فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قناد_شو #کیکساز_شو
برادر من قناده وقتی کاراشونو میبینم کیف میکنم از بس که کارش جذابه
تزیین کیک هاشون که نگو
ساعت ها اگه نگاه کنی سیر نمیشی
یک هنرمندبه تمام معنا که هر کیکو به یک اثر هنری تبدیل میکنه
برای همین حس دلنشین تصمیم گرفتم کانال کیک سازی بزنم
بیا اینجا ببین چی میگم😉👇
https://eitaa.com/joinchat/3501850640Cf7f939fa26
لذتشو ببر از هنر قنادا👆😁😋
اینجا یه پا کیکساز میشی😋👏😍
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#امام_خمینی
✅ ما بسیار خوشبختیم...
دختر امام: هر بار که خانم برای آقا لباسی میدوختند و میگفتند برخی از جاهای آن مشکلی دارد، آقا در پاسخ میگفتند: «خیلی هم عالی است. بارک الله بر شما، شما خیلی خوب کار خیاطی را انجام میدهید و بسیار خبره هستید». هیچگاه به یاد ندارم که آقا از چیزی ایرادی گرفت باشند. آقا حتی از غذای خانم، یک بار هم ایراد نگرفتند و معتقد بودند خانم غذا را بسیار خوشمزه درست میکند.
... با آنکه خانم در خانوادهای اعیانی رشد یافته بودند؛ سختیهای زندگی طلبگی را با مدیریت خاصهی خود سپری میکردند و هر بار که به تهران میآمدند و میدیدند نسبت به اطرافیان امکانات مالی ضعیفتری دارند، بلافاصله به ما بچهها گوشزد میکردند: «خدا را شکر که آقا بسیار خوشاخلاق هستند و با محبت با ما برخورد میکنند. ما بسیار خوشبختیم»
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
مدیریت انرژی فقط این.... 😁😂
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
اگه افکار منفی اذیتتون میکنه.
اگه آشفتگی روحی اذیتتون میکنه.
برای رها شدن حتما سر بزنيد ...🌱
https://eitaa.com/joinchat/3081175356C5d0d11598c
به شددددددت توصیه می کنم حتما حتما عضو شوید👆👆💥💥💐
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔥 خانماییکه میخوان #شور بندازن ولی میترسن کپک بزنه یا شُل بشه بزنن رو شکلا😍👇
🥒🌶🥒🌶🥒🌶🥒🌶🥦🥒🥦
🥦🥒🍆🌶🥒🍆🥬🥒🌶🍆🫑
🔥 خانمایی هم دنبال اینن #ادویه_ترشیای خوش عطر یادبگیرن بزنن رو لینک😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2366702415C211db690ef
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
یه خانواده ی ده نفره بودیم، مادرم که از سن پایین بچه دار شده بود، بعد از ششمی دیگه میخواست استراحت کنه.
بعد از شهادت دائیم، به شدت روحیه ی خواهر ها بهم ریخته بود و دل به زندگی نمی دادن، به پیشنهاد مادر بزرگم که میگفت باید نفری یه بچه بیارین تا دلگرمی به دلها و خونه هاتون برگرده، مادرم تصمیم گرفت بچه ی هفتم رو هم بیاره..
سال ۶۶ تقریبا همه ی خاله ها یه نی نی آوردن، فکر خوبی بود با ورود نوزادهای جدید روحیه ها بهتر شد؛ ولی مامانم سر چهار ماه خدا خواسته دوباره باردار شد، به شدت ناراحت وغصه دار شد، خلاصه بچه ی هشتم هم به سلامتی اوایل سال ۶۸ به دنیا اومد؛ من که بعد از برادرم دومین بچه ی بزرگ خانواده بودم؛ باید کمک حال مادر میشدم، تو خونه خوب بود بچه ها رو دوست داشتم و می رسیدم، ولی وای از اون موقع ای که مراسمی بود و یا جائی دعوت بودیم، اونوقت یکی از بچه رو باید برمیداشتم؛ واقعا از این کار ناراحت بودم؛ یه دختر ۱۴ ساله که دنبال ناز و ادا بود، باید کنار یه خانم سی ساله مثل اون بچه بغل میشد، دیگه اطرافیان هم میدونستن من از این کار اکراه دارم، جائی میرفتیم یکی از بچه ها میموند زمین، تا من خودمو راضی کنم و بغلش کنم.
خلاصه سال ۷۰ بالاخره پدر مادر به یکی از خواستگارها رضایت دادن، و راهی خونه ی بخت شدم، تازه از بچه داری خلاص شده بودم و اصلا به بچه فکر نمی کردم. همسرم هم همینطور اصلا عجله ای نداشت.
چندین ماه خبری نبود، برامون مهم هم نبود. تا اینکه کم کم نزدیک یک سال شد و حرف و حدیث ها شروع شد. سال دوم دیگه هم دوره ای های من اکثرشون مامان شده بودن، مادر شوهرم دیگه علنی اعتراض میکرد، ولی دست خدا بود، تا اینکه یه روز با مامانم رفتیم دکتر، خانم دکتر گفتن مشکلی ندارن نگران نباشید.
هر ماه برا من یک سال میگذشت، یه روز مادر شوهرم غیر مسقیم گفت: درخت بی بار رو میبرن.
همه ش فکر میکرد ما جلوگیری میکنیم، خلاصه با کلی توسل و استرس، اواخر دو سال احساس کردم حال خوشی ندارم و بعد هم که متوجه شدیم لطف خداوند شامل حالمون شده، در پوست خودم نمی گنجیدم، لحظه ها رو میشمردم تا زودتر کوچولوم رو بغل کنم و من هم مامان بشم، بد ویار بودم و خیلی سخت بود. باید سختی ها رو از درون تحمل میکردم و بروز نمی دادم، وگرنه حرف و حدیث میشد.
چون لاغر بودم، خیلی ها متوجه بارداریم نمی شدن، ولی کم وبیش تحت نظر پزشک بودم، اواخر ۸ ماه احساس ناراحتی کردم، دکتر کم تجربه ای داشتم و بالاخره تشخیص داد که باید بیمارستان برم. یک روز بعد بچه به دنیا اومد. بچه سالم وخوب بود، ولی چون زود به دنیا اومده بود باید چند روزی تو دستگاه می موند. و من خوشحال از اینکه این دوران سخت زودتر تمام شد. هر روز برا بچه شیر میبردم. ولی اجازه نداشتم بغلش کنم، به بچه های مامانایی که حال خوشی نداشتن و نمی تونستن بچه هاشون رو شیر بدن هم شیر میدادم تا شیرم خشک نشه، یک هفته ای بیمارستان بودم تا اینکه یه روز یه پرستار بهم گفت که قلب بچت ضعیفه، به شدت ناراحت شدم و توسل کردم، هر روز اشک میریختم و از خدای مهربون سلامتی بچه م رو میخواستم. التماس خدا میکردم که بچم رو ازم نگیره؛
بعد یه روز با بی رحمی تمام خبر از دست دادن بچه م رو دادن..
دنیا روی سرم خراب شد، همسرم، با اینکه اول مشخص نبود، ولی تو این یک هفته چقدر ذوق داشت. خانواده ی خودم و همسرم....برادرم که به اجبار از سربازی مرخصی گرفته بود تا اولین نوه و خواهر زاده شو رو ببینه...
همه چی تمام شد.
و متهم شدم به این که احتمالا اینم مثل دختر خاله ش نمیتونه بچه بیاره و سقط میکنه.
ظاهرا زندگی برگشت به روال گذشته، ولی همسرم افسرده شد و دیگه به کارگاه نمیرفت، یه چرخ خیاطی گرفت و گوشه ی زیر زمین نم نمک مشغول بود، منم بیشتر در سکوت. فکر میکردم، چرا؟اون همه گریه التماس، چرا؟ برا خدا که کاری نداشت.
چهل روز گذشت و هر روز منتظر بودم حالم بهتر بشه، ولی روز به روز احساس ضعف میکردم، تا اینکه با ظهور علایمی متوجه شدم باردارم، دیگه کسی ذوق و شوق قبل رو نداشت، خودم بودم و خدای خودم و البته همسر و مادرم تنها کسانی بودن که واقعا نگرانم میشدن، هر دو با توجه به ضعف من سعی میکردن غذاهای مقوی برام درست کنن، مادرم هر چه اصرار میکرد که برم پیش دکتر قبول نکردم، مقداری ضعف عمومیم بهتر شده بود، ولی هر چه زمان میگذشت درد های عجیبی احساس میکردم، طفلکی مامانم خیلی اصرار کرد که برم پیش پزشک ولی میگفتم اگه دکتر موثر بود، بچه قبلی رو باید نگه میداشتن، پس دکتری نیست خدائیه، با خودم عهد کردم اگه بچه زنده و سالم بود و در تقدیرم مادری بود به زندگی ادامه میدم وگرنه قید زندگیه مشترک رو میزنم ومیرم.
👈 ادامه دارد....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦅#حیات_وحش_سانسورنشده رو اینجاببینید
❗️هر چیزی که در مورد #حیات_وحش دیدی و میدونی رو فراموش کن
کانال #حیات_وحش تصاویر منحصر به فردی از دنیای #حیوانات را نشان میدهد که از دید افراد عادی پنهان است.
آیا میخواهید خود را در یک دنیای واقعی #وحشی و خطرناک غوطهور کنید❓
https://eitaa.com/joinchat/1515782637Cae7fa1aec5
به کانال حیات وحش و طبیعت بپیوندید🚫☝️
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
⚠️ حیات وحش سانسور نشده⚠️
دانستنیهایی از #حیات_وحش که بعد از دیدن آنها، هرگز آدم سابق نخواهید شد🤯👇
https://eitaa.com/joinchat/1515782637Cae7fa1aec5
👆
#فیلم_مستند_حیات_وحش با دوبله فارسی
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
ویارم بهتر شده بود ولی درد امان نمیداد، ناچار به اصرار مامانم تا درمانگاه برا چکاپ رفتم تا حدی که بدونم بچه زنده است، درمانگاه سمت منزل ما کمی ابتدائی بود. در حد قد و وزن و فشار و اینکه با چیزی مثل قیف صدای قلب بچه رو گوش میدادن، پیشنهاد آزمایش و سونو و... دادن. هیچ کدوم رو قبول نکردم، فقط فهمیدم قلب بچه نرماله خیالم راحت شد، در ماه های ۷ و ۸ بارداری دو نفر از نزدیکانمون به رحمت خدا رفتن، همون اندک توجه هم دیگه نبود، دردها اینقدر شدید بود که دست به در و دیوار میگرفتم، و نشت و برخاست میکردم.
ولی خدا با من بود، مراسم ها رو همراه خانواده شرکت میکردم، کاری از دستم بر میومد کمک میکردم، بعضیا ترحم میکردن و بعضیا مسخره.
ماههای آخر شبها نشسته میخوابیدم، نفسم سنگین بود، بعضی از شبها راه میرفتم و گریه میکردم.
خلاصه وارد ماه نهم شدم، نمیدونم چندمین هفته بود، ولی احتمالا هفته های اول ماه نهم بود که درد های هشدار شروع شد، ولی چون نگران بودم ماه هشتم باشم قبول کردم و پیش پزشک رفتیم، ایشون هم تشخیص داد که وقتشه و اینکه مقداری مشکوکه و باید سریع به بیمارستان برم.
تا به بیمارستان برسیم کمی حالم بهتر شده بود؛ خودم فکر میکردم علت استخوان دردهای شدید؛ بارداریه پشت سر هم باشه، ولی....
دکتر های بیمارستان شروع به بررسی کردن؛ حالم بهتر بود ولی اجازه ی مرخصی ندادن و بعد از عکس و آزمایش در کمال ناباوری اعلام کردن که دو قلو باردارم...
بستری شدم، و روز بعد در شب نیمه ی شعبان با عمل سزارین خدای مهربان دو فرشته به من و همسرم هدیه داد.
واقعا شوک بر انگیز بود، یکی از قل ها ضعیف بود و باید میرفت داخل دستگاه، بعد از ۱۰ روز بستری بالاخره با رضایت خودمون مرخص شدیم، خیلی نگران کننده بود ولی همیشه توکل به دادمون میرسید.
حالا حرف وحدیث های جدید شروع شده بود، مردم یکی یکی دختر میارن مال ما دوتا دوتا و به خاطر همین حرفها همسرم اول خوشحال نبود. ولی با ورود دوقلوها به داخل منزل دیگه حرفها برامون مهم نبود. انگار نور و امید به خونه اومد و همسرم مثل قبل ذوق زده و خوشحال بود، برکت بود که سرازیر میشد.
با اصرار یکی از همکارانش دوباره کارگاه جدید زدن و رونق ش هنوز هم تو زندگیمون جاریه.
دوقلوهام دوونیم سالشون بود که دختر سومم شب عاشورا به دنیا اومد، ورود این بچه شیرینی و امید رو در زندگیمون چندین برابر کرد. کار همسرم رونق گرفت و بالاخره ما صاحب خونه ی بزرگی شدیم.
همسرم بچه ها رو خیلی دوست داشت وخیلی کمک حالم بود.تو این مدت یاد گرفتم به حرف مردم اهمیت ندم، هر جور زندگی کنی بالاخره یه حرف پیدا میکنن پشت سرت بگن، یکی از موفقیتهای زندگیم فهمیدن همین موضوع بود.
دختر کوچیکم ۴ سالش بود که تصمیم گرفتم بچه ی بعدی رو بیارم. این بار نه به خاطر حرف مردم و نه به خاطر همسرم که اوایل دوست داشت پسر دار بشه، از خدای مهربون خواستم که دخترام، برادری داشته باشن و از لطف خدای مهربان و دعای خالصانه ام، صاحب پسر هم شدیم.
البته اون زمان فرزند چهارم و.... مثل اینکه جرمی مرتکب شده باشی بود.
شناسنامه رو هم به زور میدادن و دیگه این بچه حقوق دیگه ای تو جامعه نداشت، کالابرگ، دفترچه ی بیمه و......
به اصرار مادرم و بهانه هایی که تو بیمارستان میاوردن که سه بار سزارین کافیه و خطر داره و... همسرم رو هم راضی کردن و موقع عمل سزارین و به دنیا اومدن پسرم، بدون توجه به نارضایتی من، بنده رو عقیم کردن. اوایل خیلی غصه میخوردم، ولی نمیشد کاری کرد و بالاخره کنار اومدم.
در حال حاضر به لطف خدای مهربون دختر خانوما تشریف بردن سر زندگیشون، الحمدلله سه تا نوه دارم؛و پسرم راهی خدمت سربازی است.
ولی هیچ وقت از بچه سیر نشدم، ای کاش توان بیشتری داشتم و موقعیت جامعه اجازه میداد بچه های بیشتری داشته باشم.
روزی دخترم پرسید که بچه های ما رو دوست داری؟ گفتم: بچه های شما امید و فرصت دوباره ای هستش که خدای مهربون به من عنایت کرده. اگر در جوانی با کم تجربگی یا کم توانی جسمی و یا مالی، ناخواسته کمبودی برا فرزندانم بوده، الان فرصت جبران دارم، من عاشق فرصتهای دوباره ی زندگیم هستم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حاج حسین یکتا: هر چی میتونید به آوارگان لبنان کمک کنید!
🔵مشارکت فوری جهت کمک رسانی به مردم عزیز لبنان و غزه
▫️شماره کارت:
6063731181316234
6104338800569556(روی شماره بزنید کپی میشود) ▫️شماره شبا:
IR710600460971015932937001بنام هیئت حضرت رقیه (س) 👆👆👆
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
🔺حاج حسین یکتا: هر چی میتونید به آوارگان لبنان کمک کنید! 🔵مشارکت فوری جهت کمک رسانی به مردم عزیز لب
🔴 پیام مهم و فوری حاج حسین یکتا رو
در این شرایط لبنان ببینید
این ویدئو رو برای دوستان خود ارسال کنید
و در پویش #ایران_همدل و مسیر دفاع از مظلوم والسابقون السابقون باشید!☺️
لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#حاج_آقای_قرائتی
🔹 به جوانی گفتم: چرا داماد نمیشوی؟ مادرش کنارش ایستاده بود. گفت: ایشان میگوید: من یک زن میخواهم ١۶٨ سانت. خوب مخ خراب است! مگر زن متری شده است؟ شما چرا داماد نمیشوی؟ تا حالا کسی را پیدا نکردم. مگر چه میخواهی؟ آخه من فوق لیسانس هستم و زن من هم باید فوق لیسانس باشد. چه کسی گفته؟ آخه ما باید کفو هم باشیم.
🔸 کفو را نمیفهمد چیست. کفو یعنی همفکر و همفکر به معنی هم عقیده است. به معنی هم لباس نیست. حالا من اینجا نشستم، یک کسی با لباس آبی خواست بنشیند، بگویم: نه شما کنار من ننشین. من و شما کُفو هم نیستیم. من لباسم سفید است و تو آبی هستی. معنای کفو این نیست که رنگ لباسها به هم بخورد. لهجهها به هم بخورد. مدرکها به هم بخورد. معنای کفو را نفهمیدیم یعنی چه؟
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ "رفیق اول" فرزندت باش...
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین و حرفهی ترین مرجع اموزش نقاشی کودکان در ایتا😍😱
https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a
https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a
اگه به نقاشی روان علاقه دارید حتما یسر اینجا بزنید☺️😌
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔴 آزمـون استخـدام ۲۰ هـزار معـلـم
دولـت پــزشـکیـان ، در بهـمـن مــاه
آزمـون استخـدامی بـرگـزار می کند ✅
📍شـرایـط شـرکـت در آزمـون استخدامی
و ادامـه خـبـر در لینـک زیـر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b
❌برای استخدام حتما عضو بشید👆
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#رویای_مادری
#فرزندآوری
وقتی که اول دبیرستان بودم، با یکی از آشناهامون ازدواج کردم. قصه انتخاب شدن من به عنوان عروس خانواده از اونجایی شروع شد که قرار بود ما برای تفریح به مکانی بریم که مادرشوهر بنده نسبتا به اونجا آشنایی کامل داشتند. همونجا مادرشوهرم یک دل نه صد دل عاشق من شدند😅😉😃 و تصمیم گرفتن بقیه مسیر زندگیه منو همسرم با هم باشه.
اینطور شد که منو همسرم در اواخر فروردین ۹۴، من در سن ۱۵ سالگی و همسرم در سن ۲۳ سالگی عقد کردیم و زندگی دونفرمان شروع شد.
اوایل ازدواجمون پستی و بلندی هایی داشتیم که با صبر و تحمل حل کردیم. بعد از گذشت دوسال، تصمیم گرفتیم که عروسی بگیریم🎊🎉. خونه هم نداشتیم و من زیر یک سقف بودن رو در منزل پدرشوهرم آغاز کردم و همچنان هم دارم با خانواده همسرم زندگی میکنم😊
موقعی که عروسی گرفتیم من سال آخر دبیرستان بودم و قرار بود ۷ ماه بعدش کنکور بدم. همسرم از همون اوایل اصرار بر این داشتند که زود صاحب فرزند بشیم ولی من متاسفانه به خاطر کنکور این لذت بزرگ و شیرین زندگی رو به تعویق انداختم😔😞. بالاخره روز کنکور فرا رسید و من در یک دانشگاه دولتی و خوب قبول شدم🤲😃. و وارد دانشگاه شدم🎓
در همین زمان بود که نیاز به مادرشدن رو در خودم حس کردم و تصمیم به فرزندار شدن گرفتم. اما متأسّفانه جواب آزمایش منفی می شد😞. من از همون ابتدا ناامید و ناراحت شدم ولی همسرم منو دلگرم و امیدوار به آینده می کردند. تا پایان سال ۹۷ به همین منوال پیش رفت.
سال ۹۸ پیش متخصص رفتیم با کلی آزمایش که من و همسرم انجام دادیم، و هیچ مشکلی نداشتیم. و من علت دیر مادرشدنمو رو بهونه هایی می دونستم که الان زوده، مردم در مورد زود بچه دارشدنمون چی میگن و هزار بهونه الکی دیگه... و خدا هم سخت منو مورد امتحان خودش قرار داد😥
اینو هم بگم که تمام کسایی که از من دیرتر عروسی گرفته بودن یا بچه هاشون به دنیا اومده بود یا در دوران بارداری بودند😥😔. و من بودم و با کلی ناراحتی و حرف و کنایه از دیگران که شاید از روی دلسوزی بود یا از روی زخم زبان زدن😔
بالاخره سال ۹۸ هم تمام شد و من بودم کلی غم و غصه و ناراحتی و البته پشیمونی به خاطر تصمیم اشتباهی که گرفته بودم😞
تو این سالا هر نذر و نیاز و دعایی که میتونستم انجام بدم کم نذاشتم و تا جایی که میتونستم انجام میدادم. از اعمال اول ماه محرم گرفته تا مراسمات مذهبی، روضه، نذری دادن و... تو سال ۹۸ من دوباره آزمایش بارداری انجام دادم ولی منفی بود😣😞 و من باز هم ناراحت و گریان و از خداوند گله مند شدم که چرا آخه من مادر نمیشم😭 و با بغض آزمایشگاه رو ترک کردم.
تو راه بازگشت بغضم ترکید و من تو خیابون آرام گریه میکردم😭. حالا در این موقع نیاز به مادرشدن در من اوج گرفته بود و من بسیار بسیار بسیار نیازمند به فرزند بودم طوری که وقتی در خیابان کودک یا نوزادی میدیدم، بغض میکردم😭.
سال ۹۹ به اصرار یکی از آشناها، پزشک متخصصم رو عوض کردم. نظر پزشک این بود که همسرم باید جراحی بشن ولی همسرم پیشنهاد کردن که این آزمایشو به پزشک ديگهای هم نشون بدیم و من هم پذیرفتم و به مطب پزشک دیگری برای نشون دادن آزمایشات رفتیم. پزشکی ماهر و تواتمند بودن که با دیدن آزمایشات، گفتن همسرم نیاز به جراحی ندارند و مشکل خاصی در آزمایش دیده نمیشه.
اول محرم سال ۹۹، روزه و اعمال این روز رو خالصانه انجام دادیم. تا اینکه شهریور ۹۹ رفتم آزمایش و با کلی نذر و نیاز منتظر جواب موندم🤲. دل تو دلم نبود. نشانه هایی از بارداری رو حس میکردم ولی میگفتم شاید مثله دفعههای قبل، چیزی نیست😅😂. رفتم جواب آزمایشو گرفتم. اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم😭😍🥳🤩. پله های آزمایشگاهو با اشک شوق پایین اومدم😭
وقتی همسرم منو با گریان دیدن با خودش گفت حتما این دفعه هم نشد که داره گریه میکنه درحالی که این اشک، اشک شوق من بود😅. وقتی سوار ماشین شدم و همسرم جواب آزمایشو پرسیدن، گفتم که خانوادمون داره سه نفر میشه و ما داریم طعم مادر و پدرشدن رو میچشیم🤲🤩. اولین کاری که بعد از رسیدن به خونه انجام دادم، این بود که رفتم وضو گرفتم و سجده شکر به جا آوردم.
در آخر اینکه، هیچ گاه از خداوند ناامید نشید و به خاطر هرچیز و ناچیزی این امر مهم رو به تأخیر نندارید و اینکه نمازهاتونو سبک نشمارید و سعی کنید همیشه نمازاتونو سر وقت بخونید. آیت الله بهجت میگن هر وقت بندهای نمازهاشو به تأخیر بیندازه، درکارهای دیگرش هم تأخیر ایجاد میشه.
ان شاء الله خداوند به منتظران فرزندان سالم و صالح عطا کنه🤲 برای من حقیر هم دعا کنید تا فرزندانمو سالم و صالح تربیت کنم. و از اینجا میخوام که از خانواده ام تشکر کنم مخصوصاً از همسر عزیزم و خواهرای مهربانم😊🥰
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
اینا کیکن یا عروسک ؟! 😍😍
*آموزش رایگان کیکهای خوشمزه با دکورهای خوشگللل😍✨*
https://eitaa.com/joinchat/2345533490C6813d32e61
با آموزشهای خانم عباسی و تیم حرفه ایشون کافی شاپ رو به خونتون بیارید😍🤤🤗🥯🧇
پیشنهاد میکنیم حتما عضو کانالشون بشید و از درست کردن جدید ترین دستورهای آشپزی و شیرینی پزیشون لذت ببرید 🥰👌👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2345533490C6813d32e61
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
آموزش انواع شیرینی های یلدایی از کیک و چیز کیک بگیر تا کوکی و دسر 😍😍😍😍🥣🍘🎂🍉🍰🥳🥳
عضو بشید و آموزشها رو دنبال کنید😃👇
https://eitaa.com/joinchat/2345533490C6813d32e61
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ دکتر رقیه آهنگری...
#معرفی_پزشک
#قم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ ساده اما صمیمی...
وقتی بچه بودم، خانواده ما و دوتا از عموهام توی یه خونه حیاط دار بزرگ زندگی می کردیم، خونه هامون بهم چسبیده بود و یه در چوبی بین خونه هامون بود که عیدا اون در باز میشد😍 تو عالم بچگی چه کیفی میکردیم، از این خونه به اون خونه می دویدیم😊
اون روزا وقتی تو سرمای زمستون، گرسنه از مدرسه می اومدیم خونه، تنها خونه ای که همیشه بوی غذا ازش بیرون می اومد خونه ی عمو بزرگه بود که بچه هاش کیف دنیا رو میکردن، دور علاالدین غذای آماده رو می خوردن😋
اون عموم از همه وضع مالیش بدتر بود اما زن عمو جان ☺️ همیشه با کمترین امکانات از صبح زود یه غذای ساده، مثل آش، یتیمچه، کوکو و...حاضر میکرد تا بچه هاش معطل غذا نمونن.
اون روزا زن عمو، از نظر ما بهترین مادر دنیا بودن. الان که از بچه هاش میپرسم میگن شیرین ترین دوران رو گذروندن و هیچ وقت احساس نداری نکردن.
اون زمان کتک زدن بچه ها امری عادی بود😒اما زن عموم با وجود شیطنت بچه هاش، هیچ وقت بچه هاشو نمیزد، فقط اخم می کرد و بچه هاشم تمام تلاششونو می کردن که همیشه لبخند به لب مادرشون بمونه🤩 منم از ایشون برای تربیت بچه هام الگو گرفتم و دوست دارم مثل ایشون صبور و مهربون باشم😍
اون روزا وقتی قرار بود کسی از جاری ها بچه دار بشه بقیه بسیج می شدن برای پرستاری از اون و بچه هاش 😊 تو کارای خونه تکونی و شادی و... همه باهم بودن و بهم کمک می کردن...
پدربزرگم ١١ تا بچه داره که هر کدوم حداقل ٧ تا بچه دارن به جز دوتا پسر آخری😔که یکیش بابای منه...
موقع بازی کردن تو حیاط همیشه حداقل ۸ تا بچه بودیم که توی دورهمی ها تعداد بچه ها بالای۳۰ نفر بود، آخه بابابزرگم ۷۴ تا نوه دارن 😁 که اون زمان یه تعدادی شون ازدواج کرده بودن وقتی همسر و بچه های اونا هم شب عید میومدن، بیشتر از ۱۰۰ نفر می شدیم😂😍
یه اتاق خیلی بزرگ داشتیم که مال پدربزرگم اینا بود که بیشتر وقتا بزرگترها دورهمی داشتن اونجا، ما هم تو حیاط بودیم، تیم فوتبال واسه پسرا😄 خاله بازی هم واسه دخترا...
من عاشق پدربزرگ خدا بیامرزم بودم، همیشه مشتاق خدمت به ایشون بودم و الان به برکت دعای خیر ایشون زندگی خوب و بچه های خلف دارم الحمدلله 🤲😍
اون موقع ها هر وقت بوی پلو خورشت تو خونه می پیچید، نوید اومدن مهمون یا شب میلاد ائمه و عید نوروز رو می داد😊😍
ماه رمضون هر کی هر چی واسه خودش درست کرده بود واسه سحری یا افطار، می آورد دورهم می خوردیم😋 دم اذون یهویی تق تق تق مهمون نمی خوای؟ یکی آش تو دستش، یکی نون بربری، یکی سبزی و... 😍
یادش بخیر....
بزرگ تر که شدم، موقع ازدواجم، بین کلی خواستگار، مادرم به خاطر شناخت خوبش از پسرعموم اصرار داشت که حتما باهاش ازدواج کنم😊
تو همون حیاط بزرگ خاطره انگیز عروسی گرفتیم و با یه شام ساده به فامیلای نزدیک که حدود دویست نفر بودیم😂😁 زندگی مشترک مون رو شروع کردیم😍
مزه شیرین اون روزا باعث شد منو همسرم با اینکه کار خوب و خونه از خودمون تو تهران داشتیم، برگردیم به زادگاهمون و با برادر و پدر همسرم یه زمین بزرگ بگیریم و توش سه تا خونه بسازیم با حیاط مشترک...
الانم با جاری عزیزم از خواهر صمیمی تر هستم😍 بچه ها هم که خداروشکر همیشه همبازی دارن🤩 منو جاری عزیزم هم باهم همون جوریم، وقتی بچه ام به دنیا اومد، مثل یه خواهر ازم مراقبت کرد، وقتی هم ایشون عمل جراحی داشتن، با اینکه باردار بودم هم از بچه هاش نگهداری کردم، هم از خودش پرستاری... 😍
وقتی خونه هم میریم بدون ریخت و پاش از هم پذیرایی می کنیم و فوری بلند میشیم و تو کارها کمک حال هم هستیم😊 و وقتی جایی دعوت داریم از لباس و کفش هم استفاده می کنیم☺️
خلاصه جاتون خالی، ما سادگی و صمیمت گذشته رو حفظش کردیم و با خودمون به دنیای مدرن امروز آوردیم😍😊
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
از صبح تا شب خونه رو مرتب می کنی و غذا رو درست می کنی و... ولی بازم انگار نه انگار کاری کردی؟؟ 😩😖کارات همیشه عقب مــیوفته و اعــصــابت خــورد مــیشه و از این وضع مثل من
خسته شدی؟؟🥺
خانم صالحی کمکم کرد که به همه کارهام برسم و الان توی روز کلی وقت اضافه تر هم دارم 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/990380225C02aadd1fad
چالش رایگانشون هم تازه شروع شده جا نمونید🤩
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ رویای مادری...
#ناباروری
#التماس_دعا
کانال کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۳۷
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
۱۷ ساله بودم که همسرم به خواستگاریم آمد.
اون موقع خانواده همسرم راضی نبودند که ازدواج غیر فامیلی داشته باشند برای همین اونا هم کلا همراهی نکرده بودند، تنها و بی کس با مادر دوستش آمدن ولی خداییش پسر باادب با ایمانی بود ولی اوایل چون ما اصلا شناختی نداشتیم، مادرم اصلا رضایت نمیداد.
خلاصه باهر سختی که بود، باهم عقد کردیم دوران عقد ما ۶ماه طول کشید، همسرم از ۷ سالگی کار میکرده و خرج خودش رو بدست میآورده. به همین خاطر تمام هزینه های مراسم عقد و عروسی رو خودشون دادن و اصلا احتیاج به کسی نداشت.
ما بعد ۶ ماه با یک مراسم ساده رفتیم سر خونه زندگی خودمون، همسرم بعد عروسی مجبور شد یک جا خارج شهر خودمون بره سرکار و من پیش خانواده باشم، دوران خیلی سختی بود ولی گذشت بعد یکسال از عروسی با پولی که کارکرد، تونستیم خونه کوچکی اجاره کنیم و زندگی مشترک مون رو شروع کردیم.
از همون اوایل خانواده به من گفتند نمی خواد به این زودی باردار بشی ولی چون همسرم بچه دوست داشت از همون اوایل اقدام کردیم به بارداری و بعد ۶ ماه مادر شدم، همسرم خیلی خوشحال بود ولی خانوادم نه، میگفتن سنت کمه، اذیت میشی...
بارداری سختی بود با ویار شدید ولی لذت بخش، حس خوبی بود. در هفته ۳۸ بارداری بودم که کیسه آب پاره شد و با این که خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم نشد و سزارین شدم.
با همه ی این سختی ها، وقتی پسرم رو بغلم دادم، انگار تمام دنیای مال من بود، از صفر تا صد کارش خودم میکردم با این که تجربه نداشتم ولی لذت میبردم.
از همون زمان تولد پسرم، زمزمه افتاده دیگه الان نمیخواد بچه بیاری بذار بره مدرسه بعد دومی رو بیار و...
پسرم تا دوسالگی خیلی خوب بود، خیلی اذیت نمیکردم ولی بعد از دو سالگی خیلی شدید تب میکرد، هر چی دکتر میبردم خوب نمیشد تا ۴ سالگی که مجبور شدیم بیمارستان بستریش کنیم، شب های خیلی سختی بود تنها توی شهر غریب، هیچکس نبود فقط من همسرم که توی همون بیمارستان رفتم آزمایش بارداری دادم و مثبت بود.
از یک طرف خوشحال بودم، از یک طرف هم نمیدونستم با این بچه مریض میتونم مراقبت کنم یا نه ولی پا قدم دخترم آنقدر خوب بود که هنوز نیامده، تمام مریضی های داداش رو از بین برد ولی من چون نمیدونستم باردارم کارهای خیلی سنگینی کرده بودم مجبور به استراحت مطلق شدم و چون همسرم هم نمیتوانسته زیاد خونه باشه از خواهرم خواستم بیاد مراقبم باشه و خلاصه با هر سختی که بود، گذشت و دختر خوشگلم به دنیا آمد.
دیگه شروع شد هم دختر داری، هم پسر، دیگه بچه نمیخوای، همین بسه. من خیلی مراقب هم بودم چون بچه شیر می دادم ولی یک سالگی دخترم با حالت تهوع شدید رفتم آزمایشگاه، آزمایش دادم، دیدم مثبته، از همون جا تا خود خونه گریه میکردم، نمیدوستم چکار کنم تا شب که همسر اومد، خیلی خوشحال شد، میگفت هدیه خداست ولی من از حرف مردم می ترسیدم ولی آقام اهمیت نمیداد.
تا ۶ ماهگی به کسی نگفتم چون راه هم دور بود، کسی نفهمید ولی وقتی فهمیدند هر حرفی که دلشون خواست بهم زدن، دختر دوم هم با سلامتی کامل به دنیا آمد و شد چشم چراغ باباش... همسرم زمین نمیذاشت این بچه رو با خستگی که داشت دائم ازش مراقبت میکرد.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075