eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
998 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۳ #ازدواج_آسان #کرونا واقعیت اینه که من برخلاف خیلی از دختران جوان رویا پردازی زیادی ب
۲۶۴ به نام او که هرچه داریم از اوست. من يه خانم متولد سال ۶۹ هستم. در خانواده متدین و الحمدلله مذهبی و در عين حال بسیار خوش اخلاق و شاد، در سطح مالی نسبتاً خوب، بزرگ شدم. البته فراز و نشیب تو همه زندگی ها هست، که باید نگاه یک نگاه الهی باشه تا همه چیز شیرین بشه. هنوز نجوای الهی العفو گفتن بابام تو گوشمه... اللهم اغفر امام الخمینی.... اللهم اغفر شهید دستغیب ..... بابا همیشه ما رو همینطوری برای نمازصبح بیدار میکرد. مامان که سوگلی خونه بود. يه چادر نماز با گلای ریز سرش و يه سجاده ساده ولی خوشگل همیشه پشت سر بابا بنماز ایستاده. گاهی هم خیلی آروم وسط بازی ما سجاده ش رو پهن میکرد. مامان تو بمباران قم خیلی سختی ها کشیده بود و گاها برای ما از خاطرات اون موقع ميگفت: "توی ساختمان ۲ طبقه بودم، بابا جبهه بود، داداشت(ازمن ۵ سال بزرگترن) شش ماهش بود. همسایه ای تو کوچه😔 نبود، همه رفته بودن شهرستان. یکی ازهمسایه گفت بیا با ما بریم. ممکنه تو بمباران بلایی سرت بیاد. ولی دلم نمیومد، انگارخونه بیشتر منو آروم میکرد. چراغ نباید روشن ميشد، صدای آژیر خطر که ميشد، داداشتو بغل میکردم و ميرفتم پناهگاه تک و تنها..." خلاصه این روزهای سخت از مامانم يه شیرزن از لحاظ روحی بسیار قوی و در عين حال بسیار مهربون و اهل دل ساخته بودند.😊 مادرم در شرايط سخت اون زمان مادر ۸ فرزند شدند که البته الان ۶ تا (۲تا در دوران جنینی از دست رفتن)، برادر کوچکم دبیرستان هستن و الحمدلله در سن ۵۸ سال پدرومادرم هنوز فرزندی دارن که از تنهایی درشون بياره. صدای قرآن خوندن و روضه خوندن های بابا و زمزمه روضه آقام حسین علیه السلام موقع غذا درست کردن مادر... انگار هنوز بوی معنویتش بمشامم ميرسه...😌 خیلی مهمون نواز ولی تو خونه بابا حریم محرم و نامحرم خیلی حفظ ميشد(البته خیلی وقت مورد عنایت نگاه ها و حرفای سنگین اطرافیان بودیم). حجب و حیا و چادر گرفتن رو مادرم در عملش بمن یاد داد. خوب همین باعث شده بود بعضا خیلی از اقوام خواستگاری کنن. بابام در عملش بما یاد داده بود🌸ایمان و اخلاقه🌸 که تو زندگی خیلی مهمه و روزی رو خدا میده. دعام این بود خدایا از اون بنده های خاصت که آخر برای شهادت انتخابشون میکنی رو خودت برام انتخاب کن. دلم نمیومد این دعا رو بکنم ولی وقتی الهی فکر میکردم، بزبانم ميومد.(آخه ميگن وقتی کسی رو خییییلی دوست داری دعای شهادت کن براش. البته این دعا رو برای بابام هم میکنم😌 نميتونم مرگ در بستر رو ببینم.) خلاصه آقای ما اومدن خواستگاري که از اقوام خیلی دور بودن که از بچگی ديگه نديده بودمشون و من جواب قطعی رو بعد چندماه یعنی بعد از کنکور دادم.در بعد یه هفته مراسم عقد ساده ای تو خونه که سفره اش رو خودمون چيديم،و برگزار شد. کم کم خبر قبولی دانشگاه اومد که رشته فلسفه و کلام اسلامی قبول شده بودم. مهرماه سال ۸۷ بود که با یکی از دوستای گلم در محوطه دانشگاه قدم میزدیم، گفت دارن برای حج دانشجویی متاهلین اسم مینویسن روز اخره، نمیخوای ثبت نام کنی؟! گفتم ای بابا نه پولشو داریم و نه شانسشو که اسمم دربياد😂 خلاصه با اصرار دوستم ثبت نام کردم. الحمدلله اسممون دراومد و گفتن انشاالله🌺۲۰ فروردین عازم مکه 🕋 هستین. خبرو به بابا دادیم. بابا گفتن باید مراسم عروسی برگزار بشه، بعد برید. گفتم آخه بابا تو این فاصله کم، جهيزيه، خونه و... 😳 الحمدلله تو يه هفته وسایل مورد نیاز خریداری شد. اصرار خودم و همسرم این بود که ساده زندگيمون رو شروع کنیم و از طرفی اصلا دلم نمیخواست بابام و مادر بخاطر خرید جهيزيه اذیت بشن.در خونه کوچولو اجاره ای هم جور شد. خدا رو شکر مراسم عروسی خیلی ساده، شاد و معنوی برگزار شد. حالا نوبت هزینه سفر مکه شده بود.گفتم آقا ما که حتی توان خرید سوغاتی واسه مامان و بابا ها نداریم چه برسه به خود سفر، آقام گفت توکل کن بخدا(موقعیت مالی پدر شوهرم طوری نبود که بما کمک کنن و ما از اول زندگی روپای خودمون ایستادیم و من همیشه شکرگزار بودم که اگه نون خشک و ماست هم داریم میخوریم ولی روپای خودمونيم). مثل همیشه خداوند در رحمت رو باز کردن و از دانشگاه خبر دادن بیشتر هزینه سفر رو خود دانشگاه وام ميده به دانشجوها. ازخوشحالی اشک ريختيم. روز سفر عشق رسیده بود.😊 از مشهدالرضا(قربونت برم آقاجان دلم برا حرمت پرمیکشه😔) شبانه راهی شدیم مدتی گذشت از پنجره هواپیما از اون بالا يه سفره نور دیده ميشد. گفتم آقا نگاه کن.... هرچي نزدیکتر شدیم نورانیت بیشتر شد و دیدیم به به مسجد النبی هست. و اين گنبدخضرا هست که مثل نگین می درخشید. اشک ها امان نمیداد... روزهای معنوی و نورانی ای بود..در شبستان... پشت دیوار بقیع....روضه رضوان.....يه دعا همیشه ورد زبونم بود که.... 👌ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
💞زنی که نصف پاداش شهید برایش در نظر گرفته می شود... 🆔 @asanezdevag
4_5931613731451569665.mp3
3.46M
🎙 بوی بد در قیامت 🌸روابط دخترها و پسرها و عاقبتی وحشتناک ✅حجت الاسلام انصاریان 🆔 @asanezdevag ••••••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چیزی که اسلام ۱۴۰۰ پیش گفته امروز خانم‌های غربی صریحا بهش اعتراف می‌کنن تقسیم بندی کلی اسلام اینه که وظایف خارج از خانه به عهده مردِ و خانم هم مدیریت داخل خونه رو به عهده داره اما توی ایران بعضی‌ها راهی رو که خیلی وقت پیش غربی ها رفتن و فهمیدن اشتباه هست میخوان تازه شروع کنن برن😒 🆔 @asanezdevag
یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسان ها را درک می کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد و تحت هیچ شرایطی همسرش را با افراد دیگر مقایسه نمي كند. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۴ #سبک_زندگی_اسلامی #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #قسمت_اول به نام او که هرچه دا
۲۶۴ یه دعا همیشه ورد زبونم بود که خدایا ما رو یعنی من و آقام و فرزندانی که بمن عنایت میکنی همه عزيزانم جزء *واجعلنا للمتقین اماما* قرار بده یعنی اینقدر لحظه هامون خدایی بشه اینقدر تو دینداری و اخلاق و خوبی ها بدرخشیم که جلودار باشیم، امام زمانی (عج) باشیم، دست ۲ نفر دیگه رو هم بگیریم و به خدا نزدیک کنیم. گفتم خدایا کمکم کن با تحمل سختی ها و محبت، با حجابم دینت رو تبلیغ کنم برای خانواده ام. برای اطرافيانم. گفتم خدایا ریزه کاری های زندگی علما و شهدا رو بهم یاد بده. خدایا آیات قرآنت رو در قلبم بریز. فرزندانی بمن عنایت کن و اونا رو برای خودت تربیت کن. برای دینت تربیت کن. هنوز چشمم به گنبد خضرا بودو با آقام نشسته بودیم يه گوشه، حال خوبی بود. تو صحن آدماي جورواجور از کشورای مختلف اومده بودن، هر کسی با يه لهجه ای درد و دلش رو بحضرت رسول(ص) ميگفت. یاد روایتی افتادم که وقتی خداوند حضرت زهرا رو به اقا رسول الله میخواستن هدیه کنن ۴۰ روز قبلش روزه گرفتن و عبادت کردن.(جرقه خوبی بود.). دلم براتون بگه لحظه زیبای لباس سفیداحرام... اولین لحظه دیدار خانه خدا🕋،اولین لبیک....لبیک اللهم لبیک....لحظه ها و ثانیه ها آسمانی بود. باورم نمیشد، دراوج نداری چه زیبا خدا ما رو دعوت کرد... بازگشت ما از این سفر معنوی وحس خوبش برای شروع زندگی واقعا شیرین بود.(يه جورايي ياد گرفتم همممممممه سختی های ریز و درشت زندگی رو با خدا و اهل بیت(ع) معامله کنم.). ديگه کم کم ماه شعبان بود. روزه داری من و اقام برای داشتن يه فرزند صالح شروع شد. بعد هم وصل شد به ماه رمضان. ما همچنان منتظر اولاد بودیم. و از آقام اباعبدالله الحسين خواستم نظری کنن و جوابمون رو بدن.(درس دانشگاه، امتحانات، صاحب خونه سختگیر و مشکلات مالی به ما چشمک میزد) الحمدلله شروع ترم ۴ محمدحسینم در راه بود. درسام و جمع وجور کردم و يه ترم زودتر از بچه های ديگه درسم رو تموم کردم. روزهای زيبايی بود.حالا ديگه واقعا نوبت من بود که برای امام زمان(عج) سرباز تربیت کنم. ختم قرآن داشتم، هر لحظه وضو داشتم. حتی شبها هر بار بیدار میشدم وضو میگرفتم، سخت بود اما نگاه مهربون خدا رو حس میکردم😌. موقع اذان براش اذان میگفتم. روضه اهل بیت علیهم السلام ميرفتم...حفظ قرآن رو جدی دنبال میکردم. مطالعه داشتم در زمينه تفسیر و زندگی اهل بیت(ع) و... هرجاي هر لقمه ای نمیخوردم. لحظه های زایمان خودم رو بیشتر از هر لحظه بخدا نزدیکتر میدیدم و مدد حضرت رباب و حضرت فاطمه زهرا(س) و بی بی جانم حضرت معصومه رو احساس میکردم و صداشون ميزدم. خلاصه محمد حسین جانم بدنیا آمد. هر لحظه سعی داشتم وقتی کنارشم و شیر بهش ميدم با وضو باشم. هر شب موقع خواب، وقت غذا درست کردن براش آیه الکرسی و سوره های قرآن رو میخوندم. تا صدامو بشنوه.(از اونجای که از دوران کودکی صدای بابام تو گوشم بود و دبستان و دبیرستان قاری قرآن بودم. و حالا کنار فرزندم جدی تر داشتم جلو میرفتم.) محمدحسین کنارم بود و من در مسابقات قرآن کریم شرکت میکردم، شهرای دور سخت بود.ولی زیبا.... پسرم ۲ سال و نیمش که بود بصورت معجزه ای برای من وپدرش آیه الکرسی و سوره های کوچک رو حفظ شده بود و میخوند با زبون شیرینش😍 میدونستم این معامله با اهل بیت جواب قشنگي داره. هر جاي زندگیم وقتی خیلی بهم سخت میگذشت، میگفتم آقاجون یا امام حسین (ع) تو داری این لحظه ها رو میبینی، هوامو دارین چه زیبا هم دارین. خلاصه فرزندم ۲ ساله شد. ایام ۴۸ امام حسین (ع) بود از اقا خواستم اگه دختری بمن هدیه کنید یا نام مادرتون حضرت فاطمه یا نام خواهرتون حضرت زینب میذاریم. الحمدلله فاطمه کوثر جان هم با همین روال گذشت و بدنيا آمد. با اين تفاوت که من برنامه هام گسترده ترشده بود. سخنران و مداح هم بودم (این یادگار پدر بمن بود و دعای مادرم هم هست. حقیر از کودکی و دبیرستان و دانشگاه زمزمه هايي داشتم) ولی اولویت من فرزندانم بودن.(همون زمان توی مدرسه برای معلمی زمینه بود چون چند روز درهفته وقتم درگیر ميشد نرفتم) خلاصه روال حفظ قرآن خودم و محمدحسین کم کم پیش ميرفت. 🍀 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
❤️ ۳۸ خشـــونت ممنوع🚫 لطافت زنانه شما؛ حافظ اشتیاق همسر شماست. 🆔 @asanezdevag
💞 دوست خوبم واقعی شکل معامله ندارد❣ در یک رابطه سالم، شما عشق طرف مقابل را گرو نمی گیرید و از آن برای رسیدن به اهدافتان سواستفاده نمی کنید. از طرف دیگر، برای عشق ورزی به همسرتان، دنبال آن نیستید که اگر محبت دیدید، محبت کنید. ❌اگر زن و شوهری را دیدید که این طور عمل نمی کنند، بدانید که رابطه شان به زودی به شکست خواهد انجامید. ⚠️ اگر نامزدتان محبتش را قطره چکانی و در ازای تنبیه و تشویق به شما نشان می دهد، یعنی در حال معامله و استفاده ابزاری از عشق است. 🆔 @asanezdevag
⭕️‏وقتی توکل و اعتقاداتمون سوپرمارکتی میشه! 🆔 @asanezdevag
💞 سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟✨ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟نکنه علمِ غِیب داری! گفت: آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت...👌 بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟😔 میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه!😊 میخوام که اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:)) ☀️به روایت همسر (مدافع حرم) ♥️💍 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۴ #سبک_زندگی_اسلامی #فرزندآوری #قسمت_دوم یه دعا همیشه ورد زبونم بود که خدایا ما رو ی
۲۶۴ سال ۹۵ بود و پسرم ۵ ساله و دخترم حدودا ۲ سال و چند ماه داشت. نزدیک اربعين امام حسین (ع) بود با هر سختی ای بود راهی شدیم(البته يه جوري میرفتیم یک هفته به روز اربعين بر میگشتیم)... یادش بخیر همه میگفتن با ۲تا بچه میخوای چکار کنی...ولی نمیدونستن که حتی سخت ترین زحمت ها اونجا از عسل شیرین تر بود😍.....تر و خشک کردن بچه ها اونجا برام خیلی زیبا بود☺️. به اقا قول دادم که اگه این سفر جور بشه بعد از سفر بخاطر نسل شیعه و حرف حضرت آقا، فرزند سوم رو داشته باشیم. الحمدلله همین طور شد. علی آقا رو خدا بما هدیه داد. علی۶ ماهه که بود باز لطف آقا شامل حال ما شد پیاده روی اربعين... به برکت علی جون ماهم طلبیده شدیم 😉😍. من سر هیچ کدوم از فرزندام هیچ یک از غربالگری ها رو نرفتم. فقط آزمایش اول و یکی دوتا سونو. همه الحمدلله سالم با وزن خوب بدنيا اومدن. تازه دکتر برای علی جون گفت خیلی وزنش کمه ریزه میزه است ولی از اونجایی که خدا روزی جنین رومیده، وقتی بدنيا اومد شکرخدا ۴ کیلو بود.😂 تغذیه سالم خانواده برام خیلی مهمه. چون ميخوام سرباز و نابغه برای جهان اسلام تربیت کنم. الحمدلله محمد حسین ۸ سالش تمام شده و کلاس سوم هست چون به برکت قرآن دوم رو جهشی خونده، قرائت قرآن هم کار میکنه، موذن و مکبر هم هست. محرم مداحی هم میکنه. دخترم هم از جز ۳۰ شروع کردم براش. خودم نصف قرآن رو حفظ کردم. در کنار بچه ها، تفسیر هم مطالعه دارم.(بعضا مکالمه عربی و زبان انگلیسی هم کار میکنم ،شاید در ظهور آقامون برای تبلیغ دین لازم بشه😉) قرائت قرآن و تجوید رو گاهی تدریس دارم برای بانوان. جلسات سخنرانی و مولودی ها همه جا دخترم کنارمه. دارم برای ارشد میخونم دعا کنید قبول بشم. درحال حاضر علی ۲ سالش تموم شده و دعا میکنم خدا از فرشته های دوقلو نصیبم کنه. مادرم و البته بیشتر و بیشتر پدرم مشوق ما هم هستن برای فرزند آوری.(مادرشوهرم برحمت خدارفتن)، يه جورايي بزرگ کردن و کارهای بچه ها بیشتر روی دوش خودمه، اما واقعا مادری زیباست. در آیات قرآن هم آمده *واستعینو بالصبر و الصلاة * اول اشاره به صبرشده. انشاالله در همه جای زندگی صبر زیبایی داشته باشیم. عقیده ام اينه که انسان هر جور باشه تو اين دنیا سختی میبینه و آزمایش الهی برای همه هست. هر کسی يه جور😊حالاچه زیباست که ما با داشتن فرزند بیشتر سختی شیرین داشته باشیم😃😉. هرجا کم ميارم واسه تربیتشون نماز امام زمان (عج) رو میخونم .....دست به دامان آقا علی بن موسی الرضا میشم...😌.من و حاجی سعی داریم رنگ و بوی شهدا همچون حاج قاسم سلیمانی و شهید حججی و شهید ابراهیم هادی تو زندگیمون باشه و خیلی خودمون رو درگیر تجملات نکنیم. (راستش تا پول دستمون ميومد میرفتیم زیارت). اگه از محمدحسین بپرسی خوشبختی یعنی چی؟! ميگه: "شهادت...." راستی به برکت اومدن هر کدوم از فرشته ها، برکات و رحمت بیشتری وارد خونه ما شده و میشه. حقیر دعاگوی همه هستم. یاعلی. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | کودکان کار مجازی 🔺تو زمانی دوست‌داشتنی هستی که لایکت کنند! 🆔 @asanezdevag
‏⭕️ طرح all in هم در راستای پیاده‌سازی همان سیاست‌های مخرب غربی و ارائه آموزش‌های قبح‌شکنانه و ناموفق توسط سازمان‌ملل است که از طریق ‎ و به بهانه پیشگیری از شیوع ‎ در ایران دنبال می‌شود و جامعه هدف آن هم کودکان و نوجوانان زیر ۱۹سال است. ✍ محمد احسانی‌کیا 🆔 @asanezdevag
4_5918234955569169952.mp3
892.3K
🎬 استاد 📝 مدت آشنایی معقول برای ازدواج... 🆔 @asanezdevag
✍احترام به پدر 🔸یکی از ارادتمندان (رحمه الله علیه) می گوید : یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم . یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود . 🔹وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می کرد و پس از تشرف خدمت امام ، پدرش را معرفی کرد . 🔸 امام نگاهی به آن مسئول کرد و فرمود : این آقا پدر شما هستند ؟ عرض کرد : آری . امام فرمود : پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی ؟ 📚(مجله پیام انقلاب ص 69) 🔅امام کاظم (علیه السلام ) فرمود : مردی از رسول الله صلی الله علیه و اله سوال کرد : حق پدر بر فرزند چیست ؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله ) فرمود : او را به اسم صدا نزند ، جلو تر از او راه نرود ، قبل از او ننشیند و کاری که سبب بدگویی مردم به او شود انجام ندهد . 📚( بحارالانوار ، ج 74 ، ص 45 ) 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری _____ 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۴ #سبک_زندگی_اسلامی #فرزندآوری #قسمت_سوم سال ۹۵ بود و پسرم ۵ ساله و دخترم حدودا ۲ سا
۲۶۵ دامادم ۱۶ سالشون بود که قدم پیش گذاشتند برای خواستگاری، هنوز نه دیپلم گرفته بودند، نه سربازی رفته بودند، نه شغلی داشتند و نه سرمایه و ارث و میراثی... وقتی فهمیدم دخترم به این وصلت مایلند، تنها مطلبی که سعی کردم در قالب پوششی، بهش دست پیدا کنم میزان اعتقادات مذهبی دامادم و خانوادشون علی الخصوص مادرشون بود. بعد شش ماه وقتی خیالم راحت شد با حاج آقا ساعتها صحبت کردم تا راضی شدند. روز خواستگاری نشست مجازی داشتم. آمدند فیلم دیدیم. کمی بگو بخند کردیم، دختر پسر یک ساعتی با هم حرف زدند و شام خوردیم. مادرشون از مادرم خدا بیامرز پرسیده بودند: پس مهریه؟ عروسی؟! مامان بهم گفتن بابا مثلا خواستگاریه ها!! گفتم: خدا خیرتون بده، هرچی خودتون و خودشون بگید، من با پدرشون مطرح میکنم. دختر گفت: ۱۴ سکه پدرشون رو راضی کردم یک سال و نیم ازدواج نیمه مستقل داشتند و با هم زندگی کردیم دورهمی خوش میگذشت. عروسی تو یه تالار در شهر دامادِ گلم برگزار شد، دعوتی از طرف ما ۴۳ تا مهمون با وام ازدواجشون پول پیش خونشون رو دادند و جهیزیه هم وام گرفتیم و قسطی دو سه تا تیکه بزرگش رو برداشتیم. چرخ گوشت و خیاطی و... نگرفتیم. در حد ابتداییات و شاید کمتر که مجبورند برای مهمان داری ۱۶ نفر، از خونه ما وسیله ببرند(هنوز بشقابهامو برنگردوندن) با این اوصاف زندگیشون پا گرفت و الحمدلله خوشبخت و پرتلاش با تدوین و عکاسی زندگیشون رو میگذرونند، و دارند زندگی میکنند. طوری از خونه ی کوچیکشون عکس میگیرند که خیلیها فکر میکنند لاکچری ترین زندگی عالم رو دارند. و برخی هنوز دارند تهمت میزنند مادرم سر ازدواج خودم کمی راحت تر گرفتند مهریم ۷۲ سکه بود، که همون سالهای ابتدایی بخشیدم. ۲۵ سال از زندگی مشترکمون میگذره، همچنان مستاجریم و همچنان خوشبخت، خیلی ها در همین فضا زندگیمون رو از نزدیک دیدند. دوستان؛ باورتون بشه یا نه بُعد مادی زندگی رو زیادی جدی بگیرید اسیرتون میکنه این جمله کتاب دینی دبستان که مبنای قرآنی داره حلال همه مشکلاته اگر باورش کنیم: «دنیا مزرعه آخرت است» اگر اینو باور کنیم، بحثمون که میشه دیگه سعی در تخریب هم نمیکنیم که نیاز به تسلیحات برای ضربه بیشتر باشیم و بدویم دنبال مهریه و حق طلاق و استفاده از زور مردانه و... اگر باور کنیم این دنیا گذراست در بدترین شرایط به خودمون میگیم و با توکل، سختترین مشکلاتو تحمل میکنیم و تلاش میکنیم برای سعادتمندی خودمون و اطرافیانمون بدون چشم داشت... بیایید یکبار به این حرفهای ساده خوب فکر کنیم. خوشبختی با سختگیری بدست نمیاد. که اگر بدست میامد امروز دادگاهها پر نبود از پرونده مهریه های میلیاردی و حق طلاقهایی که عشق تعهد نیاوردند و خانه های بلاتکلیف که ویترین گران قیمت ترین اجناسند برای شکستن ... به امید روزی که همه جوانان ما طعم شیرین خوشبختی واقعی را بچشند. ✍ خانم طالبی دارستانی 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽چیکار کنیم بچه هامون با صحنه های مستهجن رو به رو نشن ⁉️ برای اینکه بدونین چجوری از فرزندانتون توی فضای مجازی محافظت کنید حتما این ویدیوی آموزشی رو ببینید... 💥حتما تا انتها تماشا کنید. 🆔 @asanezdevag
💠 با شاغل بهتر است يا زن غير شاغل؟؟ ❓ بودن زن چه تاثيراتي در زندگي دارد؟ ✔️ پاسخ: ازدواج با زنان شاغل داراي جنبه هاي مثبت و منفي است و نمي توان يك حكم كلي در اين مورد ارائه داد بلكه و ي كه مي خواهند با يكديگر ازدواج كنند بايد اولا در مورد اشتغال زن خارج از خانه به توافق برسند و ثانيا بعد از به توافق رسيدن، جوانب مسأله را با دقت ارزيابي كنند و با بكارگيري راهكارهاي مناسب و استفاده از تجارب خانواده هايي كه در اين زمينه مجرب هستند و مشورت با مشاورين خانواده برنامه اي را تنظيم كنند و راهي را در پيش بگيرند كه اين اشتغال كمترين آسيب را براي آنها داشته باشد تا از آسيب هايي در آينده براي فرزندان آنها ممكن است پيش بيايد جلوگيري كنند. طبيعي است كه نفس اشتغال براي خانم ها گرچه از نظر اقتصادي و بعضي جنبه هاي ديگر ممكن است مفيد باشد اما بدون ترديد عدم حضور فعال زن در خانواده و زمين ماندن برخي از مسؤوليت ها از قبيل خانه داري و شوهرداري از يك سو و خستگي ها و استرس هايي كه براي ها ايجاد مي كند از سوي ديگر براي خانواده ضررهايي را به دنبال دارد و استحكام خانواده را با مشكل مواجه مي كند. اما بكارگيري تدابير لازم مي تواند اين آسيب ها را به حداقل برساند. در هر صورت اگر زنان اصل را بر حضور فعال در خانه قرار دهند و ساير مسائل از جمله اشتغال را فرع قرار دهند و همچنين زن و علاوه بر توافق با يكديگر در اداره زندگي هر دو مشاركت فعال داشته باشند و با هم همكاري كنند تا حدودي مي توان برخي از نواقص را جبران كرد والا استحكام خانواده دچار آسيب خواهد شد. 🔑 نكته ديگري كه توجه به آن ضروري است اين است كه نوع كار، مقدار زماني كه زن بايد صرف آن كار كند، محل و نوع همكاران همه اينها در تدابير اوليه بايد لحاظ شود. 💯 طبيعي است اگر كار سخت باشد و با ساختار جسماني و رواني زن ناسازگار باشد آسيب هاي بيشتري دارد و همينطور اگر همكاران زن همه يا اكثر آنها مرد باشند مي تواند در روابط عاطفي او با همسرش اثر منفي بگذارد و همچنين هر چه مقدار زماني كه بايد صرف آن كار شود بيشتر باشد بيشتر باعث عدم حضور فعال زن در خانه مي شود و نوع كار حداقل در برخي از دوره ها مانند دوره بارداري كه زن بيشتر به استراحت نياز دارد و همچنين او به آرامش بيشتر و محيط سالمتر و تغذيه مناسبتر نياز دارد، بيشترين ضرر را براي خانم ها و فرزندشان دارد اينها چيزهاي مهمي است كه بايد مورد توجه قرار گيرد و الا ضررهاي جبران ناپذيري را به دنبال خواهد داشت. ________________________ دانستنی های 🆔 @asanezdevag
🎯 پیامبر اعظم محمد -صلی‌الله‌علیه‌وآله-: هرکه کند، با خویشان وی زنا کنند! 📚 منبع: نهج الفصاحة 🆔 @asanezdevag
🔴 💠 همسرانی که بتوانند در مشاجرات خشم خود را فرو ببرند و عصبانیت خود را در تصمیمشان دخیل نکنند بشدت محبوب و عزیز می‌شوند. 💠 فرو بردن خشم، بالاترین و اوج تاثیرگذاری را بر طرف مقابل دارد. 💠 تغییر حالت بدن، ترک مکان، وضو گرفتن، آب سرد نوشیدن، به عاقبت کار اندیشیدن و خدا و ائمه (ع) را ناظر دانستن از فرمولهای موفقیت در اینکار است. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۵ دامادم ۱۶ سالشون بود که قدم پیش گذاشتند برای خواستگاری، هنوز نه دیپلم گرفته بودند، نه
۲۶۶ سال ۹۲ در حالیکه دانشجوی سال ۵ پزشکی بودم ازدواج کردم. در حالیکه همسرم با معیارهای خانواده م جور نبود. ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم. فقط از ایمان و اخلاقش پرسیدم. و به برکت ولایت آقا امام رضا ع ما کمی غریبانه قسمت هم شدیم. ۹ ماه بعد عروسی کردیم. سعی کردیم کم بخریم و ایرانی بخریم. از اول حرف از تعداد بچه که میشد میگفتیم هر چندتا شناسنامه جا داره بچه میخواهیم. یه جین، دوجین... بعد از عروسی اینترن شدم و روزهای سخت و پر مشغله ای داشتم. کشیکهای پشت هم و خستگی مفرط ولی فکر فرزندآوری از ما دور نمیشد. ۲ ماه از اینترنیم مانده بود که باردار شدم. و بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی وارد طرح شدم. طرح و بارداری، شرایط بسیار سختی رو حاکم کرد. تنهایی و دوری از همسر. حتی هم خونه ای هم نداشتم. شبها صدای گرگ و سگ های وحشی میپیچید. اتاق کوچکی که داشتم کنار درمانگاه و در انتهای شهر بود و دورش بیابان بود. حتی آب خوردن تمیز نبود. بعد از یک ماه با اصرار زیاد و منت بی منتها یک اتاق متاهلی به ما دادند که مستخدم درمانگاه میگفت اینجا را به من میدادند، نمیرفتم، اصرار کنید جای بهتری بگیرید و این حق شماست. ولی فقط برایم مهم بود که تنهایی های آزار دهنده تمام شود. فشار کار و کشیک و بی انصافی همکارانم باعث شد شرایط بسیار سختی را بگذرانم. فشارخون بالا از هفته ۱۶ و مسمومیت حاملگی از هفته ۲۸ و ورم های شدیییید و بسیار مسائل دیگه که بماند. هر بار که کشیک میرفتم بیشتر ورم میکردم. تا اینکه هفته ی ۲۸ وقتی همسرم برای دیدنم آمد کشیک، برافروختگی چهره و ورم دست و پا و صورتم انقد زیاد شده که همانجا استعفای منو نوشت و خانه نشینمان کرد. و دخترم به لطف خدا، هفته ۳۴ بدنیا اومد. درحالیکه بیماری جان هر دوی ما رو تهدید میکرد. دخترم با وزن نزدیک ۲ کیلو، که کمی از وجب دستمان بزرگتر بود. به دنیا آمد. علی رغم میل باطنیم و تلاش و تاکیدهام برای زایمان طبیعی، بخاطر عدم تحمل دختر کوچولوم، مجبور به سزارین شدم. خیلی غم بار بود ولی راضی شدم به رضای خدا. ۵ ماه بعد شروع به کار کردم تا که طرحم تمام شد. با وجود شرایط شغلی بسیار خوب و پیشنهاد های عالی هیچ وقت وسوسه نشدم به کار برگردم. تاکیدات رهبر عزیزم، مدام توی سرم میگشت و تکلیف را یادآور میشد. دو سه ماه بعد از اتمام طرحم، درحالیکه دخترم 20 ماهه بود با برنامه و کلی تلاش برای راضی شدن همسر، مجدد باردار شدم. ولی این بار یک روز هم سرکار نرفتم. چقققدر از جانب اطرافیانم بابت این برنامه هام شماتت شدم. هرکس میرسید میخواست دو واحد مدیریت برنامه یادم بده. ولی گوشم بدهکار نبود. با شوخی و خنده جو خانواده و دوستان را برای بارداریم فراهم میکردم. کلی هم برای کار نکردن و پول در نیاوردن آن هم در این شرایط اقتصادی و هدر دادن عمرم جواب پس میدادم. و اینکه تو با این بارداری سخت چطور جرات کردی به این سرعت باردار بشی. ناسلامتی خودت دکتری و باید این چیزارو بهتر بدونی.و طعنه های بسیار حتی از خانواده ی عزیزم. بارداری دوم به حمد خدا با همه ی حواشی گذشت تا هفته ۳۷ که با فشار خون بالا فارغ شدم. باورم نمیشد که هنوز دردهای شدید زایمان تسکین پیدا نکرده بود، برنامه میریختم برای بارداری بعدی. از آن برنامه هایی که کلی دردسر شیرین با خودش میاره. به استادم هم که پزشکم بود گفته بودم دکترجان جوری عملم کن که جای بخیه برای بچه های بعدی هم بماند. خلاصه از ۶ ماهگی فرزند دومم همش دستانم به دعا بالاست که خدایا به بارداری سوم غافلگیرم کن تا از قافله ی یاران ولایت جانمانم. بعد از ۶ ماهگی پسرم، دو تکلیف بدجور هوایی ام میکنه. یکی ادامه تحصیل که خود را به آن موظف میدانم، چون تولید علم آن هم در حوزه ی مورد علاقه ی من، یکی از خط مقدمهای جهاد علمی ست. یکی هم فرزندآوری. پسر گلم ۱ سال و ۴ ماهه است. و بیانات نوروزی حضرت آقا و تاکید مجدد ایشان بر افزایش موالید، حجت را تمام کردند. از آن روز، قسمت دغدغه مندی مغزم پر شده از فکر فرزندآوری. در حالی که دو ماه دیگه امتحان تخصص دارم. وقتی به این فکر میکنم که اگر ملاک سنجش ما آخر الزمانیها همین تعداد فرزندانمان باشد و نیت فرزندآوریمان ، چطور راضی شوم به دو و سه بار مادر شدن اکتفا و قناعت کنم؟! حالا که صدای هل من ناصر ینصرنی امام زمانم درجهان پیچیده و ما باید سربازان لشکر حق را صف کنیم ولی دست روی دست گذاشته ایم، چطور خجالت نکشم که به حال دعا و تضرع بگویم اللهم عجل لولیک الفرج.... دلم لک زده برای دلبری کردن پیش خدا، با صدای ضربان قلب جنینم.... دعاگوی همه ی مادران پرتلاش در این مرحله ی حساس تاریخ که با وظیفه مادرانه، جسم و روح خودشان را فدای ظهور باشکوه امام عصر عج کرده اند. ملتمس دعای شمام. 🆔 @asanezdevag
✨ خیلی از ماها،هیچ وقت اعتدال رو یاد نگرفتیم😯 اینکه توی هر چیزی، حد وسط رو در نظر بگیریم...🤔! توی تحقیقات هم همینطوریم... گاها ممکنه هر چیز باربط و بی ربطی رو پرس و جو کنیم و خواستگار رو فراری بدیم🏃‍♂️😂 گاهی هم ممکنه بزنیم به سیم بیخیالی و بگیم هر چی شد، شد😐 درصورتی که ازدواج نه باید به اون شوری شور باشه و نه به این بی نمکی...😑🤦‍♂️ پس یاد بگیریم که به اندازه 👌تحقیق کنیم و تحقیقمون اصولی باشه😊 ‌🆔 @asanezdevag
❤️ ۳۹ ❌ صمیمیت؛ مجوزی برای شوخی های توهین آمیز و زننده نیست! 🆔 @asanezdevag
💢 یونسکو باید از ایران جمع کند برود! ⭕️ سؤال به نظر شما چرا «سند ملی تربیت جنسی» از مهر ۱۳۹۶ معطل مانده اما اقدامات آموزش جنسی در حال اجراست؟! 👤 م.طالبی.دارستانی ۲۰۳۰یونسکو 🆔 @asanezdevag