شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت20 گذر از طوفان✨ وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت21
گذر از طوفان✨
خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهرش حرفی زد با لبخند و تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد
_میتونید دو شیفت کار کنید؟
باحرفی که زد روزنه امیدی توی دلم روشن شد
_ساعت کاریتون چند تاچنده؟
_صبح ساعت یازده تا دو ونیم ظهر،عصر شش تا ده و نیم شب
_صبح رو میتونیم بیایم
_ما کسی رو میخوایم هر دو شیفت رو باشه
یه شماره تماس بنویسید اگر کسی برای شیفت عصر تا شب اومد برای صبح به شما زنگ میزنیم
_شماره تماس نداریم چند روز دیگه بیایم سر بزنیم خوبه؟
_میشه دلیل کار کردنتون رو بهم بگید؟
_همه کار میکنن پول در بیارن
باهر جوابی که پریسا میداد خنده خانم آقای صامتی بیشتر میشد
وسط حرف زدن شوهرش گفت
_میتونید از فردا شروع کنید
پریسا آروم گفت
_دارن مسخره مون میکنن
_نمیدونم از خنده شون حرصم گرفته
_منم بخاطر همین رفتارشون شک افتادم
صدای تک سرفه صامتی باعث شد سکوت کنیم
_مگه دنبال کار نمیومدید
_بله ولی انگار شما قصد ندارید بهمون کار بدید
_چرا همچین فکری کردید؟
_خودتون باشید کسی بخنده بگه بیاید سرکار شک نمی افتید
_همین رفتار و زبونت باعث شده خانمم خوشش ازتون بیاد وگرنه من نمیخواستم قبول کنم الان بخاطر همسرم یک هفته امتحانی اجازه میدم اینجا کار کنید راضی بودم باهاتون قرار داد میبندم حالا فردا میتونید بیاید ؟
ذوق زده نگاهی به همدیگه انداختیم
_بله میتونیم
_فردا ساعت ده و نیم اینجا باشید
دهنم رو سمت گوش پریسا بردم
_بپرس حقوقش چقده
_فردا بپرسیم بهتره الان میگه هول هستیم
_آخه اگر حقوقش کم باشه نمیتونیم بیایم
_درست میگی الان میپرسم
_ خانم میشه بگید حقوق این کار چقده؟
دوباره خندید
_آره عزیزم چرا نمیشه ،اگر هر دو تا شیفت روبیاید ماهی یک میلیون و دویست ولی یک شیفت بیاید نصفش میشه
ششصد تومن زیاد نیست ولی فعلا همین غنیمته
_بگو فردا صبح میایم
_فردا ده و نیم میایم
_منتظرتونیم فقط یه فتوکپی از شناسنامه بایه قطعه عکس بیارید وقتی فرم استخدام پرکنید باید روی پرونده بزاریم
_باشه چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت21 گذر از طوفان✨ خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت22
گذر از طوفان✨
پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین پله نشستم
_پریسا ساعت چنده؟
_دوازده و نیم، خسته شدی؟
_کمی ،چند لحظه بشین
_بلند شو بریم روی نیمکت های وسط بلوار بشینیم اینجا محل رفت وآمد زشته وسط راه مردم باشیم
بلند شدم با دستم خاک پشت مانتوم رو تکوندم
_مانتوم تمیز شد یا هنوز خاکی ؟
_نه تمیزه بریم تا چراغ سبز نشده از خیابون رد بشیم
باقدم های تند سمت بلوار رفتیم روی نیمکتی که زیر درخت بود نشستیم
_کمی استراحت کنیم بعد بریم شرکت فروغی
_فروغی کیه؟
_همین شرکتی که برای کارای نظافت استخدام دارن
_مسیرش دوره یا نزدیک؟
_دوره فک کنم دو ساعت ولی با تاکسی بریم زودتر میرسیم امروز پولمون کمه باید با اتوبوس بریم
_وای دوساعت رفت دوساعت برگشت اینطوری دیر میرسیم خونه
_برگشت با ماشین داییم بر میگردیم
با تعجب نگاهش کردم
_مگه داییت خبر داره داریم میریم کجا؟
صدای خنده ش بلند شد
_نه ،شرکته نزدیک خونه مادر بزرگمه
دستم رو روی سرم گذاشتم
– ای وای باید بریم تهران؟
_آره چته تو انگار میخوایم بریم کجا داری سکته میکنی
_ناز بانو گفت برای نهار خونه باشم باید غذا درست کنم
_بی جا کرده خودش یه کوفتی رو درست کنه وقتی حرف اضافه میزنه که بری سرکار پس کارای خونه رو انجام بده
_خدا امروز رو بخیر کنه
_تو نترسی بخیر میشه بلند شو بریم
_از خونه تا اینجا چندساعت توی راهیم ؟
_پیاده بیایم یک ساعت باماشین کمتر
_باید فعلا پیاده بیایم سرکار هزینه ای برای کرایه نداریم
_کمی پس انداز دارم نگران نباش
_نگران رفت و آمد نیستم استرس پولی که برای قرض باید بدم رو دارم
نفس کلافه ای کشید
_چقد قرض گرفته ؟
_نمیدونم ماه قبل که یک میلیون بهش دادم
_از مغازه های که خرید کرده بپرس یه کاریش میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت22 گذر از طوفان✨ پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت23
گذر از طوفان✨
سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم از شدت ضعف وگرسنگی که سراغم اومده بود چشمام رو بستم سرم رو روی شونه پریسا گذاشتم
_خوابت میاد؟
_نه حالت تهو دارم
_چرا زودتر نگفتی یه چیزی بخریم بخوریم
_ترسیدم پول برای کرایه کم بیاریم
_نهایتش این میشد که امروز نریم فردا میرفتیم، هرجا نگهداره پیاده میشیم یه کیک یا بیسکویت بخریم
_نه بخوابم خوب میشم فقط اگر اذیت شدی بیدارم کن سرمو از روی شونه ت بردارم
_باشه بخواب برسیم بیدارت میکنم
برای اینکه از شدت ضعف و گرسنگیم کمتر بشه دستم رو روی شکمم گذاشتم
خدایا خودت کمکم کن حالم بد نشه پریسا بخاطر من اذیت نشه بدون دردسر برای استخدام بریم وصحیح و سالم برگردیم خونه و اتفاقی برای هیچکدوممون نیفته
تکون خوردن دستم باعث شد بیدار بشم وچشم هام روباز کنم
پریسا با چشم های که نگرانی توش موج میزد بهم زل زده بود
_خوبی؟
_آره رسیدیم؟
_ این ایستگاه توقف کنه باید پیاده بشیم
خمیازه ای کشیدم روسریم رو مرتب کردم با توقف اتوبوس دست از صندلی جلویی گرفتم وبلند شدم پشت سر پریسا پیاده شدم
_چند لحظه همین جا وایسا الان میام
_کجامیری؟
_صبرکن میام
به طرف دکه کنار خیابون رفت چند دقیقه بعد با یه آب میوه دوتا کیک برگشت
آب میوه وکیک رو توی دستم گذاشت
_بازش کن بخور
حتما پول کم بوده که یه آب میوه خریده کاش بهش نمیگفتم حالت تهو دارم
آب میوه رو سمتش گرفتم خودت بخورش،من کیک میخورم
اخم نمایشی کرد
_برای توخریدم خودم میخواستم دو تا میاوردم بخورش که زودتر بریم
_چقد دیگه باید بریم که به شرکت برسیم؟
_داخل همین خیابونه کنار اون فروشگاه
رد نگاه انگشتش رو گرفتم
_چه خوب حداقل این آدرسش راحت تر از اون یکی ها پیداشد
_کاش اینجا استخدام بشیم اون وقت میام خونه مادربزرگم از شر نازبانو هم راحت میشیم
نی آب میوه رو از دهنم بیرون آوردم
_مگه به خونه مادر بزرگت نزدیکه؟
_دوخیابون پایین تر که بریم میرسیم سر کوچه شون
_برای تو عالیه
_اگر تو بیایی منم میام وگرنه باهم رفت وآمد میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت23 گذر از طوفان✨ سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت24
گذر از طوفان✨
وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم
_پریسا باید بریم طبقه چندم؟
_ طبقه اول
پله ها رو یکی یکی بالا رفتیم جلوی در قهوه ای تابلو اسم شرکت روش نصب شده بود وایسادیم
_زنگ بزن
نگاهی بهش انداختم
_من زنگ بزنم؟
_آره چرا تعجب میکنی
انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند دقیقه در باز شد خانمی که خستگی توی صورتش موج میزد بین چهار چوب در ظاهر شد و بی حوصله گفت
_بفرمایید؟
پریسا روزنامه رو بالا آورد
_سلام برای آگهی که زدید اومدیم
جوابمون رو داد دستش رو دراز کرد روزنامه روگرفته بهش خیریه شد
_ بیاید داخل در هم پشت سرتون ببنید
پشت سرش داخل رفتیم و در رو بستیم به پریسا نزدیک تر شدم وگفتم
_بنظرت این صاحب شرکته؟
_نه رئیس شرکت خانم نیست
_از کجا میدونی؟
روزنامه رو بالا آورد به اسم شرکت اشاره کرد
_پس خوبه این خانم اخمو نیست
باصدای داد خانمی که با اعتراض گفت
_شما چطوری اومدید داخل شرکت
ساکت شدیم سر جامون خشکمون زد
_باشما هستم
خانمی که در رو برامون باز کرده بود باچند پرونده از اتاق بیرون اومد
_ خانم شفقت چرا داد میزنید برای استخدام اومدن
_شما در رو براشون باز کردید ؟
مگه اینجا خونه خاله س هرکی در بزنه در رو براش بازکنید
_خونه خاله نیست خیلی رفت و آمد داخل شرکت براتون مهمه یه صندلی بزار کنار در بشین همون جا هرکی اومد اول سوال پیچش کن بعد راهش بده
_خوبه والا فروغی همه دردسر و کارای سخت رو رو دوش من انداخته بقیه کارمند ها زبونتون دراز شده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت24 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت25
گذر ازطوفان✨
پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چند لحظه چشم باز کرد وسط بحث کل کل خانم شفقت و کارمند شرکت گفت
_خانم چرا دعوا دارید، با همه مراجعه کننده هاتون اینطور برخورد میکنید.
شما آگهی استخدام زدید ما هم برای کار اومدیم وگرنه بیکار نبودیم بیایم شمارو ببینیم
با اخم بهمون خیره شد
_بچه سن شما به کار کردن نمیخوره من هم وقت ندارم هرکی از خونه باباش قهر کنه بیاد دنبال کار بهش جواب بدم مگه کار کردن الکیه که بخوام دوتا خردسالو استخدام کنم
ازلحن حرف زدنش بهمون برخورد دست پریسا رو گرفتم آروم گفتم
_بیا بریم کاری که قرار باشه این بد دهن به ما بده ارزش نداره
_صبرکن حالشو بگیرم بعد میریم
چند قدم جلو رفت دستش رو روی میزی که شفقت پشتش ایستاده بود گذاشت
_فامیلتون شفقته درسته؟
_فکر کن آره
_نمیخوام فکر کنم باید مطمئن بشم دارم با منشی حرف میزنم یا کارمند یا رئیس که ریاست بهت نمیخوره وصاحب اصلی اینجا نوشته شده اسمش فروغیه، پس اینجا پست مهمی نداری که تشخیص بدی ما به درد استخدام میخوریم یا نه
بچه هم به کسی مثل شما گفته میشه البته یه بچه بی ادب که دهنش رو باز میکنه به خودش اجازه میده هر حرفی رو بزنه
الانم بارئیس اینجا کار داریم نه شما
شفت بخاطر حرفهای که شنید جاخورد کمی هول شد
_ببین دختر جون من از صبح تاحالا بخاطر کارهای شرکت با صدنفر سر کله زدم الانم خسته م این آگهی استخدام هم برای الان نیست وقتش گذشته
_پس چرا توی نیازمندی های امروز چاپ شده ؟بعد چرا زنگ زدم نگفتید استخدام ندارید؟
_حتما دفتر روزنامه اشتباه کرده ،من هم متوجه نشدم کدوم استخدام رو میگید وگرنه میگفتم نیاید
_عجب الان آقای فروغی نیستن؟
_نه یکساعت پیش رفتن
_فردا میان؟
_چطور؟
_کارشون دارم
باحالت دست وپاچگی گفت
_نمیدونم شاید بیاد
_باشه فردا بر میگردم خداکنه بیاد سرکار
پریسا با حرف هاش حال شفقت رو آشفته کرد وسمتم اومد
_ترانه بریم
پا به پای هم سمت در رفتیم و از شرکت بیرون رفتیم
_وقتی استخدام ندارن چرا فردا برگردیم؟
انگشتش رو روی بینیش گذاشت
_هیس فعلا بریم بعد حرف میزنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت25 گذر ازطوفان✨ پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت26
گذر از طوفان✨
جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت بود انداخت
_چرا زوم کردی روی تابلو ها بیا بریم
_دنبال یه شماره تلفن یا همراه گشتم زنگ بزنم بگم منشی شون چقد پررو بی ادبه ،یه تو دهنی بهش بزنن حرف زدن یاد بگیره
_بیخیال بیا بریم اینا که استخدام ندارن فردا هم این همه راه رو نیایم
_فردا نمیایم ولی این شفقت دروغ گفت استخدام ندارن مشکوک میزنه
_چرا الکی بگه استخدام نداریم؟
_همین برام سوال شده ،حواست بود تا گفتم رئیس تون کی میاد چقد هول شد
_آره شاید ترسیده میخوایم بهش بگیم منشی بداخلاقه ،نگران شد
_حیف مسیر اینجا تا خونه دوره وگرنه صبح می اومدیم برجکشو میاوردیم پایین تا حرف زدن یاد بگیره
_چرا انقد حرص میخوری کسی که اخلاقش بد باشه یه روزی چوبشو میخوره اگر با همه مثل ما رفتار کنه جواب رفتار بدش رو میبینه
_آخه پررو بود ،بعضی از منشی ها یه طوری خودشون میگیرن تند و بد با همه حرف میزنن که دکتر یا رئیسی که براشون کار میکنن اونطور حرف نمیزنن
_آره درست میگی ولی به ما چه که حرص بخوریم
_ترانه چقد خونسرد و آرامی من تحمل ندارم جواب اینجور کسی رو ندم
_چند بار بی خیال بشی توجه نکنی دیگه برات مهم نیست
_نمیشه اگر جواب ندم چند روز با خودم میجنگم چرا دو تا حرف بهش نزدم
خنده صدا داری کردم
_خدا به داد کسی برسه پیش تو اشتباه کنه
_آره تا ادبش نکنم کوتاه نمیام
به شوخی گفتم
_اگر قصد کتک زدن منم نداری بگو داریم کجا میریم
لبخندی گوشه لبش نشست
_من دنیا رو بزنم نمیتونم دوست خل چند ساله مو بزنم داریم میریم خونه مادر بزرگم
_مطمئنی داییت خونه س؟
_آره بهش گفتم، احتمالا الانم منتظرماست
_کاش خودمون برمیگشتیم زحمتش نمیدادیم
_زحمت نیست فقط من قضیه رو یه طور دیگه ای براش تعریف کردم چیزی پرسید حواست باشه سوتی ندی
_باشه اصلا حرف نمیزنم تا سوار ماشین بشم میخوام بخوابم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت26 گذر از طوفان✨ جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت27
گذر ازطوفان✨
سر کوچه خونه مادر بزرگش پریسا رو صدا زدم
_جانم؟
_میشه من نیام همین جا منتظرت بمونم؟
_نه نمیشه ،جواب دایی وعزیز رو چی بدم؟
_مگه بهشون گفتی منم باهات اومدم؟
دستم رو گرفتم راه افتادیم
_به دایی گفتم با دوستم میام
_کاش اصلا بهش نمیگفتی
_با اتوبوس تا شب نمیرسیم خونه، کلی هم باید معطل بشیم همه صندلی ها پربشه بعد حرکت کنه
_پس داخل خونه نریم انقد استرس دارم دل تو دلم نیست
_ عزیز گیرنمیده سریع راضی میشه ولی آقاجون خونه باشه تا نهار نخوریم و استراحت نکنیم نمیزاره برگردیم
_وای اینطوری که دیر میشه
انگشتش رو روی دکمه زنگ آیفون گذاشت صدای مهربون مادر بزرگش پخش شد
_کیه؟
_عزیز منم باز کن
_دورت بگردم مادر بیا داخل خوش اومدی
در رو هول داد آروم وارد حیاط شد نگاهی به جلوی در راهرو انداخت با بدو برگشت سمتم
_شانس آوردیم آقاجون خونه نیست
نفس راحتی کشیدم
صدای چرا داخل نمیای مادر بزرگش باعث شد کمی از همدیگه فاصله بگیریم
محض دیدنم لبخند روی صورت مهربون و دلنشینش نشست و از پله ها پایین اومد
سلام کردیم باخوشرویی بهمون نزدیک شد
دستش رو برای پریسا باز کرد خودش رو توی بغل مادر بزرگش انداخت روی سرش رو بوسید، چند قدم جلو تر اومد باهام رو بوسی کرد
_سلام به روی ماهتون خوش اومدید چرا جلوی در ایستادید
_عزیز باید بریم کار داریم
_این همه راه رو اومدی بگی عزیز کار دارم باید برم
_ببخشید قربونتون برم یه کاری داشتیم باید می اومدیم الانم باید زود برگردیم فقط به دایی حامد بگید بیاد بریم
_حداقل نهار بخورید بعد برید زشته دوستت بدون پذیرایی برگرده
_ قول میدم یه روز برای نهار میام ترانه رو هم باخودم میارم
_از دست شما جونا همیشه حرف حرف خودتونه الان بهش میگم بیاد
صبرکنید سه تا ساندویچ ماکارانی براتون درست کنم ببرید داخل ماشین بخورید
_چشم دستت درد نکنه تا دایی بیاد میشینیم روی سکوی داخل حیاط
_باشه دورت بگردم
پریسا خوشحال نگاهی بهم انداخت
_ ماکارانی های عزیز خیلی خوشمزه ش ،خداکنه تا ما میریم آقاجون نرسه
لبخندی زدم
با صدای باز شدن در هال چرخیدیم داییش با دوتا پلاستیکی که یکی ساندویچ ها داخلش بود یکی دیگه میوه از خونه بیرون اومد سلام کردیم جوابمون رو داد دستش رو سمت پریسا دراز کرد و به شوخی گفت
_ بفرما توشه بین راه
پلاستیک ها رو ازش گرفت باشیطنت گفت
_این سهم منو ترانه س ها اگر نهار نخوردی برو یکی دیگه بیار
_اگه شما دوتا سهم خودتون خوردید ساندویچ منم بخوردید
صدای مهربون مادر بزرگش بلند شد
_دخترای منو اذیت نکن، حامد مادر تند نری ها
دستش رو روی چشمش گذاشت وسرش رو خم کرد
_چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت27 گذر ازطوفان✨ سر کوچه خونه مادر بزرگش پریسا رو صدا زدم _جا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت28
گذر از طوفان✨
ماشین رو از پارکینگ گوشه حیاط بیرون آورد کنار در توقف کرد کیف پولش رو برداشت پیاده شد
پریسا نگاه سوالی بهش انداخت
_دایی چرا پیاده شدی؟
_بشینید داخل ماشین برم یه نوشابه بخرم
_خب سر راه میخریدی
_زود میام
در عقب رو باز کردم سوار ماشین شدم سرم رو به صندلی تکیه دادم
پریسا جلونشست و سمتم چرخید
_خوبی؟
بی حال سرم رو تکون دادم
_پس چرا صورتت یه چیز دیگه میگه
_از صبح در حال بدو بدو هستیم خسته نشده باشیم جای تعجب داره
_آره ولی هیچ وقت انقد بی حال نمیشدی
بوی ماکارانی که توی فضا ماشین پخش شده بود باعث شد بیشتر ضعف کنم
کاش پریسا ساندویچم رو بده بخورم
داییش با بدو سمت ماشین اومد در روباز کرد روی صندلی نشست نوشابه رو روی دست پریسا گذاشت و ماشین رو راه انداخت
_چرا نهارتون نخوردید؟
نگاهی به پلاستیک کنارش انداخت
_عه چرا یادم رفت
یکی از ساندویچ هارو برداشت با یه نوشابه سمتم گرفت
_ببخشید یادم رفت ساندویچتو بدم
تشکر کردم سریع گرفتمش نایلون فریزر دورش رو باز کردم
تند تند همه ساندویچ روخوردم در نوشابه رو باز کردم کمی ازش خوردم از داخل آینه با نگاه ولبخند پریسا روبرو شدم
با لبخندجوابش رو دادم
_مزه شو دوست داشتی ؟
_آره خیلی خوشمزه بود ممنون
_نوش جان
نوشابه رو داخل دستم جابجا کردم زشته از داییش تشکر نکنم سرم روبلند کردم
_آقا حامد ممنون بابت نوشابه
_خواهش میکنم نوش جان
سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم وچشم هام روبستم
خدا عزیز رو خیر بده اگر نهار بهمون نمیداد احتمال داشت تاخونه از گرسنگی غش کنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت28 گذر از طوفان✨ ماشین رو از پارکینگ گوشه حیاط بیرون آورد کنار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت29
گذر ازطوفان✨
بعد از چند دقیقه سکوت صدای دایی پریسا بلند شد
_چه خبر قرار کی بهمون شیرینی بدید ؟
_دایی آروم تر حرف بزن ترانه خوابیده
_عه ببخشید حواسم نبود همیشه داخل ماشین میشینه سریع خوابش میبره؟
_نه امروز خسته شدیم منم خوابم میاد
_خب بخواب
–مگه از جونم سیر شدم بخوابم پا بزاری روی گاز با سرعت صد وهشتاد بری
_ای بدجنس من که همیشه مواظبم
_اتفاق یه لحظه س وقتی سرعتت بالا باشه نمیتونی ماشین کنترل کنی به فنامون میدی
_چقد ترسوی ،نگفتی چه خبرا؟
_ترسو خودتی ،خبرا پیش شماست آقای داماد
_داری طفره میری که حرف نزنی؟
_نه ولی اولا تعریف کن بعد من میگم
_چه زبونی داری
_کمال همنشینی با خودته دیگه
صدای خنده آروم داییش بلند شد
_قرار این هفته عزیز با آبجی ها و زن داداش برن خونه شون اگر قبول کنن قول قرار خواستگاری میزارن
_مگه خواستگاری نمیرن؟
_نه مادرش گفته فعلا بعنوان مهمون برن خونه شون بعد اگر قبول کنن برای خواستگاری میریم
_اوه چه کلاسی گذاشتن اول کار
_آره حق دارن
_چطور؟
_شرایط دخترشون خوبه باید سخت بگیرن
_شرایط پسر ما هم خوبه چرا خودتو دست کم میگیری فقط منتظرم ببینمش ببینم این همه ناز و ادا بهش میاد یانه
_از الان داری تهدیدی حرف میزنی
_آخه حرفت منطقی نیست
_نمیدونم فعلا که چیزی مشخص نیست شاید اصلا قسمت هم نباشیم ،خانم زرنگ حالا تو تعریف کن
_منتظریم داداش برگرده بابا باهاش حرف بزنه اگر قبول کنه میریم خواستگاری
_بهش گفتی؟
_نه فعلا باید اول از محمد مطمئن بشیم
_بنظرت قبول میکنه؟
_قبولم نکنه انقد میریم راضی بشه
_ اگر حالا من این حرف رو میزدم کلی حرف وحدیث ازش در میاوردی
_آخه انتخاب ما ارزششو داره
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت29 گذر ازطوفان✨ بعد از چند دقیقه سکوت صدای دایی پریسا بلند شد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت30
گذر از طوفان✨
سعی کردم پلک نزنم تا وقتی خواب میرم توی همون حالت بمونم
خوشبحال پریسا دو تا مراسم عروسی دارن بعد رفتن مامان به لطف اذیت های نازبانو هیچ مراسمی رو نرفتم یا سریع برگشتم خونه
ولی برای مراسم محمد حتما ماهم دعوت میشیم
کاش بشه برم
سنگین شدن پلک هام باعث شد دیگه نتونم فکر کنم وخواب رفتم
صدای آروم ترانه گفتن پریسا باتکون دادن دستم از خواب بیدارم کرد
چشم هام رو باز کردم خمیازه ای کشیدم روی صندلی مرتب نشستم
_ساعت خواب، رسیدیم نذاشتم دایی ماشین ببره داخل کوچه ترسیدم ناز بانو داخل کوچه باشه باز حرف حدیث در بیاره پیاده شو بریم
لبخندی زدم
_کار خوبی کردی
در ماشین باز کردم قبل از اینکه پیدا بشم چرخیدم
_آقا حامد دستتون درد نکنه ببخشید زحمتتون انداختیم
_خواهش میکنم این چه حرفیه
ازماشین پیاده شدم در روبستم باقدم های تند تند شروع به راه رفتن کردیم
_خدا بخیر کنه برسم خونه غر میزنه امروز نهار نداشتن
_بی جا کرده غر بزنه حرف زد بهش بگو خودش باید درست کنه ترانه مثل دفعه قبل ساعت شش صبح بیدار نشی نهار برای ناز بانو درست کنی این دفعه خودم مفصل کتکت میزنم
_بخاطر بابام درست میکنم نه اون فعلا بزار ببینم امشب بخیر میگذره
_حرف زد بگو دنبال کار بودی از فردا هم خودش باید آشپزی کنه چه نهار چه شام
_کاش نهار رو درست کنه شام پیش کشش خودم میرسم خونه درست میکنم
_نخیر دو وعده رو باید خودش درست کنه
_بابام قرص و دارو میخوره باید ساعت غذاخوردنش بهم نریزه وگرنه معده ش اذیت میشه بخوام با ناز بانو لج کنم برای بابا بد میشه
_این خل وچل کی براتون پیدا کرد خدا خیرش نده
_عه اونا که نمیدونستن اینطور میشه
_طرفداری نکن که بیشتر حرصم میگیره
آروم خندیدم جلوی در حیاط کیفم رو باز کردم دسته کلیدم رو بیرون آوردم
_کاری نداری؟
_نه بگم بیا داخل نمیایی ،ممنون که باهام اومدی
_مگه میشه بزارم تنها بری
ازهمدیگه خداحافظی کردیم در رو باز کردم به محض وارد شدن پنجره داخل هال باز شد
_تا الان کجابودی ؟به بهانه دنبال کار رفتن معلوم نیست رفتی کدوم قبرستون من با این وضعم بشینم آشپزی کنم
_اولا سلام دوما مگه نگفتی باید برم دنبال کار
_گفتم برو دنبال کار نه گشت وگذار
در هال رو باز کردم کفش هام رو کنار جا کفشی انداختم
طلبکار ودست به کمر جلو اومد
_یه کار پیدا کردن ده ساعت طول نمیکشه فکر نکن میتونی با دروغ گفتن گولم بزنی
_مواظب حرف زدنت باش ،شاید تو دروغ بگی ولی من یاد نگرفتم دروغ بگم
چند جا رفتم دنبال کار که بالاخره یکیشون دلش سوخت گفت امتحانی از فردا تایک هفته برم سرکار اگر راضی بود اجازه میده ادامه بدم
پشت چشمی برام نازک کرد
_حقوقش چقده؟
_زیاد نیست ولی از هیچی بهتره از فردا هم باید خودت نهار درست کنی چون دیرمیرسم خونه
_صبح موقع نماز درست کن
_من چقد جون دارم که دوساعت هم باید استراحت نکنم نمیتونم
_باشه حالا انگار میخوای چه کار سختی انجام بدی
_حاجی چند بار پرسید کجا رفتی گفتم پیش دوستت پریسای، بیدار شد خودت بهش بگو میخوای بری سرکار راضیش کن قبول کنه حرفی هم از بدهی ها نزن براش خوب نیست
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت30 گذر از طوفان✨ سعی کردم پلک نزنم تا وقتی خواب میرم توی همون
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت31
گذر ازطوفان✨
از اتاقم بیرون رفتم با بابا که گوشه هال خوابیده بود روبرو شدم و آهی کشیدم
معلوم نیست این داروهاش چه عوارضی داره تا میخوره میخوابه، انقد خونه نشین شده و گوشه گیر وشکسته شده کاش اصلا زن براش نمیگرفتن بقول پریسا با این انتخابشون زندگیمون بدتر ریخت بهم
داخل آشپرخونه رفتم استکانی از روی آویز کنار سینک برداشتم سمت سماور رفتم
چه عجب چایی درست کرده قوری رو برداشتم یه استکان چایی ریختم
_چایتو خوردی برنج درست کن اون بسته گوشت مرغی که روی اپن گذاشتم رو سرخ کن
چرخیدم نگاهی بهش انداختم
_باشه
صدای نازبانو گفتن بابا بلند
_یه چای بریز برای بابات بیار بهشم بگو میخوای بری سرکار سعی کن راضیش کنی وگرنه دیگه نمیشه مواد غذایی هم بخریم
بدون توجه بهش در کابینت باز کردم یه استکان برداشتم
معترض گفت
_شنیدی چی گفتم
کشدار وحرصی گفتم
_بله
_اون تیکه زبونت رو تکون بده آدم بدونه زنده ای یانه،دو قدم به پات زحمت بده بیا از روی آویز کنار سینک استکان بردار
نفس کلافه ای کشیدم استکان رو روی سینی گذاشتم از آشپزخونه بیرون رفتم با لبخند سینی رو روی میز عسلی گذاشتم
_بابا خوبی ؟ساعت خواب
_خوبم عزیزدلم کجابودی ؟
_باپریسا رفته بودم دنبال کار صبح خواب بودی وگرنه بهتون میگفتم بعد میرفتم
از حرفم جاخورد متعجب بهم خیره شد
_رفتی دنبال کار؟!
_آره
ناراحت وجدی گفت
_کی به تو همچین اجازه ای داده؟مگه من مردم یا لنگ پول بودی که به کار کردن فکر کنی
_اجازه بدید توضیح بدم
_ترانه هیچی نگو ازت دلخور شدم
_بابای قربونتون برم بزارید حرف بزنم بعد هرچی شما بگید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت31 گذر ازطوفان✨ از اتاقم بیرون رفتم با بابا که گوشه هال خوابید
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت32
گذر ازطوفان✨
نزدیک تر رفتم وکنارش نشستم دستشو گرفتم نگاه پر از خواهشی بهش انداختم
_بابا اجازه نمیدی توضیح بدم؟
نگاه زیر چشمی بهم انداخت
_مگه کم وکسری داری که بخوای کار کنی هر روز دارم به ناز بانو یاد آوری میکنم حواسش بهت باشه تغذیه ت خوب باشه لباس شیک برات بخره اگر چیزی لازم داری برات تهیه کنه تو فقط درستو بخونی وکلاس بری
حیف نمیشه دهنم رو باز کنم بگم زنش چقد نامرد و دروغگو پیشش فقط فیلم بازی میکنه، پول توجیبی روهم بهم نمیده چه برسه به خرید لباس وکلاس رفتن نهایت خرید لباس برای عید وپاییز هم لباس فرم برام بخره یادم نمیره بعضی وقت ها خودش رو بخواب میزد که بدون پول برم مدرسه پریسا از پول خودش خوراکی برام میخرید
برای آروم کردن بابا لبخند تلخی زدم
_بابا میدونم به ناز بانو خیلی سفارش میکنی کمبودی نداشته باشم و هرکاری لازمه برام انجام بده من که نگفتم کم وکسری هست ولی خودم دوست دارم تابستون رو با پریسا برم سر کار ،یه کار خانمانست سخت هم نیست میخوام از الان کلاس کنکوری شرکت کنم باید پیش پرداخت بدم اونو خودم میدم بقیه هزینه رو که قسطی کنن شما بدید
_میگم عموت یکی از زمین هارو بزاره برای فروش کل پولشو میریزم حساب برای کلاس های کنکورت
ناز بانو با اسم فروش زمین به سرعت برق وباد وارد هال شد به جمعمون اضافه شد
_فعلا نمیخواد زمین بفروشید هر وقت هزینه کلاس هام زیاد شد بهتون میگم ،توی خونه حوصله م سر میره صبح تا شب برم سر این کار سر گرم هم میشم
_ترانه تو رو چه به کار کردن میخوای حوصله ت سر نره برو باشگاه برو یه کلاس آموزشی
–اونا رو هم میرم دوست دارم با پریسا سر این کار رو برم یه چیزی هم یاد میگیرم
_نه ،فقط حرف سر کار رفتن تو رو کم دارم که خانواده ها بهم بخندن صادق نتونست خرج دخترشو بده
لبم رو پایین دادم باصدای ملتمسی گفتم
_باباجونم خواهش میکنم اجازه بده برم فقط همین دوماه رو میرم به هیچ کسی هم نمیگم سر کار میرم
_لا اله الا الله گفتم نه
_باشه پس از فردا میرم خونه آقاجون تا آخر شهریور هم همون جاهستم
نگاه چپ چپی بهم انداخت
_دوماه بری اونجا حرف وحدیث درست بشه قهرکردی
_چه حرف وحدیثی میخوام برم پیش خانم جون اینا
_هر وقت خودم رفتم باهم میریم نه تنها دوماه بفرستم اونجا
باید بیام محیط کار رو ببینم اگر شرایطش بد نبود وهمه خانم بودن اجازه میدم فقط تا آخر تابستون رو بری
ذوق زده دستم رو دور گردنش انداختم محکم صورتش رو بوسیدم
_ممنون باشه بیاید محیط رو ببینید
لبخندی گوشه لبش نشست پیشونیم رو بوسید
_آخرین بارت باشه دنبال سرکار رفتن باشی
_باشه چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫