#سرزمینیاس
#برگبیستنهم
روز دهم فرا مى رسد، همه لشكريان اسلام در صف هاى منظّم ايستاده اند. هر كسى به فكر پرچمى است كه پيامبر در دست گرفته است.
چند نفر را مى بينم كه با هم آهسته سخن مى گويند، آنها همان كسانى هستند كه ديشب نزدشان بودم. درباره بيمارى على (ع) با هم سخن مى گويند و يقين كرده اند كه امروز هم على (ع) در بستر بيمارى است.
ــ عقاب را نگاه كن!
ــ كجا؟ من كه نمى بينم.
ــ چرا به آسمان نگاه مى كنى؟
ــ دست پيامبر را ببين، عقاب آنجاست!
آن پرچم سياه رنگ، "عقاب" نام دارد و پرچم اصلى لشكر اسلام است.
پرچم "عقاب"، نشانه پايدارى و استقامت است. اكنون پيامبر، عقاب را در دست گرفته است. نسيم میوزد و پرچم تكان مى خورد. همه نگاه ها به آن پرچم دوخته شده است. پيامبر به ياران خود نگاهى مى كند. هركس دوست دارد در صف اوّل لشكر باشد تا شايد پيامبر او را براى فرماندهى انتخاب كند.
پيامبر رازِ مخفى دل آنها را مى داند، بلند شدن ها و گردن كشيدن هاى آنها را مى بيند و مى فهمد; امّا دل پيامبر جاى ديگرى است. به محبوب خدا و محبوب خودش فكر مى كند. او در جستجوى على (ع) است.
پيامبر با اين كه مى داند على (ع) در خيمه است و در بستر بيمارى; باز با صداى بلند مى گويد: "على كجاست؟
همه تعجّب مى كنند! پيامبر با على (ع) چه كار دارد؟ نكند كه مى خواهد پرچم را به او بدهد. نه، على (ع) كه نمى تواند شمشيرش را از جا بردارد، او حتى نمى تواند جلوى پايش را ببيند. او چگونه مى خواهد با اين حال به جنگ برود؟!
براى همين، جمعيّت زيادى فرياد مى زنند: "على بيمار است، على بيمار است.
صداى "على بيمار است" قطع نمى شود، گويى از تمام لشكر اين فرياد بلند است!
آنها اين گونه به پيامبر مى گويند كه به على (ع) فكر نكن! به ما فكر كن! ما همه آماده هستيم تا پرچم را به دست بگيريم! اين افتخار را نصيب ما بگردان!
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمینیاس
#برگسیام
ولى پيامبر مى داند كه فقط على (ع) به اوج قلّه محبّت الهى رسيده است. آرى، پيامبر كه از همه اين بى مهرى ها خبر دارد. او فرياد "على بيمار است" را نمى شنود، او صداى قلب خودش را مى شنود. طنين قلبى كه مداوم مى گويد: "على، على.
همه منتظرند تا پيامبر پرچم را به دست يكى از آنها بدهد امّا پيامبر صدا مى زند: "على را براى من بياوريد"
سلمان و ابوذر به سوى خيمه على (ع) مى روند تا على (ع) را به آنجا بياورند، لحظاتى مى گذرد.
آنجا را نگاه كن، سلمان دست على (ع) را گرفته است و او را به اين سو مى آورد. مثل اين كه على (ع) هيچ كجا را نمى بيند. هنوز دستمال بر چشمان او بسته شده است.
بعضى ها با ديدن اين منظره خوشحال مى شوند. آرى، على (ع) امروز هم نمى تواند به ميدان برود. پيامبر چاره اى ندارد بايد پرچمِ عقاب را به يكى از ما بدهد.
اكنون على (ع) كنار پيامبر ايستاده است. او سلام مى كند، پيامبر جواب مى دهد. پيامبر به او مى گويد:
ــ على جان! چه شده است؟
ــ چشمم به شدت درد گرفته است و سردرد آزارم مى دهد.
پيامبر روى زمين مى نشيند و مى گويد: "على جان! بنشين و سرت را روى زانوى من بگذار.
على (ع) روى زمين مى نشيند، سر خود را آرام روى زانوى پيامبر مى گذارد. اكنون پيامبر سر على (ع) را به سينه مى گيرد; گويى خورشيد در سينه آسمان آرام گرفته است.
همه نگاه مى كنند، پيامبر دستمال را از چشمان على (ع) باز كرده و دست خود را به چشمان او مى كشد و دعا مى خواند. دستِ مسيحاى پيامبر بر روىِ چشمان حقيقت بين على (ع) است.
پيامبر با خداى خويش سخن مى گويد: "خدايا! على را از گرما و سرما محفوظ بدار".
اكنون مى توان فهميد كه درد چشمان على (ع) از سرماى زمستان اينجاست. پيامبر دعا مى كند تا ديگر هرگز سرما و گرما على (ع) را آزار ندهد.
بايد بدانى كه على تا آخر عمر ديگر دچار چشم درد نخواهد شد.
ناگهان على (ع) چشمان خود را باز مى كند، بالاى سر خود را نگاه مى كند چهره زيباى پيامبر را مى بيند.
على (ع) لبخندى مى زند تا دل پيامبر شاد شود. وقتى پيامبر لبخند او را مى بيند همه غم هايش برطرف مى شود.
نگاه كن! على (ع) از جا برمى خيزد، او شفا گرفته است. هيچ دردى احساس نمى كند. اكنون على (ع) همان على (ع) هميشگى است كه نامش لرزه بر اندام دشمن مى اندازد!
على (ع) همچون تندرى به خيمه مى رود و وقتى برمى گردد اين برقِ شمشير ذوالفقار است كه آسمان را روشن مى كند. او اكنون مقابل پيامبر مى ايستد.
لبخند شادمانى بر صورت پيامبر نقش مى بندد. اكنون پيامبر، على (ع) دارد، ديگر چه غم دارد. راست گفته اند هر كس على (ع) دارد غم ندارد.
💐💐💐💐🌹💐💐💐💐
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمینیاس
#برگسییکم
وقتى يك نفر مى خواهد به جنگ برود زِره به تن كرده و كلاه خود بر سر مى گذارد; امّا پيامبر پيراهن خود را براى على (ع) آورده است تا به جاى زِره آن را بر تن كند.
امّا آيا مى دانى چرا پيامبر به جاى زِره، پيراهن براى على (ع) آورده است؟
اين يك پيراهن معمولى نيست، يك تاريخ است كه حكايتى شنيدنى دارد:
اين پيراهن در اصل از حضرت ابراهيم (ع) است، هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم (ع) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا بزرگ پرچمدار توحيد را يارى كند.
جبرئيل براى ابراهيم (ع)، لباسى بهشتى آورد كه ابراهيم را از هر بلايى حفظ مى كرد و به دليل پوشيدن همين پيراهن بود كه ابراهيم (ع) در آتشِ نمرود نسوخت.
اين پيراهن از پيامبرى به پيامبر بعدى به ارث رسيد و در زمانى، پيراهنِ يوسف (ع) شد.
اكنون پيامبر آن را به على (ع) مى دهد تا به ميدان جنگ برود. آيا مى دانى اين پيراهن نزد او و فرزندانش باقى خواهد ماند؟
وقتى آخر الزمان فرا برسد، مهدى (ع) ظهور خواهد كرد تا در جهان، عدالت را برقرار كند. مهدى (ع) در موقع ظهورش، همين پيراهن را به تن خواهد داشت.
اكنون مى دانى اين پيراهنى كه به تن على (ع) است حلقه اتصال گذشته و آينده است.
نگاه كن! پيامبر عمامه خود را به دور سر على (ع) مى پيچد، اين عمامه كلاه خود على (ع) است.
اكنون پرچم را به على (ع) مى دهد و مى گويد:
ــ على جان! به سوى دشمن برو و بدان كه چهار فرشته همراه تو هستند.
ــ آنها چه فرشتگانى هستند؟
ــ جبرئيل در طرف راست; ميكائيل در سمت چپ; عزرائيل روبروى تو و اسرافيل در پشت سر تو خواهند بود. نصر و يارىِ خدا در بالاى سر توست و دعاى من هم بدرقه راهت خواهد بود.
💚💚💚💚❤️💚💚💚💚
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیدوم
ــ على جان! وقتى با دشمن روبرو شدى، اسم خود را به نام زبان عِبرى به آنها بگو.
ــ براى چه؟
ــ در كتاب هاى آنها كه به زبان عبرى است ذكر شده است كه روزگارى، "ايليا" مى آيد و خيبر را فتح مى كند. "ايليا" همان نام تو، به زبان عِبْرى است.
اكنون پيامبر روى على (ع) را مى بوسد و او را روانه ميدان مى كند.
على به سوى ميدان مى رود، چند قدم دور مى شود و مى ايستد. پيامبر در همه جنگ ها، ابتدا دشمن را به صلح دعوت مى كرد. على (ع) مى خواهد بپرسد كه يهوديان خيبر را به صلح و اسلام دعوت بكند يا نه؟ زيرا آنها بر ضدّ اسلام فتنه هاى زيادى كرده اند.
وقتى على (ع) سؤال خود را مى پرسد، پيامبر جواب مى دهد: "اى على! آنها را به حقيقت اسلام دعوت كن و بدان اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند براى تو از تمامى گنج هاى دنيا بهتر است".
على (ع) پاسخ خويش را گرفته است، بايد ابتدا يهوديان را به اسلام دعوت كند و اگر قبول نكردند به روى آنها شمشير بكشد.
پيامبر باور دارد كه على (ع) امروز پيروز اين ميدان خواهد بود، براى همين به او مى گويد: "اى على! وقتى ديدى كه يهوديان از قلعه بيرون مى آيند و به نخلستان ها پناه مى برند، جانشان را در امان بدار".
اكنون شيرِ خدا آماده است تا به سوى ميدان برود. نگاه كن! پرچمِ عقاب در دست چپ دارد و ذو الفقار را در دست راست!
او چه با شتاب مى رود! لشكر اسلام به دنبال او مى آيند. آنها فرياد مى زنند: "اى على! كمى آهسته تر"; امّا على (ع) پيش مى رود، گويى اصلاً لشكرى همراه او نيست.
اگر همه لشكر اسلام هم فرار كنند، براى او مهمّ نيست. او فقط به وظيفه اش فكر مى كند. او فقط مى خواهد قلعه خيبر را فتح كند.
💜💜💜💜❤️💜💜💜💜
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#صفحه_سی_سوم
سپاه يهود مقابل قلعه اصلى خيبر صف كشيده است. همان قلعه اى كه ستادِ فرماندهى يهود است.
بعد از سه روز شكست پى در پى مسلمانان، يهوديان تصميم گرفته اند تا امروز كار را يكسره كنند. آنها خيال مى كنند كه لشكر اسلام امروز هم فرار خواهد كرد. يهوديان مى خواهند بعد از فرار مسلمانان به اردوگاه آنها هجوم ببرند. آنها خود را براى پيروزىِ نهايى آماده كرده اند.
سپاهيان يهود منتظر آمدن لشكر اسلام هستند; امّا آنها منظره اى را مى بينند كه برايشان خيلى عجيب است! مردى به سوى آنها مى آيد و مسافت زيادى از لشكر جلوتر افتاده است، او حتماً فرمانده لشكر است، زيرا پرچم سياه بر دوش دارد.
آنها نمى دانند كه شير بيشه ايمان با عقاب مى آيد!
او مى خواهد يك تنه به جنگ بيست هزار نفر بيايد. همه تعجّب كرده اند كه پس از شكست هاى روزهاى قبل، چگونه شده است كه اين جوان اين گونه پرشور پيش مى تازد؟
همه نگاه مى كنند، آن ها مى خواهند بدانند اين جوان كيست؟ او مى آيد و پرچم را در وسط ميدان به زمين مى كوبد.
صداى او سكوت اين سرزمين را مى شكند: "اى قوم يهود! من على (ع) هستم، نامم به زبان عِبرى "ايليا" است. من از شما مى خواهم تا از جنگ با اسلام دست برداريد".
ناگهان صداى پيرمردى از ميان لشكر يهود بلند مى شود، او فرياد مى زند: "به خدا قسم! ما شكست خورديم و نابود شديم".
همه به او نگاه مى كنند، او يكى از علماى يهود است. همه او را مى شناسند. او چرا چنين سخن مى گويد؟ منظور او از اين حرف چيست؟
او بار ديگر مى گويد: "من در كتاب ها خوانده ام سرزمين خيبر از هر خطرى محفوظ است تا آن زمان كه ايليا به آنجا بيايد. او خيبر را فتح خواهد نمود".
اين سخن باعث مى شود تا ترس بر دل سپاهيان بنشيند. بايد با تبليغات بر اين ترس غلبه كرد. بايد كارى كرد كه همه سپاهيان يهود خيال كنند كه سربازان موسى (ع) هستند و دستِ موسى (ع) بر سر آنهاست. مگر خدا رود نيل را براى يهوديان نشكافت؟ مگر خدا دشمن ما، فرعون را نابود نكرد؟ امروز هم خدا ايليا را نابود خواهد كرد!!
🔶🔶🔶🔶💙🔶🔶🔶🔶
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیچهارم
اكنون بزرگان يهود مى خواهند مَرحَب را به جنگ على (ع) بفرستند. مَرحَب فرمانده اى شجاع و پهلوان پهلوانان است و همه باور دارند كه او با يك ضربت، على (ع) را به قتل مى رساند.
همه نگاه ها به مَرحَب دوخته شده است. او شمشيرش را در دست مى فشارد و به سوى ميدان رزم مى تازد و چون اژدهايى خشمگين مى ايستد.
لشكر اسلام كه از راه رسيده اند پشت سر على (ع) و در مقابل سپاه يهود صف مى بندند.
رسم بر اين است كه ابتدا جنگ تن به تن آغاز شود. على (ع) ذو الفقار خود را در دست مى فشارد و جلو مى رود. مَرحَب همه پيكر خود را با زِره پوشانده است و كلاه خودى بر سر دارد; امّا على (ع) عمامه اى بر سر دارد و پيراهنى بر تن!
سكوت بر فضاى ميدان سايه انداخته است. همه نگاه مى كنند. نتيجه چه خواهد شد؟
در همه جنگ ها رسم بر اين است كه وقتى جنگجويان وارد ميدان مى شوند با خواندن رَجَز، خود را معرّفى مى كنند. رَجَز نوعى شعر حماسى است.
اكنون مَرحَب به معرّفى خود مى پردازد:
قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ اَنّي مَرْحَب...
اهل خيبر مى دانند كه نام من "مَرحَب" است. من جنگجوى شجاع و پهلوانى بزرگ هستم. تاكنون هر كس كه به جنگ من آمده است خونش را به زمين ريخته ام.
اكنون نوبت على (ع) است كه رجز بخواند و خودش را معرّفى كند، گوش كن اين صداى على (ع) است كه در فضاى ميدان مى پيچد:
اَنَا الَّذي سَمَّتْني أُمّي حَيْدَرَة...
من آن كسى هستم كه مادرم، نام مرا "حَيدَر" نهاد. من شير بيشه شجاعتم. من با شمشيرم مرگ شما را رقم مى زنم.
🦋🦋🦋🦋🌹🦋🦋🦋🦋
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیششم
لا فَتى اِلاّ عَلىّ; لا سَيْفَ اِلاّ ذُو الْفِقارِ
هيچ جوان مردى چون على نيست. هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست.
اين صداى فرشتگان است كه امروز در همه آسمان ها به گوش مى رسد.
فرشتگان امروز به ياد خاطره جنگ اُحد افتاده اند، زيرا آن روز هم همين ندا را سر دادند.
يهوديان باور نمى كنند كه فرمانده و پهلوان بزرگ آنها كشته شده باشد. همه خيره به پيكر بى جان مَرحَب نگاه مى كنند كه در وسط ميدان افتاده است. همه آنها مات و مبهوت هستند. نمى دانند چه كنند.
نگهبانان بالاى قلعه كه اين صحنه را مى بينند فرياد مى زنند: "مَرحَب كشته شد"، به اين صورت است كه خيلى سريع، خبر در سرتاسر قلعه پخش مى شود.
على (ع) در وسط ميدان ايستاده است، بايد جنگجوى ديگرى به جنگ او برود.
حارِث، برادر مَرحَب جلو مى آيد، او نيز از پهلوانان يهود است. او همه خشم خود را در شمشيرش خلاصه مى كند; امّا بعد از دقايقى پيكر بى جانش بر زمين مى افتد.
ياسر و عامر كه از ديگر قهرمانان يهود هستند به ميدان مى آيند ولى چقدر زود به ضربت ذوالفقار از پا در مى آيند.
با كشته شدن چهار سردار بزرگ يهود شرايط جنگ تغيير مى كند، ديگر هيچ كس حاضر نيست به جنگ على (ع)برود. يهوديان دچار ترس و اضطراب شده اند. آنها به گفته آن پيرمرد ايمان مى آورند كه ساعتى پيش فرياد زد: "به خدا قسم! ما شكست خورديم و نابود شديم".
آرى، اين همان ايليا است كه آمده تا نابودى يهود را رقم بزند. عدّه زيادى از سربازان به سوى قلعه عقب نشينى مى كنند.
در اين ميان علماى يهود فرياد مى زنند: اى ترسوها كجا مى رويد؟ مگر شما قسم نخورده ايد كه از آرمانِ يهود دفاع مى كنيد؟
🔺🔺🔺🔺🌹🔺🔺🔺🔺
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیپنجم
عجيب است على (ع) نامى را كه مادرش بر او نهاده بود بر زبان مى آورد: "حيدر"، آرى، در روزگار نوجوانى، هرگاه مادر، شجاعت على (ع) را مى ديد او را "حيدر" صدا مى زد.
در زبان عربى به شيرى كه از هيچ چيز نمى ترسد، "حيدر" مى گويند. وقتى مَرحَب اين نام را مى شنود خاطره اى برايش زنده مى شود. خاطره اى از روزگارى دور و دراز!
در روزگار نوجوانى كه مشغول فرا گرفتن شمشير زدن بود، همه از او تعريف مى كردند و به او نويد مى دادند كه به زودى قهرمان بزرگى خواهد شد.
يك روز زنى كه كارش پيش گويى آينده بود به او گفت: "اى مَرحَب! به جنگ هر كس كه مى خواهى برو و هرگز نترس كه تو پيروز خواهى شد; امّا يادت باشد به جنگ كسى كه نام او حيدر است نرو، زيرا مرگ تو به دست او خواهد بود".
اين خاطره در ذهن مَرحَب نقش مى بندد، يك لحظه ترس از مرگ بر وجودش سايه مى افكند. قدمى به عقب بر مى دارد تا فرار كند; امّا هواى نفس با او سخن مى گويد: كجا مى روى مرحب! تو فرمانده يك سپاه هستى و از يك جوان مى ترسى؟ نگاه كن، اين جوان نه زِرهى دارد نه كلاه خودى! او اصلاً مرد جنگ نيست! تو مى توانى با يك ضربه كارش را تمام كنى! مى دانم تو از نام حيدر ترسيده اى! مگر فقط در دنيا همين جوان نامش حيدر است؟
اين گونه است كه مَرحَب قدم به پيش مى گذارد.
على (ع) به او نگاه مى كند، على (ع) هيچ گاه آغازگر جنگ نبوده است! او صبر مى كند تا مَرحَب اوّلين ضربه را فرود آورد.
مَرحَب شمشير خود را بالا مى آورد و نعره اى مى زند. فرياد او وحشت در دل همه مى نشاند. على (ع) ضربه او را با سپر خويش مى گيرد.
مَرحَب از على (ع) بلندتر است، ناگهان على (ع) از جا برمى خيزد، او سبكبال است، زيرا زِره اى به تن ندارد. مَرحَب غرق زِره و آهن است. ذو الفقار على (ع) بر كلاه خود مَرحَب فرود مى آيد.
صداى ضربت ذوالفقار در فضا مى پيچد.اين ضربه آن قدر سريع و برق آساست كه مَرحَب نمى فهمد چه شد. ضربه على (ع) كلاه خود مَرحَب را مى شكافد و ذوالفقار بر فرق مَرحَب مى نشيند. سر او شكافته مى شود.
مَرحَب بر روى زمين مى افتد و هرگز بلند نمى شود.
🔻🔻🔻🔻🌻🔻🔻🔻🔻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیششم
لا فَتى اِلاّ عَلىّ; لا سَيْفَ اِلاّ ذُو الْفِقارِ
هيچ جوان مردى چون على نيست. هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست.
اين صداى فرشتگان است كه امروز در همه آسمان ها به گوش مى رسد.
فرشتگان امروز به ياد خاطره جنگ اُحد افتاده اند، زيرا آن روز هم همين ندا را سر دادند.
يهوديان باور نمى كنند كه فرمانده و پهلوان بزرگ آنها كشته شده باشد. همه خيره به پيكر بى جان مَرحَب نگاه مى كنند كه در وسط ميدان افتاده است. همه آنها مات و مبهوت هستند. نمى دانند چه كنند.
نگهبانان بالاى قلعه كه اين صحنه را مى بينند فرياد مى زنند: "مَرحَب كشته شد"، به اين صورت است كه خيلى سريع، خبر در سرتاسر قلعه پخش مى شود.
على (ع) در وسط ميدان ايستاده است، بايد جنگجوى ديگرى به جنگ او برود.
حارِث، برادر مَرحَب جلو مى آيد، او نيز از پهلوانان يهود است. او همه خشم خود را در شمشيرش خلاصه مى كند; امّا بعد از دقايقى پيكر بى جانش بر زمين مى افتد.
ياسر و عامر كه از ديگر قهرمانان يهود هستند به ميدان مى آيند ولى چقدر زود به ضربت ذوالفقار از پا در مى آيند.
با كشته شدن چهار سردار بزرگ يهود شرايط جنگ تغيير مى كند، ديگر هيچ كس حاضر نيست به جنگ على (ع)برود. يهوديان دچار ترس و اضطراب شده اند. آنها به گفته آن پيرمرد ايمان مى آورند كه ساعتى پيش فرياد زد: "به خدا قسم! ما شكست خورديم و نابود شديم".
آرى، اين همان ايليا است كه آمده تا نابودى يهود را رقم بزند. عدّه زيادى از سربازان به سوى قلعه عقب نشينى مى كنند.
در اين ميان علماى يهود فرياد مى زنند: اى ترسوها كجا مى رويد؟ مگر شما قسم نخورده ايد كه از آرمانِ يهود دفاع مى كنيد؟
🔺🔺🔺🔺🌹🔺🔺🔺🔺
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#پارتسیهفتم
اكنون حمله دسته جمعى آغاز مى شود، لشكر اسلام به ميدان مى آيد، جنگ سختى در مى گيرد، باقيمانده سپاه يهود با لشكر اسلام به جنگ مى پردازند. شمشيرها به هم مى خورد، نيزه ها فرود مى آيند.
مسلمانان كه شجاعت فرمانده جوان خود را ديده اند، هجوم مى برند، آنها مى خواهند هر طور شده است خود را به قلعه برسانند. در اين ميان عدّه اى از آنان شهيد مى شوند.
كارزار سختى است، مسلمانان با تمام وجود شمشير مى زنند، على (ع) همچون صاعقه به جان شيران يهود مى افتد و آنان را به خاك مى افكند.
سپاه يهود مى فهمد كه ديگر مقاومت فايده اى ندارد. همه شجاعان آنها كشته شده اند. علماى يهود اوّلين كسانى هستند كه فرار مى كنند. درب قلعه باز مى شود، سپاه يهود وارد قلعه مى شود، اكنون ديگر هيچ كس از يهوديان بيرون قلعه نيست.
سربازان يهود داخل اين قلعه محكم پناه گرفته اند، از بالاى برج ها سنگر گرفته اند و نيزه و سنگ و تير به سوى مسلمانان پرتاب مى كنند.
در اين شرايط فتح قلعه كار بسيار سختى است. هر كس كه به قلعه نزديك شود، آماج تيرها و نيزه ها قرار مى گيرد.
اگر مى شد درب قلعه را گشود كار خيلى خوبى بود; امّا اين درب از جنس سنگ است، دربِ چوبى نيست كه بتوان آن را شكست يا با آتش سوزاند. هرگز نمى توان به داخل اين قلعه نفوذ كرد!
اكنون يهوديان نفس راحتى مى كشند، آنها به محكم بودن قلعه خود اطمينان دارند. اين قلعه را با صرف پول بسيار زيادى ساخته اند و سال هاى سال در پناه آن سالم مانده اند. براى همين است كه كسى تا به حال نتوانسته است ساكنان اين قلعه را شكست بدهد.
🔻🔻🔻🔻💖🔻🔻🔻🔻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسیهشتم
آنجا را نگاه كن! على (ع) به سوى درب قلعه مى رود، اين كار بسيار خطرناك است، نكند يهوديان از بالاى برج ها او را هدف قرار دهند! گويا على (ع) به هيچ چيز جز درب قلعه توجّه ندارد، او مى خواهد خود را به آن برساند.
خدايا! خودت او را كمك كن!
على (ع) كنار درب قلعه رسيده است، بر روى آن، سوراخ كوچكى به اندازه دست انسان وجود دارد كه از آن براى ديدن بيرون قلعه استفاده مى شود. على (ع) دست در اين حلقه مى كند.
الله اكبر!
الله اكبر!
اين فرياد على (ع) است كه در همه جا مى پيچد.
ناگهان و در يك لحظه، على (ع) درب قلعه را از جا مى كند، گويى كه زلزله اى بر اركان قلعه فرو مى افتد!
همه نگاه مى كنند درب قلعه بر روى دست خدايىِ على (ع) است.
اين معجزه خدايى است، اين كار كار خدايى است، كار بشر نيست، گويا دست خدا در آستين على (ع) جلوه كرده است!
على (ع) درب قلعه را به گوشه اى پرتاب مى كند، صدايى مهيب در همه جا مى پيچد، گرد و غبار در هوا پخش مى شود.
همه يهوديان اين منظره را مى بينند. آنها مات و مبهوت مى شوند و مى فهمند كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد. پناه گرفتن در قلعه بى درب چه فايده اى دارد؟
در يك چشم به هم زدن، تمامى شمشيرها فرو مى افتد، سپرها رها مى شود و كمان ها به گوشه اى پرت مى شود.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگسینهم
همه دست هاى خود را بر سر مى نهند و تسليم مى شوند. اين تنها راه نجات از مرگ است.
گروهى با سرعت از قلعه به بيرون فرار مى كنند و به نخلستان ها پناه مى برند. اين همان صحنه اى است كه پيامبر پيش بينى كرده و به على (ع) گفته بود كه وقتى ديدى يهوديان به نخلستان ها پناه مى برند، جانشان را در امان بدار!
اكنون على (ع) فرياد بر مى آورد و به لشكريان اسلام دستور مى دهد دست از جنگ بكشند، هيچ كس حق ندارد به روى يهوديان شمشير بكشد.
و اين گونه است كه جنگ تمام مى شود و ديگر يك نفر هم كشته نمى شود، قلعه مهمّ خيبر سقوط كرد و ستاد فرماندهى يهود تصرّف شد.
خبر فتح قلعه خيبر به قلعه هاى ديگر مى رسد. اين خبر زلزله اى در آنجا به پا مى كند.
آنها كه همه اميدشان به قلعه قَموص بود روحيّه خود را از دست مى دهند. آنها مى دانند كه ديگر مقاومت فايده اى ندارد. نه قلعه هاى آنها استحكام قَموص را دارد و نه نيروهاى آنها به اندازه نيروهاى آن قلعه است.
به راحتى مى توان پيش بينى كرد كه به زودى قلعه هاى ديگر هم تسليم خواهند شد. در واقع با فتح قلعه قَموص، پايان حكومت يهود بر خيبر رقم خورده است.
🖤🖤🖤🖤🔴🖤🖤🖤🖤
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلم
اسب سوارى به سوى اردوگاه مى رود و فرياد مى زند: "على قلعه را فتح كرد".
اين خبر به گوش پيامبر مى رسد، او خدا را شكر مى كند، شجاعت و رشادت على (ع) قلب پيامبر را غرق شادى مى كند و به استقبال على (ع) مى رود.
اكنون فرمانده پيروز خيبر نزد پيامبر مى آيد. پيش از رسيدن على (ع)، نسيمى مىوزد، بوى عطرى به مشام مى رسد، جبرئيل به مهمانى پيامبر مى آيد.
پيامبر به چهره جبرئيل خيره مى شود، او را خندان مى يابد:
ــ اى جبرئيل! چه شده است كه اين قدر خوشحال هستى؟
ــ من على را خيلى دوست دارم. او اكنون به اين سو مى آيد، براى همين خيلى خوشحالم.
سردار بزرگ خيبر مى آيد، پيامبر به استقبالش مى شتابد و او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "على جان! تو امروز مرا خوشحال كردى".
وقتى على (ع) اين سخن را مى شنود، اشك در چشمانش حلقه مى زند، خداى من! على (ع) دارد گريه مى كند!
اين چه معمايى است؟ كاش مى شد جلو بروم و از راز گريه او سؤال كنم!
پيامبر با دست خود اشك از چشمان على (ع) پاك مى كند و به او مى گويد:
ــ على جان! چرا گريه مى كنى؟
ــ اى رسول خدا! اين گريه شوق است، وقتى فهميدم كه تو از من خشنود هستى، اشك شادى بر ديدگانم نشست.
ــ على جان! خدا هم امروز از تو خشنود است. تو امروز همه فرشتگان را خوشحال كردى.
در اين هنگام يكى از ياران پيامبر جلو مى آيد و به پيامبر خبر مى دهد كه على (ع) چگونه درب قلعه خيبر را از جا كند و آن را پرتاب كرد.
پيامبر در جواب مى گويد: "به خدا قسم امروز چهل فرشته از بهترين فرشتگان خدا، على (ع) را يارى كردند".
پيامبر با اين سخن خويش از راز موفّقيت على (ع) پرده بر مى دارد و بر بازوى سردار بزرگ خود بوسه مى زند.
🌸🌸🌸🌸💐🌸🌸🌸🌸
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلیکم
من تو را خوب مى شناسم، تو چون هنرمند متعهدى هستى، مى دانى كه وظيفه سنگينى به عهده دارى. تو بايد با زيبايى هنر، حقيقت خيبر را جاودانه كنى.
رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! مرا يارى كن! من مى خواهم شعرى در وصف على (ع) بگويم.
قدم مى زنى و فكر مى كنى. كلمه ها در ذهن تو مى گذرند. لحظه اى كه على (ع) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور مى شود. تو مى خواهى براى سردار بزرگ امروز شعرى بگويى.
تو حَسّان هستى، شاعر بزرگ عرب!
سرانجام آن حسّ زيبا را در وجود خودت احساس مى كنى، به ياد بيمارى على (ع) مى افتى.
دوست دارى زبان حال او را چنين بگويى:
گر طبيبانه بيايى به سر بالينم / به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را
به سوى پيامبر مى روى. سلام مى كنى.
اكنون اجازه مى خواهى تا شعرت را بخوانى!
پيامبر خوشحال مى شود، همه سكوت كرده اند تا شعر تو را بشنوند:
وَكانَ عَليٌّ أرمَدَ الْعَينِ يَبْتَغي***دَوَاءً فَلَمّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
على (ع) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانى براى خود بود ولى كسى نبود او را مداوا كند. پيامبر على (ع) را طلبيد و چشم او را شفا داد، آرى، اين بيمارى چه خوش بيمارى بود و اين درمان چه خوب درمانى!!
در آن روز پيامبر چنين گفت: "من پرچم را به دست آن مرد شجاعى مى دهم كه مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خيبر را فتح مى كند". آن روز پيامبر فقط على (ع) را به عنوان وزير و برادرش انتخاب نمود.
پيامبر به تو آفرين مى گويد، شعر تو خيلى زيباست و هيچ گاه فراموش نخواهد شد. همه اين مردم كه عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند كرد و به بچّه هاى خود خواهند آموخت.
اى حَسّان! تو خودت را با اين شعر جاودانه كردى.
كاش من مى توانستم اوجِ زيبايى شعر تو را به زبان فارسى بيان كنم; امّا هرگز نمى شود همه زيبايى يك شعر را در ترجمه آن بيان كرد.
رسم است كه وقتى شاعرى براى بزرگى شعر مى گويد به او پاداشى مى دهند; امّا امروز پيامبر به تو پاداش نمى دهد. تو با دست خالى آمدى و با دست خالى هم بر مى گردى!
به دنبالت مى آيم. مى خواهم تو را در آغوش بگيرم و ببوسم. تو يادِ مولاى مرا براى هميشه زنده نگه داشتى.
از تو سؤال مى كنم چرا پيامبر به تو پاداشى نداد؟ و تو به من لبخند مى زنى و هيچ نمى گويى.
تو مى خواهى خودم به پاسخ اين سؤال برسم. من فكر مى كنم كه پيامبر با اين كار مى خواست پيامى به تاريخ بدهد. من بايد آن را كشف كنم.
و باز هم فكر مى كنم و سرانجام آن را مى يابم: در ميان اين مردم شاعران ديگرى بودند; امّا چرا فقط تو براى على (ع) شعر گفتى؟ چرا بقيه آنها شعرى نسرودند؟
آرى، هر كسى توفيق ندارد براى على (ع) شعر بگويد. بايد براى اين كار انتخاب بشوى.
تو قبل از اين كه شعر خود را براى پيامبر بخوانى پاداش خود را گرفتى. وقتى ديگران در فكر خال و ابروىِ يار خود هستند، تو مى آيى و براى على (ع) شعر مى گويى! اين به اين معناست كه تو را انتخاب كرده اند.
به خدا قسم وقتى كسى براى على (ع) قدمى بر مى دارد، شعرى مى گويد، قلمى مى زند، اگر همه دنيا را به پايش بريزى كم است. او نبايد خودش را ارزان بفروشد كه خيلى ضرر مى كند!
آيا همه دنيا لياقت دارد پاداش كسى باشد كه براى على (ع) قدم برمى دارد؟
هرگز!
پاداش او، فقط خود على (ع) است.
❤️❤️❤️❤️🌺❤️❤️❤️❤️
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلیکم
من تو را خوب مى شناسم، تو چون هنرمند متعهدى هستى، مى دانى كه وظيفه سنگينى به عهده دارى. تو بايد با زيبايى هنر، حقيقت خيبر را جاودانه كنى.
رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! مرا يارى كن! من مى خواهم شعرى در وصف على (ع) بگويم.
قدم مى زنى و فكر مى كنى. كلمه ها در ذهن تو مى گذرند. لحظه اى كه على (ع) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور مى شود. تو مى خواهى براى سردار بزرگ امروز شعرى بگويى.
تو حَسّان هستى، شاعر بزرگ عرب!
سرانجام آن حسّ زيبا را در وجود خودت احساس مى كنى، به ياد بيمارى على (ع) مى افتى.
دوست دارى زبان حال او را چنين بگويى:
گر طبيبانه بيايى به سر بالينم / به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را
به سوى پيامبر مى روى. سلام مى كنى.
اكنون اجازه مى خواهى تا شعرت را بخوانى!
پيامبر خوشحال مى شود، همه سكوت كرده اند تا شعر تو را بشنوند:
وَكانَ عَليٌّ أرمَدَ الْعَينِ يَبْتَغي***دَوَاءً فَلَمّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
على (ع) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانى براى خود بود ولى كسى نبود او را مداوا كند. پيامبر على (ع) را طلبيد و چشم او را شفا داد، آرى، اين بيمارى چه خوش بيمارى بود و اين درمان چه خوب درمانى!!
در آن روز پيامبر چنين گفت: "من پرچم را به دست آن مرد شجاعى مى دهم كه مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خيبر را فتح مى كند". آن روز پيامبر فقط على (ع) را به عنوان وزير و برادرش انتخاب نمود.
پيامبر به تو آفرين مى گويد، شعر تو خيلى زيباست و هيچ گاه فراموش نخواهد شد. همه اين مردم كه عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند كرد و به بچّه هاى خود خواهند آموخت.
اى حَسّان! تو خودت را با اين شعر جاودانه كردى.
كاش من مى توانستم اوجِ زيبايى شعر تو را به زبان فارسى بيان كنم; امّا هرگز نمى شود همه زيبايى يك شعر را در ترجمه آن بيان كرد.
رسم است كه وقتى شاعرى براى بزرگى شعر مى گويد به او پاداشى مى دهند; امّا امروز پيامبر به تو پاداش نمى دهد. تو با دست خالى آمدى و با دست خالى هم بر مى گردى!
به دنبالت مى آيم. مى خواهم تو را در آغوش بگيرم و ببوسم. تو يادِ مولاى مرا براى هميشه زنده نگه داشتى.
از تو سؤال مى كنم چرا پيامبر به تو پاداشى نداد؟ و تو به من لبخند مى زنى و هيچ نمى گويى.
تو مى خواهى خودم به پاسخ اين سؤال برسم. من فكر مى كنم كه پيامبر با اين كار مى خواست پيامى به تاريخ بدهد. من بايد آن را كشف كنم.
و باز هم فكر مى كنم و سرانجام آن را مى يابم: در ميان اين مردم شاعران ديگرى بودند; امّا چرا فقط تو براى على (ع) شعر گفتى؟ چرا بقيه آنها شعرى نسرودند؟
آرى، هر كسى توفيق ندارد براى على (ع) شعر بگويد. بايد براى اين كار انتخاب بشوى.
تو قبل از اين كه شعر خود را براى پيامبر بخوانى پاداش خود را گرفتى. وقتى ديگران در فكر خال و ابروىِ يار خود هستند، تو مى آيى و براى على (ع) شعر مى گويى! اين به اين معناست كه تو را انتخاب كرده اند.
به خدا قسم وقتى كسى براى على (ع) قدمى بر مى دارد، شعرى مى گويد، قلمى مى زند، اگر همه دنيا را به پايش بريزى كم است. او نبايد خودش را ارزان بفروشد كه خيلى ضرر مى كند!
آيا همه دنيا لياقت دارد پاداش كسى باشد كه براى على (ع) قدم برمى دارد؟
هرگز!
پاداش او، فقط خود على (ع) است.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمين_ياس
#برگچهلدوم
گويى اسب سوارى از آن دوردست ها با سرعت به سوى ما مى آيد. او پرچمى نيز در دست دارد.
آيا صدايش را مى شنوى؟
بشارت! بشارت!
گويا او خبر خوبى را آورده است! او از اسب پياده مى شود و نزد پيامبر آمده و بعد از سلام مى گويد: "اى رسول خدا! جعفر به سوى شما مى آيد".
وقتى پيامبر نام جعفر را مى شنود صورتش همچون گل مى شكفد و بسيار خوشحال مى شود و خدا را شكر مى كند.
رو به من مى كنى و مى گويى: اين جعفر كيست كه پيامبر اين قدر از آمدن او خوشحال شد؟
من در جواب مى گويم: جعفر فرزند ابوطالب است، او برادر على (ع) است. پانزده سال قبل وقتى كه مسلمانان در مكه بودند بت پرستان آنها را اذيت مى كردند، پيامبر گروهى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر به كشور حبشه فرستاد. اكنون بعد از اين همه سال، جعفر بازگشته است.
جعفر وقتى به مدينه رسيده است با گروهى از همراهان خود براى يارى پيامبر به خيبر مى آيد.
بعد از لحظاتى، جعفر از راه مى رسد، پيامبر به استقبال او رفته و او را در آغوش مى گيرد و پيشانى او را مى بوسد.
نگاه كن! اشك شوق در چشمان پيامبر حلقه مى زند و رو به جعفر مى كند و مى گويد: اى جعفر! نمى دانم امروز خدا را به كدامين نعمت شكر كنم; به بازگشت تو از حبشه يا به فتح خيبر به دست برادرت على؟
جعفر لبخندى مى زند، اكنون برادرش على (ع)، او را در آغوش مى گيرد، تمام وجود آنها از عشق به يكديگر لبريز شده است.
نگاه كن! جعفر به سوى اسب خود مى رود، و بعد از لحظه اى برمى گردد. بسته اى روى دست گرفته و به اين سو مى آيد. او چنين مى گويد: "اى رسول خدا! وقتى مى خواستم از حبشه بيايم، نجاشى، پادشاه حبشه اين پارچه زرباف را به من داد تا به شما تقديم كنم".
پيامبر در حقّ نجاشى دعا مى كند. و هديه او را از جعفر مى گيرد.
همه نگاهشان به اين پارچه گران قيمت است. در بافتن اين پارچه از طلا استفاده شده است.
در اين هنگام پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: "اين پارچه قيمتى را به كسى مى دهم كه خدا و مرا دوست دارد و خدا و من هم او را دوست داريم".
همه نگاه ها به سوى على (ع) مى رود. مردم ديگر مى دانند كه منظور پيامبر از اين سخن على (ع) است.
اكنون على (ع) جلو مى رود و پيامبر اين هديه ارزشمند را به او مى دهد.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلدوم
پيامبر از آمدن جعفر خيلى خوشحال است، براى همين رو به جعفر مى كند و مى گويد: اى جعفر آيا مى خواهى به تو هديه اى ارزشمند بدهم؟
جعفر در جواب مى گويد: آرى.
همه كسانى كه اين سخن را مى شنوند خيال مى كنند كه پيامبر مى خواهد هديه اى مثل طلا به جعفر بدهد. به راستى هديه مخصوص پيامبر چيست؟
پيامبر مى گويد: اى جعفر! من به تو نمازى ياد مى دهم تا براى تو از همه دنيا بهتر باشد.
جعفر بسيار خوشحال مى شود، او مى خواهد هر چه زودتر اين هديه گرانبها را از پيامبر دريافت كند.
پيامبر ادامه مى دهد: اى جعفر! اين نماز باعث بخشش همه گناهان تو مى شود هر چند گناهانت بسيار زياد باشد.
سپس پيامبر نمازى را به او ياد مى دهد كه به نام "نماز جعفر طيّار" مشهور مى شود و براى روا شدن حاجت هاى مهمّ سفارش شده است.
همه مى خواهند بدانند اين نماز چگونه خوانده مى شود. پيامبر روش خواندن اين نماز را اين گونه به جعفر ياد مى دهد:
وضو مى گيرى و رو به قبله مى ايستى و "الله اكبر" مى گويى، بعد از خواندن حمد، سوره "زلزال" مى خوانى. سپس 15 بار ذكر "سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر" را مى گويى.
بعد به ركوع مى روى و به جاى ذكر ركوع، 10 بار همان ذكر را تكرار مى كنى. سر از ركوع برمى دارى و در همان حالت كه ايستاده اى 10 بار اين ذكر را مى گويى. آنگاه به سجده مى روى. در سجده به جاى ذكر سجده، 10 بار آن ذكر را تكرار مى كنى. سر از سجده برمى دارى و همان طور كه نشسته اى 10 بار آن ذكر را مى گويى.
سپس به سجده رفته 10 بار آن ذكر را مى گويى. بعد از سجده دوّم نيز مى نشينى و 10 بار ذكر را تكرار مى كنى.
اكنون بلند مى شوى و ركعت دوّم را مانند ركعت اوّل مى خوانى، فقط يادت باشد بعد از حمد سوره "عاديات" را بخوانى. همچنين قبل از ركوع مى توانى قنوت بخوانى. وقتى بعد از سجده دوّم 10 بار اين ذكر را گفتى، تشهد و سلام را مى گويى.
اكنون بايد برخيزى و يك نماز ديگر بخوانى، نماز دوّم را مانند نماز اوّل مى خوانى با اين تفاوت كه بعد از حمد، در ركعت اوّل سوره "نصر" و در ركعت دوّم سوره (قل هو الله احد ) را مى خوانى. البته مى توانى به جاى سوره هاى "زلزال"، "عاديات" و "نصر"، در همه ركعت ها همان سوره (قل هو الله احد )را بخوانى.
🌹🌹🌹🌹💐🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلسوم
اكنون كه قلعه قَموص فتح شده است پيامبر فعلاً تصميم حمله به قلعه هاى ديگر را ندارد. در واقع پيامبر مى خواهد به آنها فرصت بدهد تا آنها خودشان تسليم شوند.
آرى، خبر شكست مهمّ ترين قلعه يهود به همه سرزمين حجاز خواهد رفت و به زودى همه كسانى كه به فكر دشمنى با اسلام بودند تغيير موضع خواهند داد.
اكنون پيامبر يكى از ياران خود را كه "مَحيصه" نام دارد، مى طلبد و از او مى خواهد تا به سوى سرزمين فَدَك حركت كند و با آنها گفتگو كند. اگر آنها حاضر به تسليم شوند چه بهتر وگرنه لشكر اسلام بعد از فتح همه قلعه ها به آنجا خواهد رفت.
مردم فدك همه يهودى هستند و قبل از اين با يهوديان خيبر هم پيمان شده بودند. آنها وقتى بفهمند قلعه قَموص سقوط كرده است، خواستار صلح خواهند شد.
مَحيصه سوار بر اسب مى شود و به سوى فدك مى تازد.
لشكر اسلام در اردوگاه است. همه از پيروزى امروز خوشحال اند.
شب فرا مى رسد و تو به خيمه خود مى روى تا استراحت كنى. من هم مشغول نوشتن خاطرات امروز مى شوم.
ساعتى مى گذرد. دوباره بى خوابى به سراغم مى آيد. نمى دانم چه كنم؟
خوب است برخيزم و در بيرون خيمه قدرى قدم بزنم.
از آن طرف صدايى به گوشم مى رسد. گويا دو نفر با هم سخن مى گويند:
ــ ديدى على امروز چه كرد؟ همه با چشم خود ديدند كه چگونه درب قلعه را از جا كند. اكنون هيچ آبرويى براى ما نمانده است. ما فرمانده شكست خورده هستيم و على سردار فاتح خيبر!
ــ چرا اين موضوع براى شما اين قدر بزرگ شده؟ من نقشه اى دارم. ما مى توانيم اين كار على را كوچك جلوه بدهيم. بايد تلاش كنيم تا تاريخ طورى نوشته شود كه ما مى خواهيم!
ــ يعنى چه؟ مگر مى شود حقيقت را مخفى كرد؟
ــ ما بايد به فكر آينده باشيم. ما بايد تلاش كنيم تا آيندگان از حقيقت ماجراى امروز باخبر نشوند.
ــ آخر چگونه مى شود اين كار را كرد؟
ــ براى هر كارى راهى وجود دارد. ما بايد به يك نفر پول بدهيم و از او بخواهيم تا هميشه از فتح خيبر سخن بگويد. او بايد هر جا مى نشيند بگويد: مردم! كاش شما در روز خيبر بوديد و مى ديديد كه على چگونه درب خيبر را از جا كند. او بايد به عنوان راوىِ خيبر شناخته شود.
ــ فايده اين كار چيست؟
ــ به زودى عدّه اى نويسنده پيدا مى شوند كه مى خواهند در مورد خيبر كتاب بنويسند. آن وقت آنها سراغ همين راوىِ خيبر مى آيند كه ما او را درست كرديم. او فتح خيبر را آن طورى نقل مى كند كه من مى گويم.
ــ مگر تو فتح خيبر را چگونه نقل مى كنى؟
ــ همه عظمت امروز در اين بود كه على درب قلعه خيبر را از جا كند. ما بايد اين كار را كوچك جلوه بدهيم. من دوست دارم آيندگان باور كنند كه درب قلعه خيبر، 2 متر طول و 1 متر عرض داشته و پهناى آن هم فقط 10 سانتيمتر بوده است!
ــ اين ممكن نيست! اين اندازه اى كه تو مى گويى اندازه درِ يك اتاق است، نه دربِ بزرگ ترين قلعه خيبر!
ــ ما بايد قصّه خيبر را طورى بگوييم كه همه باور كنند! مثلاً مى گوييم كه در هنگام جنگ، سپرِ على از دستش افتاد، على با كمال شجاعت به طرف درب قلعه رفت و آن را از جا كند و به جاى سپر استفاده كرد.
ــ آن وقت به طور ناخودآگاه همه باور مى كنند كه درب خيبر به اندازه يك سپر بوده است!
ــ حالا يك كم از سپر بزرگ تر باشد اشكال ندارد.
ــ واقعاً كه تو هوش زيادى دارى. يادم باشد حتماً برايت اسپند دود كنم!!
ــ البته اين كارها خرج دارد. آيا حاضر هستى پول خرج كنى؟ بايد از جيب خودت مايه بگذارى.
ــ اين را از من به يادگار داشته باش! بهترين راه براى تحريف حقيقت اين است كه به گفتن قسمتى از آن اكتفا كنى. هرگز با حقيقت مخالفت نكن، بلكه قسمتى از آن را بگو! باور كن به هدف خودت مى رسى.
من از شنيدن اين سخنان بسيار تعجّب مى كنم! آخر چرا اين ها مى خواهند حقيقت را مخفى كنند؟ آيا آنها در نقشه خود موفّق خواهند شد؟
🌻🌻🌻🌻💐🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلچهارم
ــ چقدر مى خوابى! ساعت هشت صبح است و تو هنوز در خواب هستى!
ــ راست مى گويى، همسفر!
با شنيدن صداى تو از جا بلند مى شوم. به بيرون خيمه مى آيم. نگاهى مى كنى و مى فهمى كه من حالم گرفته است. غمى پنهان را در وجودم مى خوانى.
با هم قدم مى زنيم. ناگهان نگاهم به "ابو رافع" مى خورد. او يكى از علاقمندان على (ع) است. با خود مى گويم خوب است پيش او بروم و ماجراى ديشب را به او بگويم.
نزد او مى روم و با او سخن مى گويم. او به فكر فرو مى رود. بعد از لحظاتى خنده اى مى كند و مى گويد: من فكر خوبى دارم. بايد چند نفر از مسلمانان را جمع كنيم و برويم درب قلعه خيبر را از زمين بلند كنيم".
ابورافع با شش نفر از دوستان خود به سوى قلعه خيبر مى روند. او به من مى گويد:
ــ تو قلم و كاغذ خود را بردار و همراه ما بيا. بايد حواست باشد كه اندازه درب قلعه را ننويسى.
ــ چرا؟
ــ زيرا اگر اين كار را انجام دهى، نوشته تو را از بين خواهند برد!
ــ چه كسى اين كار را خواهد كرد؟
ــ كسانى كه ديشب آنها را ديده اى. وقتى بفهمند مى خواهى دروغ آنها را آشكار كنى برايت درد سر درست خواهند كرد.
ــ پس من چه بنويسم؟
ــ تو اصلاً كارى به متر و اندازه درب قلعه نداشته باش. تو بى خيال، يك گوشه اى بنشين و ماجراى بلند كردن درب را بنويس.
من قبول مى كنم و همراه آنها مى روم. و چنين مى نويسم: "اينجا سرزمين خيبر است. ما كنار درب قلعه خيبر هستيم كه ديروز على (ع) آن را از جا كند. يك گروه هفت نفره مى خواهند اين درب را از زمين بلند كنند; امّا هر چه تلاش مى كنند موفّق نمى شوند".
اكنون ما به سوى اردوگاه باز مى گرديم. در ميان راه به يكى از ياران پيامبر به نام جابر بن عبد الله انصارى برخورد مى كنيم، او رو به ما مى كند و مى پرسد:
ــ از دور ديدم كه با رفقا كنار درب قلعه بوديد؟
ــ آرى، مى خواستيم آن را بلند كنيم; امّا نتوانستيم.
ــ شما با اين هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ آرى.
ــ شما خيلى خوش خيال هستيد. ما با چهل نفر رفتيم تا آن درب را بلند كنيم نتوانستيم، آن وقت شما با هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ راست مى گويى؟!
ــ اگر باور نمى كنى چهل نفر را جمع كنيد و برويد ببينيد مى توانيد كارى از پيش ببريد.
اينجاست كه عظمت كارى كه على (ع) كرد برايم بيشتر معنا پيدا مى كند و به ياد سخن پيامبر مى افتم. وقتى او شنيد على (ع) درب قلعه را از جا كنده است فرمود: "به خدا قسم! چهل فرشته على (ع) را يارى كردند.
💖💖💖💖🔶💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلپنجم
حالا مى فهمم چرا پيامبر در اين سخن خود سوگند به نام خدا خورد. او مى خواست براى همه تاريخ پيامى را بفرستد. اگر درب قلعه خيبر، درِ كوچكى بود، ديگر چه نيازى بوده كه خدا چهل فرشته را از آسمان بفرستد تا على (ع) را يارى كنند!!
يك پهلوان مى تواند درى را كه اندازه اش دو متر در يك متر است جابجا كند; امّا درب قلعه خيبر آن قدر سنگين و بزرگ بوده است كه بايد چهل فرشته براى يارى على (ع) بيايند!
امّا يك سؤال: چرا چهل فرشته به يارى على (ع) آمدند؟ مگر على (ع) جلوه اى از قدرت خدا نيست؟
مگر او نمى توانست اين درب را به تنهايى بلند كند؟
من فكر مى كنم كه پيامبر مى دانست عدّه اى تلاش مى كنند تا حقيقت را مخفى كنند. پيامبر اين گونه با آن ها مقابله كرد. هر كسى كه اين سخن پيامبر را بشنود مى فهمد كه كار على (ع)، شبيه به معجزه بوده است.
قَموص، بزرگ ترين قلعه سرزمين خيبر است و درب آن، به اندازه اى بزرگ است كه يك لشكر با همه تشكيلاتش، به راحتى از درگاه آن عبور مى كند.
اين درب را از صخره اى محكم تراشيده بودند تا مقاوم و محكم باشد و من فكر مى كنم كه وزنِ اين درب، چند هزار كيلو باشد!
آرى، على (ع) اين درب را با دست خدايى خود از جا كند.
امّا سؤال آخر: اگر چهل نفر نتوانستند آن درب را بلند كنند پس چگونه يهوديان آن درب را باز و بسته مى كردند؟
يهوديان اين درب را با چند لولاى بزرگ بر ديوارهاى بلند قلعه نصب كرده بودند. در واقع سنگينىِ آن، روىِ لولاهاى بزرگ بود.
آرى، وقتى درب به ديوار قلعه متصل بود با كمك چند نفر باز و بسته مى شد; من مى گويم وقتى آن درب از جا كنده شد و بر روى زمين افتاد چهل نفر نتوانست آن را از جا بلند كند.
بنازم دست خيبرگشاى مولايم على (ع) را كه با يك دست اين درب را از جا كند. آرى دست او دست خداست!
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلششم
اكنون از هفت قلعه خيبر، چهار قلعه در تصرّف يهوديان است، پيامبر نمى خواهد با آنها وارد جنگ شود، آنها سرانجام چاره اى جز تسليم شدن ندارند.
چند روز مى گذرد، سه قلعه ديگر هم تسليم مى شوند. در واقع از هفت قلعه خيبر، فقط يك قلعه باقى مانده است. آيا مى دانى نام آخرين قلعه چيست؟
آن قلعه را "سلالِم" مى خوانند; گويا همه رهبران و بزرگان يهود در همان قلعه هستند.
مى بينم كه تو نگاهى به من مى كنى و مى گويى:
ــ چرا همه رهبران در آخرين قلعه
جمع شده اند؟ چرا وقتى قلعه هاى قبلى فتح شد، هيچ كدام از رهبران يهود در آن نبودند؟
ــ راست مى گويى! يادت هست وقتى على (ع) قلعه خيبر را فتح كرد ما هيچ كدام از سران يهود را آنجا پيدا نكرديم. به راستى چرا؟
اكنون بايد برويم و به دنبال جواب بگرديم. بعد از سؤال كردن از چند نفر به اين جواب مى رسيم: قلعه هفت گانه خيبر سال ها پيش ساخته شده اند و همه آن ها با تونل هاى مخفى زير زمينى با يكديگر ارتباط دارند. اين تونل ها براى روز مبادا ساخته شده اند و فقط رهبران يهود از آن اطّلاع دارند. هر قلعه اى كه در آستانه فتح قرار مى گرفت سران يهود از آن تونل هاى مخفى به قلعه ديگر مى رفتند.
اكنون همه آنها در آخرين قلعه جمع شده اند; ولى آنها به زودى مى فهمند كه پناه گرفتن در آن قلعه نيز هيچ فايده ندارد. به زودى دست خيبرگشاىِ على (ع)، آنجا را هم فتح خواهد كرد.
💙💙💙💙❤️💙💙💙💙
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلهفتم
آن مرد كيست كه به اين سو مى آيد؟ يكى از يهوديانى است كه از قلعه سلالم بيرون آمده است. او مى خواهد پيامبر را ببيند.
ــ اى محمّد! اگر راه فتح قلعه را به تو بگويم به من امان مى دهى؟
ــ آرى، تو در امان هستى.
ــ همراه من بياييد تا به شما بگوييم چه بايد بكنيد.
ــ پيشنهاد تو چيست؟
ــ تنها چشمه آب اين قلعه از پاى آن كوه به قلعه مى رود. از چشمه تا داخل قلعه كانالى زير زمينى وجود دارد كه من از آن آگاه هستم. من مى خواهم شما را نزديك آن كانال ببرم تا آن را خراب كنيد. وقتى آب قلعه قطع بشود آنها تسليم خواهند شد.
ــ اى مرد يهودى! ما منتظر مى مانيم تا خداوند ما را يارى نمايد و هرگز آب قلعه را قطع نمى كنيم.
مرد يهودى به فكر فرو مى رود، پيامبر حاضر نيست آب بر روى دشمن يهودى خود ببندد.
اين درسى است كه پيامبر به همه مسلمانان تاريخ مى دهد كه هرگز آب بر روى دشمنِ كافر خود هم نبندند.
به نظر شما آيا مسلمانان بعد از پيامبر به اين نكته توجّه خواهند داشت؟
هيچ گاه نبايد آب را بر روى دشمن بست!!
💖💖💖💖🔻💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمين_ياس
#برگچهلهشتم
خبر به من مى رسد كه لشكر اسلام آماده حمله به قلعه سلالِم است. قلعه اى كه پناهگاه سران يهود شده است.
لشكر اسلام خود را به قلعه سلالِم نزديك مى كند، همه آماده هستند تا به دستور پيامبر حمله را آغاز كنند.
در اين ميان يكى از بالاى قلعه فرياد بر مى آورد: "اى محمّد! اجازه بده يك نماينده بفرستيم تا با تو سخن بگويد".
پيامبر قبول مى كند. درب قلعه باز مى شود، سوارى از قلعه بيرون مى زند و نزد پيامبر مى آيد و چنين مى گويد: "اگر به كِنْدَه امان بدهى، او تسليم مى شود".
حتماً مى پرسى "كِنْدَه" كيست؟ او همان كسى است كه براى مبارزه با اسلام اقدامات زيادى انجام داد. همان كسى كه در جنگ خندق، بت پرستان مكه را به جنگ با پيامبر تشويق كرد.
عدّه اى مى گويند ما به سادگى مى توانيم اين قلعه را فتح كنيم و سران يهود را به مجازات برسانيم، پس نبايد به سران فتنه امان داده شود; امّا پيامبر رو به فرستاده يهود مى كند و مى گويد: "او در امان است".
مرد با خوشحالى به سوى قلعه باز مى گردد. لحظاتى مى گذرد، "كِنْدَه" از قلعه خارج مى شود و به اين سو مى آيد.
كِنْدَه مى داند كه پيامبر به او امان داده است، او اكنون به فكر اين است كه جان رفقاى خود را نجات دهد. او نزد پيامبر مى آيد و مى گويد: "ما را ببخش و ما را امان بده. همه ما تسليم مى شويم و از اين سرزمين مى رويم. همه اموال و نخلستان هاى ما از آنِ شما باشد، فقط اجازه بده كه هر كدام از ما يك لباس همراه خود برداريم و برويم، آيا بر ما ترحّم مى كنى و ما را امان مى دهى؟
🌺🌺🌺🌺🔹🌺🌺🌺🌺
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگ_چهلنهم
پيامبر نگاهى به او مى كند و در جواب به او مى گويد: "آرى، همه شما در امان هستيد".
چهره كِنْدَه از شادى مى شكفد، او مى داند وقتى محمّد سخنى بگويد هرگز از سخن خود بر نمى گردد، اگر آسمان ها هم فرو ريزند او سخنش را پس نمى گيرد.
كِنْدَه ادامه مى دهد: "اى محمّد! اجازه بده تا سران يهود را بياورم تا همگى با تو سخن بگويند و پيمان نامه صلح بنويسيم".
پيامبر قبول مى كند. كِنْدَه به قلعه باز مى گردد و بعد از مدّتى با تعدادى از سران يهود باز مى گردد.
آنها به پيامبر پيشنهاد مى دهند كه نيمى از سرزمين خيبر مال يهوديان باشد و آنها در اين سرزمين بمانند.
من خيلى تعجّب مى كنم. تا قبل از اين كِنْدَه مى گفت كه ما از اين سرزمين مى رويم و از همه اموال خود فقط يك لباس همراه خود برمى داريم; امّا چه شد كه اكنون مى خواهند در خانه و كاشانه خود بمانند و حتّى نيمى از نخلستان هاى خيبر مال خود آنها باشد!
آنها مى دانند كه با كريمان كار، دشوار نيست. آنها محمّد را به خوبى مى شناسند. وصف او را در تورات خوانده اند. او مظهر مهربانى خداوند است.
پيامبر پيشنهاد آنان را قبول مى كند. اكنون خواسته ديگرى دارند: "اى محمّد! نصف نخلستان ها مال شماست; اجازه بده آنها هم در دست ما باشد. ما آخر هر سال، سهم شما را مى دهيم". پيامبر قبول مى كند.
بعد مى گويند: "اى محمّد! وقتى قلعه قَموص فتح شد كتاب آسمانى ما، تورات به دست ياران تو افتاد، از تو مى خواهيم تا آن را به ما باز گردانى".
پيامبر به يارانش دستور مى دهد تا آن تورات را بياورند و به آنها تحويل دهند.
🔸🔸🔸🔸🔹🔸🔸🔸🔸
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرزمین_یاس
#برگپنجاه
اينجاست كه من به فكر فرو مى روم. در جنگ خندق اين يهوديان همراه با مشركان به مدينه حمله كردند. به راستى اگر آنها در آن جنگ پيروز مى شدند آيا صفحه اى از قرآن را باقى مى گذاشتند؟ آيا بر ما رحم مى كردند؟
يهوديان خيبر يك خواسته ديگر هم دارند: "اى محمّد! اجازه بده بر دين و آيين خود باشيم". پيامبر اين سخن آنها را هم قبول مى كند.
آرى، پيامبر مى خواهد تاريخ شهادت بدهد او هيچ كس را مجبور به پذيرفتن اسلام نمى كند!
اگر او به اين سرزمين آمده است براى اين است كه يهوديان هر روز او را آزار مى دادند و دشمنانش را تقويت مى كردند و از هر گوشه و كنار به او و پيروانش حمله مى بردند.
پيامبر با لشكر خود به اينجا آمد تا يهوديان از فتنه ها و دشمنى ها دست بردارند. اكنون كه يهوديان شكست خورده اند بايد در حقّشان بزرگوارى كرد، اين مرام پيامبر است. به خدا قسم بايد پيامبر خود را دوباره بشناسيم. چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!
افسوس و صد افسوس كه پيامبرمان را جورى شناختيم كه ديگران برايمان به تصوير كشيدند! افسوس كه...
🔻🔻🔻🔻🌻🔻🔻🔻🔻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef