هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را رنجی دهی، آن راحتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند.
به کانال( اشعار زیبا) بپیوندید ⬇️
@shearhayeziba
#پروین_اعتصامی
🔘 علم عروض...
عروض علمی است که به وسیله آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی میبریم. در عروض، مصراعها را به واحدهای آوایی تقسیم و دستهبندی میکنیم و به آنها نظم میدهیم. نکته مهمی که همواره باید در نظر داشته باشید، این است که ما در مورد آواها و تلفظ واژهها بحث میکنیم و شکل نوشتاری کلمات هیچ اهمیتی ندارد.
معمولا هر مصراع از شعر فارسی به ارکان چهارهجایی یا سه هجایی تقسیم میشود که در تصویر ملاحظه میکنید
برای آشنایی بیشتر با عروض و اوزان شعری به سایت زیر مراجعه کنید
👇🏽👇🏽
آموزش وزن شعر فارسی | به زبان ساده و گام به گام
https://blog.faradars.org/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/
@shearhayeziba
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنک در اندیشه ناید آن خداست
@shearhayeziba
#مولوی
بگذار
گنجشکهای خُرد
در آفتاب مهآلود
بعد ازظهر زمستان
به تعبیر بهار بنشینند
در حرارت ولرم والر
به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و میدانند هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایهوار
بهار غنچه سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقابهای کوچک سبزه
تنها یک«سین»
به سین های ناقص سفره میافزایند
بهار کی میتواند
این همه بیمعنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آنکه تقویم بگوید
@shearhayeziba
#سلمان_هراتی
دلم بی وصل ته شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد
@shearhayeziba
#بابا_طاهر
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
@shearhayeziba
#صائب
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
@shearhayeziba
#خیام
🖋 یار پسندید مرا...
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
@shearhayeziba
#هوشنگ_ابتهاج
از بهار میگذرم
میپندارم
تو باید دستش را گرفته باشی
که این همه زیباست
و در قلبم میگویم
ای کاش درخت کوچکی بودم
در بهار خانهات.
@shearhayeziba
#محمدمهدی_حاتمی
تو نیمی از غزلی! نیمه ی قشنگ ترش
که داشت روسری قرمزی به روی سرش
همان غزل که مرا نیمه اش هوایی کرد
همان که مردم دنیا شدند در به درش
همان غزل که در این روزگار پر آشوب
شده است تیتر یک روزنامه ها، خبرش
همان غزل که هزاران هزار شعر سپید
نشسته نرم و غزلگون به گونه های ترش
همان غزل که خداوند نیمه اش را گفت
ولی سپرد نگویند نیمه ی دگرش
همان غزل که خداوند نیمه کاره گذاشت!
.............................................
@shearhayeziba
#محمدمهدی_حاتمی
عشق درخششی جادویی است
که از درون هسته سوزان روح می تابد
و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد
و توانمان می دهد تا زندگی را
در قالب رویایی شیرین و زیبا
بین دو بیداری درک کنیم
@shearhayeziba
شاعر لبنانی ( متوفای ۱۰ آوریل ۱۹۳۱)
#جبران_خلیل_جبران
جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست
جز صبر عاشق نگران را علاج نیست
درمانده ام به دست دل هرزه گرد خویش
در دست باد برگ خزان را علاج نیست
تن در کشاکش فلک سفله داده ام
جز پیروی دست، کمان را علاج نیست
عنقا اگر نه گرد فشاند ز بال خویش
ناسور زخم تیغ زبان را علاج نیست
طوفان اگر نه شعله کشد از دل تنور
خار و خس بسیط جهان را علاج نیست
آن را که زد شراب، علاجش بود شراب
دردسر فلک زدگان را علاج نیست
صائب به دست باد بود تا عنان زلف
جز پیچ و تاب رشته جان را علاج نیست
@shearhayeziba
#صائب_تبریزی
چشمان گريه ام را
دادم به دشت باران
شايد مرا بگريد
بر تربت بهاران
هرگز كسي نفهميد
مفهوم غربتم را
من واژه اي غريبم
در شعر روزگاران
من كه هزار و يك شب
تا شهر قصه رفتم
با هيچكس نگفتم
يك قصه از هزاران
اي ساحل رسيدن
اين موج خسته درياب
درياي اشتياق است
دلهاي بي قراران
شب تا سحر نشسته
در كنج خلوت خويش
تا روي ماه بينم
در قاب چشمه ساران
در اين سراب تشنه
آهوي دل غريب است
ما را ضمانتي كن
اي اعتبار باران
@shearhayeziba
🖋استاد (اسحاق انور) شاعر ، قاری قرآن و آهنگساز (متوفای ۵ تیر ۱۳۹۸)
#اسحاق_انور
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
@shearhayeziba
#وحشی
نگاه اول
عید «حول حالنا»است
که واجب است بفهمیم
عید، شوقی است
که پدرم را به مزرعه میخواند
عید، تنپوش کهنه باباست
که آن را مادر به قد من کوک میکند
و من آنقدر بزرگ میشوم
که در پیراهن میگنجم
عید، تقاضای سبز شدن است
یا مقلبالقوب
نگاه دوم
عید، سوپر مارکتی است
که انواع خوردنیها در آن است
عید، بوتیکی است
که انواع پوشیدنی ها در آن هست
عید ملودی مبارک باد است
که من با پیانو مینوازم
شب به خیر دوست من!
@shearhayeziba
#سلمان_هراتی
گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجهٔ خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانهٔ هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر
جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیدهٔ غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامی هاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسهٔ مرگ
تکتک از شاخه فرو میریزند
میکند باد خزانی خاموش
شعلهٔ سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بُستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زان که من زادهٔ تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیزم نیست
غنچهام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست
@shearhayeziba
#فریدون_مشیری
در دل من چیزی است
مثل یک بیشه نور،
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت،
بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا میخواند
@shearhayeziba
#سهراب_سپهری
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط
@shearhayeziba
#وحشی