💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۶
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#شغل #بیابان #رزمایش #نق_نزدن #تشکر_کردن #انجام_وظیفه #سوریه
✍بخاطر شغلمان زیاد برای #رزمایش به #بیابان می رویم. تویوتا پنجر می کند؛
💠بنزینش تمام می شود؛اصلا یادشان می رود گروهان رفته برای اجرای برنامه:زیر تیغ آفتاب،با لباس ضخیم،تا ظهر یک قطره آب نمی رسد. در این سه سال و نیم سراغ ندارم یک بار #نق_بزند.
💠حتی اگر برای کاری ازش #تشکر می کردیم. می گفت:من که کاری نکردم؛ #وظیفه_ام بود.کم حرف بود هر چه التماس می کردیم از خاطرات #سوریه بگوید،جیک نمی زد، مگر مُغُر می آمد که دو کلمه حرف بزند؟می گفتم: شنیدم داعشی ها رو ترکونده ی. سرش را می انداخت پایین حَجی من که کاری نکردم؛ همه زحمتش رو بچه ها کشیدن.
🍀راوی:سعید هاشمی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#اردو #استراحت #چادر #تانک #دعا #توسل #قرآن_جیبی #خدا_رو_بچسبید #مناجات_با_خدا
✍در #اردو؛شب ها بیشتر به #استراحت می گذرد و شوخی و خنده؛ اما محسن می نشست وسط #چادر و شروع می کرد به #دعا خواندن.بقیه را هم به #توسل وا می داشت. غیر از آن،همیشه او را در گوشه ای با #قرآن_جیبی اش می دیدی.
♨️این جمله از زبانش نمی افتاد: #خدا_رو_بچسبید! در قسمت توپچی یک کتابچه #مناجات_با_خدا گذاشته بود. تا وارد #تانک می شد اول دعایی می خواند بعد کار راشروع می کرد.
🍀راوی:بهزاد صادقی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۲۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۸
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگی_خصوصی #درد_دل #ازدواج #خیر #قدم_اول
✍با من #درد_دل می کرد: از #زندگی_خصوصی اش می گفت؛ از ازدواجش که چطور دل را زده به دریا و بعد، خدا همه کارها را با #خیر و خوشی رو به راه کرده.
♻️ مدام نصیحتم می کرد زود #ازدواج کنم. #قدم_اول رو بردار، بقیه ش روبسپار به خدا!
🍀راوی:ایمان عطایی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۲۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#خلوت #روضه #حسینیه_پادگان #روضه_اسارت #حضرت_زینب(س) #حضرت_رقیه(س) #عشق #زاری
✍دوبار در #خلوت برایش #روضه خواندم. #حسینیه_پادگان، صبح پنجشنبه، وقتی کسی نبود.دوست نداشت کسی بفهمد. گفت:
♻️بین خودمون باشه و خدا. #روضه_اسارت #حضرت_زینب(ع) و #روضه_حضرت_رقیه(ع) را که برایش می خواندم، #عشق می کرد، #زار می زد...
🍀راوی:ایمان عطایی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۲۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#مقر_زرهی #انار #سوریه
✍باحججی و پویا ایزدی رفتیم روستای سابقیه ویک #مقر_زرهی راه انداختیم.
دیدم زمین های اطراف روستا، #انارهای رسیده و خوشمزه ای دارد.
♻️یک بغل چیدم و بردم برای بچه ها. همه خوردند الا حججی. هر چه تعارف زدیم گفت نمی خورد.
♨️ گفتم: این زمین ها چند سال دست مسلحین بوده: کسی آب نداده پاشون،خودشون رشد کردن،الانم اگه نخوریم می ریزه پای درخت و خراب می شه. نمی خوایم که ببریم نجف اباد!
🍀راوی:حمید رضا جهانبخش،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۵
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۱
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#شب #سرما #نماز #کوچه_گلی
✍ #شب ها هوا سردبود و بچه ها داخل خانه ها می خوابیدند. نصفه شب که از اتاق بیرون می زدم، می دیدم حججی توی #کوچه_گِلی ایستاده است به #نماز.
💢یک بار گفتم: چرا اینجا توی #سرما؟ برو داخل! گفت اینجا راحت ترم.
هر چه روضه می خواندم که این سرزمین ها آزاد شده و خانه ها غصبی نیست،به خرجش نمی رفت
🍀راوی:حمید رضا جهانبخش،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۵
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۲
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#گلوله #مغازه #تخمه
✍گلوله ای خورده بود توی یک #مغازه. پویا ایزدی آمد که حیف است #تخمه های داخل مغازه خراب شود.
♻️ مزه دهانش را فهمیدم. گفتم: برو بیار اینجا بچه ها دور هم بخورن. چون روحیه حججی آمده بود دستم، بهش بی سیم زدم: از دم این مغازه سر کوچه یه خرده تخمه خریدیم، بیا بخور! خندید: من نمیام.
♨️ گفتم با این اخلاقت شهید می شی کار می دی دست ما، بیا از این خوراکیها بخور تا تو هم شهید نشی!
🍀راوی:حمید رضا جهانبخش،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۵
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔻به نقل از همسر شهید :
🔹بعضی از روزهای #جمعه تلفن همراهش خاموش📴 بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت:
🔸ارتباطم را با #دنیا کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای #امام_زمانم اختصاص بدم♥️ اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم☺️
#شهید_محسن_حججی 🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۳
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#اعزام #سوریه #دمشق #حلب #هواپیما #تانک #صبح #مقر #کار_برای_خدا
✍برج هفت سال 94 اعزام شدیم سوریه. از #دمشق با یک #هواپیمای باری رفتیم #حلب. یکراست بردندمان روستای بحوث باید حدود 40 دستگاه #تانک را می بردیم جلو نزدیک خط. شش هفت نفری، از اذان مغرب تا نماز #صبح کارمان طول کشید.
💢صبح که به #مقر برگشتیم، گفتم نامردا یکی نیومد به ما بگه دستت درد نکنه. محسن گفت: این قدر غر نزن. ما اومدیم برای #خدا_کار کنیم!
🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#پیاده_روی_اربعین #قرار #عمود #علم #عشق #روضه #انار #چفیه
✍قرارمان #عمود ۷۳۵ بود. همدیگر را گم کردیم. نزدیک پنجاه دقیقه علّاف شدم. آنتن درست و حسابی نداشتیم. به زور پیامک همدیگر را پیدا کردیم.
💢تا رسید گفتم دوباره کجا خودت رو به این #علم ها بسته بودی؟ فکر کردی به همین سادگی درست می شی؟ از بس #عشق_روضه و سینه زنی بود،فکر می کردم مجلسی پیدا کرده و رفته پی حال و صفا. معذرت خواهی کرد که نه من هم شما را گم کرده بودم.
♻️بعدش نشستیم به #انار خوردن تا گلویی تر کنیم. رنگ دانه هایش مثل خون کفتر بود. #چفیه اش را باز کرد: توی هر اناری یه دونه بهشتیه؛ حواستون باشه ازدستش ندید!
🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۹
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۵
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سوریه #اعزام #شوخی #چک_برگشتی #چلوکباب #دعا #آرزو #شهید
✍دفعه دوم قسمت نبود با هم برویم #سوریه. چند دفعه #اعزامش جلو عقب شد.
♻️روزی به #شوخی گفتم: تو مثل #چک_برگشتی هستی، می ری و برمی گردی.
لااقل برو شهید شو یه #چلوکباب بخوریم. خندید و گفت #دعا کن #شهید شم تا زودتربه #آرزوت برسی!
🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۷۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۶
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#شب #نماز_شب #قرآن #اذان_صبح
✍هر#شب،باید تنگی اتاق را به جان می خریدیم. یک اتاق سه در چهار، با کلی کوله پشتی و اسلحه و بخاری، چسب محسن می خوابیدم.
💢نمی دانم چطور نصفه #شب پا می شد می رفت بیرون که من بیدار نمی شدم. #اذان_صبح که از اتاق می زدم بیرون یا ایستاده بود به #نماز_شب یا گوشه ای با چراغ قوه اش #قرآن می خواند.
🍀راوی:ابراهیم نصیری،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۲
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خدا_عاشقش_شد
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد
می دیدم که بعد از نمـاز
از خدا طلب شهادت میکند🌷
نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند،
نماز شبش ترک نمیشد☝️دیگر تحمل نکردم ،
یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم😐
به او گفتم: تو این خونه حق نداری
نماز شب بخونی☝️، شهیـد میشی!😢
حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!
اما چیزی نمیگفت
دیگر هم نماز شب نخواند !😞
پرسیدم :
چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندیــد و گفت :
کاریو که باعث ناراحتی تو بشه
تو این خونه انجام نمیدم☺️
رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،
اینجوری #امام_زمان هم راضی تره ❤️
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد ،
پرسیدم : دیگه دوست نداری شهید بشی؟!
گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!
چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم💚
گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت:
مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!🕊
#شهید_محسن_حججی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#فرودگاه_اصفهان #تابوت_شهید #فرمانده #قدم_آهسته #این_کار_تو_ایولا_داره #شهادت #جنگ #صلابت
✍در #فرودگاه_اصفهان رفتم پشت #تابوتش را گرفتم. وقتی راه افتادیم سمت مردم به خودم گفتم: #فرماندهی که داره دنبال نیروش قدم #آهسته می ره.... احساس حقارت کردم.
♻️مدام زیر لب بهش می گفتم: #این_کار_تو_ایولّا_داره!
با چشم خودم صحنه های تکان دهنده ای از #شهادت رفقایم را در #جنگ ایران و عراق دیده بودم؛ با تیر و ترکش و خمپاره، موج گرفتگی، تیر مستقیم تفنک. بچه هایی که توی تانک جز غاله شدند و رفتیم جنازه هایشان را بیرون کشیدیم. از طرفی دیده ام خلافکارها لحظه اعدام چه شرایطی پیدا می کنند؛
💢زبانشان بند می آید،پاهایشان سست می شود و نمی توانند قدم بردارند،حتی خودشان را خراب می کنند.آدم هایی که عمری با ادعای یکه بزنی شان گوش فلک را کر می کردند.
♨️از راه دور شهادت حججی را نظاره کردم؛ توی عکس و فیلم دیدم اسیرش کردند، سرش را بریدند و...هر موقع #صلابتش را می دیدم، می گفتم: #این_کار_تو_ایولّا_داره!
🍀راوی:سیف الله رشیدزاده،فرمانده لشکر۸ نجف اشرف
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۲۹۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۸
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سوریه #مدافعان_حرم #حیدریون #فاطمیون #نماز_شب #نماز #زیارت_عاشورا
✍رفتم شخصیتش را از زیر زبان بچه های #حیدریون و #فاطمیون بیرون بکشم
همه به اتفاق گفتند: #نماز_شبش ترک نمی شه!بعد از هر نمازش هم #زیارت_عاشورا می خونه
🍀راوی:سید مجید ایافت،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۲۹۶
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سوریه #حیدریون #فاطمیون #قاسم_آباد #فرمانده #جابر
✍می خواستم او را ببرم به محور دیگری. تا خبر به گوش #فرمانده قاسم آباد رسید، به دست و پایم افتاد که جابر را نبر. چرا؟ با همه کنار می آمد، ایرانی و #حیدریون و #فاطمیون هم نداشت.
💢می رفت در سنگرشان می نشست، با آن ها غذا می خورد، شب توی چادرشان می خوابید و حواسش به خورد و خوراکشان بود که کم و کسری نداشته باشند.
#جابر:نام جهادی شهید محسن حججی
#قاسم_آباد:نقطه صفرمرزی مرز عراق و سوریه
🍀راوی:سید رضا میر فندرسکی،هم رزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۲۹۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨باید جایے بروم ڪہ
مسیرم به #شهــادت نزدیڪتر باشد ...✨
«#آقامحسن درس خوانـده بود و فـوق دیپلم داشت ، سربازے هم رفت . وقتے میخواست سربازی برود ، گفت : « میخواهـم #ـسختتریـن جـا بروم .» رفت دم مرز ... هر چقدر هم گفتیـم : «تو تڪمیلی داری ، تو #بسیج داری ، بیا پیش خودمان» ، گفت : «نه حاجی ، من میخواهم جایی بروم ڪه خیلی سخت باشد .»
سربازیاش را رفت و ازدواج ڪرد . ڪار هم داشت .
در ڪار برق ساختمان بود و در حوزه ڪتاب هم ڪار میڪرد ، در پروژه ڪتاب شهری ڪہ داشتیم و به مدارس میرفت و تبلیغ ڪتاب میڪرد . کارهای این تیپی میڪرد و در پروژههای ساختمانے هم کار برق را انجام میداد.
یڪ روز آمد پیـش من و گفت :
« فکر میکنم مسیرے ڪہ #حاج_احمد(ڪاظمی) براے من مشخـص ڪرده ، در ڪار برق و اینها محقـق نمیشود. من بایـد جـایے بروم ڪہ مسیـرم بہ #شهــادت نزدیـکتر باشـد .»
بہ اصرار زیاد میخواست برود #سپاه و با پیگیری شدید شبانهروزیاش، خدا را شڪر رفت و بعد گفت : «میخواهم بروم #سخت_ترین یگان های سپاه» کہ بالاخره بہ یگان زرهے رفت . در عین حال ڪه در سپاه بود، عصرها هم میآمد و در ڪار ڪتاب ، فعالیت می ڪرد . به ڪتاب خیـلی علاقه داشت . هم زمان اردو #جهادی هم ڪہ بود، میرفت.»
✍ #راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی
#شهید_بی_سر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۶۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#آب_تنی #بیت_المال #اعزام #اصفهان
✍ظهرها که زهر آفتاب همه را از پا می انداخت،بچه های عراقی را می ریخت عقب تویوتا و می برد لب چاه آب. لباس هایشان را می کندند و #آب_تنی می کردند.
💢یک روز که من هم بودم، زیرپوشی از مقر همراهم بود.بهش گفتم برو یه آبی به بدنت بزن و این زیرپوش رو بپوش.
♻️زیر بار نرفت که از وسایل #بیت_المال استفاده کند!آنجا بود که فهمیدم لباس رزمش را هم قبل #اعزام،با پول خودش از #اصفهان خریده.
🍀راوی:احمد اکبریان،فرمانده شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۳۱۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۶۱
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#فیلم #مصاحبه #اسارت_جابر #شهادت_جابر
✍در هتل دیدم که داعشی ها در شبکه هایشان از یک برنامه ویژه خبر می دهند.
همان شب، #فیلمش را دیدم. داعشی ها بعد از درگیری و به آتش کشیدن پایگاه جشن گرفتند و پایکوبی کردند.
تا سوار شدند که منطقه را ترک کنند #جابر از پشت خاکریز بلند شد ایستاد.
💢داعشی ها بلافاصله رفتند سراغش.به حالت بی هوش بود که رسیدند بالای سرش. بند پوتینش را باز کردند و دست هایش را از پشت بستند. داشت از پهلویش خون می رفت.
تا برسند شهر القائم توی ماشین مدام می زدند به سر و صورتش. او را بردند داخل اتاقی و ازش #مصاحبه گرفتند.
♻️با ابهت رو به دوربین خودش را معرفی کرد: محسن حججی هستم اعزامی از اصفهان،شهرستان نجف آباد. فرمانده دبابه(تانک)هستم و یک فرزند دارم.
💠توی #فیلم نشان دادند که چگونه سرش را بریدند و بعد هم پاهایش را بستند به عقب یک وانت و توی شهر چرخاندند. دیگر نتوانستم بقیه اش را ببینم بی هوش شدم
🍀راوی:احمد اکبریان،فرمانده شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۳۱۷
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃🌸🍃🌸🍃
دقت کردین در سالهای اخیر دو شهید داشتیم که تاثیر فوق العاده ای بر فضای کشور و دلهای مردم داشتن؛
شهید محسن حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی،
چیزی که خیلی مهمه این هست که هر دوی این شهدای بزرگوار به نحوی خودشون رو مرید سردار شهید احمد کاظمی میدونن، جالبتر اینکه هر دوی این شهدا اربا اربا به دیدار معبود رفتن...
#رفیق_شهید_شهیدت_میکنه
✍ بِنتُ الزَهراء
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_محسن_حججی
شادی روحشان #صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰 خشنودی قلب امام زمان (عج)
🌸چند روز پیش به قصد دیدار پدر و مادرم راهی شدم🚶♂️
🌸بین راه نیت کردم که برای خشنودی قلب نازنین امام زمانم 💚 دست پدر و مادرم را بوسه بزنم...
🌸و چقدر خوشحال بودم که توانستم دل امام زمان _عج_ را شاد کنم. 😍
📚 قسمتی از دست نوشته های شهید در کتاب "سربلند"
#شهید_محسن_حججی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۶۲
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#بدن_بی_سر
✍برگشتم به حاج سعید گفتم:آخه من چطور این بدن ارباًاربا رو شناسایی کنم؟! خیلی به هم ریختم.رفتم سمت آن داعشی.سرش داد زدم: شما مگه مسلمون نیستید؟
💢به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تندتند حرف هایم را ترجمه می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده اند القائم،بپرسید .
♻️فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می گوید اسیرتان را این طور شکنجه کنید؟نماینده داعش گفت: تقصیر خودش بوده!پرسیدم:به چه جرمی؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد:
💠از بس حرصمون رو در آورد،نه اطلاعاتی به ما داد. نه اظهار پشیمونی کرد.نه التماس کرد! تقصیر خودش بود با اون چشم ها و لبخندش!ترس و دلهره از چشمان آن داعشی بیرون می زد.
🍀راوی:مهدی نیساری،هم رزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۶ ص ۳۲۴
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۶۳
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
🍀#وصیت_شهید
🔰#قسمت_اول
بسم الله النور...
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک"
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
#هرگز نمیرد آنکه دلش #زنده شد به #عشق
#ثبت است بر جریده عالم #دوام ما...
چند ساعتی بیشتر به #رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه #حس و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی #شکر خدای منان را به جای بیاورم...به حسب #وظیفه چند خطی را به عنوان #وصیت با #زبان_قلم می نویسم...
نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر #عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...
بدون شک #شیر_حلال_مادرم، #لقمه_حلال_پدرم و #انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
📚#کتاب_سربلند،ص ۳۶۲
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌴مهم سربازی برای امام زمان(عج) است...👆
#شهید_محسن_حججی
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌱🥀🌱🥀🌱🥀
🌸محسن در سوریه با شهید روحالله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند.
وقتی روحالله قربانی شهید شد، محسن خیلی ناراحت شد.
مدام عکسش رو نگاه میکرد و میگفت: این آقا روحالله خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد.
🌸همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، عرب نبودا اما نمیدونم چجوری انقدر ماهرانه چفیه رو دور سرش میپیچید...
🌸بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد.
داشت در مورد همین عکس معروف آقا روحالله صحبت میکرد. همان عکسی که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود.
به نقل از: همسر شهید محسن حججی
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهدای_مدافع_حرم
🍃🌹صلوات
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊