eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
166 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
این اواخر در فضای مجازی از نظر #فرهنگی بسیار فعال بود. می‌گفت: مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: «جواب #کار_فرهنگی باطل، #کار_فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام #کار_فرهنگی روشن کرده‌اند. ما نباید این عرصه #فرهنگی را خالی بگذاریم. #شهید_محسن_حججی🌹 #به_روایت_همسر #سیره_شهدا @rahe_ebrahim
💠حمید کتاب را برداشت و از فروشنده پرسید: "شما این کتاب رو خوندی؟ می دونی موضوعش چیه؟" 💠فروشنده گفت: "از ظاهرش بر میاد که درباره اثبات قیامت باشه، مقدمه کتاب رو بخونید مشخص میشه." 💠حمید جواب داد: "چون من هزینه ای بابت کتاب ندادم حق ندارم حتی مقدمه رو بخونم، کتاب رو وقتی می تونم بخونم که خریده باشم، والا حتی یک صفحه هم مشکل شرعی داره، شاید نویسنده یا ناشر کتاب راضی نباشه." 🌹 @rahe_ebrahim
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
هر وقت اتفاقی پیش می آمد که من از حرف یا رفتار کسی می شدم حمید متوجه دلخوری من می شد ولی اصراری نداشت که برایش کل ماجرا را تعریف کنم. اعتقاد داشت اگر یک طرفه تعریف کنم محسوب می شود چون طرف مقابل نیست که از خودش دفاع کند، برای این که من را از این فضا دور کند با هم به می رفتیم. سوار موتور راهی فدک شدیم، کنار مزار نشستیم. حمید کنارم نشست و گفت: "تو رو به دعوت نمی کنم، بلکه به دعوتت می کنم، نمیشه که کسی مؤمن رو اذیت نکنه، اگر هم توی این حق با خودته سعی کن از ته دل و بی منت تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه و احساس بدی بهشون نداشته باشی، اگه تونستی این مدلی این باعث میشه رشد کنی." 🌹 🌸🍃 @rahe_ebrahim
💜 ساعت یک نصفه شب بود حمید گرفته بود و مشغول خواندن قرآنش بود. تا دید من داخل پذیرایی خوابم گرفته گفت: تنبل نشو، پاشو بگیر و برو راحت بخواب. چشم هایم نیمه باز بود، حمید قرآنش را خواند و آن را روی طاقچه گذاشت، در حالی که بالای سرم ایستاده بود گفت: حدیث داریم کسی که بدون می خوابه چون مرداریه که بسترش قبرستانش میشه ولی کسی که می گیره بسترش مثل میشه که تا صبح براش می نویسن. 🌹 @rahe_ebrahim
💙 وقتی بیرون می رفتیم غذایی که اضافه می ماند را زیر دیوار یا زیر درخت می ریخت یا وقتی گوشت چرخ کرده می گرفتیم یک تکه از بهترین جای گوشت جدا می کرد و روی پشت بام برای گربه ها می ریخت. همیشه هم می گفت: "به همه ." در برنامه سمت خدا از حاج آقای عالی شنیده بود که وقتی می خواهید چیزی را کنید به همه باشد چون از اول خلقت تا آخر به همه ثواب یکسان می رسد و اینکه هر کسی برای و احسان بیشتری داشته باشد روز قیامت زودتر به به حسابش رسیدگی می شود تا کمتر معطل شود، برای همین هیچ وقت غذایی که اضافه مانده بود را توی سطل آشغال نمی ریخت. 🌹 @rahe_ebrahim
💙 یک ‌بار گفت:« می‌آیی بخوانیم؟» گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .» گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. ، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند». 🌹 join⤵️⤵️ @rahe_ebrahim
🌹 💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. @rahe_ebrahim
❤️ بعضی رفتار ها در خانه برایش ملکه شده بود، در بدترین شرایط آنها را رعایت می کرد، حتی حالا که کمرش درد می کرد مقید بود بعد از غروب آفتاب حتما نشسته آب بخورد، می گفت: "از امام صادق علیه السلام روایت داریم که اگر شب نشسته آب بخوریم رزقمون می شه." 🌹 @rahe_ebrahim
🌹 توی خانه که بود، اصلاً و ابداً نمیشد مثلا بگوییم: امروز این همسایه رفت خانه ی آن همسایه. تا میخواستیم حرف کسی را بزنیم، زود میگفت: این صحبت ها به ما مربوط نیست، ما برای خودمون کار و زندگی داریم، چه کار داریم به این حرف ها؟ خودش حتی از حرف های بیهوده عجیب پرهیز داشت، تا چه برسد به و و این قبیل گناهان. 🌸🍃 ⛔️ @rahe_ebrahim
🌹 💠دور سفره شام نشسته بودیم. بعد از شام حسین گفت: امروز به کمک بچه های محل، برای یک درست کردیم و مقداری هم در آنجا قرار دادیم. 💠فردا به لنگرود می روم تا های بیشتر و بهتری پیدا کنم و بخرم تا روستا در ایام فراغت شان بیایند و مطالعه کنند. بعد از مدتی هم که آمد مرخصی، برای خانه خودمان هم یک درست کرده بود. نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و کتاب های دینی دیگری هم خریده بود و در قفسه ها چیده بود. 💠می گفت: هر وقت فرصت کردی این ها را بخوان. این کتاب ها راه را به انسان نشان می دهد. این کتاب ها غذای است و انسان را به خدا نزدیک می کند. @rahe_ebrahim
💜 هنوز آن کاغذ را دارم؛ شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ؛مختصر و مفید. بعد از باسمه تعالی،ده تا از نظراتش را نوشته بود. بعضی هایش اینطور بودند: « داشتن به خدا و خداجویی؛ مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان؛ شغل من پاسدار است؛ مشکلات آینده جنگ؛ مکان زندگی؛ ازدواج،رسیدن به .» عبارت ها کوتاه بود؛اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن. 🌹 @rahe_ebrahim
💙 شهردار ارومیه که بود، دو هزار و هشتصد تومان حقوق می گرفت. یک روز بهم گفت: بیا این ماه هر چی خرجی داریم روی کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه . همه چیز را نوشتم؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت: اینم این ماهمون. 🌹 @rahe_ebrahim