eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
دلت گرفته و ابری شده ست حال و هوایت بنای گریه گرفتی؛ گرفته باز صدایت به یاد بوسهٔ گهگاه و مهربانیِ بابا به روی صورت تو صف کشیده خاطره هایت چه سخت راه می آیی، توان نمانده به عمه دلش شکسته از اینکه شکسته پنجهٔ پایت چقدر با لگدِ حرمله(لع)پریده ای از خواب رقیه(س) کاش بمیرم همین دقیقه برایت میان راه نشستی چقدر آه کشیدی فدای آبله هایی که میشود به فدایت کشیده از عقبِ قافله سنان(لع) و تو را بد به ضرب سیلیِ محکم شده ست راهنمایت به التیام تو قدری نوازشش کافیست فقط به دست پدر هست آیه های شفایت رسیده ام به امیدی محرّم ِ هر سال بیا و در شب سوم نگاه کن به گدایت عزیز میشوم آری به چشم های أباالفضل(ع) اگر که جان بسپارم کنار بزم عزایت! @nohe_sonnati
تا غربتِ شامِ بلا، من پا به پای عمّه‌ها هم در پیِ راسِ جدا، بس رفتم اُفتادم ز پا امشب چقد کردم دعا، بابم نمی آیی چرا؟ می نالم از این خارِ پا، یکدم بغل گیری مرا در کنجِ ویران ای خدا، چون مرغِ بی بال و پرم عمّه تو را جون پدر، یک لحظه‌ بنشین در برم کنجِ خرابه مبتلا، از دستِ ظلمِ نا روا در هر قدم کردم صدا، بابم بیا بابم بیا بی معجر و بی اقربا،آخه چطور تاب آورم عمّه میدونم که برات هر لحظه من درد سرم راسِ پدر بر نیزه ها، جسمِ پدر در کربلا در غربتِ نا آشنا، گیرم برای او عزا از بعدِ عاشورا بگو، آخه چه شد آب آورم هر دم جلوی چشم من، بر نیزه راسِ اصغرم آه از سر و تشتِ طلا، وای از سرو چوبِ جفا در بزمِ کفرِ بی حیا، زخمِ دلم را کرده وا تا خیزان خورده پدر از بعد آن دیده‌ترم عمّه خمیده گشته‌ام اینَک به مثل مادرم من کودک دردانه‌ام زخمی ترین پروانه ام دلخسته در ویرانه ام، گم گشته راهِ خانه ام در کوی غم در به درم ، چوبِ جفا روی سرم این حجمِ کوهِ غصه را،در سینه با خود می برم هر لحظه چشمانم به در، کی بابابم آید از سفر بینم اگر روی مَهش، گویم مرا با خود ببر! @nohe_sonnati
خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار  اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم  ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه @nohe_sonnati
می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را جان من فکر نکن قافیه را باخته ام خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم مادری کرد ، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژه‌ی "یابن طلقا" یعنی چه؟ عمه آتش زده این سلسله ی باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را حسم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را @nohe_sonnati
در اوج کودکی از زندگیْت سیر شدی سه سال فاطمه بودی، چقدر پیر شدی گناه کرده به فرض محال اگر پدرت تو که گناه نداری، چرا اسیر شدی؟ همین که با سرِ بر نیزه گفتگو کردی به ضرب سیلی نامرد سربه‌زیر شدی عمو کجاست که بر شانه‌اش تو را ببرد؟ در این میانه اگر خسته از مسیر شدی دمی جدا نشدی این سه سال از بابا امان از آن دم آخر که ناگزیر شدی چقدر پیش خدا شأن و منزلت داری که هرکه رو به تو انداخت دست‌گیر شدی برای بردن تو با سر آمده‌ست حسین میان خیل شهیدان تو بی‌نظیر شدی @nohe_sonnati
دیدند که یتیمم و بی آشنا زدند از کربلا به کوفه و شام بلا زدند تا دینشان ادا شود و نذرشان قبول بابا مرا برای رضای خدا زدند از هر کجا که قافله ی غم عبور کرد ما را به اسم خارجی آنجا صدا زدند بر پیکر تو نیزه و شمشیر و سنگ خورد ما را به تیغ زخم زبان ، ناسزا زدند با او نگفته ام تو هم اصلا به او نگو دور از نگاه عمه مرا بارها زدند از دست «زجر» ، زجر فراوان کشیده ام دستور می رسید از او هرکجا زدند سنگین شده است گوش من و درد می کند از بس میان راه مرا بی هوا زدند در قلبشان نبود مگر کینه از علی تنها به جرم فاطمه بودن مرا زدند مثل تو راضی ام به رضای خدا پدر یکبار هم گلایه نکردم چرا زدند @nohe_sonnati
ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من برنمی دارم سرت را چون برایم مشکل است خورد شد با تازیانه هر دو تا بازوی من اصلاً امشب من قراری می گذارم با خودت من به ابروی تو می گِریم تو بر ابروی من غصه ی من را نخور آنقدر محکم هم نبود جای سیلی ماند تنها چند شب بر روی من @nohe_sonnati
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا آن طایرم که واشدن پر ندیده ام صیّاد دون شکست همه بال و پر مرا مرهون عمه هستم اگر زنده ام هنوز هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا هر جا که خواست خصم زند تازیانه ام می گشت عمه با همه نیرو سپر مرا  با آب چشم خون ز رخت پاک می کنم یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا من مفتخر به عالم و شرمنده از توام کاین‌گونه با سرت زدی از لطف سر مرا هر طفل جا به دامن لطف پدر کند "افکنده ای چو اشک چرا از نظر مرا" @nohe_sonnati
ساکن روزهای بی نورم.. گم شده آیه های مستورم زرد بودم سیاه و سرخ شدم رنگ رنگم شبیه منشورم صورتم را گرفته ام‌ با دست چون که روبنده نیست مجبورم جور شد دیدن تو اما حیف شرمسارم ز وضع ناجورم رد شلاق ها کنار هم است گاهی از دور مثل هاشورم سن‌ و سالی ندارم اما من بین زنها به پیر مشهورم بس که لاغر شدم مشخص نیست شبحم،آدمم و یا حورم‌.. با تمسخر نگاه میکردند خسته از دختران مغرورم در بساطم که نیست نقل و نبات نوش جان کن ز گریه ی شورم میشود روی سینه ام باشی؟! کمکم کن نمیرسد زورم گفتی از حرف آن سفیر بگو ولی از من مخواه معذورم @nohe_sonnati
کنون که داغ تو بر سنگ‌ هم اثر بگذارد چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد سه سال داری و صد زخم، باید عمه‌ات امشب برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه کنار پیکر تو دست بر کمر بگذارد تن کبود تو را بین قبر می‌نهم اما هلال قامت رنجیده‌ات اگر بگذارد کنار عمه بمان؛ من نمی‌گذارم از این پس در این خرابه کسی با تو سر به سر بگذارد بمان عزیز دلم قول می‌دهم نگذارم دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد **** خودم به پای خودم می‌روم دوباره به بازار کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد* *میلاد حسنی @nohe_sonnati
آیینه دار زینب و زهرا رقیه کوچکترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر می گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه سنش اگر کم هم طراز انبیا بود مانند کوثر آیت العظمی رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام تر از هر زمانی بود اصغر می خواند تا بالا سرش لالا رقیه پا بر مغیلان می نهد اما محال است روی سر موری گذارد پا رقیه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما جان داد با بوسیدن لب ها رقیه @nohe_sonnati
آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟ جسمت اسیر فتنه‌ی یغماگران شده پیراهن امانتی مادرت کجاست؟ از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی بابای با محبّتم! انگشترت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامه‌ی پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج می‌زند ای تشنه‌لب، برادر آب‌آورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش‌ماهه گم شده بابا بگو مزار علی‌اصغرت کجاست؟ ما را میان این همه دشمن نظاره کن دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست @nohe_sonnati
دخترت امشب از این ویرانه راحت می شود آه دور عمه جانم باز خلوت می شود میزبان دختر ، پدر هم با سر آمد سر زده بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می شود هر چه آمد بر سرم را با دل و جان می خرم مثل زهرا مادرم سهمم شهادت می شود پیر کردم عمه را امشب مرا حتما ببر دخترت اینجا پدر ، دارد اذیت می شود صبح فردا تازه می فهمند از عالم که رفت ... صبح فردا شام از داغم قیامت می شود صبح فردا کعب نی ها استراحت می کنند دارد از دستم غل و زنجیر راحت می شود صبح فردا زجر گیرد مژدگانی از یزید خون من مثل تو بانی کرامت می شود باز جا می مانَد از این قافله دردانه ات اربعین محروم از فیض زیارت می شود @nohe_sonnati
چراای میهمان لعل لبی چون ارغوان داری گمانم كه نشان ازبوسه هاى خيزران داری چرا همرنگ پیشانی عمه شد جبین تو مگرباباتوهم زخمی زسنگ کوفیان داری تركهاى لبت رابوسه دادم سوخت لبهايم به لب سرّ مگوى غربت لب تشنگان دارى شبی کنج تنورخولی و روزی به تشت زر بمیرم من که روزوشب زدشمن میزبان داری دل این دخترت تنگ است ازهجر عزیزانش بگو آیا خبراز اصغرشیرین زبان داری؟ برای شستن اين صورت غرق به خون تو زچشم دختر دردانه ات سیل روان داری سر عباس روى نى سر من زير كعب نى به طعنه گفت نامردى عموى پهلوان دارى رخم تصوير ياس وپيكرم تفسيركوثر شد شبيه مادرخود دخترى قامت كمان دارى @nohe_sonnati
مبهم شده مانند تصویرتو تصویرم توکشته ی اشکی و من اشک است تقصیرم آسان گرفتی امتحان عشق را از من آغوش خود را باز کن، من سخت میگیرم جز گیسوان سوخته شاهد نیاوردم من شمع دنیا آمدم پروانه میمیرم من با تو آخرسر، سریک سفره مهمانم تو بوی نان داری و من از زندگی سیرم شانه به مویم میزنم اما گره خورده با گیسوان سوخته هرروز درگیرم مثل غروب کنج ویرانه پدرجان از دست بزرگ و کوچک این شهر دلگیرم دیشب کسی خرما و نان آورد، رد کردم گفتم به او خیلی کتک خوردم دگر سیرم طی شد تمام کودکی هایم کنار شمر حالا سراغم آمدی حاال که من پیرم؟! من گریه کردم جای من عمه کتک خورده خسته شدم از بس که اینجا دست و پا گیرم هر جا سراغت را گرفتم زجر من را زد خوب است اینجایی سراغت را نمی‌گیرم من که گرفته گیسویم دست عوالم را موی مرا پیچیده دستش محض تأخیرم تا آمدم پیش خودت راحت شدم بابا اما رباب آشفته شد هنگام تطهیرم @nohe_sonnati
بشنوند امروز دختردارها.. قصه ی غمگین کوثردارها از روی نیزه بیا بوست کنم رفته ای بر نیزه با سردارها به علی اکبر بگو سنگم زدند سنگ خوردم از برادردارها زجر که تنها به دنبالم نبود در پی ام بودند لشکردارها! معجرم را دستگردان میکنند گوشه ی بازار، معجردار ها نیشخندی زد به گوش پاره ام این هم از آداب زیوردارها حرف خدمتکار پیش من زدند.. من که خود هستم ز نوکردارها @nohe_sonnati
بهشت نوری و سرشار از ریاحینی نسیم عطر دل‌انگیز عود سیمینی به لفظ سادهٔ عامی تو شاه‌بانویی به لفظ غامض عرفان مُنیَ‌المُحبیّنی و در کلام و به منطق تمام تمجیدی به لفظ فلسفه‌دانان تمام تحسینی شهیده! وارث مکسور ضلعها! خاتون! امام و اسوهٔ آزادگی و حق‌بینی! تو شاعرانه‌ترین آیه‌های تلمیحی به بیت‌بیت غزل‌های ناب تضمینی تجسم همهٔ آیه‌های ایمانی تمام معنی حُب، شاهد «هلِ الدّین»ی فقیه شارح ام‌الکتاب عشاقی که واژه واژه به توضیح و بسط و تبیینی سه ساله جلوه‌ای از زینب علی هستی چنین که زِینِ اَبی، بر حسین آذینی به دستِ بسته زینب سپر نه تنها، که به دستِ بسته زینُ العِباد زوبینی هماره نام بلندت نوای ایتام است و دین مشترک دختران غمگینی صدای خسته هر دختر رُواندایی نوای دخترکان یمن، فلسطینی به خواهران برادر ندیده مدت‌ها انیس و سنگ صبوری، امید و تلقینی نماد عاقبت گریه های هجرانی تمام غبطه پروانگان ز دیرینی که گشت بر سر تو آسیای دوران و به هر جفا که شد اما تو سنگ زیرینی تو فاطمی نسبی جلوهٔ شب قدری تو برتراز همه القابی و عناوینی زبان الکن من را ببخش ای بی‌بی بلد نبودم از این بیشتر که می‌بینی اشارتی که خرابم، شوم خراباتی شبی زیارت دلبر به خواب نوشینی بُوَد که جان بسپارم شبیه تو بانو به پای بوسی او عاقبت به شیرینی @nohe_sonnati
در جلوه، نور حضرت زهرا رقیه است ریحانه ای از جنّت زهرا رقیه است لولاک گفته عالمی مخلوق زهراست در امتداد خلقت زهرا رقیه است چون ممتحنه قبل خلقت بوده او هم مُحرم، میان خلوت زهرا رقیه است حتماً شنیدی زینت مولاست زینب انگشتر بی قیمت زهرا رقیه است کوثر سه آیه، عمر این گل هم سه سال است تفسیر از چه؟! برکت زهرا رقیه است تسبیح و مهر کربلا داریم اما تسبیح و مُهر و تربت زهرا رقیه است ما را نترسان از حساب و از قیامت وقتی وزیر دولت زهرا رقیه است با سر به روضه آمدم دستم بگیرد چون علّت این دعوت زهرا رقیه است آنکس که بین راه، سیلی و لگد خورد شد صورتش چون صورت زهرا رقیه است افتاد تا از ناقه مادر را صدا کرد معلوم شد هم صحبت زهرا رقیه است از درد پهلو با پدر چیزی نگفته چون مطمئنم غیرت زهرا رقیه است @nohe_sonnati
از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ است که از حال دلم بی خبری چند روزی است که از حال سرت بی خبرم شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم @nohe_sonnati
به دخترت که غم و غصه بیکران دارد بگو که چند ستاره در آسمان دارد تمام دخترکان رفته اند و خوابیدند رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد تو تشنه کشته شدی من گرسنه ام امشب سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه همیشه دختر تو درد استخوان دارد بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند برای حرف زدن لکنت زبان دارد در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد چقدر شام؛ زن و مرد بد دهان دارد ■ و دشمنان تو بابا به خویش می‌گفتند مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد @nohe_sonnati
«روضه‌ی گودال» این شب‌ها رقیه ارباً اربا دست و قلب و پا رقیه دور تا دورش فرشته گریه می‌کرد ذکر جبرائیل و فطرس «یا رقیه» هر که با هر آنچه دارد می نوازد ... سنگ و سیلی یک طرف، تنها رقیه گوش رفت و گوشواره رفت و مو رفت ... غارتت کردند چون بابا ... رقیه پیرهن ... چادر ... معجر ... پاره پاره دختران شام تحت امنیت اما رقیه سوخته مو، چشم کم سو، دست بر پهلو گرفته أشبه الناس است به زهرا ... رقیه عمه زینب پیر شد از ناله هایت گریه کم کن ناله کم کن «یا رقیه» می‌شود از خاک تا عرش خدا رفت با نماز شب نه، تنها با رقیه @nohe_sonnati
شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید شده با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید به من گفتند با زور کتک بابا نگو‌ اینقدر ولی از دختران ، بابا نگفتن بر نمی‌آید سرت با بوی نان آمد ولی خود نان نیاوردی پدر جان از تنور کوفیان نان در نمی‌آید پر از لاله شده پیراهنم از بس زمین خوردم لباس گل گلی به دختر لاغر نمی‌آید برای دیدنت از کربلای پر بلا تا شام دویدم پس نفس‌هایم از این بهتر نمی‌آید نخواه از من که موهایم رسد بر شانه‌های من اگر  زلفی به آتش خورد دیگر در نمی‌آید حساب کوچکی داریم من با خیزران بابا تو را بوسیده قبل از من ؟ مگر محشر نمی‌آید؟ @nohe_sonnati
۱ (دم بازاری جناب حر) ‏(زمینه۵) ‏۱ من حرم و عبد روسیاهم داده ز کرم حسین پناهم با صد آه و افغان،گویم ای حسین جان ممنونتم ای حسین زهرا کردی تو قبول توبه ام را ‏۲ ای پور علی بگیر دستم بد کردم اگر رهت ببستم با دیده ی گریان،گشته ام پشیمان ممنونتم ای حسین زهرا کردی تو قبول توبه ام را @nohe_sonnati