eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
با عرض سلام خدمت مسئولان شهر فرمانداری بنیاد مسکن بخشدار محترم و شورای روستای توت چرا مسئولان شورای توت البته یکی از اعضای شورای روستای توت فقط فکر خود و اقوام و کسانی که فقط به خودشون رای دادن هستن اگر قراره زمینی در روستا داده شود باید کل اهالی روستا که قبلا پدر بزرگهایشان و مادر بزرگانشون و پدر و مادرشان در روستا خود را پیر کردند بدهند البته به طور مساوی نه یک نفر که عضو شورا هست چند قطعه برای خودش و اقوامش و خانواده اش وبرای مردم دیگر زمین نیست ایا عدالت این است حالا که میگویند زمین در روستا نیست و قراره اول روستا که قبلا مزار بوده و به قول ما توتی ها پایین حسین اباد زمین بعد از این که تکلیف اب وبرق معلوم بشه ثبت نام کنند اول بدهند به بچه‌های خود روستا بعد به غریبه نه اقوام خود یکی از اقوام شورا قابل توجه بخشدار و فرماندار چون شورا بگی و نگی فایده نداره و در اخر با تشکر از مدیر محترم کانال ذره بین در شهر @zarrhbin
چندی پیش برای گرفتن حواله آب به جناب.....مسئول چاههای آب کشاورزی مراجعه کردم تا برای گرفتن چند ساعت آب برای یه زمین مزروعی اقدام کنم که برخورد جناب ....برام خیلی جالب بود گفت شهرداری آب نداره که خرج اینها بکنه گفتم چه جوریه که رو خوب انجام میده گفت به خودمون مربوطه ...گفتم برای کشت وکار هست بده یه جا سبز باشه وهم استفاده از طبیعت وسرسبزی بشه وهم محصولی قابل خوردن کشت بشه که مفید فایده هم هست تا شهرداری؟ جناب ....درپاسخ گفتند که بگذارین خشک بشه وخشک افتاده باشه ....بالاخره با هر دردسری بود من حواله آب رو گرفتم برای 1 ساعت مبلغی نزدیک به 15000تومان ...ولی ایشون بازهم تاکید کردن که اگر آب برای فضای سبز کم اومد بهمون آب نمیدن ....من موندم فضای سبز شهرداری با فضای سبزی که من کشاورز میخام ایجاد کنم چه فرقی داره....ممنون که شهرداری اردکان اینقدر عالمان خاص وتوانمندواز همه مهمترخادم_مردم داره وصدالبته حامی_فضای_سبز_کشاورزی ممنون از کانال خوب شما ومن الله توفیق ارسالی @zarrhbin
به اطلاع عزیزان و بزرگواران میرساند جهت شرکت درمراسم بزرگداشت شهدا ،شهید محمداردکانی وپدرمرحومشان حاج حسین اردکانی سرویس اتوبوس ایاب وذهاب رایگان پنجشنبه ساعت 14:30 از روبروی سپاه (انتهای خیابان امام خامنه ای) آماده سرویس دهی میباشد وضمنأ ساعتی پس ازپایان مراسم ازروبروی درب ورودی حسینیه روستا جهت سرویس دهی به اردکان آماده میباشد. اجرکم‌ عندالله🌸 @zarrhbin
با سلام سطل زباله این رستوران هم دردسرشده هرچی پیگیری میکنیم برداشته نمیشه جدیدا کنار درب خانه مان هم میذارن و مابقی رو در تصویرملاحظه کنید... بعداز اداره پست داخل کندرو #ارسالی @zarrhbin
شیرینکاری فاضلاب همچنان ادامه داره دیدم یه پراید وانت با دوتا کارگر دارن روی سوراخهای دریچه ها چسب کاغذی میزنن خوبه با این روش گند کارشون کمتر بیرون میاد 😂😂 @zarrhbin
🔺روزنامۀ کیهان دربارۀ افرادی که این روزها بر اثر مصرف مشروبات الکلی تقلبی جان داده‌اند؛ در ستون گفت و شنود خود نوشته است: به جهنم که می‌میرند. چشمشان کور، عرق کوفت نکنند تا سقط نشوند! اصلا این جرثومه‌های پلیدی برای چه باید زنده باشند؟! @zarrhbin
وقتی پاکبانی و هنرمند به همین راحتی میشه شهرو زیبا کرد 👌 کوهسنگی مشهد @zarrhbin
⚽️ پرسپولیس 2️⃣ - پیکان 1️⃣ 🔺برد پرسپولیس در آزادی❤️ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
شیرینکاری فاضلاب همچنان ادامه داره دیدم یه پراید وانت با دوتا کارگر دارن روی سوراخهای دریچه ها چسب
باسلام بابت مطلبی که با پراید وانت چسب میزنند روی دریچه های فاضلاب به علت ریختن سم در حفره های فاضلاب وچون این سم حالت دود مانند دارد با چسب روی دریچه ها را میپوشانند تا هم ازنفوذ سم به بیرون جلوگیری شود وهم حشره ها ازبین بروند باتشکر اسلام نژاد @zarrhbin
🌸🌸🌸 برگزاری نماز جماعت با حضور امام جمعه شهر و مسئولین آموزش وپرورش و طرح پرسش و پاسخ به همراه تجلیل از دانش آموزان برتر و تقدیر و تشکر از روحانی اعزامی آموزشگاه سیدالشهداء @zarrhbin
❌❌❌❌❌❌❌ هشدار!!!!!! ⛔️قابل توجه مردم محترم شهرستان اردکان و سایر شهرستانهای استان یک تیم کلاهبرداری به اسم شرکت آفتاب سلامت جدیدا درشهرستان اردکان شروع به فعالیت نموده وباگرفتن مبلغی وجه نقد ،کارت ودفترچه ارائه خدمات دندانپزشکی برای مردم صادر میکنند‌ که هیچ گونه ارزشی ندارد و از جانب جناب اقای دکترملاحسینی کارشناس مسئول دندانپزشکی شهرستان اردکان موردتائید قرار نگرفته است ...‌ با آگاهی به موقع مسئولین قضایی و انتظامی شهرستان جناب اقای ابوالحسنی دادستان و جناب آقای توکلی بازپرس دادگستری و جناب اقای صادقیان فرمانده نیروی انتظامی شهرستان چندنفراز اعضای این باند که درحال توزیع کارت بودند دستگیر شدند👍 توکلی :افزود که مردم در صورت مشاهده هرگونه مواردی از این قبیل (تماس تلفنی-پخش و توزیع کارت) به مراجع انتظامی یا دادگستری اعلام نمایند. @zarrhbin
🔊🔊بهترین زمان خرید بیمه عمر و تامین آتیه بیمه برتر =بیمه پاسارگاد 09162618065
🌷هرشب _یک حدیث 🌷 حضرت فاطمه(س) هر که عبادت خالصانه به سوی خدا بفرستد، خداوند برترین مصلحت هارا برای او می فرستد. اصول کافی؛ج۶ 👉 @zarrhbin
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ... بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها .‌.. بیخیالِ مشکلات و نداشته ها ... بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند ... بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ... متمرکز می شوم روی داشته هایم ... به جای دشمنی ها و حسادتها ؛ دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ..‌. به جای مشکلاتم ؛ به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ... و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ... من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ... به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ... من باخودم عهد کرده ام شاد باشم ... و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است ... شبتون نیک 💐 در پناه حق 👋 👉@zarrhbin
4_6012530240998343515.mp3
8.04M
سامان جلیلی❤️❤️ بارون 🌧🌧
🍂🌸 پروردگارا... یک صبح دیگر را با ترنم دلنشین پرندگانت آغاز نمودیم. شکر، برای این عمر دوباره شکر، برای بودن عزیزانمان و هزاران شکر برای...🍂🌸 🍁سلام صبح سه شنبه‌تون بخیر. روزتون خدایی🍁 👉@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 راه وسط....⁉️ ✅ راه وسط مستقیمی است که کاروانِ را به سرمنزل و سعادت می رساند. این کتاب باقی، این بر همین مبناست، یعنی یعنی نه راست و نه چپ. سنت رسول خدا و اولیای دین، اگر بخواهد پیدا کند؛ نه در چپ گرایی می تواند راه بیابد و نه در راست گرایی، در طریقِ است، عاقبتِ در همین وُسطی است. پر ادعای کم کار و از بین خواهند رفت؛ در ما بروند دنبال کارشان. آنهایی که می بافند، # تهمت می زنند، اینها هم دستشان است. فقط مردمِ این وسط می توانند را پیش ببرند؛ کسی که انقلاب بایستد باید بشود باید نابود شود. انقلاب، انقلابِ است. انقلاب، انقلابِ است. انقلاب، انقلابِ است. انقلاب، انقلابِ پیروانِ است. هرکس از این مسیر شد باید شود. 📽 @zarrhbin
⭕️یک کامیون حواس پرت، قطار تهران به یزد را زمینگیر کرد 🔸در حوزه استحفاظی استان اصفهان یک دستگاه کامیون بصورت غیر مجاز وارد خطوط و حریم راه آهن شده که این امر موجب مسدودی خط و توقف قطار مسافری تهران، یزد گردیدکه با پیگیری و هماهنگی های انجام شده کامیون از روی خط جابجا و عبور و مرور قطارهای مسافری به جریان افتاد. @zarrhbin
بسم الله الرحمن الرحیم بیعت با یار دوازدهم!! هر چه مدادم اصرار کرد که دیگر وقتش گذشته است، چه می خواهی بنویسی؟ گفتم بنشین و تماشا کن!! شنبه ای که گذشت هر کسی آرزو می کرد در جمکران باشد و گره به دستان داغدار مهدی فاطمه (ع) زند، تسلیت گوید و بیعت کند. به یاد همه همشهریان عزیز بودم حتی آنها که برای امام، تره هم خورد نمی کنند! سیل جمعیت حاکی از آن بود که خبریست! بازار سلفی گرفتن ها داغِ داغ بود! همه با گنبد عکس می گرفتند!! می دانم! حتماً، پشت خنده های برخی که می خندیدند تا عکسشان خراب نشود، بغضی نهفته بود، بانتظار نماز بودند، حتی آنها که با چادر بیگانه بودند!! بغض ها در نماز یا بعدش، می ترکید!! نمی دانم در فضای مجازی می شود حال آن شب را ترسیم کرد یا نه؟ حس خاصی داشت. حتی اگر نمی خواستی هم، یاد و نام خیلی ها از نگاهت می گذشت! از مسؤولین بومی و غیر بومی گرفته تا بچه های فامیل، از آنها که کدورتشان به دلت مانده تا آنها که التماس دعا گفتند! از آنها که ... آنقدر به یاد این و آن هستی تا به طمع این یادها، تیر اجابت بر چله دعاهای خود بکشی!! و خود را راحت کنی!! تا می آیی کمی آرام شوی و به یاد آن امام همام، آل یاسین بخوانی، تلفنت زنگ می خورد!! وای وای! ای امام! برخیز و سری به این دل؛ این کلبه بی درد بزن! شاید با آمادنت برخیزم، اصلاً شاید با نگاهت، درست شوم! اهل اندیشه و تفکر شوم! ای نگارِ نگارستان عالم، نگاهم کن!! آیا می شود مرا عضو فرهنگستانت کنی؟ بیعتی شد و گذشت، باشد که بیعت نشکنیم و تنهایش نگذاریم!! ✍جواد حاجی اکبری پائیز 97 @zarrhbin
امروز مستند مزرعه عروسك هاي اردكان بين ساعت ١٨ تا ١٩/٤٥ در جشنواره رضوي بر روي پرده سينما خواهد رفت به اميد ديدار شما به صورت ازاد و رايگان در پرديس سينما تك يزد امور گردشگري اداره ميراث فرهنگي صنايع دستي و گردشگري شهرستان اردكان @zarrhbin
#لحظاتی قبل بازدید فرماندار از نمایشگاه کتاب(نگارخانه شفق)به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی @zarrhbin
سلام امروز داشتم فرزندم رو میبردم مدرسه اومدم بپیچم تو کوچه که با همچین صحنه ای روبرو شدم. هر چقدر هم نگاه کردم با تابلوی #کوچه_اختصاصی برخورد نکردم. مطمئن شدم از فرهنگ بالای صاحب خانه بوده حقوق شهروندی رو اول صبح به مردم یادآوری می کنه. بهرحال هستن انسانهایی با چنین فرهنگ بالا و متمدن در شهر. خدایاشکرت #ارسالی @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
سلام امروز داشتم فرزندم رو میبردم مدرسه اومدم بپیچم تو کوچه که با همچین صحنه ای روبرو شدم. هر چقدر ه
❌❌❌❌ قابل توجه افرادی که قصد ساختمان سازی دارند👇👇👇👇 همانطور که در تصویر مشاهده میکنید متاسفانه كل راه رو بسته بودن در حالي كه اگر 5 متر جلوتر كه كوچه عريض تر بود مصالح خالي شده بود راه هم بسته نمي شد. در ضمن همه اول صبح سر كار ميرن و بچه ها رو ميبرن مدرسه و اينكار پايمال كردن حقوق بقيه شهروندان هست و اگر خدايي نكرده كسي با يك مريض بدحال در خودرو مي پيچيد داخل اين كوچه باريك و پشت سرش يه خودروي ديگه بود براي برون رفت از اين كوچه شايد دقايق بسيار حياتي سپري مي شد كه غير قابل جبران بود. بنابراين ايشون مي تونست مصالح رو جلوتر و يا در زماني كه كارگرانشون حضور دارن تخليه مي كردن تا مزاحمتي براي ديگران نباشه!!!! باتشکر @zarrhbin
🌺شامگاه نهم ربیع ،جشن سالروز آغاز امامت امام زمان علیه السلام در مسجد زیرده با حضور منتظران و محبین حضرت ولی عصر برگزار شد🌺 🔶در این مجلس نورانی که با حضور خوب اقشار مختلف مردم و جوانان برقرار بود، امام جمعه اردکان حجت الاسلام والمسلمین سید اسماعیل شاکر به طرح چند سوال وشبهه درمورد حضرت مهدی ارواحنا ‌فداه پرداخت و با بیان جواب آنها صحبت خود را ادامه داد.. 🔶از جمله مطالب بیان شده این بود که دیدن امام زمان علیه السلام نباید هدف اصلی ما قرار گیرد چون خیلی ها اهل بیت علیهم السلام را دیدند ولی انسانهای مثبتی نبودند ونشدند، بنابراین مهم این است کارهای ما مورد رضایت حضرت باشد ودر مسیر ایشان باشیم البته اگر کسی موفق به دیدار و ملاقات با حضرت شود، توفیق زیادتریست .وی در ادامه ، به بیان قضیه ی ملاقات شیخ ابراهیم صاحب الزمانی با وجود حضرت ولی عصر عجل الله تعالی پرداخت. 🔶بخش پایانی این جشن، مداحی برادر گرامی ، حمید ابراهیمیان بود که با اشعار امام زمانی همه را به فیض رساند و نیز با خواندن سرودی زیبا و همراهی مردم، این جلسه ادامه پیدا کرد.. اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه.. 🔷بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام اردکان @zarrhbin
سلام خداقوت و تشکر بابت کانال خوبتون ان شاالله از طریق کانال شما حرف مردم رو به گوش مسئولین برسونید الان دوماه از سال تحصیلی گذشته و سه راه مطهری شمالی و جنوبی وقت تعطیلی مدارس خیلی شلوغ هستش هرکی هروقت خواست به هر طرفی میره اول مهر چراغ راهنمایی نصب کردن ولی اصلا چراغ ها کار نمیکنه و فقط قرمزه برای زیبایی گذاشتن نمیدونم ولی خیلی موقع تعطیلی مدارس این سه راه ها خطرناک و پر رفت و امده خواهشا رسیدگی کنن مسئولین مربوطه باتشکر ارسالی @zarrhbin
🔴 مزایده خودروهای بابک زنجانی @zarrhbin
🔹معرفی سرپرست جدید معاونت خبر صداوسیمای مرکز یزد در مراسمی مهدی سلطانی بعنوان سرپرست جدید معاونت خبر صداوسیمای مرکز معرفی شد. @zarrhbin
داماد یک عضو شورای نگهبان بازداشت شد مهدی صدرالساداتی٬ داماد محمدرضا مدرسی یزدی عضو فقهای شورای نگهبان به اتهام «تشویش اذهان عمومی علیه نظام و نیروی انتظامی» بازداشت شد./توفان @zarrhbin
🔘 اولین بار در کتابخانه....⁉️ 🍃 ماجرای کتابخانه رفتن در اوایل شهریور بعد از ماجرای آقارضا اتفاق افتاد. من به مغازه ای نمی رفتم و باید در کوچه ها با بچه های همسایه بازی می کردم. بازی هم سرشکستنک دارد روز بعد از ماجرای تریاک، گفت: تا باز شدن مدرسه یک ماه مانده است؛ من باید با تو چه کنم؟ توی نمی مانی؛ توی کوچه هم درست نیست ولو باشی. گفتم: من به می روم. مادرم گفت: کدام کتابخانه؟ گفتم: . مادرم گفت: بچه، خانه ی ما این طرف شهر است و مسجد جامع آن طرف شهر، تو به مسجد می روی؟ تازه نیست تو را راه بدهند. گفتم: من به کتابخانه می روم؛ مادرم گفت: عاقبتت را بخیر کند. 🍂 فردا صبح بلند شدم و راه افتادم. از خانه ی ما تا مسجد جامع پیاده روی بود. البته اگر به جای خیابان از کوچه پس کوچه ها می رفتم راه کمتر می شد، ولی من هنوز راه مسجد جامع را از طریق کوچه پس کوچه ها و بازار نمی شناختم و لاجرم از خیابان رفتم. بالاخره وارد مسجد جامع شدم و به که هنوز در ابتدای کارش بود، رفتم. کتابخانه بود و هنوز ساختمان مجزایی که با کمک مرحوم مغفور آقای ساخته شده را نداشت. 🍃 در آن زمان کتابخانه در قسمتی از دنباله ی مسجد قرار داشت. من تا آن روز به هیچ کتابخانه ای نرفته بودم، کتاب گرفتن را نمی دانستم و حتی کتابی هم در نبود و کسی هم اسم کتابی را به من نگفته بود. تنها کتاب هایی را که نامشان را می دانستم؛ مختارنامه، اسکندرنامه، امیرارسلان نامدار، و حسین کرد شبستری بود. این کتابها را شب ها به طور دوره ای، با پسران آقای دبیری همسایه مان می خواندیم. من داستان آن کتابها را برای بچه های کلاس و زن های محله بازگو کرده بودم. خودم هم مقداری از آن کتابها را امیرارسلان و حسین کرد شبستری را خوانده بودم. 🍂 بالاخره وارد راهرو تنگ شدم؛ تاپ تاپ می تپید یازده دوازده سال بیشتر نداشتم این بودم که به من کتاب ندهند. اول راهرو، دم در کتابخانه یک قفسه ی شیشه ای بود و داخل آن چیده شده بود من کتاب کوچکی دیدم با جلد چرمی، با رنگ سفید در عطف آن نوشته شده بود ؛ فکر کردم این هم کتابی است مثل کتاب حسین کُرد شبستری. به علاوه چون کتاب کوچکی (قطع جیبی) بود کردم برای من که هستم خوب است. وارد سالن کتابخانه شدم، چند نفری مشغول بودند. پشت پیشخوان نشسته بود. مردی با بود. سلام کردم. مرد گفت: اینجا چه می خواهی؟ گفتم: . او پرسید: چه کتابی می خواهی؟ جواب دادم حکمت افلاطون. به محض شنیدن این ، مرد نعره ای زد که: بچه برو کن، کتاب حکمت افلاطون می خواهی؟ برو . 🍃 من می خواستم کنم و از بروم. آخر من را دوست داشتم هم به مادرم داده بودم که به کتابخانه می روم. بیش از یک ساعت پیاده روی کرده بودم و حالا این این طور با من می کرد. صدای بلند کتابدار در همه پیچید. ۵۵_۵۰ ساله ای با کت و شلوار منظم و ریش جوگندمی از دست کشید. او بلند شد و با صدای پرسید پسرجان چه می خواهی؟ به طرف من حرکت کرد و ضمن حرکت گفت: با بچه ها باشید. من گفتم: کتاب می خواهم، آن مرد پرسید: کدام کتاب را می خواهی؟ گفتم: کتاب حکمت افلاطون. 🍂 آن مرد به آشیخ محمدباقر گفت، لطفاً حکمت افلاطون را بدهید. آشیخ گفت: چشم حاجی آقا. کتاب حکمت افلاطون را به حاجی آقا داد. دست مرا گرفت و با هم به حیاط کوچک کتابخانه رفتیم. حیاطی کوچک با چند درخت که یکی دو میز و چند صندلی در آن چیده بودند در کنار اتاق کتابخانه بود( محل کتابخانه به قدری کوچک بود که نمی شد با آن سالن اطلاق کرد.) هیچ کس آنجا نبود. حاجی به من گفت: بنشین. از من پرسید، اصلاً می دانی افلاطون کیست؟ من که تا آن روز اسم افلاطون را نشنیده بودم، گفتم نه. حاجی درباره ی زندگی سقراط، ارسطو و یونان و فلاسفه ی بزرگ سخن گفت. بعد تا اذان ظهر یعنی حدود، ۳/۵ ساعت وقت گذاشت و چند صفحه ای از کتاب حکمت افلاطون را به من یاد داد. او درباره ی مُثُل افلاطونی کرد و چندین مثال زد. 🍃 صدای اذان که بلند شد حاجی گفت: پسرجان اسمت چیست؟ من اسمم را گفتم. حاجی را شناخت و گفت خدا بیامرزدش با هم آشنا و دوست بودیم. اسم من هم است. بعد گفت: من به نماز می روم هر وقت خواستی بروی، کتاب را به آشیخ محمدباقر بده، ولی این دفعه که به کتابخانه آمدی کتاب بگیر و بخوان. من هم به آشیخ محمدباقر می گویم یک کتاب داستان به تو بدهد. اگر هم‌ خواستی کتاب را ببری من تو هستم. @zarrhbin 👇👇👇👇
🍂 حاجی به رفت. من نیم ساعتی دیگر با کتاب افلاطون ور رفتم و سپس رفتم کتاب را به شیخ محمدباقر دادم. آشیخ محمد باقر در حالی که کتاب حکمت افلاطون را از من می گرفت با حالت به من گفت: آقای حالا از افلاطون بگویید. 🍃 گویا متوجه نشده بود که تمام صبح آقای افشار به من می داده است. او فکر کرد خودم کتاب را خوانده ام. او رو کرد به دو سه نفری که در بودند، گفت: این آقای فیلسوف صبح آمدند و کتاب حکمت افلاطون را می خواستند و حاجی افشار هم گفتند کتاب را به ایشان بدهیم. حالا فیلسوف می خواهند راجع به افلاطون کنند. 🍂 شروع کردم به سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت کردن که بحث مُثُل افلاطونی را کردم. یعنی هر چی به من داده بود، دوباره گفتم. آشیخ محمدباقر دهنش بود. گفت: بچه تو روی این کتاب را هم نمی توانی بخوانی، من کتاب را باز کردم و شروع کردم به خواندن همان سه صفحه ای که حاجی به من یاد داده بود. 🍃 یکی از مردان که این بحث ها را می شنید گفت: آشیخ بچّه ها را دستِ می گیری و با آنها تا نمی کنی. آن به آشیخ گفت: یکی از حاجی آقایِ این است که بچه ها به کتابخانه بیایند و بچه ها را می دهی، اگر بار دیگر با بچه ها اینطور کنی، من به حاجی آقایِ وزیری خواهم گفت. قیافه ی شیخ شد و لاحول ولاگویان عازم مسجد شد. 🍂 آن به من گفت: پسرجان حرف این شیخ را گوش نکن. هرروز به بیا، من هم بیشتر روزها به اینجا می آیم. اگر داشتی از من بپرس. این مرد چندسال بعد من شد. او آقای کیانی لیسانس ادبیات فارسی بود. مردی متین و و دانا. آن موقع دبیران کافی بود. آنها در تابستان ها کتاب می خواندند یا برای استراحت به ییلاقات می رفتند. نداشت برای خود دست به هر کاری بزنند. این دبیر ، زیر ۵۰ سالگی بر اثر بیماری، فوت شد. خدایش بیامرزد. 🍃 فردای آن روز آشیخ با من ملایم شد و کتاب قصه ای به نام ده نفر قزلباش به من داد تا بخوانم. او به من گفت: اگر می خواهی کتاب ده نفر قزلباش را به خانه ببری ندارد. این کتاب ده جلد است. جلد اول آن را ببر و بعد که خواندی بیاور. اسم و آدرس مرا یادداشت کرد. جلو آن نوشت به حاجی افشار و به من گفت کن. شاید اولین امضاء رسمی و من همان باشد. 🍂 کتاب را گرفتم و با دو، به طرف خانه حرکت کردم و حدود ۲ بعدازظهر درخانه بودم. مادرم نگران شده بود که چرا دیر کردی؟ اما وقتی را در دستم دید شد. من داستان کتابخانه را به مادرم گفتم. جلد اول کتاب ده قزلباش را در دو روز خواندم. چند کلمه ای که نمی فهمیدم از اکبر دبیری پسر همسایه که کلاس دوم دبیرستان ( معادل سوم راهنمایی فعلی) بود پرسیدم. تا اول مهر من ۱۰ تا جلد کتاب ده نفر قزلباش را خوانده بودم. 🍃 شب ها من قصه ی ۱۰ نفر قزلباش را برای زن های سرکوچه یا مردانی که به مغازه ی آقای ابریشمی می آمدند تعریف می کردم. از شب سومی که من به کتابخانه می رفتم همه منتظر بودند که حسین پاپلی بیاید و بقیه داستان را بگوید . 🍂 جلوی مغازه ی آقای ابریشمی در تاریکی شب چند نفری از مردها جمع می شدند. مغازه با نور یک لامپای نفتی روشن بود، من می گرفتم و کم کم تعداد نفراتی که می خواستند قصه بشنوند زیادتر می شد. از شب هفتم، هشتم آمحمد یک سماور آورد و چای درست کرد. او قهوه خانه چی هم شد و به مردانی که آنجا کرده بودند چای می داد. هر چهار استکان چای قندپهلو درجه یک که یک تکه نبات یزدی اعلا هم پهلوی آن بود ( استکانی ۵ شاهی یا ۲۵ دینار) ولی چای من بود. شاید این اولین بود که من تا آن زمان در تمام عمرم می گرفتم، شبی دو چایی داشتم. هر شب مشتری ها زیادتر می شدند بعد از ۱۵ روز جلو مغازه ی آمحمد خیلی شلوغ می شد، آمحمد یک کاسه ماقوت یا شیره هم به من می داد که داستان را ادامه بدهم. 📚 کتاب شازده حمام/دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin