eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سال هایی که نماینده مجلس بود، گاهی را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس می کرد و همان جا به درخواست مراجعین می کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: «به بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند ». موضوع را به گوش رساندیم، گفت : اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم شوند که در اشتباه اند. بگو باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به عمل کنند . 🕊 🏴 🌹 🌹🕊
🌹🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🌹 سالروز پذیرش ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران بخش هائی از پیام در خصوص قبول ۵۹۸ فرزندان انقلابی ام ، ای كسانی كه لحظه ای حاضر نیستید از غرور مقدستان دست بردارید ، شما بدانید كه لحظه لحظه من در راه خدمت به شما می گذرد . می دانم كه به شما سخت می گذرد ، ولی مگر به شما سخت نمی گذرد؟ می دانم كه شیرینتر از در پیش شماست، مگر برای این اینگونه نیست؟ ولی تحمل كنید كه با صابران است . بغض و كینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید ، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید كه از آن شماست . تاكید می كنم گمان نكنید كه من در جریان كار و مسئولان آن نیستم. مورد اعتماد من می باشند. آنها را از این تصمیمی كه گرفته اند نكنید كه برای آنان نیز چنین پیشنهادی سخت و ناگوار بوده است. قبول این مسئله (قطعنامه) برای من ، از است ، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او ، این را نوشیدم . در شرایط کنونی ، آن چه موجب این امر شد ، بود. شما می دانید ، من با شما پیمان بسته بودم که تا و آخرین نفس بجنگم ، اما تصمیم امروز ، فقط برای بود و تنها به امید رحمت و رضای او ، از هر آن چه گفتم گذشته و اگر آبرویی داشتم ، با خدا معامله کرده ام . ۱۳۶۷/۰۴/۲۹ شادی روح و 🇮🇷 🇮🇷🌹
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷 خیلی به بسیجےها علاقه داشت. وقتی یکی از مجلس پیش او آمد و گفت شنیدیم می خواهی نماینده بشوی،گفت : نه من هرگز همچین فکری نکرده ام. بنده یک هستم و اگر اجازه می دادند و را از دوش من بر می داشتند، من به عنوان یک می رفتم توی . نماینده گفت : خب اینجا هم در به تو احتیاج داریم. اما جواب داد: من دراین ها انسی پیدا کرده ام که به هیچ وجه حاضر نخواهم شد آنجا را ترک کنم، بیایم نماینده شوم. سه ماه بعد هم شد. 🌷 🌹🕊
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 پدر نقل می کند که : آمد و گفت : پدر می خواهم بروم گفتم : واجب تر است گفت : در آینده هم می شود خواند، اکنون لازم است بروم گفتم : تو چه کار می توانی انجام دهی ؟ تو خیلی کوچکی ، هنوز بیشتر نداری ! او ناراحت شد و گفت : می گویید من ؟ حتی نمی توانم برای رزمندگان ببرم که این چنین به من می زنید ؟ گفتم : چرا ! گفت : پس می روم سر انجام عازم جبهه شد نوجوان بود ولی روح بزرگی داشت . در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ چون رهیده از خاکریز شهر با سرعت راهی پر فروغ شد . وقتی برادر بزرگتر محمد حسین در تاریخ ۱۸/ ۹/ ۱۳۶۰ در منطقه بستان به فیض عظیم نائل شد ، تصمیم گرفتند بدون این که وی از برادرش شود ، او را روانه نمایند . ... 🌹 💐🕊
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود . از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم . گفت : بنزین ماشین من از است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من . 🕊 🥀💐
🌹🕊💐🌴💐🕊🌹 بعد از اتمام جلسہ گفت : امروز همہ جلسہ اداری نبود حرف شخصی هم زدیم هزینہ جلسہ رو بذار بہ حساب من و فاڪتورش رو بیار برام ... 🌹 🌹🕊 🥀 🌴🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سال هایی که نماینده مجلس بود، گاهی را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: « به بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند ». موضوع را به گوش رساندیم ... گفت : اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند. بگو باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به عمل کنند . 🕊 🌹 🌹🌹🕊
🌹🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🌹 سالروز پذیرش توسط جمهوری اسلامی ایران بخش هائی از پیام در خصوص قبول فرزندان انقلابی ام ، ای كسانی كه لحظه ای حاضر نیستید از غرور مقدستان دست بردارید ، شما بدانید كه لحظه لحظه من در راه خدمت به شما می گذرد . می دانم كه به شما سخت می گذرد ، ولی مگر به شما سخت نمی گذرد؟ می دانم كه شیرینتر از در پیش شماست، مگر برای این اینگونه نیست؟ ولی تحمل كنید كه با صابران است . بغض و كینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید ، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید كه از آن شماست . تاكید می كنم گمان نكنید كه من در جریان كار و مسئولان آن نیستم. مورد اعتماد من می باشند. آنها را از این تصمیمی كه گرفته اند نكنید كه برای آنان نیز چنین پیشنهادی سخت و ناگوار بوده است. قبول این مسئله (قطعنامه) برای من ، از است ، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او ، این را نوشیدم . در شرایط کنونی ، آن چه موجب این امر شد ، بود. شما می دانید ، من با شما پیمان بسته بودم که تا و آخرین نفس بجنگم ، اما تصمیم امروز ، فقط برای بود و تنها به امید رحمت و رضای او ، از هر آن چه گفتم گذشته و اگر آبرویی داشتم ، با خدا معامله کرده ام . ۱۳۶۷/۰۴/۲۹ شادی روح و 🇮🇷🇮🇷🌹
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 پدر نقل می کند که : آمد و گفت : پدر می خواهم بروم گفتم : واجب تر است گفت : در آینده هم می شود خواند، اکنون لازم است بروم گفتم : تو چه کار می توانی انجام دهی ؟ تو خیلی کوچکی ، هنوز بیشتر نداری ! او ناراحت شد و گفت : می گویید من ؟ حتی نمی توانم برای رزمندگان ببرم که این چنین به من می زنید ؟ گفتم : چرا ! گفت : پس می روم سر انجام عازم جبهه شد نوجوان بود ولی روح بزرگی داشت . در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ چون رهیده از خاکریز شهر با سرعت راهی پر فروغ شد . وقتی برادر بزرگتر محمد حسین در تاریخ ۱۸/ ۹/ ۱۳۶۰ در منطقه بستان به فیض عظیم نائل شد ، تصمیم گرفتند بدون این که وی از برادرش شود ، او را روانه نمایند . ... 🌹 💐🕊
🌹🕊💐🌴💐🕊🌹 بعد از اتمام جلسہ گفت : امروز همہ جلسہ اداری نبود حرف شخصی هم زدیم هزینہ جلسہ رو بذار بہ حساب من و فاڪتورش رو بیار برام ... 🌹 🌹🕊 🥀🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 هشدار شهدا به مسئولین. 🔹 این سهم‌، تمومی نداره ها...؟! من از شما، میتونم حلالیت بگیرم ولی از همه‌ی مردم نمیتونم ... ◇ شهدا رفتند و داغ دیدن این حساسیت‌های علی گونه به بیت المال در دل ما ماند.
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سال هایی که نماینده مجلس بود، گاهی را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: « به بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند ». موضوع را به گوش رساندیم ... گفت : اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند. بگو باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به عمل کنند . 🕊 🌹 🌹 🌹🕊
🌹🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🌹 سالروز پذیرش توسط جمهوری اسلامی ایران بخش هائی از پیام در خصوص قبول فرزندان انقلابی ام ، ای كسانی كه لحظه ای حاضر نیستید از غرور مقدستان دست بردارید ، شما بدانید كه لحظه لحظه من در راه خدمت به شما می گذرد . می دانم كه به شما سخت می گذرد ، ولی مگر به شما سخت نمی گذرد؟ می دانم كه شیرینتر از در پیش شماست، مگر برای این اینگونه نیست؟ ولی تحمل كنید كه با صابران است . بغض و كینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید ، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید كه از آن شماست . تاكید می كنم گمان نكنید كه من در جریان كار و مسئولان آن نیستم. مورد اعتماد من می باشند. آنها را از این تصمیمی كه گرفته اند نكنید كه برای آنان نیز چنین پیشنهادی سخت و ناگوار بوده است. قبول این مسئله (قطعنامه) برای من ، از است ، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او ، این را نوشیدم . در شرایط کنونی ، آن چه موجب این امر شد ، بود. شما می دانید ، من با شما پیمان بسته بودم که تا و آخرین نفس بجنگم ، اما تصمیم امروز ، فقط برای بود و تنها به امید رحمت و رضای او ، از هر آن چه گفتم گذشته و اگر آبرویی داشتم ، با خدا معامله کرده ام . ۱۳۶۷/۰۴/۲۹ شادی روح و 🇮🇷🇮🇷🌹
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷 خیلی به بسیجےها علاقه داشت. وقتی یکی از مجلس پیش او آمد و گفت شنیدیم می خواهی نماینده بشوی،گفت : نه من هرگز همچین فکری نکرده ام. بنده یک هستم و اگر اجازه می دادند و را از دوش من بر می داشتند، من به عنوان یک می رفتم توی . نماینده گفت : خب اینجا هم در به تو احتیاج داریم. اما جواب داد: من دراین ها انسی پیدا کرده ام که به هیچ وجه حاضر نخواهم شد آنجا را ترک کنم، بیایم نماینده شوم. سه ماه بعد هم شد. 🌷 🌹🕊
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷 خیلی به بسیجےها علاقه داشت. وقتی یکی از مجلس پیش او آمد و گفت شنیدیم می خواهی نماینده بشوی،گفت : نه من هرگز همچین فکری نکرده ام. بنده یک هستم و اگر اجازه می دادند و را از دوش من بر می داشتند، من به عنوان یک می رفتم توی . نماینده گفت : خب اینجا هم در به تو احتیاج داریم. اما جواب داد: من دراین ها انسی پیدا کرده ام که به هیچ وجه حاضر نخواهم شد آنجا را ترک کنم، بیایم نماینده شوم. سه ماه بعد هم شد. 🌷 🌹🕊
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 پدر نقل می کند که : آمد و گفت : پدر می خواهم بروم گفتم : واجب تر است گفت : در آینده هم می شود خواند، اکنون لازم است بروم گفتم : تو چه کار می توانی انجام دهی ؟ تو خیلی کوچکی ، هنوز بیشتر نداری ! او ناراحت شد و گفت : می گویید من ؟ حتی نمی توانم برای رزمندگان ببرم که این چنین به من می زنید ؟ گفتم : چرا ! گفت : پس می روم سر انجام عازم جبهه شد نوجوان بود ولی روح بزرگی داشت . در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ چون رهیده از خاکریز شهر با سرعت راهی پر فروغ شد . وقتی برادر بزرگتر محمد حسین در تاریخ ۱۸/ ۹/ ۱۳۶۰ در منطقه بستان به فیض عظیم نائل شد ، تصمیم گرفتند بدون این که وی از برادرش شود ، او را روانه نمایند . ... 🌹 💐🕊