eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مهربان در حالیکه چهره اش گرفته بود گفت:میدونم امشب خیلی بی عقلی کردم اما بیشتر از این دیگه نمیتونم بی عقل باشم که به خانواده ام بگم،.میدونم که اگه باخبر بشند حداقل منو زنده نمیزارند… گفتم:دیگه در موردش حرف نزنیم. مهربان ساعت رو نگاه کرد و گفت:بهتره برم خونه الان ساعت ۹میشه و بابا صداش در میاد،،براش ماشین گرفتم و رفت.مهربان که رفت دلم براش تنگ شد.میدونستم که خیلی دوستش دارم.یکسال از اون شب گذشت و من بامهربان بودم ..بابا که گفته بود یکسال خودتو ثابت کن تا مغازه رو دوباره بهت برگردونم به وعده اش وفا کرد و برای خودم مستقل شدم و شروع به کار کردم…کار و خونه که داشتم ،حالا نوبت خواستگاری از مهربان بود…یه روز به مهربان گفتم:میخواهم بیام خواستگاری…مهربان شاد و خوشحال گفت:وای…چقدر خوب،یعنی دیگه میتونیم باهم زندگی کنیم…گفتم:چرا که نه….اما اول با خانواده ات صحبت کن و از بابا وقت بگیر تا من تنهایی باهاش حرف بزنم بعد با خانواده ام بیاییم خونتون برای خواستگاری……. ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مهربان با باباش هماهنگ کرد و باباش بیرون از خونه قرار گذاشت تا یه چایی هم بخوریم..اولین باری بود که پدرشو میدیدم….قیافه ی خیلی قاطع و جدیی داشت…توی اون ملاقات بابای مهربان به من خیلی خشک و رسمی گفت:من از طریق مادر مهربان خیلی وقته قضیه ی شما و دخترم رو میدونم و راستش اصلا موافق نبودم و نیستم،…من میدونم که شماها اصلا برای هم ساخته نشدید..شما اهل زن و زندگی مشترک نیستید،،من مطمئنم که خیلی زود دخترمن هم دلتو میزنه و میری سراغ یه دختر دیگه و من میمونم و یه دختر عاشق که شاید مجبور بشه با قرصهای اعصاب باقی زندگیشو سپری کنه..گفتم:اشتباه میکنید.من واقعا عاشق مهربان هستم و از ته دل میخوامش…بابای مهربان گفت:شما یه دختره سه ساله دارید و دقیقا سه ساله که قیدشو زدید،حتی نمیدونید بچه ات چه شکلیه .قطعا شما ادمهارو خیلی راحت کنار میزارید.هیچ پدری نمیتونه بیخیال بچه اش بشه ولی شما به راحتی و بدون دغدغه ازش گذشتید.زبونم بند اومده بود و نمیدونستم چی بگم که حرفمو قبول کنه …. ادامه.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 ترجیح دادم سکوت کنم تا حرفهاش تموم بشه…پدرش ادامه داد:خیلی دوست دارم کمکت کنم تا دست از سر دخترم بردارید و اجازه بدید حداقل دخترم خوشبخت بشه..اما حیف که زورم به مهربان نرسید و نخواهد هم رسید.مهربان چشمش توی این دنیا فقط تورو دیده و میبینه و حرف منو اصلا قبول نمیکنه و فقط شمارو میخواهد…مکثی کرد و به دور دست نگاه کرد و ادامه داد:خوشبخت بشید هر چند بعید میدونم…مطمئنم که یه روز باید دخترمو از خونه ی شما برگردونم خونه ام.گفتم:من قول میدم که خوشبختش کنم…بسپارید دست من…باباش لبخند غمگینی زد…..لبخندی که مشخص بود پشت اون خیلی حرفها بود…شب مهربان پیام داد:بابا راضی شده.میتونی به خانواده ات بگی بیاند خواستگاری…براش نوشتم:خیلی خوشحالم..حالا نوبت توعه که با خانواده ی من آشنا بشی.بعدش میاییم..مهربان نوشت:وای اکبر..من‌میترسم…یه وقت قبولم نکنند چی؟؟گفتم:قبول میکنند.تو بیا…مهربان گفت(نوشت):اکبر..یه حرفی بزنم..براش نوشتم:چی ؟بگو عزیزم…. ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مهربان جواب داد:راستش،چند وقته که احساس میکنم باردارم..اکبر..خیلی میترسم..نکنه واقعا باردار باشم؟؟با این پیام بدنم یخ کرد..با عصبانیت براش نوشتم:مهربان اگه حامله بودی از همین الان میگم که باید سقطش کنی.درسته که دوست دارم پدر بشم اما برای من الان زود….اصلا هنوز ما برای ازدواج توی هیچ مرحله ایی نیستیم که بخواهیم بچه رو نگه داریم…چند دقیقه هیچ پیامی نیومد و بعدش زنگ زد.متوجه شدم که از خونه به بهانه ایی بیرون رفته تا به من زنگ بزنه…تماس رو برقرار کردم و مهربان بدون سلام گفت:لعنت به من..بخاطر عشق عین احمق‌ها کور شدم.آخه من چه مرگمه؟..گفتم:اروم باش مهربان جان!!!چرا با خودت اینجوری میکنی،؟همین الان که بیرونی برو داروخونه و یه بیبی چک بخر،شاید اصلا باردار نیستی!!انگار که تازه به خودش اومده باشه زود خداحافظی کرد و رفت خرید و برگشت خونه..به نیم ساعت نکشیده پیام داد:وای وای اکبر..مثبته..من از تو باردارم..نوشتم:شاید اشتباه شده فردا برو آزمایش خون بده… ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مهربان ازمایش داد و باز مثبت اعلام شد،.رفتم از عطاری دارو گرفتم و گفتم:بیا فلان جا دارو خریدم.زود بخور.عطاری میگه زود اثر میکنه و هیچ سختی هم نداره…اومد و دارو رو دادم بهش و گفتم:مهربان جان!!ما حالا خیلی وقت داریم تا بچه دار بشیم.،.الان هم زوده و هم موضوع ازدواج و زمانش مشخص نیست…مهربان با دستهای لرزون دارو رو گرفت و فقط نگاهم کرد،…اون نگاهش از صدتا فحش برام بدتر بود..اون شب دارو رو یواشکی خورده بود..تا قبل از خواب که خبری نشد…صبح که رفتم مغازه نیم ساعتی نگذشته بود که مهربان زنگ زد و گفت:اکبر برو خونه ات ،منم دارم میام اونجا..مرخصی گرفتم و سرکار نرفتم،،دارم میام،تو هم زود خودتو برسون…کلید خونمو داشت..سریع خودمو رسوندم و دیدم رنگ به چهره نداره و مثل مار به خودش میپیچه….اروم جیغ میکشید و گریه میکرد…مهربان با حال زار گفت:از دیشب که دارو رو خودم دارم زجر میکشم..اکبر دارم میمیرم…بالاخره بعداز چهار ساعت،…(خوب یادمه که درست چهار ساعت درد کشید)تا مهربان گفت تموم شد.... ادامه.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 اون شب مهربان اصلا حالش خوب نبود و مدام به خودش لعنت میفرستاد.صبح که شد هر چند حالش بهتر نشده بود اما از خونه ی من مستقیم رفت سرکار و بعدش خونه ی خودشون…بعداز اون اتفاق مهربان دچار افسردگی شدیدی شد و از من دوری کرد..هر وقت باهاش تماس میگرفت و میخواستم ببینمش بهانه میاورد و بالاخره یه روز حرف دلشو زد.مهربان گفت:من اشتباه کردم…گفتم:چه اشتباهی؟دوستی با منو میگی یا سقط جنین رو؟دلم میخواست ازش سقط رو بشنوم اما مهربان گفت:کلی میگم..در کل دوستی منو تو اشتباه بوده.تمام کارامون از اساس غلط بود..با این حرفش خیلی ترسیدم..وحشت داشتم که از دستش بدم برای همین گفتم:مهربان بیا زودتر ازدواج کنیم..اما مهربان همش بهانه اورد..چون خیلی پیگیر بودم و دلم میخواست حتما همسرم بشه به زحمت و بعداز ۳-۴ماه راضیش کردم که بیاد و با خانواده ام آشنا بشه..روزی که رفتیم پیش خانواده ام مهربان حسابی به خودش رسیده بود…خدایی همیشه شیکپوش و مرتب بود.... ادامه.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 وارد خونه که شدیم مهربان سلام کرد ولی مامان و خواهرام بزور جوابشو دادند و محل نزاشتند…یه کم من با خانواده خوش ‌و بش کردم تا مثلا یخشون باز بشه که یکی از خواهرام سرتا پای مهربان رو نگاه کرد و با کنایه گفت:نه بابااااا…خیلی خوش تیپی،،فکرشو نمیکردم تا این حد خوش تیپ باشی….حالا بگو ببینم این لباسهارو خودت خریدی یا برادر ساده ی من؟آخه میدونی دخترای این دوره زمونه خیلی زرنگ شدند…تا یه پسر پولدار به تورشون میخوره تا کش مو رو هم باید پسره بخره…مهربان با دلخوری و خیلی جدی گفت:من کار میکنم…از ۱۸سالگی هم کار کردم و هم درس خوندم..من دختر کاملا مستقلم و‌نیازی به پول کسی ندارم..اصلا هم خوشم نمیاد آویزون جیب بابام یا شوهرم باشم…با این جواب مهربان خواهرم خودشو جمع و جور کرد ولی مشخص بود که حرص میخوره…رفتار بابا و زن داداشام با مهربان بهتر از اونا بود و خیلی زود صمیمی شدند و در حال حرف زدن بودن که مامان یهو بدون پرده و رک رو به مهربان گفت:من راضی به این وصلت نیستم..بنظر من شما دو تا بهم نمیخورید… ادامه ‌... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مامان گفت:بنظر من شما دو تا بهم نمیخورید.من دنبال یه عروس خاص هستم ،دختری که پولدار باشه و پول روی پول بزاره…مثلا بابای عروسم کادو یه خونه بده…مهربان با همون جدیت (درست مثل پدرش)گفت:ببخشید!!شما به دختراتون کادو خونه دادید؟؟؟یا پشت قباله بنام دامادتون خونه انداختید؟شرمنده پدر من نداره.پدرم جز من ۴تا دیگه بچه داره که هم باید جهیزیه بده و هم مخارج عروسی..همون خواهرم که حرصی بود گفت:پس تو باید با کسی که مثل خودته ازدواج کنی نه با پسر پولداری که ته تغاری هم هست…پریدم وسط حرف خواهرم و گفتم:برای من مهم نیست،،،مهم نظر خودم و مهربانه..ما عاشق هم هستیم و میخواهیم ازدواج کنیم…یهو خواهرام و مامان خندیدند..مامان با همون خنده اش گفت:عاشق!؟اصلا ولش کنید…ببین مهربان جان..!!من برای پسرم دنبال دختری هستم که چشم و گوش بسته باشه و هیچ وقت با پسری دوست نشده باشه..عروسهای من آفتاب و مهتاب ندیده بودند….از نظر من دختری که قبل از ازدواج با شوهرش دوست باشه ،زن زندگی نیست……… ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مهربان خیلی ناراحت شد و کیفشو برداشت و گفت:کسی دنبال دست نخورده میگرده که پسر خودش هم دست نخورده باشه نه اینکه یه دختر سه سال و طلاق گرفته باشه و توی گذشته اش دهها دوست دختر داشته باشه و دو بار هم معتاد شده و ترک کرده باشه.نمیگم منو خانواده ام خیلی خوب هستیم اما حداقل ادعایی ندارم.خداحافظ..مهربان اینو گفت و از خونه زد بیرون..تادیدم که مهربان داره میره بلند شدم و صداش کردم و گفتم:وایستا مهربان.ازت خواهش میکنم…مهربان برگشت و خیلی عمیق و ناراحت نگاهم کرد و شمرده و بلند گفت:نمایش تاثیر گذاری بود،آفرین……اکبر ممنونم که بهم ثابت کردی از من سرتری و بدرد تو و خانواده ات نمیخورم..ممنونم.خیلی ممنونم…گفتم:مهربان مهم منم که تورو میخواهم..اگه تو برام مهم نبودی الان بهت التماس نمیکردم،،مهربان پوزخندی زد وگفت:دیگه اصلا برام مهم نیست حتی اگه باهام بهم بزنی..الان فقط دلم میخواهد برم خونه.... ادامه.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 مهربان گفت:بخاطر عشقم از جون دل برات مایه گذاشتم و پشیمون هم نیستم،بهتره با هر کی که خانواده ات پیشنهاد میدند ازدواج کنی اکبر..مهربان از خونه زد بیرون و سوار تاکسی شد و بسمت خونشون رفت..برگشتم و با خانواده ام بحث کردم…خواهر بزرگم گفت:خواهر شوهر من بهترین گزینه برای تو هست..همه هم موافقند،گفتم:من هیچ کسی رو نمیخواهم جز مهربان…بابا گفت:نگران نباش پسرم ،،،خودم میرم خواستگاری…خونه همهمه ایی شد…چون حوصله نداشتم،،زدم بیرون و رفتم خونه ی خودم..هر چی زنگ زدم به مهربان جواب نداد…دوباره هوای مواد زده بود به سرم و دلم میخواست یه کم مصرف کنم تا اروم بشم..من اعتیاد رو تجربه کردم،،تقریبا مثل پرخوری عصبیه.کافیه توی زندگی به مشکلی بربخوری فکر میکنی مواد حلال مشکلاته و برای همین میری سمتش ،درست مثل پرخوری عصبی که وقتی ادم عصبی میشه میره سمت غذا و با جویدن و خوردن غذا به ارامش موقت میرسه…با خودم گفتم:یه کم مواد مصرف کنم و اروم بشم تا بتونم درست تصمیم بگیرم که چیکار کنم و چطوری مهربان رو راضی کنم…؟ ادامه ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 باخودم میگفتم همین یک بار رو میکشم و دیگه نمیزارم به اون اعتیاد دچار بشم،خیلی کم مصرف میکنم…مواد تهیه کردم و مشغول شدم،.هر پکی که میزدم شماره ی مهربان رو میگرفتم و وقتی جواب نمیداد پک بعدی رو عمیق تر میکشیدم…کم کم از مهربان متنفر شدم که چرا جواب تلفن منو نمیده،،منی که هیچ کسی تا به حال بهم نه نگفته بود..تنفرم باعث شد اونو عامل بدبختی‌هام بدونم و بیشتر به مواد پناه ببرم…۲-۳روز توی دنیای خودم و مواد سیر کردم….خانواده همه زنگ میزدند جواب نمیدادم….روز چهارم مهربان تماس گرفت اما من افتاده بودم رو لج و لجبازی برای همین گوشی رو جلوی چشمهام گرفتم و فقط اسمشو نگاه میکردم و میشمردم که چند بار تماس میگیره….بعد تماسهای بی پاسخی که من با مهربان داشتم رو شمردم و با خودم گفتم:مهربان خانم!؟هنوز چند تا دیگه تماس مونده تا با من مساوی بشی..شمارمو بگیر که داری خوب میگیری…هم مصرف میکردم هم تماسهارو میشمردم…… ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 روز پنجم شد و چون شب تا صبح سر بساط بودم دم دمای صبح خوابم برده بود..وقتی چشمهامو باز کردم دیدم عصر شده..صدای گریه ی خانمی منو به خودم اورد و سرمو برگردوندم و دیدم مهربان بالاسرم نشسته و زار میزنه و اشک میریزه..گفتم:مهربان!تو اینجا چیکار میکنی؟؟مهربان گفت:آخه من از دست تو چه خاکی توی سرم بریزم..از دست این دل وا موندم؟؟دیگه خسته شدم اکبر!!آخه چرا؟؟همه زنگ زدند و نگرانت هستند.دیشب بابات زنگ زد خونمون و قرار خواستگاری گذاشت…حالا من چیکار کنم؟سعی کردم از جام بلند شم اما توانشو نداشتم روی پاهام بایستم…در حالیکه تلو تلو میزدم گفتم:ترک میکنم مهربان….باور کن.از همین امروز..فقط منو تنها نزار.اگه تنهام بزاری کارتن خواب میشم…التماست میکنم…طفلی مهربان نمیدونست چیکار کنه؟؟وقتی حس کردم مهربان مردود مونده زود گفتم:اجازه بده بیام خواستگاری….تا روز خواستگاری خیلی کم مصرف میکنم و بعدش کلا ترک میکنم..و قول میدم دیگه هیچ وقت سمت مواد نرم.... ادامه ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---