#داستان_شب
#مردی از دست روزگار سخت می نالید...
پیش# استادی رفت و برای #رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد لیوان #آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به #بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و #غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار #دریا برده و به وی گفت همان مقدار #آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت: خوب است و می توان #تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان #سختی های زندگی است.
شوری این دو آب #یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و #رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آن را تعین می کند پس وقتی #در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
﷽
#داستان_شب
#مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام #کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد.
و جلوی آن ها یک #نسخه قرآن مجید و #مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از #صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا آن مبلغ پولی که #همراه آن گذاشته شده است.
اول از #نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟
نگهبان بدون اینکه #خجالت بکشد جواب داد: #آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا #مال را میگیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و #مال را انتخاب کرد.
بعداً از #کشاورزی که پیش او کار میکرد، سوال کرد. گفت اختیار کن؟
کشاورز گفت: #زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را #معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی# فعلا مال را انتخاب میکنم.
بعد از آن سوال از #آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید؟
پس آشپز گفت: من #تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای #قرائت قرآن ندارم بنابر این #پول را بر می گزینم.
و در سری آخر از #پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر #خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو #حتما مال را انتخاب می کنید تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این #کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری.
پس آن پسر جواب داد: #درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه #مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من #قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از #جانب الله سبحانه و تعالی #ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل #هم شیرین تر است.
قرآن را گرفت و بعد از اینکه #قرآن را گشود در آن #دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی #ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و #کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به #زودی این مرد غنی را وارث میشود.
پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی #گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را #ناامید نمی کند.
پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
📚 #داستان_شب
👈 بنده است یا آزاد؟؟
#صدای ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه می گذشت، می توانست #حدس بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و #جام «می» بود كه پیاپی نوشیده می شد.
#كنیزك خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه #مردی كه آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از #سجده های طولانی حكایت می كرد از آنجا می گذشت.
از آن كنیزك پرسید: «#صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟». آزادمعلوم است كه آزاد است. اگر بنده می بود #پروای صاحب و مالك و خداوندگار خویش را می داشت و این #بساط را پهن نمی كرد.
ردوبدل شدن این سخنان بین كنیزك و آن مرد موجب شد كه كنیزك #مكث زیادتری در بیرون خانه بكند. هنگامی كه به خانه برگشت #اربابش پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».كنیزك ماجرا را تعریف كرد و گفت: «مردی با چنین #وضع و هیئت می گذشت و چنان پرسشی كرد و من چنین پاسخی دادم.»
شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در #اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می كرد) مثل #تیر بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت #كفش پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت. #دوید تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم #حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به #شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز كه با @پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد.
او كه تا آن روز به «#بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا #زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر #گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلك #مردان پرهیزكار و خداپرست درآمد.
📗 #داستان_راستان، ج 1
✍ علامه شهید مرتضی مطهری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
📚 #داستان_شب
👈 تاجر متوكل
در زمان#پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم #مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه #دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و #شمشير به قصد كشتن او كشيد. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو #مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر. سارق گفت: #قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
تاجر گفت: پس مرا #مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر #كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا #ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم.
چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد #سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او #خلاص نمود.
تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من #توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه #جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس #غايب شد.
تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل #اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
👌آری توكل انسان را به اوج #سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و #صلحاء و شهداء است.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 679
✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
آورده اند که #شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و #مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او #مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس# تفحص کردند و او را در #صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را #ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود #طعام چگونه می خوری؟
عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و #لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و #آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد #حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم.
بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که# مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت# سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟
عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و #بی حساب نمی گویم و به قدر #فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من #ملول شوند
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه می خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا #آداب خوابیدن خود را می دانی؟
عرض کرد آری. چون از #نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه #آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید #دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو #قربه الی الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود #معترف شدی تو را بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه #فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که #لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
و ادامه داد: در سخن گفتن باید#دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای #رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا #بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
پس #سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد
و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن
در #دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🏴💔🏴
#داستان_شب
✍ گویند #مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با #بسم الله" آغاز می کرد. در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در #قرآن است و اسرار قرآن در #سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.
هرچند زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد #ولی شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار #غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. مرد روزی #کیسه زری به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" آن را در #پارچه ای پیچید و با "بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش #مخفیانه آن کیسه طلا را دزدید و از شدت عصبانیت آن به #دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را #بی ارزش جلوه دهد.
وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز #صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای #نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید #همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" مجددا در مکان اول خود گذاشت.
💥 شوهر به #خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای #برخاست و کیسه زر را آورد. شوهرش خیلی تعجب کرد و از #ماجرای خود گفت و سوال کرد که آن کیسه را چگونه مجددا به دست آورده است؟زن هم توضیح داد که در شکم ماهی بوده است.
مرد از رفتار خود #پشیمان گشت و شکر الهی را به جا آورد و از جمله #مومنین و متقین گردید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
🕯#جوان_عاشق
#جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این #عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.
#مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و #خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از#بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
جوان به امید رسیدن به معشوق، #گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک #مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
روزی #گذر پادشاه برمکان او افتاد، احوال وی راجویا شد و دانست که جوان، بنده ای با #اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به #خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.
جوان فرصتی برای #فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.
همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان #وسایل خود را جمع کرد و به #مکانی نامعلوم رفت.
ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به #جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت:
تو در #شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و #ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟
جوان گفت:
« اگر آن #بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی #راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ »
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان_شب
✨ #امانت_داری ✨
روزی #مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به #شخص امانت داری بدهد.
به نزد #قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را #نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو# پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن #صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر #برگشت، نزد قاضی رفت و #امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را #نمی شناسم.
مرد #غمگین شد و به سوی #حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که# در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در #همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم #امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء #امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو #امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این #کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم #صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با #دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو #پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به #برکناری وی داد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار #سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از #طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و #دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار #ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این #لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى #اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در #خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در #نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و #فرش طلبگى است ، واگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به #هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به #آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به #حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و #نابسامان است ، شما مرا به #هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى #استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان #راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، #کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و #اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در #شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان #مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را #باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او #روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه #پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به #داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا #رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با #لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا #عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید #محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن #سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : #مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که #وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى #برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من #نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و #مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به #دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى #عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون #صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از #شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در #مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و #نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان #مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان #چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور #نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و #مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما #درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه #لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه #سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حقّ عبد، چه خواهد کرد؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💫✍
#داستان_شب
#حاکم نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود، در آن حال #مردی میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود.
حاکم تا او را دید #بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به #کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با # ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم #لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت بهترین #قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید سپس حاکم از تخت #پایین آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم #کشیده ای محکم پس گردن او نواخت.
همه #حیران از آن عطا و بیاطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و# تاج سر رعایا و مردم هستید.
حاکم گفت: آیا #قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای #جواب نه سرش را پایین انداخت.
حاکم گفت: بخاطر داری #بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در #رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا #حاکم نیشابور کن و تو #محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا #یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم میخواهم هنوز #اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی ، این کشیده هم #تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای #خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط #ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#سوال 📌ساختن روی آب (خواستگاری که اهل نماز و روزه هست، امّا اهل حلال و حرام نیست!) ❓دختر ۳۲ ساله
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
چ2⃣ عدم کفایت نماز خواندن و روزه گرفتن
❌از #نگاه دینی، تقیّد به نماز و روزه کافی نیست. کسی که نماز میخواند و لقمۀ حرام میخورد، #نمیتواند همسر و پدر مطمئنّی باشد.
✨ حبیب خدا، حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) فرمود:
#عبادت همراه با #حرامخواری، همچون [خانه] ساختن بر روی شن است (بر روی آب هم روایت شده).
✨مقتدای علم و دانش، امام باقر( علیه السلام )فرمود:
هر گاه #مردی مالی از حرام به دست آورد، از او نه حج و نه عمرهای پذیرفته میشود و نه #صلۀ رحمی، تا جایی که #دچار فساد جنسی هم خواهد شد.
🍃یار غایب از نظر، امام زمان(علیه السلام ) در پاسخ به نامۀ محمّد بن عثمان عَمری در بارۀ خمس نوشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم. لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم، بر کسی که درهمی از #مال ما را حلال بشمارد.
📛عدم توجّه به حلال و حرام بودن لقمه، از مواردی نیست که فقط در زندگی #فردی مرد مؤثّر باشد. لقمۀ حرام، آثار خود را در #خانواده هم نشان میدهد و به فرمودۀ پیشوای صدق و راستی، امام صادق (علیه السلام) «#کسب حرام، خود را در #فرزندان نشان میدهد».
⁉️#بیقید و بند بودن در شنیدهها و دیدهها هم، از گناهان شخصی نیست. وقتی پدری تقیّد خاصّی در دیدن فیلم نداشته باشد و هر فیلمی را نگاه کند، تا چه اندازه میتواند فرزندش را #عفیف و خویشتندار تربیت کند؟
⬅️ ادامه دارد...
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص ۲۰۲
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
@mojaradan
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_
#مهارتهای_ارتباطی_همسران
‼️ #حریم همدیگر رو #رعایت کنیم
هر #زنی میتونه #جواب مرد رو بده
هر #مردی میتونه جواب #زن رو بده
اما..
❤️ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی ❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
.. @mojaradan
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝