.
#ا_زمانیان
(مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱ سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه)
#قسمت_ششم
امام رضا (علیهالسلام) مارو طلبیدند و عنایتی به ما کردند و یه خونهی نزدیک حرم برای ما جور شد. منو همسرم وقتی یاد گلهای پرپرمون میافتادیم و دلمون تنگ میشد، توی حرم بودیم. این زیارتها آرامش خاصی به زندگی ما میداد.
من ولی بارداری سختی رو گذروندم و به خاطر اینکه مجبور میشدم بعضی وقتها بچه را بغل کنم کمردردهای سختی میشدم، تا اینکه بالاخره دخترم محدثه به دنیا اومد.
دوباره توی خونهی ما سروصدای بچه پیچید. البته به شلوغی قبل نمیرسید ولی همین رو هم غنیمت میدونستیم و خدا رو بابتش شکر میکردیم.
شب اولی که از بیمارستان مرخص شدم، نوزادم خیلی گریه میکرد و فاطمهزهرا هم که ۱سال و ۴ماه بیشتر نداشت زیاد گریه میکرد. اون شب تا صبح دو تایی گریه کردن و من به جای ناراحتی، خوشحال بودم از این که دوباره خدای مهربان به من فرزند دیگهای داده و این اذیت کردن و بیخوابیها رو به جون میخریدم.
بعضی وقتها دخترا دو تایی به من احتیاج داشتن و کارم سختتر میشد. مثلاً فاطمهزهرا بیدار میشد و گریه میکرد. تا برم واسهش شیشه شیر بیارم، محدثه از صدای جیغش بیدار میشد و شیر میخواست. همهش صبح تا شب به دنبال نیاز بچهها بودم ولی چی از ین بهتر بود برای من؟!
یادم میاومد اون یک سالی که بعد از حادثه بچهای در زندگیم نبود چقدر حسرت میخوردم به حال مادرهای بچهدار و چقدر از خدا میخواستم که دوباره من رو به مشغله بندازه که نرسم یک لحظه به داغم فکر کنم. آرزو بود برای من که دوباره سرم شلوغ بشه.
خداوند خودش فرمود که •لقد خلقنا الانسان فی کبد• و من این رنجها و سختیها رو رحمتی از جانب خدا میدونم و همیشه شکر گزارش هستم.
و در آخر سخنی با مادرهای دغدغه مند:
اینکه قدر نعمتهای زندگیمون یعنی فرزندانمون رو بدونیم و به چشم سختی بهش نگاه نکنیم. به این فکر کنیم که اگر خدای نکرده،خدا امانتهاش رو ازمون بگیره چقدر برامون سخت و جانکاه خواهد بود. اون وقته که حتی پیچیدن صدای گریه یا بهانه گرفتنها برامون تبدیل به آرزو میشه.
وجود بچهها باعث برکت و رزق و روزی میشه و داشتن خواهر و برادر حق همهی بچههاست. وقتی بچهها زیادن توی خونه دلشون نمیگیره و چون همبازی میشن، چندان احتیاج به بیرون بردنشون نداریم و به نظر من با این دید که برترین جایگاه یک زن همسری و مادری است بهتر میتونیم باسختی بچهداری کنار بیایم.
در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی...
پایان
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
خودمونیم، ماه رمضون با همهی شیرینی و معنویتش برای ما چند فرزندیها سخته!
چون هم روزهدار داریم هم غیر روزهدار.
یعنی صبحانه و ناهار به جا و افطار و سحرم که دیگه... و باز احتمالاً یعنی سه وعدهی پختنی!
ماه رمضون به سبک چندفرزندی فقط اونجاش که غیر روزهدارها شاید خوب غذا نخورن چون بقیه سر سفره نیستن.
یا اون کوچولویی که متوجه نیست تو شب کم خوابیدی و صبح ساعت هفت، روت مانور میره تا بیدارت کنه.😒
ماه رمضون به سبک چ.ف فقط شب قدرش که بچهها از ذوق گرفتن مجوز شب بیداری، از ثانیه ثانیهش میخوان استفاده کنن برای بازی که اگر اونقدری که اونا استفاده میکنن برای بازی، تو استفاده میکردی برای مناجات، حالا نمیگم جبرییل ولی دیگه میکائیل حتما برات نازل شده بود!😉
یا اونجاش که وسط زیپ لاین ساختن بچهها تو پذیرایی و جیغ و دادشون، گوشتو تیز میکنی سمت تلویزیونِ سوختهی بیتصویرِ باصدا، تا حداقل یه الغوث به گوشت بخوره و خیالت راحت بشه که هنوز ملت قرآن رو سر نگرفتن!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که پای گاز عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! خودتو میکُشی حلوا بپزی به دوتا در و همسایه بدی، اونم نه به نیت قربةالیالله، بلکه به این نیت که یکم اخماشون از سروصدای بچهها باز بشه!
اون وقت تازه بعد افطار خودت مزه کنی و بفهمی آردشو زیادی تفتیدی! تازه خودتو مدیون کنی اگر فک کنی سوخته!😁 بعد تصور کنی خودتو تو ذهن اونا!😥 که عجب همسایهی بیهنری گیرمون اومده!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که باز داری عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! ناهار غیر روزهدارها رو گرم میکنی که میبینی آقای همسر شادان و خندان پلهها رو دو تا یکی میکنه که بهت خبر بده: من فردا راهی کربلام!
تو هم نگاه معناداری بهش میندازی و توی ذهنت جستجو میکنی که ببینی تو این چند ماه اخیر با کدوم خواستهت مخالفت کرده، تا هشتگ انتقام سخت رو براش ترند کنی.😜
آخه تو که داغونتر از این حرفایی که کار برای خدا و امام حسین (علیهالسلام) بلد باشی.😁
بعدم توی دلت حسرت میخوری که چه زود اولین شب قدر براتشو گرفت!
تازه آداب عبد و معبودم بلد نیستی و شوخیت با خدا گل میکنه که:
خدایا اینم شد مهمونی؟
گشنگی بکشیم!
آشپزیتم بکنیم!
جایزهشم بدی یه نفر دیگه!
سپاس!🙊
اما تو دلت خوشه به همون دو تا (الغوث الغوث،
مامان نیفتی!) شب قدر، یا ثواب بچهداری توأم با روزهداری و مطمئنی خدا همه غرولندهاتو ندید میگیره و چند هزار برابر برات مینویسه.
چاکریم خدا🧡
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_اول
سال ۶۳ بود که در تهران به عنوان اولین فرزند یه خانوادهی معمولی متولد شدم.
پدرم تکنسین برق بودن و الان بازنشسته شدن و مامانم یه خانم خونهدار صبور و باحوصله.💛
تو بچگی به ما خیلی میدون میدادن و هیچوقت از خطاهای ما، اونطوری که ممکنه ما مامانای امروزی از اشتباهات بچههامون ناراحت بشیم، عصبانی نمیشدن.👌🏻
همیشه یه راه واسه برگشت از خطا وجود داشت.😉
تو بچگی من و داداش کوچولوم دائم کلاهمون تو هم بود.😐
آخه روحیاتمون خیلی متفاوت بود و اصلا آبمون تو یه جوب نمیرفت!
اما یه روز که از هم جدا میافتادیم، پرپر میزدیم.😆
از نظر رفاهی مشکلی نداشتیم، اما خانوادهمون چندان مذهبی نبود.
در تمام مقاطع، مدرسهی دولتی رفتم.
خیلی مدارس معمولیای بودن؛
اما اتفاقا خیلی مدرسه و معلمهام رو دوست داشتم. معلمهامون جملههای تربیتی آنچنانی نمیگفتن!
اما همون یک جملهای که ممکن بود هر چند ماه یک بار بگن، تو عمق وجود من مینشست.❤️
یکی از مهمترین عواملی که باعث شد من بفهمم دنیا خیلی بزرگتر از اون چیزیه که ما میبینیم و حس میکنیم، صحبتهای معلم بینش اسلامی ما بود که به من تلنگر زد و باعث شد از نظر اعتقادی محکمتر بشم.😍
عاشق مدرسه بودم، خیلی هم بچهی شیطونی بودم!
یکی از سرگرمیهای من و دوستام این بود که حافظ طنز میخوندیم. مثلاً من طوطی میشدم و فالهاشون رو با شوخی میخوندم و کلی میخندیدیم.😅
دوستای بازیگوشی داشتم که به هواشون گاهی سرکلاس نمیرفتم!
یا سرکلاس، بعضی درسها رو خوب متوجه نمیشدم.
اما همیشه تقدیر طوری رقم میخورد که من یواشیواش برگردم تو مسیر اصلی و بیراهه نرم.😇
تجربیاتی با دوستای جورواجورم تو مدرسه داشتم که الان تو تربیت بچههام به کارم میاد.👌🏻
شاگرد زرنگه بودم.😉
گاهی دوم، گاهی هم اول. دوست داشتم ادبیات بخونم و دبیر ادبیات بشم واسه همین رشتهی انسانی رو انتخاب کردم.
اما یهو نمیدونم چه اتفاقی در من افتاد که علاقه پیدا کردم تا از زبان سینما سر دربیارم! تصمیم گرفتم در دانشگاه سینما بخونم.😃 خانواده هم مخالفتی نکردن.
البته پدرم بهم گوشزد کردن که ممکنه مناسبت نباشه، اما باز هم انتخاب رو به عهدهی خودم گذاشتن.
من هم یه مدت کوتاهی برای کنکور هنر خوندم و رتبهی خوبی گرفتم.🤩
رشتهی سینما دانشگاه سوره رو انتخاب کردم و بهمن سال ۸۳ وارد دانشگاه شدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ ساله)
#قسمت_دوم
دانشگاه سوره دانشگاه علمی و خوبی بود.
همون اوایل رفتم تو دل فعالیتهای فرهنگی دانشگاه.
یهسری مراسم میگرفتیم. بچههای دانشگاه هم با وجود اینکه از نظر مذهبی خیلی متنوع بودن و حتی بعضاً ضد مذهب بودن، توی مراسمات شرکت میکردن.😍
مثلاً جشنوارههایی با بنیاد شهید دانشگاه برگزار کردیم.
یهبار هم از طرف رئیس دانشگاه از گروه ما تقدیر شد.😃
سال ۸۶ بود که عروس شدم.☺️
یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه شریف بودن من رو معرفی کردن.
همسرم سال آخر مکانیک شریف بودن.
پروژهای کار می کردن و شغل مشخصی نداشتن.
درآمدشون هم طوری بود که یا بهشون حقوق نمیدادن، یا اینکه خیلی دیربهدیر و کم.🤪
ولی خانوادهها به ما کمک میکردن.
در دوران دانشجویی اعتقادات دینی برام پررنگتر شد.
حجابم کامل بود ولی به مرور احساس کردم دوست دارم چادر سرم کنم.👌🏻 از مامانم خواهش کردم برام یه چادر بدوزن.😍
کسی که من رو ترغیب نکرد اما بعدش دوستام برام جشن گرفتن.🤩
بعد من هم چند نفر دیگه هم چادری شدن.
همیشه از خدا میخواستم همسری نصیبم کنه که عقایدش مثل خودم باشه. اما خدا کسی رو نصیب من کرد که به لحاظ اخلاقی خیلی از من جلوتره.😊
فکر کردم حالا که خدا به من همچین همراهی داده، باید تلاش کنم همیشه توی مسیر خودش قدم بردارم و حواسم به هدفم باشه: لبخند رضایت خدا.☺️
با وجود این شباهت بین ما، تفاوت ذائقهی مذهبی که با خانوادهها داشتیم، باعث شد موقع عروسی چالش داشته باشیم.😐
اما ما زیر بار اینکه از عقایدمون دست بکشیم نرفتیم.😆
با توجه به شرایط مالیمون، جایی رو برای زندگی انتخاب کردیم که حد وسط بین خونهی پدری من و همسرم باشه تا بتونیم در رفت و آمد عدالت رو رعایت کنیم.😉
نهایتاً در محلهی طرشت یه منزل اجاره کردیم که به دانشگاههامون هم نزدیک بود.
یادمه اوایل ازدواجم گاهی برای اینکه زودتر به دانشگاه برسم، سوار دوچرخهی همسرم میشدم. اون زمان هنوز ماشین نداشتیم. من جلوی ایشون سوار میشدم و از وسط دانشگاه شریف میانبر میزدیم.😅
یک بار هم یکی از دوستان صمیمی همسرم ما رو دیدن و من کلی خجالت کشیدم!😱 این دوچرخه سواری ما تا وقتی که من شش ماهه علیآقا رو باردار بودم طول کشید. تا اینکه بالاخره خدا هم گفت دیگه زشته خانم با این شکم و این چادر، آقا با اون ریش، با دوچرخه رفت و آمد کنند!😆
و بهمون ماشین داد. اما لذت اون دوچرخه سواریها هنوز زیر دندونمه.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_سوم
سال ۸۸ علی آقا به زندگی ما قدم گذاشت. اوایل بارداری، شرکتی که همسرم براشون کار میکردن تمام حقوق معوقهشون رو یکجا واریز کردن.😇
بعدش هم توی همون ایام یک شغل خوب بهشون پیشنهاد شد؛ همهی اینها لطف خدا و روزیِ نوگل زندگی ما بود.
طبیعتاً درس و فعالیتهای دانشگاهی تحت تاثیر بارداریم قرار گرفت. اما همسرم مشوق من بودن و اون اواخر با یه شکم خیلی بزرگ رفتم و کنکور ارشد دادم!😃
تو اون شلوغیِ آشوبهای خیابونی سال ۸۸ داشتم واسه مصاحبه میرفتم دانشگاه تربیت مدرس. شیشهی ماشین هم باز بود که یکهو یه گاز اشک آور افتاد تو ماشین ما و...
خلاصه جون سالم به در بردیم!
اما مصاحبه پرید!😐
البته به خاطر شخصیت عاطفیای که دارم اصلاً به این راضی نبودم که به خاطر درس، بچهم رو به کسی بسپرم و ازش جدا بشم. این اتفاق هم باعث شد به نظرم بیاد که خدا هم راضی به این کار نیست.
اما علاقه به ادامهی تحصیل تا دکتری و حتی خارج از کشور رو داشتم.
بارداری راحتی نداشتم. وزنم خیلی زیاد شده بود و برای نشست و برخاست و حتی نفس کشیدن مشکل داشتم!🤪
در ماه ۶ به خاطر خوردن زیاد کندر، احتمال جدی سقط وجود داشت.😱
دکتر بهم استراحت مطلق داد و به امتحانات دانشگاه نرسیدم. با اینکه سال آخر بودم مرخصی گرفتم.
علی که به دنیا اومد، ماشاالله بچهی خیلی بازیگوشی بود؛ هیچکس از پسش بر نمیاومد!
من هم دست تنها بودم. از زمانهای خواب و بازیش استفاده میکردم و کار پایاننامهم رو انجام میدادم. ۱.۵سال طول کشید تا بالاخره تحویلش دادم.😃
یه مدت هم برای زندگی رفتیم خوابگاه دانشجویی.
اونجا تنها کسی که بچه داشت من بودم. خانمهای همسایهی ما هم خیلی بچه دوست بودند.😍
بیشتر روزها از صبح که آقایون میرفتن، میاومدن پیش ما تا حدود ساعت ۴ که برمیگشتن. هر روز منزل ما کارت ساعت میزدن! شبها هم همسرم کمک حال من بودن. خیلی روزهای خوب و هیجان انگیزی بود.
از همون زمانی که همسرم اومدن خواستگاری، گفتن که ممکنه برای ادامهی تحصیل قصد مهاجرت داشته باشن. یا به خارج از کشور، یا به قم برای حوزه و طلبگی.
سال ۹۱ بود که پیشنهاد مهاجرت به قم رو مطرح کردن،
من گفتم که از مادرشون اجازه بگیرن. چون پدرشون در کودکی به رحمت خدا رفتن و تمام زحمت بچهها رو مادرشون به دوش کشیدن.🧡
با وجود اینکه جدا شدن از شهر و خانواده برام سخت بود، اما قصدم این بود که با ایشون همراهی کنم. مادرشون موافقت کردن و به این ترتیب ما تصمیممون رو برای مهاجرت گرفتیم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خجسته عید سعید فطر بر مادران شریف ایران زمین مبارک باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_چهارم
تو همین اوضاع، دوباره حضور یه مهمون رو تو وجودم حس کردم.😍
بازم بارداری خیلی سختی داشتم.
ریحانه خانم به جمع ما اضافه شد و ۲۰ روزه بود که به قم مهاجرت کردیم.☺️
درست روز آخر ثبتنام حوزه بود.
خونهی مناسبی پیدا نکردیم و مجبور شدیم یه جای خیلی بزرگ و داغون رو با قیمت زیادی اجاره کنیم.🤭
تازه اسباب کشی با بچهها هم که سختی خاص خودشو داره.
از طرفی همسرم دیگه شغلی نداشتن و فقط کارهای محدود پروژهای و شهریه طلبگی کل درآمد ما بود، که تقریبا همهش صرف اجاره خونه میشد.
از همه چیز کنده شده بودم.
فقط افسردگی پس از زایمان کم داشتیم که اونم از خجالتمون درومد و تشریف آورد! روزهای سختی بود.🙃
بچههام دو جنس مخالف بودن و اغلب نمیشد لباسهای علیآقا رو تن ریحانهخانم بکنم.
دوست نداشتم خانوادههامون متوجه نداری و سختیهای زندگی ما بشن.
به خاطر همین اگر میتونستم لباسی بخرم، حتما لباس بیرونی برای بچه میخریدم که جلوی بقیه بپوشه و اونها نفهمن اوضاع ما خرابه.😅
الحمدلله خدا به من روحیهای داد که با وجود اون فشارهای زیاد روانی و مالی، حس نمیکردم الان دیگه من بیچارهام. همهش به این فکر میکردم که چطور میتونم این موقعیت سخت رو تبدیل به فرصت بکنم و شرایطم رو بهتر کنم.
این شد که به خیاطی رو آوردم.😃
خیاطی تنها کاری بود که از بچگی خیلی ازش بدم میاومد! حتی اون زمانی که مامانم جورابم رو میداد که بدوزم همهش میگفتم هرکار میخوای به من بده ولی این نه! به بیشتر کارهای هنری علاقه داشتم اما از دوخت و دوز فراری بودم.😝
ولی دست تقدیر منو با خیاطی آشتی داد. اوایل به لباسهای علیآقا یه روبانی، توری میدوختم و تن دخترم میکردم. بعدش هم رفتم کلاس خیاطی مسجد محلهمون تا پارچههایی که داشتم رو تبدیل به لباس کنم. البته تنها چیزی که اونجا یاد گرفتم متر زدن پارچه بود!😂
ولی از رو نرفتم!
لباس بچهها رو به عنوان رو بُر میذاشتم رو پارچه و میبریدم و میدوختم.
خیلی هم بد میدوختم!
اما با کمال اعتماد به نفس تن بچهها میکردم و کلی هم پز میدادم!🤩
بچهها هم واقعا با لباسهاشون کیف میکردن و معمولا دوست داشتن اونهایی رو بپوشن که من براشون میدوزم.
اینطوری حس میکردن مامان همیشه همراهشونه.
الان هم با وجود اینکه مشکل مالی ندارم دوست دارم برای بچهها و حتی همسرم لباس بدوزم و یادگاری بذارم.
همهش رو هم با نگاه کردن و تلاش و گاهی هم کمک گرفتن از اینترنت یاد گرفتم.😊
اون دوران با همهی سختیش خیلی چیزها به من یاد داد و خیلی بزرگ شدم.
مثلاً باعث شد توی خیاطی تا حد زیادی خودکفا بشم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_پنجم
همیشه به فکر ادامه تحصیل بودم.
با وجود علاقه به سینما، احساس کردم این رشته پاسخگوی سوالات تربیتی یه مامان نیست.
پس تصمیم گرفتم تو رشتهای مثل روانشناسی تحصیل کنم. چندان جدی که نه!
اما به هر صورت واسه کنکور خودمو آماده میکردم.
هیچ جوره راضی نمیشدم یه بچهی دوساله رو بذارم مهد!
توی همین فکرا بودم که خدا بهم گفت: پاشو پاشو دیگه درس بسه و وقت بچهداریه!😁
من زمان بچگی توی خانواده احساس تنهایی میکردم. به خاطر همین دلم خانوادهی پرجمعیت میخواست. خدا هم خواستهمو اجابت کرد و ما شدیم چهار نفر و نصفی.😍
درس و دانشگاه هم، پر!😅
بارداری سوم هم خیلی سخت بود. خصوصاً ماههای آخر از درد، حتی نمیتونستم راه برم یا بشینم!
با اینحال قسمت شد و با یه قطار اتوبوسی به سختی رفتیم مشهد!🤪😍
به هتل که رسیدم، به امام رضا(علیهالسلام) گفتم من تا اینجاش اومدم، دیگه باقیش با خودتون. باورتون نمیشه!
زیارت رفتن همان و برطرف شدن درد همان!🤩
همون ایام که علیرضا نوزاد بود، یکی از دوستان، مدرسهای تأسیس کرده بود و منم فرصت رو برای گسترش ارتباطات غنیمت دونستم.
اونجا مربی بچههای مهد شدم و باهاشون بازی میکردم.
اون مدرسه زیاد برپا نبود. اما احساس نیاز من به همبازی برای بچههام، باعث شد از همسرم اجازه بگیرم تا همون فضا رو توی خونهمون ادامه بدم.😇
خیلی از دوستان شرایطشون مثل ما بود. طلابی که از شهرهای مختلف اومده بودن و توی قم کسی رو نداشتن.
ما هم در خونه رو باز کردیم تا بچههامون کنار هم بازی کنن و کمکم خونهی ما شد پناهگاه.😂
باهم یه مهد خونگی راه انداختیم.
سه روز در هفته از ۹ صبح تا ظهر بچهها خونهی ما بودن.
خاطرات شیرینی از اون دوران داریم. مثلاً ما یه آویز لوستر داشتیم که یه طناب بهش بسته بودیم و بچهها روش تاب میخوردن. همین طناب انقدر براشون خاطرهانگیز بود که هنوز من رو با تاب سقفی میشناسن!😄
همزمان جامعهالزهرا رو مجازی شروع کردم. علی و ریحانه با هم بازی میکردن و علیرضا رو هم روی پام تاب میدادم و درس میخوندم. اما هروقت بچهها میاومدن پیشم، کتاب میرفت زیر مبل و ماچ و قصه و نوازش میاومد وسط.💛
بعد یه مدت احساس کردم جسمم کشش نداره. عملاً با سه تا بچه خیلی سخت بود. ترم سوم بودم که انصراف دادم.
هیچوقت هم احساس نکردم راه بستهست و باور دارم اگر روزی اراده کنم انشاءالله به هدفم می رسم.👌🏻
خلاصه تحصیل رو گذاشتم کنار تا بچهها در سن رشد از حضور مادر لذت ببرن.
همیشه مادری برام اولویت اول بوده و کنار بچهها حس میکنم دارم برای خودم وقت میذارم و در وجودشون تکثیر میشم.😌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_ششم
مهد خونگی باعث شد تعداد دوستام خیلی زیاد بشه.😃
بین دوستان افرادی بودن که تو رشتههای تربیتی تحصیل میکردن. ازشون چیزهای زیادی یاد گرفتم.
خودم هم با استفاده از کتاب و سخنرانیهای تربیتی تلاش میکردم دانشم رو ارتقا بدم تا همون نکات رو با بچههای مهد پی بگیریم.😍
حدود ۲ سال خونهی ما مهد بود، تا اینکه معصومه خانم مهمون دل من شد.☺️
بازم بارداری خیلی سخت، همراه با مشکلات تیروئید و عفونت گوش و... تقریبا ۹ ماه استراحت مطلق بهم داد!!
بالأخره معصومه خانم که تشریف آورد
و من یه کم سرپا شدم، مهد خونگی رو از سر گرفتیم.🤩
همزمان زمزمههایی شنیده شد که یکی از مساجد محلی میخواد مهد کودکی افتتاح کنه و مسئولیتش رو بسپره.
دوستان پیشنهاد دادن که من این کار رو تقبل کنم.👌🏻
با همون گروه مهد خونگی، که حالا هم تجربه داشتیم و هم رفیق بودیم، رفتیم با قرارگاه صحبت کردیم و کارمون شروع شد.
اختلاف نظرهایی با مجموعه داشتیم که باعث شد یهسری از دوستان کار رو ادامه ندن.😔
اما من هدفم شادی بچهها بود و خیلی خودم رو درگیر حواشی نمیکردم.
کیفیت کار برام مهم بود، اما معنای واقعیش برام همون لبخند و خوشحالی بچهها بود.
این شد که با قرارگاه موندم و الان ۵ سال میشه که مهد ایثار رو داریم. کاملاً هم مستقلیم.
خیلیا از مامانای بچهها میاومدن کار ما رو میدیدن و میپسندیدن!
دوست داشتن بیان یاد بگیرن و کمک کنن.😃
منم کسانی رو که کودک درونشون زنده بود و استعداد داشتن، دعوت به همکاری میکردم و تجاربم رو در اختیارشون میذاشتم.😊
الان حدودا ۵ نفریم که تو مهد کار میکنیم.
راستش واسه من همیشه اصل با مادری بوده. اما معنیش این نیست که به علاقهی خودم نرسم.
حداقلش کتاب خوندن یا فیلم دیدن تو زمانهای مردهست.
با همینا هم شاد و راضی میشم.
گاهی دلم گرفته باشه نقاشی میکنم. اگرم فرصت نشه، همین که تصویر نقاشیها رو میبینم و تصور میکنم با چه تکنیکهایی کشیده شدن، حالم خوب میشه.😍
به این فرصتها میگم حفرههای زندگی، خیلی دوستشون دارم.☺️
نمیدونم خدا کی دوباره بهم بچه میده، ولی این روزها سرم حسابی شلوغه!
تو ایام کرونا یه مدتی که مهد تعطیل بود، تو مدرسه کلاس اول درس میدادم.
الان دوباره هم مهد هست، هم با مدرسه ارتباط دارم، هم رشتهی معارف اسلامی موسسه امام خمینی گرایش علوم تربیتی رو مجازی میخونم.
بچهها مدرسهی دولتی میرن و با شاد درس میخونن.
باید به درس اونا هم رسیدگی کنم و مراقب آسیبهای جانبی مجازی هم باشم.👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_هفتم
باید بگم من از اون مامانایی نیستم که مدام دستمال به دستم باشه یا از بالا تا پایین بشورم و بسابم.
چون اینطوری باید هرروز کلی وقت بذارم.
همین که آشپزخونه تمیز باشه کافیه!
بقیهش خدا بزرگه.😅
فقط هفتهای یه بار.
اصلاً یه مقدار نامرتب بودن جزئی از زندگی بچهداریه! 😂
تلاش میکنم تا جایی که ممکنه خود بچهها کارهاشون رو انجام بدن. لباسهاشون رو اتو کنن، اتاقشون رو جمع کنن و توی کارهای اشتراکی خونه همکاری کنن.
اینطوری هر وقت اراده کنیم و خبردار بزنیم، خونه سریع مرتب میشه.👌🏻
قبلاً خیلی روی تمیزی حساس بودم!
ولی به مرور خدا بهم سعه صدر داد تا به جاش برای درس و کار وقت بذارم.
غذاها رو معمولاً ساده و تازه درست میکنم. معتقدم غذا تخممرغ باشه، ولی تازه باشه!
غذای تازه یه عطر دیگهای داره.😋
روزهایی هم که بیرون میرم، از صبح غذا رو بار میذارم و هر جا باشم رأس ساعت ناهار میام خونه.😉
تا الان هیچ وقت از نیروی کمکی، برای کار خونه یا نگهداری بچهها استفاده نکردم.
با اینکه خیلیها بهم پیشنهاد دادن.
آخه یه نفر الان بیاد کمکم و خونه رو جمع کنه، دوساعت بعد دوباره همون شکلیه!
خب چه کاریه؟!😅
هر وقت هم سرکار رفتم بچهی کوچیکم رو با خودم بردم.
چه مدرسه و چه مهد.
خداروشکر به مشکلی نخوردم.😊
خصوصاً من که کارم تربیتیه، دوست ندارم اولویت رو به بچههای دیگه بدم وقتی میتونم با هم جمع کنم.
اینطوری بچهها حس میکنن همیشه برام مهم بودن.💛
در کنارش یاد میگیرن همیشه نباید فقط به فکر کارهای مورد علاقه شخص خودمون باشیم.
گاهی باید برای اولویت بالاتر و برای کمک به رشد دیگران، از دلخواه خودمون دست بکشیم.😊
زندگی ما با چهار فرزند زندگی شیرینیه.😍
ولی خب دربارهی تعداد بچهها گوشه و کنایه کم نشنیدیم.
البته آدم معتمد به نفسی هستم و زیاد گوشم بدهکار حرف بقیه نیست.😅
نهایتاً با شوخی سروته ماجرا رو هم میارم.☺️
گاهی هم پیش اومده که دلم بشکنه.😔
ولی وقتی چیزی که برای آدم مهمه، نظر خدا باشه و در کنارش حس کنه از پسش بر میاد، اینا چه اهمیتی داره؟
یه بار یکی از اقوام ما که اتفاقاً از طبقهی متمول جامعه اند به من گفت چرا تو این شرایط اقتصادی اینقدر بچه میاری؟!
با خنده گفتم چه اشکالی داره؟
روزی دست خداست!
ایشون گفتن کدوم روزی؟!
برای من عجیب بود که با این شرایط مالی احساس نمیکنن خدا روزی رسونه!😐
زد و هفتهی بعدش از منزلشون سرقت شد! بعدش به من گفت: من حس میکنم ناشکری کردم...😔
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_هشتم
زندگی از نظر اقتصادی همیشه مدیریت ویژه لازم داره.👌🏻
خانواده که ۶ نفره باشه ویژهتر.😁
خانوادهای مثل ما که آقای خونه طلبه باشن و بیشتر زمانشون رو صرف تحصیل کنن،
ویژهترتر!😅
گاهی نیازهای بچهها رو اولویت بندی میکنیم.👌🏻
گاهی هم بچهها یاد میگیرن برای برطرف شدن نیازهاشون باید صبر کنن.
کوچیکترا خیلی اوقات از لباس و وسایل خواهر برادراشون استفاده میکنن.☺️
منم با اینکه عاشق وسایل تزئینی خونه هستم! ولی خداروشکر بیشتر وقتا از پس خودم بر میام و جلوی خودمو میگیرم.😜
البته هیچ وقت آدم ولخرجی نبودم.😉
گاهی هم توی خونه جهت جلوگیری از مخارج اضافه، کاربری وسایل رو تغییر میدیم.
مثلاً بوفه رو تبدیل میکنیم به کتابخونه! یا تختخواب پسرونه رو با رول چسب کاغذی تبدیل به دخترونه میکنیم!😄
خلاصه از خلاقیتمون نهایت استفاده رو میکنیم!
بچههام مثل خودم مدرسه دولتی میرن. مدارس دولتی در کنار معایب، محاسن خاص خودشون رو دارن.
همین که دور و بر بچهها از اقشار مختلف هستن و اونها میفهمن فقط خودشون توی این دنیا نیستن و تافتهی جدابافته هم نیستن، خیلی مهمه.
خودم معلمهای باتجربهی مدارس دولتی رو خیلی بیشتر قبول دارم.
همین که خودشون میتونن با چند دقیقه پیادهروی به مدرسه برسن خودش مزیت مهمیه!
البته ما در کنار مدرسه برای هر بچهای به فراخور علاقه و استعدادش کلاسهایی در نظر میگیریم. خصوصاً توی مسجد و موسسههای مذهبی.👌🏻
به نظر من لقمهی حلال و توکل، باعث میشه اگر مشکلی هم در مسیر تربیتی بچهها پیش بیاد به مرور برطرف بشه.
منم همیشه براشون دعا میکنم. به خودشون هم از روز اول مدرسه یاد میدم برای خودشون دعا کنن که خدا دوست خوب و معلم خوب سر راهشون بذاره.😊
در کنار رزق مادی، من مادری و خصوصاً شیردهی رو به چشم جذبکنندهی رزق معنوی میبینم!
اون زمانی که شیر میدادم احساس میکردم به خدا نزدیکم...
اصلاً وصلم!
شیردهی یه موهبت الهی بود و باعث میشد حتی دعاهام زود مستجاب بشه.
الان که ۲ سال و خوردهای هست که از این نعمت بیبهرهام، کاملا تفاوتش رو احساس میکنم.
اون روزا حتی حس میکردم اون کاری که درسته به من الهام میشه!🤩
از خدا میخوام باز هم این شرایط رو تجربه کنم.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_نهم
طبیعتاً وقتی آدم از خانوادهش دور میشه و توی شهر دیگهای زندگی میکنه، ممکنه کمتر بتونه برای نقش دختریش زمان بذاره.
با این وجود خدا رو شکر میکنم که تونستیم ارتباطمون رو با خانوادهها حفظ کنیم و کوتاهی نکردیم.
حتی توی دوران بارداری سختیش رو به جون میخریدم که بریم تهران و به خانوادههامون سر بزنیم.😍
رابطهی من و همسرم هم خداروشکر یه رابطهی صمیمانه ست.☺️
بالاخره هر زن و شوهری اختلاف نظرهایی باهم دارن.
اما وقتی دید مشترک وجود داشته باشه، از همدیگه فاصله نمیگیرن و به مرور همین اختلاف نظرها و سازشها باعث رشد دوطرف میشه.👌🏻
اما خداروشکر هیچ کدوم اهل جدل و کشمکش نیستیم.
اگر یه مسالهای مهم باشه یا مثلاً روی تربیت بچهها اثر داشته باشه، با منطق صحبت میکنیم.
اگر هم موضوع جدی نباشه زیاد اهل پرداختن به مسائل حاشیهای نیستیم و به راحتی ازش میگذریم.😊
معمولاً وقتی توی مسائل تربیتی اختلاف نظر داریم اجازه میدم ایشون نظر خودشون رو اجرا کنن.
معتقدم همهی گزارههای تربیتی که ما از قبل میخونیم و میدونیم، لزوما صد در صد درست نیستن که بخوایم روش پا فشاری بیش از حد کنیم.🤪
خیلی وقتا ما باید با شرایط و بچههای خودمون با آزمون و خطا جلو بریم و از همدیگه توقع رفتار طبق یک گزارهی خاص رو نداشته باشیم.
گذر زمان، هم خیلی از روحیات نامطلوب بچهها رو تغییر میده و هم به ما نشون میده که چطور باید پیش بریم.
در کل رابطهی ما با همدیگه، با صبر و مدارا و گذشت جلو میره.☺️
اگر یه زمانی من اشتباه کنم ایشون به راحتی میبخشن. من هم تلاش میکنم همینطور باشم.
هیچ وقت هم نمیذاریم ناراحتی توی دلمون لونه کنه.😉
ما قبل از کرونا با بچهها رفتیم سفر اربعین. با چهار تا بچه و کالسکههای سنگین! هرکی ما رو میدید میپرسید چطوری اومدید؟!🤨
همراهی همسرم و همکاری ما با همدیگه بود که سختیها رو شیرین کرد و میکنه.👌🏻
خداروشکر رابطهی ایشون هم با بچهها خوبه. با وجود مشغلهی زیادی که دارن، خیلی صبور و با حوصله اند.😍
برای بچهها وقت میذارن، گاهی میبرنشون پارک، گاهی جمعهها با هم کشتی میگیرن، والیبال بازی میکنن، دوز و بازیهای کارتی انجام میدن.
حتی برای بچهها وقت میذارن تا با هم گپ بزنن.😃
یه وقتایی بچهها با پدرشون درد و دل میکنن و چیزهایی میگن که شاید حتی به من نگن.💛
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📣 توجه! 📣 📣توجه!📣
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام به مادران عزیز!
*مادرانی که با رویکرد تربیتی #شخصیت_محوری(تربیت الگویی) استاد عباسی ولدی
آشنا هستید
و کم یا زیاد این بحث تربیتی را اجرا کردید*
✅ممنون که برای پاسخ به این *پرسشنامه* وقت می گذارید.
تعداد *سؤالات زیاد نیست* و وقت زیادی از شما نخواهد گرفت.🌹
دسترسی به سوالات از لینک زیر 👇
https://survey.porsline.ir/s/NCGEhBU#?ref=wh
*پاسخ های شما
به دست استاد عباسی ولدی می رسد*
و کمکی در روند تالیف کتاب ارزشمند
«شخصیت محوری» ، از مجموعه ی «من دیگر ما» خواهد بود.
و اینگونه شماهم در ثواب ایجاد پیوند قلبی بچه شیعه ها با اهل بیت علیهم السلام شریک خواهید بود.
ـــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
صوت و متن جلسات شخصیت محوری👇
@shakhsiatemehvari
کانال لالایی خدا (زیر نظر استاد عباسی ولدی)👇
@lalaiekhoda
کانال قصه، شعر و معرفی کتاب(تلاشی مادرانه برای تولید محتوای همسو با رویکرد شخصیت محوری)👇
@gheseshakhsiatemehvari
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_دهم
مگه میشه تو زندگیِ کسی، هممه چی عالی باشه؟!
مگه داریم؟!
اما به نظرم همین که احساس کنی همه چیز بطور نسبی در راستای اون هدفی که برای تو مهمه قرار گرفته یعنی زندگی خوبه.☺️
همین که توان ایجاد تغییر یا بهبود اوضاع و عمل به وظایفت رو داری خوبه.👌🏻
برای من نقش همسری، مادری و تربیت بچههام خیلی مهمه.
همچنین سلامتی!
بقیهش میشه حواشی زندگی.😁
که میان و میرن تا ما رو رشد بدن و تجربه هامون رو افزایش بدن.
با وجود مشغلهای که دارم، برای بچههام وقت میذارم.
ممکنه مسائل جسمی نذاره خیلی باهاشون بازیهای حرکتی بکنم!
ولی کاردستی، نقاشی، کتاب خوندن تا وسطی و شلوغ بازی رو انجام میدیم.😉
خیلی وقتها هم گل میگیم و گل میشنویم و کلللی میخندیم.😃
هرکدوم از بچهها رو بسته به استعدادش براش زمان میذارم.
یکی حافظهی خوبی داره قرآن حفظ میکنیم، یکی نقاشی دوست داره تلاش میکنم مفاهیم دینی رو در قالب اون نقاشی باهم پی بگیریم.
در کتاب خوندن هم که خودکفا اند و شبها بزرگترا برای کوچیکترا کتاب میخونن.😍
گاهی هم دعای قبل خواب.
رابطهی بچهها باهم خیلی عمیقه.
خیلی هوای همو دارن.💛
نه اینکه اختلاف و دعوا نباشه!
تا اختلاف نباشه رشد و سازگاری هم نیست.
ولی قهر نداریم.
عمر ناراحتیهامون خیلی کوتاهه.😉
معمولاً تلاش میکنم توی دعواشون دخالت نکنم.
اما مگه میشه؟!
گاهی هم باید رفت و حرفا رو شنید و صلح برقرار کرد.🤪
اینها رو مادر به مرور یاد میگیره.
من به این مسائل هم به چشم یه کار تربیتی روی خودم نگاه میکنم.👌🏻
که یاد بگیرم زود قضاوت نکنم، صبور باشم و...
خلاصه!
جاده زندگیم پرپیچ و خم بوده. از این بابت خیلی هم خوشحالم.😊
چون همسر و مادر شدن انتخابم بوده و اینا طبیعتاً چالشهایی پیش روم قرار داده.
و میدونم تا چالشی نباشه، حرکت و رشدی هم اتفاق نمیافته!
فکر میکنم اگه تلاش کنم اونچه که پیش روی خودم هست رو به بهترین شکل اداره کنم، کارم رو انجام دادم.
ادعا نمیکنم عالی عمل کردم.
اما دلخوشم که تلاشم رو کردم.
شادی و رضایتم در رفع همهی مشکلات نیست.
گاهی کنار اومدن با مشکلات رو باعث رشد میدونم.👌🏻
درس رو هم خیلی دوست دارم و میخوام تا جایی که توان دارم درس بخونم.
همچنین دوست دارم کار با بچههای مهد رو ادامه بدم.
چون هم برام ارزشمنده و هم خیلی انرژی بخش و دوست داشتنیه.☺️
رسیدن به تکتکِ هدفها نهایت آرزوی من نیست.
همین که وقتی مادرجون شدم😁 سردرگم نباشم و مسیر و مسلکم مشخص باشه، عالیه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif