💕 #داستان_شب
حکمت و عدالت
روزی #حضرت موسی (علسه السلام) به پیشگاه خداوند عرضه داشت خدایا، امروز من را به برخی #اسرار و امور نهفته آگاه کن.
خداوند #خطاب به او فرمود به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه #حوادثی در آنجا رخ می دهد.
حضرت موسی (ع) این کار را کرد و به #نظاره چشمه پرداخت.
در همان #لحظه سواری به کنار آب آمد، لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس #لباس بر تن کرد و رفت، اما #کیسه پول های خود را جا گذاشت.
#کودکی کنار چشمه آمد و کیسه پول را #برداشت و رفت.
حضرت موسی (ع) شاهد بود که در همان #لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.
در همین #لحظه سوار به دنبال کیسه خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید آیا تو #کیسه پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ #چیز اطلاع نداشت اظهار بی خبری کرد.
سوار باچند #ضربه، کور را از پا در آورد و او را #کشت و گریخت.
حضرت موسی (ع) بعد از این واقعه عرض کرد خدایا، این چه #حادثه ای بود که به من نشان دادی؟
حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد #بی گناه کشته شد.
خداوند فرمود ای موسی (ع)، #پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار کار کرده بود و #دقیقا آنچه در کیسه بود حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن #خودداری کرده بود.
اینک کودک #وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید.
اما آن کور که تو دیدی، در #جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با #حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید.
اینست گردش و چرخش روزگار👍
دلی رو بشکنی ....دلت میشکنه
حقی رو بخوری ...حقت خورده میشه
آبرویی رو بریزی.....آبرویت ریخته میشه
و و و .......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
••✾🌻🍂🌻✾••
#داستان_شب
✿ داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
👌 #زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که #راننده ناغافل در رو بست و #چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا #بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور #لباس پوشیدنه؟ #خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی #خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
◇ من #چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به #تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . #همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که #محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در #گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها #زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش #کلافه می شوم، بخاطر #حفظ خانه و خانواده ی تو.
◇ من هم #مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم #دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها #راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این #خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و #همه اینها رو وظیفه خودم میدونم.
❗️ چند لحظه #سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون #پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، #حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی #پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور #جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا #منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو #شاکی باشم یا شما از من؟
❗️ زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به #قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و #آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
💞 وقتی برای #خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و نسبت به #دوخت لباس دقیق بود. حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس #اصلاً خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد...
برای #لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت «ببخشید لباس آماده نیست! #گلهایش را نچسباندهام!»
با تعجب علت را پرسیدیم! گفت «راستش همسر شما #آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها را بچسبانم»
!#امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم میچسبانم!» #حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای وسط گلها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!
تمام روز #جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد!جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این #جزئینگری که حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#مدافع_حرم_امین_کریمی
#راوی_همسر_شهید
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی.
@mojaradan
#داستان_شب
🌻 هدایت گری مرحوم آسید مهدی قوام 🌻
مرحوم #آسید مهدی قوام در زمان شاه یک جایی دعوت شده بودند، #ده شب منبر رفتند. در آن مجلس یک هدیه ای به ایشان دادند. این #هدیه را گرفت و ساعت یازده شب دید یک زنی آرایش کرده ، #لباس های نامرغوب پوشیده و در خیابان چپ و راست می رود.
آسید مهدی قوام به کسی که #همراهش بوده فرمود که : به آن خانم بگو بیاید #کارش دارم. گفت: آقا! شما؟!
بله من.
آقا دور از #شأن شماست!
تو چه #کار به این چیز ها داری!
همراه آسید مهدی قوام می گوید: رفتم گفتم آقا شما را کار دارد. آن خانم هم خیلی #جا خورد. گفت با من کار دارد؟ گفتم: بله.
آمد سلام کرد. ما باشیم چکار می کنیم؟ هزار ماشاءالله ما خداوند #دافعه ایم! جاذبه خبری نیست. دور همه خط قرمز می کشیم. فقط #دنبال معصوم می گردیم!
آمد سلام کرد و گفت: آقا با ما امری داشتید؟ فرمودند بله. برای چه این# موقع اینجا ایستاده ای؟ گفت #احتیاج دارم. دست کرد آن هدیه را درآورد و گفت: #مال امام حسین است، نمی دانم چقدر است. من ده شب منبر رفتم. این را بگیر، تا این را #داری نیا بیرون! تمام شد باز بیا بیرون.
چند سال از این# قضیه گذشت، آسید مهدی به #کربلا رفت. می گوید: آسید مهدی قوام می گوید این طرف خیابان ایستاده بود، دید #یک خانمی نقاب دار به همراه یک مرد جوان آن طرف خیابان ایستاده اند و به آسیدمهدی #نگاه می کنند. خدایا این ها چه کسی هستند؟
عرض خیابان را #عبور کردند و آقا آمد و گفت که: این خانم من است، می خواهد #عبای شما را ببوسد، شما اجازه می دید؟ گفت باشه عیبی ندارد. آمد عبای آسید مهدی را بوسید و پرسید که: آقا من را #شناختی؟ فرمود : نه! گفت: من همان هستم که #پول را به من دادی. من آمدم #مجاور امام حسین شدم.
آسید مهدی قوام که از دنیا رفت، صحن #حضرت معصومه پر شد. مردم سرشان را به تابوت می زدند، یکی می گفت: من #شراب خوار بودم، این آقا من را درست کرد. یکی می گفت : من دزد بودم این آقا درستم کرد.
در حدیث داریم یک عده را می آورند به جهنم، میگویند: #خدایا این ها را چرا آورده ای به جهنم! آخه این که همیشه تو هیئت بوده، مجلس بوده، نه #مجلس رقص می رفته، نه شراب می خورده، نه بدی می کرده، همش #نماز می خونده و... در جواب می گویند که این ها مقدس هایی هستندکه #مواظب زبانشان نبودند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
--------------------------
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
🌸4 «میم» تضمین کننده یک #ازدواج_موفق و دانستنی های قبل ازدواج
به باور تمام روان شناسان و مشاوران خانواده در #انتخاب_همسر باید 4 «میم» مهم در نظر گرفته شود از جمله:
🌺 میم اول: مشاهده
#مشاهده یعنی این که برای انتخاب همسر خوب مشاهده کنید، ظاهر طرف مقابل را #بررسی کنید، شکل و حرکات، شیوه گفتار و رفتار ظاهری او را به عنوان شرط اول بپذیرید زیرا بارها اتفاق افتاده است که #زن و شوهری جوان به مرکز مشاوره ای مراجعه کرده اند و به طور مثال شوهری بعد از چندین ماه زندگی مشترک گفته است: من زن قد بلند می خواستم و خانمم قدش کوتاه است یا اندازه بینی و فرم دندانهای او مطابق سلیقه من نیست یا خانمی گفته است که شوهرم نمی تواند در جمع صحبت کند، خوب #لباس نمی پوشد و از این قبیل نظرها، بنابراین افراد در جلسات #خواستگاری تا حدی که اسلام اجازه داده است باید مشخصات ظاهری و #رفتاری طرف مقابل را ببینند و بپسندند.
🌺 میم دوم: مصاحبه
مصاحبه یعنی این که 2 نفر باید خوب با هم #صحبت کنند و درباره نکات مثبت و منفی یکدیگر و مسائل مهمی که در تاریخچه زندگی هر کدام وجود دارد، از یکدیگر سوال کنند. #بیماریهای خاص، محل سکونت، آینده و این که می خواهند کار کنند یا #شغل شان چه باشد، نحوه تربیت فرزندان و درباره مسائل دیگری که ممکن است پیش بیاید صحبت کنند و در چندین جلسه خواستگاری و با اطلاع و نظارت #خانواده ها، دختر و پسر با هم دیدار و گفت و گو داشته باشند تا نسبت به هم #شناخت بیشتری پیدا کنند.
#دانستنی_قبل_ازدواج
#ازدواج_موفق
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار #سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از #طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و #دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار #ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این #لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى #اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در #خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در #نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و #فرش طلبگى است ، واگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به #هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به #آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به #حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و #نابسامان است ، شما مرا به #هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى #استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان #راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، #کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و #اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در #شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان #مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را #باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او #روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه #پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به #داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا #رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با #لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا #عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید #محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن #سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : #مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که #وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى #برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من #نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و #مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به #دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى #عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون #صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از #شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در #مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و #نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان #مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان #چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور #نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و #مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما #درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه #لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه #سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حقّ عبد، چه خواهد کرد؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#سه_شعبه
🏹 سه شعبه 🏹
🍃 استاد قرائتی 🍃
☄ ما در #اسلام داریم كه اگر #میوه نوبر خریدی در دستمال بگذار که بچه #همسایه نبیند. خانم اگر میخواهی شیک هم بکنی یک #لباس ساده هم روی آن بپوش. افرادی هستند كه ندارند. دل فقیر میسوزد. #دل آدمی که نمیتواند ازدواج کند میسوزد.
☄ همچنان میگوید: حرمله با تیر سه شعبه! آخه تیر #سه شعبه فکل تو هست. فکل تو سه شعبه دارد. فقیر میسوزد. بی زن میسوزد. خانواده شهید هم میسوزد! چند نفر را میخواهی بسوزانی. این سه شعبه است. #خانواده شهید میگوید: ما بچهمان شهید شد. شوهرم شهید شد که این حجابش باشد! ...
☄ خانواده شهید دلش میسوزد. این یک شعبه تیر است. #جوانی که نگاه میکند و آه میکشد. این لباس تو را ندارد. قیافه تو را ندارد. او هم دلش میسوزد. تیر سه شعبه لازم نیست کار حرمله باشد. ممکن [است] کار من هم تیر سه شعبه باشد. خدا همهی ما را #حفظ کند.
#استاد_قرائتی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💫✍
#داستان_شب
#حاکم نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود، در آن حال #مردی میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود.
حاکم تا او را دید #بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به #کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با # ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم #لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت بهترین #قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید سپس حاکم از تخت #پایین آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم #کشیده ای محکم پس گردن او نواخت.
همه #حیران از آن عطا و بیاطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و# تاج سر رعایا و مردم هستید.
حاکم گفت: آیا #قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای #جواب نه سرش را پایین انداخت.
حاکم گفت: بخاطر داری #بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در #رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا #حاکم نیشابور کن و تو #محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا #یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم میخواهم هنوز #اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی ، این کشیده هم #تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای #خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط #ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#سوال
سلام عليكم . با توجه به اين كه در ايام ويروس كرونا هستيم و امكان برگزارى #مراسم عروسى نيست ، نامزدم مى گويد : #بدون مراسم و با يك سفر زيارتى ، زندگى مشتركمان را آغاز كنيم ؛ مى خواستم نظر استاد محترم را هم در اين مورد بدانم . متشكرم .
#پاسخ
✍️ پاسخ : عليكم السلام . با آرزوى #خوشبختى براى شما و همسر محترمتان عرض مى كنم كه اگر #جشن عقد خوب و مفصلى گرفته و نزديكان را هم دعوت كرده ايد ، اين كار #خوب است و اشكالى ندارد ؛ اما اگر چنين برنامه اى نداشته ايد ، #جشن عروسى را حذف نكنيد . شما مى توانيد آن را تا #اواسط تابستان و ان شاالله پس از كنترل ويروس به تأخير بيندازيد . اگر جشن عقد نداشته ايد ، يك جشن عروسى #بدون گناه و بدون تشريفات لازم است ؛ چون اولا در مورد #وليمه عروسى در اسلام عزيز تأكيد شده و #سيره اولياى الهى بوده است و استحباب دارد و ثانيا ممكن است بويژه در جنابعالى كه خانم هستيد ، #عقده اى ايجاد شود و بعدا مشكلاتى را پيش بياورد ؛ چون #لباس عروس ، ماشين تزيين شده عروس ، آتليه و ... براى خانم ها #اهميت دارد . در پناه حق باشيد . 🌸
#پرسش_و_پاسخ
#کروناویروس
#استاد_دهنوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰وظیفه و #نقش شما در پیش از ازدواج تنها #مشاهده گری و شناخت خود واقعی طرف مقابل است و بس
👈مثلا طرف مقابل شما آقايی است كه در #خيابان چشم از خانم های ديگر برنمی دارد . #نگاه خيره ای دارد. چند بار هم صحبت كرده ايد اما فايده ای ندارد ...
#نگاهت مقابل شما خانمی است كه بصورت #افراطی نياز به جلب توجه دارد و توجه كافی از سوی شما هم اين ظرف را پر نمی كند. برای ديده شدن هر كاری می كند از #نحوه صحبت اغواگرانه گرفته تا پوشيدن #لباس های خيره كننده ...
👈در دوران آشنایی چندين بار متوجه #خيانت همراه تان شده ايد اما هر بار با توجيه و #زبان بازی ماجرا را #فيصله می دهد . دو روز نيست كه با يكديگر قهر هستيد با فرد ديگری #قرار ملاقات می گذارد . و ...
👈تمام اين اتفاقات نشانه اين است كه اين آقا ، خانم در حال #حاضر آمادگی شروع يک رابطه بالغانه و متعهدانه را ندارد و با #صحبت ، خواهش و دعوا هم اين آمادگی بدست نمی آيد و بعد از ازدواج در اون زمینه ها و #اشکالات بدتر هم می شود!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #مسئولیت_در_قبال_همسران_دیگر
💠 روزی پسر حاج آقا وحید بهبهانی برای همسرش #لباس زیبا و گران قیمتی خرید. آیت الله بهبهانی با این کار پسرش مخالفت کرد. پسر که قصد لجاجت یا اهانت به پدر را نداشت، در پاسخ اعتراض وی آیه ۳۲ سوره اعراف را تلاوت کرد: «بگو چه کسی زینتها و رزقها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است؟» سپس افزود: «پدر جان! مگر پوشیدن لباس های زیبا برای زنان #حرام است که میگویید چرا این لباس را برای زنم خریدهام؟» آیتالله بهبهانی با لحنی آرام به پسرش گفت: «اینها #حرام نیست، ولی من مرجع تقلید مردم هستم. از این رو، #مسئولیت بزرگی بر عهده دارم. شما نیز به عنوان فرزندانم مسئولید. در جامعهی ما، افراد #فقیر و نیازمندِ بسیاری وجود دارند. وقتی توانایی مالی نداریم آنها را از نظر مالی هم سطح خود کنیم، باید به گونهای رفتار کنیم که برای آنان #قوّت_قلب باشیم تا اگر زنی از شوهر فقیرش لباس گران قیمتی خواست و مرد قدرت خریدش را نداشت، بتواند بگوید مگر زن یا عروس وحید بهبهانی این گونه لباس میپوشند که تو نیز بپوشی؟»
📙قصص العلماء، ص ۲۰۳
@mojaradan
#درگیری_خانوم_امریکایی_با_حاج_آقا_امامی_نژاد
تو را #خدا دست از سر این #مردم بردارید!!😡
خانمی که میگفت من پیش شما #احساس_امنیت نمیکنم!!😳😳
قضیه از آنجایی شروع شد که بنده به همراه چند تن از #روحانیون کنار ساحل مشغول #گفتگو_با_مردم بودیم که ناگهان چشمم به #خانم_میانسالی افتاد که #شال را بر شانه هایش انداخته بود و #موهایش_را_نپوشانده بود.
جلو رفتم و با #احترام و #لبخند با او #احوالپرسی کردم و او با سردی و به سختی جواب سلام و احوالپرسی ام را داد:
– خوبید شما؟
– خوبم مرسی
– میتونم بپرسم از کجا تشریف آوردید؟
– از #آمریکا
– خیلی خوش آمدید.
در همین لحظه #سوالاتی که سالها در ذهنش می گذشت را پرسید و به سرعت و پشت سرهم گفت:
حاج آقا شما اینجا چی کار می کنید؟😱
نمیخواهید بگذارید #مردم راحت باشند؟😡
من دلم برای مردم ایران میسوزه که نمی توانند هیچ جا بدون شما #نفس_راحت بکشند😭
باورکنید که من هم وقتی شما را میبینم احساس امنیت ندارم !!
من همچنان #خندان😂 و با آرامش گفتم: بنده و دوستانمون آمدیم به مسافرین #ساحل خوش آمد بگوییم و تا جایی که توانش را داشتیم اگر مشکلی داشتند و یا نیاز به مشاوره ای خدمتی کنیم و…
اما سوال دوم شما✍
باور کنید ما اینجاییم تا به مردم بگوییم آفرین به شما که دست خانواده تان را گرفتید و آمده اید #تفریح.
و سوال سوم شما✍
فرمودید که دلتان برای مردم #ایران می سوزد و فرمودید کنار ما احساس امنیت نمی کنید درسته؟
او جواب داد: بله😉 اصلا #احساس_امنیت نمیکنم و از این #لباس و #تفکرات شما متنفرم
– اگر امکان داره علتش را بگید؟
– چون خودتون به #قرآنی که #مبلّغش هستید عمل نمیکنید!
– ماعمل نمیکنیم؟😍 به کجای قرآن عمل نکردیم؟😉
– مگر در قرآن ما نیست #لا_اکراه_فی_الدین؟ پس چرا آنقدر سخت میگیرید به این مردم؟
– کجا سخت گرفتیم مگر چه گفتیم؟
– پس برای چی آمدید به سمت من و دو تا پسرای من؟ مگر غیر ازاین هست که الان میخوای بگی شال خودتون را بزارید روی سرتان؟
– برای همین آمدم اما نه با اون تفکر شما!! خیلی خوب شد که این آیه را مطرح کردید اما یه قول میخوام اگر قانع شدید باید اول خودتون حجابتون را درست کنید و بعد برای چند تا از دوستان وبستگانتان این آیه را توضیح دهید قبول میکنید؟
آقایی که کنار ایشان بود گفت حاج آقا قبول ولی اگر قانع نکردی دیگه به ما گیر نده !!😉
گفتم باشه.
عرض کردم اما توضیح این آیه ( لا اکراه فی الدین)
این آیه میفرماید ( لا اکراه فی انتخاب الدین، لا اکراه فی اصل الدین)
یعنی اینکه اگر شما میخواهید دینی را انتخاب کنید ما به شما زور نمیگوییم ولی اگر دینی را انتخاب کردید باید به #قوانین_آن_دین_پایبند باشید
اینجا بود که برای تبیین این آیه از مثالی استفاده کردم :
اگر شما دنبال #شغلی باشید هیچ اداره و ارگانی نمی تواند به زور شما را #استخدام کند بلکه اختیار انتخاب هر شغلی با شما هست مثلا شما با انتخاب خودتان می توانید #کارمند_بانک شوید
اما بحث اینجاست که حالا شما با انتخاب خودتان کارمند بانک شدید آیا میتوانید بگویید که میخواهم با تیپ اسپرت سرکار بیایم؟💪 یا میخواهم از ساعت ده صبح بیایم تا ده شب؟
خیر نمی توانید!!
چون #بانک #قوانین_خاص خودش را دارد یعنی حتی رنگ کت و شلواری که باید بپوشی را برایت مشخص می کند چه برسد به ساعت کاری!!
حالا اگر کسی نخواست به این قوانین پایبند باشد مشکل از بانک هست یا آن شخصی
به یقین از آن شخص هست چون کسی به زور او را کارمند بانک نکرد.
واین قضیه در #انتخاب_دین هم صادق هست
یعنی میتوانستید بروید #مسیحی شوید ، #کلیمی شوید ، #زرتشتی شوید.
البته این را هم بگویم که در همان ادیان هم قوانینی وجود دارد که باید به آن ها پایبند باشید.😉
گفت اگر بخوام دینم را تغییر بدم #جریمه نداره از نظر #دین_اسلام ؟😉
گفتم،پسرتون اگه بخواد از #دانشگاه_انصراف بده جریم نداره ؟☺️
اینجا بود که آن خانم آرام گفت: حاج آقا حالا کی به من پنجاه ساله نگاه میکنه😌
گفتم: بله شاید کسی دیگه به شما نگاه نکنه ولی خیلی از دخترهای جوان وقتی شما را درساحل به این شکل می بینند الگو میگیرند و مثل شما رفتار میکنند آن وقت هست که دو پسر جوان شما و امثال آنها دچار مشکل می شوند.😌
در جواب گفت: خب جلوی چشمانشان را بگیرند😇
گفتم: مادر من اگر بنده عطر بزنم میتوانم به شما بگویم خواهشا بو نکنید!!😏
یعنی اصلا امکان دارد که بوی عطر به مشام شما نرسد؟
حتما بوی عطر به مشام شما میرسد پس بهتره یه مقدار از خودگذشتگی داشته باشیم
وقتی حرفهایم را شنید و احساس کرد که دیگر پاسخی برایشان ندارد گفت: عجب #زبونی_داری_ها😋
و در نهایت با لبی خندان حجابش را درست کرد و گفت:
تا الان فکرش را نمیکردم که بتوانم با یک #روحانی به این راحتی درد دلم را بگویم و او هم گوش دهد.
@mojaradan