eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
157 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«تجربه‌ورزی در تربیت فرزند» ( ۱۶، ۱۰، ۸، ۸، ۱.۵) دوستی پرسید: روش خاص تربیتی‌ت چیه؟🙄 هر چی فکر کردم یادم نیومد تو کل این ۱۶ سال مادری روش خااااااص تربیتی داشته باشم، متناسب با شرایط و موقعیت‌ها عمل کردم، گاهی حتی کیلومترها از روش قبلی عقب‌نشینی کردم و مسیر جدیدی رو باز کردم. اصلاً به نظرم تربیت همین منعطف بودنش قشنگه. اما چند تا اصل ثابت برای خودم همیشه داشتم که حس می‌کنم تو رشد موفق بچه‌ها خیلی موثر بوده.👌🏻 اولی‌ش تجربه‌ورزیه. بچه‌ها تو موقعیت‌های تجربی و حقیقی رشد می‌کنن و بزرگ می‌شن. کمبودهاشون رو پیدا می‌کنن، اعتماد به نفسشون بالا می‌ره و اثرات مثبت فراوان دیگه داره. البته ازسختی‌های بسیار زیادش برای مادر نمی‌شه نگفت، بالاخره تو هر کسب تجربه‌ای ریخت‌و‌پاش و فشار کاری مادر چند برابر می‌شه، اعصابش تحت فشار قرار می‌گیره ولی از اون دردهای شیرینیه که ارزش تحمل کردن رو داره.🤭 یادم میاد از وقتی پسر اولم محمدعلی دو ساله بود، انواع پخت و پز، از شیرینی و کیک تا بیسکوییت و آشپزی رو با مشارکتش انجام می‌دادم، وقتی با دستای کوچولوش خمیر ورز می‌داد یا بیسکوییت‌ها رو شکل می‌داد یا قارچ‌ها رو تکه‌تکه می‌کرد، با همهٔ ریخت و پاشی که ایجاد می‌شد، من رشد و بالندگی فرزندم رو می‌دیدم تا همین الان که یک آشپز حرفه‌ای شده برای خودش و مسئول اشپزخونهٔ هیاتذ مدرسه. خیلی وقت‌ها من دستیارش می‌شم و ازش می‌خوام که بگه باید این مرحله چی کار کنم!!! اون زمان حس اعتماد به نفس و موفقیت رو قشنگ تو وجودش می‌بینم یا وقتی به مهمونا می‌گم که شام اصلی رو پسرم پخته، حس غرور هر دومون مثال زدنیه، (ناگفته نمونه که پشت صحنه، به قدر یک آشپزخونه ظرف شستم و جمع‌وجور کردم تا این غذا به سفره برسه🤪) یا مثلاً یک تیکه از چوب تختش جدا شده بود که دیگه به درد نمی‌خورد، تصمیم گرفت به کاتانا (شمشیر چوبی) تبدیلش کنه. چیزی که مدتی دنبالش بود. رفتم براش ارهٔ چوب‌بر خریدم. تقریباً یک هفته اتاقشون تو خاک چوب بود تا تموم شد🥴 ولی نتیجه رضایت‌بخش بود. یا دخترها همیشه در حال تجربه‌اندوزی هستن طوری که اتاق و کمدشون اغلب پر بوده از کاردستی با کاغذ و مقوا و ربان و... حتی وقتی مشغول انجامش نیستن مشغول تماشای انواع هنرها و کاردستی‌ها و ....هستن. خاطرم هست حدودا دوسال پیش، برای شگفت‌زده کردنم وقتی رفته بودم خرید، خودشون یک دسر کیک بستنی خوشمزه درست کرده بودن، از چندتا خرابکاری فسقلی و کثیف‌کاری کف آشپزخونه که بگذریم، خیلی دلچسب بود.😉 این روزها با خیال راحت‌تری بهشون آشپزخونه رو می‌سپرم تا برای خودشون با دستورهای مختلف، کیک و... درست کنن. معمولاً هم سعی می‌کنم بالای سرشون نرم تا آخر کار. از تجربهٔ مدیریت اقتصادی که اصلاً نمی‌تونم بگذرم. تجربه‌ای بسیاااااار جذاب با دریافت پول تو جیبی از سنین ۴_۵ سالگی، گاهی خساست به خرج می‌دادن و در حسرت چیزی که دوست داشتن می‌موندن، گاهی ولخرجی می‌کردن و دچار معضل بی‌پولی می‌شدن.😅 بعد این تجربیات تا حدی یاد گرفتن نیازهاشون رو بر اساس دارایی‌شون اولویت‌بندی کنن و تو خریدهاشون دقت بیشتری دارن. نکات بیشتری رو بررسی می‌کنن و سعی می‌کنن پس‌اندازم داشته باشن.👌🏻 تجربه‌ها همیشه هم به این آسونی نیستن. گاهی یک تجربه با دل کندن و سختی روحی بیشتری همراهه، مثل سال گذشته که پسرم رو تنها همراه معلم‌هاش راهی پیاده‌روی اربعین کردم، دل کندن اونم انقدر طولانی اونم تو این سفر، همون قدر که برای پسرم خاص بود برای من مادر خاص‌تر، اصلاً تو خیلی از تجربه‌ها من بیشتر رشد کردم تا بچه‌ها.😅 خلاصه هر فرصتی پیدا بشه که قابلیت کسب تجربه داشته باشه، غنیمت می‌شمریم و ازش بهره می‌بریم.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اسراف در حق بچه‌ها» (مامان ۱۴، ۱۲، ۱۰، ۲ساله) حالم خیلی بد بود. خیلی بد! درونم شعلهٔ آتش خشم و کلافگی بود. پر از انرژی منفی بودم😓 نیاز به تنهایی داشتم... کاش یک ساعت می‌رفتم بیرون قدم می‌زدم. کاش در خانه نمی‌ماندم. پنج شنبه روز گیر دادنم بود‌... شروع کردم به تذکر پشت تذکر.😏 چرا خونه به هم ریخته است؟! چرا رو تختی‌تو صاف نکردی؟! چرا می‌خوای چیزی بخوری تو سینی نمی‌ذاری؟!😏 چرا ظرفای دیشب کامل شسته نشده؟!🤨 چرا حواستون نبود قاسم آب نریزه رو فرش؟ چرا حولهٔ خیس گذاشتی رو مبل؟! چرا لباس مدرسه ات کثیف بود ننداختی تو ماشین چرا تبلتو همین‌جور رو زمین ول کردی رفتی؟! وای چرا جورابا یک لنگه‌اش این طرفه یک لنگه‌اش اون طرف؟🤦🏻‍♀️ چرا لیوان آب رو نصفه گذاشتی تو آشپزخونه؟! چرا چرا چرا چرا همین جور پشت هم به همه چیز گیر دادم. پسرا یک در میون توجه می‌کردن، بعدش هم اصلاً انگار نه انگار (حرفم براشون بی‌اهمیت شده بود😢) و داد و هوار من بیشتر🤦🏻‍♀️ چرا... چرا... چرا... دخترم همه‌ش براش مهم بود دونه دونه می‌دوید و انجام می‌داد. اگر هم نصفه انجام می‌داد قبول نداشتم! باید کامل انجام می‌داد. کاسهٔ صبرش لبریز شد. شب یک هو زد زیر گریه.😭 گفت شام نمی‌خورم میل ندارم... همسرم خیلی سعی کرد بیاردش سر سفره ولی نیامد و شب بدون شام با گریه خوابید. زنگ خطر من به صدا در اومد! شاید تو روزهای دیگه ۹۰ درصد چیزایی که می‌گفتم برام اهمیت نداشت. مثل آب ریختن قاسم روی فرش، یا جوراب‌های لنگه به لنگه این طرف و اون طرف... ولی اون روز همه چیز رو ریز به ریز می‌دیدم و تذکر می‌دادم.🤭 اتفاقات بدی افتاد! حرفم بی‌اهمیت شد، دخترم توی روم ایستاد، آرامش خونه به هم خورد، حجم عصبانیت خودم بیشتر می‌شد و... و... و... که حالا باید چیزی که زدم خراب کردم رو ترمیمش کنم. و به این فکر می‌کنم که چند بار می‌شه یک رابطه را ترمیم کرد. چند بار دیگه می‌شود خطا کرد... شاید اولین اشتباه، آخرین اشتباه باشه... و من زنگ خطر را شنیدم! و چقدر خواندن این آیه که دخترم به کمدش زده بود تا حفظ کند، نجاتم داد: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا ۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدی‌ها درگذرند، آیا دوست نمی‌دارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.) من در حق خودم و بچه‌ها در حال اسراف بودم... انه هو الغفور الرحیم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام صبح پاییزی‌تون بخیر 🍂 کارتون اون دختر مو قرمز کک‌مکی که خیییلی حرف می‌زد رو یادتونه!؟ 👩🏻‍🦰 هیچ وقت فهمیدین وقتی بزرگ شد چه اتفاقاتی براش افتاد؟! می‌خوایم دورهمی کتابش رو بخونیم. 🤓 ما از شهریور ماه تصمیم گرفتیم بعضی رمان‌های خوب دنیا رو دورهمی بخونیم. چند وقت پیش همخوانی رمان جین‌ ایر رو به پایان رسوندیم و حالا می‌خوایم بریم سراغ مجموعه‌ی ۸ جلدی جذاب «آنی شرلی» 😍 تو این مجموعه زندگی آنی از کودکی‌ش به تصویر کشیده می‌شه تا بزرگ‌ شدن و ازدواج و مادر شدنش 💗 یکی از رمان‌های حال خوب کن دنیا، بخصوص برای خانوما و مامان‌ها 😋 📆 إن شاءالله از دوشنبه ۸ آبان همخوانی رو شروع می‌کنیم. 📖 میزان مقرری هم روزانه حدود یک ساعت از کتاب صوتی هست. ❣نسخه‌های صوتی و الکترونیک کتاب رو می‌تونین از اپلیکشن‌های کتابخوانی تهیه کنین. 🎵 نسخه صوتی کتاب خیلی قشنگه و می‌تونه یک تفریح سالم و لذت‌بخش در کنار خانه داری و کارهای روزمره محسوب بشه 😉 ❇️ ضمنا نسخه الکترونیکیش توی فیدی پلاس هم موجوده، مخصوص دوستانی که اشتراکش رو دارن. اگر قصد مطالعه‌ی کتاب رو دارین اینجا با ما همراه بشین 😉👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«مامان من چی بپوشم؟!» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) چه خبر از بحرانِ مامان، لباس چی بپوشم؟ الحمدلله در منزل ما این بحران با خیر و خوشی به سرانجام رسید. هر بار که قرار بود جایی بریم، حتی تا سرکوچه، برای خرید بستنی! باید این سوال پرسیده می‌شد و تا جوابگو نبودم، این پرسش روی دور تکرار بود...🤯 تا همین چند وقت پیش که هنوز دورهٔ لباس‌شناسی برای بچه‌ها برگزار نکرده بودم، واقعاً هربار سرِ انتخاب لباس، پروژه داشتیم. ماشاالله بچه‌های این دوره هم که دوست دارن همیشه منحصر به فرد باشن، بخشی از این هدف رو با پوشیدن لباس‌های خاص، محقق می‌کنن. مثلاً روزی که از مکّه برگشتم، چند دست لباسِ سوغاتی که برای بچه‌ها خریده بودم رو با یک دنیا عشق و ذوق و شوق بهشون تقدیم کردم. لباس‌ها، لباسِ مجلسی و شیک بودن .😎😍 اما قشنگ صدای شکستنِ غرور و شخصیت لباس‌ها رو شنیدم، وقتی که بچه‌ها برای گذاشتن زباله سر کوچه، انتخاب لباسشون، پیراهن صورتی و تورتوری با روبان‌های قرمز بود.🥺😭💔 یا مثلاً تابستون دوسال پیش، وقتی برای بچه‌ها مایوی نو خریدم تا در اولین فرصت به استخر برن... از خاطرات طلایی و شیرین اون دوره، روزی بود که یک ماه از خرید مایو گذشته بود و بچه‌ها همچنان استخر نرفته بودن. بچه‌ها هر روز مایو به دست می‌اومدن و می‌پرسیدن پس کی می‌ریم استخر؟ امروز بریم؟ مامان اگه کمکت کنیم کارهاتو زود تموم کنی می‌ریم؟ همون ایام که توی دل بچه‌هام کله قند آب می‌شد از فکر پوشیدن مایوی نو، به مهمانی منزل یکی از اقوام دعوت شدیم و خب همون سوال همیشگی که ماماااان لباس چی بپوشیم؟ و جواب همیشگی ترِ من، که هر چی دوست دارید بپوشید فقط تمیز سالم و مناسب باشه.🥲 عجیب بود برام که این‌بار با جواب تکراریِ من قانع شدن و مجدد، با اصرار، من رو سرِ کمد لباساشون نبردن تا برای تک‌تکشون لباس انتخاب کنم!!! حتماً دیگه خودشون عاقل شدن یاد گرفتن که لباس انتخاب کنن☺️👌🏻 زهی خیال باطل!!!😐😒😑 - مامان ما حاضریم. + باریکلا، برید دم در کفش بپوشید منم الان میام. یک لحظه هم بیایید ببینم چی پوشیدید؟ خوشحال و شاد و خندان، با ذوقی وصف‌ناپذیر، یک‌به‌یک اومدن داخل اتاقم.😇 + این چیهههه؟!🤯😬 چرا مایو پوشیدید؟ - شما گفتی لباستون تمیز و سالم باشه. تازه مایوهامون نو هم هست دیگه. حالا مگه چی می‌شه یک بارم مایوهامونو بپوشیم؟!😢 اجازه بده دیگه مامان.🥲 و گروه سرود «مامان اجازه بده» راه افتاد. + سکوووووووت🤫 اجازه نمی‌دم چون مایو برای مهمونی مناسب نیست. بهتون می‌خندن. آخه این چه سَمی بود؟!😭 در نهایت با انتخاب من لباس پوشیدن و با حسرت فراوان مایوها رو روی زمین رها کردن تا بعداً بذارن سر جاش. این انتخاب‌های عجیب در لباس پوشیدن، بعد از هربار جواب من که خودتون یه چیز مناسب بپوشید، ادامه داشت. روزهای گرم که دلشون لباس زمستونی می‌خواست. روزهای سرد که به جای بافت، لباس خنک و بهاری رو هوس می‌کردن و... در نهایت طی یک حرکت انتحاری، لباس‌ها رو سطح‌بندی کردم و به ترتیب داخل کمد گذاشتم. سطح۱: برای دم‌دست، باغ، سرکوچه و پارک. سطح۲: برای منزل مامان بزرگ‌ها سطح۳: برای روضه سطح۴: برای مهمانی سطح۵: برای مجلس و مهمانی‌های مهم‌تر سطح۶: فقط برای عروسی لباس‌ها رو به ترتیب در کمد آویزون کردم و چون مشخص شده بود کدوم لباس برای کجا کاربرد داره، دیگه راحت انتخاب می‌کردن. موقع آویزون کردن لباس هم چون چوب‌لباسی خالی، در کمد باقی می‌موند، به راحتی جای لباس رو پیدا می‌کردن و لباس سرجای اولش قرار می‌گرفت. البته می‌شد با نوشتن سطح لباس، روی یک تکه کاغذ، راحت‌تر مرزبندی کرد، اما برای بچه‌های من واقعاً لازم نبود و همون توضیح اولیه در مورد چینش لباس‌ها و کاربردشون، در ذهن بچه‌ها باقی موند. من که از این معضل به سلامت نجات پیدا کردم. شما چی؟😃 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
❓اگه بچه‌مون جست و خیز و بازیگوشی نداشته باشه باید نگران و ناراحت باشیم؟🤔 ❓چطور می‌تونیم حوصله و صبرمون رو در برابر بچگی کردن بچه‌ها زیاد کنیم؟😩 ✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻 ☘️☘️☘️ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حتی دغدغه‌ها هم بزرگ می‌شوند» (مامان .۵، .۵، .۵، .۵ساله) خیلی اوقات با خواندن کتاب‌های شهدا از زبان مادرانشان شنیده بودم که چطور دفاع مقدس سرعت رشد و بزرگ شدن بچه‌هایشان را بیشتر کرده، به اندازه‌ای که همان پسر بچه‌ای که دیروز تمام غصه‌اش، پاره شدن کفشش بوده، لباس رزم می‌پوشد و عدد شناسنامه را دست کاری می‌کند که مبادا از همراهی حق جا بماند. تا اینکه یک روز فاطمه نقاشی‌اش را آورد و توضیح داد سمت راست، مردم فلسطین اند که کشته می‌شوند و غصه دارند. سمت چپ اما ایرانی‌ها به کمکشان می‌شتابند و آن‌ها پیروز و خوشحال می‌شوند. من در دلم محاسبه می‌کردم او کی انقدر بزرگ شده که موضوع نقاشی‌اش بدون آنکه من یا معلمش بخواهیم، از گل و خانه به مقاومت رسیده... اصلاً ما به طور مستقیم که او را مخاطب صحبتمان در خانه دربارهٔ فلسطین قرار نداده بودیم.. یادم آمد راهپیمایی و تجمع را با بچه‌ها رفتیم، یک روز جمعه. جمعه‌ها را بچه‌ها به خاطر نماز جمعه دوست دارند، اما این بار گفتم بچه‌ها بعد از نماز، باید مسافتی را پیاده برویم و شعار بدهیم. گفتم ظهر است، آفتاب داغ جنوب اذیتتان می‌کند، گرسنه می‌شوید. بیشتر نگران محمد بودم که طاقتش تمام شود. اما با جدیت اعلام کردند که پای تمام سختی‌هایش هستند. از اینکه خیابان را بدون ماشین می‌دیدند، ذوق کرده بودند. توی خیابان با فاصلهٔ نزدیک خودم می‌دویدند و همراه جمعیت، با مشت‌های گره کرده شعار مرگ بر اسرائیل را فریاد می زدند.👌🏻 (البته بماند آخر راهپیمایی چون یک چهارراه به خانه مانده بود، تصمیم گرفتیم بقیهٔ راه را هم پیاده برویم، که محمد تحمل نکرد، گفت: «پاهام خسته است.🥵» بغلش کردم و دو تا کیک هم مهمانشان کردم😋) در خانه هم من و همسرم وقتی بچه‌ها مشغول بازی بودند، دراین باره با هم گفتگو می‌کردیم. نقاشی‌های بچه‌های دیگر را هم درباره فلسطین، از شبکه پویا دیده بود. اما با تمام این‌ها، هیچ‌گاه انتظار این همه درک از وقایع منطقه را از دختر هفت ساله‌ام نداشتم. اینکه نقاشی‌اش مفهوم داشته باشد و این من را به وجد می‌آورد، که اوست که تربیت می‌کند، رشد می‌دهد و برای روز موعود آماده می‌کند... پ.ن: همین الان هم که در حال نوشتن این مطلب هستم فاطمه و محمد کاملاً خودجوش برای نقاشی‌شان موضوع آزاد و فلسطین قرار داده‌اند. همراه نقاشی شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سر می‌دهند. پ.ن۲: از راهپیمایی که برگشتیم، مشغول آشپزی بودم که صدای شعار شنیدم. محمد تکرار می‌کرد مرگ بر اسرائیل. خدیجه و زینب هم همراهش مشت‌هایشان را گره می‌کردند.👊🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱. دوران کودکی و خانوادهٔ ۸ نفرهٔ ما» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) اواخر سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمدم. ۶ بچه بودیم. سه پسر قبل ازش انقلاب و دو دختر و یک پسر بعد از پیروزی انقلاب به دنیا آمده بودند. رابطهٔ ما سه تای آخری با هم صمیمی بود. از آن خواهر برادری‌های بدون تو هرگز و با تو هم هرگز،😄 نه تاب دوری هم را داشتیم، نه کنار هم بدون دعوا سپری می‌شد. زندگی کودکی ما در خانه‌ای قدیمی با پدر و مادری با تجربه می‌گذشت؛ بارزترین ویژگی مادرم آزادی دادن بودن؛ آزادی در فعالیت‌ها و انتخاب‌هایمان داشتیم، و درعین‌حال مسئولیت‌های جدی در خانه بر عهده‌مان بود که مادرم برای انجام دادن آن‌ها با ما شوخی نداشت.😉 و پدرم که اصولاً ما کمتر می‌دیدمشان، روش‌های خاص خودشان را در مستقل و محکم بارآوردن ما داشتند؛ خیلی خیلی کم در امور ما دخالت می‌کردند. در عین محبتی که به ما داشتند ولی نمی‌گذاشتند تن‌پرور بار بیاییم؛ مثلاً اگر از سرویس مدرسه جا می‌ماندیم، ما را نمی‌رساندند می‌گفتند با اتوبوس بروید و‌ خودتان جواب ناظم را پس بدهید یا اگر پول دارید تاکسی تلفنی سوار شوید ولی پول اضافه‌ای از این بابت به ما نمی‌دادند. در عین اینکه برای هدیه خریدن دست و دلباز بودند ولی اگر می‌دیدند ما با سهل‌انگاری وسایلمان گم و خراب می‌شود سخت می‌گرفتند و به ما می‌فهماندند که از هدیه‌ای محروم شده ایم.🥲 برای مادرم خیلی مهم بود ما در کارهای خانه مشارکت کنیم، ظرف بشوریم و سفرهٔ شام را پهن و جمع کنیم؛ برادرم که مسئول خریدهای خانه بود هم از این کارها مستثنی نبود، مادرم می‌گفتند: «تو‌ پسری توان بدنی‌ت بیشتره!» میزان مسئولیت‌ها ربطی به اینکه درس و امتحان داریم هم نداشت، کارهایی که مادرم به عهدهٔ ما می‌گذاشتند روزی نیم ساعت بیشتر وقتمان را نمی‌گرفت و البته ما هم دوست داشتیم از زیرکارها در برویم که با جدیت مادر روبه‌رو می‌شدیم.🤭 پدرم و مادرم سواد حداقلی داشتند ولی اوضاع مالی خانواده روبه‌راه بود. الحمدلله ولی این به معنای ریخت و پاش و نازپرورده بودن نبود؛ به قول پدرم: «پول من حساب کتاب داره اگر بتونید من را قانع کنید پول را برای چیزی می‌خواهید که به آن احتیاج دارید دریغ نمی‌کنم»؛ ولی خوی ساده‌زیستی پدر و دلایلش اغلب مواقع به دلایل ما می‌چربید.😉 پدرم همیشه نگران بودند که ما به سبب درس خواندن در مدرسهٔ غیر انتفاعی شمال شهر، تجملگرا و اهل بریز بپاش بار بیاییم و ازین بابت خیلی به مادرم هم می‌سپردند که مراقب حدودمان در خرج کردن باشد.👌🏻 دبستان را در یک مدرسه ابتدایی‌ای که مدیرش همسایه و دوست مادرم بود و با خانهٔ ما چند خیابان فاصله داشت، درس خواندم؛ دل مادرم راضی نبود مدرسهٔ سرکوچه که مدیرش خانم جوان تندخویی بود بروم.👌🏻 ما به خاطر اینکه بزرگترین برادرم در دفاع مقدس شهید شده بود امکان استفاده از مدارس شاهد را داشتیم و بنابراین مقطع راهنمایی را در مدرسهٔ شاهد درس خواندم ولی به دلیل اینکه در مدرسهٔ ما تبعیض قابل توجهی بین فرزندان شهدا و سایرین قائل بودند، خیلی تحت فشار بودم و اصلاً جو‌ مدرسه و دوستان را نمی‌پسندیدم😓 و اصرار من بالاخره مادرم را راضی کرد و ایشان به سختی توانستند، پدرم را برای ثبت نام در مدرسهٔ غیر انتفاعی اسلامی که با تحقیق و جستجوی فراوان به دست آورده بودند قانع کنند. بنابراین من دبیرستان در مدرسه غیر انتفاعی مذهبی درس خواندم. فضای مدرسه خیلی خوب بود؛ معلم‌ها همدل بودند و دوستان از خانواده‌های هم‌سطح انتخاب شده بودند؛ شاید الان بگویند جمع کلونی انتخاب شده، باعث می‌شود نوجوان در جو ایزوله‌ای بزرگ شود ولی من می‌گویم جو سالم مدرسهٔ ما واقعاً من را از حواشی وقت‌تلف‌کن و آسیب‌زای نوجوانی دور نگه داشته بود.👌🏻 من انس با کتاب را از دوستان دبیرستانم دارم؛ رابطهٔ صمیمی با معلم‌هایم من را اهل و عاشق هیئت کرد. اردوهای معرفتی مدرسه بینش سیاسی مؤثری به من داد؛ در بخش فرهنگی و پرورشی مدرسه خیلی فعال بودیم و کم‌کم کنار دست مربی‌های دلسوز رشد کردیم و در برنامه‌ریزی‌ها برای مدرسه و برگذاری اردو و... کمک می‌کردیم. و من این را بسیار ارزشمند می‌دانم.🧡 جو غالب دبیرستان رشتهٔ ریاضی بود و من به رؤیای مهندس شدن😅، رشتهٔ ریاضی را انتخاب کردم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif