eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
⚘ ✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼‌══┅── ۱۳ تیر ۱۳۶۵ عملیات سالروز شهادت قائم‌مقام بلندآوازه‌ی محمدرسول‌اللهﷺ دست راست تمام فرماندهان لشکر سردار دلاور و عاشورایی سپاه اسلام 🌺 ولادت: ۱۸ اسفند ۱۳۳۸، تهران، حوالی میدان شوش زندگی در محله‌ای فقیرنشین ادامه‌ی تحصیل تا پایان مقطع راهنمایی در سال ۵۲ ترک تحصیل به علّت فقر و شرایط سخت زندگی مشغول به کار در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران بازگشت به ادامه‌ی تحصیل پس از یک سال دوری و ورود به مقطع دبیرستان سال ۵۳ دوستی نزدیک با نصرت‌الله قریب، رضا چراغی و محمّد پوراحمد شرکت در تظاهرات و اجتماعات علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۶ اخذ مدرک دیپلم در رشته‌ی اقتصاد در خرداد ۵۷ بازداشت روز ۴ آبان ۵۷ و آزادی با اخذ تعهد مشارکت در تسخیر پادگان‌ها و مراکز نظامی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب و پس از آن راه‌اندازی کمیته‌ی حفاظت شهری با بچه‌محل‌ها ورود به سپاه در ۴ آبان ۱۳۵۸ و ادامه‌ی خدمت در گردان چهار سپاه در پادگان ولیعصر تهران انتقال به مرکز سفارت آمریکا جهت حفاظت در آبان ۵۸ انتقال به غرب کشور در تاریخ ۷ دی ماه ۵۸ جهت مقابله با فعالیت‌های ضدانقلاب اقامت سه ماهه در روانسر جهت حفاظت از سپاه شهر اعزام به شهر پاوه و آشنایی با سردار شرکت در عملیات باینگان در ۲۸ اردیبهشت ۵۹ به فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی اعزام به شهر مریوان به همراه سردار در تابستان ۵۹ اعزام به جبهه‌ی سرپل ذهاب در مهر ۵۹ به همراه سرداران: شهید رضا چراغی و شهید حسن زمانی و همچنین گیلان‌غرب بازگشت به مریوان در اواخر زمستان ۱۳۵۹ انتصاب به عنوان فرمانده‌ی پاسگاه شهدا توسط شرکت در عملیات کاوه‌زهرا و مجروحیت شدید و بستر‌شدن ۷ ماهه مجددأ بازگشت به غرب و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ۲۷محمدرسول‌الله انتصاب به عنوان مسئول واحد پرسنلی تیپ۲۷ توسط حضور موفق و مؤثر در عملیات فتح‌المبین و الی‌ییت‌المقدس در فروردین، اردیبهشت و خرداد۱۳۶۱ عزیمت به مأموریت لبنان در خرداد و تیر ۱۳۶۱ در کنار سرداران احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همّت شرکت در عملیات عظیم رمضان در تیر ۱۳۶۱ حضور در عملیات مسلم‌ابن‌عقیل در نهم مهر ۱۳۶۱ و مسئولیت محور عملیاتی حضور در عملیات‌ والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ و مسئولیت فرماندهی تیپ سوم ابوذر به دستور سردار ازدواج در اسفند سال ۱۳۶۱ عزیمت به غرب کشور - اسلام‌آباد غرب در بهار سال ۱۳۶۲ شرکت در عملیات‌های والفجر۲ و والفجر۳ در تابستان ۱۳۶۲ شرکت فعال و حضور موفق در عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ در منطقه‌ی عمومی مریوان عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات سرنوشت‌ساز خیبر در اسفند ۱۳۶۲ انتصاب به قائم‌مقامی لشکر۲۷ به دستور سردار در فروردین ۱۳۶۳ به دنیا آمدن اولین فرزند به نام سیّدمهدی در ۲۱ فروردین ۱۳۶۳ سفر به مکّه و زیارت خانه‌ی خدا در پاییز سال ۶۳ شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ و مجروحیت در این عملیات انتصاب مجدد به جانشینی در پی انتخاب سردار حاج محمّد کوثری به عنوان فرمانده‌ی جدید لشکر پس از شهادت عباس کریمی شرکت فعال و حضور موفق در عملیات بسیاربزرگ والفجر۸ شهادت برادر کوچک ایشان سیّدحسین دستواره در تیر ۱۳۶۵ : ۱۲ تیر ۱۳۶۵، عملیات کربلای۱ در منطقه‌ی مهران با اصابت ترکش‌های خمپاره ۱۲۰ @yousof_e_moghavemat
📆۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ش 🗓اسارت 💠رهبرانقلاب: ‼️کتاب همپای صاعقه منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن میتوان ده‌ها کتاب و فیلمنامه و زندگینامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبت شده در سراسر این کتاب، همان ظرافتهای حیرت انگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و باعظمت عملیاتی چون فتح‌ المبین و بیت‌ المقدس پدید آمده و برترین‌های هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعه‌ی نمایشگاه بی‌نظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان میدهد. این مردان بزرگی که نام آنها بسی آسان بر زبان و دل غافل ما میگذرد، از جنس همان اخوان صفا و فرسان هیجائند که سید شهیدان سلام الله علیه آنها را با عظمت و سوز و مهر، مخاطب ساخت و از فقدان آنان غمگین بود. سلام خدا و بندگان برگزیده و فرشتگان و رسولان او نثار روح مطهر آنان باد. این کتاب در روز و شب‌هایی از آبان و آذر سال ۸۶ صفحه به صفحه و سطر به سطر مطالعه و نیوشیده شد... @yousof_e_moghavemat
🚩🚩 🚩 به یاد شهدای گردان مالک اشتر 🌴 عملیات پدافندی شهر مهران 🔸 مرداد و شهریور ۱۳۶۴ ▪️ رزمنده تک تیرانداز در قلاویزان مهران ▫️ گروهان شهید بهشتی 🌱 تولد ۱۰ تیر ۱۳۴۲ 🕊🕊 شهادت ۱۹ شهریور ۱۳۶۴ - بر اثر اصابت ترکش 💠 مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۲۷ ، ردیف ۹۹ ، ش الف @yousof_e_moghavemat
"از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند. زمان هرسال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا. نه این حیات دنیایی، که جانوران نیز از آن برخوردارند. حیاتی که در خور انسان است،حیات طیبه،حیاتی آن سان که امام داشت، زیستی آن سان که امام زیست." شهید سید مرتضی آوینی عزاداری رزمندگان لشگر ٢٧ حضرت محمد رسول الله (ص) دوکوهه-حسینیه شهید همت، ۱٣۶٣ @yousof_e_moghavemat
📔 📚 عنوان کتاب:لبخندی به معبر آسمان 🔻روایت زندگی سردار ؛ جانشین گردان‌تخریب لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)این اثر با گردآوری نامه‌های این شهید، مصاحبه‌ها با افراد مختلفی که شهید دین‌شعاری را می‌شناختند، گردآوری و تدوین شده است. ✍ نویسنده:گروه تحقیقاتی فتح الفتوح @yousof_e_moghavemat
"✍✍  بگذار زمانی بیاید که بعضی ها بگویند عده ای جوان بودند که ندیده عاشق امام زمان (عج) خود بودند و رفتند و جان خود را فدای اسلام و شیعه و ایران کردند؛ بگذار عالم بفهمند که ما مجنون بودیم و فدا شدیم برای آیندگان؛ بگذار جوانیمان فدای اهداف مقدسمان شود. قسمتی از وصیت نامه  بسیجی وارسته يل ادوات لشكر ۲۷ حضرت رسول (ص) عاشق شيدا از شهدای مسجد شریفیه نظام آباد شهادت: شلمچه عملیات کربلای ۵ @yousof_e_moghavemat
دوربین‌ها گواه‌ اند ... که بسوی حسین (ع) پَرکشیدیم آن‌سان که "هَل مِن ناصِر یَنصُرنی" را درک کردیم ، شما چگونه‌ اید؟ @yousof_e_moghavemat
مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمی‌شود... در آغوش یک رزمنده @yousof_e_moghavemat
منطق ما ؛ منطقِ (ع) است اگر دشمن این حقیقت را دریابد هرگز لحظه‌ ای منتظر خستگی ما نخواهد ماند .... @yousof_e_moghavemat
🚩 🔸تیپ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) تحت فرماندهی قرارگاه نصر با استعداد ۱۱ گردان و با توانی بیش از یک لشکر و ۲ گردان احتیاط، مأموریت داشت در مرحله اول عملیات با عبور از رود کارون و تک به سمت جاده اهواز - خرمشهر، نیروهای دشمن در غرب کارون را منهدم و بعد از تسلط بر جاده به سمت مرز بین المللی پیشروی کند. با تصرف مرز آماده هجوم به سمت خرمشهر شود. 📷 تصویری جاودانه و تاریخ‌ساز از فرماندۀ اسطوره‌ای ، صبح روز ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، در بحبوحه‌ی عملیات. @yousof_e_moghavemat
چند نوع غذا داشتیم! غذای عقبه، غذای خط مقدم، غذای منطقه عملیاتی؛ هرچی به خط نزدیکتر، غذا بهتر، دستور حاج حسین بود... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🕊 ✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼‌══┅── «...بعد از گذشت یک ماه از حضورمان در بانه، از خواستم حمام برویم. یک حمام عمومی داخل شهر بانه بود. حاج‌احمد بالای سقف و جلوی در حمام نیروی تأمین گذاشت تا وقتی داخل حمام هستیم، کسی به ما حمله نکند. پاسدارها به ترتیب نگهبانی می‌دادند که بقیه بروند استحمام کنند و برگردند. حمام عمومی بود و سرویس نمره نداشت. همه استحمام کردند و من و حاج‌احمد ماندیم. باهم رفتیم که لباسمان را دربیاوریم و خودمان را بشوییم که دیدم ایشان لباس زیرش را درنمی‌آورد. گفتم: شما خودت گفتی بیست دقیقه‌ای حمام کنیم تا ضدانقلاب خبردار نشود و حمله نکند. گفت: خب داریم همین کار را می‌کنیم دیگر. من گفتم: پس چرا زیرپیراهنت را درنمی‌آوری؟ چرا صابون به تنت نمی‌زنی؟ من مقدار زیادی آب به زیرپیراهنشان پاشیدم. با عصبانیت گفت: نکن! به زور و شوخی‌شوخی خواستم زیرپیراهنش را دربیاورم. وقتی دید چاره‌ای ندارد، خودش زیرپیراهنش را درآورد. پشت بدنش پر از جای سوخته‌ی اتو و سیگار بود. با تحکم گفت: با کسی در این باره صحبت نمی‌کنی‌ها! گفتم: برای چه؟ چه شده؟ گفت: هیچی، همین‌طوری گفتم. با کسی صحبت نمی‌کنی! بعدها که مقداری بیشتر با همدیگر صحبت کردیم، تعریف کرد که پیش از پیروزی انقلاب، گویا ساواک ایشان را می‌گیرد و شکنجه می‌کند. ایشان این‌قدر بزرگوار بود که هیچ‌وقت نمی‌خواست این قضیه را کسی متوجه شود...» - برگرفته از صفحهٔ ۸۵ کتاب به روایت حمیدرضا فرزاد از همرزمان در مریوان و بعدها @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 🍁 🍂 عصر روز سیزدهم آبان ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار عظیم‌الشان و دریادل سپاه اسلام یل محمّدرسول‌اللهﷺ فرمانده دلاور و اسطوره‌ای تیپ‌یکم‌عمار 🌷 🌸 💎 ولادت: ۱۳۳۰ - آذرشهر تبریز ادامه تحصیل تا متوسطه و استخدام در ارتش به سال ۱۳۵۰ مامور به خدمت در لشکر گارد پس از طی دوران آموزشی بازخرید کردن خود از ارتش و پیوستن به صفوف ملت در آذر سال ۱۳۵۷ عضویت در سپاه ، مرداد ۱۳۵۸ عزیمت به جبهه غرب برای رزم با غائله آفرینان ضدانقلابی در کردستان بازگشت به تهران و دوباره عزیمت به جنوب و شرکت موثر در دفاع از سوسنگرد پیوستن به تیپ۲۷محمدرسول‌الله(ص) و انتصاب به فرماندهی گردان‌عمار به دستور سردار دشمن‌شکن حضوری موفق در عملیات های فتح‌المبین و بیت‌المقدس مجروحیت شدید در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس عزیمت به لبنان و از فرماندهان شاخص عملیاتی جهت نبرد با رژیم غاصب و کودک‌کش صهیونیستی ماموریت‌های شناسایی دقیق از مواضع رژیم‌صهیونیستی در دره بقاع و بلندی‌های جولان شرکت در مرحله سوم عملیات بزرگ با حفظ سمت قبلی و مجروحیت شدید در همین مرحله و فرار از بیمارستان و حضور در خط مقدم جبهه انتصاب به فرماندهی تیپ یکم عمار به دستور سردار بزرگ سپاه اسلام 🥀نحوه شهادت: پس از شهادت ابراهیم‌علی معصومی؛ فرمانده گردان‌کمیل، همّت، حاجی‌پور را جهت حفظ مواضع گردان یادشده و همچنین بالابردن روحیه‌ی رزمندگان آن، به ارتفاع ۱۸۶۰ کانی‌مانگا می‌فرستد. با مدیریت خارق‌العاده‌ی و ایجاد یک خط آتش خمپاره‌ای، ارتفاع از خطر سقوط نجات پیدا می‌کند. با برگشتن حاجی‌پور از کانی‌مانگا و رسیدن به خاکریز تامینی دشت قزلچه، هدف اصابت تیر مستقیم تانک دشمن قرار می‌گیرد و غریبانه به شهادت می‌رسد. 🚩 ⚘ ❤ @yousof_e_moghavemat
🍁 🔥 ꧂ ꧁ ❐ آبان ۱۳۶۲ شرق دیدگاه یال گنبدی در حال رصد نحوه پیشروی گردان‌های خط‌شکن ⸙ ⎎ @yousof_e_moghavemat
🍁 🔥 ♡ ♥︎ ● پنج‌شنبه ۱۲ آبان ۱۳۶۲ شرق پنجوین منطقه آزادشده طی مرحله سوم عملیات از راست: سردار ، حسین حاج‌قربان و سردار . ★ دوستان عزیز و بزرگوار این آخرین عکس هستش... علی‌اکبرِ فرداش (۱۳ آبان) پشت خاکریزهای دشت قزلچه پرپر شد...❤🚩 شادی روحِ پاکش صلواتی هدیه بفرمایید. °•°• •°•° @yousof_e_moghavemat
🍁 🔥 ☆ ♡ ❒ بعدازظهرِ پنج‌شنبه ۱۲ آبان ۱۳۶۲ در پی شدت‌گرفتن پاتک‌های دشمن، فرمانده رهسپار خط مقدم می‌شود تا هدایت میدانی رزمندگان را عهده‌دار شود. @yousof_e_moghavemat
📸 برادران باکری در یک قاب آن‌ها از دوران کودکی و نوجوانی تا دوران انقلاب و جنگ، تاریخچه‌ای پر از شجاعت و خدمت به میهن اسلامی داشتند و به عنوان نمادهایی از ایمان و اراده ملت ایران در یادها می‌مانند... حمیدی که در خیبر سینه‌ به‌ سینه رژیم بعثی ایستاد و پیکرش در پل شیطان ماند و مهدی که در عملیات بدر عاشورایی فرماندهی کرد و در دجله جاودانه شد. @yousof_e_moghavemat
جرعه‌ای گرم از آن چاییِ اخلاص به دل تشنه ما هم بدهید ... اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَ عَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ @yousof_e_moghavemat
دیگر کوله‌ بار سفر را بسته‌ام دنیا دیگر دل بستن مرا به خود نخواهی دید و حسرت اسارتم ؛ در دلت خواهد ماند و قفس پریشان تنم را با سلاح «شهادت» در هم خواهم شکست @yousof_e_moghavemat
فانوس اشک هایتان را روشن کنید ماه غریبی شهید نینواست ... @yousof_e_moghavemat
آنانکه می‌گفتند: یا زیارت یا شهادت هم شهید شدند ؛ هم زائرِ حسین علیه‌السلام @yousof_e_moghavemat
🍂 دوست‌ِ شان که بشوی آنقدر دوستت می‌دارنـد کـه کـم مـی آوری... @yousof_e_moghavemat
هرچه سینه زدن های محرم؛ داغ دل را کم می‌کنند و مردانه‌ اند سینه زدن های رمق می‌گیرند و مـادرانه‌ اند؛ همین که دست بالا برود و تیر می‌کشد..! @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 🍁 🍂 ۲۸ آبان ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار ارزشمند و گران‌قدر سپاه اسلام رئیس توانمند، مدیر و مدبّر ستاد ⚘ ☆ ♡ ولادت: ۵ بهمن ۱۳۳۳ - پاچنار تهران رشد و پرورش در یک خانواده‌ی مذهبی وارد دبستان اسلامی جعفری در سال ۱۳۴۰ اخذ دیپلم رشته ریاضی و شاگرد ممتاز. کار در تعطیلات تابستانی از جمله: بستنی‌فروشی و پارچه فروشی در دوران دبیرستان اعزام به خدمت سربازی در پادگان ۰۱ ارتش پس از قبول‌نشدن در کنکور حضور فعال در مجالس روضه و هیئت‌های عزاداری و علم‌داری هیئات. (معروف به عباسِ علمدار.) فعالیت‌های سیاسی و ضد حکومتی علیه رژیم طاغوت از سال ۱۳۵۶ قبول شدن در کنکور سال ۱۳۵۶ در رشته مددکاری اجتماعی. شهادت پدربزرگش در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ محافظت و مراقبت از جایگاه سخنرانی حضرت امام (ره) در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همکاری در تصرف مرکز رادیو در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شهادت پسردایی‌اش. تسریع در عضویت کمیته انقلاب اسلامی پاچنار و آموزش اسلحه و تاکتیک‌های ساده نظامی در سال ۱۳۵۸ مدیریت داوطلبانه‌ی پرورشگاه بچه‌های بی‌سرپرست در میدان قزوین عزیمت داوطلبانه به محروم‌ترین منطقه کشور؛ شهر مرزی خاش در سیستان و بلوچستان در تابستان ۱۳۵۸ معاون عملیات، حفاظت فیزیکی و مسئول آموزش لانه‌ی جاسوسی در آبان ۱۳۵۸ به خاطر لیاقت، تدبیر، اخلاق و منش نظامی کمک فراوان و بسیار موثر در برنامه‌ریزی و تجهیز نظامی لانه‌ی جاسوسی. ازدواج در سال ۱۳۵۹ و قرائت خطبه عقد توسط امام خمینی رحمت‌الله‌علیه عزیمت به ستاد عملیات جنوب تنها ده روز پس از آغاز جنگ عضویت در مجموعه سپ.اه پاس.داران در سال ۱۳۵۹ عزیمت مجدد به جبهه‌ی آبادان در اسفند سال ۱۳۵۹ به دنیا آمدن اولین فرزند؛ آقا میثم در اردیبهشت ۱۳۶۰ همکاری در شناسایی خانه‌های تیمی منافقین در زمستان ۱۳۶۰معاونت آموزش بسیج منطقه ۱۰ تهران پیوستن به تیپ۲۷محمدرسول‌الله‌(ص) در اسفند۱۳۶۰ فرماندهی گروهان یکم از در عملیات‌ فتح‌المبین معاون در عملیات الی‌.بیت‌.المقدس و مجروحیت از ناحیه دست، سر و صورت ریاست ستاد سپ.اه ۱۱ قدر در پاییز ۱۳۶۱ توسط ریاست ستاد لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص) در فروردین سال ۱۳۶۲ توسط : بامداد ۲۹ آبان ۱۳۶۲ - عملیات - ارتفاعات کانی‌مانگا روی سنگر دیده‌بانی توپخانه لشکر. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
🌸اَللّهُمَ أجْعَل صَباحَنا صَباحَ الصٰالِحین🌸 خدایا صبح ما را صبح صالحان گردان @yousof_e_moghavemat
🤲 خدایا صبح ما را صبح صالحان گردان تا مهمان صالحان باشیم اَللّهُمَ أجْعَل صَباحَنا صَباحَ الصٰالِحین ▪︎ صبحتان بخیر به دعای صاحب الزمان "عج" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @yousof_e_moghavemat
هر شب برایم یک شب بخیر بفرست بلکه شب‌های بی‌تو را بخیر بگذرانم ... (ع) @yousof_e_moghavemat
🇮🇷 ☆ ♡ روزهای اول فتح مریوان بود. همراه حاج‌احمد سوار بر یک جیپ، مشغول پاک‌سازی شهر بودیم. همان‌طور که در خیابان‌های مریوان می‌گشتیم، ناگهان یک نفر سبیل کلفت قلچماق ملبّس به لباس کردی را که فانسقه هم بسته بود، دیدیم. حاج‌احمد گفت: «بزنید کنار ببینم این چکاره‌س.» زدم روی ترمز، حاج‌احمد پیاده شد و رفت به سمت او. جالب این‌که حاج‌احمد با آن قد بلندش جلوی آن مرد سبیل کلفت، ریز به نظر می‌آمد. بلافاصله خیلی محکم از او پرسید: «ببینم! تو کی هستی؟ چه کاره‌ای؟!» او نگاهی به قد و بالای حاج‌احمد انداخت و همان‌طور که گوشه‌ی سبیلش را می‌چرخاند گفت: «ما کومله هستیم.» چشم‌تان روز بد نبیند، تا گفت کومله هستیم، چنان گذاشت زیر گوش طرف که او با آن هیکل و دبدبه، نقش زمین شد. همان‌طور که مثل شیر بالای سر او بود، گفت: «بچه‌ها، بیایید اینو بندازید عقب ماشین ببینم. نسناس میگه من کومله‌ام! ما توی این شهر فقط یه طایفه داریم اونم جمهوری‌اسلامیه، والسلام!»☹🇮🇷🚩 •°• °•° ● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی خاطراتی از سردار به کوشش علی اکبری، صفحه‌ی ۲۱ ☘ 🌸 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
« هر بار که بچه ها به می رفتند، تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم. حالا دیگر هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، هاتون نباید یه ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک عمل کنه.» بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم. پشت صخره ای پنهان شدم٬ کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای و که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد: « ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. » 📔 منبع : کتاب ، صفحه ۶۵ @yousof_e_moghavemat