eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۰۹ پزشکم نیامد بالای سرم و پزشک آنکال بیمارستان هم تلفنی تشخیص داد مشکلی پیش نیامده و دستور ترخیص داد. من چندبار اصرار کردم که مرا به اتاق عمل ببرند. چون فرزندم به پا در شکمم بود، دکترم گفته بود باید جراحی شوم. ولی آن شب در بیمارستان گفتند الان وقتش نیست. صبح فردا باز هم علائم وجود داشت که به همسرم گفتم امروز دیگر به حرفشان گوش نمی‌دهم و باید این بچه به دنیا بیاید. رفتیم بیمارستان. مامای بخش خواست از فرزندم ضربان بگیرد که در کمال ناباوری فهمیدم فرشته ی قشنگم پرکشیده و به آسمان رفته... همسرم بیرون بخش منتظر بود و نگران، دکتر آمد، اوهم با دستگاه سونو تشخیص قطع علائم حیاتی را داد و با اشک و ناباوری راهی اتاق عمل شدم. شوک عجیبی به من وارد شد ولی همان موقع پشت در اتاق عمل به خودم قول دادم محکم باشم و باز هم ازخدا طلب فرزند کنم. هیچ وقت فراموش نمیکنم که جراحم قبل عمل ازم پرسید میخواستیش؟؟😭😭😭چقدر یادآوری این سوال برایم جگرسوز است😔. در حالی‌که من آنقدر میخواستمش که به غربالگری دوم نرفتم چون می‌دانستم هرچه باشد و حتی اگر مشکل هم داشته باشد باز با همه ی وجودم میخواهمش. به همین‌ راحتی فرزندم بخاطر کوتاهی پزشکم وکادر درمان راهی بهشت شد و حسرت در آغوش گرفتنش برای همه ی دنیا در دلم ماند💔. ولی باز هم شاکر هستم و راضی به رضای خداوند علیم. سه روز از زایمانم گذشته بود که فهمیدم روزی فرزندم و شیرش با فشار و شدت زیاد جاری شد. آنجا بود که روضه رباب را با گوشت و خونم درک کردم😭 فدای اهل بیت بشوم که هر داغی که می‌بینیم عظیم تر و کامل ترش در زندگی آنها تجلی کرده است🖤 با وجود شیری که داشتم جوانه ی امیدی در دلم رشد کرد. با همسرم مشورت کردم و گفتم الان خانه ما بشدت منتظر یک نوزاد است. هم من شیر دارم و اگر طفل شیرخواری را به فرزندی بپذیریم، می‌تواند به ما و بچه ها محرم بشود و هم ما از فيض بزرگ کردنش بهره می‌بریم و هم آن طفل در آغوش گرم خانواده بزرگ می‌شود.😍 خیلی ازین فکر حالمان خوب شد. همسرم با رئیس بهزیستی شهرمان آشنا بود با ایشان صحبت کرد و راهنمایی گرفت. گفتند چون شرایط شغلی و تحصیلی ما بسیار مناسب است به احتمال زیاد خارج از نوبت به ما فرزند می‌دهند. پدرم با رئیس بهزیستی استان دوست بود از آنجا پیگیری کرد و شرایط ما را گفت. من میخواستم تا شیر دارم این اتفاق بیفتد که متأسّفانه علیرغم پیگیری های ما، هیییییچ قدمی از سوی بهزیستی انجام نشد و بعد از حدود ۵ ماه شیرم خشک شد و این اتفاق که می‌توانست بسیار مبارک باشد رخ نداد و من هنوز وقتی به آن فکر میکنم دلم می‌سوزد😔 وای بحال کسانیکه که درین قضایا مسؤل هستند و این گونه از کنارش بی تفاوت می‌گذرند. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۹ هنگام ترخیص و بعد از آن فهمیدم ۳ پزشک متخصص که به نوعی درگیر این اتفاق بودند (پزشک معالج خودم که بالای سرم نیامد و پزشک آنکال که کوتاهی کرد و نیامد بیمارستان و پزشک جراحم در بيمارستان) با هم تبانی کردند که بگویند شب اول به اصرار خودم مرخص شدم💔 تا بعدا برایشان دردسر نشود. وقتی سه بار درجاهای مختلف این را شنیدم به غیرتمان برخورد و از بیمارستان شکایت کردیم. رئیس بیمارستان آشنا بود وقتی از ماجرا باخبر شد، خیلی جانب ما را گرفت. اولش فکر می‌کرد جنین دوسه ماهه را سقط کردم ولی وقتی فهمیده بود که من ۹ ماهه باردار بودم و باید آن شب از من و فرشته‌ ام مراقبت می‌شد، ولی ترخیصم کردند. اما چه فایده یکسال ما را سر دواندند و جواب مشخصی ندادند، بعد هم گفتند به کادر خاطی تذکر دادیم😐 همین!!! ما دیدیم واقعا حق اینجا پایمال شده و جان یک انسان گرفته شده، بدون هیچ وجدان دردی. پس از طریق قوه‌ قضائیه رسما شکایت کردیم. برادر همسرم که وکیل خبره ای هستند پیگیر کار ما شدند و هنوز نوبت دادگاهمان نشده و ما به یاری خدا قصد داریم اینجا صدای همه ی فرشتگانی باشیم که با قصور پزشکی حق حیاتشان گرفته شد. و بایستیم در مقابل کسانی که راحت با جان انسان ها بازی می‌کنند و بی هیچ حس وظیفه شناسی از کنارش می‌گذرند. الان نزدیک ۲۱ماه از پرکشیدن فرشته ام گذشته. من همچنان پيگير فرزندآوری هستم و مشتاقانه در انتظار... اما بعداز زایمان سوم دچار مشکلاتی شدم که مانع بارداریم شد. به فضل خدا در حال درمان هستم و التماس دعا دارم. امیدوارم خداوند مرا باز هم قابل بداند.🤲 کاش آنهایی که در سنین باروری هستند انقدر سخت نگیرند و فرزندآوری را بر خود واجب و حقا جهاد بدانند. من در دوران زندگی مشترکم دچار بیماری‌هایی شدم که بارداری ام را اجبارا به عقب انداختم و در حال حاضر در ۴۰ سالگی بازهم منتظر بچه دار شدن هستم. همیشه هم به دوستان و همکاران و اقوام با اصرار و تاکید زیاد می‌خواهم که به فکر فرزند بیشتری باشند. من خودم را مادر سه فرزند میدانم و فرشته‌ کوچک آسمانی ام را متعلق به خودم میدانم و مطمئن هستم خداوند ذره ای به کسی ظلم نمی‌کند و مرا آن دنیا از وجود پاک و خواستنی فرزندم سیراب می‌کند. از همه‌ی خوانندگان این تجربه التماس دعا دارم تا بتوانیم قصور پزشکان را در زایمان سومم ثابت کنیم. تا دیگر چنین حادثه تلخی تکرار نشود.🤲 من با تمام وجودم در مورد فرزندآوری احساس مسئولیت می‌کنم. با تمام مشکلاتي که سر راهم هست خودم را مکلف به تکلیف میدانم، نتیجه با خداست. به همسرم بارها گفتم سال ۹۹ برایمان سال عجیبی بود. ابتدای سال یک دخترمان به اتاق عمل رفت که به لطف خدا زنده به ما تحویل داده شد و انتهای سال هم دختر دیگرمان که جنازه اش را تحویل گرفتیم. الحمدالله علی کل نعمه، به اميد روزی که همه ی ما در هر جایی که هستیم با وجدان بیدار کار کنیم. چه مادر، چه معلم، چه پزشک یا... بقول علامه ی فقید حسن زاده آملی خدا شناس باش در هر لباس که باشی. الان آرزو داریم دوباره به قم برگردیم و انشالله تجربه شیرین زایمان طبیعی در قم را تکرار کنیم با حداقل دو زایمان دیگر... 🥰 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۳۸ من متولد ۶۳ و همسرم متولد ۶۰ هستن، ما آخرای سال ۸۲ عقد کردیم و بعد از سه ماه با یه عروسی ساده رفتیم سر زندگیمون... خدا رو شکر از همون ابتدا پول اجاره خونه ندادیم و اول زندگیمون رفتیم تو خونه ای که برا مادر شوهرم بود. بعد چهار ماه از زندگیمون احساس نیاز به مادر شدن رو در خودم حس کردم و خدا رو شکر خیلی زود باردار شدم و در شهریور ۸۴ خدا یه پسر سالم بهمون هدیه داد و این بچه با خودش روزیشو آورد و پدرش که شاگرد یه مغازه بود با حقوق کم، استخدام یه شرکتی شد با حقوق بیشتر. از اونجایی که من خیلی بچه دوست نبودم و حوصله بچه نداشتم با خودم می‌گفتم بچه دومم رو وقتی پسرم به مدرسه رفت، خواهم آورد اما پسرم از سه سالگی هی می‌گفت مامان من یه نی نی میخوام. تا اینکه راضی شدم بچه دومم رو هم بیارم و وقتی که پسرم چهار سال و نیمش شد، خدا یه داداش بهش داد و اون هم روزیشو با خودش آورد و باباش استخدام یه شرکت دیگه شدن با شرایط و حقوق بهتر. من دیگه گفتم بچه نمیخوام و همین دوتا بسه بعضی از اطرافیان میگفتن یه دختر میخوای من هم میگفتم اولا از کجا معلوم که سومی هم پسر نشه دوما اگه قرار باشه هر گلی به سرمون زده بشه، همین دوتا میزنن و من دیگه نه دخترشو میخوام نه پسرشو ... من بودم با این دو بچه و تو این چند سال گاهی وقتا شوهرم می‌گفت یه بچه دیگه بیاریم و کانال شما رو بهم معرفی کرد و میدیدم چقدر دلش به دختر می خواد و من بهش می‌گفتم مگه آسودگی آزارمون میده الان نه مزاحمی داریم نه جنگ اعصابی به خاطر گریه بچه داریم نه هیچی، داریم کیف دنیا رو میکنیم و از اونجایی که نتونسته بودم خودم رو برای آوردن بچه بعدی راضی کنم کانال شما رو از گوشیم پاک کردم. تا این که من با مکتب اسلامی آشنا شدم و هر چه بیشتر آشنا میشدم بیشتر به اشتباهاتم پی می‌بردم و می‌فهمیدم که هدف زندگیمو اشتباه انتخاب کردم و هدف از آفرینش من یه چیز دیگست و من چقدر خودخواه و متکبر بودم که از سختی‌های بچه داری فراری بودم و کلا نگاهم به زندگی و بچه عوض شده بود و دلم میخواست بچه های بعدی رو برای امام زمان و رضای پروردگارم بیارم و خدا رو شکر میکنم که در سن ۳۶ سالگی قبل از اینکه خیلی دیر بشه سر من به سنگ خورد و سر عقل اومدم و تصمیم گرفتم به نیت پنج تن ۵تا بچه بیارم و دوباره عضو کانال تون شدم. شروع به اقدام کردم و خدا رو شکر خیلی زود باردار شدم اما جنینم رو که پسر تشخیص داده بودن و تازه وارد ۴ ماه رفته بودم، سقط شد. اما خدا رو شکر کردم و روحیم رو حفظ کردم چون معتقد بودم که بچم رو از دست ندادم بلکه به دست آوردم و این بچه دم در بهشت وایمیسته و من و باباشو شفاعت میکنه اما به خاطر سقطم یه مقدار اذیت شدم و حالا به همین خاطر ، باز شوهرم پا به راه نمیگذاشت برای بچه بعدی و می‌گفت تو اذیت میشی و من بالاخره با حرفایی که بهش زدم، تونستم راضیش کنم و دوباره اقدام کردیم و خدا رو شکر خدا یه پسر سالم و شیرین دیگه بهمون هدیه داد😊 با اختلاف سنی یازده سال و چهارماه با برادر قبلیش. وقتی دو ماهش که شد به شوهرم گفتم این بچه یه همبازی میخواد شوهرم خندید و گفت تو دیوانه‌ای 😁 خلاصه تا اینکه وقتی پسرم تو ۹ ماه بود فهمیدم باردارم اما تا ۴ ماهگی به کسی چیزی نگفتم چون از عکس العمل اطرافیان میترسیدم به خصوص که خواهر شوهرم مخالف سرسخت بچه بود. مادر شوهرم هم که وقتی فهمید با این اختلاف سنی باردار شدم محکم زد پشت دستش و گفت خدا مرگم بده... خلاصه سرتون رو بدرد نیارم تو ۴ ماهگی که رفتم سونو و دکتر بهمون گفت که بچمون دختره انگار دنیا رو بهمون داده بودن و من و همسرم خیلی خوشحال بودیم خلاصه بارداری من به پایان رسید و دختر عزیزم با اختلاف سنی یک سال و ۵ ماه از داداشش به دنیا اومد و الان نزدیک سه هفتشه و هر کی میومد به دیدنم واسه چشم روشنی، می‌گفت دیگه دختر هم آوردی و بسه، منم می‌گفتم دخترم تنهاست و یه خواهر میخواد. جالب اینجاست که وقتی خواهر شوهرم اومدن به دیدنم، گفتن مبارک باشه انشاالله بچه بعدی تون دو قلو 😂 البته از روی حرص دعا می‌کرد.😄 راستی ناگفته نماند من سر هیچ کدوم از بچه هام آزمایش‌های غربالگری رو نرفتم. در ضمن پسر بزرگم تو ١٨ ساله و من دارم واسش آستین بالا میزنم و واسش در شرف انتخاب همسر هستم، برام دعا کنید خدا عروس و دامادها و فرزندان خوبی نصیبم کنه و دیگه اینکه هیچ وقت نگین برای ازدواج زوده یا برای فرزندآوری دیره... و در آخر دعا می‌کنم خدا دامن هر کی که بچه نداره سبز شه و هر کی که همسر نداره خدا یه همسر و شریک زندگی خوب نصیبش کنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۴٣ وقتی زهرا خانم فرزندچهارمم یکساله بود، در حالیکه مادر همسرم حال بسیار وخیمی داشتن بخاطر بیماری سرطان و چندوقت پیش ما بودن، من با توکل به خدای منّان و توسل به اهل بیت علیهم السلام اقدام کردم برای فرزند پنجم... با وجود اینکه جو جامعه همچنان با فرزندآوری زیاد مخالفه و با وجود اینکه میدونستم جو جامعه هیچ جوره کنار نمیاد با اینکه کسی عروس یا داماد داشته باشه، باز هم بچه بیاره اما یه نکته ی خیلی مهم و ظریف برای بنده حائز اهمیت بود و اونم اینکه طبق فرموده ی علامه طباطبایی (ره) ما برای ابدیت خلق شدیم پس چه اهمیت داره در زندگی دو روزه ی این دنیا مقداری در راه خدا سیلی بخوریم یا حرف های تند بشنویم. ما اقدام کردیم اما انگار این بار قسمت بود کمی انتظار بکشیم، یکسال از اقدامم گذشته بود که فاطمه خانم دختر اولم بهم خبر داد که بارداره😍 قاعدتاً باید از تصمیمم منصرف میشدم ولیکن چون تصمیمم رو گرفته بودم که هرجور شده انقلابم رو یاری کنم و فرمایش رهبرم رو اطاعت کنم، بازم با نذر و توسل های زیاد به مسیرم ادامه دادم. انگار دست تقدیر اینجوری رقم زده بود که تحت یه امتحان بزرگ قرار بگیریم چرا که بلافاصله بعد از فاطمه خانم و در فاصله ی یکماه از ایشون منم باردار شدم اما این‌بار یک بارداری بسیار سخت، ۴ ماه تمام توی رختخواب بودم و اینبار کاااااملا دست تنها همسرم دقیقا عین این ۴ ماه ماموریت بودن برای ساختن واکسن ایرانی برای کرونا و شاید هر دو هفته یکبار نصف روز میومدن منزل... خونه ی جدید رفته بودیم و هزینه های سنگین جابجایی تقریبا به معنای واقعی کلمه دست ما رو خالی کرده بود با یه بچه ی ۲ ساله که بخاطر اینکه چندوقت از مادر همسرم با افتخار نگهداری کرده بودم و مجبور بودم زهرا کوچولو رو بذارم پیش مادرم اضطراب جدایی گرفته بود و دائم بهم می‌چسبید و منو رها نمی‌کرد. اینم بگم که مادر همسرم دقیقا همون ماهی که من باردار شدم به رحمت خدا رفتن 😔 و شرایط یه جوری شد که کار کفن و دفن ایشون با من بود. و مادرم که بشدت با بارداری مجدد بنده مخالف بودن وقتی متوجه شدن که من همزمان با دخترم باردار شدم منو تنها گذاشتن و رفتن... حالا من بودم و یک دختر باردار که تجربه ی اولش رو داشت میگذروند و یک پسر نوجوان و یک دختر ۷- ۸ ساله که باید کلاسهای تابستونیش رو مدیریت می‌کردم و یه بچه ی طفل معصوم که اضطراب جدایی داشت. و شرایط اقتصادی بحرانی و نبودنِ مطلق همسرم🤦‍♀ یه سحر(بین الطلوعین ) در اوج ناتوانی جسمی و روحی با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خدایا من دین تو رو با تمام توانم نصرت میکنم تو هم خودت گفتی "إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ" گفتم خدایا من در راه اهداف دین مبینت تنها شدم ممنونم ما رو با چیزایی که ادعاشون میکنیم و در حد خودمونه امتحانمون میکنی ولی کمک کن سربلند بیرون بیام. و در آخر متوسل شدم به حضرت خدیجه و حضرت آسیه و حضرت مریم و حضرت فاطمه بنت اسد وحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهم اجمعین و گفتم شما در راهی که من الان توش هستم تنها بودید من ظرفیت وجودی شما رو ندارم منو تنها نگذارید. و برای تمام این بزرگواران چهل حدیث کساء نذر کردم از طرف چهل شهید بزرگوار، در اثنای این چله بودم که یه روز یکی از دوستانم که آشپز مومن و ماهری هستن و مدتها بود ازشون خبر نداشتم، معجزه آسا زنگ زدن حال منو بپرسن. خیلی خوشحال شدم چون مثل یک فرشته ی نجات اومدن توی زندگیم و قرار شد هر چند روز یکبار بیان برای من چند نوع غذا با وضو و ادعیه ی خاص درست کنن و چون شرایط اقتصادی ما رو می‌دونستن اصرار کردن که هزینه ای دریافت نکنن ولی به اصرار بنده با کمترین هزینه ای که حتی نمیشه تصورش رو کرد، تقبلِ دستمزد کردن... و در همین بحبوحه بود که خدا یه فرشته ی نازنین و مومن دیگه رو برام فرستاد که با اینکه هیچ وقت همدیگه رو ندیده بودیم و همسرشون به شدت مخالف کار خانمشون در منزل دیگران بودن، هفته ای یکی دوبار می‌اومدن منزل ما و دقیقا مثل یک خواهر دلسوز بلکه صمیمی تر در کار منزل به من کمک میکردن... باورم نمیشد اینقدر قشنگ این پازل بدون هیچ مشکلی و فقط با توسل و توکل در یک سحرگاه زیبا که هنگام استجابت دعاست چیده بشه ❤️ اون ۴ ماه سخت تمام شد و من از ویار خیلی سخت رهایی پیدا کردم همسرم از ماموریت برگشتن و من اواخر ۵ماه بودم که ناگهان در شب دهم محرم تب وحشتناکی کردم گویا امتحانات الهی اینجور قرار داده شده بود که من در کوره ی این امتحان کاملا ‌‌‌‌‌‌‌ورزیده بشم، بله من کرونا گرفته بودم یک کرونای بسیار سخت... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۴٣ سعی کردم در منزل با درمانهای طب سنتی خودم رو مداوا کنم ولی متاسفانه این درمان روی من جواب نداد و با درگیری ریه ی ۸۰ درصد😱 و سطح اکسیژن ۸۵ 🤦‍♀با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم و در بخش icu بستری شدم دیگه هیچ امیدی به زنده بودنم نبود من به چشم خودم رحلت چند نفر رو در اطراف خودم در اون بخش شاهد بودم روزهای خیلی سختی بود با تمام ناتوانی ولی نگذاشتم حتی یک نمازم اونجا قضا بشه با سنگ‌ تیمم، تیمم میکردم و همونجور خوابیده روی تختم سعی می‌کردم رو به قبله بشم و نمازهای واجبم رو بخونم، و نیمه شبی باز به آغوش خدا پناه بردم و گفتم خدایا اگر در تقدیر من رجعت از این دنیا رو قرار دادی من راضیم به رضای تو ،فرزندانم بندگان تو هستن اونا رو به تو می‌سپارم خودت نگهدار دین و دنیاشون باش و نگذار از مسیر انقلاب و ولایت لحظه ای منحرف بشن و فرشته کوچولوی توی شکمم رو واسطه قرار دادم که شب اول قبر با من مدارا کنن 😅 وصیت نامه م رو نوشتم میدیدم که همسرم لحظه لحظه دارن آب میشن و می‌فهمن که فقط معجزه لازمه تا من نجات پیدا کنم از اونجایی که متاسفانه مجبور به تزریق رمدسیور شدم دیگه امیدی نداشتم که حتی اگر زنده بمونم فرزندم سالم باشه ولی ناخودآگاه دائم به خودم‌ میگفتم(گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ‌ نگه می‌دارد) متوسل شدم به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و همونجا توی بیمارستان با اشاره ی چشمم شروع کردم چله ی عاشورا گرفتن و از طرف چهل شهید بزرگوار تقدیم کردم به روح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز هم توکل و امید به رحمت الهی به دادم رسید. همسرم بعد از ۶ روز رضایت شخصی دادن و منو بردن منزل گفتن پیش خودم گفتم بگذار اگر قراره هر اتفاقی بیفته چه خیر چه بد پیش خودمون باشه در منزل خدا مادرشون رو بیامرزه چون بلافاصله بعد از مرخص شدن و دیدن روی ماه بچه هام روحیه گرفتم و بازهم اهل بیت علیهم السلام و حضرت سیدالشهدا علیه السلام جوابم رو دادن و من بعد از دوهفته رو به بهبودی رفتم و درمان شدم😍 بعد از این که سرپا شدم چون دیدم همسرم مجبورن برای تکمیل فرایند خرید منزل وام سنگینی از بانک بگیرن و باید فشار زیادی رو تحمل کنن، خودم بهشون پیشنهاد دادم که یه مدت بریم یه منطقه ی ضعیف تر مستاجر بشیم و منزلمون رو بدیم اجازه که این ما به التفاوت رو برای پول خونه بدیم که ایشون کمتر مجبور بشن وام بگیرن. خداوند مهربان و منّان نیت خیر منو دید و یه ساختمون خیلی خوب که همسایه های بسیار مومنی دارن در یک منطقه ی تقریبا ضعیف از نظر فرهنگی قسمتمون کرد و ما جابجا شدیم و یک مقدار از بار مالی از روی دوش همسرم برداشته شد (الحمدلله و المنه )👌 حالا دیگه نوبت زایمان فاطمه خانم رسیده بود دلم نمیخواست دخترم حالا که اینقدر فهمیده س و منو توی بارداری هم تنها نگذاشت و هم تمام مدت بیمارستان خواهراش رو نگهداری کرد و هیچ وقت حتی ذره ای به مامانش گلگی نکرد که چرا با من باردار شدی، حالا که وقت وقوع قشنگ ترین اتفاق زندگیشه تنهاش بگذارم 😊 به همه گفتم روز زایمان خودم میخوام برم بیمارستان پیشش بمونم. این شیرزن ۱۸ ساله با توکل بخدا در روز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ زیر دست یک دکتر بسیار مومن و باتقوا به نام خانم دکتر شراره آذری آزاد طبیعی زایمان کرد 😍👌توی بیمارستان هیچ کس باورش نمیشد من مامان زائو هستم و ماه آخر بارداری هستم. 😅 همه میخواستن با ما عکس بگیرن خلاصه الحمدلله چون فاطمه خانم طبیعی زایمان کرده بودن بعد از ۹ روز به منزل خودشون رفتن و من در ۸ آذر ۱۴۰۰ یعنی ۲۸ روز بعد از بدنیا اومدن خواهر زاده خاله کوچولو رو بدنیا آوردم زیر دست همون خانم دکتر با روحیه و با نشاط و مومن 😍💐 توی این مدتِ تقریبا یکسال فرازهای زیادی برای ما بوجود اومد و تقریبا گاهی نشیب های سخت ولی من به لطف الهی و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام هیییییچ وقت امیدم‌ رو از دست ندادم و همیشه با توسل و چله گرفتن و شهدا و اهل بیت علیهم السلام وتوابعشون رو واسطه قرار دادن و دعای سحرگاهی سختی ها رو هموار کردم. حالا بازم ان شاءالله اگر خداوند مثل همیشه یار و یاورم باشه میخوام دین خدا رو نصرت کنم و بر حسب تکلیف و وظیفه بازم نسل شیعه رو زیاد کنم. و در این راه فاطمه خانم‌ رو هم تشویق میکنم سختیهای این راه خیلی زیاده ولی زیباییهاش میچربه به سختیهاش😉 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۴٣ الان من ۴۱ سالمه یه جورایی دنیا دیده شدم 😅 دوست دارم این باورهایی رو که با یقین بهشون رسیدم با شما دخترای دسته گل و شیعیان دلسوز این انقلاب و ولی فقیهِ محبوبمون در میون بگذارم. 💐اول اینکه براساس آیه ی مبارک قرآن مبین "لقد خلقنا الانسان فی کبد"انسان همواره در سختی آفریده شده👈 عزیزان دلم دنبال راحتی خیلی توی دنیا نباشید بلکه دنبال توشه جمع کردن باشین ما ابدیت در پیش داریم بارِ خیرتون رو تا میتونین سنگین کنید که اون طرف خیلی به دردمون میخوره و یکی از این راه‌ها نصرت دین خدا با ازدیاد نسل شیعه ی واقعی و انقلابیه اگر ازدواج کردین، خودتون رو وصل کنید به ریسمان اهل بیت علیهم السلام که کلهم نورُ واحد هستن و گره گشاو حلّآل تمام سختی‌ها و زود فرزند بیارید و پشت سرهم بیارید و زیاد بیارید این وقایع دو ماه اخیر به ما اثبات کرد که یکی از راه های نگه داشتن این انقلاب زیر پرچم اسلام ناب محمدی(ص) وجود فرزندان نازنینی مثل شهید آرمان علی وردی و شهید سید روح الله عجمیان در کف جامعه س باید فقدان این عزیزان رو ما جبران کنیم باید در هر خونه ای یک آرمان عزیز باشه باید در هرخونه ای یک شهید محمد رضا کشاورز باشه باید دخترانی رو بدنیا بیاریم که مادران نسل یاری دهنده ی ولایت و ان شاءالله به زودی مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف باشن ما انجام‌دندیم کی میخواد دلسوز این انقلاب و رهبر عزیز و مظلوم و تنهامون باشه 💐 اگر ازدواج نکردین برای خدا سخت نگیرین بخاطر لبخند زیبای حضرت ولیعصر ارواحنا فداه ازدواج رو راحت بگیرین از تجملات و غیر ضروری ها بزنید و دست یاری بدین به پسرای معتقد و ولایی جامعمون که ان شاءالله شاهد حضور حداکثری بچه شیعه های ولایی در کف جامعه باشیم. 💐۲.دستتون رو از دامن اهل بیت علیهم السلام برندارید که ما همه ی مشکلات و اموراتمون بدست این خاندان سرتاسر نور و رحمت مرتفع میشه شک نکنید (طبق فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جناب کمیل) 💐۳. شک نکنید تمام امور حلال این دنیا با خواندن نماز اول وقت دست یافتنی میشه که من هرچه خیرات و برکات در زندگی دارم از نماز اول وقت دارم (طبق توصیه ی آیت الله بهجت(ره) ) 💐۴."لاتقنطوا من رحمه الله "از رحمت خدا طبق وعده ی حق الهی ناامید نشید 💐۵. هدفتون رو از خلقتتون پیدا کنید و در راستای همون هدف تمام توان و تلاشتون رو بکار ببرید تمام بچه های این سرزمین بجز دشمنان اهل بیت علیهم السلام که طبق فرموده ی حضرت سیدالشهدا علیه السلام" فی بطونهم حرام" فرزندان ما هستن بجز فرزندان خودتون دغدغه ی این عزیزان رو داشته باشید که بتونید این عزیزان گرفتار در چنگال فضای دروغین مجازی رو نجات بدین و راهش رو پیدا کنین اگر نیت کنین خداوند راهش رو جلوی پای شما می‌گذاره و شما میتونین دین خدا رو نصرت بدین با نجات این جوان‌ها و نوجوان ها عزیزان این ما هستیم که انتخاب میکنیم سال ۱۴۱۴ کف جامعه غالب افرادی که حضور دارن این وری هستن یا اونوری چون اون افراد فرزندان آینده ی ما هستن که الان باید با یک جهاد همگانی این نسل رو به دنیا بیاریم و در راستای اهداف انقلاب پرورش بدیم والعاقبه للمتقین .... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هیچ وقت برای مادری دیر نیست.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۵۳ متولد ۵۶ هستم و سال ۷۹ ازدواج کردم و سال ٨١ رفتم سر خونه و زندگیم... سال ۸۵ اولین فرزند نازم رو بدنیا آوردم. اینکه چرا دیر بچه دار شدیم، باخجالت باید عرض کنم😓 چون خانه و ماشین نداشتیم، قصد بچه دار شدن هم نداشتیم😓😓 ولی الحمدالله به توصیه و نصیحت و اصرار دوستان خوب، اقدام کردیم. خودمون هم دیدیم چندسالی گذشت و نه خانه دار شدیم، نه ماشین قسمتمون شد!😔 تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم.😊 اولین پسرم که بدنیا اومد همسرم به لطف خدا در بهترین رشته کاری قبول و ادامه تحصیل دادن😍 و خیلی زود هم خانه دار و سپس ماشین دار شدیم🥰 البته ما در شهری دورتر از خانواده و در غریبی زندگی میکردیم😔🥺 بواسطه ی شغل همسر نازم به شهر دیگه ای مهاجرت کاری کردیم😊 بعد از مهاجرت، الحمدالله دختر اولم رو باردار شدم 😍 به فاصله ی تقریبا ۷ سال با پسر اولم😊 بعد فرزند سوم رو(پسر نازم) به فاصله ی تقریبا ۳ سال با دخترم، باردار شدم🥰 حدودا ۳۹ ساله بودم.😅 دیگه نگم که چقدر بواسطه ی این سه تا فرشته خدای مهربونم برای خانواده خیر و برکت بارید😘🤩🥰😍 بعد جانم براتون بگه، مجدد برای فرزند ۴ اقدام کردیم😅 البته بخاطر بیماری کرونا فاصله افتاد😷😬 ولی الحمدالله دختر دومم رو که فرزندچهارم خانواده میشه، در سن ۴۳ سالگی بدنیا آوردم 🥰 الان فرشته ی بهشتیم، یک سالش شده😍😘 اونقدررررررر خیر و برکت و رزق و روزی باخودش آورده که فقط خدا میدونه که خودش به ما هدیه داده😘😘 واقعا خدای مهربونم خیلییییییی برکت و خیرکثیر عطا میکنه به خانواده های پرفرزند🤗به تجربه عرض میکنم🥰 همیشه در هر محفلی سعی میکنم از مزایای فرزندآوری و فرزند زیاااااد داشتن صحبت کنم😍کلی تبلیغ و تبیین و نصیحت و سفارش و صحبت میکنم تا واقعا تا دیر نشده خانواده ها فرزنددار بشن و فرزند زیااااد داشته باشن😃خلاصه هر کسی که منو رو میشناسه و میبینه میدونه که گل صحبت هام فرزند زیاااااد داشتنه😄😃😀 ناگفته نماند که سر فرزند سوم و خصوصا چهارم از دوست و آشنا و فامیل کلی حرف و حدیث شنیدم ولی قاطعانه جواب همشون رو میدادم💪 به همه از تجربیات خودم میگم، و اینکه هر کدوم از فرزندان چه حسی رو متفاوت از هم به مادر و خانواده منتقل میکنن🤗 یه نکته ی طلایی بگم😊تازه سر بچه ی سوم معنای مادر بودن رو فهمیدم🥰 و سر بچه ی چهارم ،تازه فهمیدم...ای وای! چرا اینقدرررر کم بچه آوردم.😢 حالا تصمیم دارم اگر خدا بخواد حداقل یکی دیگه به کمک خدای مهربونم مجدد بیارم. البته اینم خدمت دوستان عزیز عرض کنم، متاسفانه متاسفانه ویارهای بسیااااار بسیااااار شدیدی دارم تا حدود ۴ماهگی، بشدت بشدت حالم بد میشه، بستری و مراقبت و ....🤮🤕🤒🥺 اما خدا روشکر ، زودی فراموش میکنم و مجدد دوست دارم خدای مهربونم یه فرشته ی بهشتیِ دیگه مهمانم کنه😍🥰🤩☺️ خیلی بچه ی زیاد، دوست دارم، اعتقاد و باورم اینه که فرزند زیاد و بارداری زیاد برای مادران، سلامت و جوانی و زیبایی و پوست خوب و سعادت و قدرت و شوکت و عظمت و بزرگی و امید به ارمغان میاره😍🤗 راستی اینو یادم رقت خدمت عزیزان عرض کنم، برای ۳فرزند اولم مدام تحت مراقبت های پزشکی ماهانه بودم. ولی سر فرزند ۴، تصمیم گرفتم کمتر به دکتر مراجعه کنم و اصلا غربالگری رو هم به جز یک مرحله(اونم به اصرار و خواهش و تقاضای مکرر دکترم) نرفتم....و الحمدالله فرزند چهارم از سه فرزند اولم بسیاااار بسیااااار باهوش تر و زیباتر و بدون کوچکترین نقصی بدنیا اومد😍 البته خدای مهربونم ،الحمدالله واقعا ۴تا فرشته ی بهشتی نصیبم کرده هر کدام زیبایی خاص خودشون دارن🤩😍 تا یادم نرفته اینو خدمت نازنینتون عرض کنم که:دوتا فرزند آخرم رو به فرمان و دستور رهبری نازنین آوردیم😘🥰 واقعا واقعا ممنون و سپاسگزارشون هستم از دل و جان که ما رو آگاه کردن در فرزندآوری و فرزند زیادد داشتن😘 اگر دوست دارید جوان و سالم و شاداب بمانید☺️ بهترین و زیباترین راهش، بچه دار شدن و فرزند زیاااد داشتنه😊🥰 از سن بالا هم نترسید اصلا👋 اتفاقا بچه ها باهوشتر و زیباتر هم میشن🤩 تا دیر نشده اقدام کنید.😊 چون واقعا فرزند کم ظلم بسیار بزرگی اول به خود و سپس به جامعه که قابل جبران نیست، از بس خسارت عظیمی هست.😢 دوستانی دارم که متاسفانه یکی و یادوتا فرزند دارن و بسیااار زود یائسه شدن و ..😔 الان سخت پشیمان و نادم از عدم بارداری و داشتن فرزند کم😔 یه دوستی دارم دوتا فرزند داشت فرزند بزرگش که دختر بسیار نازی بود(۱۹ساله) سال گذشته براثر سرطان از دست داد😭 و حالا یک پسر داره و دیگه هم نمیتونه بچه دار بشه😔 و بسیااااار پشیمان و نادم از فرزند کم داشتن... همیشه جوان و شاداب بمانید به حق ظهور حضرتش ان شاءالله😘🤗 التماس دعای فرج🤲 یاعلی✋️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۵۵ خواهر من دوازده سال از من بزرگتر هست و بسیار با هم صمیمی هستیم.❤ خواهرم دوتا پسر داشت که به شدت شر بودن و اذیت میکردن و بیشتر ایام هم خونه ما بودن، و خیلی دوستشون داشتیم، چون ما نوه ی دیگه نداشتیم. (اون موقع من مجرد بودم.) خواهرم از اون دوران که میگه، میگه یکی شر بودن پسرام و یکی هم شعارهای اون موقع که "فرزند کمتر زندگی بهتر" بود، مانع آوردن بچه ی دیگه ای برای من شد. گذشت، ما خواهرها همگی ازدواج کردیم و هرکدوم به شهری برای زندگی رفتیم و خواهرم تنها تو روستامون پیش پدرو مادر مهربونم بود. من که تو شهری دیگه بودم و فرزند سومم به دنیا اومده بودو، دوتا پسر خواهرم دیگه مردی شده بودن برای خودشون، این خواهر من خیلی عاشق بچه های من بود، طوری بود که هر روز زنگ میزد و همیشه و مدام میگف کی شما میاید روستا، من دلم تنگه و دارم میپوسم و.... منم که نمیتونستم هر وقت اون میگه برم پیشش، هشت ساعتی راه داشتیم باهم، وقتی هم میرفتیم روستامون، اینقد وابسته دختر کوچیکه من بود که نمیذاشت من اون رو جایی ببرم، همش دلش می‌خواست پیش خودش باشه، پسردومش هم خیلی وابسته دختر من بود، همش میگف کاش ماهم بچه کوچیک داشتیم. خواهرم کم کم مثل اینکه افسردگی بگیره اینجوری شده بود، میگف زندگی برام معنایی نداره، احساس پوچی میکنم، تو اوج جوونی انگار باشوهرم پیرمرد پیر زنیم، تو خونه تنها، یه پسرش شغل آزاد داشت، یکی درس میخوند، همش میگف چه اشتباهی کردم بچه کم اوردم، کاش به عقل الان بودم و همیشه به من میگف تو بچه زیاد بیار، هر کی حرفی زد بگو نمی‌خوام اشتباه خواهرمو، من بکنم. همیشه هم میگف آرزوی یه دختر به دلم موند، شما خواهرا همتون دختر دارید من ندارم، من گریه کن ندارم و برای خودش روضه میخوند. تو دهه اول محرم تو روضه های ما چای ریز بود، با زیارت عاشورا خوندن اشک می ریخت، همیشه هم میگف زندگیم اصلا معنی نداره، بچه هام بزرگ شدن دنبال کار خودشون، نمیدونم با این روزهای تکراری چیکار کنم؟. ناگفته نماند که شوهرش هم هپاتیت سی داشت دکترا منعش کرده بودن، گفته بودن برای خودت و بچت خیلی خطرناکه، اصلا نمیشه باردار بشی، خواهرم حسابی ناامید، خیلی اذیت میشد. یه ماه به محرم سال بعد، همونجور که ما همیشه در ارتباط بودیم، زنگ زد گف حالم خیلی بده، میگف شب با حالت تهوع از خواب بیدار میشم. من گفتم برو آزمایش بده شاید بارداری، بهم خندید گف جوک میگی، نه اصلا امکان نداره، از اون خاطر جمعم، می‌گفت دارم یائسه میشم علایم یائسگیه دیگه حالش خیلی بد شده بود، رفته بود دکتر، دکتر گفته بود تا آزمایش ندی دارو هیچی بهت نمیدم. من رفته بودم روستا و داشتم خونه هامون برای محرم و روضه های دهه اول محرم آماده میکردم، اومد با خوشحالی ای که پنهانش کرده بود گفت خواهر جواب آزمایشمو گرفتم، مثبته من باردارم😳😂 فقط پسر کوچیکم تو پوست خودش نمیگنجه، نمیدونم با بزرگه و حرف مردم چیکار کنم، بزرگه ۲۴ سالش بود، کوچیکه ۱۸ سال... گفتم فدای سرت، خداروشکر بهترین خبریه که شنیدم، اندازه حاملگیای خودم خوشحال بودم. خواهرم بخاطر سنش که ۴۳ ساله بود، همه ی سونوها رو داد ولی گفته بودن چون سنت زیاده امنینوسنتزم بده که من گفتم نه نده که احتمال سقطش هست دیگه به حرفم گوش داد و اون انجام نداد. این خبر مثل بمب تو روستا پیچید😂، انگار چه حادثه ای رخ داده ولی واقعا هم معجزه بود😍 میگف اکثرا پولدارا وقتی میشنیدن میگفتن با این شرایط اقتصادی میخواستی چیکار😡😤 خلاصه گذشت و نجمه خانم قصه ما که به عشق مادرامام رضا(ع) این اسم براش انتخاب شده، بعد از هجده سال از زایمان دوم خواهرم بدنیا اومد و چه رنگ و رویی به خونه خواهرم داد، چه دل پر غصه خواهرمو بی غصه کرد، و شد سوگلی خونه، چقد داداشاش دوستش دارن. و الان نزدیک دوسالشه چقد با اون دل کوچیکش کار منو راحت کرد، همیشه خواهرم دنبال من بود که کی میایی کی میری و... الان دیگه از من و بچه های من یادش نمیاد 😂 چقدر مادروپدرم زنگ میزدن دق کردیم بچه هارو بیارید ببینیم، حالا دیگه نجمه پیششون هست و با نجمه سر میکنن خداروشکر خانواده های زیادی رو دیدم که در اول دوتا بچه آوردن و گفتن بسه و بعد به شدت پشیمون شدن و راهی نبود، تا دیر نشده دوتا اصلا کافی نیست، سه تا هم اصلا کافی نیست، شش هفت تا کافیست😂😂 خودمم چهار تا دارم، منتظر معجزه ی دوقلو داشتن هستم. ان شاءالله دعا کنید خدا بهم بده، منم تجربه ی خودمو بنویسم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۵ در حرم امام رضا الان دعاگوی همه عزیزانی که فرزند صالح و عابد میخوان و هنوز نصیبشون نشده؛ هستم. درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که الان ۳ سالشه و عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی... الان ۸ ماهشه حدودا و فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ۱۳ و ۱۵ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ۳ ماه داره نی‌نی خوشگلم ... ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست... بنده متولد سال ۶۰ هستم. وقتی ٢٣ سالم بود، ازدواج کردم و فرزند اولم رو در سن ٢۶ سالگی دنیا آوردم. خودم خیلی بچه دوست داشتم ولی همسرم بخاطر شغلش و درآمد کمش خیلی تمایل نداشت. خدا رو شکر از برکت وجود دخترم، همون سال یه آپارتمان ۴۴ متری خریدیم. کوچیک بود ولی من دوسش داشتم. سال ٩٠ پسرم دنیا اومد، همون سال هم ماشین خریدیم. به شوهرم میگفتم ببین چه بچهای پر روزی و با برکتی هستن خدارو شکر. بعد از امر رهبری، واقعا دلم میخواست باز فرزندی داشته باشم. ولی همسرم مخالف بود تا اینکه بالاخره سال ۹۸ باردار شدم اما متاسفانه در ماه چهارم سقط شد. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. به خاطر سنم دوست داشتم زودتر بچه دار بشم. دوباره کلی حرف و التماس و استدلال تا اینکه خدارو شکر در در سن ۴۱ سالگی، بهمن ماه ١۴٠١، فرزند سومم به دنیا اومد. شوهرم خیلی دوسش داره و تا از سر کار میاد میره پیش بچه و بغلش میکنه. دختر اولم ۱۵ ساله و پسرم ۱۲ ساله هست، خیلی خواهر کوچولو شون رو دوست دارن و کلی کارهاش رو انجام میدن و کمک حالم هستن. از وقتی دارای فرزند سوم شدم، میفهمم که تعداد فرزند که بیشتر میشه، لذت مادری هم بیشتر میشه. گاهی میگم کاش خدا بهم دوقلو می‌داد ولی خب راضیم به رضای خدا با خودم فکر میکنم کاش در زمینه ازدواج آسان و فرزند آوری در جوانی، آموزشهایی داده می‌شد. واقعا در این موارد خیلی کمبود داریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم. روش تربیتی والدینم مورد تحسین فامیل بود و ما با مسئولیت بار آمده بودیم. سال اول دبیرستان بود که ازدواج کردم. و مابقی دبیرستان رو از منزل خودم به دبیرستان میرفتم البته کسی خبر نداشت که متاهلم. با لطف الهی سه ماه بعد از زندگی مشترک مون متوجه شدم باردارم، درسم رو غیرحضوری ادامه دادم، تو خونه میخوندم و امتحان میدادم😊 دختر اولم در تابستان سال ۷۴ و دومی در بهار ۷۶ متولد شدند. بعد از مدتی که بچه‌ها کمی بزرگتر شدند، در کنکور شرکت کردم و در رشته مورد علاقه ام باز بطور نیمه حضوری تحصیلم رو ادامه دادم چون دوست نداشتیم بچه ها رو مهدکودک بذارم. در سال ۸۵ دختر سومم روزی مون شد و من در کلاسهای ضروری، گاهی با فرزند کوچکم شرکت میکردم. سختی تحصیل با فرزندان کوچیک با مهمونهای گاها بی‌خبر شهرستانی بدون لحاظ ایام امتحانی، زیاد بود. همسرم با اینکه فرصت همکاری در خونه و بچه داری رو نداشتن ولی در مساله تحصیل خیلی مشوق و حامی من بودن😊😊 به لطف پروردگار چهارمین دخترم در سال ۸۸ بدنیا اومد. در فاصله زمانی تولد فرزند دوم تا چهارمی بیشتر مشغول درس بودم الان که به اون سالها نگاه میکنم حس میکنم نسبت به فرزندآوری کوتاهی کردم، فاصله فرزند دوم با سوم و بعد سوم با چهارمم زیاد بود البته باز عنایت خداوند شامل حالمون شد. در سال های ابتدایی زندگی مشترک مون، شعار جامعه حتی روی جعبه شیرینی و کبریت «فرزند کمتر، زندگی بهتر» و «دوتا بچه کافیه» بود. حتی نگاه جامعه به این موضوع، مبین کم فرهنگی خانواده پرجمعیت بود. بماند که برخورد مسئول بهداشت چطور بود و از فرزند پنجم میگفتن ما اصلا تو اینهمه سال نداشتیم مورد پنج فرزندی!! و پیشنهادات جدی برای شیوه جلوگیری از بارداری می دادند، حتی بعضا کادر بیمارستانی می گفتن: "خانوم آدم باید خودخواه باشه و اول فکر سلامتی خودش باشه" من سعی میکردم با آرامش پاسخگو باشم. در سال ۹۱ در مراسم ازدواج دختر اولم باردار بودم و پسرم در زمستان بدنیا اومد. سال ۹۳ هم در حالیکه دنبال تهیه سیسمونی دختر اولی و خرید جهیزیه دختر دومی بودم باز در مراسم عروسی دختر دومم باردار بودم. دختر دومی هم در همون اوایل زندگی مشترک باردار شد. بعبارتی من در یک بارداریم چند ماهی همزمان با دختر بزرگم و چند ماهی با دختر دومم باردار بودم و بالاخره پسر بعدی روزیمون شد تصور کنید تو مهمونیها یه پسر تقریبا دوساله داشتم یه نوزاد و دوتا نوه که هر کدوم با دایی کوچولوشون ۴ ماه تفاوت سنی داشتن. روزایی که دخترا میومدن خونمون در حالیکه خوش می گذشت و اینهمه بچه باهم، شیرین بود ولی حسابی خسته میشدیم همش در حال خدمات رسانی بودیم😄😄 الحمدلله در سال ۹۶ دختر گلم بدنیا اومد و ۲ ماه بعدشم فرزند دوم دختر اولی، باز هم بارداری مشترک دختر و مادر😊 مادر شوهر دخترم از بهترین نعمتها هستن و جبران کمکی دخترم بجای من. سال بعد نوه گلی دیگه از دختر دومی متولد شد. و در سال ۹۸ در سن ۴۲ سالگی هشتمین فرشته و شیرین ترین فرزندم بدنیا اومد در حالیکه در مراسم ازدواج دختر سومم باردار بودم و مشغول تهیه جهیزیه و... چهارتا فرزند آخرم بعد از ازدواج دختر اولم بود. البته به حرف دیگران کار نداشتم و با شوخی میگفتم مگه قراره با ازدواج فرزندان، ما از صحنه خارج بشیم، بعضیها محترمانه میگن نمیخواین راه رو به جوانها بسپارید؟ منم میگم راه بازه، هر کسی برای خودش، همزمانی هر سه بارداری دختر اولم با من مبین همین حرفه، به نظرم این نگرش که با عروس و داماد، زشته زن باردار بشه نگرش بسیار سطحیه، آیا با ازدواج فرزندان زوجیت همسران (والدین نسبت بهم) گسسته میشه و وظیفه فرزندآوری از انسان سلب میشه!! زایمانهام هم در بیمارستان های دولتی بود، جز مورد آخری که سفر پیش اومد و در شهر مذکور فرصت انتخابمون محدود بود. الحمدلله بارداریها و زایمانام کم هزینه میشد و رزق الهی با هر فرزند بیشتر. گاهی یادمون میره که رازق هر جنبنده خداست نه والدین، از طرفی خداوند بنده قانع رو دوست داره و تدبیر معیشت از مؤکدات دینی ماست. ما زیاده خواه نباشیم، درست مصرف کنیم. ببینیم خدا چه میکند. سختیها قطعا نیازی به توضیح نداره کارهام بسیار زیاده خیلی هم اهل کارگر و... نیستم. نیروی کمکی خاصی ندارم. شاکرم خداوند رو به جهت تمام نعمت های وصف نشدنی، از جمله سلامتی که الحمدلله به امور خونه و بچه داری و همسرداریم میرسم. خوب تفریحات و مهمونیها و استراحتم کمتره اما در مقابل هدف پرورش بچه شیعه و انشاالله کسب رضای الهی بسیار ناچیزه. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۱۹ من متولد دی ماه ۵۸ هستم. هم دبیر ریاضی دبیرستانم و هم دانشجوی دکترای ریاضی... سال ۸۱ ازدواج کردم در حالی که دانشجوی ناپیوسته کارشناسی ریاضی بودم و در حومه شهر قم تدریس میکردم و زندگی مون زیر صفر بود پر از قسط ( بدون یک ریال کمک اطرافیان) در سال ۸۳ در حالیکه دانشجو و معلم بودم و بدلیل فشار خانواده همسرم برای فرزند دار شدن و بعد از کلی استرس و خوردن قرصهای شدید برای کنترل استرس دختر اولم بدنیا اومد. بدلیل مشکلات کمر درد شدید و پارگی رباط پا از ایستادن زیاد و پله های زیاد آپارتمان با کلی ترس و لرز از بارداری و شدت پادرد سال ۸۹ دختر دومم بدنیا آمد. و همسرم بدلیل پسر دوست بودن خانواده شون و ترس از اینکه سومی هم دختر بشه، دیگه علاقه ای به فرزند دیگر نداشت و کلا همه زندگی مون شد تربیت این دو دختر تیز هوش و با استعداد... تا اینکه با اصرار من بعد از ۱۲ سال قرار شد بریم با روش تعیین جنسیت برای فرزند پسر اقدام کنیم. همینکه داشتیم به این موضوع فکر میکردیم خدا خواسته و بطور هماهنگ نشده باردار شدم. خیلی شوکه شدیم چون تصمیم کامل نگرفته بودیم( وای خدای من اگر این هم دختر میشد چی؟؟؟؟؟؟) ولی دیگه کار از کار گذشته بود و من در سن ۴۲ سالگی و همسرم ۴۴ سالگی دوباره داشتیم مادر و پدر میشدیم درحالیکه دو دختر ۱۸ و ۱۲ ساله داشتیم. به دور از چشم بچه ها ( که روحیه شون تضعیف نشه ) کلی برای پسر شدن بچه مون نذر کردم و کلی نماز شب خوندم و خیلی گریه و استغاثه کردم، ولی در نهایت گفتند بچه تون دختره... ولی برای یک لحظه هم ناشکری نکردم. فقط تعجب کردم که پس اون همه نذر چی شد؟؟؟؟ تا ۴ ماهگی بارداریم را به کسی نگفتم، فقط ۴ نفر خودمون می دونستیم دختر گلم خیلی زودتر از وقت موعود در ۷/۵ ماهگی بدنبال بالا رفتن فشار من بدنیا اومد ولی الحمدلله از همه نظر سالم بود در حالیکه تا آخرین روزها در حال تدریس ریاضی پایه دوازدهم بودم و الان دختر گلم ۳ ماهه هست. خدایا شکرت که منو در مقابل حرف و نگاه برخی مردم نادان و بی فرهنگ مقاوم قرار دادی... راستی در سن ۴۳ سالگی مادر شدن دوباره هم برای بعضی ها احساس خوبی نیست بخاطر حرف مردم ولی من بی خیال حرف همکار و فامیل و ....هستم و دارم با نی نی قشنگم کیف میکنم 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۲۲ من متولد ۱۳۸۱ هستم دانشجو رشته علوم تربیتی و متاسفانه تا ۱۸ سالگی تک فرزند بودم😊 سال ۱۳۹۹ در سن ۱۸ سالگی با پسرخاله مادرم ازدواج کردم و خدا خواسته مادرم هم همزمان برای بار ششم باردار شدن😍😍 مامانم متولد ۱۳۶۰ هستن و من رو وقتی ۲۰ ساله بودن، به دنیا آوردن و بعد از من ۴ بار سابقه سقط داشتن 😔😔 واقعا هر دفعه مامانم باردار میشدن و سقط میشد ما خیلی شرایط سخت و بدی داشتیم، چون من آرزو داشتم خواهر یا برادر داشته باشم و پدر مادر هم خیلی بچه دوست بودن ولی هر بار متاسفانه... مادرم اما باز هم ناامید نشدن، خیلی دکتر میرفتن و انواع آزمایشات و سونو هارو انجام میدادن و اما این بارداری مادرم فرازو نشیب های زیادی داشت. از یه طرف ازدواج من و کنکورم و از طرفی بارداری مامان در ۴۰ سالگی بعداز ۴ تا سقط که دکتر گفت باید تا زایمان استراحت مطلق باشند. با همه این سختی ها من خوشحال بودم 😁😁😁 خدا همزمان نعمت های خوبش رو به سمت من و خانوادم سرازیر کرده بود 😃😃😃😃😃 همسرم و خانوادش واقعا ما رو درک میکردن و کمک حال ما بودن و خدا یه خواهر هم داشت نصیبم می‌کرد. البته اینو هم بگم ما این بار هم خیال میکردیم که جنین سقط میشه اما در کمال ناباوری خدا آبجیم رو برامون نگه داشت و وقتی مامان سونوگرافی رفتن و قلب جنین تشکیل شده بود خیلی خوشحال شدیم 🤩🤩🤩 سال ۱۴۰۰ سال پر ماجرایی داشتیم. من بعد از کنکور کرونا گرفتم و مامان با اینکه باردار بودن ۱۲ روز از من پرستاری کردن و بعد من متاسفانه خودشون در ۸ ماهگی بارداری کرونا گرفتن😢😢😢😢 باز شرایط خیلی سختی برای هممون پیش اومد، مادرم خیلی حالشون بد بود، ۲۵ درصد ریه درگیر شده بود یک هفته توی خونه ازشون پرستاری کردم و بعد بیمارستان بستری شدن، ۳ روز در بخش مراقبت های ویژه بستری شدن و بعد از ۲ روز آوردنشون توی بخش و الحمدلله مادرم خوب شدن اینو بگم در این دوران سخت ما همسرم همه مارو دلداری میداد، خیلی به من دلداری میداد و همچنین به پدر و مادرم 😊😊 و اما 🥳🥳🥳 روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ آبجی قشنگ من به دنیا اومد 😘😘😘😘😘😘😘😘 خیلی خوشحال بودم یه حس خوشحالی عجیبی که اولین بار بود تجربه میکردم، مخصوصا وقتی آبجیم رو دیدم و بغلش کردم خیلی خدارو شاکرم🤲 که خدا این لیاقت رو به من داد که صاحب خواهر بشم و الحمدلله که پدر و مادرم بعد از این همه انتظار صاحب فرزند جدید شدند از برکات وجود خواهرم بگم که باعث شد من مستقل بشم و خانه داری رو در مدت بارداری مامان یاد بگیرم، از لحاظ مادی هم حقوق پدرم افزایش پیدا کرد و الحمدلله در شرایط خوبی به سر می‌برند. و دعا کنید انشاالله خدا چندتا کوچولو هم نصیب منم بکنه و سایه پدر و مادرم و همسرم رو بالای سرم نگه داره کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
افزایش فرزندآوری در گروه های سنی بالای ۴۰ سال... طبق آمار، سال گذشته ۴۷ هزار و ۵۹۸ نوزاد از مادران گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ ساله متولد شده‌اند که نسبت به سال گذشته از افزایش ۷ درصدی برخوردار است. در گروه سنی ۴۵ تا ۴۹ ساله نیز طی سال گذشته ۳۷۵۶ زن صاحب فرزند شدند که میزان فرزندآوری این گروه نسبت به سال گذشته ۱۲ درصد افزایش یافته است. میزان فرزندآوری مادران گروه سنی ۵۰ تا ۵۴ ساله نیز در سال گذشته ۲۵۵ فرزند بوده است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۸ خان دایی من متولد سال ۵۴ هست و در ۱۷ سالگی درست ۶ ماه بعد از ازدواج مادرم، در یک سانحه تصادف برادرش رو که با هم دوقلو بودن رو از دست میده. از اونجایی که دوتا داداش همسان و یک روح در دو بدن بودند و خیلی با هم عجین بودند، ضربه ی سختی برای همه خصوصا داییم بود. خلاصه مادربزرگم دست رو دست نمیذاره که از دست رفتن اون یکی قُل رو هم ببینه همت میکنه و مدتی بعد، میرن خواستگاری دختر خواهرش. در واقع زن دایی من، دختر خاله ی مامانم و داییم میشن. جالبه که بعد از عروسی این دو بزرگوار، مادربزرگم خداخواسته باردار میشه و میفهمه یه پسر دیگه خدا بهش داده. سال ۷۵ آخرین داییم که فرزند ۹ ام بود، به دنیا میاد و اسمش رو به یاد پسر مرحومشون میذارند محمدهادی. بعد از مدتی در سال ۷۷، خدا به دایی و زنداییم هم یک پسر عطا میکنه و داییم به یاد اون یکی قُلش (که مرحوم شده بود)،اسم پسرشون رو هادی میذارند. در سال ۸۳ مجدد طعم داشتن یک پسر دیگه رو میچشند منتهی اینجا خدا امتحان سختی ازشون میگیره. در دو سه سالگی پسر دومشون یعنی آقا سجاد، متوجه میشن که مشکلات مغزی داره و مثل یک کودک عادی نیست. توکل می کنند به خدا و ناامید نمیشن از رحمتش. به زندگیشون همینجور ادامه میدن و خلاصه در ۲۲ سالگی پسر اولشون، میرن خواستگاری دخترخانمی و عقد میکنند و صاحب عروس میشن. متاسفانه بعد از چند ماه این پسردایی ما و خانومش با هم سازگاری نمیکنند و پوستشون کنده میشه تا بتونند طلاق بگیرند و متاسفانه از هم جدا میشن. دو سه سال میگذره و خلاصه به ما خبر میدن که زنداییمون دچار سرطان شده و خداروشکر خوش خیم بوده و با عمل جراحی درمان میشه. باز یکی دو سال میگذره و زندایی خانم تلفنی به مامانم میگن: چند وقته درد شکم و معده درد شدید دارم. میره دکتر و آندوسکوپی و آزمایش خون و این کارا و در این بین بهش میگن سونوگرافی هم برو خانوم که احتمالا رحم شما توده داره!!!😳 بخاطر معده ش کلی قرص سنگین خورده و آزمایش خون رو هم داده، بعدش داروهای رادیو اکتیو خورده، میگه تا جواب آزمایش خون میاد برم سونوگرافی شکم... حالا کی فکرشو میکرد وقتی میره سونوگرافی رنگی، دکتر بهش بگه خانوم شما که بارداری چرا داروی رادیو اکتیو خوردی؟؟!!!!! اصلا چرا اومدی سونوگرافی رنگی؟؟؟ و کلی همونجا دعواش میکنند. بیچاره هاج و واج مونده بود که من کجا باردارم؟؟؟؟؟ بعلههههه؛ زن دایی ما در سن ۴۵ سالگی، خداخواسته باردار شده. حالا موندند گریه کنند یا شکر کنند. خبر مثل توووپ تو فامیل می ترکه. جالب اینجاست که چندماه قبل از اینکه زنداییم باردار بشه، خواهرش خواب دیده بود مادر مرحومشون یه دختربچه نوزاد بغلش گرفته و تو خواب گفته این دخترِ فاطمه هست. خلاصه پیش هر دکتری که میرن، بهشون میگن خانوم تو داروهای رادیو اکتیو خوردی و قطع به یقین رو جنین اثرات منفی میذاره و بچه تون مشکل دار میشه و عقب افتاده دنیا میاد. پس تا دیر نشده و فرصت دارید، سقط کنید. بنده های خدا تو تمام اون مدت یه چشمشون اشک بود و یه چشمشون خون. زنداییم میگفت من یه بچه ی مشکل دار دارم، یکی دیگه میخوام کجای دلم بذارم. دوتا بچه عقب افتاده بزرگ کنم اونم تو این سن و سال؟؟؟؟ و خلاصه بزرگترهای فامیل و مامانم و همه از اونجایی که خانواده ای مذهبی و معتقد هستند، کمکشون میکنند تا از درگاه خدا ناامید نشن و توکلشون رو از دست ندن. جالبه حتی وقتی پیش دکترهایی هم که الکی دستور سقط نمیدادند می رفتند، اون ها هم وقتی شرایط بیماری زنداییم و شرایط جنین رو چک میکنند، میگن این معلوم نمیکنه الآن دچار عقب افتادگی ذهنی باشه یا وقتی دنیا میاد ولی شما سقطش کنید که درصد مشکل دار شدن بچه تون بالاست. اگر میخواین بدونید سالمه یا نه، فلان آزمایش رو برید و فلان کنید و چنان کنید. تازه تهش هم معلوم نمیشه بچه مشکل داره یا نه.خلاصه یه عالمه خرج براشون می تراشند. اما داییم میگه ما قاتل بچه خودمون نمیشیم. مگه بی کس و کاریم؟ بچه مون رو می سپریم به امام رضا علیه السلام و نگهش میداریم و از آقا میخوایم خودش هوامونو داشته باشه و بهمون عنایت کنه. القصه قربونی هم براش انجام میدند و عقیقه و کلی نذر و نیاز میکنند. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075