیر هر نامه ی گنگی که نشان داد، گرفتم از آذرِ دستان من امروز رها شد آن دست که در گرمی مرداد گرفتم باد آمد و برداشت تو را، حقّ من این بود! باید بدهم هرچه که از باد گرفتم... @golchine_sher
امام_زمان_عج پر می شود از عطر یاد تو خیابانها دور تو می‌گردند در هر شهر ، میدان‌ها مست از می جام نگاه تو به پروازند پروانه‌های سوخته در طول دورانها از ابتدای عشق باید دل به دریا زد ترسی نباید داشت از بحران و توفانها وقتی که می‌آیی خودت هم خوب می‌دانی پر می‌شود از خون گرم و تازه ، شریانها وقتی که می‌خندی تمام خلق می‌بینند از خنده‌هایت غنچه می‌ریزد به دامانها هرجا سخن از آتش و دیوار و در باشد از ابر اندوه تو می‌بارند بارانها آنانکه از صبح ظهور تو هراسانند آواره می‌میرند روزی در بیابانها  ای آخرین خورشید بی‌چون و چرای عشق کی‌می‌زدایی زنگ غم از روح انسانها ؟ @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرچه بوسه ز لعلت کمی خیالی بود برای از تو نوشتن ولی چه عالی بود دلت به وسوسه بود و من ندانستم رسیدن به تو یک فرض احتمالی بود مرا دگر تو ندیدی و حال من گویی ز هرج و مرج چو شهری بدون والی بود من آن نسیم بهاری تو ابر بهمن ماه تفاوتی که ندیدم شبیه سالی بود تو گرم دلبری از شاخه ای به شاخه کوچیدن من آن مترسک خشکی که پای شالی بود شبی که دست مرا ظالمانه رد کردی گمان کنم که خدا در همان حوالی بود و بغض های مرا یک به یک گره می زد به تا رو پود تنم؛گویی دار قالی بود برای صید تو آن شب چراغ لازم بود و دست های من افسوس پر زخالی بود @golchine_sher
شریفه_بنت_الحسن بی_بی_شریفه کرامت از پدر ، از حضرت زهرا(س)طهارت را شرافت از عمو ،از زینب کبری(س)نجابت را مگر «بنت الحسن» را می شود جز این تصور کرد که در خود دارد از هر معدنی حد کفایت را عمو را چون پدر بالای سر دیدی زمانیکه پدر نوشید در ظلمت سرا ،جام شهادت را به چشمت دیده ای داغ عظیم و خیمه سوزان را غریبی ،هتک حرمتها ،جسارتها،قساوت را زمان رویش گل بر سر نی خون دل خوردی شنیدی روی نی از حنجر و لبها تلاوت را تنت آزرده از شلاق و روحت خسته از غمها نشد تا بیش از این تاب آوری رنج اسارت را «طبیب اهل بیتی »هیچ کس بیمار و سر در گم نکرده ترک هرگز جنتِ دارالشفایت را @golchine_sher
راه می‌آمد و خوش بود اوایل با من دارد امروز اگر این همه مشکل با من صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند عاقبت رفتن معشوقه‌ی عاقل با من نام «دل» بردم و از سینه‌ام آتش برخاست تا بدانی که چه کرده‌ست همین دل با من عمری از عشق چنان بوده نصیبم که شده‌ست معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من» با چنین بختِ سیاهی، چه امیدی به وصال؟! نیست از مزرعه‌ی سوخته، حاصل با من   «مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من @golchine_sher
من ابرهای آسمان را دوست دارم دیوانه ام حتی زمان را دوست دارم گاهی دلم ابریست بارانیست چشمم مثل همه رنگین کمان را دوست دارم وقتی به یاد چشم های تو می افتم این گریه های بی امان را دوست دارم وقتی تو رفتی با خیالت سیر کردم این عاشق بی خانمان را دوست دارم لبخند و خنده از جهانم کوچ کرده من غصه های بی کران را دوست دارم از تو که رفتی انتظاری نیست اما من جمله ی با من بمان را دوست دارم @golchine_sher
ماه روی نیزه رؤیت شد، عشق در تبِ محاق افتاد و به تعبیر خواب اهل بهشت، آنچه می باید اتفاق افتاد در لهوف دلم که مقتلِ توست، نقل صدها روایت خون است کربلا شد محیط سینه ی من، آتش خیمه در اتاق افتاد قلب هفتاد و دو ستاره ی سرخ، درمداری به کهکشان پیچید آسمان صحنه ی قیامت شد، بین تیغ و تو انطباق افتاد موج ها رشته رشته درعصیان، آبها درکشاکش طغیان.... مردِ طوفان که رفت ماهی‌ها، سیرشان سوی باتلاق افتاد عطر هل من معینِ تو پیچید، در فضای غریبی خورشید... تیغ تا حنجر تو را بوسید، بین سر با تنت فراق افتاد... رفت بر روی نیزه ها خورشید، شب شد آسمان سیه پوشید... ایها النفس مطمئن.... رجعت، درخدا شور اشتیاق افتاد رودها شاعرلبت شده اند،عطش از هر هجایشان جاریست.... از زمانی که تشنه جان دادی، روح دریا در اختناق افتاد روی قلبت چه داغ سنگینی ست!! پیش پایت سجود اکبرها سینه ام شد ضریح شش گوشه، تا نگاهم به آن رواق افتاد...... @golchine_sher
بیا و چشم مرا آشنای باران کن اسیر کفر کویرم، مرا مسلمان کن از این سکوت که آوار شانه های من است پناه بر تو ! مرا در صدات پنهان کن همیشه ی غزلم ! شب نشین چشم توام مرا به جرعه ای از آفتاب مهمان کن مرا در این شب برفی ، گر آفتابی نیست بیا و دلخوش یک آفتابگردان کن از این شکسته ترم خواست؟ این تو و این سنگ بیا هر آنچه دلت خواست با دلم آن کن   @golchine_sher