@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_بیستم
با اصرار چمدانم را از دستم گرفت ،یک پا نداشت واز زانو قطع شده بود یادگار آن تصادف لعنتی بود .
چقدر آرزوی مرگ می کرد وقتی تنها پسرش را درآن تصادف از دست داد.
روزهای سختی را پشت سر گذاشته بود یادش بخیر بازی هایی که دراین حیاط با صفا و قدیمی می کردیم.
خاله بازی های من و میترا.
شب های بلند تابستان روی آن تخت چوبی گوشه حیاط می نشستیم و عمو منوچهر با چه عشقی برایمان هندوانه قاچ می کرد. عمه هم از خاطرات شیرین کودکی اش می گفت.
تابستان که می شد بیشتر اوقات من و مهدی اینجا بودیم.
همه چیز خوب بود ، چه بازی ها و شیطنت هایی می کردیم.
با آن سن کمش اما ادعای بزرگ شدنش می شد وغیرتی می شد.
درخت آلبالویی که من عاشق آلبالوهایش بودم.
احمدرضا هم مجبور می شد از درخت بالا برود و برایم آلبالو بچیند .
پسر عزیز دردانه عمه طاقت ناراحتی ام را نداشت .
بعد از سه سال هنوز هم جای خالی اش در گوشه گوشه این خانه پیدا بود.
✍نویسنده:
ح.*ر *
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_بیستم
جلوی آینه می نشینم، رژ لب جگری ام را با آرامش روی لب هایم میمالم، این کار را به خوبی از مادرم یاد گرفتم، لب هایم را روی هم میمالم و به تصویر خودم در آینه، بوس میفرستم.
زیر لب می گویم: الهی قربون خودم برم که این همه خوشگلم!
جوراب های بلند و ضخیم مشکی ام را میپوشم، زمستان است و من اصلا دوست ندارم سرما بخورم، کفش های پاشنه دار قرمزم را هم از کمد در می آورم، مادرم وارد اتاق می شود، با دیدنم تعجب می کند،دو هفته ای می شد که هیچ مهمانی ای نرفته بودم، چقدر ساده بودم!
جلوی مامان میچرخم: خوشگل شدم مامان؟
_ خوشگل بودی...میخندم، موهای بلند مجعدم را بالای سرم جمع می کنم، گل سر کوچک قرمز را روی موهای مشکی ام میکارم، همه چیز آماده است، برای یک شب عالی، از اول هم اشتباه کردم که پا در مسجد گذاشتم، مسجد و صف های نمازش ارزانی همه اُمُل ها، مهمانی های شاهانه هم برای ما.
شال قرمز روی سر میاندازم، موهایم را بیرون می ریزم، پالتوی خزدار مشکی ام را می پوشم،کیف کوچک قرمزم را دست می گیرم و از اتاق خارج می شوم.
بابا در حیاط منتظر ماست، مامان جلوتر از من از خانه بیرون می رود ،من کمی جلوی آینه قدی مان می ایستم و خودم را برانداز می کنم. رنگ سرخ لبهایم به جنگ سفیدی پوستم دویده، از حق نگذریم واقعا زیبا شده ام...به سبک مانکن های ایتالیایی کیفم را دست می گیرم و از خانه خارج می شوم.مامان و بابا در ماشین منتظر من هستند، حمید سردم می شود، پا تند میکنم تا زودتر به آنها برسم، ناگهان زیر پایم خالی میشود و با سر میافتم روی سنگفرش های حیاط.
░░░░░░░░░░
فاطمه لیوانش را با هیجان روی میز می کوبد: چی شد؟افتادی؟
سر تکان میدهم:اوهوم،با کله افتادم زمین.
_ خب چی شد؟
_ رفتیم بیمارستان، پام شکسته بود، دو ماه تموم، تا عید تو گچ بود!
_ نه؟!
_ آره
_ پس یعنی مهمونی نرفتی؟
_ نه، بعدا دوستای مامانم برات تعریف کردم که همه مست کرده بودن و تا خود صبح زدن و رقصیدن، من مطمئنم خدا خیلی دوسم داشته
پامو شکست تا به جهنم وا نشه، با اون حالی هم که من داشتم مطمئنم یه بلایی سر خودم می آوردم...
_ خدا واقعا دوست داره نیکی
چند تقه به در میخورد،فاطمه برمیگردد:بفرمایید تو
مادر فاطمه در حالی که ظرف میوه را در دست دارد وارد می شود، به احترامش بلند میشوم.
با دست اشاره میکند:بشین دخترم، بشین خواهش می کنم.
ممنون میگویم و مینشینم.میگویم: واقعا منزل خیلی قشنگی دارید خانم زرین
مادر فاطمه می خندد، پس فاطمه این همه زیبایی را از مادرش به ارث برده:نظر لطفته عزیزم،با چشمای قشنگت میبینی. بفرمایید، بردار نیکی جان،من برم که شما راحت باشید، فاطمه، مامان،کارم داشتی صدام کن.
مادر فاطمه می رود،فاطمه در بشقابم میوه میگذارد و میگوید:خب بعدش چی شد؟
بعدش....
روزهای گذشته در برابر چشمانم جان میگیرند.
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456
#میانبر
#رمان_آنلاین_طهورا
#بهقلمدلآرا
🌹🌹🌹
#پارت_اول
https://eitaa.com/mahruyan123456/6760
#پارت_پنجم
https://eitaa.com/mahruyan123456/6987
#پارت_دهم
https://eitaa.com/mahruyan123456/7181
#پارت_پانزدهم
https://eitaa.com/mahruyan123456/7392
#پارت_بیستم
https://eitaa.com/mahruyan123456/7662
#پارت_بیست_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/7862
#پارت_سی
https://eitaa.com/mahruyan123456/8194
#پارت_سی_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/8390
#پارت_چهل
https://eitaa.com/mahruyan123456/8584
#پارت_چهل_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/8789
#پارت_پنجاه
https://eitaa.com/mahruyan123456/9135
#پارت_پنجاه_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/9326
#پارت_شصت
https://eitaa.com/mahruyan123456/9640
#پارت_شصت_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/10019
#پارت_هفتاد
https://eitaa.com/mahruyan123456/10192
#پارت_هفتاد_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/10575
#پارت_هشتاد
https://eitaa.com/mahruyan123456/10800
#پارت_هشتاد_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/11061
#پارت_نود
https://eitaa.com/mahruyan123456/11317
#پارت_نود_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/11555
#پارت_صد
https://eitaa.com/mahruyan123456/11950
#پارت_صد_و_پنج
https://eitaa.com/mahruyan123456/12127
#پارت_صد_و_ده
https://eitaa.com/mahruyan123456/12324
#پارت_صد_و_پانزده
https://eitaa.com/mahruyan123456/12660
#پارت_صد_و_بیست
https://eitaa.com/mahruyan123456/13052
#پارت_صد_و_بیست_و_پنج
https://eitaa.com/mahruya