.
تصدقت گردم!
چند صباح پیش وردِ زبانم "هات الصبوح هبوایِ" لسان الغیب بود که برای راه گشایی امری دنیوی به دنبال شخصی می گشتم! اگر شد مساله را حل کند و یا حتا منحل! اما پیدا نشد که بهتر نشد! راهم به دعوت شما به سوی حرم دختر موسی بن جعفر(س) راست شد، یک آنِ فلسفی رنگ باختن شعر قبلی زیر زبانم مرا شوراند! حافظ از حافظه ام پرید و جایش را به شیخ اجل داد؛
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی!
ای آب حیات!
در فکر به گل نشستم! و قایق هایم را به دامان کشتی شما لنگر کردم! ذهن مشوشی دارم و دلی مریض! راهم به غیر شما کج شده! این پرسش صبحم را نزدیک به شب کرد؛ چرا منی که نزد شما منزل دارم، باید گدای این و آن شوم؟! پوزه ای به دیواره های حریمتان مالاندم و برگشتم! مثل همیشه پارکینگ شرقی، لابلای کوچه های منتهی به آنجا بود که دلم قرص به شما شد، سرم را بالا گرفتم ، درِ این خانه خود را نشان داد! شعر زبانش گشود و لباس شهر آشوبی به تن کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد! و این ابیات را قائم مقام خود کرد؛
هردری بسته شود جز در پر فیض حسین
این در خانه عشق است که باز است هنوز
#حسین_علیه_السلام #محرم #کربلا
.
تصدقت گردم!
از سالگرد رحلت جسم مبارکتان تا امروز که ۱۷ ربیع الاول سال ۱۴۴۳ هجری قمری است و ولادت وجود انورتان، غالب روزها بین الطلوعین بعد از صلاه صبح به مباحثت کتاب شریف ممدالهمم فی شرح فصوص الحکم مرحوم فقید علامه حسن زاده آملی افاض الله علینا من برکات تربته با اخ الخلیل پرداخته ام تا حرفی، فهمی، سخنی یا گاهی حسی ، وهمی یا حتا الهامی نائل آید که نیامد. قصدمان وصول به فهم خطاب محمدی بود که خطابه آمد لال شو! که دهنت بوی شیر میدهد!
حالا که جایگاه این سرپا قصور، نزدتان مشخص شد باید فریاد کنم؛ به حکم «خُلُوفُ فَمِ اَلصَّائِمِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ منَ المُسک» بوی شیر دهانم، همچو بوی بد دهان روزه دار یا بوی گس شراب شیراز در دهان توبه کار افضل است از بوی نافه آهوان حریمت!
ای عِلم عالمی ز آب دهانت!
با همین بوی متعفن و ناپاک، بدتر و شرمگین تر از شراب کهنه شیرازی به سادگی شما را میخوانم، حس و حالم را بیان می کنم که لف و نشر کردن مطلب از فحوای کلام می کاهد؛ ای احمد و ای حمد و ای حامد و محمود! در این عالم و در این قلب ناچیزم هرچه گشتم هیچ کسی را به اندازه شما دوست نداشته ام. ای حرکت حبی عالمی ز گوشه چشمت!
#پیامبر_اکرم
#حسن_زاده_آملی
#عرفان_نظری
.
#تاریخ_فلسفه
این کتاب هانری کربن، با ترجمه جواد طباطبایی را به نمایندگی از جمیع کتب تاریخ فلسفه، به اشتراک میگذارم. به نمایندگی از «تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر حسین نصر، «تاریخ فلسفه در اسلام» میان محمد شریف، «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر داوری اردکانی و «از زرتشت تا خیام» دکتر فدایی مهربانی و حتی خیلی دور و خیلی نزدیک همین «سیر حکمت در اروپای» فروغی، و تا آن طرف دنیا «تاریخ فلسفه» کاپلستون و براتراند راسل و «تاریخ فلسفه غرب» آنتونی کنی. همه را همینجا فرض کنید!
من نیت ندارم مساله خودم را با تمام آنچه به آن فکر میکنم دراین متن بگنجانم پس تمام قصدم چیزی نیست جز آنکه سوالی مطرح کرده باشم.
اگر موضوع فلسفه حقیقی «اصل واقعیت» قرار داده شود که ازلا و ابدا طارد سفسطه است و اولی الاوائل و مساوق با مسالهی برهان صدیقین! و از سوی دیگر محمولات آن معقولات ثانی فلسفی باشند که صفات حقیقیه وجود اند و به دلیل بساطت و اعمیت بالبداهه ثابتتند، اساسا نمی تواند؛ فلسفه، تاریخ داشته باشد.
چرا که تا بوده فهم موضوع و محمولات (بالبداهه) آن علم شریف بوده است و تا هست، هست!
#مسعود_رحمانی
#تاریخ_فلسفه #تاریخ_فلسفه_غرب #فلسفه
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد توأمان با دو جمله است. که اولی از رشحات البحار آن بزرگوار است و دومی از مصباح الهدایه مرحوم امام! شاید وجه اهمیت آن دو جمله ؛ تاثیر آنها در شاکلهی بحث «امامت و ولایت فقیه» باشد و در نتیجه محتوایِ بدیع و خلاف آنچه به نام شهرت یافته را تولید کند.
آن دو مطلب غنی را به مناسبت سالگرد ایشان به اشتراک میگذارم.
مسجود
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد ت
۱. مضافا الی ان هذه الولایه و الاولویه(التشریعی) من توابع الولایه الاولیه. فاتشریع علی طبق التکوین، یعنی فکما انهم توابع لهم وجودا و تحققا فی الواقع و هم تحت لوائهم ذاتا و اصلا فلا بد و ان یکون لهم طوعا و تبعا فی الظاهر، حتی یطابق الظاهر و الباطن.(ص۸۶)
ترجمه؛ این ولایت و اولویت از توابع ولایت اولی است؛ زیرا تشریع بر طبق تکوین است. یعنی همچنان که موجودات از لحاظ وجود و تحقق تابع ایشانند و بر اساس ذات و اصل تحت لوای آنان هستند، ناگزیر باید در ظاهر نیز پیرو و تابع ایشان باشند تا به این صورت ظاهر و باطن مطابق شود
۲.إعلم، أنّ هذه «الأسفار» قد تحصل للأولیاء الکمّل أیضاً، حتّی السفر الرابع. فإنّه حصل لمولانا، أمیرالمؤمنین، و أولاده المعصومین، صلوات الله علیهم أجمعین؛ إلّا أنّ النبی، صلّی الله علیه و آله، لمّا کان صاحب المقام الجمعی، لم یبق مجال للتشریع لأحد من المخلوقین بعده. فلرسول الله(ص) هذا المقام بالأصالة؛ و لخلفائه المعصومین(ع) بالمتابعة و التبعیّة. بل روحانیّة الکلّ واحدة. قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، الشاه آبادی، أدام اللّه ظلّه علی رؤوس مریدیه. لو کان علیّّ، علیه السلام، ظهر قبل رسول الله، صلّی الله علیه و آله، لأظهر الشریعة، کما أظهر النبی(ص)؛ و لکان نبیّاً مرسلاً. و ذلک لاتّحادهما فی الرّوحانیّة و المقامات المعنویّة و الظاهریّة.
ترجمه؛ بدان که این سفرهای چهارگانه، حتی سفر چهارم برای اولیای کامل نیز واقع میشود و این سفر برای مولای ما امیرمؤمنان و اولاد معصوم آنها (صلوات الله علیهم اجمعین) حاصل شده است. امّا از آنجا که حضرت رسول(ص) صاحب مقام جمعی بودند، دیگر مجال تشریع برای هیچکس باقی نماند، پس حضرت رسول(ص) اصالتاً، و جانشینان معصوم ایشان «علیهم السلام» به طریق متابعت و تبعیت، صاحب این مقامند، بلکه «باید گفت» روحانیت همۀ آنها یکی است.
شیخ و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل شاهآبادی فرمود: اگر حضرت علی(ع) پیش از حضرت رسول(ص) ظهوری مینمود، همانگونه که پیامبر(ص) اظهار شریعت فرمود ایشان اظهار شریعت میفرمود و پیامبری مرسل میبود، و این امر به سبب اتّحاد آن حضرات در روحانیت و مقامات معنوی و ظاهری است.(ص ۱۴۶)
مسجود
شما دیروز غروب بودید!
.
شما دیروز غروب بودید! تثلیث رابطهی با شما را عُطارد جوان نتوان شمرد و تربیعِ رباعی بلند و بالایِ باباطاهر هنگام جاری شدنش بر رویِ لسانتان را مشتری نتوان خرید! زهره به ظُهر نکشیده شکفته و عصر ظَهرش شکسته و رو به عصارهی شب است!والعصر غروب است که شما باشید!
چشمانتان عنکبوتِ اسطرلابِ علمُ النتجیم است و بُرج قمرتان همیشه در مدار طالعِ شمس! و در مصاف با عقرب!
از خمسه نظامی برایم بلند بلند بخوان و اشعار سنتی را با گرفتگی صدایت توضیح بده! گاهی با دو دستت که منارهی رو به آسمانند بجایِ ربنا، بشکن بزن و «زلفایِ آبنوسی! گذاشته برای عروسی » بخوان! که از خُماسی شیخ بهایی نیز پُر بها تر است!
چوب خشکی جمع کن و تَشی به پا کن تا با نوه ات برای آخرین بار «چُویی» بخوری! با دستت اشاره به نفی کن! گاهی آرام آوازِ وجود بخوان! یک بار هم که شده دستانت را درون دستانم قرار بده و قول بده آنها را همچو بازی «کباب ببر_نون ببر» دوران کودکی، زود نکشی! بگذار آرام بوسشان کنم! افسوس که هیچ گاه نگذاشتی!
ردایِ جنت را به یکیدو ساعت نشستن زیر «درختِ توتِ باغِ کَرسفید» ببخش و گیوهی زهاد به پا کن! از «بِهِ باغِ کِلِینه» بهَش را به من بده و تَرش را خودت بردار! عِماء همان ابر عرفانِ نظری را با دوسه پُک بهمن به چُخ بده تا ادعایشان نشود! چایی را پشت چایی بریز! که یخ نکند!
زمین را به زمانه سپردی و چاه را به همسرت! که به تبعیت از مولایش علی، اینبار زنی سر به چاه کند و فغان به آسمان! که حیف و صد حیف او نیز حتی یک سال دوام نیاورد! علی چه کشیده بیست و پنج سال، الله اعلم!
میبینی؟ نشسته و فکر میکند که بار آمدن پیش تو را چگونه سریع تر ببندد و راه را چگونه بپیماید! چایی دوباره برایت بریزد عشقی به پا کند! بقول نادر ابراهیمی؛ «عشق به شدتش نیست، به مدتش است!» دمِ پیری معرکهی عشق گرفت که هم شدتش را نشان دهد و هم مدتش را. از جانبی سهراب را به سخره بگیرد که فرمود؛ « عشق صدای فاصله هاست»
غم را حامله بود که نُه ماهِ با لگد بخت مارا به وداع ابدی سپرد و کودک چموش نا امیدی را به گردِ مادهیِ نخلِ فکرمان به لگاح فراموشی داد. که ازین تزویج جز سر به زیر انداختن، لال شدن، بغض کردن ولدی حاصل نیامد!
پسرش گفت؛ «ایزدخواست» معنایش پدر است! از بالا و پایین شدن های «تلِ پلویی» زندگانی را فاهمه کرده بود و از «اُشتُرمُل» دولادولا شدنش را! پیچیدگی «گیچی» های روستا کنار بیغل وغش بودن دلش هیچ بود! و بارِعمرش برِ «قلعه کهنهای» محصول هزار سالهی تمدن ساسانی، سنگین تر!
برای پدربزرگ ومادربزرگ مرحوم فاتحه بفرستید
صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ عَلی
الجوهرةِ القُدسیَّة فی تعیُّنِ الإنسیّة ،
صورةِ النَّفسِ الکُلیّةِ ،
جوادِ العالمِ العَقلیّةِ ،
بِضعَةِ الحَقیقةِ النَّبویّةِ ،
مطلع الأنوارِ العلویّةِ ،
عینِ عیونِ الأسرارِ الفاطمیّة ،
النّاجیةِ المُنجیّةِ لِمُحبّیها عن النّار ،
ثمرة شَجَرة الیقین ،
سیدة نساء العالمین ،
المعروفة بالقَدْر ،
المجهولةِ بِالْقَبرِ ،
قُرّةِ عین الرَّسولِ ،
الزَّهراءِ البتول ،
علیها الصّلوة و السّلام.
📔 مناقب ابن عربی (صلوات بر چهارده معصوم)، بخش سوم
بررسی کتاب العلل فضل ابن شاذان.docx.pdf
337.2K
عنوان مقاله: «بررسی کتاب العلل فضل ابن شاذان»
تالیف: مسعودرحمانی
موضوع: رجال _ تراجم
انتشار به مناسبت سالروز وفات جناب فضل ابن شاذان
این نوشتار از لحاظ ساختاری هنوز تکمیل نشده است.
شاعر:
شیخ محمدحسین غروی اصفهانی
ملقب به مفتقر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
آه دل پردهنشین حیا
برده دل از عیسی گردوننشین
دامنش از لخت جگر لالهزار
خون دل و دیده روان زآستین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چهار جوان گزین
«اربعه مثل نسور الربی»
سدرهنشین از غمشان آتشین
کعبۀ توحید از آن چار تن
یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمۀ عرش از ایشان به پای
قاعدۀ عدل به آنان متین
نغمه داودی بانوی دهر
کرده بسی آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحهگر
مویهکُنان موی کَنان حور عین
یاد اباالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقۀ ماتم نگین
اشکفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زیبا قرین
نالۀ فریاد جهانسوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو
در چمن ناز بسی نازنین
غرّۀ غرّای تو الله نور
نقش نخستین کتاب مبین
طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم
غیب مصون در خم او چینچین
همت والای تو بیرون ز وَهم
خلوت ادنای تو در صدر زین
رفتی و از گلشن یاسین برفت
نوگلی از شاخ گل یاسمین
رفتی و رفت از افق معدلت
یک فلکی مهر رُخ و مه جبین
کعبه فرو ریخت چه آسیب دید
رکن یمانی ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبلۀ اهل یقین
ریخت چه بال و پر عنقای قاف
سوخت ز غم شهپر روحالامین
آه از این سینۀ سینا مثال
داد ز بیدادی پیکان کین
طور تجلای الهی شکافت
سرّ انا الله به خون شد دفین
تیرِ کمان خانۀ بیداد زد
دیدۀ حقبین تو را از کمین
عقل از این تاب تصور نداشت
آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین
عاقبت از مشرق زین شد نگون
مهر جهان تاب به روی زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد
میوۀ من طعمۀ هر خوشهچین
صبح من و شام غریبان سیاه
روز من امروز چه روز پسین؟
چار جوان بود مرا دلفروز
«والیوم اصبحت و لا من بنین
لاخیر فی الحیوه من بعدهم
و کلّهم امسوا صریعاً طعین»
خون بشو ای دل که جگرگوشه کان
«قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»
نام جوان مادر گیتی مبر
«تذکرینی بلیوث العرین»
چون که دگر نیست جوانی مرا
«لا تدعوّنی ویک امّالبنین»
«مفتقر» از نالۀ بانوی دهر
عالمیان تا به قیامت غمین
#فوق_هیستوریسم
برای هر دورهای اسمی است ، از اسم الله. که هر مرتبه ای را ظهوری است و هر ظهوری را شأنی! و در عالم ماده نیز به نحوی، برای هر روز ظهوریست! و لذلک قال؛ «کل یوم هو فی الشأن». و «الله» مستجمعِ جمیعِ اسماءِ الهیست و فوق جمیع آنها.
حرکت جوهریه عالم ، دائما لباس فعلیّتی را پس از فعلیّتِ دیگر به تن می کند. هر روز شأنی از شئون اسماء را با خود به همراه می کشاند ، تا او را از اسفل السافلین به قاب قوسین برساند. و این همان معاد ، قیام قامت هستی و مصداق «الیه راجعون» و «الی الله مصیر» است.
به حکمِ «موتوا قبل ان تموتوا» ، انسان میتواند حرکت حقیقی خود را به قاب قوسین سریع تر شروع کند. اما این تسریع در حرکت هیچگاه باعث نمی شود او از «هیستوریسم» و «تاریخیّت» منسلخ گردد ؛ زیرا او زیر سایهی شأن ایّام است.
این ظهور اسمایی تا جایی درگیر هیستوریسم و تاریخیّت است که به ظهور اسم مستجمع «اللّه» نرسیده و کماکان در مرحله ظهور صفاتی باقی مانده باشد ، زیرا «اللّه» فوق تاریخیّت و فوق همه اسماست. یعنی جامعِ جمیعِ مراتب هستی و مظهرِ جمیعِ مظاهر آن در تمام مراحل است.
حال سختِ ترینْ أمر و رندانه ترینْ کار، آزاد ترینْ انسان ، کسی است ؛ که از بند هیستوریسم رها شده و تعلُّق به یک زمان نداشته باشد و آن فقط در صورتی است که مظهر اتمّ اسم اللّه باشد. پس «بقیة اللّه» است که بواسطه همین شدّت ظهور ، بر شأن ایام و زمان ها سایه می افکند و «صاحب الزمان» می شود. او مفارقِ از «زمان» ، صاحب آن و محیط بر آن است.
مسعود رحمانی
هدایت شده از فکرت
#لایو
📱گفتگوی آنلاین #اینستاگرام
🔰 سلسه گفتگوهای ویژه ماه مبارک رمضان
💢 با حضور اساتید و پژوهشگران حوزه و دانشگاه
⏰ از ششم تا نوزدهم ماه رمضان؛ هرشب ساعت۲۱
💢 پخش از صفحه اینستاگرام فکرت
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
#ماه_رمضان
#فکرت
📌آدرس کانال؛
🆔 @fekrat_net
سرآغاز فلسفه علامه طباطبایی کجاست؟
سیری در مدخل نهایه الحکمه
ارائه لایو در صفحه انجمن علمی دانشکده فلسفه دانشگاه تهران
لینک👇
https://www.instagram.com/tv/CcQvlQPKr4m/?igshid=MDJmNzVkMjY=
هدایت شده از فکرت
#لایو
📱گفتگوی آنلاین #اینستاگرام
🔰 سلسه گفتگوهای ویژه ماه مبارک رمضان
💢سیر تکامل انسان از رجب تا رمضان
💠 شب دوازدهم با حضور:
حجتالاسلام محمدمسعود رحمانی؛ استاد حوزه و دانشگاه
⏰ زمان: سهشنبه 30 فروردین؛ ساعت۲۱
💢 پخش از صفحه اینستاگرام فکرت
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
#ماه_رمضان
#فکرت
📌آدرس کانال؛
🆔 @fekrat_net
مسجود
#بنواز
#بنواز
تصدقت گردم!
از نطفهگی بطی به دریایِ غمت فتاده بودم و منتظر تا مطربی کنی، چنگ به سه تار بری ، اذن چاووش خوانی دهی و این بط را به آواز بنشانی! تا صدای ناخوش وی چون بلال نزد خدایِ عزَّوجلّ خوش آید که «انَّ سینَ بلالِِ عند الله شینٌ»
ای ملیک مقتدر!
به درگاه ملوکانه ات؛ همهی طاووس ها چون مگسَند و فرمان بردارِ کُشتارِ نمرود ها! که نفْس بندگان را اگر فرعَنَت، امپراطور نباشد؛ نمرود ها در آنجا بنشسته اند! حال من چه گویم که در این مُلک، مگسی بیش نیستم!؟ این مصرع به درگاهت روا بُوَد که مرا امید بندگی و جواز نوکری بداد تا بدان به باب القبلهی چشمانت مقیم بگردم! «کاندرین مُلک چو طاوس به کار است مگس!»
ای نام تو وفور خیرات بر انام، ای افواج ذکر تو ضربان ناخدا در امواج! و ای چرخش نگهت ، چرخش روزگار! ای قبض و بسط چشمانت مدبر اللیل و النهار و ای دستور «کن» برایَت اقرب از «کلمحِ البصر» و عالمی پدیدار از «فیکونت» ، سگ های حریمت را نگاهی نیست؟! آهی که هست!!
مرا به تشریک مفتخر کردهای تا از پائین خیزران، رو به شما آواز کمیل کنم؛ «بِاسْمائِكَ الَّتى مَلَأَتْ ارْكانَ كُلِّ شَىءٍ»! رخ را در رویایی بنمای تا از این شرک خلاصی یابم و «عبدٌ من عبیدِ ابیعبدالله» گردم! و در منام مرا آبی حیاتی ده تا آن را معبرین، تعبیر به علم برند تا عبور کنم و آن را پس زده و فقط به رُخَت بنگرم! مات و مبهوت!
و در بیداری، آنجا که در دارالمجانین، به تقلید از عابس، برهنهگان نام تو را یکصدا جار می زنند؛ ما را شراب ده! شرابی که شروعش «رحیق مختوم» است و پایمش «خاتمه مسک»! ماء طهور است «فضلوا ماء» خُدّامت! و رحیق مختوم است کُلمن های نارنجی حرمت، که زائرینَت یسقون منها.
اما
بین النهرین تورا تشنه کشتند تا قتل هابیل فراموش گردد و اقتدار کشتی نوح به تجمیعِ همه را به تاریخ بسپارند، عصایِ موسی را با تمسخر به رمالی و جفّاری نسبت دهند و نفْسِ عیسی را سِحر خوانند و آیات محمد را جادو!
تو اما از بالای نی «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» تلاوت کردی تا جَدّت به جِدّ از امتش راضی باشد! از برای شفای مردگان تربت آوردی و برای نجات امت از دریا «سفینه النجاه» شدی! برادرت عباس را به آب فرستادی تا یدان مقطوعش جای ید بیضاء را پر کند. از برای شفاعت عاصیان، فرزند شیرخوارت را به بالایِ دست بردی تا دست گیر عالمی گردد، تا آنجا که چنان ناله ات بلند شد و آسمان طنین دعه یا حسین گشت.
مسجود
#برای_یکسالی_که_گذشت #مادربزرگ
#برای_یکسالی_که_گذشت
تصدقت گردم!
مادربزرگ جان! سال پیش همین ایام برای همیشه از دنیا رفتی و تا ابدالدهر بر دلم نشستی. یکسال است که آن قدر صباحاََ و مسائاََ پالانِ وقتم را پر کرده ام تا این ذهنِ لاکردار سراغ خیالتان نرود. صبح ها اذان را به مباحثه نشستم، طلوع درگیر قیل و قال شدم، ظهر ها هم که درس و بحث، عصرها کلاس، بعد از صلاة عشا نیز مطالعه و... اما آه از شب ها، بوقت خواب! که مستدیماََ به بالین فکرم می آمدی! آرام آرام دستی به نوازش خیالم میکشیدی و آن را با خود به برزخی می کشاندی که جز «من و تو» و جز «سراب و شراب» چیزی نبود! آنجا بود که بارانِ بغض به ناودانِ گلو میریخت و جَرَیالمیزاب!
نوه بزرگتر بودن مثل فرزند است، بقول خودت از آنها هم عزیز تر، یک حس دلدادگی دارد؛ حسی کهنه! انگار از کودکیدر آغوشت نشسته، انگار در سختی ها کنارت بوده، انگار تمام پیچ وخم ها، تمام بغض و ناراحتی ها و همهی بار اندوه سالهای متمادی را از «گیچی» های یزدخواست تا محله باغ معین اهواز حمل کرده است ، این سخن همه خیلِ خیال است و ادعا! «کمثل الحمار یحمل اسفارا».
بُغضی اما چنان درونم سنگینی میکند که برخلاف بالا، نه خیال است و نه ادعا، نه گزاف است و نه دروغ! آخرین باری که شمارا دیدم شب حنابندان بود، یادم هست که در همان مابینِ جشن با ویلچر خودت را به من رساندی، بغضم گرفته بود اما بر خود چیره شدم! بعد از تهلیل و تکبیر، شروع به رباعی خواندن کردی؛ «صل علی محمد صلوات بر محمد»، «زلفای آبنوسی گذاشته واسه عروسی» و.. یک به یک، بیتی پشت بیتی نشست! من آرام با گوشه چشم تورا میدیدم که چه دلی میبُردی! گذشت.
یک ماه بعد شما را دوباره دیدم اما نه در خانه و کاشانه! گفتند که باید با دایی و علیِناهید برای شناسایی به پزشک قانونی بروی، اسمت را که روی کاور دیدم باور نداشتم، زیپ کاور را پایین کشیدم؛ راستش اول نشناختم، برایم غریب بودی، اصلا خودم را زده بودم به آنراه اما... خودت بودی! بوسیدمت، بغلت کردم و.. حالا یک دل سیر نگاهت کردم آن هم کامل! آخر این چه کاری بود با نوه ات کردی؟!
اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله.. عرب ها رسم دارند که جلوی بچهی یتیم ، فرزند خود را بغل نمیکنند تا دلتنگ بابا نشود، به دخترمسلم گفته بود که از الان به بعد بابایت منم! پس دیگر دختر خودش، رقیه را بغل نکرد، تا خرابه! دخترک پارچه را از روی طبق کشید! بابا را نشناخت «ماهذا الراس؟!» پدر توست! صدای خستهاش بلند شد؛ «مَن ذا الذي أيتمني؟!» تا آنجا که «حَتّي غُشيَ عَليهْا»...
#رقیه_بنت_الحسین
#یارقیه
#روایت
#تسمیه
مدتی قبل در اثنایِ درسِ فقه، و در موضوعِ جواز و یا عدم جواز استفاده از اوانی مُفضَّضه و مُذهَّبه به روایتی بر خوردیم که ویژگی بسیار عجیب و البته بسیار لطیفی از رسول خدا(ص) را بیان می کند. با تحقیق ناقصی که در کتب خاصه و عامه انجام شد، بنظر این ویژگی، از خصائص مختص و متفرد در ایشان می باشد.
روایات بار ها از طُرُق مختلف و در مصادرِ مختلفِ خاصه مثل؛ من لا یحضر الفقیه، کافی و امالیِ صدوق و.. و عامه مانند؛ شمائل المحمدیه، انساب الاشراف و.. نقل شده است، اگر چه گاهی بخشی از آن صرفاََ نقل شده، گاهی با اندکی اختلاف در متن و گاهی با ضعف سند. اما آنچه از مجموع این روایات به دست می آید، محکی بودن آنها از قطعیتِ وجودِ این خصیصهیِ منحصر به فرد در رسول ختمی مرتبت است.
این اخبار بیانگر این است که حضرت رسول برای وسائل شخصیشان که در اختیار خود داشته اند، مثل شانه، ظروف، جای خواب، عطر دان، زره، سرمه دان، آئینه و... نام هایی وضع کرده اند. برای یکی از زرههایشان اسم ذات الفضول، برای کلاهخود ذوالسبوع و برای یکی از ظرف هایِ خود مُضَبَّبب را بعنوان اسم و نام آن ها نهاده اند.
اگر چه عده ای نکاتی گفته اند، اما اینکه چرایی و دلیلِ قرار دادن اینچنین نام هایی بر روی اشیاء چیست؟!برای بنده مشخص نیست.و دلیلی برای آن نیافتم. آیا این از ویژگی های انبیا است؟! آیا از ویژگی های شیوخ و بزرگان عرب آن دوران است؟! آیا ویژگی خاصهی رسول خداست؟! و هزاران حدس و گمان دیگر، اگر چه شاید در مقام ثبوت درست باشند، اما دلیلی بر آن ها نیست. فلذا در مقام اثبات مورد خدشه اند.
حال به ذکر کامل روایت به علاوه ترجمه آن که در الفقیهِ شیخ صدوق به اسناد صحیح به یونس بن عبد الرحمن نقل شده است بسنده می کنم.
وَ رَوَى يُونُسُ بْنُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: «إِنَّ اِسْمَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ اَلْمَاحِي وَ فِي تَوْرَاةِ مُوسَى اَلْحَادُّ وَ فِي إِنْجِيلِ عِيسَى أَحْمَدُ وَ فِي اَلْفُرْقَانِ مُحَمَّدٌ » قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ اَلْمَاحِي قَالَ «اَلْمَاحِي صُورَةَ اَلْأَصْنَامِ وَ مَاحِي اَلْأَوْثَانِ وَ اَلْأَزْلاَمِ وَ كُلِّ مَعْبُودٍ دُونَ اَلرَّحْمَنِ» وَ قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ اَلْحَادِّ قَالَ «يُحَادُّ مَنْ حَادَّ اَللَّهَ وَ دِينَهُ قَرِيباً كَانَ أَوْ بَعِيداً» قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ أَحْمَدَ قَالَ «حَسُنَ ثَنَاءُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ فِي اَلْكُتُبِ بِمَا حُمِدَ مِنْ أَفْعَالِهِ» قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ مُحَمَّدٍ قَالَ «إِنَّ اَللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ وَ جَمِيعَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمِيعَ أُمَمِهِمْ يَحْمَدُونَهُ وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ اِسْمَهُ اَلْمَكْتُوبَ عَلَى اَلْعَرْشِ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ وَ كَانَ عليه السلام يَلْبَسُ مِنَ اَلْقَلاَنِسِ اَلْيَمَنِيَّةَ وَ اَلْبَيْضَاءَ وَ اَلْمُضَرَّبَةَ ذَاتَ اَلْأُذُنَيْنِ فِي اَلْحُرُوبِ وَ كَانَتْ لَهُ عَنَزَةٌ يَتَّكِئُ عَلَيْهَا وَ يُخْرِجُهَا فِي اَلْعِيدَيْنِ فَيَخْطُبُ بِهَا وَ كَانَ لَهُ قَضِيبٌ يُقَالُ لَهُ اَلْمَمْشُوقُ وَ كَانَ لَهُ فُسْطَاطٌ يُسَمَّى اَلْكِنَّ وَ كَانَتْ لَهُ قَصْعَةٌ تُسَمَّى اَلسَّعَةَ وَ كَانَ لَهُ قَعْبٌ يُسَمَّى اَلرِّيَّ وَ كَانَ لَهُ فَرَسَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا اَلْمُرْتَجِزُ وَ اَلْآخِرِ اَلسَّكْبُ وَ كَانَ لَهُ بَغْلَتَانِ يُقَالُ لِإِحْدَيهُمَا اَلدُّلْدُلُ وَ اَلْأُخْرَى اَلشَّهْبَاءُ وَ كَانَتْ لَهُ نَاقَتَانِ يُقَالُ لِإِحْدَيهُمَا اَلْعَضْبَاءُ وَ اَلْأُخْرَى اَلْجَدْعَاءُ وَ كَانَ لَهُ سَيْفَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا ذُو اَلْفَقَارِ وَ اَلْأُخْرَى اَلْعَوْنُ وَ كَانَ لَهُ سَيْفَانِ آخَرَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا اَلْمِخْذَمُ وَ اَلْآخَرِ اَلرَّسُومُ وَ كَانَ لَهُ حِمَارٌ يُسَمَّى اَلْيَعْفُورَ وَ كَانَتْ لَهُ عِمَامَةٌ تُسَمَّى اَلسَّحَابَ وَ كَانَ لَهُ دِرْعٌ تُسَمَّى ذَاتَ اَلْفُضُولِ لَهَا ثَلاَثُ حَلَقَاتٍ فِضَّةٍ حَلْقَةٌ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ حَلْقَتَانِ خَلْفَهَا وَ كَانَتْ لَهُ رَايَةٌ تُسَمَّى اَلْعُقَابَ وَ كَانَ لَهُ بَعِيرٌ يَحْمِلُ عَلَيْهِ يُقَالُ لَهُ اَلدِّيبَاجُ وَ كَانَ لَهُ لِوَاءٌ يُسَمَّى اَلْمَعْلُومَ وَ كَانَ لَهُ مِغْفَرٌ يُسَمَّى اَلْأَسْعَدَ فَسَلَّمَ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَ مَوْتِهِ وَ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ وَ جَعَلَهُ فِي إِصْبَعِهِ فَذَكَرَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ وَجَدَ فِي قَائِمَةِ سَيْفٍ مِنْ سُيُوفِهِ صَحِيفَةً فِيهَا ثَلاَثَةُ أَحْرُفٍ «صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ قُل
ِ اَلْحَقَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ» » .
ترجمه:
از امام أبو جعفر محمد بن علىّ الباقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: نام پيمبر صلى اللّٰه عليه و آله در صحف ابراهيم «ماحى» و در تورات «حادّ» و در انجيل «احمد» و در فرقان «محمّد» است. گفتند: پس تأويل ماحى چيست؟ فرمود: تأويل آن، محوكنندۀ اصنام، و اوثان و ازلام، و هر معبودى جز خداوند رحمان است، گفتند: پس تأويل حادّ چيست؟ فرمود: تأويل آن اينست كه او با هر كس كه با خدا و دين او دشمنى كند، چه نزديك باشد و چه دور دشمنى ميكند، گفتند: پس تأويل احمد چيست؟ فرمود: تأويل آن حسن ثناى خداى عزّ و جلّ در كتب پيمبران پيشين، در مقابل اعمال حميده و رفتار پسنديدۀ او است. گفتند: پس تأويل محمد چيست؟ فرمود: تأويل آن چنين است كه خدا و فرشتگانش و همگى انبياء و مرسلينش، و كليّۀ امّتهاشان او را ميستايند، و بر او درود و رحمت ميفرستند، و آن نام او كه بر عرش نوشته شده « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ ». است، و آن بزرگوار از انواع كلاهها كلاه يمنى، و بيضاء بر سر مينهاد و كسائى داراى دو گوش را در جنگها ميپوشيد، و زوبينى داشت كه بر آن تكيه ميكرد، و در عيد فطر و أضحى آن را بيرون مىآورد، و در حين خطبه آن را بدست ميگرفت، و قضيبى بنام ممشوق داشت (و آن عصاى بلند نازكى بود كه آن را هم بهنگام ايراد خطبه بدست ميگرفتند) و نيز قبّهاى موئين يا فسطاطى بنام كنّ، و كاسهاى بنام سعه، و قدح بزرگى بنام رىّ، و دو اسب يكى بنام مرتجز و ديگرى بنام سكب، و دو استر، يكى بنام دلدل، و ديگرى شهباء، و دو شتر يكى بنام عضباء و ديگرى جدعاء، و دو شمشير يكى بنام ذو الفقار، و ديگرى عون، و دو شمشير ديگر، يكى بنام مخذّم، و ديگرى رسوم، و حمارى بنام يعفور، داشت. و آن حضرت را عمامهاى بنام سحاب، و زرهى بنام ذات الفضول داراى سه حلقۀ نقره، يكى در بخش جلو، و دو تا در بخش پشت، و درفشى بنام عقاب، و شترى مخصوص حمل بار، بنام ديباج، و علمى بنام معلوم، و مغفرى بنام اسعد بود، كه بهنگام وفات همگى آنها را بعلىّ عليه السّلام سپرد، انگشتريش را بيرون كرد، و به انگشت او كرد، پس علىّ عليه السّلام گفت كه در قبضۀ يكى از شمشيرهاى آن حضرت ورقهاى يافته است كه سه جمله بر اين گونه در آن نوشته بوده است:«با هر كه از تو ببرد بپيوند و حقّ را بگوى اگر چه بزيان خودت باشد، و در باره كسى كه با تو بدى كند نيكى كن».
مسعودرحمانی
۲۷/صفر/۱۴۴۴
۲/مهر/۱۴۰۱
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#اصول_فقه
لسان ادله #استصحاب و تعیین جایگاه آن
بر اساس آنچه در خصوص استصحاب از قدمایِ علمایِ علم اصول بیان شده ایشان با ارائه سه حد وسط؛ سیره عقلایی، عقل و اجماع، قائل به اماریتِ استصحاب شده و آن را از حیث «ظنون معتبره» حجت دانستهاند.
از سوی دیگر متاخرین از علمایِ علم اصول( منظور حسین بن عبدالصمد حارثی «متولد۹۱۸هج»، والد مرحوم شیخ بهایی به بعد است) بواسطه دلیل قرار دادن اخبار و روایات ائمه طاهرین علیهم السلام، استصحاب را در جایگاهِ اصول عملیه و با محوریتِ موضوعِ «شک» آن را حجت قرار داده اند.
اما بنظر می رسد از جهت چرایی جایگاه استصحاب ، در متنِ مساله خلطی رخ داده و سبب ایجاد یک غلطِ مشهوری شده است. و آن این که اگر کسی حد وسطِ حجیتِ استصحاب را بنای عقلا، حکم عقل و یا اجماع قرار دهد، قائل به اماریتِ استصحاب گشته اما اگر دلیل بر حجیت استصحاب را اخبار بداند؛ قائل به اصل عملی بودن آن شده است.
لکن اشکال این حرف را میتوان اینچنین تقریر کرد؛ فرق اصلی میان اصل عملی و اماره در «محتوا و لسانِ دلیل» است و نه در «دلیل حجیت» آنها. شاهد بر مطلب این است که دلیلِ حجیتِ خبرِ واحد _ مثل اخبار ارجاعیه_ که از امارات است و هم دلیل حجیت برائت_مثل حدیث رفع_ که از اصول عملیه می باشد هردو از اخبار و روایات می باشند، اما تبویب هردو نیز با این وجود متفاوت است.
و من هنا یظهر؛ آنچه تعیین کننده اماره بودن چیزی و یا اصل عملی بودن آن است دلیل حجیت آن مساله نیست بلکه ملاکِ تعیینِ جایگاه، لسان آن دلیل است.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
عدم ملاکیت غلوه در طلب الماء 1.pdf
104.6K
عنوان یادداشت؛ «تأملی در عدم ملاکیت دائمی غلوه در طلب الماء»
تالیف: مسعودرحمانی
موضوع: #فقه
این فرسته صرفا جهت نمایش دخالتِ عملی دو عنصرِ زمان_مکان و قاعده وحدت مفهوم و تعدد مصداق بیان شده است.
#اصول_فقه
#خطابات_قانونی
#امام_خمینی
شرایط عامه تکلیف در اصول فقه حکومتی
یکی از بزرگترین ضعفهای اصولفقهِ مشهوریِ شیعه (مضافا بر فقه شیعه) اینچنین است که اساسا این اصول فقه، سازندهیِ فقهِ ولایی_اجتماعی_حکومتی نیست و صرفا توانِ استنباط و استنتاجِ «فقه در ساحت فرد» را دارد، از این رو نمی تواند برای «انسانِ در ساحت اجتماع» فتوا و حکم بدهد، پس فقه حکومتی بر خلاف فقه فردی با یک عدمِ عقبهیِ اصولی مواجه است. زیرا علوم اعتباری(و حتی علوم حقیقی) در زمین فرایند عقلایی مثل مواجهه با مسالهای جدید، شکل میگیرند. یعنی فقهایِ شیعه، به دلیل عدم مواجهه با حکومت، اصولی جهت استنتاجاتِ فقه حکومتی پی ریزی نکرده اند.
و من هنا یظهر؛ برای ساخت یک نظام فقهی حکومتی یا به تعبیر بعضی بزرگان فقه ولایی، ابتدائا به پیریزی نظام اصولی حکومتی و ولایی احتیاج است که این نظام توانایی و قدرت تشخیصِ موضوع و تعیینِ حکم در ساحت اجتماع را داشته باشد. این نکته، بزرگترین و مهم ترین فرق اساسیِ اصول فقه مرحوم امام خمینی با سایر علما است. مثال زیر میتواند به روشن شدن این نکته کمک کند؛
شرایط عامه تکلیف مانند بلوغ، اختیار، عقل و قدرت، شرایطی هستند که همهی تکالیف شرعی، جهتِ فعلیت یافتن باید به آن ها مقید شوند و الا آن تکلیف فعلیت نمیابد. این نظر مشهور علمای اصول است و شاید بتوان آن را متفقٌ علیه دانست. نتیجهی کلام ایشان آن است که اگر کسی قدرت بر انجام ندارد، در حقیقت هیچ حکمی در حقّ او فعلیّت نمی یابد و به طریق اولیٰ منجّز نمی گردد.
اما مرحوم امام خمینی از آن جهت که اصول فقه شان حکومتی است و در اصل، اصول فقه ایشان دستگاه استنباط فقه اجتماعی یا همان «علم التقنین» است، نظام این علم و در نتیجه شرایطِ عامه در لسان ایشان با توجه به «قانونی بودنِ خطابات» متفاوت است.
مرحوم امام مثلا قدرت را در خطابات قانونی شرط تنجّز می دانست و معتقد بود که احکام بین «قادر و غیر قادر» مشترک است و حکم همان طور که در حقِّ قادر فعلیت دارد، در حقّ غیر قادر نیز فعلیت دارد و غیر قادر تنها در محضر حق معذور است. به عبارت دیگر، حکم در حقّ او منجّز شده است. پس مقتضی موجود است اما مانع مفقود نیست. در نتیجه، عجز مانع است.
این شیوه نگرش به مطالب اصول فقه، می تواند بسیاری از ابواب فقهی، همچون جهاد،هدنه و.. معاملات مانند شخص الاعتباری ، نکاح و ربا و.. _بلکه جمیع احکام _را تغییر داده و آنها را به ساحت حکومتی_ولایی بکشاند.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a