eitaa logo
پرتو اشراق
844 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
14.9هزار ویدیو
61 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5843943755199022412.mp3
10.21M
🎧 | سنگین 🎼 پاشو علمدار حرم... 🎤 کربلایی 🎪 شب تاسوعا ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5843943755199022396.mp3
8.5M
🎧 ‌| 🎼 زینب زینب ای که ناخدای کشتی نجاتی... 🎤 حاج 🎪 شب هفتم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
🏴 آجرک الله یا‌ بقیة‌الله 🏴 آجرک الله یا صاحب‌ الزّمان ▪أعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین (علیه‌السلام) 🏴 فرا رسیدن عاشورای غمبار حسینی بر شما همراهان گرامی تسلیت باد. ⚫ تعجیل در فرج پنج صلوات: 🌹 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرتو اشراق
💔 در اوج بی مهری! 👳🏻 « » یکی از یاران امیرمؤمنان علیه السلام بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت می جنگید. 🌴 وی می گوید: وقتی از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم به سرزمین «کربلا» رسیدیم هنگام نماز بود پس به امامت امیرمؤمنان علیه السلام نماز جماعت را اقامه نمودیم، پس از نماز، حضرت مقداری از خاک کربلا را برداشته و بوئید و فرمود: 🔅«واهاً لَک ایها التُرْبَه، لَیحشَرَنَّ مِنْک قومٌ یدخُلُونَ الجنَّة بِغَیرِ حِسابٍ؛ 🔅«خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند». ⚔ پس از آن به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام باز گشتم و به همسرم گفتم: 👳🏻 از «اباالحسن» (علی علیه السلام) ماجرای را برایت تعریف کنم آنگاه ماجرای فوق را برایش گفتم و اضافه کردم که علی (علیه السلام) ادعای علم غیب می کند! 👤 همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها بردار، آنچه امیرمؤمنان بگوید حق است. 👳🏻 هرثمه می گوید: من همچنان در شک و تردید بودم تا سرانجام ماجرای عاشورای سال ۶١ هجری رخ داد و سپاه دشمن برای کشتن امام حسین علیه السلام بسوی کربلا لشکر کشید. 🎪 من ابتدا از سربازان لشکر عمر بن سعد بودم، یکباره به یاد سخن علی علیه السلام افتادم که براستی حق بود، از این رو از لشکر عمر سعد جدا شدم و در یک فرصت مناسب سوار بر اسب به سوی امام حسین علیه السلام گریختم. 👳🏻 همین که بر حضرت وارد شدم حدیث پدرش (امیرمؤمنان علیه السلام) را برایش باز گو کردم حضرت فرمود: ❓اکنون که این خبر غیبی را محقق یافته دیدی تو از موافقین ما هستی یا از مخالفان؟ 👳🏻 گفتم: هیچکدام فعلًا در فکر اهل و عیال خود هستم... ⚜ حضرت فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین فرار کن، زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و به یاری ما بر نخیزد جایگاهش آتش دوزخ است. 💔 هرثمه، این انسان سیه بخت بیچاره در این نقطه حساس راه بی تفاوتی را پیش گرفت و در حالی که امام زمانش غریب و تنها بود، از آن سرزمین گریخت. [١] 📚 پی نوشت ها: [١]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٣٣، ص ١۶٩. 📙 منبع: ارزش محبت امام حسین «علیه السلام»، ص ٣۵، ظهیری، علی اصغر. 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان ☪ روش اسلام برای هدایت مردم این است که ابی عبدالله (ع) روز عاشورا اجازه شروع جنگ را ندادند و فرمودند: ▪در ابتدا با آنها حرف می زنیم تا توبه کنند؛ اما اگر توبه نکردند، به اختیار خود اهل جهنم می شوند. 🌐 @partoweshraq #حـلقـہ_عشـاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🌟 معجزه شفا در تربت (علیه السلام) ❣فیلم معجزه تربت سیدالشهدا علیه السلام که در ظهر عاشورا تبدیل به خون می‌شود... 🎙استاد 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 روضه عصر عاشورا... 🎙حجت‌ الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5845953477771002717.mp3
997.4K
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 روضه عصر عاشورا... 🎙حجت‌ الاسلام 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 ◾️ شیرین‌تر از عسل 💚 درجات و مقامات شهدای کربلا و اشتیاق آن‌ها برای شهادت، در بیان (قدس‌ سره) ⚜ حضرت آیت‌ الله بهجت (قدس‌ سره): 🎙کاری که به عابس ( (رحمت اللّه) از اصحاب سیدالشهدا (علیه‌السلام)) نسبت می‌دهند که در روز عاشورا در میدان جنگ زره را انداخت و لخت شد (یعنی کلاه‌ خود و زره خود را به کناری انداخت) سهل است؛ زیرا تمام اصحاب و خود آن حضرت «مُسْتَمیت» و طالب مرگ و شهادت بودند و می‌دانستند که کار تمام است و تنها مسئله‌ی مردن و شهادت در میان بود. ▪️و عقلای عالم در چنین مواضعی از خواسته‌ی خود دست بر می‌دارند، یعنی یا تسلیم می‌شوند و یا فرار می‌کنند، مگر اینکه رابطه‌ی دینی و باعث و رادع (انگیزه) مذهبی و الهی داشته باشند، چنان‌که اصحاب سیدالشهدا علیه‌السلام در کربلا چنین بودند و مرگ نزد آنها «أَحْلی مِنَ الْعَسَلِ؛ شیرین‌تر از عسل» بود. آیا می‌شود گفت این جمله خلاف واقع است؟! 📙 برگرفته از کتاب رحمت واسعه، ص ٧١. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌷 | سه ساعت تا شهادت... ▪ نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ▪ نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید   ▪ شکوه تو، زمین را با قیامت آشنا کرده ▪ و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده   ▪ زمین را غرق در خون خدا کردی، خبر داری؟ ▪ تو اسرار خدا را بر ملا کردی، خبر داری؟   ▪ جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت ▪ از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت   ▪ مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم ▪ جهان را جان بده،  پلکی بزن، یا حی یا قیوم   ▪ خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی ▪ و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی   ▪ خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی ▪ از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی   ▪ تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم ▪ به صحرایی سراسر از تو خالی، خیره شد کم کم   ▪ تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد ▪ چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد   ▪ حدود ساعت سه، جان من می رفت آهسته ▪ برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته   ▪ حدود ساعت سه، من، عقیله، دختر حیدر ▪ چنان مرغی كه پرپر می زند، بر خاك و خاكستر   ▪ حدود ساعت سه، من پریشان آمدم با سر ▪ ولی مثل همیشه باز از من زودتر مادر   ▪ حدود ساعت سه، دیدمت بر خاك و خاكستر ▪ ولی عریان، نه پیراهن، نه عمامه، نه انگشتر   ▪ بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من ▪ خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من   ▪ تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ▪ ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود   ▪ شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم ▪ قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم   ▪ نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ▪ نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید 🖊 شاعر: سید حمیدرضا برقعی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و چهلم 🏻دلم پیش حوریه بود و نمی‌خواستم دخترم از دستم برود که بی‌پروا ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه قلب و روحم پیش مجید بود و باورم نمی‌شد همسرم از دستم رفته که زیر آواری از درد، با صدای بلند گریه می‌کردم و میان ضجه‌هایم فقط نام مجید را تکرار می‌کردم. 👥👤 افراد دور و برم را نمی‌شناختم و فقط جیغ می‌کشیدم که از شدت درد، دیگر توانم را از دست داده و به هر چه به دستم می‌رسید، چنگ می‌زدم. 🏻زنی می‌خواست مرا از روی زمین بلند کند و من با هر دو دست روی زمین ناخن می‌کشیدم که دیگر نمی‌توانستم درد افتاده به دل و کمرم را تحمل کنم و طوری ضجه می‌زدم که گلویم زخم شده و طعم گرم خون را در دهانم احساس می‌کردم. ⏳نمی‌دانم چه مدت طول کشید و من چقدر با هیاهوی ضجه‌هایم همه جا را به هم ریختم که کسی مرا داخل ماشین انداخت. 🚗 صدای مضطرب زنی را که کنارم نشسته بود، می‌شنیدم و صحنه گنگ خیابان‌هایی را می‌دیدم که اتومبیل به سرعت طی می‌کرد و باز فقط از منتهای جانم ناله می‌زدم که احساس کردم حوریه از حرکت افتاد. ✋🏻دستم را روی بدنم فشار می‌دادم بلکه مثل همیشه زیر انگشتانم تکانی بخورد، ولی انگار به خواب رفته و دیگر هیچ حرکتی نمی‌کرد که وحشتزده فریاد کشیدم: 🏻 بچه‌ام... بچه‌ام از دستم رفت... دیگر نه به دردهایم فکر می‌کردم و نه حسرت مجیدم را می‌خوردم و فقط می‌خواستم کودکم زنده بماند و کاری از دستم بر نمی‌آمد که فقط جیغ می‌زدم تا پاره تنم از دستم نرود. 💓 حالا نه از شدت درد که از اضطراب از دست دادن دخترم به وحشت افتاده و از اعماق قلبم ضجه می‌زدم: - بچه‌ام تکون نمی‌خوره... بچه‌ام دیگه تکون نمی‌خوره... بچه‌ام داره از دستم میره... به خدا دیگه تکون نمی‌خوره... 🏥 ولی حرکت سریع اتومبیل، کشیدن برانکارد در طول راهروی طولانی بیمارستان و سعی و تلاش عده‌ای پزشک و ماما و پرستار، همه نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود که دخترم مُرده به دنیا آمد. 🛌 شبیه یک جنازه روی تخت بیمارستان افتاده بودم و اشک چشمم خشک نمی‌شد. 🗓 بعد از حدود هشت ماه چشم انتظاری، عزیز دلم با چشمانی بسته و نفسی که دیگر بالا نمی‌آمد، از من جدا شده بود. 🏻حسرت لمس گونه‌هایش به دلم ماند که حتی نتوانستم یکبار ترنم گریه‌هایش را بشنوم یا تصویر رؤیایی لبخندش را ببنیم. 👌🏻بلاخره صورت زیبایش را دیدم که به خواب نازی فرو رفته بود و پلکی هم نمی‌زد. 💓 حالا به همین یک نظر، بیشتر عاشقش شده و قلبم برایش بی‌قراری می‌کرد که همه وجودم از داغ از دست دادنش آتش گرفته بود. 🛌 هر چه می‌کردند و هر چقدر دلداری‌ام می‌دادند، آرام نمی‌شدم که صدای گریه‌هایم اتاق را پُر کرده و همچنان میان هق هق گریه ضجه می‌زدم: - به خدا تا همین یه ساعت پیش تکون می‌خورد! به خدا هنوز زنده بود! به خدا تا همین عصری لگد می‌زد... 🏻 و باز نفسم از شدت گریه به شماره می‌افتاد و دوباره ضجه می‌زدم که هنوز از مجیدم بی‌خبر بودم. 🛌 هنوز نمی‌دانستم چه بلایی به سرِ مجیدم آمده و نمی‌خواستم باور کنم او هم رهایم کرده که گاهی به یاد حوریه ضجه می‌زدم و گاهی نام مجیدم را جیغ می‌کشیدم و هیچ کس نمی‌توانست آرامم کند که هیچ کس برای من مجید و حوریه نمی‌شد. 🛌 آنقدر بی‌تابی مجید را کرده بودم که همه بخش از ماجرا با خبر شده و هر کس به طریقی به دنبالش بود. حالا لیلا خانم، مادر علی هم بالای سرم حاضر شده و او هم خبری از مجید نداشت. 🚪خانمی که به همراه شوهرش مرا به بیمارستان رسانده بود، وارد اتاق شد و رو به من کرد: 👤 من الان داشتم با یکی از همسایه‌ها صحبت می‌کردم. می‌گفت کسی شوهرت رو ندیده... و بلافاصله رو به لیلا خانم کرد: ⁉ علی کجا آقا مجید رو دیده؟ 👌🏻و لیلا خانم هنوز شک داشت که با صدایی آهسته جواب داد: - نمی‌دونم، می‌گفت چند تا خیابون پایین‌تر... و کمی به حال خودم آمده بودم که لیلا خانم صدایم کرد: 📱الهه خانم! شماره آقا مجید رو می‌تونی بدی بهش زنگ بزنیم؟ شاید اصلاً علی اشتباه کرده! شاید با کس دیگه اشتباه گرفته! 👦 و چطور می‌توانست اشتباه کرده باشد که با زبان کودکانه‌اش پیکر غرق به خون مجید را برایم توصیف کرد و از هول همین خبر بود که من گرانبهاترین دارایی زندگی‌ام را به پای مصیبت مجید فدا کردم و حوریه را با دستان خودم از دست دادم که باز از داغ دختر نازنین و همسر عزیزم، طاقتم طاق شد که با هر دو دستم ملحفه تخت را چنگ می‌زدم و گاهی به یاد حوریه و گاهی به نام مجید، ضجه می‌زدم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء 🖋 دوستان و آشنايان و دانش آموزان، شما را به شهداے ڪربلا قسم مے دهم، ڪہ يك لحظہ از فرهنگ جهاد و شهادت و امر بہ معروف و نهے از منڪر غافل نباشيد... 🌷 شهید بهنام خرم بخت. 🌐 @partoweshraq
باید بفهمیم که عبد و بنده پروردگار هستیم و هیچگونه مالکیتی نداریم. 🌹 ابی‌عبدالله(ع) در گودال قتلگاه فرمود: ▪ «الهی رضا بقضائک، صبرا علی بلائک» یعنی من چیزی از خودم ندارم،
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🗡چرا (علیه السلام) کشته شد؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5936032290726478329.mp3
5.18M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🗡چرا (علیه السلام) کشته شد؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام حسين (عليه السلام): 🔅بخيل، كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد. 🔅«البَخيلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ». 📗تحف العقول، صفحه ٢۴٨. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 💖 دوستِ من! ⏳تک تکِ لحظه هایت را زندگی کن! 🌟 خودت خالقِ زیباترین اتفاقاتِ زندگی ات باش، و رویِ هیچ کس جز خودت حساب نکن! 🔮 کسی که انتخاب کرده آرام و امیدوار باشد؛ ⏱ در سخت ترین لحظات هم دلایلِ شادی اش را پیدا می کند... 👌🏻کسی که خودش را همه کاره ی زندگی اش می داند؛ 💔 از هیچ کس توقعی ندارد و هرگز بی دلیل، دلگیر و نا امید نمی شود! ⏱ تو لایقِ آرام ترین ثانیه ها و بزرگ ترین معجزه هایی، هوایِ خودت را داشته باش! ✒ نرگس صرافیان طوفان‌ 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 📚 شناسی، شناخت تاسوعا، عاشورا و محدود کردن آن به محرم نیست، بلکه شناخت ۵۰ سال خودسازی و باورسازی ایشان است. 🎙استاد 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ 🏴 عزاداری (علیه السلام) 🕌 توفیقی بود چند کربلا بودم. 🏴 روز عاشورا مردم کربلا عزاداری را زود تمام کرده و به استقبال هیئت [١] می روند. 👣 من علمای زیادی را دیدم که پا برهنه در این هیئت شرکت کرده و به سر و سینه می زدند، از جمله شهید محراب . ❓از ایشان پرسیدم: راز این قصه چیست؟ 🌷 فرمودند: که از علمای بزرگ نجف بود، برای زیارت به کربلا آمده بودند. 👥👥 در مسیر راه حرم، به تماشای هیئت عزادارای طویریج می ایستد. ✋🏻ناگهان مردم می بینند سید بحرالعلوم عبا و عمّامه را به کناری گذارده و به داخل جمعیت رفته و یاحسین! یاحسین می کند!! 👥👥 طلبه ها می روند آقا را از داخل جمعیت نجات دهند تا زیر دست و پا له نشود؛ امّا اجازه نمی دهند. بعد از عزاداری می بینند سید در آستانه غش کردن است، علّت این حرکت را می پرسند؟ 🌹سید می گوید: همین که مشغول تماشای هیئت بودم، حضرت مهدی علیه السلام را دیدم که با پای برهنه و سر بدون عمامه، در میان عزاداران به سر و سینه می زند، من شرم کردم که تماشاچی باشم. پی نوشت: [١]. طویریج شهری است در چهارفرسخی کربلا 📚 منبع: خاطرات حجت الاسلام ، ج ١، ص ۶۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💔 یا این دل شکسته ی ما را صبور کن 💔 یا لااقل بخاطر زینب(س) ظهور کن 🌹 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیَّکَ الفَرَج ☀ سلام صبح آدینه بخیر و نیکی 🌐 @partoweshraq #شعر_انتظار
💠❓📚 ✍🏻💠 🦁 شیر در کربلا ❓خواستم بپرسم وجود شیر در حادثه کربلا که به امام حسین (علیه السلام) عرض ادب کرده و با ایشان حرف زده هست و حتی کمک کرده در حادثه صادق است؟ 🦁 آخه تو شبیه خونیا همچین چیزیو رو مشاهده کردیم! ✅ پاسخ: شیخ بزرگوار کلینی در کافی شریف نقل می کند: 🌷«چون حسين علیه السلام شهيد شد و آن لشكر خواستند اسب بر بدنش بتازند، فضه به زينب گفت اى بانوى من سفينه خادم پیامبر كشتي اش در دريا شكست و به جزيره ای افتاد و به شيرى برخورد، به آن شير گفت من آزاد كرده رسول خدايم، آن شير در برابرش همهمه اي كرد تا او را به راه آورد و نجات داد. 🦁 در اين گوشه از کربلا نیز شيرى خوابيده است بگذار من بروم و به او آگاهى دهم كه اين مردم فردا چه خواهند كرد. 👣 فضه نزد آن شير رفت و او را صدا زد. آن شير سر بلند كرد و فضه به او گفت: مى دانى فردا مى خواهند با امام حسين چه كار كنند، مى خواهند اسب بر پشتش بتازند. 🦁 گويد آن شير آمد تا دو دست خود را روى جسد حسين نهاد، لشكر پيش آمدند و چون آن شير را ديدند عمر بن سعد به آنها گفت: اين فتنه ای است مبادا آن را برانگيزيد، برگرديد، آنها هم برگشتند». 📚 الکافی، ج ١، ص ۴۶۵. ⭕ برخی این روایت را از حیث سندی ضعیف می دانند و رد می کنند اما به نظر ما چون این روایت در کافی شریف آمده است و محتوای آن هم با مسلمات منافاتی ندارد بلکه موافق مسلمات است، روایتی صحیح تلقی می شود و موثوق الصدور می باشد. 📚 این روایت موافق با روایات متعدد دیگری است که ولایت داشتن امامان را بر حیوانات را نیز اثبات می کند. ⭕ از جمله اشکالات محتوایی که بر این داستان وارد می شود این است که بر اساس این روایت، آن شیر مانع شده است که دشمن بر بدن امام اسب بتازد در حالی که اسب تاختن بر بدن امام از مسلمات است. 🏴 برای پاسخ باید توجه داشت که به نظر ما نیز اسب تاختن بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام قطعی است. ⚜ سید بن طاووس نقل می کند: 🔅«عمر سعد میان یارانش ندا داد که چه کسی حاضر است بر حسین اسب بدواند؟ از یارانش ده تن حاضر شدند، که با سم اسب هایشان حسین را چنان لگد کوب کردند که پشت و سینه اش را خرد کردند». 📔 لهوف، ص ١٨٢. 📚 مثیرالاحزان، ص ٧٨. 📚 الارشاد، ج ٢، ص ١١٣. 👌🏻فضه گمان می کرد که آنان یک روز پس از عاشورا بر بدن امام حسین اسب می دوانند اما آنان لحظاتی پس از شهادت امام چنین کردند، در مرحله اول با شیر مذکور رو به رو شدند و باز گشتند، اما چون روایات می گوید آنان بر بدن امام اسب تاختند، پس از مرحله اول، ناچاراً به نحوی شیر مذکور را از بین برده بودند و احتمالاً او را در معرض تیرهای خود قرار داده بودند و کشته بودند. ⚜ با این جمع کردن، اشکال مذکور مرتفع می شود و نیازی به رد روایت نیست، بلکه جریان مذکور اثبات نوعی معجزه برای حسین علیه السلام را نیز می کند. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣9⃣ «حسین را تا جایی دوست داری که رگ نبرد!» 📚 در فرهنگ جبهه چنین می‌خوانیم: 🏴 روز عاشورا بود، ده - دوازده روزی می‌شد که خانواده از من خبر نداشت. 📞 وقتی از اهواز به همسرم تلفن کردم، با غیظ گفت: حلالت نمی‌کنم. 📞 من هم در جواب گفتم: آن که ما را به هم حلال کرده باید حلال کند که می‌کند. 👌🏻 آن روزها هنوز پدرم در قید حیات بود و هیچ مخالفتی با جبهه رفتن من نداشت. بعدها که خانه آمدم، متوجه شدم در غیاب من وقتی خانمم خیلی بی‌تابی می‌کرده، پدر خدابیامرزم به او گفته: 👈🏻 «شما حسین (ع) را تا آنجا دوست داری که رگ نبرد». 📗 کتاب «عاشورا در فرهنگ مردم»، نوشته محمد علی عارفی راد.  📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7