#پارت_43
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهراحبیباله
سرکوچه داشتم با فریده حرف میزدم که دیدم عمه هاجر رو ناهید دارن میان سمت کوچه ما
فریده ! غلط نکنم اینا دارن میان خونه ما من زود برم به مامانم بگم.
منتظر جواب فریده نموندم به سرعت دویدم رفتم خونمون در حیاطمون باز بود رفتم تو خونه داد زدم
مامان مامان یه خبر
مامانم ازتو اتاق صدا زد چه خبری بیاتو نرگس
دم پاییامو در آوردم سراسیمه رفتم تو اتاق.
مامان عمه هاجرو ناهید دارن میان اینجا
راست میگی !!
وا !! معصومه اینا الان چیکار دارن شب جمعه قرار بود بیان
چی بگم! بزار بیان ببینیم چی میگن!
_صاحب خونه معصومه خانم مهمون نمیخواین.
_خواهش میکنم بفرمایید
نرگس زود باش تا من تعارفشون میکنم اینجا رو جمع کن.
منم هرچی تواتاق بود تند تند ریختم تو اتاق خودمو و علی اصغر در اتاقم بستم.
بفرمایید خوش آمدید .ج
سلام حاج خانم چه خوب که شماهم اینجایید
سلام خوش آمدید ان شاالله خیره
بله خیره خیر.
منم سلام کردم و دقیقا نشستم روبه روی عمه هاجر و ناهید
مامان یه سینی چایی آورد و به همه تعارف کرد منم برداشتم.
_معصومه خانم اگر اجازه بدید چهار شنبه شب بیایم خونه شما صحبتهامونو بکنیم به توافق برسیم که شب بله برون دیگه جلوی فامیل قبلا حرفامونو زده باشیم.
_والا چی بگم باید با بابای نرگس صحبت کنم ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_43 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهراحبیباله سرکوچه داشتم با فریده حرف میزدم که دیدم عمه هاجر
#پارت_44
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیبالله
پس دیگه ببخشید ما زنگ میزنیم جوابش رو تلفنی میگیریم .
باشه هر طور راحتید...
چایی هاشونو خوردن و خدا حافظی کردن رفتن
منم پشت سرشون رفتم تو کوچه فریده هنوز تو کوچه مابود. دوید اومد پیشم گفت چیکار داشتن ؟
هیچی بابا میخوان زودتر بیان بله برون کنن .
توکه گفتی شب جمعه .
آره خودشون اول گفتن شب جمعه اما الان میگن زود بیایمو چه می دونم یه چیزایی گفتن من خیلی سر در نیاوردم .ولش کن میای لی لی
عه برات بد نشه !
چه بدی ؛ بازیه دیگه .
خطهای لی لی رو کشیدیم میخواستیم بازی کنیم مریمم اومد.
منم بازی
آره بیا سه تایی مزه اش بیشتره . یه خورده بازی کردیم
صدای قرآن خوندن از مسجد بلند شد .
گفتم :بچه ها تعطیش کنیم بریم مسجد نماز.
_باشه بریم .
مریم و فریده رفتن خونشون وضو بگیرن سجاده هاشونو بردارن بیان مسجد
منم اومدم خونمون وضو مو گرفتم سجاده مو برداشتم . مامان من میرم مسجد.
برو منم الان میام .
رفتم مسجد. دیدم فرمانده بسیج داره اسم بچه هار مینویسه برای تمرین سرود. منم رفتم اسممو نوشتم . بهم گفت هفته ای سه روزه ، روزهای زوج تمرین داریم باید تلاش کنی غیبت نکنی چون باید ۲۲ بهمن تو مراسم اجراش کنیم. بچه ها امروز اول بهمن هست پس وقتمون کمه فردا ساعت ۹ صبح همه مسجد باشید . بقیه هم که اسمشونو ننوشتن فردا ساعت ۹ صبح بیان .
آقا داره قامت میبنده
رفتم تو صف نماز ، نماز جماعت خوندم .مامانمم اومده بود نماز تموم شد باهم رفتیم خونه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_44 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیبالله پس دیگه ببخشید ما زنگ میزنیم جوابش رو تلفنی میگی
#پارت_45
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
نرگس جوادو نگه دار من سماورُ روشن کنم وسایل سفره رو هم حاضر کنم الان بابات میاد.
چشم مامان
جوادو بردم تو اتاق یه سینی گرد بزرگ داشتیم گذاشتمش تو سینی می چرخوندمش اونم غش غش میخندید .این بازی رو خیلی دوست داشت
صدای ماشین بابام اومد. جواد و برداشتم اومدم حیاط تا بابام درو باز کرد سلام کردم . جوادم تا بابامو دید خودشو انداخت تو بغل بابام .
_بابا
_جانم بابا! تا خواستم بگم عمه هاجرینا اومدن خونمون یاد مامانم افتادم . یا خدا یه وقت نگه چرا گفتی .
دوباره بابام گفت جانم نرگس جان بگو چیکار داشتی ؟
باعجله گفتم هیچی و تندی رفتم تو اتاق
بابام اومد تو اتاق. مامانم سلام کرد .
علیک سلام .
نرگس چی میخو است بگه حرفشو خورد .
هیچی بشین یه چایی بیارم برات ، خودم میگم .
مامانم یه چایی ریخت برای بابام .
خب بگو
_امروز هاجر رو ناهید اومدن گفتن که شب پنج شنیه بیان قبل از بله برون خودمون حرفامونو بزنیم که دیگه شب جمعه جلوی فامیلا چونه نزنیم
گوشامو تیز کرده بودم ببینم .مامانم و بابام چیا میگن.
خوبه بگو بیان.
گفتن زنگ میزنن تلفنی جواب میگیرن .بزار زنگ بزنن میگم بیان
احمد میخوام دو کلمه باهات حرف بزنم گوش کن.
بابام پوفی کرد، گفتم بگو.
باید قشنگ دل بدی. احمد تو این حرفی که میخوام بهت بزنم هیچ شوخی ندارم اصلا هم کوتاه نمیام کتک زدن که هیچ اتیشمم بزنی کوتاه نمیام
یا ابالفصل چه نقشه ای کشیدی برای من خدا بهم رحم کنه.
فردا شب که اینا اومدن میگی ما چند شرط داریم اولا نرگس باید ۲ سال نامزد بمونه تو این دوسال هم درسشو میخونه.
دوما نرگس چون زیر سن قانونیه برای ازدواج عقد محضریش نمی کنن تو محضر بااجازه ولی صیغه میخونن میگن برید ۱۳سال تمام که شد بیاید سند ازدواج بگیرید.
پس با ید پشتش محکم باشه فردا شب میگی مهریه نرگس هم ۱۱۰ سکه بهار آزادی ،
هم میگی زمین یا خونه به اسمش کنن .
گوش کن احمد به نرگس سند ازدواج نمی دن که بگن میندازیم پشت قبالش باید به نامش کنن
بابام ذل زده بود به مامانم!
یه دفعه گفت زن داریم دختر شوهر میدیم معامله که نمیکنیم . من نمی تونم این حرفارو بگم.
نمی تونم بگم چیه ! معامله کدومه ! پشتوانه بچمه . میگی خوبم میگی.
اصلا من می دونم تو روت نمیشه بگی قلبم گواهی میده از سر رو در بایستی به نصرالله گفتی بیان خواستگاری فردا به مادر جون میگیم بیا همه حرفا و شرط و شرو طامونو بهشون بگه
بابام رفت تو فکرو لباشو کج و کوله کرد .گفت: به مادرت بگو باید همینارو بگه.
اصلا از همون اول میگم بزرگتر ما حاج خانم هست هرچی ایشون بگن حرف منو و مادرشم هست
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_45 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله نرگس جوادو نگه دار من سماورُ روشن کنم وسایل سفره ر
#پارت_46
#رمان_آنلاین_نرگط
به قلم#زهرا_حبیباله
خوبه بگو ولی اینو همیشه یادت باشه که من راضی به ازدواج نرگس توی این سن و با این پسره نبوده و نیستم
ده لا اله الاالله داریم مثل آدم باهم حرف میزنیم یه دفعه میزنی جاده خاکی اوقات منو بهم میریزی .
وای کاش مامانم دیگه چیزی نمی گفت الان دوباره دعوا میشه.
احمد!
تا گفت احمد بند دلم پاره شد با اضطراب نگاشون کردم .
_بگو دیگه چه فرمایشی داری ؟
بگو برای وسیله خونه هم سه تیکه شو اونا باید بگیرن .
چیاشو بگم اونا بگیرن
ماشین لباسشویی و یخچال و سرویس چوب شو اونا بگیرن .
قبول میکنن؟
وا !!باید قبول کنن نخواستن به سلامت راه باز ،و جاده دراز .
بابام چپ چپ به مامانم نگاه کردو سرشو و تکون دادو پوفی کرد.
مگه قرار نشد مادرت این حرفا رو بگه ؟ همه اینارو بهش بگو فردا شب بهشون بگه.
بعدم دراز کشید دستشو گذاشت روی پیشونیش گفت:
یه دقیه هیچی نگو میخوام یه چرتی بزنم.
مامانم ساکت شد
آخیش خدارو شکر به خیر گذشت دعواشون نشد.
آروم گفتم: مامان بیا تو اتاق ما کارت دارم من بیام بابا بیدار میشه.
مامانم اومد . جانم نرگس چی میخوای بگی؟
مامان به بابا بگو بعد دوسالم که عروسی کردیم بزارن من درس بخونم دوست دارم معلم بشم.
اشک تو چشمای مامانم حلقه زدو بی هوا منو تو آعوشش کشید .
آخیش چقدر خوبه تو بغل مامان چه آرامشی داشتم منم سفت چسبیدمش کاشکی رهام نمی کرد و من مدتها در آغوشش بودم. چه کیفی داشت .
با دستش سرمو نوازش میکردو میبوسید .
سرمو آروم ، آوردم بالا .
میگی؟
مامانم با بغض سرشو تکون داد و گفت
آره به مادر میگم بگه .
دوباره سرمو گذاشتم تو سینه اش .که صدای گریه حسودیه جواد بلند شد .آروم منو از تو آغوشش رها کردو جواد رو بغل کرد.
مامانم یه بوی خاستنی ، خوشی داشت نمیشه وصفش کنی چون حس کردنیه گفتنی نیست.
با صدای بازو بسته شدن در بابام بیدار شد .و گفت کیه.
گفتم علی اصغره بابا
کجا بودی تا این وقت شب
بابا مسجد تمرین سرود بهتون که گفته بودم خودتون اجازه دادید.
معصومه شامو بیار
مامانم ازتو آشپزخونه جواب داد.
باشه الان میارم.
نرگس بیا کمک کن وسایلا سفره رو ببر
باشه مامان اومدم.
سرسفره بودیم علی اصغر، رو کرد به من گفت:
نرگس چند وقته بیخیال درسات شدیا بعد شام بیا بهت دیکته بگم.
ازم امتهان ریاضی بگیر فردا امتهان ریاضی داریم
باشه...
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_46 #رمان_آنلاین_نرگط به قلم#زهرا_حبیباله خوبه بگو ولی اینو همیشه یادت باشه که من راضی به از
#پارت_47
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناهارمو خوردم تغذیمو گذاشتم تو کیفم مانتو مدرسمو پوشیدم مغنعه امو سرم کردم رفتم صورت مامانمو بوسیدم باهاش خدا حافظی کردم کفش هامم پوشیدم که برم دنبال فریده و مریم بریم مدرسه.
اومدم در خونه فریده اینا تا خواستم آجر بزارم زیر پام زنگ بزنم فریده درحیاط و باز کرد.
عه فریده میخواستم زنگ بلبلی تونو بزنم چرا زود اومدی اونم خندید گفت خب فردا بیا زنگ بزن
بریم دنبال مریم
اون نمیاد
چرا
مریض شده نمیاد
آخی چِش شده
بَد سرما خورده گلوش درد میکنه تبم داره .
نرگس تو با ناصر حرف زدی
زدم زیر حنده ، نه من وقتی می بینمش تپش قلب میگرم زبونمم بند میاد لال میشم.
پری ما قبل از عقدشون دوتایی رفتن تو اتاق درم بستن یک ساعت داشتن باهم حرف می زدن تو هم باید باهاش حرف بزنی
دیشب یه چیزایی به مامانم گفتم بهش بگه
نه نرگس خودت باید بگی
آخه چه جوری نمی تونم
خب براش بنویس
!!!نامه بدم
آره مگه چیه ، هر شرطی داری و هر کاری که دوست داری انجام بدی بهش بگو مثل پری ما.
رفتم تو فکر......
گفتم :فریده گیرم که منم بنویسم چه طوری بهش بدم اونا امشب دارن میان خونه ما ، هم وقت ندارم هم اصلا روم نمیشه بهش بدم
تو بنویس بده من بهش میدم
وااای عجب جرآتی داری اگه کسی ببینه چی.
به خودم و جعلنا میخونم نمی بینن
چی میخونی!!!
آیه قرآنه تو سوره یاسین ،خواهر قربانی فرمانده بسیج میگفت رزمندگانمون تو خلیج فارس این آیه رو مینوشتن به قایق های تند رو و تا نزدیکی ناو آمریکایی ها می رفتن عملیات انجام میدادن اونا هم نمی دیدنشون ، منم به خومو و نامه تو میخونم ۱۰۰ تا صلوات هم نذر شهدای گمنام میکنم ، ۱۰۰۰ تومان هم نذر امام زاده میکنم .
هیچی نمی شه فقط بنویس.
آیه رو میخونی منم یاد بگیرم
آره ،و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاقشیناهم فهم لا یبصرون .
باید بنویسم تمرین کنم حفظ شم ،بعدم رفتم تو فکر.....
حالا کی بنویسیم ؟کجا بنویسم.
صبر کن زنگ تفریح باهم مینویسیم سر راهمون یه پاکت نامه هم میخریم ،ناصر هر روز ساعت ۶ بعد از ظهر میره خونشون میرم سر راهش بهش میدم میگم تو دادی.
وای فریده عقلت به کجاها میرسه!
اینقدر سرگرم حرف زدن شدیم که وقتی رسیدیم مدرسه زنگ کلاس خورده بود در حیاط مدرسه رو هم بسته بودن
فریده سرمون گرم شد به حرف دیر شده در ،رو بستن حالا چیکار کنیم.
شروع کردیم به در زدن سرایه دار اومد در و باز کرد
کجا بودین تا حالا باید برید با ماماناتون بیاید
تورو خدا آقای مسلمی بزار بریم تو فردا به مامانمون میگیم بیاد مدرسه
باشه ولی برید دفتر
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_47 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناهارمو خوردم تغذیمو گذاشتم تو کیفم مانتو مدرسمو
#پارت_48
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
تا گفت برید دوتایی دویدیم رفتیم دفتر .
به به دخترهای مارو ببین ساعت و نگاه کنید .کجا بودید تا حالا؟
ببخشید خانم امروز دیر شد.
کجا بودید که دیر شد؟
من نمی تونستم دروغ بگم ویا بپیچونم همیشه راستشو میگفتم .
گفتم خانم داشتیم حرف میزدیم هواسمون پرت شد .
خیلی خوب برید سرکلاس ولی فردا ماماناتونو بیارید اگر نیارید سر کلاس راتون نمی دم متوجه شدید؟
بله خانم
اومدیم دم کلاس در کلاس رو زدیم .
بیاتو
سلام خانم
کجا بودید چرا دیر کردید؟
گفتیم ببخشید دیر شد.
رفتید دفتر
بله خانم رفتیم خانم مدیر گفتن فردا با مانانامون بیایم مدرسه
باشه برید بشینید.
رفتیم سر میزا مون نشستیم ،زنگ فارسی داشتیم خانم داشت درس جدید میداد کتاب فارسی مو از توی کیفم در آوردم گذاشتم رو میز جلوی روم ولی اصلا هواسم به درس نبود مرتب تو ذهنم داشتم حرفایی رو که به ناصر تو نامه میخوام بگم رو مرور میکردم . که یه دفعه صدای معلمم بلند شد مطیعی .
بله بله خانم
هواست هست
بله داریم گوش میدیم
پس کتابتو باز کن و صفحه ۳۶ بیار
چشم چشم خانم.
به کتاب نگاه میکردم ولی فکرم جای دیگه بود آخه تا حالا به پسر نامه نداده بودم حتی بهش فکر هم نکرده بودم .یه حسی بهم گفت الانم به پسر نامه نمی دی داری حرفاتو به شوهر آیندت میگی
شوهر !
ازاین اسم خوشم نمیومد .نامزد رو دوست داشتم .
خب باشه نامزد .میخوای به نامزدت نامه بدی تو حس بودم که صدای زنگ تفریح رو شنیدم . آخ جون زنگ خورد. تندی دفتر مشقمو از تو کیفم در آوردم یه ورق از وسط دفتر کندم .خطکار آبی مو از جا مدادیم برداشتم کتاب فارسی و دفترو جامدادی رو گذاشتم تو کیفم زیپشم کشیدم رو کردم به فریده بریم ؟
اونم وسایلاشو جمع کرده بود گفت بریم.
دوتایی از کلاس اومدیم بیرون به سمت حیاط .نمی دونم چرا دلشوره گرفته بودم .
فریده دل من داره مثل سیرو سرکه میجوشه.
یه لبخند زد_چرا!
برای این نامه . دست منو گرفت ازنیم رخ بهم نگاه کرد لبخند زد _دلت شور نزنه هیچی نمیشه .اون تانکر آب رو گوشه مدرسه مبینی؟
اهوم
الان میریم اونجا مینویسیم
باشه بریم. دیگه چیزی نگفتم اومدیم ته حیاط مدرسه پشت تانک .
من مواظبم کسی نیاد تو بنویس.
من نمی دونم چی بنویسم
خب هرچی که میخوای بهش بگی همونا رو بنویس
نمی دونم چه جوری شروع کنم .
ببین هرچی به فکرت میرسه بنویس بعد دوتایی دزستش میکنیم .نرگس وقت نداریم دیر میشه الان زنگ میخوره زود باش .
باشه.
روی دو زانو نشستم برگه رو هم گذاشتم روی زانوم و شروع کردم
به نام خدا.
سلام....
#پارت_49
#رمان_آنلاین_نرگس
#به قلم #زهرا_حبیباله
آقا ناصر من دوست دارم به بسیج بروم و سرود تمرین کنم. و هر جا که خانوم قربانی بگه اجرا کنم. من دوست دارم به مسجد نماز جماعت بروم و جمعه ها به نماز جمعه بروم .
من دوست دارم درس بخونم و می خوام معلم بشم من دوست دارم با دوست هام رفت و آمد داشته باشم.من هروز باید برم خونه مامانم
آقا ناصر اگر اینارو که گفتم قبول دارید امشب بیاید خونه ما اما اگر قبول ندارید لطفا نیاید.
خیلی فکر کردم ولی فقط همین ها به نظرم رسید گفتم فریده ببین خوب نوشتم برگه رو گرفت
_ همین ها رو می خواستی بهش بگی
آره چیز دیگه ای نمی خوام .
خب خوبه ولی ای کاش یه دفتر می آوردی می گذاشتی زیر دستت چقدر بد خط نوشتی .
الان پاک نویسش می کنم برگه ای که کنده بودم از وسط دفتر بود دو برگ داشت از وسط جدا شون کردم از روش دوباره نوشتم .
ببین خوبه؟
آره خوبه
تا کرد و گذاشت توی جیبش یک مرتبه حواسمون جمع شد . ناظم مدرسه بالای سر ما ایستاده دلم هری ریخت .
چی کار می کردین من به ته ته پته افتادم و نه تونستم حرف بزنم.
چی گذاشتی توی جیبت .
هی هی هیچی خانوم
_ دستش رو کرد توی جیب فریده و نامه رو کشید بیرون شروع کرد به خوندن .
اینا چیَن نوشتی؟
نمیدونم چرا گریه ام گرفت .
به خدا هیچی خانوم دوست پسرمون نیست میخوان منو بدن بهش ، نمیتونم باهاش حرف بزنم گفتم براش بنویسم .
_ لپهایش قرمز شد گفت مطیعی تورو میخوان شوهر بدن راست میگی یا منو داری میزاری سر کار !
نه به خدا خانم می خوان شوهرم بدم خانوم فراهانی هم میدونه.
معلمت؟
بله خانم
_ پاشید بیاید بریم دفتر اونجا معلوم میشه.
دست و پاهایم می لرزید نمیدونم چرا !
رفتم توی دفتر خانم ناظم رو کرد به خانم مدیر
ببین این دختر چی میگه نامه رو گذاشت روی میزش
یه نگاه کرد به نامه یه نگاه کرد به من دستشو به علامت این چیه تکون داد . چیکار میکنی مطیعی
ناصر کیه؟
میگه میخوان شوهرش بدن داشته مثلا خواسته هاش رو براش مینوشته. میگه خانم فراهانی هم می دونه .
_بنشین اینجا تا زنگ بخوره باهات کار دارم.
چشم .
انگشت سبابش رو گرفت سمت فریده . این چیکار کرده ؟
دوتایی با هم بودن
پس هردوتاتون بشینید تا زنگ بخوره
خانم مریدی لطف کن خانم فراهانی رو هم صدا کن بیاد اینجا.
بله حتما.
صدای زنگ کلاس اومد .از پنجره دفتر نگاه کردم بچه ها همه میرفتن سر صف هاشون
صدای بازو بسته شدن دفتر اومد .خانم فراهانی بود .
سلام خانم اسکتدری با بنده کار داشتید.
منو فریده از جامون بلند شدیم .
عه شماها اینجا چیکار می کنید.
مدیر: بفرمایید بشینید.
نامه رو داد به خانوممون. اونم خوند و سرش رو تکون دادو به من نگاه کرد.
خودتون که می دونید اومدید خونمون با مامانم حرف زدید.
مدیر : میگه میخوان شوهرش بدن!
آ آ آ آ ه راست میگه.
چی میگی انگشت سبابشو گرفت سمت من اینو ؟این نیم وجبی رو ؟
متاسفانه بله.
خانم مدیر دوتا دستاشو گذاشت رو سرش . واااای فقر فرهنگی رو ببین جهل و ببین خدای من.
یه لحظه سکوت دفتر رو گرفت.دستشو از سرش رها کرد نامه رو گرفت سمت من .بگیر برو سرکلاست.
مطیعی
بله خانم مدیر
به مامانت بگو فردا بیاد مدرسه
باشه خانم .
از دفتر اومدیم بیرون .
وای فریده من چه بد بختم هرکاری میکنم به قول مامانم میره تو بوق و کَرنا . فردا مامانم بیاد مدرسه میفهمه که من برای ناصر نامه نوشتم.
خب بفهمه تو چقدر ترسویی .
رفتیم تو کلاس خانممون دیر تر از ما اومد داشتن تو دفتر با مدیر حرف میزدن .
چی میگفتن نمی دونم . ولی حتما داشتن راجع به من حرف میزدن.
زنگ دومم خوردو بعدم زنگ خونه .
ازمدرسه اومدیم بیرون رفتیم سوپر مارکت یه پاکت نامه خوشگل از اینا که پول میزاشتن توش کادو میدادن خریدم .نامه رو تا کردم گذاشتم توش دادم فریده اونم گذاشت تو کیفش.
قبلم داشت تاپ تاپ میکرد . انگار قلبم اومده بود تو گلوم . تو دلم میگفتم وای حالا چی میشه؟
نرگس الان ساعت دورو بر پنج پنج و نیمه .ناصر تقریبا ساعت ۶ میاد از سرکوچه ما رد میشه برو خونتون لباسات رو عوض کن بیا تو کوچه ما وقتی اومد بره من نامه رو بهش میدم.
باشه.
راستی نامه رو بده به من یه وقت تو لوش میدی کار خرابی میشه.
آره راست میگی . نامه رو از کیفم در آوردم دادم بهش و پا تند کردم دویدم خونمون .
درحیاط باز بود علی اصغر جواد رو آورده بود کوچه بازی بده.سلام کردم و دویدم تو خونه .مامان سلام من اومدم .
چرا دیر کردی ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_49 #رمان_آنلاین_نرگس #به قلم #زهرا_حبیباله آقا ناصر من دوست دارم به بسیج بروم و سرود تمرین ک
#پارت_50
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم _زهرا_حبیباله
تو راه با فریده حرف میزدیم
عمه هاجر زنگ زد
آره امشب ساعت هشت میان خونه ما
تند تند لباسامو عوض کردم
مامان من یه چیزیم مونده دست فریده یه دقیقه برم پیشش الان میام.
اینو گفتمو منتظر جواب مامانم نموندم تندی از خونه اومدم بیرون.
علی اصغر:کجا با این عجله
جوابشو ندادم
داد زد با توام نرگس.
هیچی نگفتم پشت سرم رو هم نگاه نکردم بدو بدو رفتم کوچه فریده اینا . دیدم فریده سر کوچه وایساده داره تخمه میخوره.
چه خبرته نرگس !اینطوری همه نگات میکنن میگن حتما اتفاقی افتاده که داره می دوه.
تند اومدم دیر نشه بیاد بره ، تو نامه رو بهش بدی من نباشم
باشه ولی خودتو آروم نشون بده کسی شک نکنه .
باشه باشه.
نرگس .
هان
داره میاد.
رومو کردم سمت خیابون . وای !!آره آره حالا من چیکار کنم .
برو ته کوچه ما
باعجله شروع کردم دویدن رفتم ته کوچه پشت تیر برق قائم شدم .قلبم داشت از گلوم میزد بیرون .از پشت تیر برق سرم رو یواشی آوردم بیرون.
وای اومد .
فریده نامه رو بهش داد یه چیزی به فریده گفت ، نگاهی به نامه انداخت بعدم زودی گذاشت تو جیب بغل اور کتش و رفت .من همون جا وایسادم .فریده خندون از سرکوچه اومد طرف من.
دادم بهش
چی گفت
بهش گفتم اینو نرگس براتون فرستاده .گفت خودش کجااست چرا خودش نامه رو نداد ، داده شما بدید .
گفتم خودش روش نشد بده ، داده من بدم .گرفت گذاشت جیبش .
حالا چی میشه؟
هیچی ،چی میشه الان میره خونه میخونه.
فریده تو باید زن ناصر میشدی چقدر جرات داری میتونی باهاش حرف بزنی.
خنده ای کردو گفت . منو که نخواسته تورو خواسته.
اگر تو رو میخواست زنش میشدی
نه
چرا؟
ناصر خوشگل و خوش تیپ هست ولی اصلا مومن نیست اینا هیچ کدومشون مسجدم نمیان .یه وقتها فقط عمه هاجرت میاد . من دوست دارم شوهرم بسیجی و انقلابی باشه .
با حسرت گفتم :منم دوست داشتم شوهرم بسیجی یا آخوند باشه ولی دارن میدنم به ناصر.
نرگس چرا نمی ری خونه دعوا را بندازی بگی ناصر و نمی خوام .فوقش یه کتک از بابات میخوری دیگه .یه خورده دردت میاد بعدم خوب میشی عوضش محبور نمی شی زن همچین آدمی بشی.
اگر خودمو میزد این کارو میکردم ولی....
ولی چی؟
یاد حرف مامانم افتادم اصلا دوست نداشت کسی بدونه که از بابام کتک خورده .
گفتم هیچی بی خیال. فریده گفتی ناصر خوش تیپه .
آره گفتم از دهنم پرید اون نامحرمه به من چه که خوشگل هست یا نیست.
از این حرف فریده که گفت ناصر خوشگله و خوش تیپه خوشم اومد .خودم اصلا توجه نکرده بودم فقط سیبیل هاشو میدیدم .
من برم الااناس که مامانم بیاد کوچه دنبالم
باشه برو . ازش جدا شدم که صدام زد
نرگس
برگشتم. امشب بهت خوش بگذره
باخنده گفتم : ممنون .
رسیدم دم خونمون علی اصغر جواد رو برده بود تو خونه در حیاطم بسته بود .
در رو باز کردم .
سلام مامان .
به به نرگس خانم تشریف آوردید به لاخره حرفاتون با فریده خانم تموم شد. نرگس برو تو آشپز خونه شام درست کردم بخورو برو خونه مادر جون.....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_50 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم _زهرا_حبیباله تو راه با فریده حرف میزدیم عمه هاجر زنگ زد آر
#پارت_51
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
برای چی برم اونجا.
امشب تو نباید اینجا باشی.
صورتمو در هم کشیدم چرا نباید باشم
همین که گفتم " شامتو بخور مثل دختر های خوب برو خونه مادر جون.
اشتها ندارم ،میخوامم مثل دختر های بد همین جا خونه خودمون بمونم.
نرگس خیره گی نکن بابات گفت نرگس و بفرسش خونه مادر جون بیاد ببینه اینجایی بلوا میکنه.
تا گفت بابات میاد بلوا میکنه یاد دعوای جهنمی اون روز افتادم .
حالا که هنوز شب نشده آفتاب هست .
میرم ولی گشنم نیست .از خونه مادر جون اومدم شام میخورم .
چشمم افتاد به کمد لباس جرقه ای به ذهنم زد.
رفتم یه مشما بزرگ از تو آشپزخونه پیدا کردم اومدم سر کمد لباسمو از توی جعبه اش در آوردم گذاشتم تو مشما بعدم ژاکت مادر بزرگمو که خونه ما جا گذاشته بود .گذاشتم تو مشما روی لباس خودم تا معلو نشه توش چیه .گذاشتمش گوشه اتاقم عروسگهامو هم ریختم روش ، قایمش کردم
حالا که میخوام برم خونه مادر بزرگم پس خوبه این لباسم ببرم بپوشمش دوتا دستاامو مشت کردم بهم فشار دادم . یو هو عالی میشه.
مامان: اونا ساعت هشت میان الان ساعت شش هست دوساعت وقت داریم من میرم مسجد نماز جماعت . بعد نماز تموم شد می رم خونه مادر جون.
پس دیگه برای زیارت عاشورا نمون مسجد ، نماز تموم شد. بیا خونه به من بگو بعد برو خونه مادر جون .
باشه مامان.
وضو گرفتم سجادمو برداشتم رفتم مسجد دوست داشتم صف اول بشینم به خاطر همین بیشتر موقع ها از وقتی قران قبل از اذان را میخوندن من صف جلو سجادم پهن بود .
خانهای بزرگ همیشه بهم غر میزدن که برو صف دوم تو بچه ای نباید جلو به ایستی منم میگفتم دیگه من تکلیف شدم پس نماز درسته میتونمم صف اول وای سم .
نماز تموم شد رفتم خونه. مامان.
جانم نرگس
من دارم میرم خونه مادر جون .
باشه برو
اومدم مشما لباسمو برداشتم .برای اینکه مامانم نبینه شک کنه پا تند کردم و باعجله از در حیاط رفتم بیرون .
در حیاط مادرجونم باز بود رفتم تو دیدم زری و طیبه و رضا هم اونجان
سلام مادر
سلام نرگس جون علی اصغر کجاست چرا نیومده
اون بعد از زیارت عاشورا میاد .
باشه مادر جون .نرگس جان الهی فدات شم اذیت نکنینا بچه های خوبی باشید خب!
چشم مادر جون .
تو مشما چیه؟
لباس شما که خونه ما جا گذاشته بودی .
بزارش تو کمدم.
باشه .
چادر سرش کردو رفت خونه ما
زری مامان بابات میخوان برن خونه ما شما اومدید اینجا
نه خونه شما نمی رن اونا دعوت بودن عروسی . مارو آوردن اینجا تو چرا اومدی اینجا.
_مگه نمی دونی....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_51 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله برای چی برم اونجا. امشب تو نباید اینجا باشی. ص
#پارت_52
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم_#زهرا_حبیباله
چیو باید بدونم
امشب عمه هاجر ینا میخوان بیان خونه ما برای عروسی من حرف بزنن .
مامان بابای توکجا رفتن؟
اونا عروسی دعوت داشتن تو کارت نوشته بود آقا و بانو مارو نگفته بودن مامانم مارو آورد اینجا فقط رضا رو باخودشون بردن
زری من لباسمو بپوشم ببینی چقدر خوشگله؟
مگه آوردیش؟
آره یواشکی مامانم آوردمش
باشه بپوش
صبر کن .رفتم توی اتاق در رو هم بستم .لباسهای تنمو در آوردم لباس خوشگل سنگ دوزی شدم رو پوشیدم.
اوله له چقدر قشنگه نرگس!!
یه چرخ بزن .
منم چرخیدم .
خوش به حالت .مامانم بیاد لباس تو رو نشونش بدم بگم برای منم بخره
یه دفعه زری شروع کرد به خوندن منو طیبه هم شعری رو که زری میخوند بلد بودیم باهم سه تایی شروع کردیم به خوندن ، من میچرخیدمو میخوندم اون دوتا هم دست می زدن و میخوندن
دختری بودم به کنج خونه
آب میکشیدم من از رودخونه
آرزو داشتم که شوهر کنم
تل بزنم فرقمو یکور کنم
از خونه تاجر اومدند دیدندم
الحمدلله که پسندیدندم
مامان جون مامان جون
قرآنو بیار ردم کن
می خوندیمو و سه تایی میخدیدیم .داشت بهمون خیلی خوش میگذشت که
یه دفعه صدای کوبیدن در اومد .اونقدر محکم میزد که ترسیدیم سه تایی اومدیم تو حیاط هممون باهم گفتیم کیه !
بازکن یه ساعته پشت دَرم
درو باز کردیم
تویی علی اصغر
حسابی عصبانی شده بود .
چرا درو باز نمی کردین؟
با زری افتادیم سر خنده داشتیم شعر میخوندیم صدای در ،رو نشنیدیم.
شعر میخوندین!
تو فردا امتهان ریاضی داری رفتم خونه کتاب ریاضیتوو بادفترتو آوردم باهات ریاضی کارکنم
برو بینیم بابا ، امشب که شب درس خوندن نیست تازه من فردا نمی رم مدرسه
اولا چرا درس نمی خونی دوما چرا فردا نمی ری مدرسه.
چون حوصله هیچ کدوم رو ندارم
هه هه به مامان میگی بگو من شرط دارم درس بخونم الان میگی حوصله ندارم .
دستشو گرفتم کشیدم سمت اتاق . زری تو هم در حیاط و ببند زودی بیا .
چهار تایی اومدیم تو اتاق و دوباره با زری و طیبه شروع کردیم خوندن
دختری بودم به کنج......
علی اصغر یه لبخند زدو گفت باشه خوش باشید
علی اصغر فقط یازده ماه ازمن بزرگتر بود ولی همه میگفتن عاقل تر از نرگسِ
یه خورده پیش ما وایساد و دست زد و رفت گوشه اتاق شروع کرد به درس خوندن .
زری یعنی الان دارن چی میگن
نمی دونم
میگم بیا یواشکی بریم خونه ما پست در گوش وایسیم ببینیم چی میگن؟
زری همیشه برای این کارها پایه بود.
یه لبخند شیطانی زد بریم .
طیبه رو چیکار کنیم .اون بیاد یه وقت لو میریم.
طیبه جان
بله
یه کاری بهت میگم اگه به حرفم گوش کنی اون عروسک بافنیمو که دوسش داشتی میدم به خودت
خندید و گفت مالِ،مالِ خودم بشه
آره مالِ ،مالِ خودت
باشه بگو....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_52 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم_#زهرا_حبیباله چیو باید بدونم امشب عمه هاجر ینا میخوان بیان خو
#پارت_53
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
برو پیش علی اصغر ازش ورق بگیر نقاشی بکش .ببین ۵تا باید بکشی.باشه
باشه میکشم.
رفت پیش علی اصغر منم اشاره کردم به زری بریم .
بریم
آروم از تو اتاق اومدیم بیرون یواشکی درحیاط رو باز کردیم .درحیاط رو نبستیم که در نزنیم ، علی اصغر میفهمید نمی زاشت بریم . بدو بدو اومدیم در خونمونمون بند و کشیدم در حیاطمون باز شد. دوتایی آروم آروم . اومدیم پشت در اتاق گوشمونو گذاشتیم به در داشتتن خدا حافظی میکردن الانا بود که در اتاق رو باز کنن با زری چش تو چش ،شدیم . آروم در گوشش گفتم . بریم دارن خدا حافظی می کنن نوک پا نوک پا از حیاط اومدیم بیرونو پارو گذاشتیم به فرار ولی بین راه پای من گیر کرد به سنگ افتادم زمین آرنج دستم و زانوم خیلی درد گرفت احساس سوزش بدی میکردم . حس کردم آرنجم داغ شد . ولی وقت اینکه خودمو وارسی کنم ببینم چی شده نداشتم خودمو جمع و جور کردم لنگون لنگون رفتیم خونه مادر جون .
تا علی اصغر منو دید گفت نرگس کجا بودی ؟
از دستت داره خون میاد .
نگاه کردم دیدم وای آستین لباسم پاره شده دستمم داره خون میاد .
زدم زیر گریه. آستین پیرهن قشنگم پاره شده .
زری اومد جلو وای نرگس دامن لباستم پاره شده. صدای گریم بیشتر شد. من لباسمو خیلی دوست داشتم حالا چیکار کنم پاره شده به مامانم چی بگم .
صدای در حیاط اومد مادر جون بود اومد تو اتاق.
نرگس جان چی شدی مادر چرا از دستت خون اومده ؟
این لباس رو چرا پوشیدی ؟
خوردی زمین ؟
کجا بودی تو؟
پاهامو کوبیدم زمین و بلند بلند گریه میکردم . مادر پیرهنم پاره شده حالا چیکار کنم.
کجا بودی که پاره شده؟
زری گفت . ما اومدیم خونه خاله ببینیم شما چیکار می کنین برگشتنه نرگس خورد زمین.
ای فضولا
خیلی خوب پاشو پیرهنتو در بیار خونه منو نجس نکنی .
علی اصغر پاشو برو حیاط لباس نرگس و دربیارم ببینم دستش چی شده .اونم رفت بیرون .
لباس از پشت زیپ داشت مادر باز کرد اومد آستین لباس رو از دستم دربیاره صدای گریم بیشتر شد
آی آی یواش می سوزه .میسوزه مادر میسوزه
دارم آروم در میارم یه دقیقه صبر کن .
وای پوست و گوشت آرنجم کنده شده بود .مادرم رفت بتادین با پنبه اورد زد روی زخمم ، سوزشش بیشتر شد منم داد زدم ای دستم آی دستم
_تموم شد تموم شد.
تلفن خونه مادرم زنگ خورد . زری گوشی رو برداشت.
الو بفرمایید.
خاله نرگس خورده زمین مادر جون داره دستشو میبنده
آره بد جور
زری جان مادر کیه ؟چی میگه؟
خاله است میگه چرا دیر کردید.
وای مادر جون پاشو پیرهن منو قایم کن الان مامانم بیاد ببینه پاره و خونی شده منو میکشه
مادر تو میترسیو هرکاری دلت بخواد میکنی! ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada