eitaa logo
فلسفه ذهن
892 دنبال‌کننده
138 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
با توجه به اینکه همه محتواهای کانال فلسفه ذهن کاملا تولیدی و اختصاصی هستند، بسیار ممنون می‌شویم جهت حفظ مالکیت فکری و حمایت از کار تولیدی، نقل مطالب همراه با ذکر منبع باشد. همچنین لطف می‌فرمایید اگر کانال را به گروه‌ها و افرادی که احتمالا علاقمند به این قبیل مباحث هستند، معرفی بفرمایید. با تشکر فراوان 🌹 @PhilMind
هدایت شده از فلسفه ذهن
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را در کانال فلسفه ذهن ببینید: @PhilMind همراه با ترجمه کلیپهای آکادمیک و بخشهایی از مناظرات علمی مرتبط و معرفی منابع فارسی و انگلیسی و ...
📚 📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است. 📕 نویسنده انگیزه‌ها و استدلال‌های را در فصل 1 بررسی می‌کند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفت‌های نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیت‌ها و ظرفیت‌های این پیشرفت‌ها، زمینه‌های متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره می‌گیرد. 📙فصل 2 بر راه‌حل‌های جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز می‌کند (اسپینوزا، لایب‌نیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوری‌های مهم فلسفی مدرن درباره بودند. در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در و محوریت دارد. 📘در فصل 5 نیز مفهوم و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینه‌های پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسم‌های فلسفی (از تا ) در این دوره شکل می‌گیرند و نیز صورت‌بندی اولیه از آنچه امروز آگاهی نامیده می‌شود. 📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه و ) ارائه می‌کند که بندرت در گزارش‌های استاندارد از ظهور در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇
⭕️ عمدتا با یکسری تکنیک‌ها و یافته‌های تجربی سروکار دارد و فی‌نفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف هستیم. ⭕️ این‌که شبکه‌های عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیک‌های الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار می‌شود و کدام پروتئین‌ها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپس‌ها انجام می‌دهند و هر ناحیه مغز عهده‌دار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی. بلکه این تحلیل‌های پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافته‌های فوق سوار می‌شود و هریک در چارچوب پیش‌فرض‌ها و اولویت‌های وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی می‌گیرد. ⭕️ به نظر می‌رسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق می‌کند. بدین‌ترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما این‌که هدف‌گذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمی‌رسد. ⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روش‌ها و یافته‌های این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. این‌که پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافته‌ها را تحلیل و استفاده می‌کنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمی‌آورد. ⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافته‌های تجربی باید محققانه و جامع‌نگر باشد. مع‌الاسف مشاهده می‌شود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در یا یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام می‌گیرد تا در تقویت و تأیید آموزه‌ای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید. ⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانش‌پژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیل‌هایی را تشخیص می‌دهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد. بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافته‌های مرتبط با موضوع و ارائه‌ای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است. @PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با (اطلاع) در دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارش‌پذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیم‌گیری و ... . 💥مفهوم awareness بدین‌ترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالی‌ست که (/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد. مثلا شخص در اثر (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژه‌های اطراف دریافت می‌کند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این داده‌های دریافتی تنظیم می‌کند. اما علاوه بر این جنبه‌های کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه می‌کند. 💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعه‌ای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهت‌ها و تفاوت‌های ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف اتفاق می‌افتد که در واقع خصیصه‌های ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست. 💥ولی اگر تمام این فرآیندهای در مغز آن شخص و محتواهای گزارش‌پذیر متناظر با آن‌ها در اختیار ما قرار گیرد، نمی‌توانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگی‌های تجربه ادراک رنگ‌ها، از سنخ ویژگی‌های ساختاری نیستند. به یاد بیاوریم که در نمونه‌های طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد می‌بیند)، تمام این ویژگی‌های ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی می‌بیند، اما در قیاس با انسان‌های نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد. 💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی می‌داند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصب‌شناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود. 💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره حالات ذهنی، یک معرفت سوم‌شخص و ابجکتیو از یک حقیقت اول‌شخص و سابجکتیو است. متد اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبه‌های کارکردی و قابل مشاهده سوم‌شخص است - ندارد. این یافته‌ها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصه‌های مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل آگاهی نمی‌کند. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ویدیو درباره خصوصی‌بودن صحبت می‌کند و به نمونه‌های هم ارجاع می‌دهد که مثلا قرمز را سبز می‌بینند و بالعکس. طیف معکوس عموما بعنوان مثالی علیه استفاده می‌شود که ورودی‌ دیتاها از محیط و خروجی رفتاری و گفتاری یکسان است، اما همچنان تجربه درونی از رنگ متفاوت باقی می‌ماند. 🔻توضیحاتی که ویدیو درباره غیرمفهومی‌بودن رنگ‌ها یا تجربه درد ارائه می‌کند، بمعنای دسترسی‌ناپذیری تجربه پدیداری برای گزارشات شفاهی است. برخی فیزیکالیستهای تقلیل‌گرا مانند خصیصه غیرمفهومی‌بودن را دلیل ویژگی‌هایی از این‌دست دانسته‌اند. هرچند بین غیرمفهومی‌بودن ویژگی و پدیداری‌بودنِ بازنمایی آن همچنان برقرار مانده که: چرا و چطور اولی به دومی منجر می‌شود؟ 🔻برخی دیگر مانند ویژگی‌های پدیداری را هم مفاهیمی توصیف‌پذیر و قابل انتقال به یکدیگر می‌دانند. به اعتقاد ایشان ناتوانی زبانی ما مانع تحقق چنین هدفی‌ست و یک زبان قدرتمند و توصیف کافی و وافی (ولو در حد میلیون‌ها کلمه) خواهد توانست حتی یک شخص کورمادرزاد را از کیفیت ادراک بصری رنگ‌های مختلف آگاه سازد. دیدگاهی که البته بنظر می‌رسد ناشی از نادیده‌گرفتن ماهیت تجربه پدیداری‌ست. @PhilMind
🎙وبینار : 🔺🔺بازگشت همه روان‌انگاری به نوظهورگرایی؛ چالش مشترک دو ایده متعارض معاصر درباره آگاهی🔺🔺 🎤سخنران : دکتر مهدی همازاده ⏰زمان:‌ چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 18 چکیده: همه روان‌انگاری (پنسایکیزم) به عنوان جایگزینی برای نوظهورگرایی (ایمرجنتیزم) پیشنهاد شد تا آگاهی را نه برآمده و حاصل پیچیدگی سطوح پایین، بلکه حقیقتی بنیادین و پایه در جهان بداند و از این رهگذر، بر چالش‌های پیش‌روی نوظهورگرایی فائق آید. من در این سخنرانی ابتدا رویکرد نوظهورگرایی و دو نسخه ضعیف و قوی آن را توضیح می‌دهم و به نقد و بررسی آن از منظر فیزیکالیزم می‌پردازم. سپس با تبیین رویکرد همه روان‌انگاری و تطوار نسخه‌های آن طی دهه‌های اخیر، سعی می‌کنم نشان دهم نسخه‌های معقول‌تر همه روان‌انگاری - که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند - با چالش اصلی نوظهورگرایی مواجه می‌شوند و عملا ذیل همان چارچوب قرار می‌گیرند. همچنین ضمن اشاره به دیدگاه حدوث جسمانی ملاصدرا، مشابهت اساسی آن با نوظهور گرایی قوی و چالش مشترک آن با دو ایده فوق را توضیح خواهم داد. 🔻🔻اطلاعات بیشتر : http://scs.ipm.ac.ir/talk.jsp
IPM_Dr. Homazadeh.mp3
28.05M
صوت ارائه بحث با عنوان «بازگشت پنسایکیزم به ایمرجنتیزم؛ چالش مشترک دو تئوری متعارض معاصر درباره آگاهی»، دکتر همازاده، پژوهشگاه IPM، چهارشنبه 23 شهریور 1401 @PhilMind
🚩 شواهدی قوی وجود دارد که در یک سیستم بیولوژیک شبیه ما،‌ بر یک پایه‌ی متشکّل از کالبدشناسی (آناتومی)، شیمی و میدان‏های الکتریکی گسترش می‏یابد. اما سیستم‏های کامپیوتری برای مشارکت و حمایت از فرآیندهای شناختی ما «برنامه‏نویسی» می‏شوند و داده‏های ورودی براساس توانمندی ما در فهم معنای اطلاعات مختلف، سازمان‏دهی می‏شوند. ما این داده‏ها را با استفاده از لگاریتم‏ها و فرمول‏های منطقی و ریاضیاتی و علمی پردازش می‏کنیم؛‌ لگاریتم‏ها و فرمول‏هایی که برای توصیف درک شناختی ما از جهان بیرون و درون،‌ توسعه داده شده‏اند. 🚩 عوامل مختلفی، توانایی خلق سیستم‏هایی با – که قابل مقایسه و سازگار با آگاهی بیولوژیکی ما باشد – را محدود می‏سازد؛ مثلاً: 1⃣ سیستم ادراک حسّی ما، اطلاعات را با استفاده از مودالیته‏های حسّی بیولوژیکی در انسان،‌ یکپارچه می‏سازد. در نتیجه سیستم‏های را وا می‏داریم با ما در محدودیت‏های این مودالیته‏های حسّی شریک شوند. 2⃣ در حال حاضر تعامل با این سیستم‏ها، مقیّد به ظرفیت‏های حرکتی و ادراکی ماست. 3⃣ سیستم‏های کامپیوتری از طریق سوئیچ‌کردن‏های الکترونیکی، قدرت‏های الکتریکی، و بر پایه تراشه‏ها کار می‏کنند؛ یعنی کاملاً متفاوت از شیوه‏های چارچوب سه‏گانه بیولوژی آناتومی و الکتروفیزیولوژیک و شیمی. 4⃣ سیستم‏های کامپیوتری با استفاده از سطوح بسیار پیچیده و سنگین پردازش موازی اطلاعات کار می‏کنند. 5⃣ سیستم‏های کامپیوتری با بکارگیری منطق‏های ریاضیاتی، برنامه‏نویسی می‏شوند. ولی مشخّص نیست که سیستم‏های پردازش بیولوژیک انسانی، بر هیچ شکلی از گونه‏های منطقی استوار باشد. 🚩 یکی از اعتراضات مهم که امثال جان سرل بر مدل‌های محاسباتی و رایج در تولید سیستم‌های هوش مصنوعی داشتند، این بود که نوروفیزیولوژی و بیوشیمی را نادیده می‌گیرند و صرفاً بر فرآیندهای پردازش اطلاعات تمرکز می‌کنند. 🚩 هرچند همان‌طور که پگل و کریستین (2017) توضیح داده‌اند، سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر، جایگزینی معدنی از اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، قدرت الکتریکی بجای نوروشیمیایی،‌ و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های برنامه‏نویسی براساس پروتئین و DNA را بکار می‏گیرند. آیا می‌توان منتظر چشم‌انداز جدیدی از تولید بود؟ @PhilMind
فلسفه ذهن
💥ند بلاک – استاد دانشگاه نیویورک و از پیشگامان #فلسفه_ذهن – در برابر دیدگاه #توهم_گرایی امثال #دانیل
🌕 یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در و ، تفسیر مشاهده شده برای تبیین آگاهی‌ست. استانیسلاس دهاین، یکی از دانشمندان برجسته در این حوزه، چهار "امضا" برای در تعریف می کند: یک محرک آگاهانه به فعال‌سازی شدید نورونی می انجامد که آن هم باعث جرقه ناگهانی مدارهای آهیانه ای و پیش پیشانی مغز می شود. دوم، در EEG دسترسی آگاهانه با یک موج آهسته به نام موج P3 همراه است که تا یک سوم ثانیه پس از محرک ظهور می یابد. سوم، جرقه آگاهانه همچنین باعث شلیک متأخر و ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا می شود. در نهایت، بسیاری از نواحی مغز، پیام‌های دو جهته و همگام را در فواصل طولانی در کورتکس مغز مبادله می‌کنند. بنابراین یک شبکه مغزی سرتاسری شکل می‌گیرد (Dehaene, 2014, Consciousness and the Brain, Viking-Penguin, Ch. 4) 🌕 در پاسخ به دهاین برخی منتقدان اشاره کرده‌اند که چنین همبسته‌های تجربی برای تبیین حضور تجربه آگاهانه کافی نیست. به گفته کوخ، دهاین مشخص نمی کند چه نوع داده ای که در چه سیستمی تبادل می یابد، باعث ایجاد تجربه آگاهانه در موجودات بیولوژیک یا مصنوعی می شود (Koch, "In the Playing Ground of Consciousness", Science, 343 (6170), p. 487. 🌕 همچنین ند بلاک و دیگران استدلال می کنند که می تواند بدون دسترسی شناختی بالفعل وجود داشته باشد و در نتیجه مدل دهاین محدودیت دارد. دهاین در مقابل بر روی (جنبه های کارکردی آگاهی که در دسترس هدایت های رفتاری است: access consciousness) تمرکز می کند و تصور که متمایز از آگاهی دسترسی باشد را بسیار گمراه‌ کننده و نوعی گام نهادن در یک شیب لغزنده به سوی می داند (Dehaene, 2014, Ch. 7). استدلالی که در واقع بر فرضیات پارادایمی و ترجیحات متافیزیکی تکیه دارد. 🌕 قبلاً درباره تفکیک جنبه پدیدارانه آگاهی از جنبه کارکردی و شناختیِ آن مباحثی را منتشر کرده ایم. ند بلاک با تعابیر آگاهی پدیداری در مقابل آگاهی دسترسی از این تمایز یاد می کند و فلاناگان با تعابیر حساسیت تجربه ای در مقابل حساسیت اطلاعاتی و چالمرز نیز با تعابیر آگاهی پدیداری در برابر آگاهی روان شناختی. 🌕 ندبلاک در ویدیویی که ریپلای کرده ام، برخی شواهد از در توضیح این تمایز بیان می دارد. می توان گفت تقلیل جنبه پدیداری آگاهی به جنبه کارکردی، رایج ترین و ساده ترین استراتژی برخی از دانشمندان برای پاک کردن صورت آگاهی است که دیوید چالمرز در مکتوبات خود به تفصیل درباره این مسئله و این استراتژی سخن گفته است. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کروزول - از پیشتازان - به آزمون "اتاق چینی" جان سرل پاسخ می‌دهد👆 (توضیح این آزمون در پست‌های قبلی آمده که قابل جستجوست). 💥سرل البته فهم زبان را بمعنای سابجکتیو آن برای کامپیوترها نفی می‌کند و نه بمعنای کارکردی. به بیان وی نمادها برای ماشین‌های محاسباتی فقط یکسری شکل هستند. فهم هر نمادی وابسته به مشاهده‌گر است و فهم نمادها توسّط ماشین، نمی‌تواند موکول به برنامه‌نویسی دیگر باشد و این تسلسل ادامه یابد. 💥سرل خود در سال 1980 تعدادی اشکال به استدلال خویش، مطرح کرده که یکی از آن‏ها همین پاسخی‌ست که کروزول در اینجا (سال 2016) داده است: «جواب سیستم‏ها». ممکن است دور سیستم – شامل فرد داخل اتاق و کتاب راهنما و ... – یک خط بکشیم و بگوییم کلّ سیستم است که پرسش‏ها را درک می‏کند. این پاسخ می‏خواهد بگوید فقط یک بخش خاص از سیستم (مانند مرد داخل اتاق چینی) زبان را نمی‏‎فهمد؛ بلکه این کلیّت سیستم اتاق چینی است که درک زبان بدو منتسب می‏شود. 💥جواب سرل اینست که فرض کنید شخص این کتابچه را کاملاً به خاطر سپرده باشد و برنامه را با مراجعه به حافظه خویش، اجرا نماید. در نتیجه کل سیستم دیگر با بدن شخص، یکسان است و او (بمثابه کل سیستم) هنوز چینی را نفهمیده است. (See: Searle, 1980, "Minds, Brains, and Programs) 💥همچنین او خود تصریح دارد که در صدد نفی بمثابه یک ویژگی نوظهوریافته نیست. ادّعای محاسباتی که سرل هدف گرفته، اینست که صِرف پیاده‏سازی برنامه درست در ماشین، دربردارنده حالات ذهنی خواهد بود. (See: Searle, 1997, pp. 12-13) او خود حامی آگاهی از مغز است. @PhilMid
◾️جان سرل دلیل نادیده گرفتن «واقعیت امر ذهنی» (reality of the mental) را از جمله در اثر تمایل اوّلیه برای تقلیل مسائل فلسفی به پرسش‌های تکنیکی محاسبات (computation) می‌داند. (See: Searle, "Analytic Philosophy and Mental Phenomena", pp.421-423) او البته در عین اینکه مخالف چنین تقلیلی است و مشکلات تجربی و حتّی مفهومی در توصیف را می‌پذیرد و آن را «بنحوی باورنکردنی پیچیده» می‌نامد، اما «ماهیت منطقی این نوع رابطه» را باعث این می‌بیند که بتوان نتیجه گرفت حالات فیزیکی و ذهنی در جوهر واحد مغز وجود دارند. (Searle, 1983, Intentionality, Cambridge University Press, p.267) ◾️اما مشخص نیست چرا در نظر سرل اگر رابطه‌ای منطقی و ریاضیاتی بین امر بدنی و امر ذهنی وجود داشته باشد، حتماً باید این دو در یک جوهر واحد وجود داشته باشند؟ آیا اگر امر ذهنی را غیر فیزیکی فرض کنیم، امکان ارتباطی منطقی و ریاضیاتی با جهان فیزیکی منتفی است؟ به نظر می‌رسد قائلین به انواع و حتی – که امر ذهنی را در قالب «ویژگی‌های غیر فیزیکی» متعلق به یک «جوهر فیزیکی» توصیف می‌کند – هم قوانینی مشخص و فرمولیزه برای تبیین ارتباط بین ذهن و بدن را لازم می‌دانند؛ ولو این‌که قوانین مذکور از سنخ قوانین پایه‌ای و غیر قابل تقلیل به / اشتقاق از قوانین فیزیکی باشند. ◾️برود – نوظهورگرای انگلیسی – با تعبیر قوانین فراترتیبی (trans-ordinal laws) از این قوانین یاد می‌کند و چالمرز با تعبیر اصول پایه‌ای روان–فیزیک. این قوانین یا اصول پایه‌ای به ما می‌گویند که تجربه ذهنی چطور به خصوصیات فیزیکی جهان وابسته است؟ به بیان چالمرز اصول «روان-فیزیکی» با قوانین فیزیکی مداخله نخواهند داشت؛ چراکه به نظر می‌رسد قوانین فیزیکی قبلاً یک سیستم بسته را شکل داده‌اند. اما مکملی برای یک نظریه فیزیکی خواهند بود. یک نظریه فیزیکی، نظریه‌ای درباره فرآیندهای فیزیکی بدست می‌دهد و یک نظریه روان-فیزیکی به ما می‌گوید که این فرآیندها چطور منجر به بروز تجربه می‌شوند و در نتیجه، عناصری برای ساختن یک پل تبیینی در اختیارمان قرار می‌دهد. ◾️البته قوانین/اصول مذکور همچنان از سوی طرفداران یا یا ارائه نشده و چه بسا به عنوان شکاف معرفت‌شناختی باقی بماند، اما واضح به نظر می‌رسد که همین مقدار به معنای تأیید ارتباط قانونی و منطقی بین ذهن و بدن از سوی این دست نظریه‌پردازان است. شاید سرل عدم کشف و معرفی چنین قوانینی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن‌ها بداند، ولی در این صورت طرف مقابل نیز عدم کشف و معرفی توصیفی تجربی و مفهومی از ذهن فیزیکالیستی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن قلمداد خواهد کرد. @PhilMind
⭕️ استدلال جان سرل – که برای اثبات عدم یا معناشناسی در روبات‌ها ارائه شده – را غیر معتبر می‌داند؛ نه از این لحاظ که وجود حیث التفاتی و از معنا را در قبول دارد؛ بلکه از این جهت که اساساً قائل به وجود چنین چیزی حتی در مورد انسان‌ها هم نیست. ⭕️ وی در پاسخ به آزمون اتاق چینی می‌گوید اصل مسئله برای سرل، آگاهی از معناست و در واقع به منظر اول‏شخص فرد حاضر در اتاق چینی تکیه دارد. او سرل را متهم می‌کند که بین دو ادّعا خلط کرده است: ادّعای اشتقاق‌ناپذیری معنا از نحو/ساختار نمادها، و ادّعای اشتقاق‌ناپذیری آگاهی معنا از نحو. در نتیجه ایده درک اصیل زبان یا معناشناسی، از ایده آگاهی قابل تفکیک نیست. به بیان دنت، او امکان معناشناسی غیرآگاهانه را مدّنظر قرار نمی‏دهد. ⭕️ دنت توجه می‌دهد که نحو یا ساختار سمبل‌ها در زبان کامپیوتر را نه به صورت برنامه اجرانشده (و اصطلاحاً روی طاقچه)، بلکه به صورت نحوِ در حال اجرای بدن‏مند در یک ماشین متناسب سریع در نظر بگیریم. او می‌گوید این ساختار نمادها برای تحقق معنا کافی است و این تنها نوع معناشناسی است که وجود دارد. ⭕️ در نهایت یکی از مهم‌ترین دلالت‏های استدلال دنت اینست که فرض سرل در استدلالش اشتباه است که ذهن‏ها را دارای محتوا می‌داند؛ چرا که «چیزی به عنوان "حیث التفاتی درونی" وجود ندارد، به ویژه اگر به صورت ویژگی‏ای لحاظ شود که شخص بدان آگاهی و دسترسی خصوصی دارد». (See: Dennett, 1998, The Intentional Stance, The MIT Press, pp. 335-337.) ⭕️ قبلاً پست‌هایی در کانال منتشر کردیم که استدلال‌هایی به سود جنبه پدیداری برای حیث التفاتی ارائه می‌کرد. حتی بسیاری از فیلسوفانی که وجود در مورد حالات التفاتی را نفی می‌کنند نیز دسترسی سابجکتیو به محتوای این حالات را قبول دارند. سرل خود توضیح داده بود که معناشناسی اساسا با آگاهی شخص مفسر از نمادها (کلمات زبان) پیوند خورده و در واقع، اشتقاق معناشناسی از یکسری حرکات بدن‌مند فاقد آگاهی سابجکتیو از محتوا، یک تعریف کارکردگرایانه رادیکال از حیث التفاتی است. ⭕️ دنت درباره آگاهی در واقع علاوه بر آن‌که به شدت غیرشهودی است، خودشکن هم به نظر می‌رسد؛ چراکه طبق دیدگاه دنت، ادعای حذف‌گرایانه نیز نوعی محتوای توهم‌آمیز ذهنی خواهد بود. ضمن این‌که پذیرش و باور به توهمی‌بودن محتوای تفکرات و باورها و امیدها و امیال – که نقشی حیاتی در بقای ما دارند - می‌تواند علیه روند انتخاب طبیعی برای بقای گونه‌ی انسانی عمل نماید و این خلاف کارکردی است که دنت برای ذهن‌مندی ترسیم می‌کند. @PhilMind
📚 📕هندبوک انتشارات راتلج درباره ، توسط روکو جنارو - فیلسوف بازنمودگرا و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ایندیانای جنوبی - جمع‌آوری و در سال 2018 در 480 صفحه بچاپ رسیده است. 📘کتاب مشتمل بر سه بخش و 34 فصل است که برای اولین‌بار منتشر (و نه بازنشر) می‌شود. بخش اول به تاریخچه و پیشینه متافیزیکی آگاهی می‌پردازد و مباحثی مانند ، ، ، ، و ، و ... را در بر می‌گیرد. 📙بخش دوم به نظریه‌های معاصر آگاهی اختصاص دارد و مشتمل بر فصولی درباره ، تئوری (IIT)، تئوری (GWT)، نظریات مبتنی بر توجه، زیست‌شناختی، آگاهی‌ و ... است. 📗بخش سوم اما عناوین مهم در پژوهش‌ها درباره آگاهی را مدنظر قرار می‌دهد و بر آسیب‌های روان‌شناختی، خواب و رؤیاها، ، زمان، ، تجربیات چندحسی، و ، و تمرکز دارد. هر فصل با یک مقدمه کوتاه آغاز می‌شود و با فهرستی از منابع مرتبط به پایان می‌رسد که هم برای ناآشنایان با ادبیات بحث و هم برای پژوهشگران باسابقه‌ی این حوزه مفید است. 📓مقالات فصول مختلف به قلم نویسندگانی معتبر تحریر شده که برخی از شناخته‌شده‌ترین آن‌ها عبارتند از: ویلیام سیگر، روکو جنارو، برنارد بارس، دیوید بارت، دیوید پیت. @PhilMind
🔸دلیل بسیار خوبی وجود دارد که یک نظریه درباره ، باید در مورد پدیده‌هایی توضیح دهد که نه تنها شامل تمایزگذاری، یکپارچه‌سازی، گزارش‌کردن و کارکردهایی این‌چنین باشد، بلکه را نیز در بر گیرد. ... 🔹استدلال (بعنوان مخالف این تفکیک) بنحو بسیار جالبی، نوعی تمسک به است. او پدیدارشناسی خودش را بررسی می‌کند و به ما می‌گوید چیزی غیر از کارکردها نیافته تا تبیین نماید. 🔸... در وهله اوّل، اصلاً واضح نیست که حتی تمام موارد موجود در فهرست دنت - «احساس پیش‌بینی»، «خیال‌پردازی‌ها»، «لذت و ناراحتی» - موضوعاتی صرفاً کارکردی باشند. این‌که بدون استدلال ادعا کنیم تمام آن‌چه برای تبیین چنین مواردی لازم داریم، کارکردهای مرتبط هستند، بنظر می‌رسد همان سؤال اساسی بحث باشد. 🔹و اگر این موارد بحث‌برانگیز را کنار بگذاریم، بنظر می‌رسد فهرست دنت یک فهرست ناقص از آن‌چیزهایی است که باید در توضیح داده شوند. «توانایی اشک‌ریختن» و «بی‌توجهی خوش‌دلانه نسبت به جزئیات ادراکی» پدیده‌های قابل توجهی هستند، ولی با واضح‌ترین پدیده‌هایی که لااقل خود من در هنگام می‌یابم، فاصله زیادی دارند. بسیار واضح‌تر، تجربه و خود حوزه پدیداری است و هیچ‌کدام از توضیحات دنت دلیلی برای این باور به ما نمی‌دهد که چنین مواردی نیاز به تبیین ندارند یا این‌که تبیین کارکردهای مرتبط، آن‌ها را تبیین می‌کند. 🔸چه اتفاقی ممکن است در این‌جا افتاده باشد؟ شاید کلید اصلی در نکته‌ای باشد که جاهای دیگر به عنوان پایه و اساس فلسفه دنت توصیف شده است: «مطلق‌گرایی سوم-شخص» (third-person absolutism). اگر فردی منظر سوم‌شخص را درباره خودش در نظر بگیرد - به اصطلاح از بیرون به خود نگاه کند - بدون شک این واکنش‌ها و کارکردها، کانون اصلی مشاهدات هستند. اما مسئله دشوار در مورد تبیین آگاهی، دیدگاه از منظر اوّل‌شخص است. 🔹تغییر به منظر سوم‌شخص درباره منظر اول‌شخص - که یکی از حرکات مورد علاقه دنت است - دوباره فرض می‌گیرد که آن‌چه نیاز به تبیین دارد، موضوعاتی کارکردی مانند پردازش‌ها و واکنش‌ها و گزارش‌هاست و لذا در یک قالب دوری شکل، استدلال می‌کند. 🔸... دنت در مقاله‌اش مرا به چالش می‌کشد تا شواهد «مستقل» (احتمالاً شواهد رفتاری یا کارکردی) برای «بدیهی‌شمردن» تجربه ارائه کنم. اما او دارد نکته را از دست می‌دهد. تجربه آگاهانه به نوبه خود برای تبیین سایر پدیده‌ها «بدیهی گرفته» نمی‌شود؛ بلکه پدیده‌ای است که باید در جای خود تبیین شود. و اگر معلوم شد که نمی‌توان آن را در قالب هویات پایه‌ای‌تر تبیین کرد، باید آن را تقلیل‌ناپذیر در نظر گرفت؛ همان‌طور که در مورد مقولاتی مانند مکان و زمان اتفاق می‌افتد. Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 31-33. @PhilMind
💠 پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇
♦️تونونی در استدلال برای تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات (Integrated Information Theory: IIT) می‌گوید این نظریه از شروع می‌شود و از آزمون فکری برای ادعای اینکه آگاهی همان اطلاعات یکپارچه‌شده است، استفاده می‌کند (Tononi, 2008, "Consciousness as integrated information: A provisional manifesto", P. 216). ♦️وی از ما می‌خواهد که یک دیود حساس به نور و یک شخص انسانی را تصور کنیم که هر دو به یک اتاق تاریک نگاه می‌کنند. به بیان تونونی، وقتی دیود حساس به نور، به اتاق تاریک نگاه می‌کند، تنها می‌تواند یک حالت را رد کند: اینکه اتاق تاریک است و نه روشن. ولی در مورد شخص بیدار می‌گوید: «وضعیت کاملاً متفاوت است. شاید فکر کنید که انسان بیدار هم بین روشنایی و تاریکی اتاق همان تمایز دیود بین نور و تاریکی را انجام می‌دهد. حال آنکه در واقع تعداد بسیار بیشتری از تمایز بین گزینه‌ها می‌گذارد و در نتیجه بیت‌های اطلاعات بیشتری تولید می‌کند» (Ibid, p. 218). ♦️به بیان دیگر این شخص علاوه بر نفی روشنایی اتاق، هر حالت دیگری که امکان ادراک حسی آن را دارد (مثلاً حرکت فیل آبی در اتاق و ...) نیز رد می‌کند. تونونی مدعی است که سطح مستقیماً با مقدار احتمالات ادراکی که توسط سیستم رد شده است، ارتباط دارد. این را "اصل حذف اطلاعات" (principle of information exclusion) نامیده‌اند. تونونی سپس از این اصل برای تعریف اطلاعات یکپارچه استفاده می‌کند: «این تحلیل پدیدارشناختی [آزمایش فکری دیود نوری] نشان می‌دهد که یک سیستم فیزیکی برای ایجاد آگاهی باید بتواند بین مجموعه بزرگی از حالات، تمایز قائل شود (اطلاعات) و باید این کار را بعنوان یک سیستم واحد انجام دهد؛ سیستمی که به مجموعه‌ای از اجزای علیت مستقل تجزیه نمی‌شود (یکپارچه)» (Ibid, p. 219). ♦️تونونی هیچ استدلال دیگری ارائه نمی‌کند، بلکه در مقالات متعدد از 2003 تا 2014 به صورت‌بندی تعاریف ریاضیاتی اطلاعات یکپارچه می‌پردازد. در حالی که یکی از مشکلات اساسی با تئوری او اینست که چرا باید آگاهی را حاصل اطلاعاتی از نفی گزینه‌ها بدانیم؟ وی از پدیدارشناسی خودش شروع کرده. پدیدارشناسی حتماً نقشی کلیدی در درک علمی آگاهی دارد. اما همان‌طور که استراوسون در نقد IIT متذکر شده، افراد می‌توانند براساس تجربیات سابجکتیو خودشان، به نتایج بسیار متفاوتی در مورد ویژگی‌های اساسی آگاهی برسند. ♦️بار اثبات بزرگی بر دوش تونونی وجود دارد تا دلایلی فراتر از شهود شخصی و مثال‌های ابتدایی برای حمایت از اصل حذف اطلاعات ارائه دهد. ضمن اینکه بدون استدلال‌های بیشتر و قوی‌تر، معقول بنظر نمی‌رسد که فرض کنیم اطلاعات یکپارچه، مولد آگاهی یا معادل آنست. حتی اگر اصل حذف اطلاعات را صحیح فرض کنیم، حداکثر نشان دهنده اینست که اطلاعات یکپارچه برای آگاهی لازم است، اما چرا کافی است؟ @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ دونالد هافمن - استاد شناخته‌شده دانشکده دانشگاه ایروین کالیفرنیا - از فواید و ناکارآمدی‌های (Computational Theory of Mind: CTM) می‌گوید👆 ❄️ اشکالات مختلفی در کانتکست فلسفی علیه مطرح شده؛ از جمله آزمون از سوی که درک معنا و را در رویکرد محاسباتی و زیر سؤال می‌برد، و اشکال (frame problem) یا حس عمومی (common sense) از سوی که را پیشامفهومی و فراتر از معرفت‌های گزاره‌ای می‌داند. ❄️ هافمن در اینجا از تقلیل یا تبیین کارکردگرایانه در رویکرد محاسباتی سخن می‌گوید. طبیعتاً اگر را اینهمان با/ یا حتی برآمده از کدهای برنامه‌ای و کارکردها در مغز بدانیم، مدل‌های محاسباتی و رویکردهای رفتارگرا در ساخت می‌تواند نویدبخش چشم‌انداز و تولید مصنوعی آگاهی باشد. اما اگر استدلال‌ها علیه این تبیین کارکردی را قابل توجه بدانیم، باید بدنبال رویکردهای جایگزین در هوش مصنوعی و باشیم که - برخلاف - مجددا ذیل رویکرد محاسباتی قرار نگیرد. @PhilMind
🎗از نظر ، جواهر پنج قسم‌اند: مادّه، صورت، جسم، نفس و عقل. البته اگر مادّه و صورت که با ترکیب هم جسم را تشکیل می‌دهند، کنار بگذاریم، در واقع سه قسم اصلی باقی می‌ماند: جسم، و (مجرد تام). عقل مفارق نه ذاتاً و نه فعلاً نیازمند مادّه نیست، نفس اما ذاتاً مجرد ولی فعلاً نیازمند به مادّه است. جسم هم که هویّتی مادّی دارد (ذاتاً). 🎗اما تعریفی از نفس ارائه می‌دهد که تقسیم فوق را به هم می‌زند. در نگاه و پیروانش، نفس نیز از سنخ عقول مفارق است؛ یک جوهر که فعلاً تدبیر و تصرف در یک بدن خاص دارد (مانند تدبیر و تصرّف ناخدا در کشتی). اما وابستگی نفس به بدن و مادّه را طبق تفسیر ، یک وابستگی عرضی می‌داند. کما این‌که خود شیخ‌الرئیس و تابعینش نیز قبول دارند. در نتیجه عملاً سه نوع جوهر در دیدگاه بوعلی به دو نوع جوهر اصلی ( و ) فروکاسته می‌شود. 🎗ملاصدرا اما تعریفی از نحوه وجود نفس دارد که آن را بعنوان جوهری سوم در کنار جسم و عقل (مجرد تام) معرفی می‌کند که امری بینابین است: «تصرّف نفس در بدن و تعلّق به آن، ذاتی نفس است. ... تصرفات نفس در بدن، مانند تصرف مفارقات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل می‌شود و استکمال می‌پذیرد.» (اسفار، ج8، صص348-347) 🎗بنابراین احتیاج نفس به بدن، مانند احتیاج صنعت‌گر به مغازه‌اش نیست که یک نیاز عارضی باشد و بتواند از آن جدا گردد. آلت‌بودن بدن برای نفس مانند ابزار اره و تیشه در دست نجار نیست که گاه آن را بردارد و گاه واگذارد. بلکه این احتیاج از همان ابتدا به مثابه یک نیاز جوهری در وجود نفس قرار دارد. چه این‌که نفس بدون بدن و قوای حسّی و طبیعی آن، استقلال در وجود ندارد. پس نفس مادام که به عنوان نفس وجود دارد، ناقص‌الذات و محتاج به بدن است و هویتش بدون اتصال به بدن شکل نمی‌گیرد و کامل نمی‌شود. (اسفار، ج9، صص116-115) 🎗بدین ترتیب جدایی نفس از بدن در هنگام ، چه توضیحی خواهد یافت؟ از منظر ، نفس مادام که نفس باشد، تعلّق ذاتی به بدن دارد. اما می‌تواند از نفسیت درآمده و در خویش به عقل مفارق تبدیل شود. در این‌صورت احتیاج و تعلق ذاتی به بدن ندارد و می‌تواند از آن جدا باشد. @PhilMind
🧩 یک نتیجه قطعی از یافته‌های اینست که بین تجربیات آگاهانه درونی و فرآیندهای مغزی، همبستگی () وجود دارد. و تقریبا قطعی بنظر می‌رسد که هر نوع خاص از تجربیات اول‌شخص، با گونه‌ای خاص از فعالیت‌های نورونی همبسته است؛ تجربه e1 با فرآیند عصبی n1 همبسته است، تجربه e2 با فرآیند عصبی n2 و ... . 🧩 اما آیا این یافته‌ها برای تبیین کافی‌اند؟ در این‌جا گروهی از دانشمندان (به پیشتازی دانیل ) اساسا منکر وجود پدیده اول‌شخص شده‌‌اند و تمام حقیقت آگاهی را همان کارکردهای مغزی و بدنی دانسته‌اند. گروهی دیگر (طرفداران اینهمانی)، داده‌های اول‌شخص را به داده‌های سوم‌شخص تقلیل می‌دهند. ایشان منکر وجود نیستند، اما آن را دقیقا معادل همین همبسته‌ها یا کارکردهای عصب‌شناختی (مثلا و ...) تعریف می‌کنند. 🧩 منظر علوم تجربی اساسا منظری سوم‌شخص و ابجکتیو است و وقتی به سراغ مطالعه پدیده‌ای می‌رود که ماهیتا منظری اول‌شخص و سابجکتیو دارد، یک تفاوت متدولوژیک بکار گرفته می‌شود که در نهایت تبیین پدیده مورد مطالعه را مناقشه‌برانگیز می‌سازد. استدلال‌های فلسفی مختلفی در این‌باره ارائه شده که می‌توان به مقاله حس و حال خفاش‌بودن (what it is like to be a bat) از تامس نیگل، مقاله "آنچه مری نمی‌دانست" از فرانک جکسون، مقاله "نامگذاری و ضرورت" از سول کریپکی، استدلال «امکان زامبی» و ... اشاره کرد که قبلاً در این کانال بدان‌ها پرداخته‌ایم. 🧩 بنظر می‌رسد برای حرکت به سمت دانشی تجربی درباره آگاهی (a science of ) باید این شکاف بین داده‌های اول‌شخص (درباره تجربیات آگاهانه) و داده‌های سوم‌شخص (درباره فرآیندهای عصب‌شناختی) را به رسمیت شناخت و بجای انکار پدیده اول‌شخص یا تقلیل غیرموجه آن به یافته‌های سوم‌شخص، بدنبال شناسایی و فرمولیزه‌کردن ارتباط بین این دو سطح از داده‌ها بود. 🧩 به بیان ، در جایی که بین دو دسته از داده‌ها هم‎‌تغییری سیستماتیک وجود دارد، می‌توانیم انتظار اصولی سیستماتیک داشته باشیم که زیربنا و تبیینی برای این هم‌تغییری باشند. در مورد آگاهی، می‌توان انتظار اصول پل‌زننده (bridging principles) را داشت که زیربنا و تبیین هم‌تغییری بین داده‌های سوم‌شخص و داده‌های اوّل‌شخص را فراهم آورد. یک نظریه تجربی درباره آگاهی در نهایت نظریه‌ای درباره این اصول خواهد بود. @PhilMind
از یک ایده جذاب در کنفرانس کالج دارموث (۱۹۵۶) آغاز گردید: می‏تواند بمثابه یک پردازشگر اطلاعات لحاظ شود. دیدگاه چشم‏انداز جدیدی را درباره مغز ایجاد کرد و شبکه‏های نورونی را بمثابه دستگاه‏هایی مطرح ساخت که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند. ❓در نتیجه پرسش مهندسان هوش مصنوعی این شد که مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسم‏ها می‏بینیم را بروز دهند؟ مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را در کسری از ثانیه بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیده‏اش، تجزیه و تفسیر کند؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامه‏ریزی و چطور اجرا و تنظیم می‏شود؟ ❓در ابتدا این‏گونه تصوّر می‏شد که شاید برخی اصول ساده و عمومی – مانند معادلات نیوتن – وجود داشته باشد که تمامی جنبه‏های هوش را تبیین کند. اما بتدریج آشکار گردید که هوش با حجم سنگینی از اطلاعات بشدت پیچیده و پردازش‏های چندلایه سروکار دارد. ❓البته با این وجود، بسیاری از محقّقان هوش مصنوعی در رشته‏های فلسفه، و روان‏شناسی اعتقاد ندارند که چنین حجمی از پیچیدگی برای دستیابی به هوش مصنوعی، ضرورت داشته باشد. آن‏ها امیدوار به برخی میان‏برها هستند که عملکرد سخت سیستم بینایی امروز – با استفاده از تعداد بسیار زیاد الگوریتم‏ها و محاسبات سنگین جهت فیلتر و بخش‏بندی و جمع‏آوردن جریان‏های ورودی و تنظیم آن‏ها - را دور بزند. یا مثلاً برخی از آن‏ها اعتقاد دارند پردازش‏های زبانی نمی‏توانند پیچیده باشند؛‌ چون توسّط مغزهای ما بدون زحمت و با سرعت عالی انجام می‏گیرد. ❓در مقابل برخی مهندسان هوش مصنوعی بر موضوعیت پردازش‌های پیچیده اصرار دارند و می‌گویند شاید ما به زمان بیشتری نیاز داشته باشیم تا همگان بر این تمرکز کنند که فرآیندهای پیچیده پردازش اطلاعات، چگونه می‏توانند باشند (بجای آن‏که استدلال کنند آیا فرآیند پردازش اطلاعات با مطالعات هوش مرتبط هست یا نه). ❓در برابر دیدگاه‌های اطلاعاتی، جان سرل – فیلسوف شناخته‌شده - یک تمایز مهم بین نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید حالات ذهنی با نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید روابط ورودی – خروجی را برجسته می‌سازد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز می‏نامد و درباره غلط‏بودن این ایده که دومی برای ذهن‏مندی موضوعیت دارد، استدلال می‏آورد. وجود علیّت ورودی – خروجی، را قادر به کارکردهای عملی در جهان می‏گرداند. چنین روباتی می‌تواند یکسری رفتارها و کارکردهای شبیه انسان را از خود به نمایش بگذارد. اما به تعبیر سرل، این‌ها دلالتی بر وجود علیّت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد می‏کند – ندارد. بلکه یک روبات موفّق می‏تواند بکلّی زامبی (فاقد حالات درونی) باشد. ❓بدین‌ترتیب برخلاف نگرش‌های کارکردگرایانه که صرفا بر پردازش اطلاعات ورودی و خروجی تمرکز کرده و ماده سازنده پردازشگر سیستم را فاقد اهمیت می‌داند، نوظهورگرایانی مانند سرل برای بیوشیمی مغز و ساختار شکل‌دهنده آن موضوعیت قائل‌اند که علت بروز در سطحی می‌شود. ❓هرچند که بنظر می‌رسد علاوه بر ساختار نوروبیولوژیک، الگوی پردازش‌های اطلاعاتی نیز در ظهور دخالت دارد و نوظهورگرایان باید بسمت دیدگا‌ه‌هایی بروند که ظهور و جهش آگاهی را بر پایه‌ای مرکب از ساختار پردازشگر و الگوی پردازش تعریف می‌کند؛ چه مانند سرل این آگاهی نوظهوریافته را همچنان پدیده‌ای فیزیکی در نظر بگیریم (نوظهوریافتگی ضعیف) یا پدیده‌ای غیر فیزیکی (نوظهوریافتگی قوی). @PhilMind
نشر خزان، کتاب «ذهن آگاه» نوشته دیوید چالمرز (۱۹۹۶) را با ترجمه سیدمصطفی حسینی بچاپ رسانده است. در متن ترجمه‌شده با معادل‌های مبهمی روبه‌رو هستیم که گاه با اصطلاحات رایج در میان اساتید فلسفه متفاوت است. مثلا «روی‌آورندگی» برای intentionality (بجای حیث التفاتی)، «فروکاستی» برای reductive (بجای تقلیل‌گرا) و ... . گاه حتی این معادل‌سازی‌ها دچار اشتباه هم می‌شود؛ مثلا ترجمه «هوشیاری» برای awareness که برای consciousness بکار می‌رود تا تمایز آن با وجه صرفا اطلاعاتی (و نه پدیداری) در awareness را یادآور شود و در اینجا برعکس عمل شده. ارائه راهنمایی‌های نادرست به مخاطب؛ از جمله تعبیر از دوگانه‌انگاری طبیعت‌گرایانه (نسخه چالمرز از پنسایکیزم) به اینکه نوعی کارکردگرایی غیرتقلیل‌گرایانه است. سوگیری محتوایی مترجم علیه نویسنده نیز غیرحرفه‌ای بنظر می‌رسد. برای مثال دیدگاه چالمرز درباره تفاوت بین حیات‌گرایی و مسئله آگاهی را «بشدت قابل مناقشه» معرفی می‌کند و به مقاله دنت در این‌باره ارجاع می‌دهد. یا مثلاً در مقدمه انتساب "انکار آگاهی" به حذف‌گرایی را «دیدگاه ایدئولوژیک طرفداران آگاهی» و «مدعایی بی‌اساس و بی‌دقت» نامیده؛ چراکه کسی نباید الگوی خودش از فهم یک پدیده را مسلم گرفته و دیگران را منکر آن پدیده بنامد. حال آن‌که اساسا مسئله درباره جنبه پدیداری آگاهی‌ است و حذف‌گرایان خود منکر وجود این جنبه هستند و آن را صراحتا توهم می‌دانند و تمامیت آگاهی را در جنبه کارکردی آن خلاصه می‌کنند. با تمام این‌ها اما ترجمه و انتشار یک کتاب مهم از فیلسوفی مرجع در حوزه آگاهی، کاری ارزشمند و مفید است. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هیوبرت دریفوس - استاد فلسفه دانشگاه برکلی - درباره شکست پروژه با استفاده از متدهای کنونی می‌گوید (2022)👆 🔺دریفوس پایه‌گذار اشکال حس عمومی علیه رویکردهای محاسباتی در هوش مصنوعی است که بازنمایی مفهومی از جهان را برای تولید حس عمومی، ناکام می‌داند. بنظر وی رفتار هوشمند انسانی منبعث از معرفت گزاره‌ای نیست؛ بلکه از انباشت تجربیات آگاهانه درونی ناشی می‌شود که در هر موقعیت خاص، ممکن است واکنشی منحصربه‌فرد را اقتضا نماید. 🔻به اعتقاد او رویکرد کلاسیک مفهومی و بازنمایانه در تلقی دوهزارساله فیلسوفان از ساختار معرفت ریشه داشته که در قرن بیستم توسط و ویتگنشتاین به انتهای خط رسیده. اما مهندسان هوش مصنوعی ابتدا بدون توجه به این شیفت پارادایمی در فلسفه، برنامه تحقیقاتی خود را بر پایه تلقی کلاسیک بنیان نهاده و وقتی در دهه هشتاد (زمستان هوش مصنوعی) با شکست مواجه شدند، با درکی سطحی از دیدگاه هایدگری، را به سمت تغییر داده‌اند. تغییری که به اعتقاد دریفوس، همچنان رفتارگرایانه و فارغ از نکته هایدگر است و حتی در ساخت (رفتار هوشمندانه) هم ناکام بوده، تا چه رسد به ساخت (). @PhilMind