📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت زنجان
بخش نهم
توی ظل آفتاب داغ ایستاده و برای عزیزِ شهرش اسفند دود میکند...
میگفت:
«تنها کاری که برای مهمان ابا عبدالله میتوانم بکنم؛
آخه ماه محرم هم جلو دسته عزاداری امام حسین اسفند دود میکنم.»
ادامه دارد...
فریده عبدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش پنجاهودوم
وقتی که با شوهر و سه پسرش برای تشییع شهدا آمده بود ابتدای بلوار پیامبر اعظم مدام با چشمهای خیس و بغضی گلوگیر میگفت: «شب حادثه خیلی نذر و دعا کردم که آقای رئیسی صحیح و سالم پیدا بشه. با دوستانم ختم صلوات گرفته و دعای مشمول خواندیم.»
خیلی تلاش میکرد بغضش را قورت بدهد ولی باز لرزش صدای زنانه از گلوی ورم کردهاش را حواله دلم میکرد و میگفت؛
"یعنی میشه الان از خواب بیدار بشم و ببینم همه اینها فقط یه خواب بوده؟"
زبیده خاتونِ اهل هندوستان وقتی اینطور حرف میزد و میبارید هم افتخار میکردم به داشتن رئیس جمهور بین المللیام، هم داغی تازه به دلم مینشاند.
زبیده خاتون امروز پیامم داد: برای آقای رئیسی در قم مراسم گرفتهام. خوشحال میشوم شرکت کنی.
ادامه دارد...
ملیحه خانی | از #کاشان
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
مستمعان کوچک.mp3
2.38M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
مستمعان کوچک
برای واگذاری زمینهای طرح جوانی جمعیت، جشن گرفته بودند. آیتالله رئیسی به تیم هماهنگی گفته بود مردمی که میخواهند زمینهایشان را تحویل بگیرند، با بچههایشان بنشینند روی صندلیهای جلو و مسئولین اگر میخواهند بیایند، عقبتر بنشینند.
جمعیتِ توی سالن زیاد بود و صدا به صدا نمیرسید. مشمولان طرح جوانی جمعیت با بچههایشان آمده بودند و صدای بچهها سالن را پر کرده بود.
آیتالله که وارد سالن شد، مسئولین هم پشتسرش آمدند توی سالن.
📃 متن کامل
✍🏻 محسن حسنزاده | #سمنان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چله
بعد از شهادت محمدعلی رجایی مردم ۴۰ روز زیارت عاشورا خواندند، که رئیسجمهور خوب نصیبشان شود؛ امام خامنهای شد رئیسجمهورشان.
حالا تا انتخابات [نزدیک] ۴۰ روز مانده...
از امروز روزی یک مرتبه زیارت عاشورا بخوانیم به این نیت که رئیسجمهور انقلابی و عزیزی چون شهید رئیسی نصیب مردم و انقلاب شود.
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش شصتونهم
حدس میزنم مادر شهید باشد. مینشینم کنار مزار و فاتحهای میخوانم. آه میکشد و میگوید: «فقط همین پسر را داشتم.» حاج خانوم خودش سر حرف را باز میکنم:
- شما خانواده شهیدین! حتماً حاج آقا رو از نزدیک دیدین!
- نه. من اصلا راضی نمیشدم به خاطر دیدار خصوصی حاج آقا رو به زحمت بندازم. جمعهها توی نماز جمعه میدیدمشون. سه سال هم هست که به خاطر کمرم خونه نشین شدم، ولی امروز دیگه تاب نیاوردم و اومدم.
- حاج خانوم! اگه الان آیتالله آلهاشم رو ببینین چی میگین بهشون؟
صدایش را بلندتر میکند: «هیچی، هیچی، به خدا هیچی فقط شفاعت میخوام.»
ادامه دارد...
لیلا طهماسبی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز وادی رحمت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوچهارم
ساعت هفت که رسیدم میدان جانباز، مردِ پرستار داد میزد:
- برید کنار، کنار!
و پیرزنی که چشمهایش بسته بود را روی برانکارد برد توی اورژانس. چشمهایم همین طور تعقیبش میکرد که یک هو پوشش یک زن توجهام را جلب کرد. پرچم فلسطین انداخته بود روی دوشش. یک خانم میان سال بود با شوهر و پسرهایش.
- چرا فلسطین؟
- چون راه رئیس جمهورو ادامه بدم.
جلوتر را که نگاه کردم، پرچم حزبالله لبنان را هم دیدم.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستوهشتم
موعد آمدنت نزدیک شده.
جایی میایستم که تا وقتی رسیدی، خوب ببینمت.
فشار جمعیت هر لحظه بیشتر میشود.
خورشید نور مستقیمش را به سرمان میکوبد.
گرما بیتابم کرده که ماشین حامل شما راه میافتد.
مگر میشود؟ به محض راه افتادنت ابرها میآیند و نمِ باران شروع میشود...
تپش قلبم بالا رفته و ناخودآگاه فریاد میزنم باران! مگر میشود؟ باران...
دیگر میشنوی... حتی نجواهایمان را
زندهای! بیشتر از قبل...
تابوتت به چند قدمیمان رسیده. دیگر حتی جا برای نفسکشیدنمان هم کم است.
اشک امانم نمیدهد. نمیبینمت. تار شدهای. خیلی تار.
تمام جانم را میریزم توی صدایم و بلندتر از جمعیت داد میزنم: سفرت به خیر سید... بهشتی باشی.
آرزوصادقی | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۴:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد خیابان امام رضا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش هفتادم
توی شلوغی جمعیت به ماشین نظامی تکیه داده و ایستاده است. سن و سالی ازش گذشته و ایستادن سختش است. نزدیکش میشوم؛ عینک دودی چشمانش را قاب گرفته است. دقت که میکنم کبودی بزرگی زیر چشم راستش نمایان است.
میپرسم: «مادر برای چی اومدی؟» میگوید: «برای حاج آقا»
چشمش پرِ اشک میشود: «خبرش رو که شنیدم از ناراحتی زمین خوردم.»
میپرسم: «خبر شهادت؟» میگوید: «نه همون لحظه که گفتن هلیکوپترش سقوط کرده با دو دست به سر کوبیدم. اومدم بلند بشم از هوش رفتم و با سر زمین خوردم زمین. کبودی چشمم یادگار همون زمین خوردنه.»
میگوید: «من پدر شهید آلهاشم رو هم میشناسم. اینا خیلی مردمدار بودن. مردم رو درک میکردن.»
ادامه دارد...
حکیمه برتینا
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستونهم
و خدا میتابد!
سرم را گرفتهام بین دستهام و نشستهام گوشهای از خیابانِ منتهی به حرم. میخواهم به صداها گوش کنم. صداها انگار نزدیکترند به واقعیت، به حقیقت. از میان همهمهها صداهای اندوهناک را جدا میکنم. فرکانسِ غمانگیزِ گریهی پیرزنی که از تابوت دور افتاده؛ صدای ضعیف برخورد عصای پیرمردی با زمین که شاید از نفسافتاده؛ صدای خندهی دخترکی که روی شانههای پدر، توی سیل جمعیت خوش میگذراند؛ صدای مداحی که دارد از لحظهی به آتش کشیده شدن خیمهها میخواند؛ صدای هزار هزار قدم که به زمین میخورند و باز به زمین میخورند و هربار، سید را به حریمِ حرم، به آرامگاه، نزدیکتر میکنند؛ صدای حمدِ حزنانگیزِ عبدالباسط؛ صدای دمادمِ دمام؛ صدای رقصِ پرچمهای احتمالا زرد و سرخ در میان باد؛ صدای رعبآورِ هواپیماهایی که بالای سرمان ارتفاع میگیرند و ارتفاع کم میکنند؛ و صدای اندوه!
من امروز فهمیدم که اندوه فقط واژهای توی لغتنامه نیست. اندوه زنده است. اندوه صدا دارد.
صدای ورق خوردنِ "چند روایتِ معتبرِ" مستور. مصطفی مستور جایی بین حرفهاش نوشته بود: "هرکس روزنهای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود؛ اگر به شدت اندوهناک شود!"
چشمهام را باز میکنم. صدا، تصویر، حرکت...
مردمِ اندوهناک را میبینم. مشهد امروز هزار هزار روزن دارد به سوی خدا. خیابانِ منتهی به حرم، پر از روزن است. خدا دارد میتابد روی گنبد طلاییِ حرم. مگر نه این که اللهُ نورُ السموات والارض؟
توی جمعیت استادم مرا میبیند. مضطر میگویم برایم آیهای بخواند. مصحفش را باز میکند: "أَفَإِن ماتَ أَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلىٰ أَعقابِكُم؟"
برمیگردم توی حرم. چشم میگردانم دنبال تابوت. وقتی هزار هزار آدم زیر تابوت چند کیلوییِ کسی را که سوخته بگیرند، تابوت چقدر روی دوششان سنگینی میکند؟ هیچ؟ نمیدانم! اگر مستور اینجا بود شاید یک روایت به "چند روایتِ معتبرش" اضافه میشد:
من احساس کردم که وقتی آن هزار هزار آدم تابوت را زمین گذاشتند، "سبک شدند اما شانههایشان زخمی بود..."
به وقت غروبِ غریبِ روزِ تشییع
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ۱۸:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوپنجم
نمای فواره آب از دور در این گرما حس خنکی داشت؛
- خواستیم نخودی توی آش بندازیم. دیدیم هوا خیلی گرمه، به ذهنمون رسید دستگاه آب پاش کارواش رو بیاریم و روی مردمی که از گرما به ستوه اومدن آب بپاشیم.
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوششم
عزا و عروسی نمی شناسه همه روزها شیفت دارند. با لباس سبز و مرتب حین انجام کارش بود؛
- خبر رو هم همکارها سر کار به گوشم رسوندن،
همهی همکار ها متعجب و ناراحت بودند؛ مخصوصا ما مردم بیرجند.
شهید رییسی نماینده خبرگان ما بودن خیلی به مردم ما کمک کردن. دغدغه ای که برای مسکن جوان ها داشتن تو چشم بود. تو روستا های مرزی در قلب مردم جا داشتن.
رییس جمهور یک سفر هم به روستای ما اومده بودند و با مردم گفت و گو کردند. مردم ما شوکه بودند هر کدوم خاطرهای تو ذهن داشتند. اغلبشون برای تشییع اومدن. افرادی که به ایشون رای نداده بودن تازه متوجه شدن چه شخصیت زحمت کشی داشتن و برای مردم زحمت کشیدن.
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا