eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 همه فاميل در خانه پدر مرادى جمع شده اند، آنها خوشحال هستند كه اين افتخار بزرگ نصيب فاميل آنها شده است. مهمانى بزرگى است. امشب همه، براى شام، در اينجا هستند. آن طرف را نگاه كن! دختران فاميل سر راه مرادى ايستاده اند، اكنون ديگر همه آرزو دارند كه مرادى به خواستگارى آنها بيايد. مرادى ديگر يك جوان معمولى نيست. او به شهرت رسيده است و نماينده مردم يمن است. اين مقام بزرگى است. پدر رو به پسر مى كند و مى گويد: ــ پسرم! من به تو افتخار مى كنم. ــ ممنونم پدر! ــ وقتى به كوفه رسيدى سلام همه ما را به امام برسان و وفادارىِ همه ما را به او خبر بده. ــ به روى چشم! حتماً اين كار را مى كنم به امام مى گويم كه همه شما سراپا گوش به فرمان او هستيد و حاضريد جان خود را در راه او فدا كنيد. دود اسفند همه جا را فرا گرفته است. همه براى بدرقه نمايندگان خود آمده اند. وقتِ حركت نزديك است. جوانان همه دور مرادى جمع شده اند. هر كس سخنى مى گويد: مرادى جان! تو را به جان مادرت قسم مى دهم وقتى امام را ديدى سلام مرا به او برسانى. رفيق! يادت نرود; ما را فراموش نكنى! مسجد كوفه را مى گويم. وقتى به آنجا رسيدى، براى من هم دو ركعت نماز بخوان. خودت مى دانى كه دو ركعت نماز در آنجا ثواب حج را دارد. برادر مرادى! از قول من به امام بگو كه همه جوانان يمن گوش به فرمان تو هستند. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Rasoul - Hamin Yek Derakht (128).mp3
3.22M
☑️رسول 💠 همین یه درخت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
4_5990009863449611165.mp3
7.91M
گیسو افشان ࢪفتی و شهࢪی شد پࢪیشانت ! گیسو افشان چشمان خیس خانه حیࢪانت ..🙂🍃 🎶 🎻 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
عزیزڪم رقص شاخه های بید مجنون را در باد دیده‌اۍ؛ من همان بیدم که می لرزم تا سخن از رفتن می زنی(:! حجت الله حبیبی☕️🌱 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
چرخی بزن و رقص‌‌ڪنان شور به پا کُن! فاطمه دشتی☕🌱 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍃🌲❣📸🦆تصویری از عشق وعاطفه 🍃🌲🦆از شگفتیهای خلقت👌😍. 🍃🌲🦆ظاهرا صاحب این غازِ کانادایی قصد فروشش رو داره ... 🍃🌲🦆و یا اونو خریده ؛ 🍃🌲🦆اما نمیدونم چطور دلش میاد اینا رو از هم جدا کنه؛!!! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌠💫شبانه ها💫🌠🍃 🍃🌠🎼💫 بهمراه‌آوای زیبای زمستونه...برف و بارونه... 🍃🌠💫شبتون سرشار از مهر و عشق و آرامش 🌙✨⭐️🌟💫 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ای که روشن شود از نـور تو هر صبح جهان روشنـــای دل من حضرت خورشـید سلام❤️ 🔸حمیدبیرانوند فرج مولا صلواتـــــــ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 هنوز جمله اش تموم نشده بود که پسرمو شروع کرد به گریه کردن و اورهان لبخند دندون نمایی زد و گفت:-فکر کنم به عمو آتاشش رفته که هنوز نرسیده داره اعتراض میکنه! لبخندی زدمو پرسیدم:-هنوز توی کلبه ان؟ -آره باید ببینی آتاش چطور کشاورزی میکنه،یدونه بیل میزنه صدتا غرولند،مشخصه اصلا برای اینکار ساخته نشده،حتما خیلی خوشحال میشه بفهمه دوباره عمو شده،بالی هم امروز سراغت رو میگرفت،خواست ازت تشکر کنم که اجازه دادی توی کلبه ات بمونن! -این کمترین کاری بود که میتونستم براشون بکنم،به علاوه به نفع منم شد با این وضعیت که نمیتونستم توی اون زمینا کشاورزی کنم،زحمتش افتاد گردن آتاش،فقط باید مراقب باشن کسی اونجا نبینتشون! -بهش سپردم حواسش رو جمع کنه چون من به همه گفتن به خاطر شرایط بالی باید چند وقتی چشمه بالا بمونن،اگه مشخص بشه دروغ گفتم خیلی بد میشه! -کاش میشد یکی از ندیمه هارو بفرستی پیش بالی حتما خیلی سختش میشه توی اون کلبه دست تنها با یه بچه کوچیک زندگی کنه! با این حرفم لبخند روی لبش ماسید و روشو ازم گرفت:-نگران نباش دست تنها نیست،فعلا استراحت کن رنگ به رو نداری،به عصمت گفتم برات کاچی درست کنه،خانوم کوچیک من! سرش رو که داشت نزدیک میاورد تا گونه مو ببوسه رو با باز شدن در به سرعت عقب کشید و وانمود کرد میخواسته سر پسرمون رو ببوسه،از حرکاتش دوباره خنده مهمون لبام شد! بی بی که اسپند به دست و بدون در زدن وارد شده بود اخمی کرد و رو به اورهان که حالا با فاصله از من نشسته بود گفت:-بسه دیگه پسر زشته این همه آدم رو پشت در معطل کردی یالا پاشو برو که آقات تموم ده رو برای افطار دعوت کرده میخواد همه رو ولیمه بده کلی کار ریخته سرمون اون وقت اومدی اینجا با زنت خلوت کردی نمیبینی تازه زایمان کرده؟ اورهان شرم زده از جا بلند شد و تک سرفه ای کرد و رو به بی بی که وارد اتاق شده بودن سری تکون داد و رفت... *** بی بی عصا زنون نزدیکم شد و پارچه دعا پیچ شده ای به قنداق پسرم وصل کرد و انگشتری به انگشتم فرو برد،نیم خیز شدم دستش رو ببوسم که درد توی تموم تنم پیچید و فقط تونستم زیر لبی تشکر کنم:-ممنونم بی بی! -مبارکت باش عروس، بعد از سال ها لبخند به لب پسرم آوردی لیاقتت بیشتر از این هاست! از اول هم میدونستم با خودت خیر و برکت به این عمارت میاری،این بچه هم مشخصه پا قدمش خیره همین که شب به این عزیزی به دنیا اومده میشه اینو فهمید میدونی که امشب شب قدره،امشب تا صبح تموم اهل ده برای صحت و سلامتیش دعا میکنن،ان شاالله که سرنوشت خوبی در پیش داره! سرچرخوندم و با لبخند نگاهی به چهره بانمکش انداختم بی بی دست برد و از روی تشک بلندش کرد و همونجور که به پشت خوابیده بودم روی سینه ام گذاشت و لباسمو بالا زد کمک کرد تا از شیره وجودم بهش بنوشونم نگاهی به صورت قرمز رنگش انداختم اولش براش سخت بود انگار نمیدونست چیکار باید بکنه اما کم کم شروع کرد به خوردن،حس خوبی داشتم تازه داشتم حس مادر بودن رو تجربه میکردم، گوشم به حرفای بی بی بود و تموم هوش و حواسم پیش بچه ای که مثل قحطی زده ها از وجودم تغذیه میکرد که با یاد لیلا بی اختیار پرسیدم:-بی بی دخترم کجاست؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 لبخندی به روم زد و گفت:-پیش این دختره گلنازه یکم استراحت کن جون بگیری بعد میارم به اونم شیر بدی فعلا زوده...دو دستش رو به عصاش تکیه داد و گفت:-گمون میکردم بعد از به دنیا اومدن این بچه از اون رو برگردونی اومدم تا بهت یادآوری کنم که اون دختر غیر از تو کسی رو نداره،میبینی که مادرش چه حالیه اما حالا که میبینم...! پریدم توی حرفش و گفتم:-خیالتون راحت بی بی برای من بچه هام با هم فرقی ندارن! -پیر شی دختر میدونستم آدم با وجدانی هستی مکثی کرد و ادامه داد:-بسشه دیگه بدش به من الانه که دلدرد بگیره،فقط ببین چی میگم حواست رو جمع کن یه وقت خدایی نکرده توی تنهایی خوابیده بهش شیر ندی ها،آنای خدا بیامرزم همینجوری چندتا از بچه هاش رو تلف کرد! لب به دندون گزیدمو دوباره نگاهی به چشمای معصومش که بهم خیره شده بودن انداختم خیلی کوچیک بود هنوز نمیشد درست تشخیص داد اما نگاهش درست شبیه نگاه های اورهان بود! ****  با صدای در چشم از پسرم که مشغول شیر خوردن بود گرفتم و با دیدن سهیلا توی چهارچوب از ترس اینکه بهش آسیبی برسونه محکم به خودم فشردمش،سهیلا با دیدن حرکتم خنده قهقه واری کرد و خواست بهم نزدیک بشه که با ترس از خواب پریدم.. نگاهی به جای خالی پسرم انداختم و با درد،سر جام نشستم،نگاهی به آنام و خاله که گوشه اتاق مشغول حرف زدن بودن انداختم و با ترس پرسیدم:-آنا پسرم کو؟ سر چرخوند و با دیدن چهره نگرانم گفت:-بیدار شدی دختر؟نگران نباش اینجاس آروم توی ننو خوابیده،دراز بکش بیارم شیرش رو بدی! نفس راحتی کشیدمو دوباره دراز کشیدم روی تشک و عرقی که از ترس روی پیشونی ام نشسته بود رو پس زدم و پسرم رو توی آغوشم گرفتم و از ترس خوابی که دیده بودم محکم به سینه ام فشردمش،فکر اینکه کسی بخواد بهش آسیبی برسونه دیوونه ام میکرد! خان و حوریه بعد از بی بی به اتاقم اومدن و هر کدوم تحفه ای برای من و پسرم آورده بودن،از چهره هر دوتاشون موقع دیدن پسرم عشق میبارید نمیدونم چرا موقع تولد پسر آتاش اینقدر خوشحال نبودن! به هر حال اونم پسر دار شده بود،شاید به خاطر حضور حوریه و حرفایی بود که در گوش خان میخوند که خان پسر اورهان رو به نسبت به آتاش برتر میدونست یا اینکه چون هنوز ندیده بودش بهش مهری نسبت بهش نداشت نمیدونم! **** نگاهی به بیرون پنجره انداختم آفتاب داشت غروب میکرد و از اینکه در عمارت دوباره باز میشد اونم بدون حضور آتاش واهمه داشتم، خان به شکرانه تولد نوه اش دستور داده بود هفت شبی که تا عید فطر باقیمونده رو افطاری بده، این که توی این شبا عمارت شلوغ تر از همیشه میشد از یه طرف و حضور سهیلا از طرف دیگه نگرانم میکرد حداقل خوبیش این بود که خیالم از بابت حوریه راحت بود! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 قـلـم مـوی اراده را بــردار ✍ 💛 آغـشتــہ بــه رنــگَ عـشـق ڪــن ❤️ رنــڪَ تــازه ای بــزن 💙 بــر بــوم زنــدڪَــی 💜 تــا جــان بـڪَـیـرنـد 💗 طـرح آرزوهـای قـشـنـڪَـت😍 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
شروع صبحتـــون قشـنـگـــــ🌸🍃 لـبتـون خـنـدون😊 جیباتون پُر پول💵💰💵 همراهتون دعای خیر🙏 صبح خوبی پیش رو داشته باشید🌸🍃 سلام صبحتون زیبا🌸🍃🌸 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 صداى زنگ اشتران به گوش مى رسد، كاروان حركت مى كند: خدا نگهدار شما! سفرتان بى خطر! مرادى براى همه دست تكان مى دهد، او مى رود تا پيام رسان اين همه عشق و پاكى باشد. او مى رود و با خود، هزاران دل مى برد، دل هايى كه از عشق به على(ع)آكنده است. من و تو هم همراه اين كاروان مى رويم. راهى طولانى در پيش داريم. روزها و شب ها مى گذرد... ما بايد بيش از صدها كيلومتر راه را طى كنيم تا به كوفه برسيم. صحراهاى خشك و بى آب و علف عربستان را پشت سر مى گذاريم و به سوى عراق به پيش مى رويم. عشقِ ديدار امام، خستگى را از جسم و جانمان مى گيرد; اين سفر سفر عشق است، خستگى نمى شناسد... از آن همه بيابان هاىِ خشك، عبور كردى، اكنون مى توانى در كنار رود پرآب فُرات استراحت كنى. چه صفايى دارد اين رود پرآب! ديگر راه زيادى تا شهر آسمانى تو نمانده است. آن نخلستان هاى باشكوه را ببين، آنجا كوفه است! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌠💫شبانه ها💫🌠🍃 🍃🌠🎼💫 بهمراه‌آوای زیبای زمستونه...برف و بارونه... 🍃🌠💫شبتون سرشار از مهر و عشق و آرامش 🌙✨⭐️🌟💫 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110    
یوسف پرده نشین ... بی تـ❤️ـو زلیخا صفتان شبی از ... حسرت پنهان شدنت ... می میرند 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠