راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش شصتوهفتم
تا شهدا را بیاورند می روم سری به قطعهی مدافعان حرم بزنم. آن نزدیکیها چند موتور پشت هم ریسه شده و جوانهای دورش با لباس سپاهی توجهم را جلب می کنند. سن بالاترشان را پیدا میکنم تا صحبت کنم. میگوید من نمیتوانم خوب حرف بزنم. «افشین» را صدا می کند.با افشین از هر دری حرف میزنم، حرفهایش می رسد به مردمی بودن آقای آلهاشم به اینکه همیشه در دسترس بود.جوان است حدود بیست ساله. سوالی را که دیروز از پسر همسن و سالش شنیدم میپرسم: «چرا مسئولین ما مواظب خودشان نیستن؟ حیف نبود؟ ماشین ضد گلوله چه ایرادی داره؟» بدون تأمل میگوید: «مسئولی که بین مردم احساس امنیت نمی کنه ماشین ضدگلوله سوار می شه. مسئولای ما مردم رو خانواده خودش میدونن و از طرف مردم احساس خطر نمیکنن.»
تشکر می کنم از همراهیاش با گفتگو. برمی گردد پشت سرش و داد میزند: «علی!بیا صحبت کن!»
علی حرف را میکشاند سمت مهربانی و شوخ طبعی حاج آقا. از نزدیک با حاج آقا دیدار داشته است. ریش و قیچی را می سپرم به خودش که هر چه به ذهنش می رسد تعریف کند. لبخند می زند. دست روی ریش تنکش می کشد: «یک جمعه پیشش بودیم. حرف یکی از دوستان را که تازه ارتقای درجه گرفته بود پیش کشیدیم:حاج آقا! یکی از دوستامون می خواد سنبل بزنه رو شونهاش. حاج آقا نگاه کرد به دور و برش و گفت: کجاست؟ بگین بیاد. درجه را گرفت، صلوات فرستاد و روی دوشش نصب کرد. بعدش رفیق ما رو محکم در آعوش فشار داد.»
توصیههای حاج آقا دقیقا یاد علی مانده است. اسمشان را گذاشته «خاصا سوز»:
«پسرم این لباسی که تنت کردی بهش وفادار باش! کاری نکن وقتی خاکت کردن با انگشت نشونت بدن. ساده باش! خاکی باش! کارتو درست انجام بده.»
دست آخر میخوام ازشون عکس بگیرم میگویند اجازه ندارند. به نمایندگی از خودشان عکس موتورهایشان را میگیرم و میروم سمت جمعیت.
ادامه دارد...
لیلا طهماسبی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز وادی رحمت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
بی حاشیه.mp3
7.61M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
بی حاشیه
توی مناظرات انتخاباتی بود. نشسته بودیم پای تلویزیون و تند تند تخمه میشکستیم. انگار مسابقات کشتی یا بوکس میدیدیم. منتظر بودیم هر کس یک حرف بگوید و طرف مقابل دو تا جوابش را بدهد. به تو گفتند بیسواد شش کلاس درس خوانده، گفتند امام رضا را جناحی نکن، گفتند اصول حرف زدن با دنیا را بلد نیستی.
✍ لیلا جوانی | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت زنجان
بخش هفتم
یک روز بزرگ خواهم شد و قد خواهم کشید و همچون همکارانت راهت را ادامه خواهم داد شهید قدیمی بزرگوار...
ادامه دارد...
فریده عبدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت زنجان
بخش هشتم
کنار در عصا به دست نشسته بود، رفت امد ها را نگاه میکرد گاهی با گوشه روسریش اشکهایش را پاک می کرد.
تعارف کرد ابی بخوریم می گفت:
امروز مهمان عزیزی داریم. پا ندارم نتونستم سربالایی را برم نشستم اینجا مهما نهای مهمون عزیزمون تشنه شدن دری باز باشه اخه همه رفتن پیشواز...
ادامه دارد...
فریده عبدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان #ابهر روستای درسجین
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش پنجاهم
از جاده خاکی که بگذری به بلواری میرسی که بینالحرمین حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها و مسجد مقدس جمکران است.
قرار است این خیابان محل تشییع شهدا باشد.
نزدیکترین مسیر به محل تشییع، مسیر خاکی بود.
سیل جمعیت بود که از این راه می آمد. با همه فراز و نشیبی که راه خاکی داشت به خاطر نزدیکی آن به محل تشییع، بسیاری از مردان و زنان، ترجیح میدادند از همین مسیر خود را به خیابان اصلی برسانند.
چادرهای خاکی، لباسهای خاکی.
گویی این خاک است که خود را به لباس مشائین، متبرک میکند تا او نیز سهم خویش از این تشییع را برده باشد. خاک نیز انتظار رسیدن به خیابان و نظاره کردن تشییع را میکشد.
خاکی که باشی آسمانی میشوی. خاکیها سبکبالند و عروج سبکبالها عرش است.
این صحنهها را که میبینم یاد تصاویری میافتم که بسیجیها از سرشوق و اشتیاق از خاکها و رملها میگذشتند تا خود را به میدان رزم برسانند و جان فشانی کنند...
ادامه دارد...
علیرضا امین
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
ز غوغای جهان فارغ.mp3
7.05M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
ز غوغای جهان فارغ
تازه قوهی قضاییه جان گرفته بود و داشتیم یه نفس راحتی میکشیدیم. یکجور نظم و مدیریت خاصی توی همه کارها دیده میشد که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس میکردیم.
خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیهی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه، بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید.
📃 متن کامل
✍ زهره نمازیان | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت زنجان
بخش نهم
یک رو عکس حاجقاسم بود و روی دیگر صیاد.
میگفت سالهاست این عکس را دارم، هر روز به هردو نگاه میکنم و برایشان قرآن میخوانم. نمیدانم چرا ولی عشق ویژهای به اینها دارم.
حالا باید عکس آقای رئیسی و شهید قدیمی را هم نگهدارم...
ادامه دارد...
فریده عبدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش یازدهم
گفت برای مادرش دعا کنم. گفت همینکه ضریح را دیدم و به سمتش رو کردم برای مادرش دعا کنم. قبلا از مادرش برایم گفته بود. مادرش عشایر بودند، کل زندگیش به سختی گذشته بود می گفت وقتی پدرش فوت شد مادرش برای سیر کردن شکمشان خیلی بی چارگی کشیده بود. رو به رویم ضریح اصلی امام رضا بود زیارت آل یاسین خواندم و هم زمان سعی داشتم، مادرهای با معرفت قدیمی که دستار می بستند را تصور کردم و برایش ویژه دعا کنم. برایش فاتحه خواندم. مقابل در سمت چپم ازدحام بود رو کردم ببینم چه خبر است، عکس آیت الله رئیسی را دیدم و حجله ای که برایش گذاشته بودند. به سمتش رفتم. یک آن یاد مادر زحمتکش دوستم افتادم. اینجا باید ویژه دعایش می کردم. اینجا باید اسمش را هم می آوردم باید می گفتم شما الان رتبه تان از ریاست جمهوری بالاتر رفته است برای محرومین ویژه تر دعا کنید باید می گفتم تا روی زمین بودید برای فقرا دویدید حالا که آسمانی شدید ویژه تر هوایشان را داشته باشید.
در چوبی به اندازه ده سانت باز شد خادم ها اطراف قبر نشسته بودند و قرآن می خواندند یک نگاه انداختم به ضریح و یک نگاه به قبر آیت الله. می دانستم آقا سید داخل حرم دفن شدند اما نه اینقدر نزدیک ضریح.
امام رضا چقدر ویژه خادمش را بغل کرده است...
رئیس جمهور را آورده پهلوی دستش انگار به او گفته اینجا بیشتر کار داریم، اینجا همه می آیند مشکل دارند، بیمار دارند یا نه اصلا درددل دارند تو هم بیا پهلوی دستم که خیلی کار داریم.
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش دوازدهم
آفاق را یک طور دیگر دیده بودم.یک طور دیگر می شناختم. آن روز که با شوق می رفتیم گلزار شهدا برای سالگرد حاج قاسم. آنجا دیدمش توی موکبِ چریک پیر. خانمی سفید پوست،زیبا و میانسال. امروز باز اینجا آفاق را دیدم سفید پوست و با زیبایی دو چندان.
مادرش دو رکعت دو رکعت نماز می خواند و آفاق می گفت، مامان بریم صب شد دیگه.
مادرش سر از سجده برداشت و گفت، بزار یه دو رکعت دیگه برا دایی ات هم بخونم.
آفاق موهای طلایی اش را تاب می داد و دور خودش می چرخید.
گفتم، تو چطوری صبح به این زودی بیدار شدی؟
با همون زبان شیرینش گفت، من که اصلا نخوابیدم.
مادرش سلام نمازش را داد و خندید و گفت، آفاق خواب نمی رفت گفتم پاشم بیام زیارت.
اشک پیچید توی چشمهایش و گفت: شب جمعه بود، شب اول قبر آیت الله رئیسی هم بود، آمدم برایش نماز خوندم.
سرش را تکاند و گفت، از یه هفته پیش قرار بوده بیاییم مشهد. وقتی این اتفاق افتاد دونستم، قسمت ما بوده که این روزها اینجا باشیم، سعی کردم کم نذارم برا این قسمت و سعادت.
باز زبانم چرخید که بگویم چه مردم خوبی داریم.
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستوهفتم
مگر رود را پایانی نیست؟ پس چرا این جمعیت تمام نمیشوند؟ قریب به یک ساعت است که کنارهای از این رود ایستادهام و تماشایشان میکنم. غم به تعداد آدمهای روی زمین تکثیر شده و تمام این جغرافیا را پر کرده...
جمعیت اوج میگیرد، رود طغیان میکند و من را به درون خودش میکشد... تابوتی از دور پیدا میشود و فاضل توی ذهنم شعر میخواند :«همیشه رود با خود میوهی غلتان نخواهد داشت...» گاهی تابوت عزیزی ست بر شانهی رود...
ادامه دارد...
محدثه نوری | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۴:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد حوالی میدان پانزده خرداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا