#هوالمعبود
#معرفی_کانال را در لینک زیر ببینید .👇
https://eitaa.com/malakeh_bash/9088
خانوما به دوستاشون معرفی کنند
و
آقایون به همسران و خواهرانشون
💫کانال« ملکه باش » ما با همه فرق داره.
ملکه باشای دیگه هنر خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما:
⭐️ #هنر_زندگی
⭐️ #هنر_زن_بودن
#رمانهای کانال: 👇
#رمان #روز_باشکوه
#داستان #دوراهی
#دلنوشتههای سفر مکه:👇
#حج #سفر_عشق
مطالب بررسی شده :👇
#چه_کتابی_بخوانیم
#ارتباط_با_نامحرم
#اقتصاد_خانواده
#خانوادهدوستی
#مدیریت_زمان
#فضای_مجازی
#کنترل_خشم
#سواد_رسانه
#خودمراقبتی
#طب_سنتی
#تاب_آوری
#مهرورزی
#سلامتی
#خواب
#لباس
#نظم
هنرمندیها و ترفندها:
#ترفند_خیاطی
#پرورش_گل
#جواهردوزی
#روباندوزی
#لبه_دوزی
#گلدوزی
#آشپزی
#خیاطی
کتابهای معرفی شده:
#ناقوسها_به_صدا_در_می_آیند
#تولد_در_لس_آنجلس
#من_ادواردو_نیستم
#رویای_نیمه_شب
#خاطرات_سفیر
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#داستان #دوراهی #قسمت_اول
گفت بذار سرنوشت عجیب خودم رو برات تعریف کنم.
گفتم سراپا گوشم:👇
🔹 جوان بودم و هر طور دلم می خواست لباس می پوشیدم ، بیرون که می رفتم ، آرایش می کردم و حجاب مناسبی نداشتم .
ما یک فامیل مذهبی بودیم و پدر و مادرم به خاطر رفتارهای من خیلی ناراحت بودند .
دخترهای فامیل یکی یکی ازدواج می کردند . وقتی دقت می کردم ، میدیدم که همسران مذهبی آنها بسیار انسانهای شریف و با شخصیتی هستند ، به زنان دیگر توجهی نداشتند ، خیلی به خانواده خود رسیدگی می کردند و احترام می گذاشتند .
من هم دلم می خواست ،همسرم از قشر مذهبی باشد ، اما مطمئن بودم که با این وضع حجاب و پوشش من ، همچین مردی هرگز برای خواستگاری من نخواهد آمد .
فکری به ذهنم رسید ، تصمیم گرفتم که ظاهر خودم رو مذهبی درست کنم ، تا ازدواجی با یه مرد مذهبی داشته باشم ، وقتی ازدواج قطعی شد و رفتم سر خونه و زندگیم کم کم حجابم رو کم می کردم و بر می گشتم به حالت قبلم و اون بنده خدا رو در عمل انجام شده قرار می دادم .مردان مذهبی اهل ظلم کردن نیستند و بالاخره حتما من رو با رفتار خوب و خوش تحمل می کرد .
با همین فکر از فردا صبح روسریم رو مدل وفا بستم و چادر کشدار پوشیدم و توی مهمونی ها و مراسمها نماز اول وقتم به راه بود ، پدر و مادر از همه جا بیخبرم چقدر خوشحال بودند و خدا رو شکر می کردند ، که من سرم به سنگ خورده و به اصل خودم برگشته ام و سر به راه شده ام . دلم براشون میسوخت ، چون هیچ کس از بازیای که من شروع کرده بودم ، خبر نداشت .
#مارال_پورمتین
👈 انتشار با نام نویسنده
👈 ادامه دارد...
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
#داستان #دوراهی #قسمت_دوم
پنج یا شش ماه به همین منوال گذشت ، چند تا خواستگار اومد ،که از معیارهای مذهبی من فاصله داشت ،تا اینکه یکروز همسایمون اومد در خونه و واسه یکی از اقوامشون با ما قرار خواستگاری گذاشت ، چندباری اومدند و رفتند ، پسر خوبی بود نجیب و سنگین توی یه شرکت دانش بنیان کار می کرد ،نخبه علمی بود ، پدرم و دو برادر بزرگم فرصت گرفتند و تا می توانستند ، از مدرسه و دانشگاه محل تحصیل و مسجد و کاسبای محل و همسایه ها و همکاران محل کار و....تحقیق جامع و کاملی کردند و برای اینکه عضو خانواده ما بشه تایید صلاحیت شد .☺️
خلاصه قرار و مدارها روگذاشتیم و عقدمون رو توی حرم حضرت معصومه (س)گرفتیم و چند ماه بعد هم عروسی رو در یکی از مناسبتهای مذهبی برگزار کردیم .
همسرم اگر چه خیلی پولدار نبود و اقتصادی خرج می کرد ، ولی در حد وُسع خودش سعی می کرد ، به درخواستهای من توجه کنه ، که همین برام کافی بود .
برای مجلس زنونه و مردونه هم همسرم مولودی خوانهای جداگونه دعوت کرد که خیلی هم در کارشون استاد بودند و عروسی شاد و خاطره انگیزی شد .
البته من همیشه عروسی خودم رو با موسیقی های آنچنانی و رقص و آواز در ذهنم پرورش داده بودم ، اما چون همسرم اهل اینطور مراسمها نبود و این موضوع رو در خواستگاری مطرح کرده و روی اون تاکید کرده بود ، من مخالفتی نکردم ،با خودم گفتم ، این موافقتها ارزش به دست آوردن یک همسر خدایی و مومن رو داره
چند ماهی گذشت و واقعا هر چه بیشتر می گذشت بیشتر شیفته رفتارها و کمالات اخلاقی اون میشدم ، تواضع ،صمیمیت و دلسوزی که در برخورد با پدر و مادرم داشت ، احترامی که به برادران و همسر خواهرم می ذاشت ، محبتهای بی دریغش به خودم ، نماز اول وقت و سربه زیری ، کم حرفی و در عین حال اعتماد به نفس و پر تلاش بودنش مثال زدنی بود . گاهی فکر می کردم ، مادرش چطور تربیتش کرده که اینقدر خوب نتیجه داده ، دلم می خواست ، من هم اگر پسری می داشتم ، همین مدلی تربیتش کنم.
کم کم به فکر اجرای برنامه ایکه در سر داشتم افتادم ، می خواستم بهترین زمان رو پیدا کنم .آیا الان بهتر بود ، یا اینکه صبر کنم خدا فرزندی بهم بده و بعد به بهانه سخت بودن بچه داری و حفظ حجاب با چادر ، برای همیشه با حجاب و چادر خداحافظی کنم ؟
در همین اثنا یکروز همسرم با ذوق و شوق اومد خونه ، گفت ، خانم اون وام قرض الحسنه ای که به شرکت درخواست داده بودم ، باهاش موافقت شد و برام واریز شد ، ساکِت رو ببند ، که می خوایم بریم دیدن #ارباب .
با تعجب پرسیدم :
چی ارباب ؟
کدوم ارباب ؟
مگه الان هم اربابی هست ؟
حالا خونهش کجاست ارباب؟
#مارال_پورمتین
👈 انتشار با نام نویسنده
👈 ادامه دارد...
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
#داستان #دوراهی #قسمت_دوم پنج یا شش ماه به همین منوال گذشت ، چند تا خواستگار اومد ،که از معیارهای
#داستان #دوراهی #قسمت_سوم
همسرم با اشتیاق گفت :
#ارباب همه بچه شیعه ها دیگه ، می خوایم بریم کربلا ، حرم آقا جانم ، همون که تو رو به من داد . من با آقا قرار گذاشتم هر سال خانوادهام رو ببرم پابوسش.❤️
گفتم : خیلی هم عالی ، ولی من نمی فهمم ، امام حسین(ع) من رو به تو داده ؟ بعد به شوخی گفتم : بابام منو به تو داده یا امام حسین (ع).
با همون تواضع و شوخ طبعی همیشگی گفت ، البته که بابات ما رو به غلامی پذیرفت ، اما بابا وسیله بود ، در واقع من تو رو از ارباب گرفتم .
گفتم : عه نگفته بودی ، جالب شد ، تعریف می کنی برام ؟
گفت : حقیقتش اینقدر از دور و اطراف جریان ازدواجهای ناموفق و شکست خورده و طلاق گرفته شنیده بودم ، یه ترسی از ازدواج افتاده بود ، تو دلم ، به امام حسین(ع) متوسل شدم ، گفتم : ارباب جانم ، من چهل روز روزه می گیرم و بعد از چهل روز از خانواده می خوام برای ازدواج من گزینه مناسبی پیدا کنند ، آقا جان دیگه من از شما می خوام که اگر گزینه ای که پیدا میشه و ما می ریم خواستگاری واقعا مؤمن و مذهبیه و باعث عاقبت بخیری من و فرزندانم میشه ختم به ازدواج بشه و اگر اینطور نیست ، آقا جان شما در مرحله قبل ازدواج یه طوری منو آگاه کن که دیگه ادامه ندم و ازدواج رو به هم بزن .
من از امام حسین (ع) خواستم که همسری بهم بده که فرزندانم رو سرباز پا به رکاب آقا امام زمان(عج) تربیت کنه .
به آقا گفتم : البته من تحقیقات و بررسی رو خودم انجام می دم ولی اگر چیزی بود که من نفهمیدم ، شما آقا جان کمکم کنید .
بعد از روزه چهل روزه اولین جایی که اومدیم خواستگاری خونه شما بود ، که یکی از اقوام معرفی کرده بود ، تحقیقات جامع و کاملی انجام دادیم و مورد منفی ندیدیم ، اتفاقا همه حرفهامون با خانواده شما و خود تو حول یه محور بود ، اونم رضایت خداوند ، که این موضوع برای من خیلی مهم بود . خلاصه بعد از یه پروسه طولانی شما رو امام حسین(ع) برای من پسند کرد.
من دیگه حال خودم رو نمی فهمیدم ، یعنی اینکه من به ذهنم برسه حجاب کنم و .....همه و همه موهبتی از طرف امام حسین بوده ، که من لیاقت همسری همسرم رو پیدا کنم ؟
تازه اینکه با امام حسین قرار گذاشته من فرزندانی امام زمانی تربیت کنم کارم رو سخت می کرد .
پس چرا اینا رو همون اول نگفته بود ؟
هر چند گمون می کنم اگر هم گفته بود ، بازم من مجبور بودم موافقت کنم که شانس داشتن همسر مؤمن و مذهبی رو از دست ندم.
چند روزیکه تا سفرمون مونده بود، خیلی تو خودم بودم ، و همه اش فکر می کردم ، هم از حرفهای همسرم خوشحال بودم از حُسن نظری که به من داره ، هم دلم برنامه ها و آرزوهای خودم رو می خواست .
یه چیز دیگه هم اینکه از خودم می پرسیدم ،مادر بدحجابی که آرایش هم بکنه ، می تونه فرزندان امام زمانی تربیت بکنه یا نه ؟
اگر حجابم رو کم می کردم ، اون ابهت و اقتداری که الان در چشم همسرم داشتم ، آیا فرو نمی ریخت ؟
دلم برای همسرم می سوخت که چه مراتب بالایی از کمالات اخلاقی از من در ذهنش ساخته بود .
با همین درگیریهای ذهنی عازم کربلا شدیم .
#مارال_پورمتین
👈 انتشار با نام نویسنده
👈 ادامه دارد...
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
#داستان #دوراهی #قسمت_سوم همسرم با اشتیاق گفت : #ارباب همه بچه شیعه ها دیگه ، می خوایم بریم کربلا
#داستان #دوراهی #قسمت_چهارم
آغاز سفر مستقیما رفتیم کاظمین ، زیارت امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع) فقط چند ساعت اونجا بودیم و بعد رفتیم نجف که همسرم اسمش رو گذاشته بود ، خانه پدری ، ما دو روز در خانه پدری بودیم و چه صفایی داشت حرم مولا ،واقعا فکر می کردم ، اینجا خونه بابامه ، همونقدر برام آرامش داشت . اصلا دلم نمی خواست دیگه از حرم بیام بیرون .
من تا حالا به سفر کربلا نرفته بودم ، حتی به رفتنش فکر هم نکرده بودم ، هیچوقت جزء برنامه هام یا اولویتهام نبود ، اما الان می دیدم چه حس نابی داره و الان علت عطش و اشتیاق زیارت مجدد ، کسانی که قبلا کربلا رفته بودن رو درک می کردم ، از خانه پدری رفتیم کربلا و ۳ روز هم اونجا بودیم ، اولین باری که چشمم به بین الحرمین خورد قابل وصف نیست ، اصلا حرف نمی تونستم بزنم ، فقط گریه بود و گریه و گریه . انگار خستگی یک عمر جنگیدن با خودم سر خوب و بد بودن رو اونجا می خواستم با گریه در کنم . از صدای گریه های عمیق اطرافیان معلوم بود ، اونها هم شبیه من دلتنگیهای زیادی دارند .
اون ۳ روز اصلا دلم نمی خواست هتل بمونم و همش دوست داشتم کنار ضریح امام عزیزم باشم .
اما حیف که عمر سفر کوتاهه و ما خیلی زود به ایران برگشتیم و حتی سامرا هم به خاطرات مشکلات امنیتی که وجود داشت نرفتیم .
تا حالا به غیر تفریحات مادی زودگذر ، همچین لذت عمیق معنوی رو درک نکرده بودم . البته که چند باری با خانواده حرم امام رضا(ع) رفته بودم ولی هیچ چیز قابل مقایسه با کربلا نیست.
در تمام مسیر برگشت، به #دوراهی که در پیش داشتم فکر می کردم :
🔸بدحجابی و عواقبش
🔹حجاب و عواقبش
هر دو رو امتحان کرده بودم و به این فکر می کردم که لذتهای عمیقی وجود دارند که با ارزشتر و مفیدتر و تاثیرگذارتر از لذتهای زودگذر و ظاهری و فانی دنیایی هستند .
مثلا من خودم اون احساس خوشبختی ، آرامش ، افتخار و رضایتمندی که در این در چند ماه آشنایی و زندگی با همسرم داشتم در تمام عمر تجربه نکرده بودم ، از معنویت و اخلاص بالایی که همسرم در امور و کارهای روزانه داشت من هم نیرو می گرفتم. در حالیکه اتفاقا قبلا همیشه دنبال خوشگذرانی و تفریح بودم اما هرگز شادی باطنی عمیقی نداشتم.
فهمیدم که لذتهای زودگذر دنیایی مثل بی حجابی ، آرایش در کوچه و خیابان و سایر گناهان شاید لذت گذرایی به انسان بدهند ، اما هرگز به انسان آرامش نمی دهند ، رضایتمندی قلبی نمی دهند ، افتخار نمی دهند ، بلکه همیشه یه دلهره از به قدر کافی زیبا نبودن ، به روز نبودن و جذاب نبودن داری و استرسی که از این ناحیه دریافت می کنی بالاست.
در مسیر برگشت تصمیم گرفتم ، برای همیشه حب و علاقه به بی حجابی و آرایش خارج از منزل و موارد مشابه رو از قلبم بیرون کنم . تصمیم گرفتم یک سبک زندگی برای خودم در پیش بگیرم که امام زمان(عج) پسند باشه .
در اولین قدم اقدام به مطالعه نهج البلاغه و بعدش صحیفه سجادیه کردم .
بعد یه قرآن با ترجمه روان و جذاب آقای علی ملکی خریدم و ترجمه اون رو چند بار خوندم .
در قدم بعدی شروع به مطالعه کتابهای استاد مطهری با بازنویسی جدید تحت عنوان کتابهای بینش مطهر کردم .
و وقتی دوره مربوط به اونها تمام شد ، در کلاسهای تدبر در قرآن ثبت نام کردم.
البته این مواردی که اینجا اینقدر سریع نام بردم ۷ یا ۸ سال به طول انجامید .
۲ سال بعد از برگشت از کربلا صاحب دو قند عسل دوقلو شدم که اسماشون رو میثم و مقداد گذاشتم و ۴ سال بعد خدا نازنین زینب رو به ما هدیه داد و همسرم طبق قولی که به ارباب داده بود تا الان سالی یکبار ما رو به پابوس آقاجان برده .❤️
#پایان
وٓالْعاقبةُ لِلْمتَّقین 🌱
#مارال_پورمتین
👈 انتشار با نام نویسنده
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••