eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 حکمت و عدالت روزی موسی (علسه السلام) به پیشگاه خداوند عرضه داشت خدایا، امروز من را به برخی و امور نهفته آگاه کن. خداوند به او فرمود به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه در آنجا رخ می دهد. حضرت موسی (ع) این کار را کرد و به چشمه پرداخت. در همان سواری به کنار آب آمد، لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس بر تن کرد و رفت، اما پول های خود را جا گذاشت. کنار چشمه آمد و کیسه پول را و رفت. حضرت موسی (ع) شاهد بود که در همان کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست. در همین سوار به دنبال کیسه خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید آیا تو پول مرا ندیدی؟ کور که از هیچ اطلاع نداشت اظهار بی خبری کرد. سوار باچند ، کور را از پا در آورد و او را و گریخت. حضرت موسی (ع) بعد از این واقعه عرض کرد خدایا، این چه ای بود که به من نشان دادی؟ حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد گناه کشته شد. خداوند فرمود ای موسی (ع)، این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار کار کرده بود و آنچه در کیسه بود حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن کرده بود. اینک کودک پدر است که از این راه به حق خود رسید. اما آن کور که تو دیدی، در پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با و عدالت به سزای عمل خود رسید. اینست گردش و چرخش روزگار👍 دلی رو بشکنی ....دلت میشکنه حقی رو بخوری ...حقت خورده میشه آبرویی رو بریزی.....آبرویت ریخته میشه و و و ....... ‍ @mojaradan ••✾🌻🍂🌻✾••
✿ داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری 👌 هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور پوشیدنه؟ دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: ◇ من سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش می شوم، بخاطر خانه و خانواده ی تو. ◇ من هم تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و اینها رو وظیفه خودم میدونم. ❗️ چند لحظه کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی و لباسهای بدن نما و صد جور ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو باشم یا شما از من؟ ❗️ زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. @mojaradan
💞 وقتی برای لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به لباس دقیق بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... برای عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست!‌ را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم! گفت «راستش همسر شما حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم» ! گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ‌ 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! تمام روز عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... . @mojaradan
🌻 هدایت گری مرحوم آسید مهدی قوام 🌻 مرحوم مهدی قوام در زمان شاه یک جایی دعوت شده بودند، شب منبر رفتند. در آن مجلس یک هدیه ای به ایشان دادند. این را گرفت و ساعت یازده شب دید یک زنی آرایش کرده ، های نامرغوب پوشیده و در خیابان چپ و راست می رود. آسید مهدی قوام به کسی که بوده فرمود که : به آن خانم بگو بیاید دارم. گفت: آقا! شما؟! بله من. آقا دور از شماست! تو چه به این چیز ها داری! همراه آسید مهدی قوام می گوید: رفتم گفتم آقا شما را کار دارد. آن خانم هم خیلی خورد. گفت با من کار دارد؟ گفتم: بله. آمد سلام کرد. ما باشیم چکار می کنیم؟ هزار ماشاءالله ما خداوند ایم! جاذبه خبری نیست. دور همه خط قرمز می کشیم. فقط معصوم می گردیم! آمد سلام کرد و گفت: آقا با ما امری داشتید؟ فرمودند بله. برای چه این# موقع اینجا ایستاده ای؟ گفت دارم. دست کرد آن هدیه را درآورد و گفت: امام حسین است، نمی دانم چقدر است. من ده شب منبر رفتم. این را بگیر، تا این را نیا بیرون! تمام شد باز بیا بیرون. چند سال از این# قضیه گذشت، آسید مهدی به رفت. می گوید: آسید مهدی قوام می گوید این طرف خیابان ایستاده بود، دید خانمی نقاب دار به همراه یک مرد جوان آن طرف خیابان ایستاده اند و به آسیدمهدی می کنند. خدایا این ها چه کسی هستند؟ عرض خیابان را کردند و آقا آمد و گفت که: این خانم من است، می خواهد شما را ببوسد، شما اجازه می دید؟ گفت باشه عیبی ندارد. آمد عبای آسید مهدی را بوسید و پرسید که: آقا من را ؟ فرمود : نه! گفت: من همان هستم که را به من دادی. من آمدم امام حسین شدم. آسید مهدی قوام که از دنیا رفت، صحن معصومه پر شد. مردم سرشان را به تابوت می زدند، یکی می گفت: من خوار بودم، این آقا من را درست کرد. یکی می گفت : من دزد بودم این آقا درستم کرد. در حدیث داریم یک عده را می آورند به جهنم، میگویند: این ها را چرا آورده ای به جهنم! آخه این که همیشه تو هیئت بوده، مجلس بوده، نه رقص می رفته، نه شراب می خورده، نه بدی می کرده، همش می خونده و... در جواب می گویند که این ها مقدس هایی هستندکه زبانشان نبودند. @mojaradan --------------------------
🌸4 «میم» تضمین کننده یک و دانستنی های قبل ازدواج به باور تمام روان شناسان و مشاوران خانواده در باید 4 «میم» مهم در نظر گرفته شود از جمله: 🌺 میم اول: مشاهده یعنی این که برای انتخاب همسر خوب مشاهده کنید، ظاهر طرف مقابل را کنید، شکل و حرکات، شیوه گفتار و رفتار ظاهری او را به عنوان شرط اول بپذیرید زیرا بارها اتفاق افتاده است که و شوهری جوان به مرکز مشاوره ای مراجعه کرده اند و به طور مثال شوهری بعد از چندین ماه زندگی مشترک گفته است: من زن قد بلند می خواستم و خانمم قدش کوتاه است یا اندازه بینی و فرم دندان‌های او مطابق سلیقه من نیست یا خانمی گفته است که شوهرم نمی تواند در جمع صحبت کند، خوب نمی پوشد و از این قبیل نظرها، بنابراین افراد در جلسات تا حدی که اسلام اجازه داده است باید مشخصات ظاهری و طرف مقابل را ببینند و بپسندند. 🌺 میم دوم: مصاحبه مصاحبه یعنی این که 2 نفر باید خوب با هم کنند و درباره نکات مثبت و منفی یکدیگر و مسائل مهمی که در تاریخچه زندگی هر کدام وجود دارد، از یکدیگر سوال کنند. خاص، محل سکونت، آینده و این که می خواهند کار کنند یا شان چه باشد، نحوه تربیت فرزندان و درباره مسائل دیگری که ممکن است پیش بیاید صحبت کنند و در چندین جلسه خواستگاری و با اطلاع و نظارت ها، دختر و پسر با هم دیدار و گفت و گو داشته باشند تا نسبت به هم بیشتری پیدا کنند. .... @mojaradan
ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت  فاضل بزرگوار جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و طلبگى است ، واگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به رود و کار آفتاب کند .  پس از این خواب ، دوباره به مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و است ، شما مرا به حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!   وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا پذیرایى مى شود .  فردا دید شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون جارى شد ، طلبه که در دریایى از و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم . شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند * به آسمان رود و کار آفتاب کند وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حقّ عبد، چه خواهد کرد؟ @mojaradan ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🏹 سه شعبه 🏹 🍃 استاد قرائتی 🍃 ☄ ما در داریم كه اگر نوبر خریدی در دستمال بگذار که بچه نبیند. خانم اگر می‌خواهی شیک هم بکنی یک ساده هم روی آن بپوش. افرادی هستند كه ندارند. دل فقیر می‌سوزد. آدمی که نمی‌تواند ازدواج کند می‌سوزد. ☄ همچنان می‌گوید: حرمله با تیر سه شعبه! آخه تیر شعبه فکل تو هست. فکل تو سه شعبه دارد. فقیر می‌سوزد. بی زن می‌سوزد. خانواده شهید هم می‌سوزد! چند نفر را می‌خواهی بسوزانی. این سه شعبه است. شهید می‌گوید: ما بچه‌مان شهید شد. شوهرم شهید شد که این حجابش باشد! ... ☄ خانواده شهید دلش می‌سوزد. این یک شعبه تیر است. که نگاه می‌کند و آه می‌کشد. این لباس تو را ندارد. قیافه تو را ندارد. او هم دلش می‌سوزد. تیر سه شعبه لازم نیست کار حرمله باشد. ممکن [است] کار من هم تیر سه شعبه باشد. خدا همه‌ی ما را کند. @mojaradan
💫✍ نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود، در آن حال میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود. حاکم تا او را دید مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به بیاورند. روستایی بی نوا با # ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت بهترین به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید سپس حاکم از تخت آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم ای محکم پس گردن او نواخت. همه از آن عطا و بی‌اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و# تاج سر رعایا و مردم هستید. حاکم گفت: آیا از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای نه سرش را پایین انداخت. حاکم گفت: بخاطر داری سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا نیشابور کن و تو بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می‌خواهم هنوز نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی ، این کشیده هم همان کشیده ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد. @mojaradan
سلام عليكم . با توجه به اين كه در ايام ويروس كرونا هستيم و امكان برگزارى عروسى نيست ، نامزدم مى گويد : مراسم و با يك سفر زيارتى ، زندگى مشتركمان را آغاز كنيم ؛ مى خواستم نظر استاد محترم را هم در اين مورد بدانم . متشكرم . ✍️ پاسخ : عليكم السلام . با آرزوى براى شما و همسر محترمتان عرض مى كنم كه اگر عقد خوب و مفصلى گرفته و نزديكان را هم دعوت كرده ايد ، اين كار است و اشكالى ندارد ؛ اما اگر چنين برنامه اى نداشته ايد ، عروسى را حذف نكنيد . شما مى توانيد آن را تا تابستان و ان شاالله پس از كنترل ويروس به تأخير بيندازيد . اگر جشن عقد نداشته ايد ، يك جشن عروسى گناه و بدون تشريفات لازم است ؛ چون اولا در مورد عروسى در اسلام عزيز تأكيد شده و اولياى الهى بوده است و استحباب دارد و ثانيا ممكن است بويژه در جنابعالى كه خانم هستيد ، اى ايجاد شود و بعدا مشكلاتى را پيش بياورد ؛ چون عروس ، ماشين تزيين شده عروس ، آتليه و ... براى خانم ها دارد . در پناه حق باشيد . 🌸 @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 🔰وظیفه و شما در پیش از ازدواج تنها گری و شناخت خود واقعی طرف مقابل است و بس 👈مثلا طرف مقابل شما آقايی است كه در چشم از خانم های ديگر برنمی دارد . خيره ای دارد. چند بار هم صحبت كرده ايد اما فايده ای ندارد ... مقابل شما خانمی است كه بصورت نياز به جلب توجه دارد و توجه كافی از سوی شما هم اين ظرف را پر نمی كند. برای ديده شدن هر كاری می كند از صحبت اغواگرانه گرفته تا پوشيدن های خيره كننده ... 👈در دوران آشنایی چندين بار متوجه همراه تان شده ايد اما هر بار با توجيه و بازی ماجرا را می دهد . دو روز نيست كه با يكديگر قهر هستيد با فرد ديگری ملاقات می گذارد . و ... 👈تمام اين اتفاقات نشانه اين است كه اين آقا ، خانم در حال آمادگی شروع يک رابطه بالغانه و متعهدانه را ندارد و با ، خواهش و دعوا هم اين آمادگی بدست نمی آيد و بعد از ازدواج در اون زمینه ها و بدتر هم می شود! @mojaradan
🔴 💠 روزی پسر حاج آقا وحید بهبهانی برای همسرش زیبا و گران قیمتی خرید. آیت الله بهبهانی با این کار پسرش مخالفت کرد. پسر که قصد لجاجت یا اهانت به پدر را نداشت، در پاسخ اعتراض وی آیه ۳۲ سوره اعراف را تلاوت کرد: «بگو چه کسی زینت‌ها و رزق‌ها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است؟» سپس افزود: «پدر جان! مگر پوشیدن لباس های زیبا برای زنان است که می‌گویید چرا این لباس را برای زنم خریده‌ام؟» آیت‌الله بهبهانی با لحنی آرام به پسرش گفت: «اینها نیست، ولی من مرجع تقلید مردم هستم. از این رو، بزرگی بر عهده دارم. شما نیز به عنوان فرزندانم مسئولید. در جامعه‌ی ما، افراد و نیازمندِ بسیاری وجود دارند. وقتی توانایی مالی نداریم آنها را از نظر مالی هم سطح خود کنیم، باید به گونه‌ای رفتار کنیم که برای آنان باشیم تا اگر زنی از شوهر فقیرش لباس گران قیمتی خواست و مرد قدرت خریدش را نداشت، بتواند بگوید مگر زن یا عروس وحید بهبهانی این گونه لباس می‌پوشند که تو نیز بپوشی؟» 📙قصص العلماء، ص ۲۰۳ @mojaradan
تو را دست از سر این بردارید!!😡 خانمی که میگفت من پیش شما نمیکنم!!😳😳 قضیه از آنجایی شروع شد که بنده به همراه چند تن از کنار ساحل مشغول بودیم که ناگهان چشمم به افتاد که را بر شانه هایش انداخته بود و بود. جلو رفتم و با و با او کردم و او با سردی و به سختی جواب سلام و احوالپرسی ام را داد: – خوبید شما؟ – خوبم مرسی – میتونم بپرسم از کجا تشریف آوردید؟ – از – خیلی خوش آمدید. در همین لحظه که سالها در ذهنش می گذشت را پرسید و به سرعت و پشت سرهم گفت: حاج آقا شما اینجا چی کار می کنید؟😱 نمیخواهید بگذارید راحت باشند؟😡 من دلم برای مردم ایران میسوزه که نمی توانند هیچ جا بدون شما بکشند😭 باورکنید که من هم وقتی شما را میبینم احساس امنیت ندارم !! من همچنان 😂 و با آرامش گفتم: بنده و دوستانمون آمدیم به مسافرین خوش آمد بگوییم و تا جایی که توانش را داشتیم اگر مشکلی داشتند و یا نیاز به مشاوره ای خدمتی کنیم و… اما سوال دوم شما✍ باور کنید ما اینجاییم تا به مردم بگوییم آفرین به شما که دست خانواده تان را گرفتید و آمده اید . و سوال سوم شما✍ فرمودید که دلتان برای مردم می سوزد و فرمودید کنار ما احساس امنیت نمی کنید درسته؟ او جواب داد: بله😉 اصلا نمیکنم و از این و شما متنفرم – اگر امکان داره علتش را بگید؟ – چون خودتون به که هستید عمل نمیکنید! – ماعمل نمیکنیم؟😍 به کجای قرآن عمل نکردیم؟😉 – مگر در قرآن ما نیست ؟ پس چرا آنقدر سخت میگیرید به این مردم؟ – کجا سخت گرفتیم مگر چه گفتیم؟ – پس برای چی آمدید به سمت من و دو تا پسرای من؟ مگر غیر ازاین هست که الان میخوای بگی شال خودتون را بزارید روی سرتان؟ – برای همین آمدم اما نه با اون تفکر شما!! خیلی خوب شد که این آیه را مطرح کردید اما یه قول میخوام اگر قانع شدید باید اول خودتون حجابتون را درست کنید و بعد برای چند تا از دوستان وبستگانتان این آیه را توضیح دهید قبول میکنید؟ آقایی که کنار ایشان بود گفت حاج آقا قبول ولی اگر قانع نکردی دیگه به ما گیر نده !!😉 گفتم باشه. عرض کردم اما توضیح این آیه ( لا اکراه فی الدین) این آیه میفرماید ( لا اکراه فی انتخاب الدین، لا اکراه فی اصل الدین) یعنی اینکه اگر شما میخواهید دینی را انتخاب کنید ما به شما زور نمیگوییم ولی اگر دینی را انتخاب کردید باید به باشید اینجا بود که برای تبیین این آیه از مثالی استفاده کردم : اگر شما دنبال باشید هیچ اداره و ارگانی نمی تواند به زور شما را کند بلکه اختیار انتخاب هر شغلی با شما هست مثلا شما با انتخاب خودتان می توانید شوید اما بحث اینجاست که حالا شما با انتخاب خودتان کارمند بانک شدید آیا میتوانید بگویید که میخواهم با تیپ اسپرت سرکار بیایم؟💪 یا میخواهم از ساعت ده صبح بیایم تا ده شب؟ خیر نمی توانید!! چون خودش را دارد یعنی حتی رنگ کت و شلواری که باید بپوشی را برایت مشخص می کند چه برسد به ساعت کاری!! حالا اگر کسی نخواست به این قوانین پایبند باشد مشکل از بانک هست یا آن شخصی به یقین از آن شخص هست چون کسی به زور او را کارمند بانک نکرد. واین قضیه در هم صادق هست یعنی میتوانستید بروید شوید ، شوید ، شوید. البته این را هم بگویم که در همان ادیان هم قوانینی وجود دارد که باید به آن ها پایبند باشید.😉 گفت اگر بخوام دینم را تغییر بدم نداره از نظر ؟😉 گفتم،پسرتون اگه بخواد از بده جریم نداره ؟☺️ اینجا بود که آن خانم آرام گفت: حاج آقا حالا کی به من پنجاه ساله نگاه میکنه😌 گفتم: بله شاید کسی دیگه به شما نگاه نکنه ولی خیلی از دخترهای جوان وقتی شما را درساحل به این شکل می بینند الگو میگیرند و مثل شما رفتار میکنند آن وقت هست که دو پسر جوان شما و امثال آنها دچار مشکل می شوند.😌 در جواب گفت: خب جلوی چشمانشان را بگیرند😇 گفتم: مادر من اگر بنده عطر بزنم میتوانم به شما بگویم خواهشا بو نکنید!!😏 یعنی اصلا امکان دارد که بوی عطر به مشام شما نرسد؟ حتما بوی عطر به مشام شما میرسد پس بهتره یه مقدار از خودگذشتگی داشته باشیم وقتی حرفهایم را شنید و احساس کرد که دیگر پاسخی برایشان ندارد گفت: عجب 😋 و در نهایت با لبی خندان حجابش را درست کرد و گفت: تا الان فکرش را نمیکردم که بتوانم با یک به این راحتی درد دلم را بگویم و او هم گوش دهد. @mojaradan