eitaa logo
جوان انقلابی
89 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
شب سوم اما برای قبولاندن شیخ مزعل به طوایف مختلفه خوزستان، حکم مبارک مقام شاهانه لازم و بلکه واجب است و اگر سلطان صاحبقران اراده صدور حكم ولايتی فرمودند، برای حصول فوری نتیجه، نماینده ای از حکمران فارس مامور ابلاغ حکم فرمایند تا به کاخ فيليه وارد شود و به دست خود، حکم شاهانه را تقدیم نماید. پادشاه برای اطمینان از وفاداری و صداقت شیخ مزعل، بهتر است برادر کوچک تر او، شیخ خزعل را به در بار تهران احضار فرموده، موجبات خاطر جمعی مقام شاهانه را فراهم نمایند. با تقديم واجبات احترام، نایب حکومت بریتانیای کبیر - ویلسون " ویلسون از طریق مطرود به ترکان خاتون خبر داد که منتظر باشد تا شاه به تلگرافش پاسخ دهد و دعا کند نماینده شاه پیش از بازگشت شیخ محمد از جنگ با بني لام، به فيليه برسد. اما پیش از آن که ترکان خاتون فرصت دعا کردن پیدا کند، شیخ محمد از جنگ برگشته بود. در قبیله شیخ زائر علی، با فریادهای گنگ و شادمانه حداد، همه فهمیدند که مردان جنگی شان برگشته اند. وریده از خانه بیرون دوید و به طرف حداد رفت. توجه مردمی که در میدان بودند، به حداد جلب شد. حداد با لال بازی به وریده فهماند که شیخ محمد و مردان شوش از جنگ بابنی لام برگشته اند. وریده نیز خوشحال شد و به داخل خانه دوید و حداد هم به دنبال او رفت. زائر علی در بستر بیماری خوابیده بود و همسرش در حال شستشوی زخم های او بود که وریده با شادمانی وارد خانه شد و مژدگانی داد: "مردها برگشند، همه فاتح برگشتند." زائرعلى نفس عمیقی کشید. چنان از جا بلند شد که گویی زخمی در بدن نداشته، یا داشته و با این خبر یکجا محو شده بود. لشكر شيخ محمد، بدران و مردانش با مصالح و یارانش، و به سمت قبیله آمدند. از بیت زائرعلی هم گروهی مرد و زن و کودک با ساز و دهل و هلهله به استقبال آن ها رفتند. از گروه شیخ محمد یکی کشته شده و چند نفر نیز زخمی شده بودند. هر یک از زنان و کودکان به طرف مرد خانواده خود می ر فتند. کودکان به آغوش پدران رفتند و افراد زخمی نیز به کمک خانواده از اسب پیاده شدند. وریده به طرف صالح دويد. حداد نیز صالح را در آغوش گرفت. وریده سر برگرداند و بدران را دید، همگی در میدان جمع شده بودند. بدران از اسب پیاده شد. وریده حداد را صدا زد: "های حداد، اسب سردار حویزه را تیمار کن!" همین جمله، به علاو، نگاهی که بین او و بدران گره خورد، شروع عشقی به سوزندگی دشتهای جنوب بود که ماجراهای غمبار آینده را شکل داد.حداد اسب باران را به طرف اصطبل برد. وریده نگاهی به بدران انداخت و به طرف خانه رفت و نگاه بدران او را دنبال کرد تا به جلو درخانه رسید و سر برگرداند. بار دیگر نگاهش در نگاه بدران گره خورد و مکثی کرد و وارد خانه شد. معلوم نیست دعای ویلسون بود، یا دعای ترکان خاتون که مستجاب شد و پیش از رسیدن شیخ محمد به محمره، نماینده ناصرالدین شاه در لباس مخصوص به همراه پنج همراه مسلح به کاخ فیليه وارد شد. یکی از خادم های مطرود را صدا زد و مطرود به گرمی از نماینده شاه استقبال و به سرکرده خادمان کاخ گفت که همه جا چو بیاندارد که نماینده شاه صاحبقرانیه به فیلیه مشرف شده اند. بعده او را به داخلی راهنمایی کرد. نماینده وارد تالار شد. هیچ کس در تالار حضور نداشت. به اطراف نگاه کرد. به تخت شیخ جابر نزدیک شد و شمشیر و خلعت شیخ جابر را بر تخت دید. ادامه دارد.... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای نوبخت! خودتان چراغ اول را روشن کنید... #نوبخت #بی_کفایتی #استعفا @javane_enghelaby
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! @javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند : خيانت، در رأس نفاق است . غرر الحكم، ۹۶۹ @javane_enghelaby
شب سوم شمشیر را برداشت و برانداز کرد. صدای ترکان خاتون را از پشت سر شنید: "آن شمشیر شیخ سلمان، جد بزرگ عشيرة محیسن است. این شمشیر نسل به نسل به شیوخ محمره رسیده." و نماینده هم لبخندی زد و حرف او را تکمیل کرد: " و حالیه به حکم پادشاه قدر قدرت، به فرزند شیخ جابر می رسد." ترکان خاتون شمشیر را از دست او گرفت و دوباره روی تخت گذاشت و گفت: " به چه کسی باید خیر مقدم بگویم؟" "نایب والي فارس پیک مخصوص سلطان صاحبقران ناصرالدین شاه. کجا باید شیخ مزعل را ملاقات کنم؟" ترکان خاتون گفت: "مزعل و خزعلی به شکار رفته اند، شما باید حامل حکم شاهانه برای شیخ مزعل باشید." نماینده پرسید: "و شما؟" "ترکان خاتون بانوی محمره و همسر شیخ مرحوم. تا در فيلیه از شما پذیرایی شود، میزعل و خزعل از شکار بر می گردند." دست به سوی نماینده دراز کرد و با تحکم گفت: "حکم را بینم!" .نماینده پوزخندی تحقیر آمیز زد و جوری سر تکان داد تاترکان خاتون بفهمد که نباید یک زن از نماینده شاه این گونه چیزی بخواهد: "حکم فقط به دست شیخ مزعل داده می شودو در حضور قاطبه شیخ خوزستان قرائت می شود. حال بفرمایید کجا باید استراحت کنم؟" چهره ترکان خاتون درهم شد، نماینده برگشت و ناگهان پشتی خود پلنگ ترکان خاتون را دید. از وحشت دهانش باز ماند و نفس در سینه اش حبس شد. نگاه ترس آلود به ترکان خاتون انداخت و وقتی دید او خونسرد لبخند می زند، رنگ نگاهش تغییر کرد. فهمید به ترکان خاتون نباید به چشم زنان دیگر نگاه کند. ترکان خاتون دوباره دست دراز کرد. "حداقل میتوانید حکم را برای من قرائت کنید!" نماینده ترسیده و دستپاچه گفت: " البته، حتما!" و حکم را بیرون آورد و در حالی که یک نگاه به حکم و یک نگاه به پلنگ داشت، ترس آلود شروع به خواندن کرد: "ما، سلطان صاحبقران، شاه قوی شوکت قدر قدرت، طبق حکم جاریه، شیخ مزعل پسر ارشد مرحوم شیخ جابر را شيخ الشيوخ خوزستان اعلام می کنیم و او را به لقب نصرت الملک مفتخر می نماییم و انتظار آن داریم که خراج و مالیات آن بلاد را مره بالمره به خزانه دولت عليه پرداخت نماید. به موجب همین حکم دستور می دهیم، شیخ خزعل فرزند صغير شيخ الشيوخ را برای تربیت شاهانه به تهران اعزام نماید. شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار، سنه یکهزار و سیصد و ده هجری قمری" ترکان خاتون پس از شنیدن حکم نگران شد و به فکر فرو رفت. گفت: " احضار خزعل به تهران، دلیل عدم اعتماد شاه است؟" نماینده گفت: "حکم شاهانه بدون کاستی باید اجرا شود." فقط ترکان خاتون زبان وریده را می فهمید. وقتی پلنگ سر چرخاند و به در تالار نگاه کرد... ادامه دارد.... @javane_enghelaby
داشتم پیش خودم فکر میکردم که چی بنویسم، درباره چی؟ اینکه آقای عراقچی در رو محکم بسته و اجازه نداده دیپلمات های خارجی حرف بزنن یا cft و تصمیم مرجع تشخیص مصلحت؟ اینکه ۸ وزیرِ... نامه نوشتن به رهبر و خواستن یه جام زهر دیگه رو تحمیل کنن یا جشن تولد لاکچری آقای معاون اول تو کاخ سعد آباد؟ حرفای بی ربط آقای روحانی به مسائل کشور هم. میتونست موضوع خوبی برای یه متن تیکه دار سیاسی باشه! اما با خودم گفتم این چند وقت خیلیا این حرفارو گفتن. گرچه بازهم باید گفته بشه ولی الان میخوام با دشمنا حرف بزنم و از ۴۰ سال عداوت بنویسم. از حوادث سال ۶۰ و انقلاب نوپامون و دشمن فرصت طلب وحشی، با ستون پنجم بی رحم و خونخوارش، از رئیس جمهور خائنی که رسوا شد و رئیس جمهور هایی که گرگ بودن در لباس میش و مهره دشمن، از سال پرتلاطم ۸۸ و پوزه هایی که با بصیرت ملت به خاک مالیده شد، از کدخدا کدخدا کردن بعضیا و بدعهدی دیدنا و باز پافشاری کردناشون، از دی ماه ۹۶ و دراویش و پسربچه ۱۴ ساله ای که بی گناه زیر چرخای ماشین له کردن و از محمد حسین حدادیان که تکه تکه تش کردن و او فقط به فکر خوشحال کردن رهبرش بود، تا رسیدم به آخرین تلاش های دشمن در قالب نامه ۸ وزیر به رهبری برای پذیرش cft... مطمئنم این یکی هم مثل بقیه براشون نتیجه ای جز سرخوردگی و ترکیدن از عصبانیت نداره پس به همشون( داخلی و خارجی) میگم: شما سخت مشغول ضربه زدن های بی نتیجه تون باشید تا ما با خیال راحت برای جشن بزرگمون آماده بشیم و بند کفشامونو محکم ببندیم که ان شاء الله انقلابمونو وصل کنیم به انقلاب آقا... متین @javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند:از خيانت دورى كنيد ؛ كه خيانت كردن، دور شدن از اسلام است. غرر الحكم ،۴۷۴۲ @javane_enghelaby
شب سوم ترکان خاتون با اشاره دست نماینده را به سکوت فرا خواند. بعد در گوش پلنگ آهسته چیزی گفت و منتظر ایستاد. پلنگ به سمت در رفت و با دو دست در را به طرف بیرون هل داد و باز کرد. مطرود که گوش به در چسبانده بود، با هجوم پلنگ و باز شدن ناگهانی دره به عقب پرت شد و بر زمین افتاد و پلنگ ترکان خاتون را بالای سر خود دید. از ترس لرزید. نیم خیز و آهسته به عقب رفت، ترکان خاتون نیز رسید مطرود التماس آمیز به ترکان خاتون نگاه کرد. ترکان خاتون گفت: "گورت را کم کن شیطان مطرود، وای به روزگارت اگر چیزی بروز بدهی." این جمله را با چنان خونسردی تهدید آمیزی گفت که مطرود بیشتر از پلنگ، از لحن او ترسید. آهسته بلند شد و عقب عقب رفت و کمی دور شد و به تندی دوید و فرار کرد. ترکان خاتون به سرپلنگ دست کشید و به تالار بازگشت. همان شب ترکان خاتون ضیافت شامی به افتخار نماینده شاه برپا کرد. با خوراک قرقاول پشتکوه و قليه برنج با گوشت گوزن زرد که زبان نایب ولی فارس را قفل کرده بود. "سفره رنگینی است. فکر نمی کردم در این بیابان های سوزان از این چیزها هم پیدا شود." غیر از سفره رنگین، ترکان خاتون ناچار شده بود پنجاه قران به نماینده شاه مژدگانی بدهد، تا او فرمان شاه در مورد رفتن خزعل به تهران را فعلا مسکوت بگذارد، تا او فرصت کند. در این باره چاره ای بیاندیشد. از نورا خانم هم خواسته بود در این ضیافت شرکت نکند تا او بتواند نماینده شاه را برای مسکوت گذاشتن حكم شاه راضی کند. وقتی به همراه نماینده ناصر الدین شاه از راهرو کاخ فیلیه به سمت تالار اصلی کاخ می رفتند، دوباره تأکید کرده بود که نماینده شاه تا مجتمع شدن شب طوایف هیچ حرفی از خزعل در بین نیاورد. نماینده هم گفته بود: "اگر خشم بانوی محمره را نادیده بگیرم، الطاف ایشان را نادیده نمی گیرم." ترکان خاتون لبخندی زده بود و هر دو وارد تالار شده بودند. مزعل و خزعل بر سر سفره شام نشسته بودند و خدمه آخرین ظرف های غذا را در سفره می چیدند. مزعل شادمانه ناخنک می زد. اما خزعل در خود فرو رفته بود. مزعل با دیدن نماینده ناصرالدین شاه برخاست، اما خزعل از جا بلند نشد. ترکان خاتون که از این حرکت خزعل دریافته بود او پی به متن حکم شاه برده، زیر لب گفت: "مطرود ملعون!" مزعل به نماینده خوش آمد گفت و او را بالای مجلس نشاند. ترکان خاتون او را معرفی کرد: " ایشان شیخ مزعل، جانشین شیخ الشيوخ محمره هستند، و ایشان هم شیخ خزعل...البته از شکار برگشته و خسته است شما بفرمایید!" همگی بر سفره نشستند. ترکان خاتون در حالی که خزعل را زیر نگاه داشت،مشغول شد. "بفرمایید میل کنید! این غذای مخصوص شکار است،به افتخار نماینده شاه صاحبقران،بفرمایید!" مزعل نیز متوجه رفتار خزعل شد. نگاهی به ترکان خاتون انداخت که با اشاره او را به سکوت دعوت کرد. نماینده با ولع قرقاول را جلو خودکشید. ادامه دارد... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت جانگداز مظلوم ترین مادر شهید ایران از فرزندش: دو روز با پسر بی سرم تو یه اتاق بودم 😭😭😭 شهید یوسف داور پناه #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
یکی از راه‌هایی که دشمنان در پیش میگیرند، نفوذ در جوانان و نوجوانان ما است؛ متوجّه این نفوذ باشید. سعی کنید به خودتان مصونیّت ببخشید؛ نه فقط به خودتان، [بلکه] به پیرامونیان خودتان در مقابل دشمنان مصونیّت ببخشید. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند: خيانت كردن، نشانگر كمبود پارسايى و نبود ديندارى است. غرر الحكم، ۱۴۳۱
شب سوم ترکان خاتون گفت: "از آن هم بردارید، گوشت گوزن زرد است، آخرین شکار شیخ مرحوم." و ناشیانه بغض کرد: "عفو کنید! آخر ما هنوز عزا داریم، علی الخصوص خزعل که..." " می فهمم... می فهمم!" و قرقاول را به دندان کشید. ترکان خاتون مقداری گوشت گوزن زرد جلو خزعل گذاشت و گفت: "می دانم چقدر دلتنگی، اما تا قیامت که نمی شود عزادار بمانی، شیخ!" خزعل نگاه نگرانی به بانو انداخت و ظرف غذا را آرام جلو خود کشید. مزعل که با اشتها غذا می خورد. گفت: "شاید علاوه بر مرگ پدر از امر دیگری ناراحت است." خزعل یکباره در چشم های مزعل خیره شد، خواست چیزی بگوید که نگاه تند ترکان خاتون و توجه نماینده، هر دو را به سکوت واداشت. ترکان خاتون سرفه ای کرد و مشغول شد. در همین هنگام در بزرگ تالار باز شد و مطرود به داخل آمد، گفت: "مژدگانی! شیخ محمد باقشون فاتح محمره برگشتند." مزعل در پاسخ معطل نکرد: " مگر کوری؟ نمی بینی مهمان داریم، عین گراز داخل میشوی!" ترکان خاتون که انگار منتظر ورود مطرود بود، بلند شد و به طرف او رفت. مطرود گفت: "اگر مژدگانی شيخ الشیوخ خوزستان دشنام است. وای به عقوبتش!" ترکان خاتون روبروی مطرود ایستاد و با خشم به او نگاه کرد و آهسته گفت: "عاقبت تخم فتنه را پاشیدی، لقمه حرامه؟!" مطرود هم آهسته پاسخ داد: "من فتنه کردم یا حکم شاه؟!" ترکان خاتون گفت: " اگر تا فردا صبح گورت را گم نکرده باشی، قیر مذاب توی حلق کثیفت می ریزم." مطرود هراس آلود به ترکان خاتون نگاه کرد و بعد چشمش به خزعل افتاد که همه چیز را زیر نظر داشت. ناچار سر تکان داد و رفت. در همین حال، شیخ محمد وارد تالار شد. ترکان خاتون با تبخیر به او نگاه کرد. سفره رنگین، توجه شیخ محمد را جلب کرد. گفت: "پیداست برای فتح قشون فاتح فیلیه ضیافت به پا کرده اید!" به سمت سفره رفت. ترکان خاتون همان جا جلو در ایستاده بود. خزعل با کنایه گفت: "شیخ الشیوخی و حکمرانی شیخ مزعل را هم به اش علاوه کنید!" ترکان خاتون می خواست مجال اندیشیدن را از شیخ محمد بگیرد. گفت: "نمی خواهی به شیخ الشیوخ خوزستان تبریو بگویی، شیخ محمد؟!" "شیخ الشیوخ!؟ با کدام حکم و نظر؟!" نماینده با آرامشی رذیلانه گفت: "با حکم سلطان قدر قدرت،ناصرالدین شاه صاحبقران." محمد جا خورد. نگاهش میان نماینده و بعد مزعل و ترکان خاتون چرخید و دوباره روی مزعل ماند. مزعل گفت: "حالا برادرم از گرد راه رسیده خسته است، بگذارید معارفه صورت بگیرد، بعد!" بعد نماینده را به مزعل معرفی کرد. ادامه دارد... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه معتمدآریا در جشنواره فیلم فجر: ۴۰ سال تلاش کردید متوقفم کنید اما نتونستید پیرو این افاضات خانم بازیگر، یه درخواست از جمهوری اسلامی دارم. لطفا برای متوقف کردن بنده هم تلاش کنید.. خانم معتمد آریا شما مگه کی هستی که یک نظام چهل سال تلاش کنه که متوقفت کنه؟ مثل اینکه اینجا هرچی بیشتر یکی رو گنده میکنی و بیشتر به یکی بها میدی گردنش کلفت تر میشه و بیشتر شاخ و شونه میکشه... اصلا غوغا سالاری و فرار رو به جلو خصوصیت بارز سلبریتی هاست. نمونه ش آقای کیروش که ۸ سال پول مملکتو دو لپی خورد و آخرشم بدون اینکه تیم ملی نتیجه ای گرفته باشه، چندتا فحش حواله مون کرد و رفت... هرچی میگذره به این جمله بیشتر ایمان میارم: ارزش ها که عوض بشوند، عوضی ها با ارزش میشوند... #سلبریتی #فرار_روبه_جلو @javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند: از خيانت كردن بپرهيز كه آن بدترین گناه است و خائن به سبب خيانت كارى خود به آتش عذاب شود . غرر الحكم، ۲۶۶۷ @javane_enghelaby
قصد ازدواج داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم. با خود اندیشیدم که نامه‌ای بی‌نام ‌و نشان خدمت آقا بنویسم و از ایشان تقاضای کمک مالی کنم. این کار را کردم ولی دلهره‌ای داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمد و از طلاب احوال‌پرسی و دل‌جویی کرد. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت: «آقای --- حاجتت برآورده است. بعدا به منزل ما بیایید.» دهانم از تعجب باز مانده بود. نمی‌دانستم که ایشان چطور فهمیده‌ است که نامه را من نوشتم، در صورتی که هیچ کس جز خودم از این ماجرا خبری نداشت. از طرفی مقدار پولی که ایشان به من داد درست به اندازه مخارج ازدواجم بود. نه کمتر و نه بیشتر. خاطره ای از شهید عبدالحسین دستغیب #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه پای آمریکا در میان است... #آمریکا #ونزوئلا #کودتا @javane_enghelaby
بى‌اختیار اشک مى‌ریختم خاطره رهبر انقلاب از دیدار با امام پس از ۱۵ سال در فرودگاه امام خامنه ای (مد ظله العالی): توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. احساس مى‌شد که همه‌ى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ @javane_enghelaby
20161228172015-بوی گل سوسن و یاسمن آید.mp3
297K
بوی گل سوسن و یاسمن آید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @javane_enghelaby
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری در این رسانه ی دنیا میان برفک ها نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری رسیده سن حضورت به سن نوح اما شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم هزار سال پیاپی دچار تأخیری شبیه کودک زاری شدم که در بازار... تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟ کاظم بهمنی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @javane_enghelaby
آهن آبدیده را زنگ عوض نمی کند / چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند به دشمن علی بگو به کوری دو چشمتان / پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی کند... #دهه_فجر #چهل_سالگی @javane_enghelaby
شب سوم "ایشان پیک مخصوص شاه صاحبقران هستند و برای ابلاغ حکم شاهانه تشریف فرما شده اند." محمد هنوز باور نمی کرد. رو به نماینده گفت: "شما اطمینان دارید که شاه از سنن و حال و اوضاع طوایف خوزستان به قدر کفایت مطلعند؟" نماینده ران قرقاول را زمین گذاشت و سیخ ایستاد و لباس خود را مرتب کرد. همان جور که جلو شاه می ایستد، گفت: "سلطان صاحبقران مثل عقاب بر سر ممالک محروسه، جنبیدن پشه ای را عیان در نظر دارند." ترکان خاتون سخن او را تکمیل کرد او لياقت ها و کیاست ها را به طور احسن تمیز می دهند." محمد که مثل همیشه همه چیز را زیر سر دولت فخیمه بریتانیای کبیر می دانست، گفت: "پیداست گز نکرده بریده اید، من مستر ویلسون را پشت این قائله می بینم. شخصا به تهران عزیمت می کنم و امور این بلاد را به عرض همایونی می رسانم." وقتی نام مستر ویلسون را آورد، تهدید آمیز در چشمان ترکان خاتون خیره شده بود، تا نشان دهد که می داند، این حیله ها همه اش زیر سر این سوگولی نامهربان فيليه است. ترکان خاتون هم با لبخندی معصومانه به نگاه او پاسخ داد. محمد نفهمید از خشمی که می ترسید بر سر ترکان خاتون خالی کند، یا از حرفی که ممکن بود بزند و بعد پشیمان شود، سریع از تالار بیرون رفت و در را محکم بست. چند لحظه سکوت حاکم شد. ترکان خاتون سکوت را شکست و بر سر سفره رفت. "بفرمایید، بفرمایید، خوراک تان سرد شد!" به این ترتیب ضیافت شام بدون مشکل لاینحلی به پایان رسید و نماینده ناصرالدین شاه هم بعد از آروغ های طولانی در طول خوش و بش های از سر سیری، بلند شد که برود. ترکان خاتون دست برهم کوبید و نگهبان در را باز کرد. پرسید: "مطرود کجاست؟" نگهبان به تندی بیرون رفت. چند لحظه بعد مطرود وارد شد و با هراس جلو در ایستاد. ترکان خاتون بی آن که به او نگاه کند، گفت: "جهاز سفر نماینده مستقیم سلطان صاحبقران را فراهم کن!" مطرود برای فروکش کردن خشم ترکان خاتون، کاری را که هیچ وقت بدون گفتن بانو انجام نمی داد، انجام داده بود: "همه چیز مهیاست بانو!" مزعل هم برخاست. حالا با ژستی که باید یک شیخ الشيوخ برخیزد. دست اشاره اش را به سمت مطرود گرفت و گفت: "همین حالا به همه قبایل پیک بفرست، روز جمعه تمام شیوخ در فلیله حاضر بشوند." مطرود گفت: "شبانه همه پیک های تیزپا را روانه می کنم...جسارتا معین التجار و کسبه معتمد را هم احضار می کنید؟" مزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت تا نظر او را بداند، ولی سریع صاف شد و گفت: " فقط معین التجار و امین التجار!" مطرود خم شد و بیرون رفت. ادامه دارد... @javane_enghelaby
4_5800796225980596302.mp3
1.13M
دشمن بداند ما موج خروشانیم زاییده بحریم فرزندطوفانیم در سنگر اسلام بگذشته از جانیم سنگر به سنگر صف به صف ما آهنین چنگیم بازو به بازو جان به کف آماده جنگیم ✌️✊ @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه فجر مثل بقیه چیزهای جمهوری اسلامی یک پدیده منحصر به فرد است... #اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی @javane_enghelaby
شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی ما راست درفشی که نه شرقی و نه غربی نه زنگی و رومی و نه تورانی و تازی حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم بر گرده ی یاران علی اسب بتازی اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی تا کرد و لر و ترک و بلوچیم برادر حاشا که بر این ملک کنی دست درازی @javane_enghelaby
⃣1⃣ شب سوم شیخ محمد که هنوز به قدرت نرسیده، معزول شده بود، به سراغ مستر ویلسون رفت. با چند سوار جلو عمارت محل استقرار ويلسون و افرادش ایستاد. دو نگهبان مسلح جلو آنها را گرفتند و شیخ محمد ناچار شد خود را معرفی کند تا نگهبانان برایش راه باز کنند. من شیخ محمد هستم، باید با مستر ويلسون ملاقات کنم.» اما به سواران همراه شیخ محمد اجازه ورود ندادند. شیخ محمد فکر کرد بهتر است فعلا این تحقیر را تحمل کند تا بعد که مقام خود را بازیافت، درس فراموش نشدنی به مستر ویلسون بدهد. اما این تحقیر با ملاقات مستر ویلسون دوچندان شد و نه تنها ویلسون از روی صندلی چوبی که با کنف های قهوه ای به هم پیوند خورده بود، بلند نشد، که حتی به شیخ هم تعارف نشستن نکرد. گرچه شیخ محمد هم عصبی تر از آن بود که بتواند بنشیند و آرام و قرار داشته باشد. برای همین قبل از آن که پیشخدمت با قهوه وارد اتاق شود، گفت: هم شما می دانید، هم من می دانم که حکم شاه بدون سعایت شما صادر نمی شود، ولی یقینا نمی دانید که این حکم چه آشوبی به پا می کند. شما سنتهای این بلاد را نادیده گرفتید. ویلسون فنجان قهوه را برداشت و با صدای بلند خندید و گفت: من بارها گفته ام که شما ایرانی ها یک بیماری لاعلاج دارید که همه وقایق این مملکت را ناشی از دخالت دو کشور بزرگ روس و انگلیس می دانید. اگر دخالت شما نبود، مزعل از تهران حکم نمی گرفت.» اگر مزعل از تهران حکم گرفته، از همان تهران باید حکمش باطل شود، چرا به سراغ من آمده اید؟» شیخ محمد گفت: اتفاقا همین قصد را هم دارم.» و به طرف در خروجی رفت و جلو در دوباره برگشت و گفت: ولی به خاطر داشته باشید که دود این آتش به چشم شما هم می رود.) ویلسون از این تهدید نخندید، اما با همان تحقیر گفت: قهوه تان را نخوردید!» شیخ محمد در را به هم کوبید و رفت. وقتی خبر ملاقات شیخ محمد با مستر ویلسون به گوش مزعل رسید، پیش از آن که طوایف خوزستان از عزیمت شیخ محمد به تهران با خبر شوند، چند پیک مطمئن به سراغ شیوخ طوایف فرستاد. اولین پیک به حویزه رسید و شیخ عاصف از او استقبال کرد و با ورود او ریش سفیدان طایفه را هم صدا زد تا اگر حکمی هست، در حضور آنها قرائت شود. قبل از این که قليانها برسند، به مجلس چاق سلامتی گذشت. وقتی شیخ عاصف اولین پک عمیق را به قلیان زد، رو به پیک کرد و گفت: حالا این چه حکمی است که شیخ محمد شبانه پیک فرستاده؟» حکم شیخ محمد نیست، من پیک شیخ الشيوخ، شیخ مزعل هستم. ایشان حکم کردند که روز جمعه همه شیوخ طوایف در فیلیه باشند.» یکباره در باز شد و بدران وارد شد. پیک جاخورد. پیدا بود که بدران پشت در گوش ایستاده بود که به محض ورود، گفت: شیخ مزعل سنت های اجدادی را فراموش کرده اند، یا غیبت چند روزه شیخ محمد او را جسور کرده؟ هیچ کدام! اراده سلطان صاحبقران بر این تعلق گرفته که شیخ مزعل شیخ الشیوخ خوزستان باشند. ادامه دارد... @javane_enghelaby