🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
خاطرات دفاع مقدس
#ماه_رمضان
#در_جبهه_ها
#شهدا_و_روزه
خدا رحمت کند #شهید_رفیعی از کارگران اهل قم بود که با زبان روزه به #شهادت رسید.
در یکی از نیمه شب های ماه رمضان که قرار بود خود من چند روز پس از آن به مرخصی بروم، #شهید_رفیعی چون می دانست می خواهم به قم برگردم، پیش من آمد و گفت حاج ناصر! وصیت نامه ای را همین دیشب نوشتم و از تو می خواهم وقتی به قم رفتی آن را به دست خانواده ام برسانی؛ من وصیت نامه را گرفتم؛ پس از اذان صبح بود که #شهید_رفیعی با دهان #روزه مشغول #مناجات با خدا بود که حمله خمپاره ای دشمن باعث #شهادت این #شهید والا مقام شد؛ واقعا نحوه #شهادت او در حال #مناجات با خدا، بسیاری از همرزمان ش را تحت تأثیر قرار داد.
راوی :
#همرزم_شهید
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
در اسارت از همه نظر در محدودیت بودیم و هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. نه امکانات مادی و نه معنوی؛ هر چند اردوگاهها را خودمان سامان داده بودیم و برای هر چیزی برنامه داشتیم.
آنجا خودش یک ایران کامل شده بود و همه چیز در بین اسرای ایرانی نظم داشت.
خودمان قوانینی وضع کرده بودیم تا بتوانیم طبق آن برای اوقاتمان برنامه ریزی کنیم.
روحانیهایی که اسیر شده بودند در بین بچهها به آموزش مسائل مذهبی میپرداختند و اسرایی که قبل از اسارت به تدریس در دانشگاه و کسوت استادی مشغول بودند از نظر علمی ما را تأمین میکردند.
همه چیز در اسارت حال و هوای خاص خودش را داشت حتی ماه مبارک رمضان؛ ما در اردوگاه به طور معمول دو وعده غذا داشتیم که در ماههای رمضان با مسئولین اردوگاه صحبت کرده و این دو وعده را به افطار و سحر انتقال میدادیم.
افسران و سربازان عراقی خودشان روزه نمیگرفتند اما موافقت کردند که موقع افطار چند نفر از بچههای خودمان برای آماده کردن غذا به آشپزخانه بروند و در ساعت سحری هم در آشپزخانه را باز میکردند.
موقع سحر بچهها دعای سحر را زمزمه میکردند و ساعتها به عبادت میپرداختند.
زیبایی ماه رمضان در دوران اسارت به ساعتهای قبل از افطار مربوط میشد. اینکه بچهها هر کدام در گوشهای از آسایشگاه مینشستند و با دلی شکسته دعا میخواندند و از هر قسمت آسایشگاه صدای ناله و گریه بچهها بلند بود."
راوی :
#جانباز_و_آزاده_عزیز
#محمد_امیری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز و #جانبازان_معزز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهدای_رمضانی
#افطاری_در_آسمان
#خلبان_شهید
#محمد_نوژه
#قسمت_اول
انقلاب تازه داشت جان میگرفت که گروهکهای ضدانقلاب در نقاط مختلف آشوب بهراهانداختند تا به خیال خود با پشتگرمی حامیان خارجیشان، نقشه تجزیه ایران را به اجرا درآورند. شهر پاوه، یکی از نقاطی بود که قربانی خیانت این افراد شد. روز 23 مرداد خبر رسید هواداران مسلح حزب دموکرات کردستان با انواع سلاحها به شهر پاوه حمله کردهاند. مقاومت اهالی بومی شهر، نیروهای ژاندارمری و پاسداران نتوانست حریف توپخانه مهاجمان شود و اینطور بود که یک روز بعد، پیام سقوط پاوه به مرکز فرماندهی مخابره شد. همین پیام کافی بود تا یک هیئت عالیرتبه از پایتخت برای بررسی اوضاع و اتخاذ تصمیم به پاوه اعزام شود؛ گروهی متشکل از دکتر مصطفی چمران (معاون نخست وزیر و وزیر دفاع وقت)، تیمسار سرلشکر ولیالله فلاحی (فرمانده نیروی زمینی) و ابوشریف (معاون عملیاتی سپاه).
#ادامه_دارد ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌹🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهدای_رمضانی
#افطاری_در_آسمان
#خلبان_شهید
#محمد_نوژه
#قسمت_دوم
پایگاه سوم شکاری همدان هم یکی از واحدهای کمکی در این غائله بود. سرگرد محمد نوژه ازجمله خلبانان پایگاه سوم بود که برای سرکوب این خائنان داوطلب شد و بااینکه میدانست مأموریت پرواز بر فراز پاوه محاصرهشده میتواند بیبازگشت باشد، در پذیرش آن تردید نکرد. مرداد ماه آن سال با ماه مبارک رمضان مصادف شدهبود و همه مدافعان شهر پاوه ازجمله خلبان نوژه با زبان روزه به جنگ خرابکاران ضدانقلاب رفتهبودند. مأموریت سرگرد خلبان محمد نوژه و ستوان یکم خلبان «بشیر موسوی» (کابین عقب) مشخص شد؛ پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه. او با هواپیمای اف 4 و با شکستن دیوار صوتی، عرصه را بر مهاجمان مسلح تنگ کرد تا زمینه حضور نیروهای خودی فراهم شود. عملیات با موفقیت انجام شد اما هواپیما در هنگام انجام گشتهای هوایی هدف آتشبار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد و در ادامه به کوه اصابت کرد. هواپیمای خلبان شجاع پایگاه سوم شکاری در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد و سرگرد خلبان محمد نوژه با زبان روزه به شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌹🕊
77.mp3
2.64M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی_دوم
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت77💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🇮🇷 🇮🇷🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_فرمانده
#مقام_معظم_رهبری
من توصیه ام به #جوان_های عزیز این است که شرح حال #سرداران_شهید را بخوانید .
#سردار_شهید
#ولی_اله_چراغی
#نحوه_شهادت
برادر محکی همرزم و بیسیمچی #شهید_چراغی که در زمان #شهادت این #شهید بزرگوار همراه او بوده است از لحظات آخر حیات دنیایی #شهید_چراغچی میگوید : در جریان عملیات بدر ما در منطقه بهعنوان بیسیمچی آزاد بودیم و مأموریت داشتیم تا هر یک از مسئولین که قصد سرکشی به خط مقدم را دارند همراهی کنیم .
آن روز قرعه به نام من افتاد و به همراه آقا #ولی_اله عازم خط شدم .
با دیدن وی نیروهایی که تعدادشان حدود ۲۰ نفری میشد، روحیه تازهای گرفتند .
وضعیت در آن روز کمی سخت شده بود، از یک طرف بعضی فرماندهان تقاضای نیرو و مهمات داشتند و فشار بسیار زیادی بود و از طرفی هم دشمن پاتک بسیار شدیدی را آغاز کرده بود، به نحویکه به چهل یا پنجاه متری ما رسیده بودند و صدای شنیهای تانک را به خوبی میشنیدیم.
دشمن خاکریز را مورد هدف قرار داده بود.
ما با آنچه در دست داشتیم مقاومت کردیم تا جایی که تانکهای دشمن روی خاکریز آمد ولی نیروهای پیاده نظام و خدمه تانک فرار کردند.
غروب آن روز خاکریزی پشت خاکریز اول زدند و با ایشان جهت بررسی شرایط به آنجا رفتیم و #شهید_چراغچی نیازها را از طریق بیسیم به عقب اعلام کرد.
نماز مغرب را خواندیم و من مختصر استراحتی کردم.
وقتی بیدار شدم دیدم آقا #ولی هنوز در حال نماز است و این کار تا صبح ادامه داشت.
بعد از نماز صبح باز دشمن اقدام به پاتک کرد.
زمانی که وی برای بررسی وضعیت دشمن سر خود را از خاکریز بالا برد مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
در آن شرایط وی را با موتور به عقب انتقال دادیم و چون سردار قالیباف وضعیت #شهید_چراغچی را از نزدیک دید دستور داد که وی را با بالگرد به تهران منتقل کنند که با خبر شدم در بیمارستان #شهدای تجریش بستری شده و در روز ۱۸ فروردین بعد از گذشت ۲۵ روز به درجه رفیع #شهادت نائل آمد .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#خاطرات
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_ششم
در عالم خواب، خود را داخل سنگر دیدم؛ درست در لحظه تحویل سال. خواب بودم یا بیدار، نمی دانم؛ فقط یادم هست که یک باره دیدم کف پایم شعله ور شده و می سوزد. سریع از خواب پریدم؛ غلام بود؛ از بچههای تبریز. سر شب به من تذکر داده بود که اگر موقع تحویل سال بخوابم، ناجور بیدارم خواهد کرد؛ ولی باور نمیکردم این جوری! فندک نفتی را زیر جورابم گرفته بود و در نتیجه، جورابی که کلی به آن دل بسته بودم که تا آخر دوره سه ماهه مأموریت با خود داشته باشم آتش گرفت و پای بنده هم بعله!
بدتر از من، بلایی بود که سر رضا آوردند؛ او دیگر جوراب پایش نبود؛ یک تکه خرج اشتعالی توپ لای انگشتان پایش گذاشتند و با یک کبریت، کاری کردند که طفلکی کم مانده بود با سرعت صد کیلومتر در ساعت، به جای تانکر آب، برود طرف عراقیها.
با همه اینها، کسی اخم نکرد و همه میخندیدند. از خنده بچهها، خنده ام گرفت. حق داشتند. باید بر میخواستم تا پس از خواندن دعای تحویل سال، چند آیه قرآن بخوانیم؛ سپس روی یکدیگر را ببوسیم و رسیدن سال نو را تبریک بگوییم. اینها که سنت بدی نبود.
#ادامه_دارد ...
🌼 💐🍀
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 شهیدی که نماز اول وقت و نماز شبش ترک نمیشد
🍃🌹🍃
#سردار_زاهدی | #ماه_رمضان
🕊قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58