eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5هزار عکس
543 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ستاره درخشان 🌹 ای یوسفِ جمهوری اسلامی ایران! ای دلبر و مقصود رهبر و ملت! ای امیر لشکر! ای سردار دلها! تو سرباز بی‌ادعای ولایت بودی...🌱 ای جان بر کف! رشادت و جانفشانی تو تا ابد در دل تاریخ جهان اسلام زنده خواهد ماند.✊ 📿شهادت طلبی، شجاعت، اخلاص... ولایت مداری و همراهی با رهبر فرزانه مدظله‌العالی از ویژگی‌های شاخص توست. ✨ای ستاره‌ی درخشان! تو همچون چراغ راه هستی. جوانان غیور جمهوری اسلامی و یادگاران شهدای مدافع حرم ، با الگوبرداری از ستاره‌ی خوش‌نام شهادت، به جهانیان اثبات می‌کنند هرگز سرخی خون تو کم رنگ نخواهد شد.🔥 💎ای قهرمان دی ماه! تا ابد در قلب مردم ایران و همه آزادگان جهان؛ همچون نگینی می‌درخشی و ماندگار هستی. 🆔 @masare_ir
✨اعتماد به نفس 🍃اعتماد به نفس عجیبی داشت. یک گروه درست کرده بودیم. می‌خواستیم در بسیج دانشگاه کار علمی کنیم. قرار شد هر کس توانست از یک سازمان پروژه بگیرد، بیاورد گروه. 🌾مصطفی دوستی داشت که شده بود مشاور فرمانده مهمات سازی. هماهنگ کرد و پیش فرمانده رفتیم. هر چه را که فرمانده می‌گفت ساخته‌ایم، مصطفی هم می‌گفت: «ما هم می توانیم بسازیم.» 💫اسلحه ای ساخته بودند که ماشه‌اش مشکل داشت. روی رگبار که می‌گذاشتند، داغ می‌کرد و از کار می‌افتاد. دنبال این بودند با یک آلیاژ سبک پلیمری که مقاومت حرارتی‌اش بالا باشد، برایش ماشه بسازند. مصطفی سریع گفت: «آقا ما می‌سازیم.» فرمانده کپ کرده بود. 📚کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۱۵ 🆔 @masare_ir
✍دردهای مشترک 🏔دردها و رنج‌ها، گاه کوهی می‌شوند که تاب تحمل آن‌ها از عهده‌ی قوی‌ترین‌ آدم‌ها هم خارج می‌شود. اما وقتی دل آدم‌ها برای هم می‌تپد و برای هم‌ ارزش قائل می‌شوند، تحمل سختی آن‌ها کار آسانی می‌شود.😇 💡چرا که وقتی این دردها را با همراهی دیگران تحمل کنیم، بار تلخی‌شان سبک‌تر می‌شود؛ البته گاهی وقت‌ها انسان‌ها بی‌حوصلگی و دلتنگی را نیز در شمار مصیبت‌ها می‌دانند و از این رو دور هم جمع می‌شوند تا مشتركاً دلتنگ باشند. این یکی از بهترین روشهای همدلی آدم‌هاست. 👌 خصوصاً در زندگی مشترک وقتی دردها شخصی نباشند و هر کدام از زن و شوهر برای غصه‌های هم‌ غمگین شوند و شریک غم‌های هم بوده و سعی کنند که آن را از دل شریک زندگی خود برطرف کنند، دل‌هایشان به قدری نزدیک می‌شود که رنج دل‌تنگی‌هایشان نصف می‌شود.💞 ❓پرسیدن علت غصه دار بودن همسر و بی تفاوت نبودن نسبت به حال روحی او، روشی تضمینی برای خلق محبت است.💎 🆔 @masare_ir
✍جمعه سیاه ✨قسمت اول 🍃روزهای پر از هیجانی بود، آقای دانش آشتیانی و همسرش چشم به راه نوزاد تو راهی‌شان بودند. هوای سرد و برفی بهمن‌ماه سال ۱۳۴۰ بود. دانه‌های درشت برف روی درختان و سر عابرین می‌ریخت. ☘آقای دانش آشتیانی به دنبال بی‌بی‌ صفورا قابله‌ی محل رفت. درشکه کنار خانه‌ی او ایستاد تا سوار شود. آن‌ها وارد حیاط شدند. آقای دانش آشتیانی راهی را روی برف‌ها باز کرد. 🌾همسر او از درد به خود می‌پیچید و صورتش سرخ شده بود. بی‌بی‌ صفورا دست به کار شد و آب جوش را برداشت. آقای دانش آشتیانی در اتاق کناری دل‌نگران همسر و فرزندش بود که صدای گریه‌ی نوزاد همراه با شنیدن اذان به گوش او رسید. لب‌هایش کش آمد. دست‌هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد. 💫اسم نوزاد را محبوبه گذاشتند. او در زیر سایه‌ی پر مهر و محبت پدر و مادرش رشد می‌کرد و قد بر می‌افراشت. پدرش غلامرضا دانش آشتیانی که روحانی فرهیخته‌ای بود، نگران تربیت و رشد فرزندش بود که مبادا در سرد و گرم روزگار و پستی و بلندی آن، گل باغ زندگی‌شان دچار مشکل شود. 🍃در رفت و آمدهایش توجه داشت و با افرادی مبارز و انقلابی و کار بلدی چون شهید مطهری و شهید باهنر و شهید بهشتی رفت و آمد می‌کرد. این رفت و آمد‌ها در آینده‌ای نه چندان دور، مسیرحرکت محبوبه را تغییر داد تا پروازی به بلندای آزادگی و انسانیت داشته باشد. ادامه‌ دارد... 🆔 @masare_ir
✍برای فرزندم می‌نویسم📝 برای کسی که هنوز به دنیا نیامده اما با حس مادرانه‌ام می‌فهممش. 🌱 مینویسم که می‌خواهم از او محافظت کنم.💞 با به دنیا آوردنش، خدا را بهتر می‌فهمم✨ لطیف تر می‌شوم روحم بزرگتر می‌شود.👑 فرزندم از تو سپاسگزارم که واسطه زودتر و بهتر رسیدن من به خدا شدی...😇 🆔 @masare_ir
✨خواستگاری دخترها از شهید محمد علی رهنمون 🌾اولین باری نبود که دختری از محمد علی خواستگاری می‌کرد و او می‌گفت نه. سرش به کار خودش بود. خوش تیپ و خوشگل هم بود. خوب هم درس می‌خواند. خب اینها تو کلاس زود خودشان را نشان می‌دهند. 🍃دخترها پاپیچش می‌شدند ولی محل شان نمی‌گذاشت. 📚کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون، نویسنده: محمد رضا پور، ناشر: روایت فتح،تاریخ چاپ: چهارم- ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۱۹ 🆔 @masare_ir
✍واجب فوری 💡بعضی چیزا واجبن و بعضی‌ چیزا واجب فوری هستن. 🌱مثلا: درسته نماز واجبه؛ ولی اگه مسجد نجس شده باشه پاک کردن اون واجب فوری‌ هست و بر نماز پیشی می‌گیره! 🗣همینطورم بعضیا که صدامون می‌زنن باید فوری جواب بدیم؛ حتی اجازه ندیم منتظر بمونن یا خدای نکرده ناراحت بشن! 👨‍👩‍👧‍👦مثلا وقتی که پدر یا مادر صدامون می‌زنن، آب دستمون هست بذاریم کنار و جواب اونا رو بدیم. 🕋از اونا بالاتر خداست! حواسمون باشه در طول روز بارها صدامون می‌زنه تا باهاش حرف بزنیم. هیچ عملی بالاتر از نماز نیست. پس هر کار داریم کنار بذاریم و به خدا لبیک بگیم. 🌹احترام به پدر و مادر هم جزء دستورای فوری و بدون تأمل خداست! 🆔 @masare_ir
✍جمعه سیاه ✨قسمت دوم 🍃دوران تحصیل محبوبه فرا رسید. آقای دانش آشتیانی همچنان نگران محیط تحصیلی بود که فرزندش می‌خواست برای کسب علم به آنجا برود؛ به همین دلیل او را در مدرسه‌ی مذهبی رفاه ثبت نام کرد تا بتواند در آنجا مسیر رسیدن به خدایش را راحت‌تر پیدا کند. ☘این مدرسه با تلاش و پیگری افرادی مبارز، چون شهید رجایی و شهید باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی و با حمایت مؤسسه خیریه رفاه و تعاون ساخته شده بود. 🎋محبوبه در دوران مدرسه علاقه شدیدی به یادگیری دانش داشت. او تحت تربیت معلمان دلسوز و صبورش به تلاش خود ادامه داد. خانواده هم از نظر اعتقادی به او کمک کردند تا اعتقاداتش محکم شود. او همچنان که روزهای درس را با شوق فراوان می‌گذراند؛ چیزی از درونش او را بی‌قرار می‌نمود. انگار به دنبال گمشده‌ای بود. حتی بازی با دوستانش هم او را آرام نمی‌کرد؛ به همین خاطر سعی می‌کرد کمتر با بچه ها بازی کند. 🌾او هم قرآن و نهج البلاغه می‌خواند و هم کتاب‌هایی که در مورد مبارزات سیاسی نوشته بودند. به آثار دکتر شهید مطهری علاقه داشت و آن‌ها را مطالعه می کرد. او جدای از اینکه این کتاب‌ها را مطالعه می‌کرد اگر سوالی در مورد مسأله‌ای برایش پیش می‌آمد با شوق فراوان و مشتاقانه به سوی شهید مفتح می‌رفت. با او درباره سؤالش بحث می‌کرد و تا به جوابش نمی‌رسید رها نمی‌کرد. آن قدر محبوبه عاشق مطالعه و غرق در کتاب‌ها بود که در طی مدتی که مطالعه می‌کرد؛ فکر و دانشش بیشتر از همسالانش بود. 🍃یکی از دوستان هم‌کلاسی‌اش در مورد کارهای محبوبه می‌گفت: «همه کارهایی که ما تازه در دبیرستان شروع می‌کردیم، او در سالهای راهنمایی انجام داده بود.» ☘روح حقیقت‌خواه محبوبه زودتر از روح هرکس دیگری زنده شده بود و آرام و قرارش را برای قراری ابدی گرفته بود. محبوبه در همان سال اول دبیرستان همراه با تحصیلاتی که داشت، مبارزات سیاسی و مبارزه اجتماعی خود را یکپارچه آغاز کرد. ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
✍غروب طلائیه 🎶اصلا تو کَتَم نمی‌رفت موسیقی‌رو بذارم کنار. عاشق‌ می‌گن کر و کور😵 می‌شه! منم نسبت به رَپ همونجوری شدم از خودبی‌خود می‌شدم تو یه خلسه‌ی روحی می‌رفتم، توش خدا هیچ جایی نداشت! 🚌راهیان‌نور رو واسه‌ی تنوع ثبت‌نام کردم و رفتم. چند روز دور خودم بی‌هدف می‌چرخیدم! 🌅یه روز غروب طلائیه بود، یه حسی بهم گفت یه عالمه چشم بهت نگاه می‌کنن! دلو زدم به دریا🌊 و داداش صداشون کردم اونم کی من!🥲 بهشون توپیدم: شما غیرت ندارید؟! مگه من خواهرتون نیستم؟!😕 مثل خودتون علاقه‌های منو تغییر بدین! اشک از روی گونه‌هام می‌غلتید و خاک طلائیه رو تَر می‌کرد.😢 موقع برگشت به خونه حس غریبی داشتم! گیتارمو نمی‌خواستم! به ام‌پی‌تری که پونصد تا آهنگ توش بود، علاقه نداشتم! اونوقت چرا؟ چون شهداء دوست نداشتن!🙂 📽برگرفته از خاطره‌ی زهراسادات میرسلطانی 🆔 @masare_ir
✨ارادت شهید مهدی زین‌الدین به بسیجی‌ها 🍃شب عملیات بود. با حسن باقری آمده بود سر کشی خط. موتورشان لای گل‌ها گیر کرده بود. کمک‌شان می‌کردم تا موتور بیرون بیاید. ☘گفتم: «خسته نباشید! شما اینجا چه کار می کنید؟ خطرناک است.» مهدی گفت: «خسته نباشید را باید به بسیجی‌های بگویی که در این گل‌ولای و سختی مشغول جنگ هستند. ما آمده‌ایم دست و پایشان را ببوسیم. راوی برادر پورمهدی 📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۲۷ 🆔 @masare_ir
✍مراعات در خانه 🌱محیط خانه محیطی است که فرد در آن رشد می یابد و به کمال می رسد. 🔶در این محیط نوع رفتار هر کدام از اعضا بر دیگری اثرگذار است. 🔸در زندگی مشکلات و پستی و بلندی بسیار است، اما اگر والدین در این ناملایمات زیاد شکوه و ناله کنند، علاوه بر اینکه هیچ کدام از مشکلاتشان برطرف نخواهد شد، حتی این ناراحتی‌ها و تشنج‌هایی که در محیط خانواده ایجاد می‌کنند مشکلی بر مشکلات دیگر آنان خواهد افزود و سبب ناراحتی های جسمی و روحی بر خودشان ودیگر اعضا خواهد شد. 💡لذا باید سعی کنند اوضاع را با صبر و قناعت کنترل کنند تا روزهای سخت زندگی به سلامت پشت سر گذاشته شود. 🆔 @masare_ir
✍جمعه سیاه ✨قسمت سوم 🍃صبح روز هفده شهریورماه سال ۱۳۵۷ بود که دولت تصمیم گرفت که تا شش ماه حکومت نظامی برقرار کند و تظاهر‌کنندگان بدون اینکه به سخن و تهدیدهای فرماندهی انتظامی توجه کنند، با همدیگر و در صف‌های فشرده شروع به حرکت به سمت میدان ژاله کردند و در آنجا جمع شدند. در آن روز محبوبه هم غسل شهادت کرد و به راه افتاد تا به جمع تظاهرکنندگان بپیوندد. ☘او که سلاح‌ نیروی‌های امنیتی را در پشت بام‌ها می‌دید؛ هیچ شکی به دل راه نداد و حرکت کرد تا خود را به طرف ضلع شمالی میدان برساند که محل تجمع زنان بود. 🌾چند لحظه گذشت. ناگهان صدای دلخراش گلوله و فریاد در همه‌جا پیچید. عده‌ی زیادی از تظاهرکنندگان در خونشان غلتیدند و محبوبه هم که بنر استقلال آزادی و جمهوری اسلامی را به دست گرفته بود و با خود می‌برد ناگهان گلوله‌ای در گوشه‌ی قلبش آشیانه گرفت و روحش را به قرار آسمان پرواز داد. 📚منبع: ماهنامه شاهد یاران، ویژه نامه فجرآفرینان، نوید شاهد پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت پایان 🆔 @masare_ir
✍کادوی امام ‌رضا 📱با دوستم می‌رفتیم تهران‌گردی، اینور و اونور، چیتگر. اونوقت عکس می‌نداختیم، می‌ذاشتیم توی پیج اینستامون! با همه‌ی این کارامون، بازم چهارشنبه‌ها هیئت‌رفتن‌مون ترک نمی‌‌شد!🙂 اونجا چون می‌خواستم همرنگ جماعت بشم چادر سر می‌کردم. پنج‌شنبه‌ها هم گلزار شهدایی شدیم!😅 واسه‌ی خوشگذرونی ثبت‌نام مشهد کردیم، با هیئت رفتیم امام‌رضا. روزای آخری که اونجا بودیم، یه روز سحر، روبروی گنبد نشستم. دلم خیلی‌ شکست، اونم از خودم! پَر شالمو دستم گرفته‌ بودم باهاش اشکامو پاک می‌کردم.😢 به امام رضا‌علیه‌السلام می‌گفتم: دیگه نمی‌خوام اون آدم قبلی باشم!💔 🎁برگشتیم خونه، یه ماه بعدش روز تولدم بود. بابا و مامانم بهم کادوی کربلا دادند. با خودم گفتم: اینو امام رضا ‌علیه‌السلام بهم داده! 🌱با اینکه توی مشهد عهد کرده بودم اول مهر محجبه بشم؛ ولی بلافاصله بعد از برگشت انجامش دادم. با همون دوست صمیمی‌ راهی کربلا شدیم. سه روز نجف بودیم. اول مهری که قرار بود باحجاب بشم، کربلا بودیم. 📽برگرفته از خاطره‌ی فاطمه طاهری 🆔 @masare_ir
✨گونه شناسی انسان ها در بیان شهید مجید پازوکی 🍃مجید می گفت: «آدم ها سه دسته اند: یک. خام، دو. پخته، سه. سوخته. خام ها که هیچ. پخته ها هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال اند. سوخته‌ها عاشق اند. چیزهای بالاتری می‌بیینند و می‌سوزند توی همان عشق.» خودش هم سوخت. 📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۵۳ 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍از جنس کوه 🎥گفت: وقتی آرپی‌جی رو می‌ذاری داری میچرخونی، زنت، بچه‌ت، همه میان تو ذهنت. همه‌ی اینا مانع میشن که تو بلند نشی، این کار رو نکنی؛ اما وقتی بلند میشی و آرپی‌جی رو میزنی، دیگه اونوقته دنیا رو پشت سرت گذاشتی. 💡قبل‌اینکه شهیدی از این دنیا دل‌بکنه، عزیزانش که قراره بعداز اون سالها توی این کره‌ی خاکی بمونن ازش دل می‌بُرن و به رسم‌ امانت‌داری به خدا میسپرن. اینجاست که میگن پشت‌ هر شهیدی، یه زن🌱 مثل کوه ⛰ایستاده. یه زن از جنس مادرانه‌ش یا... یه زن از جنس همسرانه. 🏴شهادت حضرت ام‌البنین و روز تکریم همسران و مادران شهدا گرامی باد. مشاهده‌ی فیلم کامل(نیم‌ساعته🌹) 🆔 @masare_ir
✍رفیق 🌪بیابانی برهوت بود، تا چشم کار می‌کرد لباسی از شن‌ و ماسه بر تن زمین دیده می‌شد. جای پای شُتر، 🐫 در حاشیه راست جاده نقش بسته بود. 💨صدای هوهوی باد از درز شیشه به داخل ماشین می‌وزید. ذراتی از شن به هوا بلند می‌شد. شیشه جلوی ماشین را برای چندمین بار با شیشه‌پاک‌کن تمیز کردم. 💥مأموریت یک ماهه‌ام تمام شده بود. دلتنگ همسرم عاطفه، دختر‌م فاطمه و پسرانم محمد و علی بودم. 🌗سرخی مغرب زمین، خبر آمدن شب را می‌داد. سرعتم را بالا بردم تا از آن جاده‌ی متروک عبور کنم. ناگهان ماشین خاموش شد. نگاهی به چراغ بنزین انداختم. بنزین تمام شده بود. ❄️متحیر سرم را به پشتی صندلی زدم و چشمانم را برای مدتی بستم. شنیده بودم سرمای آنجا استخوان‌سوز است. تاریکی شب فضای ترسناکی را در دل کویر به وجود آورده بود. خداخدا می‌کردم از سرما و خطرات احتمالی در امان بمانم. تا شاید فردا ماشینی مسیرش به آنجا بیفتد. 💫در برزخی از امید و ناامیدی گیر کرده بودم. باورم نمی‌شد. صدای ماشینی از دور به گوشم رسید. نَم اشک چشمانم را پوشاند. چراغ قوه گوشی‌ام را روشن کردم. 🚚کامیونی در کنار ماشینم ایستاد. مرد خوش سیمایی بیرون آمد. با مهربانی نگاهی به من کرد و گفت: «آقا چی شده؟ ماشینتون خراب شده؟» انگار تمام دنیا را به من داده‌ باشند با خوشحالی گفتم: «خدا تو رو رسوند، یه بطری بنزین می‌خوام.» 💎همان یک بطری بنزین، شروع رفاقتمان شد. دوستی من و قاسم به رفت‌و‌آمد خانودگی کشیده شد. ده سالی از آن ماجرا می‌گذرد. با خودم فکر می‌کنم چه راحت می‌شود به بهانه‌های مختلف با هم دوست شویم؛ ولی مهم نگه‌داشتن این دوستی‌هاست. 💡روز جمعه که می‌شود، غمی کنج قلبم می‌نشیند. او عمری‌ست هوایمان را داشته، در جاده‌ی پرپیچ‌و‌غم زندگی رهایمان نکرده، رسم دوستی را بجا آورده، هر وقت صدایش زده‌ایم، جوابمان را داده و حق رفاقت را به بهترین شکل ادا کرده است. 🌤امام انیس و رفیق و پدری مهربان بوده است. اما من چرا او را فراموش کرده‌ام؟! چرا گوشه‌ای از زندگی‌ام را برای او خالی نکرده‌ام؟! او که "مونس‌ترین رفیق" چشم انتظارماست! 🆔 @masare_ir
✍کشتن یک نسل سقط جنین فقط کشتن یه نفر نیست❗️ کشتن نسل بعد اون نفرم هست.😏 🆔 @masare_ir
✨قلب سلیم شهید کاظم نجفی رستگار 🍃 خواستگاری آمده بود. نمی‌دانست که دیشب هم دوست صمیمی‌اش خواستگار این خانه بوده است. ☘پدرم پرسید: «دیشب یکی از همکارانتان هم به اسم ناصر شیری آمده بود، چقدر می شناسیدش؟» کاظم شروع کرد به تعریف و تمجید از حسن خلق و روی خوش و جمال و وقار او؛ گویی اصلا رقیبش نیست. 🌾آن قدر از ناصر تعریف کرد که بابا نظرش روی او مستحکم شد.اما تقدیر شب بعد هم او را کشاند به این خانه، برای خواستگاری دختر کوچکتر. چه دل پاک و مهربانی داشت این کاظم. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید 📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۲۲ و ۲۳ 🆔 @masare_ir
✍مهرانه 👧والدین چه انتظاری از فرزندشون دارن؟ 👩‍🏫-محبت و احترام. هر پدر و مادری از کودکی تا بزرگسالی سعی می‌کنه مراقب فرزندش باشه و برای آینده و زندگی مستقل آماده‌‌ش کنه. اگه رفتارهای مطلوب از اون ببینه خرسند میشه و اگه رفتار ناپسندی ببینه تلاش میکنه تا اون رفتار نامطلوب رو اصلاح کنه؛ چون عافیت و عاقبت بخیری فرزندش رو میخواد. بدون تعارف پدر و مادر بدون هیچ شرطی بچه‌هاشو دوست داره. 👧-اما من هرگز نمی‌تونم محبت‌شون رو جبران کنم ... من ... فقط می‌تونم با محبت و بدون قضاوت دوست‌شون داشته باشم. 👩‍🏫- احسنت! با همین رفتار نشون میدی که همیشه برات محترم هستن. 🆔 @masare_ir
✍روزگار عصمت ✨قسمت‌‌ اول 🍃مادر بقچه لباس‌ نوزاد توراهی را برای چندمین بار نگاه می‌کند تا کم‌و‌کسری نداشته باشد. ☘غلامعلی صبح‌ها زودتر به مغازه خیاطی می‌رود. شب‌ها دیرتر برمی‌گردد تا روزهای آخر بارداری همسرش استراحت کند. هرچه اصرار می‌کرد تا اجازه دهد پس‌دوزی لباس‌ها را انجام دهد؛ ولی غلامعلی چینی میان پیشانی‌ بلندش می‌نشست و با دلسوزی می‌گفت: «زن کمی هم به فکر سلامتی خودت و بچه‌مون باش.» 🌾در یکی از روزهای قشنگ که صدای جیک‌جیک گنجشکان در حیاط خانه پیچیده بود، درد زایمان سراغش آمد. لب‌هایش کش‌آمد. دستی روی شکم برآمده‌اش کرد. سپس با نوزاد شروع به حرف زدن کرد: «بالاخره می‌خوای بیای دنیا. چقدر منتظرت بودم. » 🎋روزهای چشم انتظاری در سال۱۳۴۱ در شهر مذهبی دزفول به پایان رسید. نوزاد دختری پا به خانه غلامعلی‌خیاط گذاشت. غلامعلی در گوش بچه اذان و اقامه گفت. بعد روی به همسرش کرد و گفت: «موافقی اسمش رو بذاریم عصمت؟ می‌خوام مثل اسمش پاک بمونه!» 🍃مادر با چهره‌ای رنگ‌پریده دستی به سرنوزاد کشید و سرش را تکان داد. روزها مثل باد می‌گذشتند. شیرین‌زبانی عصمت دل همه اعضای خانواده را به دنبالش می‌کشاند. جسم عصمت که قد می‌کشید روح او هم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. شوق و علاقه فراوانی به خواندن قرآن داشت. او به همراه چهار خواهر در تابستان برای آموزش و یادگیری قرآن پیش خانم کاظمینی که اهل عراق بود، می‌رفت. 💫وقت نماز که می‌شد چهره‌اش برافروخته می‌شد. اول وقت چادر گلداری که مادر برایش دوخته بود را می‌پوشید و رو به قبله می‌نشست. عصمت فقط به روخوانی قرآن بسنده نکرد. آیات قرآن را در رفتارش به تصویر می‌کشید. 🍁وقتی مدیر مدرسه گفت: «از فردا بدون روسری مدرسه می‌آیی.» غم بزرگی روی دلش سنگینی می‌کرد. سراغ مادر رفت و گفت: «من دیگه مدرسه نمی‌رم.» مادر در حال رفو کردن شلوار خاکستری بود. دست از کار کشید. نگاهی به عصمت کرد و گفت: «چرا ناراحتی؟ کسی چیزی بهت گفته؟!» 🌾وقتی متوجه شد مدیر به او چه گفته است فردا به مدرسه رفت تا پرونده‌ عصمت را بگیرد. به مدیر گفت: «من چند دختر دارم می‌خوای با بی‌حجابی اونا من جهنمی بشم؟!» ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
بسم‌الله الرحمن الرحیم با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی! خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت دوستت دارم فرزند عزیزتر از جانم! 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ سلام دوستان یه بار دیگه دعوت شدین به چالشی جذاب اولین‌های هر کودکی برای پدر و مادرش خیلی دل انگیز و زیباست... اولین قدمی که بر میداره و زمین میخوره؛ اما تلاش می‌کنه و از جاش بلند میشه... اولین کلمه‌ای که گفته و به وجد اومدی... اولین قدمایی که کودکت برداشت... اولین کلماتی که با زبون شیرین کودکانه گفت... در قاب کلمات به تصویر بکش، به همین سادگی ماندگارش کن و برامون بنویس. خاطرات شیرین با کلمات جوون می‌گیرن... اینجا کلمات حکومت می‌کنن... اتفاقات شیرینی که در ذهنت ثبت شده و هر بار یادت میاد لبخندی مهمون لبت میشه... حالا از اولین قدما و حرفای کودکت، راه رفتن دخترت یا حرف زدن پسرت بنویس. دوست و همراه کانال تنها راه نرفته منتظر نوشته‌هاتون از لحظات شیرین شما و کودک دلبندتون هستیم و اگه مایل بودید عکس ایشون رو برامون بفرستید.🌺 ✅لطفا فامیلی خودتون رو قبل از متن‌های ارسالی بنویسید. ادمین ارتباطات: @Rookhsar110 🆔 @masare_ir
✍مثل هم نیستیم بین منِ مادر که بچم رو نگه می‌دارم🌱 و بزرگ می‌کنم🌲 تا یه روز به بودنش، به موفقیت‌هاش🏆 افتخار کنم؛ با تویی که سگ🐩 نگه می‌داری و دو سه سال بعد جز مرگش⚰ چیزی برات نمی‌مونه یه دنیا فرق هست. آره ما مثل هم نیستیم‌.😏 🆔 @masare_ir
✨رعایت حرمت قوانین 🌾در پادگان الغدیر نگهبان بودم و “جلال” پاس بخش بود و به نگهبان ها سرکشی می‌کرد. اتومبیلی به پست من نزدیک شد. اسم شب را پرسیدم. ☘گویا صدایم را نشنید، اسلحه را مسلح کرده و خواستم روی زمین دراز بکشد. اسلحه را روی ستون فقراتش گذاشتم و اسم شب را دوباره پرسیدم. این بار جواب داد. تازه شناختمش. مرا در بغل گرفت و به خاطر عمل به وظیفه از من تشکر کرد و رفت. راوی: عباس خادم الذاکرین. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۱ 🆔 @masare_ir
✍یه پیشنهاد کاربردی 🤔تاحالا باخودت فکر کردی که دقیقا برای اینکه برای سؤال‌های روزمره‌ی نوجوونت جواب داشته باشی، باید چه کار کنی؟ 📱من بهت پیشنهاد میدم ؛ حتما دنبال سواد رسانه باش. 💡اگه میخوای بتونی درست تحلیل کنی و توانایی توضیح ساده‌ی تحلیلت رو برای نوجوون کنجکاوت پیدا کنی، حتما این سرفصل رو دنبال کن. ✌️مطمئن باش موفق میشی. 🆔 @masare_ir
✍روزگار عصمت ✨قسمت دوم 🌾مردم از حکومت پهلوی ناراضی بودند و هر روز به خیابان‌ها می‌ریختند و شعار می‌دادند: «نصرُ من‌الله و فتحٌ قریب، مرگ بر این سلطنت پرفریب زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی جان فدا می‌کنیم در ره آزادگی سرنگون می‌کنیم سلطنت پهلوی، مرگ بر شاه.» ☘عصمت هم همراه با دوستانش به راهپیمای‌ها می‌رفت و با مردم شعارهای بر علیه رژیم می‌دادند و به چیزی جز نابودی شاه و همفکرانش راضی نبودند. عصمت علاقه و توجه ویژه ای به سخنان امام (ره) داشت و هر روز از طرف دوستان انقلابی اش اعلامیه ها به دستش می رسید؛ آنها را می‌خواند و زمانی که شب می‌شد، اعلامیه‌ها را در زیر چادرش پنهان می‌کرد و به در منازل می‌رفت و به داخل می انداخت. ✨بحث های سیاسی هر روز داغ و به پا بود، همسایه‌ها آن را تدارک می‌دیدند و در منازل خود برگزار می‌کردند و عصمت هم که عاشق این مسائل بود هر روز به آنجا می‌رفت؛ گوش خودش را تیز می‌کرد تا از اتفاقات اطرافش بیشتر با خبر شود. 🍃زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد؛ اما باز هم عصمت همچنان در مسیرش مصمم بود چون می دانست که این تازه شروع کار است و باید این انقلاب نوپا را حفظ کنند تا به راحتی از بین نرود، بازهم کارهای خود را شروع کرد و در ترویج خط اصیل اسلامی که روحانیون مسئول و متعهد بودند، نقش آفرینی کرد و همیشه می گفت: «رمز پیروزی و بهروزی اسلام امام و روحانیت است، پس این عزیزان را باید داشته باشیم زیرا اینان توشه راهند.» ☘عصمت آن چنان به روحانیت علاقه و اعتقاد داشت که زمانی که خبر شهادت شهید آیت‌الله بهشتی که به قلب زمان لقب گرفته بود را شنید، در گوشه ای از اتاق نشست، زانوی غم بغل گرفت و از اعماق جانش شروع به گریه کرد و بر سر خود می‌زد و همیشه از امام(ره) به عنوان تنها الگو و اسوه حسنه در دوران حضرت ولی عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) یاد می کرد. ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
174.6K
بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم🌱 به رسم خوشامدگویی اول از همه یه سلام ویژه خدمت اعضای تازه وارد😍 و اما یه سلام ویژه‌تر برای اعضای قدیمی و همیشه همراه.💪🤩 دومین چالش کانال مسار در حال برگزاریه و برای این چالش کافیه که خاطراتی از اولین‌های بچه‌ی دلبندتون رو برامون بفرستید.😁 مثلا اولین‌باری که حرف زد، راه رفت و ... از این قبیل لوس‌بازیا دیگه🤪 💢تا روز میلاد حضرت‌زهراسلام‌الله‌علیها فرصت هست که شرکت کنید و جایزه بگیرید.💢 🎁اگه با‌خودتون میگید ای‌بابا من که شانس ندارم، باید بگم که خدا رو چه دیدید شاید شما برگزیده‌ی هدیه‌ی حضرت مادر توی روز میلادشون باشید و این بشه اولین برنده شدنتون.😉 بنر چالش رو برای دوستاتون بفرستید تا جا نمونن.🤓 ❌شرط برگزیده شدن توی چالش، عضویت توی کاناله.🎉 📌ای عضوهایی که قراره بیاید توی کانال، به پیام سنجاق‌شده‌ی کانال مراجعه کنید.🌻 🆔 @masare_ir
✍مُسکّن 💡حواست باشه وقتی ناراحتی و دلت می‌خواد گریه کنی، اون لحظه موسیقی گوش ندی؛ چون درمان نیست، فقط مُسکّنه! 🌱درمان تو چیزیه که از جنس خودت باشه، از طبیعت وجودی خودت. 📝قلم و کاغذی که از دل طبیعت میاد رو بردار و بنویس و خودت رو خالی کن! 🆔 @masare_ir
✨فرهنگ مطالعه 🌾از ده سالگی درس‌های حوزه را شروع کرد. دو سال بود که در مدرسه ابدال خان مشهد درس می‌خواند؛ اما رضا خان با اصلاحاتش در همه حوزه‌ها را تخته کرد. ☘مرتضی خانه نشین شده بود؛ اما بیکار نبود. کارش شده بود فقط مطالعه. بعدها در قم می‌گفت: «من هر چه که مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سال خانه‌نشینی است.» 📚کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۱۱ 🆔 @masare_ir
✍مراعات کن فرزند! 🌱این یه چیز قطعی هست که شرایط مالی خونواده‌ها یکسان نیست. ولی بعضیا این وسط هستند که تظاهر به پولداری 💰میکنن! عزت و بزرگی😎 خودشون رو توی پولداری می‌بینن. به عبارتی نون و پیاز میخورن و دستشون رو با صابون میشورن! 😏 💡شما اما گول این آدما رو نخورید و مبادا بخواید برای برابری با توهم اون‌ها، واقعا پدر و مادرتون رو به زحمت بندازید.😉 🆔 @masare_ir
✍روزگار عصمت ✨قسمت سوم 🍃عصمت در دوران دبیرستانش دانش‌آموز پرکاری بود. برای هر مراسمی از قرآن خواندن تا سرود و دکلمه‌های انقلابی و آگاه کردن دوستانش سراز پا نمی شناخت و هر روز با جمعی در مورد مسائل سیاسی بحث می کرد. او اولین نفری بود که برای برگزاری مراسم‌ها اسمش را می‌نوشت و یکی از مخالفین سرسخت گروهای ضدانقلابی بود که بنا داشتند دانش‌آموزان را به انقلاب بدبین کنند و به طرف خود بکشانند. ☘در انجمن اسلامی فردی شاخص و سرشناس بود و درسش را با تلاش و پشتکار و در عین حال که از نیروی فعال بود به پایان رساند و توانست دپیلم اقتصادش را در سال ۱۳۵۹ از دبیرستان کوثر بگیرد. 🌾در سال‌های ابتدایی که نهضت سوادآموزی تشکیل شد، عصمت سال چهارم دبیرستان بود و در بحث‌های سیاسی که از طرف نهضت سوادآموزی تشکیل می‌شد؛ به طور منظم شرکت می‌کرد و یکی از افراد نمونه بود که تکالیفش را به خوبی انجام می داد. ✨عصمت گوش به فرمان امام(ره) بود و فرمان اخیر امام(ره) که در مورد نهضت سواد آموزی بود، بارها یادآوری کرد که بیایید برای نهضت خدمتی بکنیم تا اینکه در نهضت موفق شد و به عنوان یکی از خواهران نمونه در امر نهضت ثبت گردید. ادامه_دارد... 🆔 @masare_ir