eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
665 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عمریه که ، ام بنین ، خونجگره ، برات مادر صحن چشام ،دائما از ، گریه تره ، برات مادر بمیرم من شده نقش زمین بدنت روی خاکا بمیرم من زیر و رو شده پیکرتو  توی صحرا بمیرم من ، ای وای مادر علمدارم ، ای وای مادر مرثیه ی ، من شده غم ، ای پسرم ، ابالفضلم رفتی و رفت ، امنیت از ، دور حرم ، ابالفضلم شنیدم که روو تنت جای سالمی پیدا نمیشد شنیدم که از کنار تن تو حسین پا نمیشد شنیدم که ،ای وای مادر علمدارم ، ای وای مادر رفتن تو ، شد سبب ، اشک رباب ، ابالفضلم زینبم و ، خولی و شمر ، دادن عذاب ، ابالفضلم کجا بودی روی ناقه به اهل حرم شد اهانت کجا بودی که زنای حرم رو می بردن اسارت کجا بودی ، ای وای مادر علمدارم ، ای وای مادر گفته برام ، زینبم از ، کوفه و شام ، ابالفضلم کشته منو ، روضه ی اون ، بزم حرام،ابالفضلم نبودی و خیزرون میزدن روو لبای حسینم نبودی و تازیوونه کجا و رگای حسینم نبودی و ، ای وای مادر علمدارم ، ای وای مادر
سفره دار روضه ها، ام البنین روضه خون کربلا، ام البنین ذکر شنبه هامه یا، ام البنین مادر همه امام حسینیا، ام البنین امید خونه مادره پس تو امیدِ خونه ی ابالفضلی اسم تو تا همیشه حک میشه رو هر نشونه ی ابالفضلی فقط تویی که توو بنی هاشم شونه به شونه ی ابالفضلی مادر سه ستاره، مادر یک ماه همسر اسدالله، یار وجه الله گفته دختر زهرا، به تو یا اماه ام البنین ای عزیز فاطمه، ام البنین ای علیمه عالمه، ام البنین باب حاجت همه، ام البنین قسمت میدم به شاه علقمه، ام البنین رو سر نوکرات بکش امشب دست گره گشاتو بی بی جان خرج حسین و غربتش کردی تموم گریه هاتو بی بی جان ایشالا اربعین می بینم باز سفره ی کربلاتو بی بی جان مادر علی اکبر، مادر عباس مهربونِ رقیه، مادر احساس پرچم ادب تو، تا ابد بالاس مادر سه ستاره، مادر یک ماه همسر اسدالله، یار وجه الله گفته دختر زهرا، به تو یا اماه ام البنین
بفداک یا حسین،اولادی روی خاک کربلا،افتادی شنیدم که با لبای تشنه جون دادی ام بنین بمیره،برات عزیززهرا بچه بزرگ نکردم،که تو بمونی تنها شنیدم که میگن زینبت آواره شده ازاین خبرعزیزمن ،بنددلم پاره شده ام بنین،بیچاره شده ویلی ویلی (علی شبلی) ام بنین نه ام،الشهیدم آه جگرسوزازدل،کشیدم سخته برام باورش حرفایی که شنیدم روضه مشک پاره،میده منو عذابم تاعمردارم عزیزم،شرمنده ربابم یه گوشه ازبقیع تموم نمیشه گریه هام حالا بجای مادرت گریه کن کرببلام غمت چیکار،،کرده باهام ویلی ویلی (علی شبلی)
از ازل حک شده روی جبینم فقیر سفره ام البنینم تمام عالم محو ، وفا و اخلاص اوست شکر خدا زندگیم ، بیمه عباس اوست مولاتی ام بنین سیدتی ام بنین اهل یثرب دگر ام الأدب رفت روضه خوان آن شاه تشنه لب رفت کجاست آنکه هر روز ، لا تدعونی می خواند حتی دل دشمن را ، با ناله اش می‌سوزاند مولاتی ام بنین سیدتی ام بنین هر چه گفت بشیر از نور دو عینش ولی بود دلش دنبال حسینش گفت اگر ام بنین ، پسر ندارد ای وای فدای مظلومی که ، مادر ندارد ای وای مولاتی ام بنین سیدتی ام بنین نه غم آن چهار شیر دلیرش غم تیر سه شعبه کرده پیرش حرمله بر مشک زد و ، خون به دل سقا کرد عباسش را آخر ، شرمنده از زهرا کرد مولاتی ام بنین سیدتی ام بنین
دوبیتی۱ اگرچه مانده‌ام با ناله و آه اگرچه هست دستم از تو کوتاه همین‌که کشته‌ی راه حسینی هزاران مرتبه الحمدلله... مجتبی شکریان دوبیتی۲ خودم جاروکشِ کوی حسینم ولی شرمنده‌ی روی حسینم چهارتا نه چهل تا مثلِ عباس فدای تاری از موی حسینم محمدمعین پوریلان دوبیتی۳ درِ این خونه زحمت می‌کشیدی کنیزی کرده، منت می‌کشیدی مگه دست و سری بود و ندادی؟ که از زینب خجالت می‌کشیدی محمدمعین پوریلان دوبیتی۴ خوشی را در نگاه من نجویید گلی دیگر به باغ من نرویید پسر در بر ندارم، آی مردم! به من ام البنین دیگر نگویید حسن معارف‌وند دوبیتی۵ همیشه من پی بوی حسینم همیشه من دعاگوی حسینم پسرهای مرا کشتند انگار فدای تاری از موی حسینم حسن معارف‌وند دوبیتی۶ تمامش کن دگر این گفتگو را حسینم کو؟ بگو راز مگو را به چشمم نیست آرام و قراری «گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را» حسندمعارف‌وند دوبیتی۷ ز چشمان سکینه شرمگین بود فرات اشک‌هایش آتشین بود شبیه مشکِ آبِ تیر خورده دل صد پاره‌ی ام البنین بود میثم مؤمنی‌نژاد دوبیتی۸ نوایی آتشین دارد دل ما چه آوایی حزین دارد دل ما کشیده چار سویش صورت قبر غم ام‌البنین دارد دل ما میثم مؤمنی‌نژاد دوبیتی۹ مثال کوه، ایثار و وفا داشت از اول انس با آل عبا داشت وجودش بس‌که سرشار از ادب بود ز نام فاطمه شرم و حیا داشت علی سلطانی دوبیتی۱۰ اگر چه جز غم دلبر ندارد اگر چه جز دو چشم تر ندارد به زیر لب نوایش این چنین است حسین بن علی مادر ندارد علی سلطانی دوبیتی۱۱ نظر رو سوی باغ یاس داریم ز بس‌که بهر گل احساس داریم همه دست توسل بهر حاجت به سوی مادر عباس داریم محمد مبشری دوبیتی۱۲ مدینه؛ باز مادر گریه می‌کرد مکرر در مکرر، گریه می‌کرد برایش از عمود و فرق گفتند! ولی بر زخم حنجر گریه می‌کرد محمود مربوبی دوبیتی۱۳ زِغم هرروز و هرشب اشک می‌ریخت به‌پای اشک زینب...، اشک می‌ریخت شنید از قامت عباس...، اما به ذبح نامرتب اشک می‌ریخت... محمود مربوبی دوبیتی۱۴ سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگرچه داغ سقا بر دلش بود. یوسف رحیمی
بسم الله النور سلام الله علیها سلام الله علیها روزی که از تجسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجال لحظه برای گذر نبود جز نور احمد از دم خالق اثر نبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطمه روشنگر وجود زهرا رسید و نور جهان را فرا گرفت در آسمان تجلی توحید پا گرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نبود بی گل او گلشن حیات عالم در انتظار هبوط فرشته بود حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعاع الهی برشته بود دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود این آفتاب جلوه ای از نور سرمد است این نسترن ملیکه ی باغ محمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است او مریم است و لایق شأن پیمبری است چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دختر که بود ام ابیها لقب گرفت همسر که شد حبیبه ی یکتا لقب گرفت مادر که گشت سرور زن ها لقب گرفت در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بی نهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز قدر فاطمه فهمیده می شود با حکم او بساط جزا چیده می شود روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند حتی پیمبران که بزرگان امت اند چشم انتظار شافع روز قیامت اند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلربا که نصیب علی شدی محبوب مصطفی و حبیب علی شدی با گوشه ی نگاه طبیب علی شدی در شورش زمانه، شکیب علی شدی نامت کنار نام خداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آن ها سوار شد دختر به گور کردنشان افتخار شد تو آمدی و عزت زن آشکار شد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گذاشته بر پای شوکتت جبریل پر کشیده به بام ارادتت سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت ایاک نعبد است گواه عبادتت مادر ندیده ایم به این اوج بندگی در بندگی نمونه و در کار زندگی تیغ علی که شهره به هر کارزار شد خم شد به پای بوسی تو، ذوالفقار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود حوریه ای که چادر او وصله دار بود همسایه با دعای شبت برقرار بود آل عبا به محور تو استوار بود قرآن ناطقی تو و قرآن داورت بوده است همچون آینه ای در برابرت ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات دست قضا و پای قدر در اراده ات زرین رکاب چرخ غلام پیاده ات صبر وحیا دو ویژگی فوق العاده ات صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود سعی تو داد خواه امیر غدیر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت این ننگ بر حکومت شان ماند تا ابد باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد می سوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است از چاه آب آوری و خانه شاهد است وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو روزی که کارنامه ی اسلام دود شد سکان دین اسیر هوای یهود شد بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد دستت به دستگیری امت کبود شد راه علی گرفتی و گشتی فدای او بودی در اوج غربت او آشنای او
ای روی تو جلوه گاه سرمد زهرا وی سینه تو بهشت احمد زهرا عید تو بوَد، ببخش عیدی ما را زان دست که بوسیده محمد زهرا ** ای آنکه فدایت ز هواداران است نازل به جهانْ فیض تو چون باران است یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز مهر تو شفاعت گنهکاران است
هر کس به کسی نازد و ما فاطمه داریم گفتیم همیشه ، همه جا فاطمه داریم ننگ است بکوبیم درِ خانه هر کس دنبال سرابیم چرا فاطمه داریم ما ترس نداریم ز سیلاب حوادث مانند علی بعد خدا فاطمه داریم ما چشم طمع تا ابدالدهر نداریم بر ثروت هر بی سر و پا ، فاطمه داریم رو کن به مسیر دگری ای غم دنیا بیهوده به این سمت نیا ، فاطمه داریم زهراست که داده است به ما جرات طوفان در دل نبُوَد واهمه تا فاطمه داریم
هر دل پي ِ دلستان خود ميگردد هر كس پي ِ هم زبان خود ميگردد روزي كه كند پدر فرار از پسرش زهرا پي دوستان خود ميگردد
به رسم عشق غزل در رسای فاطمه است غزل که هیچ دو عالم فدای فاطمه است به مدحش از دل و جان هم که مایه بگزارم نهایت سخنم ابتدای فاطمه است تمام زندگی اش جلوه ای خدای نماست کمال مدح خدا در ثنای فاطمه است هزار حاتم تایی طلوع یک جلوه ز بخشش و کرم دستهای فاطمه است کسی اگر که دلش تنگ شد برای بهشت نشانی اش  درِ عصمت سرای فاطمه است به  وقت رزم اگر ذولفقار افاقه نکرد سلاح اخر حیدر دعای فاطمه است ز بعدِ جنگ و جرات ، قوم میدانند دوای درد محمد صدای فاطمه است به لحن یا ابتایش دل از نبی میبرد نیاز کل مریضان شفای فاطمه است اگر که یک نظر از روی مرحمت خواهی نخست حب ولایت بهای فاطمه است کبوتر دل هرکس که جلد بام علی است مسیر پر زدنش در هوای فاطمه است غزل شدست دخیلش چرا که آخر کار شفاعت همه تحت لوای فاطمه است
قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت تمام جلوه ای از شرح آیتت انداخت نبود جاده و پایی قدم در آن بزنم خدا دلم به مسیر محبتت انداخت زمین نبود ولی صد هزار مرتبه شکر مرا میان حریم ولایتت انداخت در آن زمان که گدایی نبود و دست عطا کرم،عنایت و احسان به عادتت انداخت سخن نبود و زبانی نبود و فهمیدم که عشق بین زبان ها حکایتت انداخت دلیل بود و نبود جهان توان فهمید نگاه مختصری گر به خلقتت انداخت تو بیکرانه ترین بحر معرفت هستی نمی توان نظری بر نهایتت انداخت به رنج شانه زدی گیسوان زینب را چقدر دست شکسته به زحمتت انداخت هزار آیه ی((تَبَّت یدا...))برآن گرگی که جای پنجه ی خود را به صورتت انداخت نسیم چشم ترم را غبار تا افشاند مرا به یاد غریبیّ تربتت انداختت
قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند معراج رفته شان تو را درک میکند با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت پابر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید مادر سلام، درد مرا هم دواکنید با این امید در زده ام تا که وا کنید لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست من سائلم همیشه برایم انار هست یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی چادر امانتی بدهی تا چها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور همسایه ات اگر که شده آشنای نور  این بوده است از برکات دعای نور در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد آنکه تورا به جمله ی ((لولاک)) می شناخت درک تورا فراتر از ادراک می شناخت پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت بانوی آب را پدر خاک می شناخت... نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیر العمل محبت زهرا و حیدر است
همیشه جوشش عشق علی ست در کارم به لطف اوست که رونق گرفته بازارم اگر که سلطنت این جهان دهند به من جز آستان علی سر فرو نمی آرم به هر کسی که محب علی ست، مدیونم ز هر کسی که علی دوست نیست، بیزارم نجف نرفته، خبردار نیست جنت چیست به موج وادی حیرت مکن تو انکارم نماز مست علی، سوی قبلةالنجف است جز این عبادت دیگر به شرع مشمارم علی ست آنکه خدا گفته بود با احمد؛ به روح بندگی مرتضی بدهکارم! علی ست آنکه محبت به اهل بیتش را برای روز کفن پوشی ام نگهدارم
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است در بین نوکران علی جا شدن خوش است دریا علی و قطره تمامی کائنات قطره به قطره راهی دریا شدن خوش است ما بی علی محلّی از اِعراب نیستیم با مرتضی هر آینه معنا شدن خوش است یک «یا علی» بگو که مسیحا دمت کنند یک «یا علی» بگو که مسیحا شدن خوش است قبله علی و قبله نما فاطمه بُوَد در روبروی کعبه فقط تا شدن خوش است سوگند می خورم به علی که در این جهان تنها گدای حضرت زهرا شدن خوش است سلمان شدن همان و سلیمان شدن همان با نوکری فاطمه آقا شدن خوش است تنها گلی که سر سبد خلق عالم است روح دو پهلوی نبی الله خاتم است آمد کسی که خیر کثیر پیمبر است خیر کثیر … نه … نه … به والله کوثر است بی فاطمه که شیر خدا همسری نداشت بی شک و شبهه فاطمه همتای حیدر است وقتی علی و فاطمه آیینه ی هم اند با این حساب فاطمه هم مرد خیبر است حتی ابونعیم و سیوطی نوشته اند : از مریم و خدیجه و حوا هم او سر است من مانده ام که روز جزا او چه می کند با چادری که سایه ی صحرای محشر است محشر مقام فاطمه محشر به پا کند روز جزا شفاعت او چیز دیگر است تنها نه مادر حسنین … مادر همه است روز تولدش به خدا روز مادر است اخلاص و قدر و فاطر و نور و تبارک ست میلاد با سعادت کوثر مبارک است زهرا همان که آینه ی کردگار بود خورشید، در مقابل نورش غبار بود سلمان چه دید؟ دید که می چرخد آسیاب وقتی که او مقابل پروردگار بود نُه سال نَه … که از ازل … آغاز بی زمان حیدر،«خدای عشق»، به عشقش دچار بود هر چار فصل عمر علی از وجود او اصلاً خزان نداشت تماماً بهار بود «تکبیر» و «حمد» و گفتن «تسبیح» جای خود تسبیح او به ذکر «علی» در شمار بود زهرا نگو بگو اسد شیر حق، علی با تیغ خطبه اش دو جهان تار و مار بود حامی محکم و پر و پا قرص مرتضاست حیدر بدون فاطمه بی ذوالفقار بود وقتی که ذوالفقار علی رام فاطمه است حتماً «وَ إن یکاد» علی نام فاطمه است خورشید مصطفی که ضُحایش زبانزد است مصداق هل اتاست، عطایش زبانزد است جبریل هم ز سفره ی او رزق می گرفت زیرا شنیده طعم غذایش زبانزد است بیتش شده محل عبور و مرور وحی پیغمبر است و غار حرایش زبانزد است حورا الانسیه شدنش جای بحث داشت از بس که این فرشته … نمایش زبانزد است آیینه ای که پرتو او را کسی ندید رفته به مادرش که حیایش زبانزد است همسایه از دعای شبش نور می گرفت در بین خاص و عام، دعایش زبانزد است یک پنجم زمین به صداقش در آمده با این حساب، لطف خدایش زبانزد است آری خدا خدایی خود را به پاش ریخت اصلاً عجیب نیست بهایش زبانزد است مریم اگر دو وعده غذاش آسمانی است زهرا همیشه مائده هاش آسمانی است ای مادری که خلقت عالم به نام توست دنیا هنوز محو شکوه مقام توست آدم به اسم اعظم تو ارتقا گرفت این هم یکی ز معجزه ی ختم نام توست «یا فاطرُ بفاطمه» ذکر گشایش است این تازه گوشه ای ز فیوضات عام توست ای کوثری که ساقی تو مرتضی بُوَد تنها نه او … که کلّ جهان مست جام توست حتّی نبی که اوج مقامش مُبرهن است با پا شدن به پای تو در احترام توست آیات هل اتی که نشانی ز بندگی است یک چشمه از سحاب ثواب صیام توست روزی سه بار کار تو شمس الضّحایی است با این حساب رونق ما از قوام توست یک آسیاب دستی و یک قطعه ی حصیر این ها همان جهیزیه های امام توست …. … این ها نشان دهنده ی زهد و کرامت است یعنی که سادگی و قناعت پیام توست مادر! اگر چه رنج فراوان کشیده ای می آید آن زمان که دو عالم به کام توست با پهلوی شکسته و کودک به روی دست می آیی و تقاص مدینه کلام توست این بیت آخر است نوشتم برای تو هستی من فدای تو و بچه های تو
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى‏ كرد با ناز خود درهاى رحمت باز مى‏ كرد آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود گوياى تكبير بلال از هر طرف بود آن شب شفق در باغ دلها لاله مى ‏كاشت آن را به عشق يار هجده ساله مى‏ كاشت آن شب سحر سجاده ‏ى دل باز مى‏ كرد قامت به قد قامت، مودّت ساز مى ‏كرد آن شب فلق شعر گل مهتاب مى‏ خواند از بهر غم، شادى، حديث خواب مى ‏خواند آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى‏ كرد گرد ملال از روى احمد پاك مى‏ كرد آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى ‏كرد كلك قضا لوح قدر را آب مى‏ داد آن شب زمين آبستن شور و شعف بود غواص دل آماده‏ ى صيد صدف بود آن شب منا شعر مباركباد مى‏ خواند زيبا سرود آن شب ميلاد مى‏ خواند آن شب خديجه بود و درد بار دارى از باردارى بود كارش بيقرارى آن شب ز تنهايى روانش رنج مى ‏برد رنج شكوفايى به پاى گنج مى‏ برد آن شب زنان مكه بر او پشت كردند از او بريدند و نكوهش مشت كردند آن شب درّ ناسفته ‏اى، بحر كرم سفت طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود وقت شكوفايى نخل آرزو بود آن شب به مادر از بهشت و حور مى ‏گفت از مرگ ظلمت در ديار نور مى‏ گفت آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى ‏كرد در را براى صبح صادق باز مى‏ كرد آن شب خديجه بود و آه جانگدازش لطف خداى مهربان و سوز و سازش آن شب بهشتى بانوان امداد كردند با يارى خود قلب او را شاد كردند آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل آن يك برايش سندس و استبرق و گل آن يك به پايش با ترنم لاله مى ‏ريخت لبخند از لب در، ديار ناله مى‏ ريخت آن يك برايش باده در پيمانه مى ‏كرد آن يك پريشان گيسوانش شانه مى ‏كرد مريم به گوشش آيه انجيل مى‏ خواند آسيه بهرش داستان نيل مى‏ خواند سارا برايش عود و عنبر دود مى ‏كرد او را مهيا بهر يك مولود مى‏ كرد ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند ام القرا آيينه دار نور گرديد چشم كج انديشان عالم كور گرديد كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر بالاتر از او بين زنها دخترى نيست در امتحان همسرى شد نمره ‏اش بيست هر تار مويش آيه حبل المتين است بر حلقه ‏ى انگشتر خاتم، نگين است آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد ام‏ الائمه فاطمه ام ‏محمد آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت گنجينه شرم و حيا و كان عصمت آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود معراج احمد بود و منهاج على بود آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش از مستى هستى بشر شد پاى بستش گر او نبودى هستى عالم نبودى مشهودى از آب و گل و آدم نبودى گر او نبودى زندگى بى محتوا بود در پرده ابهام آيات خدا بود او رحمتى بر رحمةللعالمين است او زينت آيات قرآن مبين است بر جسم ختم‏ الانبيا روح است زهرا بر كشتى عدل على نوح است زهرا آئينه دار نهضت پيغمبر است او بهر پدر دلسوزتر از مادر است او مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر ساقى على هست و على را اوست كوثر شرمنده از نور جمالش آفتاب است درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش پيمانه صبر على گرديد مستش از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش قد قامت احمد بود از احترامش بى فاطمه نام نبى معنا ندارد فرقى على با حضرت زهرا ندارد
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است شان تو از تمام خلایق فراتر است بابا اگر علی بشود پس تو مادری از این جهت ولادت تو روز مادر است سوگند میخورم که تو همتا نداشتی غیر از علی که هست که با تو برابر است؟! وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو با این زبان الکن من نامیسر است... دنیا که جز عذاب برایت نداشته اوج ظهور شان تو فردای محشر است مانند یک پرنده که دنبال دانه است چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است پس کیمیا خاک کف پای فضه است پس توتیا غبار قدم های قنبر است هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم" وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
آنشب از كنگره عرش خدا گل میريخت سوسن و نسترن و لاله و سنبل میريخت قمرى از شاخ طرب نغمه سرايى مى كرد شبنم شوق ز مژگان قرنفل مى ريخت ××× آسمان ساكت و مرموز و تماشايى بود ماه در خلوت انديشه تبسم مى كرد  چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى كوثر از فيض خداوند تلاطم مى كرد ××× قدسيان خيره در آئينه خلقت بودند خلوت انس ملك محفل شاديها بود شب شب عشق شب عاطفه بود و رحمت شب ميلاد گل باغ خدا زهرا بود ××× تا فروزان شود از مشرق جان جلوه ی حسن كعبه پروانه صفت آينه دارى مى كرد حجرالاسود مى شست رخ از زمزم شوق مكه تا آمدنش لحظه شمارى مى كرد ××× فاطمه انسية الحوراء زهراى بتول چشمه سار شرف و عفت و پاكى زهرا زن به يمن قدمش معنى والايى يافت چشم بگشود چو بر عالم خاكى زهرا ××× چشم مولا على از خنده ی او روشن شد چون كه قنداقه ی او در بر احمد آمد سوره كوثر شد ورد لب خيل ملك كوثر عشق به قرآن محمّد آمد
درایتی به جهان بر درایتش نرسد عقول خلق به فهم روایتش نرسد تمام خلق به خاک سیاه بنشینند خدا نکرده اگرکه عنایتش نرسد ز بسکه طاهره است و زکیه این بانو که قصد دشمن او بر سعایتش نرسد رهی به غیر ضلالت بدان نخواهد رفت اگر کسی به مسیر هدایتش نرسد نشد که از در او نا امید برگردیم نشد که مرحمت بی نهایتش نرسد محبتش دل طیب الولاده میخواهد حرامزاده به درک ولایتش نرسد مقام «ام ابیهاست» در خور شانش در این مقوله کسی بر کفایتش نرسد بدون شک که خدا‌وند راضی از او نیست هر آنکسی به مقام رضایتش نرسد . . . بگو فلان و فلان را مگر که در محشر به پیشگاه الهی شکایتش نرسد
السلام ای خزینه الاسرار السلام ای مدینه الابرار السلام ای عوالم الآیات السلام ای جوامع الاخبار همه خلقند زیر چادر تو در حقیقت تویی تویی ستار اختیار نبی است در دستت مادری تو به احمد مختار نیست اغراق گر بخوانندت خواهر تیغ حیدر کرار چاکر درگهت چنان حمزه نوکرت همچو جعفر طیار شجر طیبه تویی زهرا تا ابد هستی ای شجر پربار مصطفایی ولی به قالب زن هم به رفتار و نیز در گفتار طفل بیت تو سید الشهدا کودک توست سید الابرار هرکه جان می دهد به یک نگهت بایدش خواند افضل التّجار چمن کوچه باغ تو طوبی خار کوی تو اعظم الاشجار گر جمال خداست همسر تو تو جلالی به ایزد غفار قطره ای از متانتت شب قدر ذره ای از شرافتت اسحار نه فقط روز، بلکه نیمه ی شب بوده ای در قنوت، مردم دار مفتخر از گدایی تو بلال بهره مند از غلامی ات عمار باغ فردوس، بی رخت پائیز با رخ تو خزان، همیشه بهار جلوات تو لیله الاسری خلواتت، مشارق الانوار در طلوع سه گانه ات هر روز مرتضی داشت با خدا دیدار مهر تو در عروسی ات، بخشش رَخت شام زفاف تو ایثار منکران فضیلتت ملحد مشرکان کرامتت کفار چادرت در سرای اهل یهود همچو پیغمبری است در انظار نوکرانت همه اولی الالباب چاکرانت همه اولی الابصار پدرت همچو تاج بر سر تو همچو آویز گردنت، کرار پسرانت چو گوشواره ی تو در تلألو به از دُر شهوار پدر و مادرم به قربانت جان و مالم به مقدم تو نثار خون من فرش مقدمت ای دوست روی من خاک درگهت ای یار ای که آرد به جای شوهر تو جبرئیل از بهشت بر تو انار غوره ی باغ تو به از حلواست دل روح الامین کند اظهار علم ما لا یکون به سینه ی توست شده از علم، جان تو سرشار ای که فرمود مصطفای عزیز در مقام تو مادر احرار می رساند به جان من آسیب هر چه آرَد به فاطمه آزار مصطفی دیده از جهان پوشید تا بدان جا رسید آخر کار که دم اجر دادن احمد دخترش سوخت در پس دیوار معنی، آخر چه سان مودت بود اقربای رسول و شعله ی نار؟! بوسه گاه نبیّ اکرم را هبه کردند بر نوک مسمار
مَلیکه‌ای ملکوتی سَریر می‌آید الٰهه‌ای به نقابی حریر می‌آید زِ عرش بس که فرشته به فرش می‌بارد صدایِ هِلهله از چرخِ پیر می‌آید پیاله‌ها همه لبریز و تاک‌ها سیراب چه کوثری است که این‌سان کثیر می‌آید تمامِ آینه‌ها را شکسته انوارش شگفت آینه‌داری مُنیر می‌آید چنان شکوهِ نزولش گرفته عالم را که آفتاب غُباری حقیر می‌آید زمین به شوقِ قدومش به خویش می‌بالد وَ هرچه هست به چشمش فقیر می‌آید شب است و کعبه چه ناباورانه می‌بیند که اَبرِ مهر به این گرمسیر می‌آید هزار آبشار از بهشت می‌ریزد هزار چشمه به چشمِ کویر می‌آید به سویِ خانه‌ی خورشید دستهاست بلند که مادرانه کسی دستگیر می‌آید رسید کعبه برایِ طواف قبله‌ی خود به گِرد خانه‌ی او سر به زیر می‌آید گشود شهپرِ خود را و گفت جبرائیل... چقدر زیرِ قدومت حصیر می‌آید زِ فرطِ شوق پیمبر به خود نمی‌گُنجد زِ عطرِ هر نفسش یامُجیر می‌آید گرفت تنگ در آغوش و دید از قلبش صدایِ زمزمه‌ای دلپذیر می‌آید تپش تپش زِ دلش یاعلی علی جاریست نَفَس نَفَس زِ لبش یا امیر می‌آید رسید تا که بدانند آسمانی‌ها برایِ شیرِ خدا هم نظیر می‌آید بگو به دشمنِ مولا که دشمنِ زهراست هنوز از دهنت بویِ شیر می‌آید قسم به مادرِ دریا ، قسم به مادرِ آب که شورِ موج به هر آبگیر می‌آید طلوع می‌کند از پشتِ ابرها خورشید زِ شامِ غیبتِ خود_گرچه دیر_می‌آید و زخمِ مادرمان خوب می‌شود روزی زِ راه مرحمِ زخمِ غدیر می‌آید
     کوثر نبود، ساقی کوثر نداشتیم حرفی برای طعنۀ –أبتر- نداشتیم راز تکامل همه ی خاک ها تویی بی لطف و ذره پروری ات زر نداشتیم سرمایه ی محبت زهرا اگر نبود چیزی برای لحظۀ آخر نداشتیم در کوچه راه می روم و فکر می کنم قطعا بدون فاطمه، حیدر نداشتیم بار امامت است که او حمل می کند بی نسل او که مذهب جعفر نداشتیم قرآن بدون سورۀ کوثر تمام نیست بی فاطمه هدایت برتر نداشتیم وقت نزول وحی خدا گفت: جبرئیل زهرا اگر نبود، پیمبر نداشتیم جریان کوچه و در و دیوار اگر نبود سوگند می خوریم که محشر نداشتیم
هر چه در بسته شود خانه مادر باز است این دری هست که در سوره ی کوثر باز است در این خانه به روی احدی بسته نشد از همان روز ازل، روز مقدّر باز است همه ی اهل جهان هم که بیایند اینجا سوخته گرچه، ولی چند برابر باز است ننویسید در خانه ی زهرا بسته ست بنویسید در خانه ی حیدر باز است دل مولاست همان قلعه محکم که درش به روی هر که که دلبسته شود در باز است اندرون دل او جای همه نیست، ولی رو به سمت دل سلمان و ابوذر باز است چنگ بر در زد و افکند به سویی آن را بعد از آن روز در قلعه ی خیبر باز است سفره ی فاطمه و نان نمک گیرانش به روی هر که شود مالک اشتر باز است از غلامان علی معجزه بر می آید به دلیلی که در خانه ی قنبر باز است خانه اش بیشترین فوج کبوتر دارد دل ما نیز به این عشق، کبوترباز است دل ما شیشه ی سرخی ست پر از عطر حرم در این شیشه ی زیبای معطر باز است ای که درهای زمینی به رویت بسته شده غم مخور چون که در خانه ی مادر باز است
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای غفران را گرفته در بغل هستی دادار منّان را گرفته در بغل هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل یا محمّد یا محمّد  عصمت کبراست این بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیّت او محور است جز محمّداز تمام انبیا بالاتر است ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند فاطمه در روز محشر کبریایی می کند فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند فاطمه در بندگی کار خدایی می کند فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود کیست زهرا کعبۀ جان قبله ی اهل سجود کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود کیست زهرا برترین محبوبۀ حیّ ودود کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود کیست زهرا خیمۀ سبز ولایت را عمود کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه ای امیرالمؤمنین محو کمالت فاطمه ای ملایک بندۀ صفّ نعالت فاطمه ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه طاهره، انسیّه، حورایی نمی دانم که ای فاطمه، صدّیقه، زهرایی نمی دان که ای عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم با کمیت و هم تا آنسوی هستی تاختیم یا به مضمئن یا به ایراد سخن پرداختیم دست ها بر رشته های چادرت انداختیم شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟ کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟ من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم لیک می گویم قبولم کن گدای این درم دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم گر چه مردودم به جان زینبت منماردم نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم «میثمم» یعنی گدای خانۀ خشت و گلت غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت
طبیب جان پیغمبر که بود ام ابیهایش هنوز عقل بشر مات است در حل معمایش خدا را خواستیم اول به حق فاطمه یعنی حدیث قدسی لولاک اینجا خورده معنایش نبی معراج را حس کرده اما خوب می داند بلندش می کند گل بوسه بر دستان زهرایش رسول الله دارد دختران دیگری اما فقط میگفت بر زهرا فدایش جان بابایش بجز چشم علی باید که روی از خلق برگیرد چرا که چشم ها را می زند خورشید سیمایش جمال نوری اش در قبل خلقت زیر ساق عرش خدا را وجد می اورده با تهلیل زیبایش ملک قبل از نظر بر وجهه نورانی اش هرگز نمی دانست تسبیح خداوند تعالایش کسی که شوکت او شهره بر هفت اسمان باشد بخوانیمش بشر یا انسیه یا انکه حورایش؟ چه معراجی ست سقف خانه اش جبریل می دانست که عرشی تر ندید از فرش زهرا چشم بینایش و ما ادراک ما زهرا چه زهرایی که مجهول است شبیه قبر مخفی از نظرها قدر والایش
عالم صدف، وجود تو مانندِ گوهر است درکِ تو از توانِ خلائق فراتر است بابا اگر علی بشود پس تو مادری... از این جهت ولادتِ تو روز مادر است "اِنّى اَشُمُّ رائِحَةً طَيِّبَة"... هنوز عالم زِ عطرِ یاسِ حدیثت معطر است وقتی خدا به عرشِ خودش مدح خوان توست وقتی که دست بوسِ تو شخصِ پیمبر است دیگر چگونه من بسرایم که وصفِ تو با این زبانِ الکنِ من نامیسّر است... قرآن تمام وصفِ مقامات فاطمه است یک گوشه از تجلّیِ آن قدر و کوثر است زهرا همان کسی است که همتا نداشته غیر از علی که هست که با او برابر است؟! زهرا همان کسی ست که هنگامه ی نماز هفت آسمان زِ نورِ نمازش منوّر است این گوشه ای زِ شان و مقامِ کنیزِ اوست با یک نگاهِ فضه ی او خاک ها زر است پس کیمیا غبارِ قدم های فضه است پس توتیا ...خاکِ کفِ پایِ قنبر است آنجا که حرفِ حفظِ حریمِ امامت است او یک تنه برای علی عین لشکر است سربازِ مرتضی است و فرقی نمی کند در بین کوچه هاست و یا پشت یک در است مردانه ایستاده به پای امام خویش او یک زن است، از همه ی مردها سر است با چادر آمدست به پیکارِ دشمنان با چادر آمدست؛ سلاحی که برتر است با چادر آمدست به دنیا نشان دهد چادر حجاب نیست فقط، بلکه سنگر است "چادر حجاب نیست فقط، یادگارِ توست" چادر برای شیعه ی تو اصل و باور است دنیا که جز عذاب برایت نداشته اوج ظهورِ شانِ تو فردای محشر است فردا که غرقِ هول و هراسند کل خلق حال و هوایِ فاطمیون طورِ دیگر است مانندِ یک پرنده که دنبالِ دانه است چشمِ تو مادرانه به دنبالِ نوکر است اصلاً بهشت ملک خصوصیِ فاطمه ست جنّت به نام نامی زهرا و حیدر است هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم" وقتی بدست فاطمه روزی مقدّر است