eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز رفته بودم یجا #🎊جشن برا عفاف حجاب و کلا بود دختره چادرشو انداخته بود رو کتفش 💄 غلیظ موها بیرون بود چادری نیست بعدا و بود شربت می خورد میگفت : این چادریا زیر چادر هر کاری میکنن🤨 یکی نیست بگه اخه پلشتم اگه چادریا اینجورین پس بی جا میکنی میای مراسمشون 😒😒😏🤬 رگ غیرتم باد کرد😟😐😡🤯 @mojaradan پ.ن: ببخشید یکم بد حرف زدم ولی اینجور ادما حقشونه☠
حكايت - سخن با خدا باغ انگور . . . . خاطره ای از کتاب "حاج آخوند" حاج شیخ امانی فرزند مرحوم شیخ علی اصغر ، در روستای مهاجران زندگی می کرد و معروف و مشهور به حاج آخوند بود. اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ،ِ ملّا ، ادیب و نکته دان و عارفی که از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی که خانقاهی نداشت. دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و انگورش می گذشت. مدرسه ما به نام دو کلاس درس و دو معلم داشت ، از اول زمستان یکی از آموزگاران به نام خانم منصوری نیامد .گفتند مرخصی دارد ، به ناچار هر شش مقطع تحصیلی رفتیم توی یک کلاس. آقای اخوان ، هم مدرسه بود هم معلم ، خوب درس می داد. تا این که یرقان گرفت و در ما بستری شد و از حاج آخوند خواهش کرد به جایش درس بدهد. حاج آخوند همه بچه ها را ، چه مسلمان و چه هایی را که در روستای ما زندگی می کردند، با نام می شناخت. حاج آخوند روز اول حضور در کلاس گفت : بچه ها، امروز ما می خواهیم در باره صحبت می کنیم ، فرقی ندارد ارمنی باشید و مسلمان ، همه ما از هر دین و مسلکی با خدا حرف می زنیم ، حالا خیال کنید خودتان تنها نشسته اید و می خواهید با خدا حرف بزنید. حالا از هر کلاسی از اول تا ششم ، یک نفر بیاید برای ما تعریف کند با خدا حرف می زند؟ از چه می خواهد؟ در همین حال مملی دستش را بالا گرفت و گفت : حاج آخوند ، حاج آخوند اجازه من بگویم ؟ حاج آخوند گفت: بگو پسرم! مملی گالش های پدرش را پوشیده بود. هوا که خوب بود به مدرسه می آمد ، مملی چشمانش را بست و گفت: خداجان ، همه زمین های دنیا مال خودته .پس چرا به پدر من ندادی ؟ این همه خانه توی شهر و ده هست ، چرا ما خانه نداریم ؟ خدا جان، تو خودت می دانی ما در مان بعضی شب ها نان خالی می خوریم ، شیر مادرم خشک شده حالا برای کوچکم افسانه دیگر شیر ندارد! خداجان، گاو و گوسفندم نداریم. اگر جهان خانم به ما شیر نمی داد ،خواهرم گرسنه می ماند و می مرد ! خدا جان، ما هیچ وقت عید نداریم. تاحالا هیچ کدام از ما لباس نو نپوشیده ایم. اگر موقع عید مادرِ هاسمیک به مادرم تخم مرغ رنگی نمی داد ، توی خانه ما عید نمی شد. کلاس ساکت ساکت بود ، مملی انگار یادش رفته بود توی کلاس است. حاج آخوند روبه روی# پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می کرد ، بعضی بچه ها گریه می کردند. حاج آخوند آهسته گفت : حرف بزن پسرم ، با خدا حرف بزن ، بیشتر حرف بزن! مملی گفت : اجازه ! حرفم تمام شد. حاج آخوند برگشت و مملی را بغل کرد و گفت : بارک اله پسرم ، با خدا باید همین جور حرف زد. کلاس تمام شد و حاج آخوند به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت که باغ پدری اش را که بهترین انگور در روستای مارون بود ، به خانواده مملی بخشید! فصل انگور که رسید ، غیر از آقا مرتضی که مرید حاج آخوند بود و هر روز انگور برای خانه حاج آخوند می بُرد ، بقیه ارمنی ها و مسلمان های روستا به خانه حاج آخوند انگور می بردند. عصمت همسر حاج آخوند می گفت: ما به عمرمان این قدر انگور ندیده بودیم ، حتی وقتی باغ داشتیم نصف این هم نبود ، همه باغ های انگور مارون و حمریان شده باغ انگور حاج آخوند! اي رفيقان ، بشنويد اين داستان بشنويد اين داستان ، از راستان مال در ایثار اگر ، گردد تَلَف در درون ، صد زندگی آرَد به بار به نقل از مرحوم ملا احمد نراقی اعلی الله مقاما الشریف @mojaradan
😍 قسمت اول مادر مصطفی: سال سوم دانشگاه بود،بهم زنگ زد،گفت:دختر خانمی تو دانشگاهمون هست که از لحاظ اعتقادی ملاکش قابل قبوله.اگه اجازه بدین،توسط همسر دوستم؛روح الله اکبری و در حضور ایشون می خوام تو دانشگاه با این خانم صحبت کنم،ببینم نظرش چیه. گفتم :اشکالی نداره. چند بار تاکید کرد:مامان جون،خودت داری اجازه میدی ها!بعدا حرف و که نیست؟. گفتم :نه مادر.چه حرف و حدیثی؟ صحبت های مقدماتی رو در همسر آقا روح الله اکبری،تو مسجد دانشگاه شریف انجام داده بود.منم بزرگش ؛مرضیه رو فرستادم یه دیدار و صحبتی با ایشون داشته باشه و ببینه اجازه می دن بریم خونشون؟ یک سال فاصله افتاد. شد به فارغ التحصیلی مصطفی. ادامه دارد..... 📲 @mojaradan
😍 🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵 💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه‌ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه را پوشیده وپیراهن ساده‌ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می‌چرخاندند. حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی‌ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم ببخشید عروسی داریم... 😂😂 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره‌ی زده‌ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی‌ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به ازدواج فرزندم مصطفی آمده‌ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یک مرتبه مصطفی روی نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، برای آن حضرت و دعوتنامه‌ای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته‌اند و را پذیرفته‌اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلى شكسته پنهان دارم در دفترخاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم آن روزها دروازه‌ی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم. ( مقام معظم رهبری ) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @mojaradan
🔴 گرگ و گوسفند! بعضی پسرها می‌گن: «میای با هم و برادر بشیم؟» بعد به اصطلاح خواهرش رو دعوت می کنه به دانشجوییش و میگه که: «ما مال هم هستیم و آخرش میام » ای لعنت به این جمله «میام خواستگاریت»!! و البته $دختره گول میخوره ( به قول استاد پناهیان گوسفد می شه!🐑) و به این گرگ (🐕) اعتماد می‌کنه. مدتی می‌گذره و خاطرات خوب و بد ایجاد شده و کم کم دختر شروع می شه که «چرا قیافت اینطور شده؟ چرا تیپت این وضع شده؟ و...» یا سه سال می گذره و شاید پسره بیاد خواستگاری... تازه $کلی ایراد از خونه دختره می‌گیره و بعد همه چیز رو بهم میزنه... حالا برو خواهر و برادر شو!! $زیادی معصوم بودن و زلال رفتار کردن، تولید یک دختر می کنه که معمولا از طرف پسرا جدی گرفته نمیشه...$ساده لوح بودن یعنی شما در وجودت یه چیزهایی داری که اگه با هر که بری اونو هار میکنی!! @mojaradan
🌷🌷🌷 در بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک و پسر وجوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها و دختربازی کنید. داشتم نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان . اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه مامان اینا تو حساب کردی آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به گلم... _ وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا شک نکرده است. ✍️پی نوشت: این داستان بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و خودمان را برای دیگران می‌دانیم. ┄┄┅━🍃🌹🍃━┅┄┄ 👇 ❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣ ♥️ @mojaradan
🍃‌ زن از نـــگاه : زن اگر آفریده میشد؛حتمأ « »بود اگر بود؛ حتمأ « آهـــو »بود اگر بود ؛ حتمأ « » بود اما او« »آفریده شد ... تا« »و « ,» باشد و ...«, »... چنان « » است که « »خداســت ... تا حدی که یک 🌹 او را می کند ٬ و یک ❤️ او را به می دهد... پــس ای مرد !!! 💠 است... زن در درهای را به روی « » میگشاید... در « » را کامــل می کند. و هنگامیکه « » می شود... ( زیر پـــای اوست) قـــدرش را بدانیـــم.... 😍 @mojaradan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱✨ گوش کن !☝️ قرار نیست ⛔️ چون من و تو چادر به سر داریم☺️ نگاهمان به هم جنس هایمان رنگ غرور داشته باشد، جنس و خود بینی بگیرد😠☝️ قرار نیست ⛔️ چون من و تو حجابمان (فقط حجابمان) برتر است، تماما و از همه نظر برتر باشیم😒 قرار نیست ⛔️ دید خودمان به وضعیتمان را بالا و بالا تر ببریم☝️ مامور شده ایم که با و خوی خوبمان☺️ خواهرهایمان را هم تشویق کنیم قرار نیست ⛔️ چون خودمان روی یک تار مو حساسیم😕 با آنهایی که هنوز(درک نکرده اند فلسفه ی را) قطع رابطه کنیم😥 قرار نیست دوستمان را رها کنیم🙁 مامور نشدیم که⛔️ مغرور شویم 😠 مامور شدیم که ✅ اگر بودیم پند دهیم👌 مامور نشدیم⛔️ که شویم و حکم صادر کنیم 😯 مامور شدیم✅ که از عواقب بد بگوییم👌 نکند میان و اندرزهایی که به خواهرت میکنی😳 اخم بر بیندازی و صدایت را کلفت کنی و دم بزنی، این جور اگر عمل کنی خدا هدایتِ دیگران را به ما نمیدهد😏 یادت نرود خودت هم از همان اول به سر نداشتی☝️ واقعه ای رخ داد و درونت کرد☺️ چه قدر زیبا میشود اگر❗️ زمینه ای فراهم کنی برای یک جدید انقلابی از جنسِ اسلامی با رنگ و بو و منشِ یک بانوی ایرانی☺️👌 😍 @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 🔰انواع بلوغ های لازم برای اگر قصد ازدواج دارید لطفاً این بلوغ ها را در خود چک کنید و در طرف مقابل هم بررسی کنید: بلوغ_عقلی: اولین ضروری و شرط ورود به مرحله ازدواج به ویژه برای پسر بلوغ عقلی است. این بلوغ با توانمندی و فکری و "احساس مسئولیت کردن" ارتباط دارد. همان چیزی است که رفتار یک فرد بزرگ را از بچه جدا می کند. به این که بچه ها در خانواده هیچ احساس مسئولیت نمی‌کنند!! بلوغ عقلی با تحصیلات علمی فرق دارد. کسانی که از لحاظ علمی رشد کرده اند ولی عقلانیت آنها رشد نکرده است!! بلوغ_عاطفی: دختر و پسر جوانی که توانایی تحمل دیگران را ندارند، توانایی برقراری ارتباط با ، برادر و دوستان خود را نداند، در تداوم زندگی با همسر خود نیز درمانده می شوند. کسی که به عاطفی نرسیده باشد، در خانه، دانشگاه و اجتماع نسبت به دیگران گذشت نداشته و در محیط کار از خود گذشت نشان نمی‌دهد. روحیه تعاون، و همدلی ندارد و در کل نمی تواند با کسی تفاهم داشته باشد. هیجان‌های خود را نمی توانند کنترل کنند و در ابراز ناتوان است. ... @mojaradan
🎊🎊🎊 🎊🎊 🎊 🌸پندی برای برادران و خواهران مسلمان!!!🌸 خواهشا بیدار شو دختری که در خیابان میاد و در برخورد با هر کسی.. دهنشو تا گوشاش باز میکنه و میخنده ...😃 دختری که اگه آرایش نکنه بیرون نمیاد..!!👰 دختری که وقتی میاد به خیابان تازه یادش میاد که باید موبایل رو از جیب شلوارش(نه از جیب مانتوش)بیرون بیاره..!! دختری که تا آستینهای مانتوش را تا آرنج نزنه بیرون نمیاد..! به والله قسم چنین دختری به درد زندگی نمیخوره.. مراقب خودت بااااااش پسری که خیابان تورو میبینه و با لبخند میاد سلام میکنه. پسری که جلوت شماره میندازه و طرح دوستی میریزه📲 و شوخیای جور واجور میکنه، چند قدم اونطرف دوستاش وایسادن که باهاشون برای بدست آوردن دلت و اینکه لهش کنه شرط گذاشته این پسر بدرد زندگی تو نمیخوره این پسر گرگ درنده ست. خواهرم حواست به پاکی و عفتت باشه . آن را به پسران دوره گرد ارزان نفروش تو خواهری، تو مادری، تو از خدیجه ایی زوج پاک نبی. تو از فاطمه ایی دختر پاک نبی . خواهرم تو خیلی با ارزشی، ارزشتو حفظ کن ... @mojaradan 🎊 🎊🎊 🎊🎊🎊
‌ ‍ ❤️ ....؟؟؟ 😔از چی بگم بـــرات....✍🏼 😏از ..... ✋🏼واژه ای سه حرفی اما ... ای که ظاهرش خیلی ولی وقتی واردش میشی تازه میری تو عمق .... واژه ای این روزا همه رو درگیر خـــودش کرده.... 😳واژه ای که همه فک میکنن خوب میشـــناشنس... ولی خیلی ... 😔واژه ای که همه اول دوســــش دارن ولی بعد یه مدت نسبت بهش می ورزند..... فک میکنی چرا اینــــــطوره....!؟! بیـــا از و برات بگم.... ✌️🏼دو نوع داریم .... 1- 2- ✋🏼اما میخوام از برات بگم که چجـــوری و چرا بهش میگن هــــــوس...؟ ❗️چطور بفهمیم واقعی نیست هوسه...؟ چطور گرفتـــارش نشیـــم....؟ و اگه گرفتارش بشیم چطـــور ازش بشیـــم...؟ 👌🏼همونطـــور که از اسمش معلومه هوسه فقط ظاهر به خودش گرفته و پشت خودشو قایـــم کرده.... 😔 معمولا 90 درصـــــــــد گرفتارشن....ولی به اسم میشناسن تا اینــــــکه .... میخورن.... ❓حالا چطور گرفتـــار این نوع میشیـــم.... 😏 احتمال خیـــلی زیاد خودتون میدونیـــن اما باز خودم میـــگم که یاد آوری بشه.... 👌🏼در این مورد هم دو نوع داریم 1 - در 2- در 👈🏼البته دومـــیش در 50 درصدش به واقعی ختـــم میشه یعنی از مجازی به بهم رسیدن.... ☝️🏼اما مـــوضوع اولی از این موارد شروع میشه.... 😁1 ـ شمـــاره دادن 😍خانـــــــــوم شماره بدم !!? 😱2ـ شماره پرت کردن طرفین 😁( بیشـــتر پسرا 70درصـــد) 🚶🏻3ـ رفـــت و آمد تو و و انداختن ( 80 درصـــد ) 😍چه خانــــــوم خوشکلــــــی...چه شـــــــــاخی...چه دافـــــــــی و... 🏃4 ـ تعقیبـــــــــ کردن ... 😪این مـــورد اخری مـــهمه...👇🏼 😳5ـ میخـــوام بیام خواستگاریت باید ببینیم تفـــاهم داریم یا نه.... 😏( دخترا هم که میمیـــرن برا زودی گـــول میخورن ) ✌️🏼اما دومـــــــــی 😘 1 ـ تنکـــس فرستادن ( نه در همه ی موارد) 😐 2 ـ به بهـــانه های مختلف( بی اینکه ضروری باشه) پـــی وی رفتن 😞3- که خیلی رواج داره و بیشترین عامل در عـــشق مجازیه..... 👍🏼کامـــنت و شوخی های بیش از حد و راحت شدن طرفـــین به طوری که هر چی از دهـــن درمیاد به هم میـــگن خیلی راحتـــــــــ.... 😱یه مــــــورد دیگه هم هست.... 😳به اسمـــ و .... 😒کامـــل با طرف راحت انگار نه انگار طرف و فقط یه لقب گذاشـــته روش به یه قصـــد دیگه جمله سنگیـــنه یکم روش فکـــر کن.... 😏بعد اینـــش خیلی جالبه اینـــکه عامل تموم این شکـــستا خودشـــونن... 😳گلایـــه هاشو به میکنن ای هاوار ای داد هی بیـــداد ... 😭مثلا خدایا چـــــــــرا من.... 😭خــــــدایا چرا این شد سرنوشت من... 😭خدایا از دنیــــــات متنفرم.... 😭خدایا روزگـــارت وفا نداشت... 😢میخوام رگــــــم رو بزنم.... و.... 😏یکـــی نیس بگه د من من یکم به عقب برگرد تو که همش تو خاطـــراتی یکم فکر کن ببین کی مقـــصره.... 😳 یا ....؟!؟!؟ ⊰᯽⊱┈─°╌❊╌─°┈⊰᯽⊱ ✾ 🌼 @mojaradan 🌼✾ ⊰᯽⊱┈•─╌❊╌─•┈⊰᯽⊱