🔰 #همسفر_شهدا
✅وقتی در جمعی نشسته بودیم اجازه نمیداد از کسی که در بین ما نیست حرفی زده شود.
❇️همیشه جلوی #غیبت را میگرفت. وقتی پشت سر کسی در جمع حرفی زده میشد. سید به حالت #آژیر کشیدن میگفت: غی، بت. غی، بت و...
✳️به این ترتیب جلوی کار اشتباه را میگرفت.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ
🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین
🔸همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
🔹که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی
📹👆 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یک شب در #هیئت از بدی بازی های کامپیوتری صحبت کرد. میگفت: بروید کار با #کامپیوتر را یاد بگیرید. فقط با آن بازی نکنید.
✳️همان شب من بعد از هیئت رفتم #گیم_نت ! حسابی مشغول بازی بودم. من درست پشت شیشه مغازه نشسته بودم. همان موقع سید در حال عبور از آنجا بود. یکدفعه سرش را آورد داخل مغازه، نگاهی به من کرد. دستش را روی سینهاش گذاشت و بالبخند گفت: التماس دعا!
❇️این حرف از صد تا فحش برای من بدتر بود. خیلی خجالت کشیدم. از جا بلند شدم و رفتم خانه دیگر سراغ گیمنت نرفتم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅بچههایی که از سال ۸۴ #شاگرد کانون #شهید_آوینی بودند حالا میتوانستند به عنوان #مربی فعالیت نمایند. سید چندین جلسه برگزار نمود و مسئولیت کارها را به آنها واگذار کرد.
✳️برنامه های #ورزشی ، #مداحی ، کلاس های تقویتی #آموزش هم از برنامههای تابستان ۸۸ بود. برنامهریزی #اردوها را هم انجام داد.
❇️هر روزی که نبود با تماس تلفنی از نحوه کار با خبر میشد. حالا دیگه کانون توسط شاگردان سید اداره میشد!
🔴👈حضور سید خیلی کم شده بود. نمیدانم، شاید میخواست بچهها آهسته آهسته کانون #بدون_سید را تجربه کنند!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
✅روز آخر اردوی #مشهد داشتم از سید و بچهها که به سمت #حرم میرفتند فیلم میگرفتم. سید رو به دوربین گفت: برای #آخرین_بار، داریم میریم حرم!
✳️بعد از #زیارت، در گوشه جنوب شرقی #مسجد_گوهرشاد که گنبد پیدا بود (به قول سید، #زاویه_عشق ) نشستیم. سید شروع به روضه #وداع کرد. آنقدر سوزناک مداحی میکرد که جمعیت زیادی در اطراف ما جمع شدند.
❇️سید با چشمانی اشک آلود میگفت: یا #امام_رضا علیه السلام این آخرین زیارت است! آقا جان میگن شما سه جا به زائرین خودت سر میزنی. آقا ما منتظریم!
🔸صدای گریه بچهها لحظهای قطع نمیشد. او با شور عجیبی میخواند. ما هم نمیدانستیم که این زیارت، وداع واقعی سید با آقاست. با سختی بسیار بچهها را جمع کردیم و حرکت کردیم.
👈سید در داخل #قطار هم مشغول گریه بود. گنبد را از راه دور نگاه میکرد و #اشک میریخت.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅سید تابستان سال ۸۷ به #اردوی_جهادی در منطقه #پیراشکفت رفته بود. آنها به جز کارهای عمرانی در روستا، منشاء خدمات فرهنگی بسیاری برای آن منطقه شدند.
✳️سید در آن سفر #کارهای_فرهنگی را انجام می داد . بچه های روستا خیلی با سید دوست شده بودند. تابستان سال بعد هم منتظر او بودند. ولی ...
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰سلام مهدی جان
🌸امروز سالگرد پروازت هست.
🌼سلام ما را به دوستانمان برسان و بگو به یاد ما باشند که خیلی چشم انتظاریم😔
🌺 #مهدی_دادخواه از دوستان
#همسفر_شهدا_سيد_عليرضا_مصطفوی
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#شهید_حمید_رضا_اسداللهی
بود که بر اثر حادثه، در حالیکه تازه #داماد شده بود به رحمت خدا رفت و در پایین مزار #همسفر_شهدا آرامید.
🍃🍂 #خادم_الشهدا_مهدی_دادخواه
💐روحش شاد با فرستادن صلوات
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. میگفت: دلم برای #شلمچه تنگ شده. دلم میخواد بریم #دوکوهه.
🔸می گفت کسی که دلش برای #کربلا و #بین_الحرمین تنگ می شه باید بره غروبهای #فکه رو ببینه! اونجا آدم یاد غربتهای آقا می افته.
❇️با اینکه #نوروز ۸۸ با بچه ها رفته بودیم #جنوب اما سید دوباره هوایی شده بود.
🔸رفت و با بچههای یکی از مساجد هماهنگ کرد. قرار شد پانزدهم مرداد حرکت کنیم. شب #نیمه_شعبان
✳️مادرش گفت: علیرضا، هوا گرمه، هوای جنوب #آلوده است. کجا میخوای بری! صبر کن هوا که بهتر شد برو!
🔸سید گفت: مادر، مگه رزمندهها تو گرما #جبهه نمیرفتند. مگه اونجا برای تفریحه! ما میریم اونجا که سختی بکشیم. #به_یاد_شهدا!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود ،روز #نیمه_شعبان بود و شروع آخرین سفر سید.
❇️محل قرار بچهها را #گلزار_شهدا انتخاب کرد. سر مزار #شهید_آوینی، میخواست با الگوی زندگیش هم خداحافظی کنه.
✳️از همانجا حرکت کردیم به سمت #مناطق_عملیاتی جنوب. این سفر عجیب تر از دفعات قبل بود. مدت این سفر ده روز بود. سید هر روز با #مسجد تماس میگرفت و #کارهای_فرهنگی را پیگیری میکرد.
👈سید نورانیت خاصی پیدا کرده بود. این را دیگر بچههای #کاروان هم میگفتند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. وارد #آبادان شدیم. پس از بازدید از #مناطق_عملیاتی به محل استقرار رفتیم. سید زودتر از بقیه خوابید. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که یکدفعه فریاد زد: #یا_حسین و از خواب پرید.
❇️برای چند دقیقه بدنش میلرزید. نمیدانستم چرا اینطور شده. هر چقدر هم سؤال کردیم جواب درستی نداد. میگفت: چیزی نیست. خواب دیدم!
✳️رفت بیرون. توی محوطه قدم میزد. همان شب با یکی از بزرگان کاروان که در محوطه بود شروع به صحبت کرد. در خلال صحبتها گفت: تمام شد! این #آخرین_سفر من است!!
🎥👆در حمام #دوکوهه با بچهها شروع کرد به #حنا بستن. میگفت: رزمندهها در شبهای حمله حنا میبستند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. رفتیم #حسینیه_شهدای_تخریب. برای ما از #شهید_محسن_دینشعاری میگفت. در پشت حسینیه قبرهایی بود که #رزمندگان برای خواندن #نماز_شب کَنده بودند. سید رفت و داخل یکی از این قبرها برای دقایقی خوابید.
❇️همه بچه های #کاروان با سید عکس می گرفتند و می گفتند: این سفر خیلی بهتر از سفرهای قبلی بوده. معنویت این سفر را هم مدیون سید می دانستند.
✳️در نزدیکی #تهران یکی از دوستان حوزوی او تماس گرفت. می خواست برای #نماز و #منبر از او قول بگیرد. بر خلاف همیشه که سریع قبول می کرد بی مقدمه گفت: نه نمیام!!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅همان شبی که از #مناطق_عملیاتی جنوب برگشت کمی سرفه میکرد. میگفت: چیزی نیست. سرماخوردگی است. خوب میشه.
❇️ #نماز_صبح را خواندم. میخواستم برم سر کار که مادر زنگ زد. گفت: سریع بیا حال علیرضا خیلی خرابه از نیمه شب تا حالا داره به خودش میپیچه.
✳️سید را بردیم #دکتر. تشخیص او هم #سرماخوردگی بود. به او سُرم وصل کردیم. دکتر گفت : اگر حالش بدتر شد ببریدش #بیمارستان
🔸چند نفری از دوستان سید و بستگان هم به دیدنش آمدند. حال علی لحظه بهلحظه بدتر میشد. یکی از بستگان گفت: چی شده چرا خوابیدی!؟ مرد که نمیخوابه، پاشو بریم #مسجد
👈سید همینطور که دراز کشیده بود دستش را بالا آورد و به نشانه #خداحافظی تکان داد و گفت: دیگه تموم شد!!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی