امام على عليه السلام فرمودند:از خيانت دورى كنيد ؛ كه خيانت كردن، دور شدن از اسلام است.
غرر الحكم ،۴۷۴۲
@javane_enghelaby
#برگ7⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
ترکان خاتون با اشاره دست نماینده را به سکوت فرا خواند. بعد در گوش پلنگ آهسته چیزی گفت و منتظر ایستاد. پلنگ به سمت در رفت و با دو دست در را به طرف بیرون هل داد و باز کرد.
مطرود که گوش به در چسبانده بود، با هجوم پلنگ و باز شدن ناگهانی دره به عقب پرت شد و بر زمین افتاد و پلنگ ترکان خاتون را بالای سر خود دید. از ترس لرزید. نیم خیز و آهسته به عقب رفت، ترکان خاتون نیز رسید مطرود التماس آمیز به ترکان خاتون نگاه کرد. ترکان خاتون گفت:
"گورت را کم کن شیطان مطرود، وای به روزگارت اگر چیزی بروز بدهی."
این جمله را با چنان خونسردی تهدید آمیزی گفت که مطرود بیشتر از پلنگ، از لحن او ترسید. آهسته بلند شد و عقب عقب رفت و کمی دور شد و به تندی دوید و فرار کرد. ترکان خاتون به سرپلنگ دست کشید و به تالار بازگشت.
همان شب ترکان خاتون ضیافت شامی به افتخار نماینده شاه برپا کرد. با خوراک قرقاول پشتکوه و قليه برنج با گوشت گوزن زرد که زبان نایب ولی فارس را قفل کرده بود.
"سفره رنگینی است. فکر نمی کردم در این بیابان های سوزان از این
چیزها هم پیدا شود."
غیر از سفره رنگین، ترکان خاتون ناچار شده بود پنجاه قران به نماینده شاه
مژدگانی بدهد، تا او فرمان شاه در مورد رفتن خزعل به تهران را فعلا مسکوت بگذارد، تا او فرصت کند. در این باره چاره ای بیاندیشد. از نورا خانم هم
خواسته بود در این ضیافت شرکت نکند تا او بتواند نماینده شاه را برای مسکوت گذاشتن حكم شاه راضی کند. وقتی به همراه نماینده ناصر الدین شاه از راهرو کاخ فیلیه به سمت تالار اصلی کاخ می رفتند، دوباره تأکید کرده بود که نماینده شاه تا مجتمع شدن شب طوایف هیچ حرفی از خزعل در بین نیاورد. نماینده هم گفته بود:
"اگر خشم بانوی محمره را نادیده بگیرم، الطاف ایشان را نادیده نمی گیرم."
ترکان خاتون لبخندی زده بود و هر دو وارد تالار شده بودند. مزعل و خزعل بر سر سفره شام نشسته بودند و خدمه آخرین ظرف های غذا را در سفره می چیدند. مزعل شادمانه ناخنک می زد. اما خزعل در خود فرو رفته بود. مزعل با دیدن نماینده ناصرالدین شاه برخاست، اما خزعل از جا بلند نشد. ترکان خاتون که از این حرکت خزعل دریافته بود او پی به متن حکم شاه برده، زیر لب گفت:
"مطرود ملعون!"
مزعل به نماینده خوش آمد گفت و او را بالای مجلس نشاند.
ترکان خاتون او را معرفی کرد:
" ایشان شیخ مزعل، جانشین شیخ الشيوخ محمره هستند، و ایشان هم شیخ خزعل...البته از شکار برگشته و خسته است شما بفرمایید!"
همگی بر سفره نشستند. ترکان خاتون در حالی که خزعل را زیر نگاه داشت،مشغول شد.
"بفرمایید میل کنید! این غذای مخصوص شکار است،به افتخار نماینده شاه صاحبقران،بفرمایید!"
مزعل نیز متوجه رفتار خزعل شد.
نگاهی به ترکان خاتون انداخت که با اشاره او را به سکوت دعوت کرد. نماینده با ولع قرقاول را جلو خودکشید.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت جانگداز مظلوم ترین مادر شهید ایران از فرزندش: دو روز با پسر بی سرم تو یه اتاق بودم 😭😭😭
شهید یوسف داور پناه
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند:
خيانت كردن، نشانگر كمبود پارسايى و نبود ديندارى است.
غرر الحكم، ۱۴۳۱
#برگ8⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
ترکان خاتون گفت:
"از آن هم بردارید، گوشت گوزن زرد است، آخرین شکار شیخ مرحوم."
و ناشیانه بغض کرد:
"عفو کنید! آخر ما هنوز عزا داریم، علی الخصوص خزعل که..."
" می فهمم... می فهمم!"
و قرقاول را به دندان کشید. ترکان خاتون مقداری گوشت گوزن زرد جلو خزعل گذاشت و گفت:
"می دانم چقدر دلتنگی، اما تا قیامت که نمی شود عزادار بمانی، شیخ!"
خزعل نگاه نگرانی به بانو انداخت و ظرف غذا را آرام جلو خود کشید. مزعل که با اشتها غذا می خورد. گفت:
"شاید علاوه بر مرگ پدر از امر دیگری ناراحت است."
خزعل یکباره در چشم های مزعل خیره شد، خواست چیزی بگوید که نگاه تند ترکان خاتون و توجه نماینده، هر دو را به سکوت واداشت. ترکان خاتون سرفه ای کرد و مشغول شد. در همین هنگام در بزرگ تالار باز شد و مطرود به داخل آمد، گفت:
"مژدگانی! شیخ محمد باقشون فاتح محمره برگشتند."
مزعل در پاسخ معطل نکرد:
" مگر کوری؟ نمی بینی مهمان داریم، عین گراز داخل میشوی!"
ترکان خاتون که انگار منتظر ورود مطرود بود، بلند شد و به طرف او رفت. مطرود گفت:
"اگر مژدگانی شيخ الشیوخ خوزستان دشنام است. وای به عقوبتش!"
ترکان خاتون روبروی مطرود ایستاد و با خشم به او نگاه کرد و آهسته گفت:
"عاقبت تخم فتنه را پاشیدی، لقمه حرامه؟!"
مطرود هم آهسته پاسخ داد:
"من فتنه کردم یا حکم شاه؟!"
ترکان خاتون گفت:
" اگر تا فردا صبح گورت را گم نکرده باشی، قیر مذاب توی حلق کثیفت می ریزم."
مطرود هراس آلود به ترکان خاتون نگاه کرد و بعد چشمش به خزعل افتاد که همه چیز را زیر نظر داشت. ناچار سر تکان داد و رفت. در همین حال، شیخ محمد وارد تالار شد. ترکان خاتون با تبخیر به او نگاه کرد. سفره رنگین، توجه شیخ محمد را جلب کرد. گفت:
"پیداست برای فتح قشون فاتح فیلیه ضیافت به پا کرده اید!"
به سمت سفره رفت. ترکان خاتون همان جا جلو در ایستاده بود.
خزعل با کنایه گفت:
"شیخ الشیوخی و حکمرانی شیخ مزعل را هم به اش علاوه کنید!"
ترکان خاتون می خواست مجال اندیشیدن را از شیخ محمد بگیرد.
گفت:
"نمی خواهی به شیخ الشیوخ خوزستان تبریو بگویی، شیخ محمد؟!"
"شیخ الشیوخ!؟ با کدام حکم و نظر؟!"
نماینده با آرامشی رذیلانه گفت:
"با حکم سلطان قدر قدرت،ناصرالدین شاه صاحبقران."
محمد جا خورد. نگاهش میان نماینده و بعد مزعل و ترکان خاتون چرخید و دوباره روی مزعل ماند.
مزعل گفت:
"حالا برادرم از گرد راه رسیده خسته است، بگذارید معارفه صورت بگیرد، بعد!"
بعد نماینده را به مزعل معرفی کرد.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه معتمدآریا در جشنواره فیلم فجر:
۴۰ سال تلاش کردید متوقفم کنید اما نتونستید
پیرو این افاضات خانم بازیگر، یه درخواست از جمهوری اسلامی دارم. لطفا برای متوقف کردن بنده هم تلاش کنید.. خانم معتمد آریا شما مگه کی هستی که یک نظام چهل سال تلاش کنه که متوقفت کنه؟ مثل اینکه اینجا هرچی بیشتر یکی رو گنده میکنی و بیشتر به یکی بها میدی گردنش کلفت تر میشه و بیشتر شاخ و شونه میکشه...
اصلا غوغا سالاری و فرار رو به جلو خصوصیت بارز سلبریتی هاست. نمونه ش آقای کیروش که ۸ سال پول مملکتو دو لپی خورد و آخرشم بدون اینکه تیم ملی نتیجه ای گرفته باشه، چندتا فحش حواله مون کرد و رفت...
هرچی میگذره به این جمله بیشتر ایمان میارم: ارزش ها که عوض بشوند، عوضی ها با ارزش میشوند...
#سلبریتی
#فرار_روبه_جلو
@javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند:
از خيانت كردن بپرهيز كه آن بدترین گناه است و خائن به سبب خيانت كارى خود به آتش عذاب شود .
غرر الحكم، ۲۶۶۷
@javane_enghelaby
قصد ازدواج داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم. با خود اندیشیدم که نامهای بینام و نشان خدمت آقا بنویسم و از ایشان تقاضای کمک مالی کنم. این کار را کردم ولی دلهرهای داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمد و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کرد. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت: «آقای --- حاجتت برآورده است. بعدا به منزل ما بیایید.» دهانم از تعجب باز مانده بود. نمیدانستم که ایشان چطور فهمیده است که نامه را من نوشتم، در صورتی که هیچ کس جز خودم از این ماجرا خبری نداشت. از طرفی مقدار پولی که ایشان به من داد درست به اندازه مخارج ازدواجم بود. نه کمتر و نه بیشتر.
خاطره ای از شهید عبدالحسین دستغیب
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه پای آمریکا در میان است...
#آمریکا
#ونزوئلا
#کودتا
@javane_enghelaby
بىاختیار اشک مىریختم
خاطره رهبر انقلاب از دیدار با امام پس از ۱۵ سال در فرودگاه
امام خامنه ای (مد ظله العالی): توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مىخندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بىاختیار اشک مىریختم و نمىدانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت.
بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد اینکه آرامش امام ظاهر شد نگرانیها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلىهاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند.
وقتى که بعد از سالهاى متمادى امام را من زیارت مىکردم آنجا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل اینکه از تن آدم خارج مىشد.
احساس مىشد که همهى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه اینجا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴
@javane_enghelaby
20161228172015-بوی گل سوسن و یاسمن آید.mp3
297K
بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@javane_enghelaby
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟
کاظم بهمنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
#برگ9⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
"ایشان پیک مخصوص شاه صاحبقران هستند و برای ابلاغ حکم شاهانه تشریف فرما شده اند."
محمد هنوز باور نمی کرد. رو به نماینده گفت:
"شما اطمینان دارید که شاه از سنن و حال و اوضاع طوایف خوزستان به قدر کفایت مطلعند؟"
نماینده ران قرقاول را زمین گذاشت و سیخ ایستاد و لباس خود را مرتب کرد. همان جور که جلو شاه می ایستد، گفت:
"سلطان صاحبقران مثل عقاب بر سر ممالک محروسه، جنبیدن پشه ای را عیان در نظر دارند."
ترکان خاتون سخن او را تکمیل کرد او لياقت ها و کیاست ها را به طور احسن تمیز می دهند."
محمد که مثل همیشه همه چیز را زیر سر دولت فخیمه بریتانیای کبیر می دانست، گفت:
"پیداست گز نکرده بریده اید، من مستر ویلسون را پشت این قائله می بینم. شخصا به تهران عزیمت می کنم و امور این بلاد را به عرض همایونی می رسانم."
وقتی نام مستر ویلسون را آورد، تهدید آمیز در چشمان ترکان خاتون خیره شده بود، تا نشان دهد که می داند، این حیله ها همه اش زیر سر این سوگولی نامهربان فيليه است. ترکان خاتون هم با لبخندی معصومانه به نگاه او پاسخ داد. محمد نفهمید از خشمی که می ترسید بر سر ترکان خاتون خالی کند، یا از حرفی که ممکن بود بزند و بعد پشیمان شود،
سریع از تالار بیرون رفت و در را محکم بست. چند لحظه سکوت حاکم شد. ترکان خاتون سکوت را شکست و بر سر سفره رفت.
"بفرمایید، بفرمایید، خوراک تان سرد شد!"
به این ترتیب ضیافت شام بدون مشکل لاینحلی به پایان رسید و نماینده ناصرالدین شاه هم بعد از آروغ های طولانی در طول خوش و بش های از سر سیری، بلند شد که برود. ترکان خاتون دست برهم کوبید و نگهبان در را باز کرد. پرسید:
"مطرود کجاست؟"
نگهبان به تندی بیرون رفت. چند لحظه بعد مطرود وارد شد و با هراس جلو در ایستاد. ترکان خاتون بی آن که به او نگاه کند، گفت:
"جهاز سفر نماینده مستقیم سلطان صاحبقران را فراهم کن!"
مطرود برای فروکش کردن خشم ترکان خاتون، کاری را که هیچ وقت بدون گفتن بانو انجام نمی داد، انجام داده بود:
"همه چیز مهیاست بانو!"
مزعل هم برخاست. حالا با ژستی که باید یک شیخ الشيوخ برخیزد. دست اشاره اش را به سمت مطرود گرفت و گفت:
"همین حالا به همه قبایل پیک بفرست، روز جمعه تمام شیوخ در فلیله حاضر بشوند."
مطرود گفت:
"شبانه همه پیک های تیزپا را روانه می کنم...جسارتا معین التجار و کسبه معتمد را هم احضار می کنید؟"
مزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت تا نظر او را بداند، ولی سریع صاف شد و گفت:
" فقط معین التجار و امین التجار!"
مطرود خم شد و بیرون رفت.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
4_5800796225980596302.mp3
1.13M
دشمن بداند ما موج خروشانیم
زاییده بحریم فرزندطوفانیم
در سنگر اسلام بگذشته از جانیم
سنگر به سنگر صف به صف ما آهنین چنگیم
بازو به بازو جان به کف آماده جنگیم ✌️✊
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه فجر مثل بقیه چیزهای جمهوری اسلامی یک پدیده منحصر به فرد است...
#اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر
ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی
ما راست درفشی که نه شرقی و نه غربی
نه زنگی و رومی و نه تورانی و تازی
حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم
بر گرده ی یاران علی اسب بتازی
اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند
کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی
تا کرد و لر و ترک و بلوچیم برادر
حاشا که بر این ملک کنی دست درازی
#دهه_فجر
#چهل_سالگی
@javane_enghelaby
#برگ0⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
شیخ محمد که هنوز به قدرت نرسیده، معزول شده بود، به سراغ مستر ویلسون رفت. با چند سوار جلو عمارت محل استقرار ويلسون و افرادش ایستاد. دو نگهبان مسلح جلو آنها را گرفتند و شیخ محمد ناچار شد خود را معرفی کند تا نگهبانان برایش راه باز کنند.
من شیخ محمد هستم، باید با مستر ويلسون ملاقات کنم.» اما به سواران همراه شیخ محمد اجازه ورود ندادند. شیخ محمد فکر کرد بهتر است فعلا این تحقیر را تحمل کند تا بعد که مقام خود را بازیافت، درس فراموش نشدنی به مستر ویلسون بدهد. اما این تحقیر با ملاقات مستر ویلسون دوچندان شد و نه تنها ویلسون از روی صندلی چوبی که با کنف های قهوه ای به هم پیوند خورده بود، بلند نشد، که حتی به شیخ هم تعارف نشستن نکرد. گرچه شیخ محمد هم عصبی تر از آن بود که بتواند بنشیند و آرام و قرار داشته باشد. برای همین قبل از آن که پیشخدمت با قهوه وارد اتاق شود، گفت:
هم شما می دانید، هم من می دانم که حکم شاه بدون سعایت شما صادر نمی شود، ولی یقینا نمی دانید که این حکم چه آشوبی به پا می کند. شما سنتهای این بلاد را نادیده گرفتید.
ویلسون فنجان قهوه را برداشت و با صدای بلند خندید و گفت: من بارها گفته ام که شما ایرانی ها یک بیماری لاعلاج دارید که همه وقایق این مملکت را ناشی از دخالت دو کشور بزرگ روس و انگلیس
می دانید.
اگر دخالت شما نبود، مزعل از تهران حکم نمی گرفت.»
اگر مزعل از تهران حکم گرفته، از همان تهران باید حکمش باطل شود، چرا به سراغ من آمده اید؟»
شیخ محمد گفت:
اتفاقا همین قصد را هم دارم.»
و به طرف در خروجی رفت و جلو در دوباره برگشت و گفت:
ولی به خاطر داشته باشید که دود این آتش به چشم شما هم می رود.)
ویلسون از این تهدید نخندید، اما با همان تحقیر گفت:
قهوه تان را نخوردید!»
شیخ محمد در را به هم کوبید و رفت. وقتی خبر ملاقات شیخ محمد با مستر ویلسون به گوش مزعل رسید، پیش از آن که طوایف خوزستان از عزیمت شیخ محمد به تهران با خبر شوند، چند پیک مطمئن به سراغ شیوخ طوایف فرستاد. اولین پیک به حویزه رسید و شیخ عاصف از او استقبال کرد و با ورود او ریش سفیدان طایفه را هم صدا زد تا اگر حکمی هست، در حضور آنها قرائت شود. قبل از این که قليانها برسند، به مجلس چاق سلامتی گذشت. وقتی شیخ عاصف اولین پک عمیق را به قلیان زد، رو به پیک کرد و گفت:
حالا این چه حکمی است که شیخ محمد شبانه پیک فرستاده؟»
حکم شیخ محمد نیست، من پیک شیخ الشيوخ، شیخ مزعل هستم. ایشان حکم کردند که روز جمعه همه شیوخ طوایف در فیلیه باشند.»
یکباره در باز شد و بدران وارد شد. پیک جاخورد. پیدا بود که بدران پشت در گوش ایستاده بود که به محض ورود، گفت:
شیخ مزعل سنت های اجدادی را فراموش کرده اند، یا غیبت چند روزه شیخ محمد او را جسور کرده؟
هیچ کدام! اراده سلطان صاحبقران بر این تعلق گرفته که شیخ مزعل شیخ الشیوخ خوزستان باشند.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
پایداری.mp3
13.85M
به سربلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بیقراری ما
نمانده جای شکایت که در پی هر زخم
بلندتر شده طومار بردباری ما...
@javane_enghelaby
اینستکس چیست؟ 🤔
نوعی جوجولات است از جنس برجام، که اروپایی ها به مسئولین ایران محض شیره مالی بودن میدهند و دیپلمات های خوش خنده ایران هم فکر می کنند با جوجولات میشود تحریم هارا دور زد 😐
برای این هم که زودتر این جوجولات خوشمزه را از اروپایی ها بگیرن تو سخنرانی چند روز قبلشون قشنگ گرا دادن به دشمن و گفتن چهل ساله تحت شدیدترین تحریم ها هستیم و آمریکا هم خوشش اومد و گفت تا سرشون به جوجولات گرمه، فشار بیشتر هم میاریم!
من فقط یه جمله به آمریکا و نوکراش میگم: آهای دشمنا! حریف شما، جوونای انقلابی ان، نه چهارتا پیر و پاتال لیبرال که با یه پخ شما مملکتو بر باد میدن، عمال داخلی تونم ان شاء الله به زودی از مملکت میندازیم بیرون...
تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم 😎✌️
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای (مد ظله العالی): بنای انقلاب استوار خواهد ماند و مخالفان در مقابل چشم شما نابود خواهند شد...
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
آی پای چکمه پوش ای نیزه ی بر دوش! هوش!
این منم یک سر که بیرون مانده از آوارها
کیستم؟ در پاسخت باید بگویم خوانده اند
منطق الطیر مرا اهل طریقت بارها
چیستم؟ در پاسخت باید بگویم دیده اند
ذلتم را روز و شب در خوابشان سردارها
آبی فیروزه ام، در رنگ من تغییر نیست
حال اگر بر تاج شاهم یا سر بازارها
راه پر پیچ قدمگاهم مرا آسان نگیر!
مستم اما هم ردیفم با همه هشیارها
#دهه_فجر
#چهل_سالگی
@javane_enghelaby
#برگ1⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
شیخ عاصف پرسید:
"شاه حکم و نوشته داده اند یا این که..."
پیک گفت:
"نماینده مخصوص فرستادند با حکم ممهور."
سکوت حاکم شد. شیوخ حویزه به یکدیگر نگاه کردند. کمی با ریش خود بازی کردند و بعد صدای قل قل قلیان ها بلند شد. وقتی دود تقريبا دید همه را تار کرد، شیخ عاصف گفت:
"سلام مرا به شیخ الشیوخ برسان و بگو شیخ بدران به نیابت در مجلس بیعت حاضر می شود."
پیک دیگر بهانه ای برای ماندن نداشت، جز نوشیدن شیر بز که بعد از قلیان حسابی می چسبید. بعد برخاست و با احترام خارج شد، به دنبال او بدران خواست تا معترضانه خارج شود که شیخ عاصف او را صدا زد:
"بدران!... روز جمعه بی هیچ اعتراضی بیعت شیوخ حویزه را به شیخ مزعل اعلام کن!"
بدران گفت:
"این دسیسه است، شیخ! گویا شاه هم قصد بلوا دارند."
یکی از پیرمردان که از دود غلیظ قلیان به سرفه افتاده بود، گفت:
"حكم سلطان همیشه بر سنت های بومی غلبه داشته، چه با دست خط، چه با شمشیر و خون."
بدران پره های بینی اش باز شد و مشتش گره خورد. گفت:
"اگر بناست غالب بشود، بگذارید با شمشیر غالب بشود!"
عاصف خونسرد پک زد و حرفش از لا به لای دود خوش طعم سفید
به گوش بدران رسید:
"سال هاست ما بدون خونریزی کنار هم زندگی کرده ایم، نخواه که
بيت من بانی جنگ شود!"
بدران دریافت که خونسردی اغراق آمیز شیخ عاصف، مقدمه خشمی است که بدران باید از آن بپرهیزد. برای همین سکوت کرد و لحظه ای بعد بیرون رفت.
*همه سران قبایل خوزستان در کاخ فیلیه گرداگرد نشسته بودند. مزعل بر کرسی بالای مجلس تکیه زده بود و خزعل کنار او روی زمین نشسته بود. مطرود مشغول خواندن حکم ناصرالدین شاه بود:
"...طبق حکم جاریه، شیخ مزعل پسر ارشد مرحوم شیخ جابر را شیخ الشیوخ خوزستان اعلام می کنیم و او را به لقب نصرت الملک مفتخر می نماییم و انتظار آن را داریم که خراج و مالیات آن بلاد را مره بالمره به خزانه دولت علیه پرداخت نماید..."
مطرود سکوت کرده و نگاهی به خزعل انداخت. مزعل گفت:
"بخوان!"
"...و شیخ خزعل فرزند صغیر شیخ الشیوخ را برای تربیت شاهانه، به تهران اعزام نماید. شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار، سنه یکهزار و سیصد و ده هجری قمری."
بعد نامه را به طرف حاضران چرخاند تا همه مهر و امضای شاه را ببینند.
" خوب نگاه کنید، مهمور به مهرشاهانه..."
بعد نامه را جمع کرد و کمی عقب تر ایستاد و گفت:
"شیخ الشیوخ، شیخ مزعل هدایای شیوخ خوزستان را می پذیرد."
زائر علی برخاست. همه نگاه ها به سمت او چرخید.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
Hamed Zamani - Ham Avaz Tofan.mp3
4.67M
من زاده ایرانم و آزاده و آزاد
بیگانه پرستیدن ننگ اس مرا ننگ
گیریم صبوری بکنم چند صباحی
غیرت شمشیری ست حاشا بزند زنگ...
@javane_enghelaby