eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت20 گذر از طوفان✨ وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهرش حرفی زد با لبخند و تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد _میتونید دو شیفت کار کنید؟ باحرفی که زد روزنه امیدی توی دلم روشن شد _ساعت کاریتون چند تاچنده؟ _صبح ساعت یازده تا دو ونیم ظهر،عصر شش تا ده و نیم شب _صبح رو میتونیم بیایم _ما کسی رو میخوایم هر دو شیفت رو باشه یه شماره تماس بنویسید اگر کسی برای شیفت عصر تا شب اومد برای صبح به شما زنگ میزنیم _شماره تماس نداریم چند روز دیگه بیایم سر بزنیم خوبه؟ _میشه دلیل کار کردنتون رو بهم بگید؟ _همه کار میکنن پول در بیارن باهر جوابی که پریسا میداد خنده خانم آقای صامتی بیشتر میشد وسط حرف زدن شوهرش گفت _میتونید از فردا شروع کنید پریسا آروم گفت _دارن مسخره مون میکنن _نمیدونم از خنده شون حرصم گرفته _منم بخاطر همین رفتارشون شک افتادم صدای تک سرفه صامتی باعث شد سکوت کنیم _مگه دنبال کار نمیومدید _بله ولی انگار شما قصد ندارید بهمون کار بدید _چرا همچین فکری کردید؟ _خودتون باشید کسی بخنده بگه بیاید سرکار شک نمی افتید _همین رفتار و زبونت باعث شده خانمم خوشش ازتون بیاد وگرنه من نمیخواستم قبول کنم الان بخاطر همسرم یک هفته امتحانی اجازه میدم اینجا کار کنید راضی بودم باهاتون قرار داد میبندم حالا فردا میتونید بیاید ؟ ذوق زده نگاهی به همدیگه انداختیم _بله میتونیم _فردا ساعت ده و نیم اینجا باشید دهنم رو سمت گوش پریسا بردم _بپرس حقوقش چقده _فردا بپرسیم بهتره الان میگه هول هستیم _آخه اگر حقوقش کم باشه نمیتونیم بیایم _درست میگی الان میپرسم _ خانم میشه بگید حقوق این کار چقده؟ دوباره خندید _آره عزیزم چرا نمیشه ،اگر هر دو تا شیفت روبیاید ماهی یک میلیون و دویست ولی یک شیفت بیاید نصفش میشه ششصد تومن زیاد نیست ولی فعلا همین غنیمته _بگو فردا صبح میایم _فردا ده و نیم میایم _منتظرتونیم فقط یه فتوکپی از شناسنامه بایه قطعه عکس بیارید وقتی فرم استخدام پرکنید باید روی پرونده بزاریم ‌_باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت21 گذر از طوفان✨ خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین پله نشستم _پریسا ساعت چنده؟ _دوازده و نیم، خسته شدی؟ _کمی ،چند لحظه بشین _بلند شو بریم روی نیمکت های وسط بلوار بشینیم اینجا محل رفت وآمد زشته وسط راه مردم باشیم بلند شدم با دستم خاک پشت مانتوم رو تکوندم _مانتوم تمیز شد یا هنوز خاکی ؟ _نه تمیزه بریم تا چراغ سبز نشده از خیابون رد بشیم باقدم های تند سمت بلوار رفتیم روی نیمکتی که زیر درخت بود نشستیم _کمی استراحت کنیم بعد بریم شرکت فروغی _فروغی کیه؟ _همین شرکتی که برای کارای نظافت استخدام دارن _مسیرش دوره یا نزدیک؟ _دوره فک کنم دو ساعت ولی با تاکسی بریم زودتر میرسیم امروز پولمون کمه باید با اتوبوس بریم _وای دوساعت رفت دوساعت برگشت ‌اینطوری دیر میرسیم خونه _برگشت با ماشین داییم بر میگردیم با تعجب نگاهش کردم _مگه داییت خبر داره داریم میریم کجا؟ صدای خنده ش بلند شد _نه ،شرکته نزدیک خونه مادر بزرگمه دستم رو روی سرم گذاشتم – ای وای باید بریم تهران؟ _آره چته تو انگار میخوایم بریم کجا داری سکته میکنی _ناز بانو گفت برای نهار خونه باشم باید غذا درست کنم _بی جا کرده خودش یه کوفتی رو درست کنه وقتی حرف اضافه میزنه که بری سرکار پس کارای خونه رو انجام بده _خدا امروز رو بخیر کنه _تو نترسی بخیر میشه بلند شو بریم _از خونه تا اینجا چندساعت توی راهیم ؟ _پیاده بیایم یک ساعت باماشین کمتر _باید فعلا پیاده بیایم سرکار هزینه ای برای کرایه نداریم _کمی پس انداز دارم نگران نباش _نگران رفت و آمد نیستم استرس پولی که برای قرض باید بدم رو دارم نفس کلافه ای کشید _چقد قرض گرفته ؟ _نمیدونم ماه قبل که یک میلیون بهش دادم _از مغازه های که خرید کرده بپرس یه کاریش میکنیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت22 گذر از طوفان✨ پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم از شدت ضعف وگرسنگی که سراغم اومده بود چشمام رو بستم سرم رو روی شونه پریسا گذاشتم _خوابت میاد؟ _نه حالت تهو دارم _چرا زودتر نگفتی یه چیزی بخریم بخوریم _ترسیدم پول برای کرایه کم بیاریم _نهایتش این میشد که امروز نریم فردا میرفتیم، هرجا نگهداره پیاده میشیم یه کیک یا بیسکویت بخریم _نه بخوابم خوب میشم فقط اگر اذیت شدی بیدارم کن سرمو از روی شونه ت بردارم _باشه بخواب برسیم بیدارت میکنم برای اینکه از شدت ضعف و گرسنگیم کمتر بشه دستم رو روی شکمم گذاشتم خدایا خودت کمکم کن حالم بد نشه پریسا بخاطر من اذیت نشه بدون دردسر برای استخدام بریم وصحیح و سالم برگردیم خونه و اتفاقی برای هیچکدوممون نیفته تکون خوردن دستم باعث شد بیدار بشم وچشم هام روباز کنم پریسا با چشم های که نگرانی توش موج میزد بهم زل زده بود _خوبی؟ _آره رسیدیم؟ _ این ایستگاه توقف کنه باید پیاده بشیم خمیازه ای کشیدم روسریم رو مرتب کردم با توقف اتوبوس دست از صندلی جلویی گرفتم وبلند شدم پشت سر پریسا پیاده شدم _چند لحظه همین جا وایسا الان میام _کجامیری؟ _صبرکن میام به طرف دکه کنار خیابون رفت چند دقیقه بعد با یه آب میوه دوتا کیک برگشت آب میوه وکیک رو توی دستم گذاشت _بازش کن بخور حتما پول کم بوده که یه آب میوه خریده کاش بهش نمیگفتم حالت تهو دارم آب میوه رو سمتش گرفتم خودت بخورش،من کیک میخورم اخم نمایشی کرد _برای توخریدم خودم میخواستم دو تا میاوردم بخورش که زودتر بریم _چقد دیگه باید بریم که به شرکت برسیم؟ _داخل همین خیابونه کنار اون فروشگاه رد نگاه انگشتش رو گرفتم _چه خوب حداقل این آدرسش راحت تر از اون یکی ها پیداشد _کاش اینجا استخدام بشیم اون وقت میام خونه مادربزرگم از شر نازبانو هم راحت میشیم نی آب میوه رو از دهنم بیرون آوردم _مگه به خونه مادر بزرگت نزدیکه؟ _دوخیابون پایین تر که بریم میرسیم سر کوچه شون _برای تو عالیه _اگر تو بیایی منم میام وگرنه باهم رفت وآمد میکنیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت23 گذر از طوفان✨ سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پریسا باید بریم طبقه چندم؟ _ طبقه اول پله ها رو یکی یکی بالا رفتیم جلوی در قهوه ای تابلو اسم شرکت روش نصب شده بود وایسادیم _زنگ بزن نگاهی بهش انداختم _من زنگ بزنم؟ _آره چرا تعجب میکنی انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند دقیقه در باز شد خانمی که خستگی توی صورتش موج میزد بین چهار چوب در ظاهر شد و بی حوصله گفت _بفرمایید؟ پریسا روزنامه رو بالا آورد _سلام برای آگهی که زدید اومدیم جوابمون رو داد دستش رو دراز کرد روزنامه روگرفته بهش خیریه شد _ بیاید داخل در هم پشت سرتون ببنید پشت سرش داخل رفتیم و در رو بستیم به پریسا نزدیک تر شدم وگفتم _بنظرت این صاحب شرکته؟ _نه رئیس شرکت خانم نیست _از کجا میدونی؟ روزنامه رو بالا آورد به اسم شرکت اشاره کرد _پس خوبه این خانم اخمو نیست باصدای داد خانمی که با اعتراض گفت _شما چطوری اومدید داخل شرکت ساکت شدیم سر جامون خشکمون زد _باشما هستم خانمی که در رو برامون باز کرده بود باچند پرونده از اتاق بیرون اومد _ خانم شفقت چرا داد میزنید برای استخدام اومدن _شما در رو براشون باز کردید ؟ مگه اینجا خونه خاله س هرکی در بزنه در رو براش بازکنید _خونه خاله نیست خیلی رفت و آمد داخل شرکت براتون مهمه یه صندلی بزار کنار در بشین همون جا هرکی اومد اول سوال پیچش کن بعد راهش بده _خوبه والا فروغی همه دردسر و کارای سخت رو رو دوش من انداخته بقیه کارمند ها زبونتون دراز شده "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت24 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چند لحظه چشم باز کرد وسط بحث کل کل خانم شفقت و کارمند شرکت گفت _خانم چرا دعوا دارید، با همه مراجعه کننده هاتون اینطور برخورد میکنید. شما آگهی استخدام زدید ما هم برای کار اومدیم وگرنه بیکار نبودیم بیایم شمارو ببینیم با اخم بهمون خیره شد _بچه سن شما به کار کردن نمیخوره من هم وقت ندارم هرکی از خونه باباش قهر کنه بیاد دنبال کار بهش جواب بدم مگه کار کردن الکیه که بخوام دوتا خردسالو استخدام کنم ازلحن حرف زدنش بهمون برخورد دست پریسا رو گرفتم آروم گفتم _بیا بریم کاری که قرار باشه این بد دهن به ما بده ارزش نداره _صبرکن حالشو بگیرم بعد میریم چند قدم جلو رفت دستش رو روی میزی که شفقت پشتش ایستاده بود گذاشت _فامیلتون شفقته درسته؟ _فکر کن آره _نمیخوام فکر کنم باید مطمئن بشم دارم با منشی حرف میزنم یا کارمند یا رئیس که ریاست بهت نمیخوره وصاحب اصلی اینجا نوشته شده اسمش فروغیه، پس اینجا پست مهمی نداری که تشخیص بدی ما به درد استخدام میخوریم یا نه بچه هم به کسی مثل شما گفته میشه البته یه بچه بی ادب که دهنش رو باز میکنه به خودش اجازه میده هر حرفی رو بزنه الانم بارئیس اینجا کار داریم نه شما شفت بخاطر حرفهای که شنید جاخورد کمی هول شد _ببین دختر جون من از صبح تاحالا بخاطر کارهای شرکت با صدنفر سر کله زدم الانم خسته م این آگهی استخدام هم برای الان نیست وقتش گذشته _پس چرا توی نیازمندی های امروز چاپ شده ؟بعد چرا زنگ زدم نگفتید استخدام ندارید؟ _حتما دفتر روزنامه اشتباه کرده ،من هم متوجه نشدم کدوم استخدام رو میگید وگرنه میگفتم نیاید _عجب الان آقای فروغی نیستن؟ _نه یکساعت پیش رفتن _فردا میان؟ _چطور؟ _کارشون دارم باحالت دست وپاچگی گفت _نمیدونم شاید بیاد _باشه فردا بر میگردم خداکنه بیاد سرکار پریسا با حرف هاش حال شفقت رو آشفته کرد وسمتم اومد _ترانه بریم پا به پای هم سمت در رفتیم و از شرکت بیرون رفتیم _وقتی استخدام ندارن چرا فردا برگردیم؟ انگشتش رو روی بینیش گذاشت _هیس فعلا بریم بعد حرف میزنیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت25 گذر ازطوفان✨ پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت بود انداخت _چرا زوم کردی روی تابلو ها بیا بریم _دنبال یه شماره تلفن یا همراه گشتم زنگ بزنم بگم منشی شون چقد پررو بی ادبه ،یه تو دهنی بهش بزنن حرف زدن یاد بگیره _بیخیال بیا بریم اینا که استخدام ندارن فردا هم این همه راه رو نیایم _فردا نمیایم ولی این شفقت دروغ گفت استخدام ندارن مشکوک میزنه _چرا الکی بگه استخدام نداریم؟ _همین برام سوال شده ،حواست بود تا گفتم رئیس تون کی میاد چقد هول شد _آره شاید ترسیده میخوایم بهش بگیم منشی بداخلاقه ،نگران شد _حیف مسیر اینجا تا خونه دوره وگرنه صبح می اومدیم برجکشو میاوردیم پایین تا حرف زدن یاد بگیره _چرا انقد حرص میخوری کسی که اخلاقش بد باشه یه روزی چوبشو میخوره اگر با همه مثل ما رفتار کنه جواب رفتار بدش رو میبینه _آخه پررو بود ،بعضی از منشی ها یه طوری خودشون میگیرن تند و بد با همه حرف میزنن که دکتر یا رئیسی که براشون کار میکنن اونطور حرف نمیزنن _آره درست میگی ولی به ما چه که حرص بخوریم _ترانه چقد خونسرد و آرامی من تحمل ندارم جواب اینجور کسی رو ندم _چند بار بی خیال بشی توجه نکنی دیگه برات مهم نیست _نمیشه اگر جواب ندم چند روز با خودم میجنگم چرا دو تا حرف بهش نزدم خنده صدا داری کردم _خدا به داد کسی برسه پیش تو اشتباه کنه _آره تا ادبش نکنم کوتاه نمیام به شوخی گفتم _اگر قصد کتک زدن منم نداری بگو داریم کجا میریم لبخندی گوشه لبش نشست _من دنیا رو بزنم نمیتونم دوست خل چند ساله مو بزنم داریم میریم خونه مادر بزرگم _مطمئنی داییت خونه س؟ _آره بهش گفتم، احتمالا الانم منتظرماست _کاش خودمون برمیگشتیم زحمتش نمیدادیم _زحمت نیست فقط من قضیه رو یه طور دیگه ای براش تعریف کردم چیزی پرسید حواست باشه سوتی ندی _باشه اصلا حرف نمیزنم تا سوار ماشین بشم میخوام بخوابم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت26 گذر از طوفان✨ جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ سر کوچه خونه مادر بزرگش پریسا رو صدا زدم _جانم؟ _میشه من نیام همین جا منتظرت بمونم؟ _نه نمیشه ،جواب دایی وعزیز رو چی بدم؟ _مگه بهشون گفتی منم باهات اومدم؟ دستم رو گرفتم راه افتادیم _به دایی گفتم با دوستم میام _کاش اصلا بهش نمیگفتی _با اتوبوس تا شب نمیرسیم خونه، کلی هم باید معطل بشیم همه صندلی ها پربشه بعد حرکت کنه _پس داخل خونه نریم انقد استرس دارم دل تو دلم نیست _ عزیز گیرنمیده سریع راضی میشه ولی آقاجون خونه باشه تا نهار نخوریم و استراحت نکنیم نمیزاره برگردیم _وای اینطوری که دیر میشه انگشتش رو روی دکمه زنگ آیفون گذاشت صدای مهربون مادر بزرگش پخش شد _کیه؟ _عزیز منم باز کن _دورت بگردم مادر بیا داخل خوش اومدی در رو هول داد آروم وارد حیاط شد نگاهی به جلوی در راهرو انداخت با بدو برگشت سمتم _شانس آوردیم آقاجون خونه نیست نفس راحتی کشیدم صدای چرا داخل نمیای مادر بزرگش باعث شد کمی از همدیگه فاصله بگیریم محض دیدنم لبخند روی صورت مهربون و دلنشینش نشست و از پله ها پایین اومد سلام کردیم باخوشرویی بهمون نزدیک شد دستش رو برای پریسا باز کرد خودش رو توی بغل مادر بزرگش انداخت روی سرش رو بوسید، چند قدم جلو تر اومد باهام رو بوسی کرد _سلام به روی ماهتون خوش اومدید چرا جلوی در ایستادید _عزیز باید بریم کار داریم _این همه راه رو اومدی بگی عزیز کار دارم باید برم _ببخشید قربونتون برم یه کاری داشتیم باید می اومدیم الانم باید زود برگردیم فقط به دایی حامد بگید بیاد بریم _حداقل نهار بخورید بعد برید زشته دوستت بدون پذیرایی برگرده _ قول میدم یه روز برای نهار میام ترانه رو هم باخودم میارم _از دست شما جونا همیشه حرف حرف خودتونه الان بهش میگم بیاد صبرکنید سه تا ساندویچ ماکارانی براتون درست کنم ببرید داخل ماشین بخورید _چشم دستت درد نکنه تا دایی بیاد میشینیم روی سکوی داخل حیاط _باشه دورت بگردم پریسا خوشحال نگاهی بهم انداخت _ ماکارانی های عزیز خیلی خوشمزه ش ،خداکنه تا ما میریم آقاجون نرسه لبخندی زدم با صدای باز شدن در هال چرخیدیم داییش با دوتا پلاستیکی که یکی ساندویچ ها داخلش بود یکی دیگه میوه از خونه بیرون اومد سلام کردیم جوابمون رو داد دستش رو سمت پریسا دراز کرد و به شوخی گفت _ بفرما توشه بین راه پلاستیک ها رو ازش گرفت باشیطنت گفت _این سهم منو ترانه س ها اگر نهار نخوردی برو یکی دیگه بیار _اگه شما دوتا سهم خودتون خوردید ساندویچ منم بخوردید صدای مهربون مادر بزرگش بلند شد _دخترای منو اذیت نکن، حامد مادر تند نری ها دستش رو روی چشمش گذاشت وسرش رو خم کرد _چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت27 گذر ازطوفان✨ سر کوچه خونه مادر بزرگش پریسا رو صدا زدم _جا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ ماشین رو از پارکینگ گوشه حیاط بیرون آورد کنار در توقف کرد کیف پولش رو برداشت پیاده شد پریسا نگاه سوالی بهش انداخت _دایی چرا پیاده شدی؟ _بشینید داخل ماشین برم یه نوشابه بخرم _خب سر راه میخریدی _زود میام در عقب رو باز کردم سوار ماشین شدم سرم رو به صندلی تکیه دادم پریسا جلونشست و سمتم چرخید _خوبی؟ بی حال سرم رو تکون دادم _پس چرا صورتت یه چیز دیگه میگه _از صبح در حال بدو بدو هستیم خسته نشده باشیم جای تعجب داره _آره ولی هیچ وقت انقد بی حال نمیشدی بوی ماکارانی که توی فضا ماشین پخش شده بود باعث شد بیشتر ضعف کنم کاش پریسا ساندویچم رو بده بخورم داییش با بدو سمت ماشین اومد در روباز کرد روی صندلی نشست نوشابه رو روی دست پریسا گذاشت و ماشین رو راه انداخت _چرا نهارتون نخوردید؟ نگاهی به پلاستیک کنارش انداخت _عه چرا یادم رفت یکی از ساندویچ هارو برداشت با یه نوشابه سمتم گرفت _ببخشید یادم رفت ساندویچتو بدم تشکر کردم سریع گرفتمش نایلون فریزر دورش رو باز کردم تند تند همه ساندویچ روخوردم در نوشابه رو باز کردم کمی ازش خوردم از داخل آینه با نگاه ولبخند پریسا روبرو شدم با لبخندجوابش رو دادم _مزه شو دوست داشتی ؟ _آره خیلی خوشمزه بود ممنون _نوش جان نوشابه رو داخل دستم جابجا کردم زشته از داییش تشکر نکنم سرم روبلند کردم _آقا حامد ممنون بابت نوشابه _خواهش میکنم نوش جان سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم وچشم هام روبستم خدا عزیز رو خیر بده اگر نهار بهمون نمیداد احتمال داشت تاخونه از گرسنگی غش کنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت28 گذر از طوفان✨ ماشین رو از پارکینگ گوشه حیاط بیرون آورد کنار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ بعد از چند دقیقه سکوت صدای دایی پریسا بلند شد _چه خبر قرار کی بهمون شیرینی بدید ؟ _دایی آروم تر حرف بزن ترانه خوابیده _عه ببخشید حواسم نبود همیشه داخل ماشین میشینه سریع خوابش میبره؟ _نه امروز خسته شدیم منم خوابم میاد _خب بخواب –مگه از جونم سیر شدم بخوابم پا بزاری روی گاز با سرعت صد وهشتاد بری _ای بدجنس من که همیشه مواظبم _اتفاق یه لحظه س وقتی سرعتت بالا باشه نمیتونی ماشین کنترل کنی به فنامون میدی _چقد ترسوی ،نگفتی چه خبرا؟ _ترسو خودتی ،خبرا پیش شماست آقای داماد _داری طفره میری که حرف نزنی؟ _نه ولی اولا تعریف کن بعد من میگم _چه زبونی داری _کمال همنشینی با خودته دیگه صدای خنده آروم داییش بلند شد _قرار این هفته عزیز با آبجی ها و زن داداش برن خونه شون اگر قبول کنن قول قرار خواستگاری میزارن _مگه خواستگاری نمیرن؟ _نه مادرش گفته فعلا بعنوان مهمون برن خونه شون بعد اگر قبول کنن برای خواستگاری میریم _اوه چه کلاسی گذاشتن اول کار _آره حق دارن _چطور؟ _شرایط دخترشون خوبه باید سخت بگیرن _شرایط پسر ما هم خوبه چرا خودتو دست کم میگیری فقط منتظرم ببینمش ببینم این همه ناز و ادا بهش میاد یانه _از الان داری تهدیدی حرف میزنی _آخه حرفت منطقی نیست _نمیدونم فعلا که چیزی مشخص نیست شاید اصلا قسمت هم نباشیم ،خانم زرنگ حالا تو تعریف کن _منتظریم داداش برگرده بابا باهاش حرف بزنه اگر قبول کنه میریم خواستگاری _بهش گفتی؟ _نه فعلا باید اول از محمد مطمئن بشیم _بنظرت قبول میکنه؟ _قبولم نکنه انقد میریم راضی بشه _ اگر حالا من این حرف رو میزدم کلی حرف وحدیث ازش در میاوردی _آخه انتخاب ما ارزششو داره "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت29 گذر ازطوفان✨ بعد از چند دقیقه سکوت صدای دایی پریسا بلند شد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سعی کردم پلک نزنم تا وقتی خواب میرم توی همون حالت بمونم خوشبحال پریسا دو تا مراسم عروسی دارن بعد رفتن مامان به لطف اذیت های نازبانو هیچ مراسمی رو نرفتم یا سریع برگشتم خونه ولی برای مراسم محمد حتما ماهم دعوت میشیم کاش بشه برم سنگین شدن پلک هام باعث شد دیگه نتونم فکر کنم وخواب رفتم صدای آروم ترانه گفتن پریسا باتکون دادن دستم از خواب بیدارم کرد چشم هام رو باز کردم خمیازه ای کشیدم روی صندلی مرتب نشستم _ساعت خواب، رسیدیم نذاشتم دایی ماشین ببره داخل کوچه ترسیدم ناز بانو داخل کوچه باشه باز حرف حدیث در بیاره پیاده شو بریم لبخندی زدم _کار خوبی کردی در ماشین باز کردم قبل از اینکه پیدا بشم چرخیدم _آقا حامد دستتون درد نکنه ببخشید زحمتتون انداختیم _خواهش میکنم این چه حرفیه ازماشین پیاده شدم در روبستم باقدم های تند تند شروع به راه رفتن کردیم _خدا بخیر کنه برسم خونه غر میزنه امروز نهار نداشتن _بی جا کرده غر بزنه حرف زد بهش بگو خودش باید درست کنه ترانه مثل دفعه قبل ساعت شش صبح بیدار نشی نهار برای ناز بانو درست کنی این دفعه خودم مفصل کتکت میزنم _بخاطر بابام درست میکنم نه اون فعلا بزار ببینم امشب بخیر میگذره _حرف زد بگو دنبال کار بودی از فردا هم خودش باید آشپزی کنه چه نهار چه شام _کاش نهار رو درست کنه شام پیش کشش خودم میرسم خونه درست میکنم _نخیر دو وعده رو باید خودش درست کنه _بابام قرص و دارو میخوره باید ساعت غذاخوردنش بهم نریزه وگرنه معده ش اذیت میشه بخوام با ناز بانو لج کنم برای بابا بد میشه _این خل وچل کی براتون پیدا کرد خدا خیرش نده _عه اونا که نمیدونستن اینطور میشه _طرفداری نکن که بیشتر حرصم میگیره آروم خندیدم جلوی در حیاط کیفم رو باز کردم دسته کلیدم رو بیرون آوردم _کاری نداری؟ _نه بگم بیا داخل نمیایی ،ممنون که باهام اومدی _مگه میشه بزارم تنها بری ازهمدیگه خداحافظی کردیم در رو باز کردم به محض وارد شدن پنجره داخل هال باز شد _تا الان کجابودی ؟به بهانه دنبال کار رفتن معلوم نیست رفتی کدوم قبرستون من با این وضعم بشینم آشپزی کنم _اولا سلام دوما مگه نگفتی باید برم دنبال کار _گفتم برو دنبال کار نه گشت وگذار در هال رو باز کردم کفش هام رو کنار جا کفشی انداختم طلبکار ودست به کمر جلو اومد _یه کار پیدا کردن ده ساعت طول نمیکشه فکر نکن میتونی با دروغ گفتن گولم بزنی _مواظب حرف زدنت باش ،شاید تو دروغ بگی ولی من یاد نگرفتم دروغ بگم چند جا رفتم دنبال کار که بالاخره یکیشون دلش سوخت گفت امتحانی از فردا تایک هفته برم سرکار اگر راضی بود اجازه میده ادامه بدم پشت چشمی برام نازک کرد _حقوقش چقده؟ _زیاد نیست ولی از هیچی بهتره از فردا هم باید خودت نهار درست کنی چون دیرمیرسم خونه _صبح موقع نماز درست کن _من چقد جون دارم که دوساعت هم باید استراحت نکنم نمیتونم _باشه حالا انگار میخوای چه کار سختی انجام بدی _حاجی چند بار پرسید کجا رفتی گفتم پیش دوستت پریسای، بیدار شد خودت بهش بگو میخوای بری سرکار راضیش کن قبول کنه حرفی هم از بدهی ها نزن براش خوب نیست "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت30 گذر از طوفان✨ سعی کردم پلک نزنم تا وقتی خواب میرم توی همون
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ از اتاقم بیرون رفتم با بابا که گوشه هال خوابیده بود روبرو شدم و آهی کشیدم معلوم نیست این داروهاش چه عوارضی داره تا میخوره میخوابه، انقد خونه نشین شده و گوشه گیر وشکسته شده کاش اصلا زن براش نمیگرفتن بقول پریسا با این انتخابشون زندگیمون بدتر ریخت بهم داخل آشپرخونه رفتم استکانی از روی آویز کنار سینک برداشتم سمت سماور رفتم چه عجب چایی درست کرده قوری رو برداشتم یه استکان چایی ریختم _چایتو خوردی برنج درست کن اون بسته گوشت مرغی که روی اپن گذاشتم رو سرخ کن چرخیدم نگاهی بهش انداختم _باشه صدای نازبانو گفتن بابا بلند _یه چای بریز برای بابات بیار بهشم بگو میخوای بری سرکار سعی کن راضیش کنی وگرنه دیگه نمیشه مواد غذایی هم بخریم بدون توجه بهش در کابینت باز کردم یه استکان برداشتم معترض گفت _شنیدی چی گفتم کشدار وحرصی گفتم _بله _اون تیکه زبونت رو تکون بده آدم بدونه زنده ای یانه،دو قدم به پات زحمت بده بیا از روی آویز کنار سینک استکان بردار نفس کلافه ای کشیدم استکان رو روی سینی گذاشتم از آشپزخونه بیرون رفتم با لبخند سینی رو روی میز عسلی گذاشتم _بابا خوبی ؟ساعت خواب _خوبم عزیزدلم کجابودی ؟ _باپریسا رفته بودم دنبال کار صبح خواب بودی وگرنه بهتون میگفتم بعد میرفتم از حرفم جاخورد متعجب بهم خیره شد _رفتی دنبال کار؟! _آره ناراحت وجدی گفت _کی به تو همچین اجازه ای داده؟مگه من مردم یا لنگ پول بودی که به کار کردن فکر کنی _اجازه بدید توضیح بدم _ترانه هیچی نگو ازت دلخور شدم _بابای قربونتون برم بزارید حرف بزنم بعد هرچی شما بگید "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت31 گذر ازطوفان✨ از اتاقم بیرون رفتم با بابا که گوشه هال خوابید
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ نزدیک تر رفتم وکنارش نشستم دستشو گرفتم نگاه پر از خواهشی بهش انداختم _بابا اجازه نمیدی توضیح بدم؟ نگاه زیر چشمی بهم انداخت _مگه کم وکسری داری که بخوای کار کنی هر روز دارم به ناز بانو یاد آوری میکنم حواسش بهت باشه تغذیه ت خوب باشه لباس شیک برات بخره اگر چیزی لازم داری برات تهیه کنه تو فقط درستو بخونی وکلاس بری حیف نمیشه دهنم رو باز کنم بگم زنش چقد نامرد و دروغگو پیشش فقط فیلم بازی میکنه، پول توجیبی روهم بهم نمیده چه برسه به خرید لباس وکلاس رفتن نهایت خرید لباس برای عید وپاییز هم لباس فرم برام بخره یادم نمیره بعضی وقت ها خودش رو بخواب میزد که بدون پول برم مدرسه پریسا از پول خودش خوراکی برام میخرید برای آروم کردن بابا لبخند تلخی زدم _بابا میدونم به ناز بانو خیلی سفارش میکنی کمبودی نداشته باشم و هرکاری لازمه برام انجام بده من که نگفتم کم وکسری هست ولی خودم دوست دارم تابستون رو با پریسا برم سر کار ،یه کار خانمانست سخت هم نیست میخوام از الان کلاس کنکوری شرکت کنم باید پیش پرداخت بدم اونو خودم میدم بقیه هزینه رو که قسطی کنن شما بدید _میگم عموت یکی از زمین هارو بزاره برای فروش کل پولشو میریزم حساب برای کلاس های کنکورت ناز بانو با اسم فروش زمین به سرعت برق وباد وارد هال شد به جمعمون اضافه شد _فعلا نمیخواد زمین بفروشید هر وقت هزینه کلاس هام زیاد شد بهتون میگم ،توی خونه حوصله م سر میره صبح تا شب برم سر این کار سر گرم هم میشم _ترانه تو رو چه به کار کردن میخوای حوصله ت سر نره برو باشگاه برو یه کلاس آموزشی –اونا رو هم میرم دوست دارم با پریسا سر این کار رو برم یه چیزی هم یاد میگیرم _نه ،فقط حرف سر کار رفتن تو رو کم دارم که خانواده ها بهم بخندن صادق نتونست خرج دخترشو بده لبم رو پایین دادم باصدای ملتمسی گفتم _باباجونم خواهش میکنم اجازه بده برم فقط همین دوماه رو میرم به هیچ کسی هم نمیگم سر کار میرم _لا اله الا الله گفتم نه _باشه پس از فردا میرم خونه آقاجون تا آخر شهریور هم همون جاهستم نگاه چپ چپی بهم انداخت _دوماه بری اونجا حرف وحدیث درست بشه قهرکردی _چه حرف وحدیثی میخوام برم پیش خانم جون اینا _هر وقت خودم رفتم باهم میریم نه تنها دوماه بفرستم اونجا باید بیام محیط کار رو ببینم اگر شرایطش بد نبود وهمه خانم بودن اجازه میدم فقط تا آخر تابستون رو بری ذوق زده دستم رو دور گردنش انداختم محکم صورتش رو بوسیدم _ممنون باشه بیاید محیط رو ببینید لبخندی گوشه لبش نشست پیشونیم رو بوسید _آخرین بارت باشه دنبال سرکار رفتن باشی _باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫