eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
615 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
290 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔰 بی‌حجابی اجباری 🔻شاید این جمله را شنیده باشید: «ملتی که حافظه تاریخی ندارد، اشتباهات گذشته را مد
وقتی به سراغشان برویم و خاطرات و تجربیاتشان را ثبت کنیم، نقشه‌راه خوبی جلویمان سبز خواهد شد که اگر نگوییم کل نیازها و خطاهایمان را برطرف می‌کند، لااقل بخش اعظمی از آن را پوشش می‌دهد. این می‌شود همان عبرت‌های تاریخی که مولا می‌گوید. یکی از اقدامات تجددخواهانه رضاخان پهلوی قضیه کشف حجاب بود. او گفت حجاب مانع ترقی ماست و زنان ما هم باید مثل زنان ترکیه آزادانه بگردند تا به نفع مملکت باشد. اما محاسبه نکرده بود که ملت ایران با همه ملت‌های تاریخ متفاوت است و به راحتی چیزی را نمی‌پذیرد و تغییر نمی‌کند. لذا بسیاری از زنان مومنه از این کار سر باز زدند. رضاخان هم روی به خوی وحشی‌گری‌اش آورد و سعی کرد به زور این کار را انجام دهد. بسیاری از زنان مسلمان ایرانی به علت شوک وارد از کشیده شدن چادر از سر، سکته کرده و شهید حجاب شدند. بسیاری بر اثر ضربات باتوم آژان‌ها شهید و یا جانباز حجاب شدند و دیگر قدرت حرکت پیدا نکردند. بسیاری از زنان باردار بچه‌های خود را سقط کردند. بسیاری هم رنج هفت‌ساله را تحمل کرده و در آن مدت از خانه بیرون نرفتند؛ حتی برای یک حمام یا خرید ساده! آری هفت سال این‌گونه بر زنان ایران زمین گذشت و این مقاومت هفت‌ساله شیرزنان مومن مسلمان ایرانی جایی در حافظه تاریخی ایرانیان ندارد، چون عده‌ای آن را سانسور کرده و مجوز ثبت و ضبط آن‌را در ذهن‌های ایرانیان صادر نکردند. حال به نظر شما اگر خاطرات دوران کشف حجاب از طریق پرسشی ساده از مادربزرگ‌ها و یا شنیده‌های مادران از مادربزرگ‌هایشان توسط دختران این سرزمین ثبت و ضبط شده و در قالب‌های ساده، گوش به گوش نقل شود و حتی بالاتر از آن در قالب هنر درآید، وضعیت حجاب درست‌تر نخواهد شد؟ آیا وقتی به گوش همه برسد که ما برای حفظ حجاب شهید داده‌ایم و هفت سال رنج کشیده‌ایم، چادر چادری‌ها محکم‌تر و حجاب بدحجاب‌ها بهتر نمی‌شود؟ که اگر نگوییم کل نیازها و خطاهایمان را برطرف می‌کند لااقل بخش اعظمی از آن را که پوشش می‌دهد؟! حداقل به یک بار امتحانش که می‌ارزد؟ بسم‌الله این گوی و این هم میدان ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🎙 روایتهای مردم خوزستان از کشف حجاب رضاخانی 🔘 محمد فخری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔘 پشتیبانان دین و مردان خدا 🔹️دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم، برگردم عقب حدودا سال 59 یا 60! به ازای هر خاطره‌ای که تمام می‌شود یک سوال، به پهلوی ذهنم سیخونک میزند. آیا واقعا اگر در آن دهه بودم، به اندازه ادعایم قدم برمی‌داشتم یا این اصوات برایم از دور خوش است؟ هرچه که هست، من مردمان آن زمان را دوست دارم. مردان جنگنده با دشمن و زنان پشتیبان. بنویس پشتیبان و بخوان، دوری از همسر و پسری که در جبهه است و دل‌نگرانی‌ از اینکه الآن خبر شهادتش را می‌آورند یا فردا؟ 🔸️بنویس پشتیبان و بخوان، با اشک و آه شستن و پاک کردن رد خون و خاک و گل از لباس غیورمردانی که گاه یا دست نداشتند یا پا. می‌گویم شستن تصورت نرود به خودمان، می‌خواهیم یک لباس، آن هم جوراب و البسه‌های کوچک را بشوییم، شیر آب گرم و تمیز لوله‌کشی را باز می‌کنیم و در کمال راحتی می‌شوییم و پهن می‌کنیم. نه اشتباه نکن، چشمانت را ببند، کلیدواژه‌هایم را تصور کن، گرمای اهواز، رود پرخروش کارون، آب گل‌آلود، لباس‌های گاه شیمیایی، دستان قرمز، سرفه‌های مکرر، بمباران. تکه های بدن‌ عزیزان ایران، انگشت، جمجمه، مو، گوشت، پوست، با هر چنگی که به لباس‌ها می‌زدند معلوم نبود کدام یک به دستشان می‌خورد، جمجه چه کسی دست و پاهایشان را درحال شست و شو پاره می‌کرد. پس از پیدا شدن جمجمه بیخیال دست و پای خونی شود و آن جمجمه را غسل دهد و دفن کند. چه کسی تحمل می‌کند و کم نمی‌آورد؟ 🔹️بنویس پشتیبان و بخوان، دوخت و دوز لباس‌های جدید و بافت لباس‌های گرم و ترمیم لباس‌های قدیمی که مبادا پول بیت المال اسراف شود.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 پشتیبانان دین و مردان خدا 🔹️دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم، برگردم عقب حدودا سال 59 یا 60! به ازای
آن‌ها حتی با تکه پارچه‌های دور ریختنی جیب‌‌های قشنگی درست می‌کردند که هم دل رزمنده را شاد کنند و هم مثل الآن که برای بعضی عزیزان مسئول حق‌الناس و بیت‌المال مهم است، بیت المال برایشان الویت بود. بنویس پشتیبان و بخوان، تهیه و بسته بندی اقلام خوراکی مثل نان، شیرینی، آجیل، شکلات، توپک خرما، کلوچه، مربا، سبزی و... در این میان از سختی‌های رفت و آمد و کودک خردسال و سلامت جسم این زنان می‌گذریم که شاید چیزی را که آن‌ها انجام دادند، تاب شنیدن نداشته باشیم. 🔸️بنویس پشتیبان و بخوان، امدادگری‌های مادران و دختران ایران در بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های خوزستان و خط مقدم، فوج فوج مجروح و شهید بعد از هر عملیات، دیدن خانواده‌ات در بیمارستان به عنوان شهید و مجروح در حالی که خون تمام صورتش را گرفته و یا اعضای بدنش قطع شده و دل و روده‌اش در دستش است. و در این میان ستون پنجمی‌هایی که قصد اذیت و به شهادت رساندن عزیزانِ مجروح را داشتند. هم باید حواست به گرگانی بود که در لباس بره‌اند هم عزیزانی که روی تخت آرزوی شهادت دارند و رسالت خدمت. بنویس پشتیبانی و بخوان، آموزش و یادگیری کار با سلاح برای روزی که مردان نباشند و نگهبانی در شب از دخترانی که خرمشهر و اهواز و آبادان را ترک نکردند و ماندند و پابه‌پای مردان جنگیدند. بنویس پشتیبانی و بخوان، کمک‌ها و نامه‌های دل‌گرم کننده دانش‌آموزانی که هیچ نداشتند جز تیله و آن هم به رزمندگان بخشیدند که اگر حوصله‌شان سر رفت بازی کنند. 🔹️و در آخر بنویس پشتیبانی و بخوان، بی‌بی علم الهدی، تسکین زخم مادران و خواهران شهدا، کاروان زینب، کاروان زینبی که هر هفته به همت مادر شهید علم‌الهدی و بقیهزنانی که در شهرها مانده بودند و به خانواده شهدا، اسرا و جانبازان سر می‌زدند. آری زنان در این جنگ پشتیبان بودند. پشتیبانان دین و مردان خدا. خاطره‌ها تمام شد و زنان جبهه جنوبی برایم روشن کرد که در دهه 60 بانوان که بودند و چه کردند. چقدر جای این کتاب و این قبیل خاطرات در کتابخانۀ جنگ خوزستان خالی بود. ✍️ سحر همه‌‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
هدایت شده از کتاب رسانه بیداری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 پویش سفیر حسین ⚜برگزاری میز کتاب همزمان با محرم 1402 با هدف ترویج و توزیع کتاب در مساجد و هیئات استان خوزستان 📌30 درصد تخفیف ویژه 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری ✅https://eitaa.com/joinchat/2440757372Cea3e75b12d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلّی اَللّه عَلیکَ یا قَتیلَ العَبَرات 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر رژیم پهلوی بود. در انتخابات مجلس، ارتش و درباریان دخالت‌های گسترده‌ای کردند و کار به درگیری کشیده‌شد. پس از این که ۸۰ نماینده انتخاب شدند مصدق مابقی انتخابات را متوقف کرد. او برای جلوگیری از دخالت‌ها، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه کرد. ️ نظرش این بود که طبق قانون‌ اساسی، وزیران در برابر مجلس شورای ملی مسئولیتی مشترک دارند و تعیین وزیر جنگ هم باید بر عهده نخست وزیر باشد. اما شاه پس از سه روز مذاکره درخواست او را رد کرد. مصدق هم در ۲۵ تیر استعفا داد. بلافاصله نخست وزیری به احمد قوام داده‌ شد. ولی مردم این انتخاب را تاب نیاورده و اعلام کردند باید مصدق برگردد. 🔸️اعتراضات و راهپیمایی‌های مردم در خیابان‌های تهران به‌راه افتاد و گفته می‌شود تا ۶۳ شهید نیز در این درگیری‌ها به ثبت رسیده که فقط ۲۱ نفر از آن‌ها اعلام شده‌است. غیر از تهران شهر دیگری هم بود که ۳۰ تیر را به چشم دید. شهری که هیچ اسمی از آن در اسناد و منابع رسمی و کتب تاریخی نیامده‌است. آن شهر جایی نیست جز اهواز. مردم در خیابان پهلوی (بازار امام فعلی) دست به اعتراض و شعار علیه رژیم زدند و خواستار بازگشت مصدق بودند. در مرحله اول عده‌ای را دستگیر و به زندان شهربانی بردند. اما اعتراضات باز هم ادامه پیدا کرد و این بار حتی گروهی از مردم به سمت زندان رفته و با شعارهای گسترده خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند. ارتش برای مدیریت اعتراضات تانک‌ها را روانه خیابان پهلوی کرد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر
🔹️به گفته شاهدان عینی یکی از تانک‌ها تا انتهای خیابان پهلوی رفت و به خیابان ۳۰ متری رسید. سپس دور زد و دوباره به خیابان پهلوی برگشت و با سرعت به سمت پیاده‌رویی که محل تجمع مردم بود رفت. تانک با بی‌رحمی تمام از روی مردم رد شد و عده‌ای را شهید و مجروح کرد. *مادری به همراه فرزند شیرخوارش نیز در پیاده‌رو بود که هر دو زیر زنجیر تانک له شدند.* تیر برقی که تانک آن را انداخت هم روی سر جوانی فرود آمد و سرش را دو نیمه کرد. در پایان نیز عوامل رژیم با بی‌رحمی هر چه تمام‌تر همه جنازه‌ها را در کامیونی بار کردند و به سمت منطقه فولی‌آباد بردند. ماشین آتش نشانی هم خون‌های ریخته‌شده خیابان را شست. تعدادی از جنازه‌ها در گودالی بزرگ به صورت دسته‌جمعی دفن شدند. تنها یک نفر برای گرفتن جنازه پسر برادرش اقدام می‌کند و می‌تواند جنازه ۹ نفر را تحویل بگیرد. این ۹ نفر نیز هم‌اکنون در مصلای اهواز زیر جایگاه نماز جمعه که قبلا قبرستان قدیمی بود دفن شده‌اند. 🔸️متاسفانه آماری از تعداد دقیق شهدا در دست نیست. فردای روز حادثه مقامات محلی اعلام می‌کنند که با برخورد سهوی تانک با یک تیر چراغ برق و افتادن آن، ۲ نفر کشته شدند. اما دکتر نوری رئیس بیمارستان جندی‌شاپور اهواز اعلام کرد که تانک از روی مردم رد شده است و آثارش به وضوح روی اجساد و مجروحین نمایان است. دولت نیز پس از این اظهار نظر وی را از سمت خود بر کنار کرد. اکنون نام شهدای ۳۰ تیر اهواز از حافظه مردم و صفحات تاریخ گم شده‌است. خوب است جنبشی برای یادبود و احیای مظلومیت این شهدا راه بیفتد. شهدایی که مصدق نام آن‌ها را "شهید راه وطن" گذاشته‌بود و درخواست داشت در قطعه آنان که هنوز در تهران هست دفن شود که با مخالفت شاه همراه شد. اما قطعه‌ای برای شهدای ۳۰ تیر اهواز در مصلای نماز جمعه و فولی‌آباد وجود ندارد. ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔳 پرده اول: تا امروز اسم منطقه کوت نواصر را فقط شنیده بودم. نخل‌های منطقه کوت نواصر را تماشا می‌کردم که آقا مهدی به پیشوازم آمد. بزرگ‌زادگان عرب، خانه‌هایشان هر چقدر هم ساده باشد اتاق پذیرایی از مهمانشان همیشه مرتب و زیبا است. روی مبل‌های عربی تکیه دادم و صحبتم با پسر ارشد شهید جبار عراقی را شروع کردم. مهدی: مادربزرگم همیشه داستان تولد پدرم را برایمان تعریف می‌کرد: _خدا که جبار رو بهم داد، چند ماهش بیشتر نبود که گلوش باد کرد. هر چی شیر می‌خورد بدتر می‌شد. جبار رو برداشتم و رفتم کاظمین. دخیل بستم که من این بچه رو از شما می‌خوام. یه شب از خستگی کنار بچه خوابم برد. توی خواب یک سوار اومد سمتم و نزدیک جبار شد و گفت: بچه‌ت رو بهت بخشیدیم. ولی این امانته، یه روز می‌بریمش. 🔳 پرده دوم: مهدی استکان چای غلیظ و پرشکر را دستم داد: - چند سال بود که پدرم خوابی را می‌دید. گاهی از خواب می‌پرید و سر جایش می‌نشست. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: من مرگم از سرمه. نمی‌دونم چی میشه ولی موقع مرگم، سرم یه چیزیش میشه. همیشه خواب می‌بینم که سرم صدمه می‌بینه. یکی از همرزم‌های پدرم برایم تعریف کرد که: _ هجوم سنگینی بهمون شد. سه تا ایرانی بودیم و بقیه، نیروهای سوری بودند. آقای کوثری مجروح شد و برگشت عقب. نیروهای سوری هم عقب نشینی کردند. اگه منطقه سقوط می‌کرد چندتا روستا رو از دست می‌دادیم. من و پدرت موندیم. سر شب من تیر خوردم و بیهوش شدم. دم صبح که به هوش اومدم، حاج جبار رو دیدم که تنهایی مقاومت کرده. می‌خواست برگرده عقب. من را بلند کرد تا با خودش ببره که همان موقع تک تیرانداز سرش را هدف گرفت. خودم را بین جنازه تکفیری ها قایم کردم. صدای تکفیری‌ها می‌اومد. ابوعارف رو کشتیم. از روزنه‌ای نگاه می‌کردم و دیدم کسی روی سینه‌اش نشست و سرش را از بدن جدا کرد. اون روز، روز 11 محرم بود. 🔳 پرده سوم: به عکس ابوعارف خیره بودم که مهدی با بغضی که داشت می‌خورد حرف را ادامه داد: می‌خواستم مادربزرگم را ببرم بیمارستان. از وقتی از خانه بیرون رفتم، همسایه‌ها یک جوری نگاهم می‌کردند. آشناها زنگ می‌زدند و سراغ پدرم را می‌گرفتند. تا دکتر مادربزرگم را معاینه می‌کرد، گوشه‌ای رفتم و با یکی از دوستان نزدیک پدرم تماس گرفتم. آنقدر پاپی‌اش شدم تا همه چیز را برایم تعریف کرد. بغض گلویم را گرفت. برادرم بالای سر مادربزرگم بود. می‌خواستم ببرمش بیرون تا خبر را بهش بدهم. تا دست برادرم را گرفتم، مادربزرگم بیدار شد. حرفی زد که بغضم ترکید و فریادم بلند شد. _همون سوار اومد تو خوابم. گفت: امانتی که بهت دادیم رو بردیم. ✍️ مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📌 با تاریخ شفاهی جانی تازه به دوره های تابستانه مساجدتان بدهید 🔰کارگاه آموزش تحقیق و مصاحبه تاریخ شفاهی استاد: علی هاجری (محقق و پژوهشگر حوزه تاریخ شفاهی) 🕰 زمان : عصرهای چهارشنبه 📍 مکان: مسجد آیت الله شفیعی 🔷 *اولین رسانه تخصصی ادبیات پایداری خوزستان* 🆔 *@nakhleatan* به ما بپیوندید...
38.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 صحنه هایی که می دیدم حتی در جنگ و بمباران شهرهای خوزستان ندیده بودم... 🔰 روایت آقای محمدرضا معاونی امدادگر هلال احمر از حج خونین 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 «لاتَبْرُدُ أَبَداً» 🔴 وقتی توی روضه‌های اباعبدالله می‌شنیدم که بچه‌ها فقط با گفتن بابا‌حسین یا گریه‌ کردن چه کتک‌ها که نمی‌خوردند، مدام با خودم تکرار می‌کردم: مگر بغض و کینه‌ای که کوفیان از اهل بیت دارند چقدر عمیق است؟ با خوش‌خیالی آن حجم از بغض و کینه را در چهارچوب زمان محدود کرده بودم. غافل از آنکه ۱۰۰ سال پیش مردم از ترس گماشته‌های رضاشاه پنهانی و یواشکی توی حمام عمومی و زیرزمین خانه‌ها ذکر مصیبت اباعبدالله روی لبانشان بود. آرام و بی‌صدا اشک می‌ریختند که مبادا ناله و زاری‌شان برسد به گوش دل‌های تاریک و آن بغض و حسد خفته در کمین را بیدار کند. 🔴 به‌راستی که «کُلُّ یَومٍ عاشُوراءُ وَ کُلُّ أرْضٍ کَرْبَلا» هرجا که سخنی از حق باشد باطل سراسیمه و آشفته وارد می‌شود و زهرش را به‌جان می‌ریزد. شده است تابه‌حال پاورچین پاورچین در نیمه‌های شب در حالی که ترس، از دل تاریکی رخ نشان‌داده و همانند بختک بر روی سینه‌ات نشسته، خود را به روضه‌های اباعبدالله برسانی؟ و یا تصور کن که از غم اباعبدالله دوست‌ داری درد خود را فریاد بکشی اما ناگزیر صدای هِق‌هقت را در نطفه خفه کرده‌ای که نکند صدای گریه‌ات زوزه‌کشانِ‌ شب را به پشت در بکشاند و تو را با چک‌ و لگد از پای روضه بلند کرده و با خود ببرند؟ 🔴 تعجب نکنید!! وقتی قدرت می‌رسد به دست یک سرباز قزاقی که به همه‌چیز با عینکِ تجددی احمقانه می‌نگرد؛ نتیجه‌ای جز این انتظار نمی‌رود که روضه‌های اباعبدالله را مظهر عقب‌ماندگی دانست که باید با آن مقابله کرد. چاشنی همیشگی رفتارهای رضاشاه ظلم بوده و این چاشنی بر پیکرِ روضه‌های اباعبدالله طعم‌ تلخ و گسی را بر جای گذاشته است. امان از سال‌های ممنوعیت روضه...! قصه پرغصه اباعبدالله مثل زخم ناسور همچنان تازه است. ایرانی جماعت هم که هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة سرمشق حرکاتش است زیر بار حرف زور نمی‌رود. همین شد که مکتب‌ حسین از مساجد و تکیه‌ها تبدیل به روضه‌های کوچک و پنهانی در خانه‌ها شد ولی آتش شعله‌هایش خاموش نشد. اصلاً همین خصلت مردم غیور بود که روبروی نکبتِ‌پهلوی ایستاد. همین روضه‌های یواشکی، روضه‌های بی‌صدایی که در سکوت فریاد می‌کشیدند مظلومیت سیدالشهدا نقطه پایان ندارد. ✍ الناز حبیبی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
به بهانه ۱۷ مرداد روز خبرنگار 🔰 تاریخ شفاهی را با "خبر" که سال‌هاست اهل آنم تلفیق می کنم. تاریخ شفاهی یک اهل رسانه. او که با دوربینش خون‌نگار لحظات بوده است. او را با حسی متفاوت‌تر از دیگران شناختم. البته که شاید آشنایی اول من هم به چند خط نوشته روزنامه‌ای و گزارشی خلاصه می‌شد. در گلزار شهدا، زمانی که نوشته‌ی مزار هر شهید را می خواندم و با آن‌ها حرف می‌زدم، ناگهان نگاهم بر مزاری ایستاد که روی آن نوشته‌بود شهید احمد رستگار "تصویربردار صداوسیما". چرا انگار بار اول است که اینجاهستم و مزار این شهید را می بینم؟! اما می شد فرقش را فهمید. انگاری که الان خود او صدایم می‌زد. در دقایقی از مصاحبه‌هایم حس می‌کردم اگر شهید رستگار الان حضور داشت، از ابتدا تا وقتی وارد بخش خبر شود با همان تبسم همیشگی‌اش که در هر لحظه روی صورتش حک شده‌بود، با همه سلام و احوال‌پرسی می‌کرد. در زمان‌های استراحت و جلسات برای ما که سال‌ها بعد از انقلاب و جنگ به دنیا آمدیم، از آرمان‌ها و ارزش‌ها حرف می‌زد. از قایم کردن اعلامیه و مراحل پخش آن‌ها و خاطراتش در اردوها و دوستی‌اش با بچه های مسجد حجازی می‌گفت. حرف از ذوق و هنر در کار می شد.ازکارش در رادیو می گفت .جان بخشیدن به اشیاء و ذوق درست کردن ماه و ستاره با وسایل دور ریختنی در خانه،ساختن دکور و دوره ای که برای دکور سازی را هم دید، تعریف می‌کرد اگر از بالا پایین های کار و چالش‌های تجهیزات گله‌ای داشتیم از رسالت و تعهد حرف می‌زد.روزهایی را برایمان تعریف می‌کرد که تصویر را با به جان خریدن خطر می‌گرفت. روزهایی که لباس ش‌.م‌.ر‌ بر تن ضبطش می‌کرد که گرما و سرما کمتر به جانِ دستگاه‌های بی جان بیفتد. از جان رزمنده‌ای می‌گفت که برای ما رفته است و او تصویرش را گرفته. می‌گفت که باید حواسمان به جان و مال مردم باشد و خبر حق را بنویسم و باز‌گو کنیم. دوباره همان چند خط گزارش روزنامه و سایت را می‌بینم و می‌خوانم. چقدر کم گفته‌اند و کم نوشته‌اند. از او که در اسفند ۱۳۶۴ در حین تصویربرداری، در انتشار حق و ثبت رشادت به شهادت رسید. ✍فرزانه مطیعی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰برگزاری دوره آموزشی تاریخ شفاهی 🗓 زمان پنجشنبه ۱۹ مرداد ⏰️ ساعت ۹ صبح 🚩 مکان شهرستان باغملک رستم آباد ساختمان سازمان تبلیغات
💠 حجت خدا شونزده مرداد 1396، فیلمی در فضای مجازی وایرال می‌شد. فیلم را باز کردم. هر لحظه که از فیلم می‌گذشت مضطرب‌تر می‌شدم. من پشت گوشی ترسان، او در آغوش داعشی آرام. به چشمانش که نگاه می‌کردی جز مظلومیت و حقانیت و شجاعت چیزی نمی‌دیدی. کاش کاری از دستم بر می‌آمد. برنیامد. ولی از دست او برآمد که برای آرامش من و امثال من برود. دو روز گذشت، برای ما دو روز بود برای مادر و همسرش دو قرن. آه از این صبر و انتظار که دمار از جان آدمی در می‌آورد. هجده مرداد 1396 دوباره فیلم و خبر بود که از او پخش می‌شد. اسارت در سوریه. شهادت در عراق. به مانند اربابش سرش را بریدند. غوغا شد. ایران برای محسن حججی عزادار شد. رفیقم، شهیدم، هنوز پس از شش سال برایم سوال است در آن لحظات آخر به چه فکر می‌کردی؟ چه خواستی که اربابت این‌چنین خریدارت شد؟ چه گفتی که این چنین به او مانند شدی؟ پیکرش آمد، اما کی؟ هفت شهریور 1396 مصادف با هفت محرم 1438، این نسبت و تناسب‌ها در ظرف محاسبات این عالم نمی‌گنجد. من از مفصل این نکته مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل رهبر معظم انقلاب: شهید حججی عزیز، حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد. ✍🏼سحر همه‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰 دوره آموزشی تاریخ شفاهی ویژه علاقمندان و فعالان فرهنگی توسط آقای علی هاجری در باغملک برگزار شد‌. 🔻در این جلسه علاقمندان با چیستی، چرایی، چگونگی و سرفصل‌های تاریخ شفاهی آشنا شدند. سپس ضمن آشنا شدن با وضعیت چاپ آثار تاریخ شفاهی در خوزستان به تماشای مستند خط شکن به عنوان یک خروجی از تاریخ شفاهی نشستند. 🔻قرار است دوره دوم آموزش تاریخ شفاهی باغملک پس از شناسایی و رصد اولیه سوژه‌های شهرستان توسط علاقه‌مندان همراه با آموزش چگونگی انجام مصاحبه ادامه یابد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
46.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜️ همه را زیر خیمه اباعبدالله جمع کرد و حالا او در جوار مولایِ عالَمیان است... عَلَم بزنید... 🏴🏴🏴 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📚 برپایی میزِ کتاب 🔻 امروز در مصلای امام خمینی(ره) میزکتاب برپاشد. در این میزکتاب، کتب دفتر تاریخ شفاهی اهواز و انتشارات راه‌یار به علاقمندان عرضه شد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz