#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۲سال و ۹ماهه)
با بچهها، خواسته و ناخواسته پیادهروی زیاد داشتیم.
گاهی در تشییع پیکر شهدا
گاهی در دستههای عزاداری
تجربهی #راهیان_نور هم داشتیم.😍
به راهپیمایی اربعین هم فکر میکردم...
مسیر خانه تا مترو هم که حدود یه ربع میشد و جاهای دیگه برای خریدهای خیلی ضروری غالباً پیاده بودیم باهم.
البته خیلیییی جاها هم نمیتونستیم بریم!
یا مثل لشکر شکست خورده با هم نبودیم.
یا با اعمال شاقه و به زووور، با هم بودیم😁
تک و توک از اطرافیان حرفهایی به گوشم میرسید که دلمو خالی میکرد:
-داری ظلم میکنی به بچهها!
بعدها که ماشیندار شدیم خیلی جاها که نمیشد بریم رفتیم👌🏻
حتی وقتایی که خسته بودیم،
تو بارون و سوز و سرما
وسط روز و آفتاب سوزان
تو شرایط قرنطینه کرونا
و...
و تو همهی این شرایط با بچهها خدا رو شکر میکردیم که ماشین داریم.😊
اما از خودم میپرسم که آیا این نگاه #شکرگزار بودن بچهها و لذت بردنشون از نعمات خدا، اگه از ابتدا و همیشه در #رفاه_کامل بودن هم به این اندازه وجود داشت؟!
اگه همیشه خونهمون بزرگ بود، اینقدر بچهها از داشتن اتاق و پذیراییِ فراخ لذت میبردند؟ اصلا به چشم میاومد؟!
آیا با وجود محدودیتهای کرونا و پارک و مسجد و مهمونی و سفر نرفتن، این حد از نشاط و رضایت رو داشتند؟
به نظر میرسه نه!!
یادمه یه بار، دوتا پنجشنبه پشت هم پیتزا درست کردم، رضا گفت مامان چقدر داریم پیتزا میخوریم!!
تو دلم گفتم دلتم بخواد!
حالا یه ماه نمیپزم تا قششششنگ لذتشو ببری بگی ممنوووونم مامان آخ جوووون!
اینا رو که با خودم مرور میکنم سعی میکنم حالا هم که ماشین داریم، یه جاهایی رو پیاده باشیم و هر از گاهی برای خودمون لذت نعماتی که داریم رو بیشتر کنیم.❤️
سرد و گرم روزگار رو بچشیم،
و آستانهی تحمل سختیمون رو بالا نگه داریم.☺️
پ.ن: خوشحالم که رضا برای پذیرش سختی روزهداری اعلام آمادگی کرده.😍
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#از_لابهلای_کتابها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
بچه بغل چه کارایی میشه کرد؟😌
میشه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد.
میشه کتاب دست گرفت و خوند📖
یا صوت گوش کرد.
میشه خونه رو جمع و جور کرد.
آشپزی کرد و غذا رو هم زد.
حتی میشه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن!
میشه لباس پوشید و درش آورد.
یا بچهی بزرگتر رو غذا داد.
یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻♀️
البته همهی اینا وقتیه که مجبور باشی...
مجبوووور!!!😅
تو اجبار، اصلا یه توانمندیهای جدیدی آدم پیدا میکنه😆
شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊
پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌
میشه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!!
آغوشی و کریر هم همینطور☺️
پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام میدی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمیفهمی!!
میبینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار میکنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی!
پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچهی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر میشه.🤪
مثل کسی که هی سوزن به خودش میزد
میگفت آخه نمیدونید وقتی نمیزنم، چه کیفی داره.😅
پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل میشی!!😆
از بس که این بنده خدا، موها رو میکشه!
اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔
پ.ن۵: توصیه میشه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
سال ۶۸ در تبریز به دنیا اومدم.
پدرم سپاهی بودن و مامانم حوزوی.
یه خواهر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود.
اما چون فاصله سنیمون خیلی نزدیک نبود، تا قبل از نوجوانی با هم صمیمی نبودیم.
البته دعوا هم نمیکردیم!
هیچوقت ناراحت نبودم که چرا خواهر و برادر بیشتری ندارم.😏
از اول بچه دوست نداشتم😁
حتی گاهی به مامانم میگفتم من چرا به دنیا اومدم😅 زیاد شدیم که...😂
از اونایی بودم که میگفتم بچه یکیشم به زور باید بیاری😅
و نمی دونستم که خودم یه روزی میشم مشوق بچهداری اونم با اعمال شاقه!😁
ابتدایی به یه مدرسه دولتی رفتم که بیشتر خانوادهها مذهبی بودن و مدیر خیلی خوبی داشت.
اما راهنمایی و دبیرستانم، نمونه دولتی بود و با اینکه از لحاظ علمی خوب بود، ولی از لحاظ مذهبی تعریفی نداشت.😑
حتی نمازخونه، هم نداشت!!
ما هم گاهی تا نزدیک غروب، برای درسای فوق برنامه، مدرسه میموندیم و با پنج شش نفر از دوستان، یه موکت میگرفتیم و تو سالن پهن میکردیم و نماز میخوندیم!!🤦🏻
خواهرم ۱۸ سالگی ازدواج کرد و رفت شهر دیگه و من از ۱۳ سالگی دیگه تک فرزند شدم.😍
همون طوری که دوست داشتم.💪🏻
اولین باری که تونستم با یه بچهی کوچیک ارتباط برقرار کنم، سال کنکور بود.
اون سال نزدیک عید بچهی خواهرم به دنیا اومد و یک ماهی اومدن تبریز، پیش ما.
اون مدت کلی باهاش بازی کردم.
بچهی خواهر هم که شییییرین😍
البته کنکور رو دیگه نگم براتون🙈
من یه دوست داشتم که همیشه نتایج آزمونای سنجشمون نزدیک هم میشد و بعد عید بین رتبههامون، صدتا صدتا فاصله افتاد.😅😂
با این حال، خداروشکر، تونستم به رشتهای که علاقه داشتم، برسم💪🏻 و فیزیک شریف قبول شدم.😊
دوران خاطرهانگیز دانشجویی من از سال ۸۶ شروع شد.
فکر کنم کاری که کمتر از همه انجام میدادم، درس خوندن بود.😅
با جمع دوستان، تو گروههای دانشگاه، حسابی فعال بودیم.
سال ۸۸ تو بیست سالگی، ازدواج کردم.👰🏻 جالبه که با همسرم همورودی و همرشته بودیم ولی به روش کاملاً سنتی و از طریق بستگان به هم معرفی شدیم.😏
یادمه تو دوران دبیرستان، کتابهای خاطرات شهدا رو زیاد میخوندم.
نه اینکه خیلی برم دنبالشون ولی به خاطر شغل پدرم از این کتابا زیاد تو دست و بالمون بود.
از اون موقع این ذهنیت برام ایجاد شد که منم میخوام ازدواج سادهای داشته باشم.🙂
و همین کار رو هم کردم.😊👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت اول
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
خانوادهی همسرم هم معتقد به ازدواج آسون بودن؛ ولی بازم من کلی سر خریدهای عروسی باهاشون بحث میکردم و هی میگفتم نه نمیخوام، گرونه، لازم نداریم...😆😅
مثلاً سر آینه شمعدون!
واقعا برام سوال بود که فلسفهی وجودیش چیه؟ ملت میخرن ولی نمیدونن کجا بذارن. پس به دردمون نمیخوره...☺️
یا سر حلقه💍
اونا معتقد بودن باید حلقهی عروسی یه کم سنگین باشه؛
ولی منم کوتاه نمیاومدم و هرچی که اونا برمیداشتن، من میگفتم نه بزرگه!
هرچی هم که من برمیداشتم، اونا میگفتن نه دیگه اینم خیلی سادهست😆
مراسم عقدمون رو خیلی ساده تو منزل پدری برگزار کردیم.
سال ۸۸ ما برای عمره دانشجویی ثبتنام کرده بودیم و دقیقا سالی که قرار ازدواجمون بود اسممون در اومد.😇
خانواده ما رو از فرودگاه تبریز بدرقه کردن و رفتیم عمره و از همونجا رفتیم تهران سر خونه و زندگیمون... خوابگاه متاهلی شریف!😍
سال اول تا تو مسئولیت جدیدم جا بیفتم😁، از فعالیتهای فرهنگیم تو دانشگاه کم کردم.
ولی از سال بعدش کنار درس دانشگاه، جامعهالزهرا رو هم به صورت غیرحضوری، شروع کردم.
علاوه بر اون، با تعدادی از دوستان، یک پروژهی فرهنگی هم شروع کردیم؛
اوایل تنها از روی دغدغه بود، بعدا حقوق ناچیزیم میگرفتیم.
ترم آخر دانشگاهم بود که باردار شدم.
درس دانشگاهی من و همسرم با هم تموم شد و ما باید خوابگاه رو تحویل میدادیم.
دوست داشتیم برای ادامهی زندگی بریم قم ساکن بشیم.
اما قبل از اینکه بریم شهر جدید، به اصرار مامانم ۲ ماه آخر بارداری رو رفتیم تبریز و طبقهی پایین خونهی مادرشوهرم ساکن شدیم.
روزهای خوبی بود.😊
منی که همیشه توی غربت و دست تنها بودم یهو برگشته بودم بین خانوادهها.😍
گلپسرم تیرماه ۹۱ تو یه بیمارستان دولتی به دنیا اومد.
لازم بود یه هفتهای تو بیمارستان بستری بشه.
اون مدت، شرایط خیلی سختی بود.
هم اینکه خودم تازه زایمان کرده بودم؛
هم اتاق بچه جدا بود و من خودم کاراشو می کردم.
هر نیم ساعت، باید میرفتم بهش سر میزدم؛ چون تو دستگاه بود و اگه گریه میکرد، متوجه نمیشدم.
برای همین هم، خواب درستی نداشتم.
ولی خداروشکر، گذشت...🤲🏻
گلپسرم بچهی آرومی بود.
اون مدتی که تبریز بودیم، تقریبا خودم غذا درست نمیکردم؛ مادرشوهرم و مادرم میآوردن. ولی تو بچهداری خیلی نیاز نبود کمک کنن.
شهریور ماه بود که اومدیم خونهی جدیدمون تو قم.
و روزهای جدیدی برامون شروع شد...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت دوم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
به غیر از چند تا از دوستان، کسی رو تو قم نداشتیم.
بچهی اول هم بود و خیلی ناشی بودیم.🙈
مثلا خیلی شیر میخورد و من فکر میکردم وقتی شیر میدم نباید کار دیگهای بکنم و اگه میدیدم غذام داره میسوزه، دلم نمیاومد اونو از شیر بگیرم و برم غذامو خاموش کنم.😅
البته بعدها سر بچههای دوم و سوم، توانمندیهام خیلی بیشتر شد.
طوری که همزمان یه بچه رو شیر میدادم، سوال اون یکی بچه رو جواب میدادم، آشپزی هم میکردم.😁
آدم گاهی فکر میکنه که نمیتونه! ولی بعدا متوجه توانمندیهاش میشه... توانمندیهای یه خانم خیلی فراتر از این چیزهاست.👌🏻
گل پسر شش ماهه بود که احساس کردم بدنم کاملا خالی شده.😵
وقتی میخواستم چیزی خرد کنم، دستم بیحس میشد و گزگز میکرد.
تازه متوجه شدم که از بعد زایمان خیلی کم به خودم رسیدم.
شروع کردم به خوردن قرصهای مکمل و حالم بهتر شد.🙂
بعد یه ترم مرخصی، درسهای جامعهالزهرا رو دوباره ادامه دادم.
خودِ همین درس خوندن، بهم روحیه میداد.🥰
درسامون غیرحضوری بود.
یعنی حتی مجازی هم نبود که یه استادی درس بده.
فقط عنوان درس رو انتخاب میکردیم و خودمون از رو کتاب میخوندیم و آخر ترم امتحانشو میدادیم.
هر چند بعضی درسامون CD داشتن، ولی من خیلی استفاده نمیکردم.
از شریف عادت داشتم خودم درسو بخونم.😄
آخه اونجا هم استادا میاومدن یه ربع حرف میزدن، بعد میگفتن خوب بچهها، تا صفحهی ۷۰ جزوهی انگلیسی رو گفتم😲😂 و ما مجبور بودیم خودمون بخونیم!
البته خداروشکر من یه جوری بودم که خیلی برای درس خوندن انرژی نمیذاشتم و با مطالعهی کم، به نتیجه میرسیدم؛ هم تو شریف هم حوزه.
موقع امتحاناتم که میشد، مامانم از تبریز میاومدن پیشم و بچه رو نگه میداشتن تا من هم درس بخونم هم برم سر امتحان...🙇🏻♀️
به جز زمان امتحانات، بقیه اوقات فقط تو زمان خواب گلپسرم درس میخوندم و وقتی بیدار بود، کامل برای اون وقت میذاشتم. حس میکردم باید از نهایت مادریم، استفاده بکنم.
گلپسر بیرون رفتنو خیلی دوست داشت.
دو تا مسجد، نزدیک خونمون داشتیم.
یکی از اونا، دورتر بود و یه ربعی باهامون فاصله داشت.
هر روز ظهر، با کالسکه میرفتیم اون مسجد دورتر، نماز میخوندیم و بعد برمیگشتیم.
هم یه جور پیادهروی برای خودم بود هم گلپسر هوا میخورد و سرگرم میشد.😉
گلپسر حدودا یه ساله بود که دوباره باردار شدم...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت سوم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_چهارم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
اون موقع، خونهی یکی از دوستان صمیمیم نزدیک ما بود.
بچهی اون هم، دوماه از بچهی من کوچکتر بود و ما زیاد خونه هم میرفتیم؛
هم درسای حوزه رو مباحثه میکردیم هم بچههامون با هم بازی میکردن.😃
همون روزها یه سری تفاوتها بین بچهها توجهم رو جلب کرد.
مثلاً بچهی دوستم معنای دستورات سادهای مثل برو، بیا و بده، رو میفهمید، ولی پسر من اصلا متوجه نبود.🤔
تو جمعهای دیگهای هم به رفتارهای بچههای همسنش دقت میکردم و اونا رو با پسر خودم مقایسه میکردم یا توی اینترنت جستجو میکردم.👩🏻💻
ولی هر وقت با کسی این دغدغه رو مطرح میکردم، میگفتند نه طوریش نیست.
چون گلپسر، بچهی سفید و تپل و خوش خندهای بود، همه دوستش داشتند.🥰
از لحاظ جسمی، هیچ مشکلی نداشت. رشد و حرکاتش خوب بود.
اردیبهشت۹۳ ، هنوز گلپسر دو سالش تمام نشده بود که پسر دوممون به دنیا اومد.
نوزاد جدید ما اون اوایل خیلی گریه میکرد.
از طرفی گلپسر هم کوچیک بود و من باید به هردوشونو میرسیدم.
هر کاری که میخواستم بکنم، دومی یا تو بغلم بود، یا مجبور میشدم بذارم گریه کنه تا به اون یکی برسم.
از طرفی پسر اولمم، خیلی بغلی بود و خیلی وقتا، این دو تا با هم تو بغل من بودن.
البته خودمم تواناییهام بیشتر شده بود و همزمان کارهام رو هم میکردم. مثلاً یکی رو میذاشتم رو زمین، غذا رو هم میزدم و دوباره بغلش میکردم.🥴
گلپسر همچنان نسبت به همسالانش تفاوتهای کمی از نظر انجام دادن دستورات بقیه نشون میداد؛
اما بقیه این رو به پای داداشدار شدنش میذاشتن و میگفتن طبیعیه.
برای همین تا وقتی به سن حرف زدن برسه و به حرف نیفته،
کسی تفاوتش با بقیه رو باور نکرد.
حتی اون موقع هم باور نکردن.
ما تو فامیل کسانی رو داشتیم که دیر حرف زدن، حتی در حد ۵ سال،
و امیدوار بودیم بچهی ما هم به اونا رفته باشه.
حتی دکترم که میبردیم، میگفتن: چیزی نیست. تاخیر رشد کلامی داره. خوب میشه.
به توصیهی پزشکان و اطرافیان، بردیمش گفتار درمانی.
جلسات گفتار درمانی طولانی مدت بود و ما مجبور بودیم ماهها، هفتهای سه روز بریم کلینیک و با کوچولوی نوپا منتظر بشینیم که کارمون انجام بشه.
خیلی روزهای سختی بود. مخصوصا که دوباره ضربانی در وجودم شکل گرفته بود...💕
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت چهارم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
تیرماه ۹۵ وقتی که اولی ۴ ساله و دومی ۲ ساله بود، پسر سومم به دنیا اومد.
نینی جدید ما برخلاف دومی، بچهی ساکتی بود و خیلی از بابت گریه کردنش اذیت نمیشدم.
اما به هر حال بچهداری با سه تا بچه سخت بود و همیشه در حال بدو بدو بودم.
(البته کاش سلامتی باشه و آدم همین طوری وقت کم بیاره.🤗)
کمکم متوجه شدیم مشکل گلپسرمون جدیتر از اینهاست که با گفتاردرمانی و روشهای معمولی درست بشه.
دکترها گفتند: فقط تاخیر رشد کلامی نیست و کلا دچار تأخیر رشد ذهنیه و این باعث شده آموزشپذیری خیلی پایینی داشته باشه.
به خاطر عادی بودن رشد جسمیش، مشکلش دیر تشخیص داده شد.
آدمها دو جور غصه دارن که من نمیدونم کدومش سختتره.
یکی، غصهی بزرگ ناگهانی.
و یکی غصهای که خرد خرد، بزرگتر میشه...😔
برای ما نوع دوم بود.
مثلاً سندرومدان، موقع تولد مشخص میشه و یک باره غصه و شوک بزرگی برای آدم پیش میاد.
ولی ما از ۱.۵ سالگی شک کردیم؛
اول فکر کردیم یه مشکل کوچیکه، ولی کمکم متوجه شدیم مشکلش از اونی که فکر میکردیم بزرگتره..
ما قبلا تو کل خانوادهی دو طرف، معلول نداشتیم و حتی خود من بچهی معلول ندیده بودم و هیچ شناختی نداشتم.
اطلاعاتی که الان دارم رو خودم ذره ذره کشف کردم.
هیچ دکتری نیومد اینها رو به ما شسته رفته توضیح بده.
مثلا یه دکتر رفتیم گفتن شاید اوتیسم باشه و یه دکتر معرفی کردن که اوتیسم رو خوب تشخیص میده و اون بررسی کرد و گفت اوتیسم نیست و ما خیالمون راحت شد که خب، خوب میشه...
بعد دیدیم خوب نشد، گفتن شاید فلان چیز باشه، رفتیم دیدیم نه اونم نبوده...
مثلاً من شناختی از مدارس استثنایی نداشتم و اولین بار که یکی از گفتاردرمانها گفت احتمالا باید بره مدرسه استثنایی، من خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم.😢
بعد که رفت تست استثنایی داد، مسئولش گفت من دارم با تخفیف قبولش میکنم و باید میرفت بهزیستی و دوباره غصه خوردیم که وضعش بدتر از حد تصور ماست...🥺
فقط همینقدر فهمیدیم که مشکلش ژنتیکی نیست و تا همین الان هم معلوم نشده که چرا این مشکل پیش اومده.
راستش این علم هنوز خیلی پیشرفت نکرده؛ برای همین بیماریهای محدودی رو میتونن بررسی کنن و بعضی مواقع نمیتونن ریشه رو پیدا کنن و فقط میگن تاخیر رشد داره...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت پنجم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_ششم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
بعد از تشخیص معلولیت ذهنی، خیلیها فکر میکردن که دیگه من زانوی غم بغل میکنم و افسردگی میگیرم و گلپسر رو از خونه بیرون نمیبرم. ولی این طوری نشد.
هرچند بالاخره آدم غصه دار میشه.
مخصوصا که من توی شهر غربت هم بودم و مامانم اینا هم روحیهشون خیلی حساس بود و گلپسر رو هم خیلی دوست داشتن.
ولی خدا خیلی بهم کمک کرد تا من هم خودم روحیهمو حفظ کنم، هم به بقیه روحیه بدم.
گاهی که خیلی غصهم میشد، میرفتم حرم حضرت معصومه و با خانوم جان درد دل میکردم و سبک میشدم.❤️
دیگه طوری شده بود که مامانم و مادرشوهرم زنگ میزدن به من و غصه میخوردن که چرا اینطوری شد.
و من سعی میکردم اونا رو هم آروم کنم و دلداری بدم که خواست خدا بوده، حتما حکمتی بوده و از این دست حرفا.
وقتی که ما برای کاردرمانی میرفتیم، مادرهایی رو میدیدم که منتهای آرزوشون این بود که فرزندش بشینه، یا یه کلمه حرف بزنه... چیزهایی میدیدم که واقعا در تفکرات من خیلی تاثیر داشت.
گاهی آدمها دعا میکنند که معجزهای رخ بده و حالشون خوب بشه.😊
اما من تو مطب کاردرمانی که مینشستم حس میکردم که اگه قراره معجزهای رخ بده، مادرانی هستند که بیشتر بهش احتیاج دارن.
و سرتا پا شکر می شدم بابت مشکل خودمون.
مثلاً دختری بود که ده دوازده سالش بود، ولی معلولیت شدید داشت و مادرش هر دفعه تو بغلش اونو میآورد؛ حتی نمیتونست بشینه و فقط کاردرمانی میکردن که بدنش خشک نشه.
ولی میتونست نامفهوم صحبت کنه و من اونجا میدیدم که اون دختره، با مامانش و کاردرمان، نیم ساعت دارن میگن و میخندن.
و اینا خیلی حس خوبی به من میداد.
میشه گفت، همین تغییر زاویه دید، و احساس شکرگزاری، بزرگترین نعمتی بود که خدا به من داد.
و دلم رو مهربونتر کرد.❤️
یکی از الطاف دیگهی خدا به من، دادن دو بچهی سالم بعد از گلپسر بود.
دو تا پسر اول من، به خاطر تفاوتهایی که داشتن، خیلی با هم همبازی نبودن.
چون یکی از نقاط شروع همبازی شدن، حرف زدنه. اول ارتباط میگیرن، بعد شروع میکنن بازی کردن.
و اینکه گلپسر با توجه به مشکل ذهنیش، برقراری ارتباط با دیگران رو بلد نبود و کارهایی که برای برقرار ارتباط با داداشش میکرد، در واقع از نگاه ما و برادرش اذیت محسوب میشد!
برا همین، تا آخر هم، خیلی همبازی نشدن.
ولی به جاش سر پسر سومم، همهی اینا جبران شد.
و واقعا خدا خیلی بهم لطف کرد.❤
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک خانم معلم
🔸 قسمت ششم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
کوچولوی سوم ما، خیلی آرومتر از قبلی بود.😃
میذاشتمش یه کنار و کارهای خودم و دو تای اولی رو میکردم؛
وقتی هم که بزرگتر شد، خیلییی خوب با پسر دومم همبازی شد.
برای همین، از وقتی که دوساله شد و شروع کرد به صحبت کردن و بازی کردن با داداشش، یهو کلی از وقتم، خالی شد.
الانم الحمدالله روابطشون با همدیگه، خیلی خوبه!
طوری که هرکی میبینه باورش نمیشه دو تا پسر اینقد خوب باشن!!😄
اون دو تا که بازی میکردن. فقط گلپسر میموند که من باید سرگرمش میکردم و بهش میرسیدم.
گاهی اونم باهاشون، مشغول میشد و این خیلی براش خوب بود.
مثلاً قبلا اگه میخواست بگه یه چیزی رو بده به من، با چند کلمهی نامفهوم، من منظورشو میفهمیدم؛
ولی از وقتی سعی کرد با داداشهاش ارتباط بگیره، تلاش میکرد واضحتر بگه تا اونا هم بفهمن.👌🏻
یه مدت، وقتی سومی تازه شروع کرد به صحبت کردن، گلپسر هم گفتاردرمانی میرفت و صحبت کردنش داشت بهتر میشد.
و تو یه بازهای، قشنگ تلاششون برای حرف زدن، با هم موازی شده بود...😍
یکی از مسائل خانوادههایی که فرزند اولشون مشکل داره، اینه که آیا بازم بچهدار بشن یا نه؟
خیلیها میترسن که بچهی بعدی هم مشکلدار باشه.
برای همین، مشکلات این بچهها بررسی میشه که معلوم بشه به چه علت اینطوری شده.
اگه تو آزمایشهای ژنتیک، چیزی معلوم نشه، احتمالش خیلی کم میشه و باید به خدا توکل کرد.😌
بچهی دیگه داشتن، برای روحیهی خود پدر و مادر خیلی خوبه.☺️
تو کاردرمانی، معمولا همه میگفتن مادرهایی که بچهی دیگهای ندارن، خیلی افسردهترن.
چون فکر میکنن دارن انرژی میذارن و بازدهی خیلی کمی میگیرن و این، به مرور آدم رو اذیت میکنه...😣
داشتن بچهی دیگه، برای رشد خود بچهی معلول هم خیلی خوبه.👌🏻
چون یکی رو میبینه که داره مراحل رشد رو طی میکنه و تلاش میکنه با رشد اون، خودش هم پیشرفت کنه.
مثلاً وقتی اونا حرف میزنن، بچهی معلول هم دوست داره حرف بزنه و باعث میشه توان کلامیش بهتر بشه.
یا مثلا نوزادی رو میبینه که اول راه نمیرفته ولی کمکم راه میره. این باعث میشه بچهی معلول هم تلاش کنه که راه بره و این تلاشی که میکنه، خیلی خوبه😃
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif