🔰 #همسفر_شهدا
✅یکبار در حیاط #مسجد نشسته بود کنار یکی از افرادی که ظاهر درستی نداشت و یک ساعت به درد و دل او گوش کرد. بعد هم شروع کرد به نصیحت کردن.
❇️پرسیدم: سید تو مگه کار نداری. ول کن اینها رو!
✳️نگاهی به من کرد و گفت: من اگه درد دل او را گوش نکنم و او را نصیحت نکنم مطمئن باش سراغ دوستان بد میرود و آنها هم آنطور که میخواهند نصیحت میکنند. این کار ما مثل #امر_به_معروف است.
👈بارها دیده بودم که با روشهایی نو، بچهها را امر به معروف میکرد. به طوری که اثر کار او به مراتب بالاتر از دیگران بود.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅وقتی در جمعی نشسته بودیم اجازه نمیداد از کسی که در بین ما نیست حرفی زده شود.
❇️همیشه جلوی #غیبت را میگرفت. وقتی پشت سر کسی در جمع حرفی زده میشد. سید به حالت #آژیر کشیدن میگفت: غی، بت. غی، بت و...
✳️به این ترتیب جلوی کار اشتباه را میگرفت.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ
🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین
🔸همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
🔹که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی
📹👆 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یک شب در #هیئت از بدی بازی های کامپیوتری صحبت کرد. میگفت: بروید کار با #کامپیوتر را یاد بگیرید. فقط با آن بازی نکنید.
✳️همان شب من بعد از هیئت رفتم #گیم_نت ! حسابی مشغول بازی بودم. من درست پشت شیشه مغازه نشسته بودم. همان موقع سید در حال عبور از آنجا بود. یکدفعه سرش را آورد داخل مغازه، نگاهی به من کرد. دستش را روی سینهاش گذاشت و بالبخند گفت: التماس دعا!
❇️این حرف از صد تا فحش برای من بدتر بود. خیلی خجالت کشیدم. از جا بلند شدم و رفتم خانه دیگر سراغ گیمنت نرفتم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅بچههایی که از سال ۸۴ #شاگرد کانون #شهید_آوینی بودند حالا میتوانستند به عنوان #مربی فعالیت نمایند. سید چندین جلسه برگزار نمود و مسئولیت کارها را به آنها واگذار کرد.
✳️برنامه های #ورزشی ، #مداحی ، کلاس های تقویتی #آموزش هم از برنامههای تابستان ۸۸ بود. برنامهریزی #اردوها را هم انجام داد.
❇️هر روزی که نبود با تماس تلفنی از نحوه کار با خبر میشد. حالا دیگه کانون توسط شاگردان سید اداره میشد!
🔴👈حضور سید خیلی کم شده بود. نمیدانم، شاید میخواست بچهها آهسته آهسته کانون #بدون_سید را تجربه کنند!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
✅روز آخر اردوی #مشهد داشتم از سید و بچهها که به سمت #حرم میرفتند فیلم میگرفتم. سید رو به دوربین گفت: برای #آخرین_بار، داریم میریم حرم!
✳️بعد از #زیارت، در گوشه جنوب شرقی #مسجد_گوهرشاد که گنبد پیدا بود (به قول سید، #زاویه_عشق ) نشستیم. سید شروع به روضه #وداع کرد. آنقدر سوزناک مداحی میکرد که جمعیت زیادی در اطراف ما جمع شدند.
❇️سید با چشمانی اشک آلود میگفت: یا #امام_رضا علیه السلام این آخرین زیارت است! آقا جان میگن شما سه جا به زائرین خودت سر میزنی. آقا ما منتظریم!
🔸صدای گریه بچهها لحظهای قطع نمیشد. او با شور عجیبی میخواند. ما هم نمیدانستیم که این زیارت، وداع واقعی سید با آقاست. با سختی بسیار بچهها را جمع کردیم و حرکت کردیم.
👈سید در داخل #قطار هم مشغول گریه بود. گنبد را از راه دور نگاه میکرد و #اشک میریخت.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅سید تابستان سال ۸۷ به #اردوی_جهادی در منطقه #پیراشکفت رفته بود. آنها به جز کارهای عمرانی در روستا، منشاء خدمات فرهنگی بسیاری برای آن منطقه شدند.
✳️سید در آن سفر #کارهای_فرهنگی را انجام می داد . بچه های روستا خیلی با سید دوست شده بودند. تابستان سال بعد هم منتظر او بودند. ولی ...
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰سلام مهدی جان
🌸امروز سالگرد پروازت هست.
🌼سلام ما را به دوستانمان برسان و بگو به یاد ما باشند که خیلی چشم انتظاریم😔
🌺 #مهدی_دادخواه از دوستان
#همسفر_شهدا_سيد_عليرضا_مصطفوی
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#شهید_حمید_رضا_اسداللهی
بود که بر اثر حادثه، در حالیکه تازه #داماد شده بود به رحمت خدا رفت و در پایین مزار #همسفر_شهدا آرامید.
🍃🍂 #خادم_الشهدا_مهدی_دادخواه
💐روحش شاد با فرستادن صلوات
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. میگفت: دلم برای #شلمچه تنگ شده. دلم میخواد بریم #دوکوهه.
🔸می گفت کسی که دلش برای #کربلا و #بین_الحرمین تنگ می شه باید بره غروبهای #فکه رو ببینه! اونجا آدم یاد غربتهای آقا می افته.
❇️با اینکه #نوروز ۸۸ با بچه ها رفته بودیم #جنوب اما سید دوباره هوایی شده بود.
🔸رفت و با بچههای یکی از مساجد هماهنگ کرد. قرار شد پانزدهم مرداد حرکت کنیم. شب #نیمه_شعبان
✳️مادرش گفت: علیرضا، هوا گرمه، هوای جنوب #آلوده است. کجا میخوای بری! صبر کن هوا که بهتر شد برو!
🔸سید گفت: مادر، مگه رزمندهها تو گرما #جبهه نمیرفتند. مگه اونجا برای تفریحه! ما میریم اونجا که سختی بکشیم. #به_یاد_شهدا!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود ،روز #نیمه_شعبان بود و شروع آخرین سفر سید.
❇️محل قرار بچهها را #گلزار_شهدا انتخاب کرد. سر مزار #شهید_آوینی، میخواست با الگوی زندگیش هم خداحافظی کنه.
✳️از همانجا حرکت کردیم به سمت #مناطق_عملیاتی جنوب. این سفر عجیب تر از دفعات قبل بود. مدت این سفر ده روز بود. سید هر روز با #مسجد تماس میگرفت و #کارهای_فرهنگی را پیگیری میکرد.
👈سید نورانیت خاصی پیدا کرده بود. این را دیگر بچههای #کاروان هم میگفتند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. وارد #آبادان شدیم. پس از بازدید از #مناطق_عملیاتی به محل استقرار رفتیم. سید زودتر از بقیه خوابید. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که یکدفعه فریاد زد: #یا_حسین و از خواب پرید.
❇️برای چند دقیقه بدنش میلرزید. نمیدانستم چرا اینطور شده. هر چقدر هم سؤال کردیم جواب درستی نداد. میگفت: چیزی نیست. خواب دیدم!
✳️رفت بیرون. توی محوطه قدم میزد. همان شب با یکی از بزرگان کاروان که در محوطه بود شروع به صحبت کرد. در خلال صحبتها گفت: تمام شد! این #آخرین_سفر من است!!
🎥👆در حمام #دوکوهه با بچهها شروع کرد به #حنا بستن. میگفت: رزمندهها در شبهای حمله حنا میبستند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود. رفتیم #حسینیه_شهدای_تخریب. برای ما از #شهید_محسن_دینشعاری میگفت. در پشت حسینیه قبرهایی بود که #رزمندگان برای خواندن #نماز_شب کَنده بودند. سید رفت و داخل یکی از این قبرها برای دقایقی خوابید.
❇️همه بچه های #کاروان با سید عکس می گرفتند و می گفتند: این سفر خیلی بهتر از سفرهای قبلی بوده. معنویت این سفر را هم مدیون سید می دانستند.
✳️در نزدیکی #تهران یکی از دوستان حوزوی او تماس گرفت. می خواست برای #نماز و #منبر از او قول بگیرد. بر خلاف همیشه که سریع قبول می کرد بی مقدمه گفت: نه نمیام!!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅همان شبی که از #مناطق_عملیاتی جنوب برگشت کمی سرفه میکرد. میگفت: چیزی نیست. سرماخوردگی است. خوب میشه.
❇️ #نماز_صبح را خواندم. میخواستم برم سر کار که مادر زنگ زد. گفت: سریع بیا حال علیرضا خیلی خرابه از نیمه شب تا حالا داره به خودش میپیچه.
✳️سید را بردیم #دکتر. تشخیص او هم #سرماخوردگی بود. به او سُرم وصل کردیم. دکتر گفت : اگر حالش بدتر شد ببریدش #بیمارستان
🔸چند نفری از دوستان سید و بستگان هم به دیدنش آمدند. حال علی لحظه بهلحظه بدتر میشد. یکی از بستگان گفت: چی شده چرا خوابیدی!؟ مرد که نمیخوابه، پاشو بریم #مسجد
👈سید همینطور که دراز کشیده بود دستش را بالا آورد و به نشانه #خداحافظی تکان داد و گفت: دیگه تموم شد!!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅مادر دوباره تماس گرفت و با ناراحتی گفت: زود بیا علی بیهوش شده! سریع خودم را رساندم. زنگ زدم #اورژانس رفتیم #بیمارستان_لقمان
❇️آزمایش های مختلفی از سید گرفتند که تشخیص تیم پزشکی بیماری #مننژیت بود. آزمایش #آنفولانزای A هم گرفتند اما منفی بود.
✳️سید بیهوش روی تخت بود. برای لحظاتی شدیداً بی تابی میکرد و تکان می خورد. خیلی ترسیده بودم. به توصیه پزشک، دستانش را به تخت بستیم. او بیقراری میکرد و من اشک میریختم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا 🕊آخرین روزهای سید ✅مادر دوباره تماس گرفت و با ناراحتی گفت: زود بیا علی بیهوش شده! سر
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅یکی از بچههای #مسجد آمده بود #بیمارستان_لقمان ، میگفت: سید این چند روزه خیلی عجیب شده بود. در سفر جنوب هم گفته بود این آخرین سفر من است!
❇️اونروز #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری هم دلتنگ سید شده بود و اومد بیمارستان
✳️خیلی ناراحت بودم. تنها برادر عزیزتر از جانم در مقابلم دست و پا میزد و من هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. کمی که آروم شد دستانش را از میله های تخت باز کردیم. گوشی خودش را کنار سرش گذاشتم. صدای مداحی پخش میشد.
✅شعری که خیلی علاقه داشت را برایش گذاشتم. شعر بچههای جنگ:
🔸نسیمی جانفزا میآید، بوی کر،بُ وبلا میآید...
❇️کمی هوشیاری داشت، دستش را کمی بالا آورد و مانند سینهزنی به سینه اش میزد! کاری نمیتونستم بکنم. فقط او را نگاه میکردم و اشک میریختم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅سید رو بردیم #بیمارستان_امام_خمینی. آنها هم بیماری #مننژیت را تأیید کردند. مننژیت مغزی، علت آن را هم "آلودگی ناشی از آب آلوده و گرد و غبار" مناطق عملیاتی جنوب دانستند. بعد هم گفتند: باید هر چه سریعتر در بخش آیسییو بستری شود اما اینجا تخت خالی نداریم!
❇️عجیب بود. آن شب به تمام بیمارستانهای دولتی و خصوصی تماس گرفتیم. هیچ تخت خالی در آیسییو وجود نداشت!
✳️بالاخره در #بیمارستان_شهدای_یافت_آباد تخت خالی مهیا شد. سید را سریع به آنجا منتقل کردیم
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅با دکتر فوق تخصص هم صحبت کردم. گفتند: همه چیز نرمال است. اگر بیمار بتواند چند روزی این حالت را تحمل کند و به هوش بیاید مشکل حل میشود. دیگر پزشکان هم با دیدن پرونده او همین حرف را میزدند و ما را دلداری می دادند.
❇️سید تمام روز را بیهوش بود. به بچههای مسجد زنگ زدم و گفتم: برای شب جمعه #هیئت_رهروان_شهدا را بیاندازید خانه ما، می خواهیم برای سلامتی سید دعا کنیم.
✳️شب برگشتم خانه مادر، خیلی خسته بودم. قرار شد بعد از نماز صبح برگردیم بیمارستان
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊استقبال #شهدا از سید
✅یکی از خواهرانم زنگ زد و گفت: چه خبر از علیرضا، گفتم: دکترها امیدواری دادند. گفتند اگه این شرایط رو تحمل کنه ان شاء الله خوب می شه.
❇️خواهرم گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم. تمام #شهدای_محل با همان لباسهای زمان جنگ آمده بودند اینجا! پشت درب خانه جمع شده بودند. همگی باخوشحالی علیرضا را صدا میکردند. میگفتند: سید بیا! علیرضا بیا!
✳️مادرم گفت: قبل از اذان خواب عجیبی دیدم! علیرضا آمده بود اینجا، نورانیت خاصی داشت. چهرهاش شده بود مثل #شهدا. میگفت: مادر، ببین من خوب شدم!
😔نمی دانستم چکار کنم. رفتم گوشهای نشستم. به خدا التماس کردم. نذر کردم. هر کاری از دستم برمیآمد کردم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
🕊پرواز را به خاطر بسپار، پرنده رفتنی است
✅تاریخ ۲۹ مرداد ۱۳۸۸ بود. صبح زود به همراه #شهید_حمید_رضا_اسداللهی رفتیم به سمت #بیمارستان_شهدای_یافت_آباد.
🔸هنوز زیاد دور نشده بودیم که خبر پرواز سید رو بهم دادند
❇️دیگه حال خودم را نمیفهمیدم. داد می زدم و علیرضا را صدا میکردم. هر چه حاج حمید دلداریام میداد بی فایده بود.😭
🔹هنوز باورم نمی شد. بلافاصله به بخش رفتیم. تخت سید خالی بود. گفت: او را برده اند #سردخانه
✳️پاهایم سُست شد. عرق سردی روی پیشانیام نشست. نمیدانستم چه کنم. نشستم روی زمین. تمام خاطراتش از کودکی تا حالا در جلوی چشمانم بود.
🕊 #خداحافظ_رفیق
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا 🕊پرواز را به خاطر بسپار، پرنده رفتنی است ✅تاریخ ۲۹ مرداد ۱۳۸۸ بود. صبح زود به همراه
🔰 #همسفر_شهدا
✅حال و روز خود را نمی فهمیدم. انگار در این دنیا نبودم. مثل آدم هایی که شوکه شده اند همینطور کنار #بیمارستان_شهدای_یافت_آباد نشسته بودم.
❇️تمام خاطرات علیرضا از بچگی و از دوران مدرسه و ... در ذهنم مرور می شد. اصلا نفهمیدم چطور برگشتم خانه.
✳️مدتی بود احساس میکردم #برادر خوب چه نعمت بزرگی است. تازه به عنوان یک همزبان، یک یار خوب او را شناخته بودم. خوشحال بودم که بعد از پدر یک همدم پیدا کردهام. تازه فهمیدم که داغ برادر خیلی سخت است.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا ✅حال و روز خود را نمی فهمیدم. انگار در این دنیا نبودم. مثل آدم هایی که شوکه شده اند
🔰 #همسفر_شهدا
✅روز پنج شنبه گذشت. رفقا و بچههای مسجد کارها را هماهنگ کردند. جلسه شب جمعه #هیئت_رهروان_شهدا برگزار شد. مداح جلسه با اشعار خودش آتش به قلب من می زد.
🔹بیمار بستری من آخر شفا گرفت
🔹امید من برفت واین دل خونین عزا گرفت
❇️با دیدن شاگردان سید، داغ همه تازه میشد. نوجوانانی با پیراهنهای مشکی، که بیصبرانه ضجه میزدند و از فراق او ناله میکردند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅جلوی #مسجد_موسی_ابن_جعغر محله غیاثی تهران جمعیت زیادی بود. پیکر سید را آوردند. سید را داخل تابوت شهید گذاشته بودند! میگفتند مربوط به یک #شهید_گمنام است.
❇️روی تابوت، پرچم سرخ گنبد حرم #حضرت_عباس علیه السلام را انداخته بودند. با فریاد #یاحسین پیکر سید را آوردند داخل مسجد. بعد هم #زیارت_عاشورا و عزاداری برگزار شد.
✳️حاج آقا طباطبایی آمد و در غم فراق سید صحبت کرد. حاج آقا فرمودند: دوستان، امشب شب اول ماه رمضان است. ماه مهمانی خدا، اما سیدعلی زودتر به مهمانی خدا رفت و... . صدای گریه مردم بیشتر شده بود.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅تشییع پیکر سید هم عجیب بود. انگار دسته عزاداری راه افتاده. همه #سینه_زنی میکردند.
❇️پیرمردها میگفتند: یاد نداریم بعد از ایام جنگ چنین تشییع جنازهای در محل انجام شده باشد.
✳️اما من انگار هیچ چیزی نمیفهمیدم. به خودم دلداری میدادم. میگفتم: اشتباه میکنی، این که سید علی نیست. برادر تو برمی گرد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅رفتیم #بهشت_زهرا سلام الله علیها. در سالن #غسالخانه بچهها ایستاده بودند و روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها میخواندند.
🔹بریز آب روان اسماء
🔸به جسم اطهر زهرا
🔹ولی آهسته آهسته ...
❇️کفن سید را آوردند. این کفن را دو سال قبل از #کربلا خریده بود. داخل کفن مقداری خاک و آشغال بود. باتعجب نگاه میکردم. دوستش گفت: سید کف حرم #امام_حسین علیه السلام را جارو کرد. بعد هم آنها را ریخت داخل کفنش!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅هنگام #خاکسپاری بود و نگاه آخر. نگران شاگردان سید بودم. گفتم : اینها را ببرید عقب. طاقت ندارند. از صبح تا حالا اشک می ریزند. پس از یک ساعت، سید به خاک سپرده شد.
❇️یکی از طلبههای #حوزه همان موقع از راه رسید. خیلی عجیب ناله و گریه میکرد. خودش را میزد. بعد هم آمد جلو و خودش را روی مزار سید انداخت. حالت عادی نداشت. به یکی از دوستان گفتم: کمکش کنید. او را ببرید عقب.
✳️در حالتی که از خود بی خود شده بود آمد پیش من. گفت: سید خیلی حق گردن من داره من رو برد #کربلا ، من رو با #شهدا آشنا کرد. اما من...
🔸در حالی که گریه میکرد ادامه داد: امروز صبح میخواستم بیام برای تشییع. اما خیلی خسته بودم. خوابم بُرد. در عالم خواب سید را دیدم. آمد و فریاد زد: پاشو، گرفتی خوابیدی! #امیرالمومنین علیه السلام تشریف آوردند تشییع جنازه من!
🔹من هم از خواب پریدم. وقتی آمدم دیر شده بود. شما رفته بودید.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅بعد از مراسم خانمی آمد و گفت:
❇️"من حرم #امام_رضا علیه السلام بودم. در عالم خواب دیدم از جلوی #مسجد_موسی_ابن_جعفر محله غیاثی شهید تشییع میکنند. شخصی هم میگفت: این شهید اسمش سیدعلی است. بعد از تشییع او را میبرند نجف پیش #امیرالمومنین علیه السلام"
✳️میگفت: من در خواب چهره ایشون (سید) رو دیدم. همین آقایی است که عکسش را زدهاند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅شب هفت سید بود. پیرمرد رفتگر خیره شده بود به اعلامیه سید. از کنارش رد شدم. باتعجب دیدم اشک تمام صورت پیرمرد را گرفته!
❇️جلو رفتم و سلام کردم. پیرمرد پرسید: این سید چی شده؟
✳️ماجرا را تعریف کردم. پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه. من مشکل شدید مالی داشتم. یکی از آقایان مسجدی سفارش من را به ایشان کرد. آقا سید هم کمک مالی برای من فراهم کرد و هم برایم #وام گرفت.
👈شبیه این ماجرا را نیز یکی از کسبه اطراف مسجد تعریف کرد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅بعد از عروج سید به دیدن خانواده های یکی از #شهدا رفتیم. مادر شهید عکس سید را کنار تصویر پسر شهیدش گذاشته بود. می گفت : آنقدری که برای این جوان ناراحت شدم و گریه کردم برای پسر شهیدم اینگونه نبودم.
❇️این مادر ادامه داد: یکروز آقا سید آمده بود اینجا. گفتم: عکس پسرم خراب و زرد شده! تصویر پسرم را برد. هفته دیگر آورد. عکس او رنگی و زیبا شده بود. قاب زیبایی هم برایش گرفته بود. آقا سید گفت: دوستان مسجد عکس را درست کردند. اما ما می دانستیم کار خودش بوده!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅اوایل تابستان ۸۸ بود. به سید زنگ زدم و گفتم: دایی کنکور دارم برای ما دعا کن.
❇️گفت: خوب موقع ای زنگ زدی الان مقابل حرم #امام_رضا علیه السلام هستم. نتایج که آمد باور کردنی نبود. من قبول شده بودم. اما ای کاش دایی علیرضا بود و می دید!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ
🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین
🔸همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
🔹که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی
📹👆 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی