eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
✖️'بســم‌الرب‌شهدای‌مدافع‌حرم' ✖️ ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿ مدافع حرم دعوتت کردن بیا و ببین از چه چیزهایی گذشتن و با تکفیر جنگیدن تا من وشما آسایش داشته باشیم تا من وشما کنار خانوادمون با آرامش زندگی کنیم واما خانواده خودشون؟؟!! 😔 از همه دلخوشیاشون گذشتن تا حجاب فاطمی از سر نوامیس ایران کشیده نشه😔 از همه چیزشون گذشتن تا من و شما بدون ترس و دلهره شب سر بر بالین بذاریم اما خانواده خودشون؟؟!! 😔 بیا و خودت ببین مدافعین حرم چجور از جگر گوشه هاشون دل کندن و رفتن😔 بیا و خودت ببین........ ◼️◼️▪️🕊🕊🕊▪️◼️◼️ ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
کانال واقعی‌...👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem میخام دعوتتون کنم به یه کانال واقعی کانالی که بر اساس الطافی که از، شهدا نصیبم شده 🥀 برای قدر دانی از شهدا تاسیس کردم🕊 تو فکر بودم اسم کانالمو چی بذارم؟ که یک اتفاق قشنگ شهدایی در یک میدان برام رخ داد که اسم کانال از، اونجا نشات میگیره😔 این کانال شهدایی که به میدان صراط مستقیم معروفه همش براساس اتفاقات و الطاف زیبای شهدایی ست😔 یه کانال معمولی که اسمشو انتخاب کرده باشم. شروع کنم به فعالیت نیسته حالا شمادعوت شدین به این میدان شهدایی 😔 فکر میکنید یه دعوت معمولیه نه این یه دعوتنامه رسمی که از طرف شهداست 😔 اسم شما جز اعضای این میدان به واسطه شهدا ثبت شده یاعلی✨ لینک رو لمس کن و بیا خودت ببین یه آرامش خاصی حاکمه که به لطف شهداست👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
🌺اولین ســـلام_صبــحگاهے🌺 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار و عیادت از مادر شهید مدافع حرم استان کرمان شهید غلامرضا لنگری زاده و خواب مادر شهید درباره حلقه زدن مادران شهدا و صحبت با وی بعد از عمل جراحی سختی که داشتند ۱۴۰۱/۹/۱۹ 🌷🕊🌷🕊
[🕊] •{بِسْمِ اللّٰهِ الرَحْمٰنِ الرَحيٖمْ}• شهید حسین‌محرابی: هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین(علیه السلام) خواهم کرد و او را دعا میکنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. ⸢تاریخ: جمعه ۹/۲۵ 🗓⸥ ⸢ذکر روز‌ :«صلوات+و عجل فرجهم»📿⸥ 🌼 •
میدونستی شهید دهقان... علاقه زیادی به آیت الله امامی کاشانی ریاست مدرسه عالی شهید مطهری داشت، و اولین هدیه‌ای که از آیت الله کاشانی گرفت، عبا بود. خیلی آن را می‌بوسید و با آن نماز می‌خواند. سه دایی محمدرضا روحانی هستند او علاقه زیادی به روحانیون داشت و احساس وظیفه نسبت به فرمایشات رهبری داشت.❤️ نقل‌از: مادربزرگوارشهید ✍🏻| پ.ن: کاش ماهم نسبت به فرمایشات حضرت آقا، بیشتر توجه کنیم و پیروی ازشون رو وظیفه خودمون بدونیم.🌱 و بیشتراز قبل احترام روحانیون رو نگه داریم اون‌ها هم انسان هستن و حقی دارن در این جامعه... 🌟 📝📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| |🕊 شنیدی می‌گویند: زنده‌ بودن فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن فاصله زمین تا آسمان؟ امیدوارم هر روز آسمانی‌تر شوی!🍃 «بخشی از نامه شهید عباس دانشگر به همسرش در روز اعزام» •۰🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 | ⌯ ⟮امام کاظم علیه السلام می فرمایند: فاطمه 'علیه السلام' بانوی بسیار راست گویی است که او را به شهادت رسانده اند⟯ ❪اَلاای‌چـاه‌قرارم‌را‌گرفتند..❫ 🏴|
|•🌿⸥ میدونستی شهید دهقان ... با خواهرش زیاد مزار شهدا میرفتند.یکبار که با خواهرش رفته بودند سر مزار شهید جهان‌آرا گل ها رو پر‌پر میکرد و تزئین میکرد مهدیه خانم داشت ازش فیلم میگرفت‌، شهید برگشت گفت این فیلم ها رو بعد شهادتم‌ پخش کن.همه خیال کردنند شوخی میکند ولی انگار جدی بود ... ˹🖇|
『💌| تا قرعۀ پرواز سلیمانی شد بغض آمد و دنیای پریشانی شد غم نیست به لطف رهبرم سیدعلی😌 زیرا که علم به دست قاآنی شد🍃 🕯شادی ارواح مطهر شهدا صلوات <💐>
چایت را من شیرین می کنم.mp3
3.37M
🎧| 📚| کتاب چایت را من شیرین می‌کنم در قالب داستانی جذاب از زندگی دختری ایرانی که از کودکی به همراه خانواده‌اش در آلمان زندگی می‌کند به بیان زیبایی‌های اسلام و ایمان و قدرت و صلابت ایران و ایرانی و پاسداران واقعی پرداخته شده است. ❖‌┄┅┄┅┄┅┄┅┄• ❖‌┄┅┄┅┄┅┄┅┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگترین مردمان درایمان ویقین مردمانی در آخرالزمانند کہ پیامبرشان را ندیدہ اند و امامشان هم از دیدگانشان پنہان است و بہ سیاهی روی سفیدی قرآن ایمان آوردہ اند . 📚 کمال الدین
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 شما را توصيه مي كنم که به ياد خداوند متعال باشید و توجه به عالم قبر و قيامت داشته باشيد . انسان نبايد در پيشگاه خداوند خود را به چيزهايي كه اصلاً ارزش ندارد وابسته كند ، انسان مقامي بالاتر از اين امور مادي دنيا دارد كه نبايد سرگرم اينها بشود و به قول امام عزيزمان ما بايد تقوي را پيشه خود كنيم و توجه به عالم آخرت داشته باشيم . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🌴💐🌼🌸🌼💐🌴 گفتند ڪہ جمعه یارمان مےآید آن منجے روزگارمان مے آید هر جمعه… گلے در دل ما مے شڪفد یعنے ڪہ‌ بمان بهارمان‌ مےآید تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 💐🌺
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_هشتم 🍁توي محل همه #شاه
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 دیگه حالا جوانی بود که نسبت به نوجوانی درشت تر و برومندتر شده بود و گاهی با دوستاش به کاباره میرفت . کاباره پل کارون ، بالاتر از چهار راه جمهوري ، نرســيده به چهــار راه امير اکرم بود . هميشــه هم چهار يا پنج نفر به دنبال بودند . هميشه هم او رفقا را مهمان مي کرد . صاحب آنجا شخصي به نام ناصر جهود از يهوديان قديمي تهران بود . 🍁 يک روز بعد از اينکه کار ما تمام شد ، ناصر جهود من را صدا کرد و خيلي آهسته گفت : اين جواني که هيکل درشتي داره اسمش چيه؟! چيکاره است ؟! گفتم : رومي گي ؟ اين پسر ورزشــکار و قهرمان گنده لات محل خودشونه ، خيليها ازش حساب ميبرن ، اما آدم مهربون وخوبيه . گفت : صداش کن بياد اينجا . 🍁 را صدا کردم ، گفتم : برو ببين چيکارت داره ! آمــد کنار ميــز ناصر ، روبــروي او نشســت . بعد بــا صداي کلفتــي گفت : فرمايش ؟! ناصر جهود گفت : يه پيشــنهاد برات دارم . از فردا شما هر روز مياي کاباره پل کارون ، هر چي ميخواي به حســاب من ميخوري ، روزي هفتاد تومن هم بهت ميدم ، فقط کاري که انجام ميدي اينه که مواظب اينجا باشي . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_نهم 🍁 دیگه حالا #شاهر
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 سرش را جلو آورد . با تعجب پرسيد : يعني چيکار کنم ؟!!! ناصر ادامه داد : بعضيها ميان اينجا و بعد از اينکه ميخورن ، همه چي رو به هم ميريزن . اينها کاســبي من رو خراب ميکنن ، کارگرهاي من هم زن هستن و از پــس اونها برنمييان . 🍁 من يکي مثل تو رو احتياج دارم که اين جور آدمها رو بندازه بيرون . سرش را پائين گرفت و کمي فکر کرد . بعد هم گفت : قبول . از فردا هم هر روز تو کاباره پل کارون کنار ميز اول نشســته بود . هيکل درشت ، موهاي فر خورده و بلند ، يقه باز و دستمال يزدي او را از بقيه جدا کرده بود . 🍁 يک بــار براي ديدنش به آنجا رفتم . مشــغول صحبت وخنــده بوديم که ديدم جوان آراســته اي وارد شد . بعد از اينکه حســابي خورد ، از حال خودش خارج شد و داد و هوار کرد . بلند شد و با يک دست ، مثل پر کاه او را بلند کرد و به بيرون انداخت . بعد با حسرت گفت : ميبيني ، اينها َجووناي مملكت ما هستند ! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹🕊🕊🌺🕊🕊🌹 بسم ربِ الشهید اولِ کار یک روایت بگویم از شخصی قالَ رزمنده ای که جامانده : به خداوندیِ خدا سوگند به زمینی که آفریده قسم زیر این آسمانِ چرخِ کبود بچه بازی که نیست دادنِ جان جگری همچو شیر میخواهد منِ بی عرضه ادعا دارم نیمه شب/مستند/روایتِ فتح آلیاژِ صدای آوینی ! با همان لحن خاص میفرمود : به دوکوهه رسیدم و گشتم روی دیوار یادگاری بود خیره شد چشم من به این جمله : حرف من را مجیدِ پازوکی در تفحص نشاند و بر کرسی روی مین پیکرش تلاوت کرد : دستغیب و سعیدِ طوقانی مدنی و حسینِ فهمیده نه به سن کم است نه ریشِ سفید سابقه جای خود ! خمینی (ره) گفت : که ملاک حال فعلیِ فرد است طیب و شاهرخ نمونه ی آن ؛ به اسیری که آمده گفتند : ای مهاجر بگو ز احوالت با دلی خون و چشم گریان گفت : سر قبری خبرنگاری گفت : اکبرت رفت ؛ خودت که جانبازی ! پدر آن پاسخ داد : بین فرزندهای یک خانه هر گلی دارد عطری و اما ! مادرِ یک میداند چشم فرزند یک افتاد جلوی مدرسه به باباها ! بهر تسکین درد خود میگفت : دشت سمسور و محسنِ سیفی دهلران دست احمد گلبان حاجیان رفت تا بگوید که : خنده های محمدِ عبدی در کفن آتشی به جانها زد معنیِ رفتنش فقط این بود : شهرک غرب/فتنه گر/خودرو یک بسیجی کف زمین له شد سال هشتاد و هشت فهمیدیم روح پاک علی خلیلی شاد خون ز رگهای غیرتش پاشید غرق خون مثل مرد ثابت کرد کاروان مدافعان حرم ؛ چشم امیدِ من بسوی شماست آه ؛ یادم نبود این نکته : شادی روح و 🌹 🥀🕊
🌴🌺💐🍀💐🌺🌴 ای ڪاش ڪسے برای آقا تب داشت یادے ز امـام منتـظـر بر لـب داشت قـرباڹ غریبـی‌ات شـوم مهـدے جان اے کاش که صاحب الزماڹ زینب داشت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) 🌴 🍀🌺
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟ 🥀 🌷🕊
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹 🥀🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 یک بار با بچه ها ی مسجد و احمد آقا به زیارت قم و جمکران رفتیم. بعد از اقامه ی نماز، به ما گفتن برای خرید یک ساعت وقت دارید. ما راه افتادیم به سمت مغازه ها، یکدفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیایان شروع به حرکت کرد! به یکی از رفقام گفتم: «احمد کجا می رود؟!» دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیبش کردیم. آن زمان مثل حالا نبود، حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطرافش خیلی تاریک شد. احمد متوجه شد دنبالش داریم می رویم. به ما گفت: «کار خوبی نکردید برگردید.» گفتیم: «نمی شه ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم می آییم.» دو دفعه دیگه هم اصرار کرد برگردید. ولی ما همان جواب قبلی را دادیم. بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت: «طاقتش را دارید؟ می توانید با من بیایید!؟» ما که از همه ی احوالات احمد بی خبر بودیم گفتیم: «طاقت چی رو؟ مگه کجا می خوای بری؟» نفسی کشید و گفت: «دارم میرم دست بوسی مولا.» باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد . ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: «اگه دوست دارید بیایید بسم الله.» نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نمی زد و سرجایش نشست. از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. 📚کتاب عارفانه، صفحه ۸۸ اای ۹۰ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 💐🍀💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
← خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لڪ فدا ، ← و جنگ با ڪفار بہ خصوص اسرائیل آماده ڪنید ۰۰۰ ← ڪہ آن روز خیلی نزدیڪ است . 🌼 🦋🦋
یک عمر برای آرامش ما لحظه ای چشم برهم نگذاشتی اما چه بیرحمانه زمانی که همه ی ما چشم روی هم گذاشته و در خواب آرام به سر می‌بردیم تو را از ما گرفتند... به وقت شهادت
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
✍فرمــودن: این قلم و صــدایی کـه پخــش میـشود خیلی زیباست ... متن ها را چه کسی مینویسد؟؟ همــه سکــو
.. دنیایم رابا شما آذین بستہ ام..تا با شمانفس بڪشم... با شما زندگے ڪنم تا مگر روزے مثل شما بشوم...روزی ڪنار نامم بنویسند ...🍃
به عقب بنگرید و خدا را شکر کنید، به جلو بنگرید و به خدا اعتماد کنید، او درهایی را می بندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست، و درهایی را باز می کند که هیچکس قادر به بستنش نیست... وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرًا الاحزاب/۲۷ 🍃