🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#مسافر_بهشت
#غواص_شهید
#سید_تخریبچی
#سید_محمد_علی_موسوی_زاده
#شهادت_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
ساعت حدود 5 بعدازظهر 18 دیماه 65 بود که دیدم یک تویوتا بالای #پل_هفتی_هشتی ایستاد. مثل اینکه داره دنبال آدرس میگرده.اومد زیر پل دیدم #شهید_موسوی_زاده است بعد از روبوسی یک نگاهی به من کرد و گفت:جعفر امشب خبریه؟؟
گفتم آره. زود بجنب تا دیر نشده.گفت :چیکار کنم .
گفتم آقا #سید_محمد داره دم منبع آب وضو میگیره . بدو موقعیت خوبیه.
#سید_موسوی_زاده رفت و من هم از دور نگاش می کردم .
معلوم بود #سید_محمد زیر باز نمیره ، چون #سید_موسوی_زاده خودش #فرمانده_تخریب_تیپ_مسلم_ابن_عقیل_علیه_السلام بود. نمیدونم به #سید_محمد چی گفت که راضی شد.
دیدم لبخند روی لبشه داره میاد
.تا رسید گفت :جعفر یک دست #لباس_غواصی برام جور کن و رفت سمت ماشین تویوتا و چند لحظه ای با رانندش حرف زد.
راننده ماشین رو سروته کرد و رفت. سید هم رفت وضو بگیره برای نماز مغرب و عشا.
#سید_محمد_علی_موسوی_زاده شب عملیات #کربلای_5 با دسته #شهید_پیکاری رفتند برای #معبر زدن در مقابل #دژ_شلمچه و مظلومانه داخل آب به شهادت رسید و صبح عملیات با #شهید_حاج_ناصر_اربابیان پیکر مطهرش رو از داخل قایق به همراه سایر غواص های تخریب که #شهید_سید_امین_صدر_نژاد هم جزوشون تخلیه و به عقب فرستادیم.
🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀
🌹🥀🌹🥀
🌹🥀
🌹
#شهدایی_که_بر_زمین_ماندند
#عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام
13 اردیبهشت 65 منطقه عمومی فکه
✍️✍️✍️ راوی : #قاسم_محمد_حسن
در تیمی بودیم که #اوس_اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) دلاور فرمانده ما بود.
دونفر . دو نفر ما را برای هر گروهان تقسیم کرد.
ما در #گردان_زهیر بودیم ...
معبر قسمت #شهیدآقا_سید_مهدی_اعتصامی شد .
من و کاوه با هم بودیم
که از #معبر آنها عبور کردیم و رفتیم تا خاکیزی که آخرین نقطه بود....
ولی #شهید_اسکندر_لو و نیروهایش جلوتر هم رفته بودند تا دمار از دشمن دراورند....
به این علت در قسمتی که ما بودیم دیگر نباید کسی ارپی جی یا تیر بار می زد
چون امکان داشت بچه های خودمان را بزنیم....
#شهید اسکندرلو و #شهید حسین گرجی و...علمداران آن شب بودند که آسمانی شدند..
و بعد گفتند همه برگردند.
ما که باور برگشت نداشتیم..
پشت خاکریزی بودیم که از سه طرف می خوردیم
یک منور زدند......
دیدم کل دشت به عقب بر می گردند ... فهمیدم که ایضایی بوده و باید برگردیم.......
چیزی که از ۱۲اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که #رزمنده_ای به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد ....
او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و #رزمندگان اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند......
هنوز صدای کمک خواستن (احتمالا آن شهید) در گوشم طنین انداز است....
خدا کند اقلا الان #راه_شهیدان را ادامه دهیم..
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹
شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@golzarshohada
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خاطره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
#راه_جمهور_ایران_عزیز 🇮🇷
#مرد_میدان
تخریبچی جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
برای عبور از #میدون_مین تخریبچی لازم است صبر کنید #تخریبچی برسه.
با دویدن در میدان مین #معبر باز نمیشه
تخریبچی کار بلد ، معبر ایمن ایجاد میکنه
داش علی داره میاد
او سابقه داره؟؟؟؟!!!!!!!
معبر با چشم بسته هم زده و #مین جا نگذاشته...
✅عکس یادگاری معبر زنان گردان تخریب لشگر10
20 بهمن 1362 بازی دراز
ایستاده از سمت راست
برادر نقی جعفری
🌹 #شهید_نامدار_محمدی
🌹 #شهید_غلامرضا_زعفری
مسعود رضوانیان
✅ دکتر حاج علیرضا زاکانی
نشسته از سمت راست
برادر صبوری
🌹 #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
🌹 #شهید_حاج_ناصر_اربابیان
برادر مجتبی صومی
@alvaresinchannel
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#راه_جمهور_ایران_عزیز 🇮🇷
#مرد_میدان
تخریبچی جانباز
🔷 دکتر حاج علیرضا زاکانی
حاج علی کنار مزار #تخریبچی_شهید_صاحبعلی_نباتی زانو زده و مشغول فاتحه بود.
با خود گفتم:
چرا کنار مزار این همسنگر درنگی نموده.
شهید نباتی از دلاور مردان تخریب لشگر10 بود که در شهر فاو آسمانی شد.
همیشه به شوخی میگفت: یک روز کار اما یکسال تعریف!!!!!!!!!!!!!!
شهید نباتی میگفت : بعضی رزمنده ها از کیسه اندوخته جنگ ارتزاق میکنند و توجه ندارند که این اندوخته یک روز تهش در میاد و تموم میشه... و خوشبحال اونهایی که تا توی دنیا هستند کیسه شون به ته نرسه.
و بعضی ها هم هستند که به اندوخته این کیسه همواره اضافه میکنند و مثل اونهایی نیستند که از سرمایه بخورند.
با دیدن تصویر حاج علی زاکانی کنار مزار این همسنگر شهیدش یاد کلمات قصار این تخریبچی شهید افتادم.
حاج علی هنوز هم دلاورانه در میدان حضور دارد و آماده است برای حمله به دشمنان کشورش #معبر بگشاید.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#دستور_عقب_نشینی_رسید
10 شهریور سال 1365
صبح عملیات کربلای2
✍️✍️ راوی: جعفرطهاسبی
🔶 اتیش دشمن روی بچه ها قفل شده بود و از زمین و آسمون آتیش میریخت و شب از نیمه گذشته بود و هر چه میگذشت به صبح و روشنایی هوا نزدیک و فرمانده ها نگرانتر میشدند .
دستور رسید که تا هوا روشن نشده نیروها رو از منطقه درگیری خارج کنید. همه متحیر بودند که چه اتفاقی افتاده اما دستور این بود وباید اجرا میشد. در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم #بی_سیم_چی که همراه بچه های تخریب مامور به گردان علی اصغر(ع) نشسته. تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید.
گفتم اکبر چی میگی؟؟؟
گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد .
خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه.
به #شهیداسماعیل_خوش_سیر گفتم من میرم سمت #معبر بچه ها و بر میگردم ..
اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدند به گوش میرسید..
به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد #میدان_مین شوند .
دو گردان نیرو پائین رفته بودند و باید بالا میومدند.
جاده ای که نبود و همه مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با #کفش_کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد.
در مسیر بالا اومدن داشت نماز صبح قضا میشد و بگو مگو بود که نماز صبح چه جوری بخونیم. من هنوز وضو داشتم و در پناه یه تخته سنگ به طوری که ترکش نخورم یه نماز صبح سه سوته عملیاتی خوندم و بالاخره با وضو و بی وضو خیلی ها نماز خوندن و به سمت بالای ارتفاع راه افتادیم. بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا #بالای_کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند.
عملیات کربلای 2 واقعا کربلایی بود مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشون یکی دو ماه بدنهاشون روی زمین افتاده بود. #روزی_که_حسن_شهید_شد 5 روز تا محرم مونده بود و #روزی_که_پیکر_حسن_رو_عقب آوردند یک #اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله #بی_غسل_و_کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .
#شهید_حسن_مقدم آرزویش این بود که به اربابش برسد و به آرزوش رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_بی_مزار
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچی_شهید
#حسین_شاه_حسینی
#شهادت #عملیات_والفجر_یک
#فکه_شمالی
22 فروردین ماه 1362
✅ در آخرین دیداری که خدمت مرحوم حاج عبدالوهاب شاه حسینی پدر شهیدان شاه حسینی رسیدیم ایشون فرمودند "غصه ام این است که هنوز پیکر حسین من برنگشته" حسین سومین شهید خانواده بود و بعد از او سعید به شهادت رسید.
✅ #شهید_حسین_شاه_حسینی ، سید جمال شرق آزادی و حسین معمار زاده مامور باز نمودن #معبر #عملیات_والفجر_1 در منطقه فکه شمالی شدند.
#حسین_شاه_حسینی و #سیامک_معمار_زاده از همان معبر پرکشیدند. و سید جمال شرق آزادی در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود به سختی #مجروح شد و بدنش ساعت ها در میدان مین رها شده بود و با سبک شدن آتش دشمن سید را در حالیکه تمان بدنش را ترکش فرا گرفته بود به عقب آوردند.
سید جمال تنها تخریبچی بود که از اون معبر زنده ماند.
سید جمال هم در #عملیات_خیبر به قافله شهدا ملحق شد.
@alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
یاد باد آن روزگاران یاد باد
26 مرداد سالگرد ورود آزادگان به کشور عزیزمان
اللهم فک کل اسیر
🔹 #رزمندگان_تخریبچی در زمره کسانی بودند که احتمال اسارت آنها خیلی بالا بود.
چرا که آنان در ماموریت های #شناسایی و #مین_گذاری و هنگام #معبر زدن کاملا خلع سلاح بودند و تنها سلاح آنها یک سیم چین و سرنیزه بود و اگر نارنجکی هم همراه داشتند فقط در شرایط خاصی میتوانستند از آن استفاده کنند.
ماهیت کار #تخریبچیان در جبهه انفرادی بود یعنی ماموریت بایستی با حداقل نفرات انجام میشد
در خاطرات رزمنده های تخریبچی که غالبا هم بیان نشده و فقط در گعده های خودشان قابل شنیدن است موارد زیادی از احتمال اسارت صددرصد آنها میتوان پیدا کرد.
بارها شنیده شد که تک وتنها از موانع گذشته اند و پا در #میدان_مین گذاشته اند و با دشمنی که هوشیار در سنگر کمین خود نشسته مواجه شده اند . و در این موقعیت حساس یا با زیرکی از مهلکه گریخته و یا به استقبال خطر رفته اند.
با اندکی تحقیق در واحدهای تخریب یگانهای عملیاتی و تعداد اندک اسرا ی این واحدها نسبت به شهداء به صدق گفتار امام عزیز میتوان پی برد.
به عنوان نمونه گردان #تخریب_لشگرده سیدالشهدا علیه السلام در طول 6 سال حیات خود در دفاع مقدس بیش از 140 شهید تقدیم نمود ولی #تعداد_آزاده های این واحد در ماموریت های محوله فقط 5 نفر است.
یک نفر در #والفجر_یک(عباس باقری) ، یک نفر در شناسایی بعد از عملیات #والفجر۲ (مجیدمطیعیان)، دو نفر در #عملیات_بدر (جعفرحیدریان-مجیدمهرورز)و یک نفر هم در شناسایی عملیات #والفجر8 در جزیره ام الرصاص(عبدالله سمنانی) به اسارت دشمن در آمدند.
و خاطرات فرار از چنگال دشمن آنها از زبان خودشان شنیدنی است.
و شنیدنی ترین خاطرات #فرار_از_اسارت دشمن را از زبان #شهید_زعفری شنیده بودیم.
شناسایی او در جزیره مجنون درنقل خاطراتش شنیدنی بود و عجیب تر شناسایی مواضع دشمن در حین عملیات خیبر که منجرشد که با کمین دشمن روبرو شود و سرباز دشمن با آرپی جی برای اسیر کردن او اقدام میکند و این شیر مرد از چنگ او میگریزد..
غلام تعریف میکرد در حین فرار سرباز دشمن با آرپی جی به سمت من شلیک کرد و احساس کردم گلوله از زیر بغلم در حال فرار عبور کرد به طوری که باد پره آرپی جی رو حس کردم.
غلام گفت :باز من ول کن نبودم وچند لحظه استراحت کردم و دوباره به سمت مواضع دشمن رفتم و داخل سنگر استراق سمع دشمن خودم رو پنهان کردم...اما یک لحظه بخودم آمدم که دیدم روی #مین_والمر نشسته ام وتعدادی بدنهای شهید در کنارم داخل چاله ای قرار دارد.
اما شناسایی ام را انجام دادم ودر وقت برگشت تک وتنها بودم وبا نیروهای گشتی شناسایی دشمن روبروشدم واونها فهمیدند تنها هستم وخواستند مرا اسیر کنند که با توکل به خدا ،اونها رو قال گذاشتم
این خاطره ذره ای از جسارت بچه های تخریبچی در مواجه با دشمن بود که برای اسیر نمودن اونها اقدام میکرد.
از این دست خاطرات الی ماشاءالله زیاد است .
و بودند رزمنده هایی مثل #شهید_محمد_خاکفیروز که در شناسایی عملیات کربلای 2 در داخل میدان مین و در نیمه شب به دست دشمن اسیر شد و سالها گذشت تا پیکر مطهرش به میهن اسلامی برگشت.
جامانده از شهدا
جعفرطهماسبی
☘️
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
#من_یه_تخریبچیم
سلام سلام میخوای بدونی کیم
ساده بگم فقط یه #تخریب_چیم
تخریب ما البته آبادیه
ماحصلش امنیت آزادیه
ما قطره بودیم .جبهه مثل دریا
قطره کجا و شهدا ما کجا
کارمون عشق بازی بود والسلام
عشق و نمیشه بیاری تو کلام
یادش بخیر #میدون_مین و #معبر
گریه های شبونه ی تو سنگر
یادش بخیر وقتی میخوردیم #کمین
تیر میبارید از آسمون و زمین
وقتی می افتاد #ماسوره سر لج
گیر وا میشد با یه دعای فرج
از دل بچه ها می رفت واهمه
با ذکر یا علی و یا فاطمه
با اسمشون معجزه ها دیدیم ما
معنی اسمه دوا دیدیم ما
سیم چینا اونجا میشد انگار عصا
#میدون_مین دریا می شد ما موسی
این آقا رو می بینی پا نداره
کوه پیش صبرش داره کم میاره
یکم بگی نگی حواس نداره
یه شب تو #معبر پاشو جا میذاره
اون شبی که معبر به گیر خورده بود
عقلای دنیایی دیگه مرده بود
نسیم عشق اومد و کار ردیف شد
با قدرت عشق نمیشه حریف شد
دست کرد تو جیبش یه یل دلاور
بیرون آورد یه قرآن و یه دفتر
چند تا ورق لابلای دفترش
رسید به عکس خوشگل دخترش
عکس قشنگ دخترش رو بوسید
دختری که داشت به بابا میخندید
آروم آروم نوشت وصیتاشو
هی مینوشت و پاک میکرد چشاشو
نوشت برای دخترو همسرش
چند خطی هم نوشت برا مادرش
حرف #حجاب زد برای #خواهرش
قسم دادش به چادر مادرش
آخرشم سلام رسوند به امام
إمضاء زد و درشت نوشت والسلام
قرآن و دفتر و پلاک و زنجیر
داد به رفیقش گفت اینا رو بگیر
یا علی گفت و مثل یک پهلوون
آروم آروم رفت #وسطای_میدون
انا فتحنا لک فتحا مبین
سرنیزه بود و شب تاریک و #مین
آخر #معبر شده بود گیر کار
براش قفس شد یهو #سیم_خاردار
بالای #مین آخری که نشست
یهو دیدن بال کبوتر شکست
کشون کشون رفت کنار #معبر و
تا که تموم کنه کار آخرو
خوابید روی #سیم خار_دار و داد میزد
شبیه پهلوونا فریاد میزد
یالله برادرا بیاید رد بشید
یک کمی زودتر بابا دشمن رسید
#یه_لشگر_از_روی_کبوتر_گذشت
#ولله_گریه_داره_این_سر_گذشت
چند ساعتی گذشت و وقت سحر
الله و اکبر میکشید یه لشگر
صبج شد ولی هنوز یکی خوابیده
رو #سیم_خاردار پیکر شهیده
نامردیه از شهدا جدا شیم
جانبازا رو رو چشم نذاشته باشیم
اونا نبودن وضع ما این نبود
سر ابرقدرتا پایین نبود
دستا قلم شد تا تو غم نگیری
حالا تو دستت تو قلم بگیری
اونا نبودن امنیت کجا بود
عزت و شأن و عافیت کجا بود
نصرو من الله و فتح و قریب
#رحمت_حق_بر_شهدای_تخریب
#شاعر: #برادر_اسماعیل_نصرآبادی
🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel