🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_باکری
وقتی #شهید_باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفتهام متأثر شده است :
خاک بر سرت #مهدی، آدم شدهای که #بیت_المال را به زیر پایت انداختهاند ؟
#تلنگر
#تفکر
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🕊🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#خاطرات_شهدا
فرماندهان عراقی میگفتند اسم #احمد_کاظمی، #خرازی و #باکری که میآمد لرزه بر انداممان میافتاد.
#محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص #شهید_کاظمی میگوید: در فتحالمبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، دهها توپخانه بدست آوردیم و نقش #احمد_کاظمی بسیار نقش تعیینکننده ای دارد.
دومین عملیاتی که باز #احمد_کاظمی درخشید بیتالمقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چند لشگر باید از کارون عبور میکرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.
اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی #حسین و #احمد؛ یعنی همان #حسینی که #احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر #حسین_خرازی باز میشود و من را باید همین جا دفن کنید.
دو نفر از فرماندهان عراقی را ما گرفتیم اینها میگفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری میآمد ما لرزه بر انداممان میافتاد و دعا میکردیم ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها میآمدند و میزدند و هیچ کس جلودارشان نبود.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🌴🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 #چهاردهم_تیرماه روز شهرداری و دهیاری ها بر عموم خادمین به مردم در شهرداری و دهیاری ها ، خص
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#از_شهداء_بیاموزیم
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
💐 اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد #آقا_مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری،
این درخواست خود شهید بود
آی مسئولین!!
#آیا_مدیریت_و_رفتار_شما
مانند
#مهدی_باکری_است؟؟!!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💐 💐🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهداء
#سردار_عاشورایی
#شهيد_والامقام
#مهدی_باکری
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند .
مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند.
رفتیم خانه شان، بیرون شهر.
بهم گفت : همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست.
داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را...
گفت : من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود .
برادر دومیم توی اسلام آباد بود .
وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد.
نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر .
#باران_تندی هم می آمد .
من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقامهدی توی چادرش بود.
بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت « برو #آقامهدی رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا #آقامهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت « #آقامهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده . »
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا #بخوابد ، زیر #بارون موند ، #سرما خورد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🕊🌹💐🥀💐🌹🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#خندان_بودن_در_زندگی
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
#خانه مان کوچک بود ، گاهی #صدايمان میرفت طبقه پايين .
يک روز #همسايه پايينی به من گفت : به #خدا اين قدر دلم میخواد يه روز که #آقا_مهدی مياد #خونه ، لای در #خونه شما باز باشه ، من ببينم شما دو تا #زن و #شوهر به هم ديگه چی میگيد ، که اين قدر #می_خنديد ؟
📚 يادگاران ، كتاب #مهدی_باكری
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊
🌷💐🌹🕊🌹💐🌷
#مثل_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سیدالشهداء مأمور می شدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیک تر بود. یعنی مابین ستاد و مخابرات دستشویی ها و توالت ها بودند. پیـش از نـماز صبـح رفـتم سمت دستشویی ها. خلوت بود و هنوز از نیروهایی که برای وضو گرفتن باید به دستشویی ها می آمدند، خبری نبود. دیدم یکی آن دوروبرها هست و دارد آفـتابه هـا را پر مـی کـند و مـرتب مـی چیـند. خیـــلـی هـم بـا اشتیاق کارش را انجام می داد. اول بـی خیـال شدم،ولـی دقـت که کردم دیدم آقامهدی باکری است .
#مردان_بی_ادعا
🌹 #سالرزو_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
خاطراتی از
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
🔹اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🔹آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🔹وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پير زن را داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد #آقا_مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
آی مسئولین!!
#آیا_مدیریت_و_رفتار_شما
مانند
#مهدی_باکری_است ؟؟!!
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#بیت_المال
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تا زد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آنگاه با لحنی آرام گفت:
خاک بر سرت #مهدی، آدم شدهای که #بیت_المال را به زیر پایت انداختهاند ؟
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#مردان_بی_ادعا
#بیت_المال
🌹🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#بیت_المال
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#مردان_بی_ادعا
#بیت_المال
🌹🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
بیانات
#مقام_معظم_رهبری
و روایت بغضآلود
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
در مورد روایت خاطره
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
از #سردار_شهید
#مهدی_باکری
#آقا_مهدی
#سالروز_آسماني_شدنت
#مبارك_باد
🥀 🌹🕊
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهیدانه
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟
به علی گفتم: کی بود این؟
گفت: #مهدی_باکری جانشین فرمانده.
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#مردان_بی_ادعا
#مردان_مرد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊🥀
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود .
برادر دومیم توی اسلام آباد بود .
وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد.
نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر .
#باران_تندی هم می آمد .
من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقامهدی توی چادرش بود.
بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت « برو #آقامهدی رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا #آقامهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت « #آقامهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده . »
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا #بخوابد ، زیر #بارون موند ، #سرما خورد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_باکری
وقتی #شهید_باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفتهام متأثر شده است :
خاک بر سرت #مهدی، آدم شدهای که #بیت_المال را به زیر پایت انداختهاند ؟
#تلنگر
#تفکر
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🕊🌹
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#مثل_شهداء
#اولین_شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری شهردار ارومیه بود.
در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد.
چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، #آقا_مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
#آقا_مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
#آقا_مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
او ادامه داد، #آقا_مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون #آقا_مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن، می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، #آقا_مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، #آقا_مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار ارومیه است.
#مردان_بی_ادعا
#مردان_با_اخلاص
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهداء
#سردار_عاشورایی
#شهيد_والامقام
#مهدی_باکری
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند .
مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند.
رفتیم خانه شان، بیرون شهر.
بهم گفت : همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست.
داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را...
گفت : من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°🌻°•°
بخشی از وصیتنامه:
خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی
هستی! هیهات که نفهمیدم. یا اباعبدالله
شفاعت!
آه چقدر لذتبخش است انـــسان
آماده باشد برای دیـــــدار ربش، و چه کنم
که تهیدستم،
خدایا تو قبولم کن.🤲😭
شهید#مهدی_باکری🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#اسفند_عجب_ماهی_است!
🔺شهادت #حجت_اسدی : 2اسفند
🔺شهادت #حمید_باکری : 6اسفند
🔺شهادت #حسین_خرازی : 8 اسفند
🔺شهادت #سید_علی_زنجانی : 9 اسفند
🔺شهادت #امیر_حاج_امینی: 10اسفند
🔺شهادت #محمدابراهیم_همت : 17 اسفند
🔺شهادت #حجت_الله_رحیمی :18اسفند
🔺شهادت #حسین_برونسی : 23 اسفند
🔺شهادت #عباس_کریمی : 24 اسفند
🔺شهادت #مهدی_باکری : 25اسفند
🔺شهادت #یوسف_سجودی"26اسفند
🍃سالگرد شهادت همه شهدای عزیز بالاخص شهدای اسفندماه را گرامی میداریم.
🍃اسفندماه هفته #ایثار و #شهادت هم هست که این موضوع به قابلیت این ماه افزوده است...
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهیدانه
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟
به علی گفتم: کی بود این؟
گفت: #مهدی_باکری جانشین فرمانده.
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#مردان_بی_ادعا
#مردان_مرد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊🥀
🌷💐🌹🕊🌹💐🌷
#مثل_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سیدالشهداء مأمور می شدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیک تر بود. یعنی مابین ستاد و مخابرات دستشویی ها و توالت ها بودند. پیـش از نـماز صبـح رفـتم سمت دستشویی ها. خلوت بود و هنوز از نیروهایی که برای وضو گرفتن باید به دستشویی ها می آمدند، خبری نبود. دیدم یکی آن دوروبرها هست و دارد آفـتابه هـا را پر مـی کـند و مـرتب مـی چیـند. خیـــلـی هـم بـا اشتیاق کارش را انجام می داد. اول بـی خیـال شدم،ولـی دقـت که کردم دیدم آقامهدی باکری است .
#مردان_بی_ادعا
🌹 #سالرزو_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#بیت_المال
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
#مردان_بی_ادعا
#بیت_المال
🌹🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#بیت_المال
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تا زد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آنگاه با لحنی آرام گفت:
خاک بر سرت #مهدی، آدم شدهای که #بیت_المال را به زیر پایت انداختهاند ؟
#مردان_بی_ادعا
#بیت_المال
🌹🕊🥀
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#مثل_شهداء
#اولین_شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری شهردار ارومیه بود.
در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد.
چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، #آقا_مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
#آقا_مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
#آقا_مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
او ادامه داد، #آقا_مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون #آقا_مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن، می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، #آقا_مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، #آقا_مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، شهردار ارومیه است.
#مردان_بی_ادعا
#مردان_با_اخلاص
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
🥀 🕊🌹