🍃 اندیشه های ناب...
💠 راه وسط....⁉️
✅ راه وسط #صراط مستقیمی است که کاروانِ #بشر را به سرمنزل #نجات و سعادت می رساند.
این کتاب باقی، این #قرآن بر همین مبناست، یعنی #صراط_مستقیم یعنی نه راست و نه چپ.
سنت رسول خدا و اولیای دین، اگر بخواهد #راه پیدا کند؛ نه در چپ گرایی می تواند راه بیابد و نه در راست گرایی، در طریقِ #مستقیم است، عاقبتِ #خیر در همین #طریق وُسطی است.
#مردم پر ادعای کم کار و #فریبکار از بین خواهند رفت؛ در #حکومت ما بروند دنبال کارشان.
آنهایی که #دروغ می بافند، # تهمت می زنند، اینها هم دستشان #خالی است.
فقط مردمِ #صادق این وسط می توانند #انقلاب_علی_علیه_السلام را پیش ببرند؛ کسی که #روبروی انقلاب بایستد باید #هلاک بشود باید نابود شود.
انقلاب، انقلابِ #محرومین است.
انقلاب، انقلابِ #مسلمان است.
انقلاب، انقلابِ #قرآن است.
انقلاب، انقلابِ پیروانِ #توحید است.
هرکس از این مسیر #منحرف شد باید #پایمال شود.
📽 #آیت_الله_طالقانی
@zarrhbin
⭕️یک کامیون حواس پرت، قطار تهران به یزد را زمینگیر کرد
🔸در حوزه استحفاظی استان اصفهان یک دستگاه کامیون بصورت غیر مجاز وارد خطوط و حریم راه آهن شده که این امر موجب مسدودی خط و توقف قطار مسافری تهران، یزد گردیدکه با پیگیری و هماهنگی های انجام شده کامیون از روی خط جابجا و عبور و مرور قطارهای مسافری به جریان افتاد.
@zarrhbin
بسم الله الرحمن الرحیم
بیعت با یار دوازدهم!!
هر چه مدادم اصرار کرد که دیگر وقتش گذشته است، چه می خواهی بنویسی؟ گفتم بنشین و تماشا کن!!
شنبه ای که گذشت هر کسی آرزو می کرد در جمکران باشد و گره به دستان داغدار مهدی فاطمه (ع) زند، تسلیت گوید و بیعت کند. به یاد همه همشهریان عزیز بودم حتی آنها که برای امام، تره هم خورد نمی کنند! سیل جمعیت حاکی از آن بود که خبریست! بازار سلفی گرفتن ها داغِ داغ بود! همه با گنبد عکس می گرفتند!! می دانم! حتماً، پشت خنده های برخی که می خندیدند تا عکسشان خراب نشود، بغضی نهفته بود، بانتظار نماز بودند، حتی آنها که با چادر بیگانه بودند!! بغض ها در نماز یا بعدش، می ترکید!!
نمی دانم در فضای مجازی می شود حال آن شب را ترسیم کرد یا نه؟ حس خاصی داشت. حتی اگر نمی خواستی هم، یاد و نام خیلی ها از نگاهت می گذشت! از مسؤولین بومی و غیر بومی گرفته تا بچه های فامیل، از آنها که کدورتشان به دلت مانده تا آنها که التماس دعا گفتند! از آنها که ... آنقدر به یاد این و آن هستی تا به طمع این یادها، تیر اجابت بر چله دعاهای خود بکشی!! و خود را راحت کنی!! تا می آیی کمی آرام شوی و به یاد آن امام همام، آل یاسین بخوانی، تلفنت زنگ می خورد!! وای وای!
ای امام! برخیز و سری به این دل؛ این کلبه بی درد بزن! شاید با آمادنت برخیزم، اصلاً شاید با نگاهت، درست شوم! اهل اندیشه و تفکر شوم! ای نگارِ نگارستان عالم، نگاهم کن!! آیا می شود مرا عضو فرهنگستانت کنی؟
بیعتی شد و گذشت، باشد که بیعت نشکنیم و تنهایش نگذاریم!!
✍جواد حاجی اکبری
پائیز 97
@zarrhbin
سلام
امروز داشتم فرزندم رو میبردم مدرسه اومدم بپیچم تو کوچه که با همچین صحنه ای روبرو شدم. هر چقدر هم نگاه کردم با تابلوی #کوچه_اختصاصی برخورد نکردم. مطمئن شدم از فرهنگ بالای صاحب خانه بوده حقوق شهروندی رو اول صبح به مردم یادآوری می کنه. بهرحال هستن انسانهایی با چنین فرهنگ بالا و متمدن در شهر. خدایاشکرت
#ارسالی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
سلام امروز داشتم فرزندم رو میبردم مدرسه اومدم بپیچم تو کوچه که با همچین صحنه ای روبرو شدم. هر چقدر ه
❌❌❌❌
#اندکیتامل
قابل توجه افرادی که قصد ساختمان سازی دارند👇👇👇👇
همانطور که در تصویر مشاهده میکنید متاسفانه كل راه رو بسته بودن در حالي كه اگر 5 متر جلوتر كه كوچه عريض تر بود مصالح خالي شده بود راه هم بسته نمي شد. در ضمن همه اول صبح سر كار ميرن و بچه ها رو ميبرن مدرسه و اينكار پايمال كردن حقوق بقيه شهروندان هست و اگر خدايي نكرده كسي با يك مريض بدحال در خودرو مي پيچيد داخل اين كوچه باريك و پشت سرش يه خودروي ديگه بود براي برون رفت از اين كوچه شايد دقايق بسيار حياتي سپري مي شد كه غير قابل جبران بود. بنابراين ايشون مي تونست مصالح رو جلوتر و يا در زماني كه كارگرانشون حضور دارن تخليه مي كردن تا مزاحمتي براي ديگران نباشه!!!!
باتشکر
@zarrhbin
🌺شامگاه نهم ربیع ،جشن سالروز آغاز امامت امام زمان علیه السلام در مسجد زیرده با حضور منتظران و محبین حضرت ولی عصر برگزار شد🌺
🔶در این مجلس نورانی که با حضور خوب اقشار مختلف مردم و جوانان برقرار بود، امام جمعه اردکان حجت الاسلام والمسلمین سید اسماعیل شاکر به طرح چند سوال وشبهه درمورد حضرت مهدی ارواحنا فداه پرداخت و با بیان جواب آنها صحبت خود را ادامه داد..
🔶از جمله مطالب بیان شده این بود که دیدن امام زمان علیه السلام نباید هدف اصلی ما قرار گیرد چون خیلی ها اهل بیت علیهم السلام را دیدند ولی انسانهای مثبتی نبودند ونشدند، بنابراین مهم این است کارهای ما مورد رضایت حضرت باشد ودر مسیر ایشان باشیم البته اگر کسی موفق به دیدار و ملاقات با حضرت شود، توفیق زیادتریست .وی در ادامه ، به بیان قضیه ی ملاقات شیخ ابراهیم صاحب الزمانی با وجود حضرت ولی عصر عجل الله تعالی پرداخت.
🔶بخش پایانی این جشن، مداحی برادر گرامی ، حمید ابراهیمیان بود که با اشعار امام زمانی همه را به فیض رساند و نیز با خواندن سرودی زیبا و همراهی مردم، این جلسه ادامه پیدا کرد..
اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه..
🔷بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام اردکان
@zarrhbin
سلام خداقوت و تشکر بابت کانال خوبتون ان شاالله از طریق کانال شما حرف مردم رو به گوش مسئولین برسونید الان دوماه از سال تحصیلی گذشته و سه راه مطهری شمالی و جنوبی وقت تعطیلی مدارس خیلی شلوغ هستش هرکی هروقت خواست به هر طرفی میره اول مهر چراغ راهنمایی نصب کردن ولی اصلا چراغ ها کار نمیکنه و فقط قرمزه برای زیبایی گذاشتن نمیدونم ولی خیلی موقع تعطیلی مدارس این سه راه ها خطرناک و پر رفت و امده خواهشا رسیدگی کنن مسئولین مربوطه باتشکر
ارسالی
@zarrhbin
🔘 اولین بار در کتابخانه....⁉️
🍃 ماجرای کتابخانه رفتن در اوایل شهریور بعد از ماجرای آقارضا اتفاق افتاد. من به مغازه ای نمی رفتم و باید در کوچه ها با بچه های همسایه بازی می کردم. بازی هم سرشکستنک دارد روز بعد از ماجرای تریاک، #مادرم گفت: تا باز شدن مدرسه یک ماه مانده است؛ من باید با تو چه کنم؟ توی #خانه نمی مانی؛ توی کوچه هم درست نیست ولو باشی. گفتم: من به #کتابخانه می روم. مادرم گفت: کدام کتابخانه؟ گفتم: #کتابخانه_مسجد_جامع. مادرم گفت: بچه، خانه ی ما این طرف شهر است و مسجد جامع آن طرف شهر، تو #چطور به مسجد می روی؟ تازه #معلوم نیست تو را راه بدهند. گفتم: من به کتابخانه می روم؛ مادرم گفت: #خدا عاقبتت را بخیر کند.
🍂 فردا صبح بلند شدم و #پیاده راه افتادم. از خانه ی ما تا مسجد جامع #یک_ساعت پیاده روی بود. البته اگر به جای خیابان از کوچه پس کوچه ها می رفتم راه کمتر می شد، ولی من هنوز راه مسجد جامع را از طریق کوچه پس کوچه ها و بازار #خوب نمی شناختم و لاجرم از خیابان رفتم. بالاخره وارد مسجد جامع شدم و به #کتابخانه_وزیری که هنوز در ابتدای کارش بود، رفتم. #ساختمان کتابخانه #قدیمی بود و هنوز ساختمان مجزایی که با کمک مرحوم مغفور آقای #هراتی ساخته شده را نداشت.
🍃 در آن زمان کتابخانه در قسمتی از دنباله ی #شبستان مسجد قرار داشت. من تا آن روز به هیچ کتابخانه ای نرفته بودم، #آداب کتاب گرفتن را نمی دانستم و حتی #اسم کتابی هم در #ذهنم نبود و کسی هم اسم کتابی را به من نگفته بود. تنها کتاب هایی را که نامشان را می دانستم؛ مختارنامه، اسکندرنامه، امیرارسلان نامدار، و حسین کرد شبستری بود. این کتابها را شب ها به طور دوره ای، با پسران آقای دبیری همسایه مان می خواندیم. من داستان آن کتابها را برای بچه های کلاس و زن های محله بازگو کرده بودم. خودم هم مقداری از آن کتابها را #بخصوص امیرارسلان و حسین کرد شبستری را خوانده بودم.
🍂 بالاخره وارد راهرو تنگ #کتابخانه شدم؛ #قلبم تاپ تاپ می تپید یازده دوازده سال بیشتر نداشتم #نگران این بودم که به من کتاب ندهند. اول راهرو، دم در کتابخانه یک قفسه ی شیشه ای بود و #کتابهایی داخل آن چیده شده بود من کتاب کوچکی دیدم با جلد چرمی، با رنگ سفید در عطف آن نوشته شده بود #حکمت_افلاطون؛ فکر کردم این هم کتابی است مثل کتاب حسین کُرد شبستری. به علاوه چون کتاب کوچکی (قطع جیبی) بود #فکر کردم برای من که #کوچک هستم خوب است. وارد سالن کتابخانه شدم، چند نفری مشغول #مطالعه بودند. #کتابدار پشت پیشخوان نشسته بود. مردی با #لباس_روحانی بود. سلام کردم. مرد گفت: #بچه اینجا چه می خواهی؟ گفتم: #کتاب. او پرسید: چه کتابی می خواهی؟ جواب دادم حکمت افلاطون. به محض شنیدن این #نام، مرد نعره ای زد که: بچه برو #گردوبازی کن، کتاب حکمت افلاطون می خواهی؟ برو #بیرون.
🍃 من می خواستم #گریه کنم و از #کتابخانه بروم. آخر من #کتاب_خواندن را دوست داشتم هم به مادرم #قول داده بودم که #روزها به کتابخانه می روم. بیش از یک ساعت پیاده روی کرده بودم و حالا این #آشیخ این طور با من #برخورد می کرد. صدای بلند کتابدار در همه #سالن پیچید. #مرد ۵۵_۵۰ ساله ای با کت و شلوار منظم و ریش جوگندمی از #خواندن دست کشید. او بلند شد و با صدای #ملایمی پرسید پسرجان چه می خواهی؟ به طرف من حرکت کرد و ضمن حرکت گفت: #آشیخ_محمدباقر با بچه ها #ملایمتر باشید. من گفتم: کتاب می خواهم، آن مرد پرسید: کدام کتاب را می خواهی؟ گفتم: کتاب حکمت افلاطون.
🍂 آن مرد به آشیخ محمدباقر گفت، لطفاً حکمت افلاطون را بدهید. آشیخ گفت: چشم حاجی آقا. کتاب حکمت افلاطون را به حاجی آقا داد. #حاجی دست مرا گرفت و با هم به حیاط کوچک کتابخانه رفتیم. حیاطی کوچک با چند درخت #انار که یکی دو میز و چند صندلی در آن چیده بودند در کنار اتاق کتابخانه بود( محل کتابخانه به قدری کوچک بود که نمی شد با آن سالن اطلاق کرد.) هیچ کس آنجا نبود. حاجی به من گفت: بنشین. از من پرسید، اصلاً می دانی افلاطون کیست؟ من که تا آن روز اسم افلاطون را نشنیده بودم، گفتم نه. حاجی درباره ی زندگی سقراط، ارسطو و یونان و فلاسفه ی بزرگ سخن گفت. بعد تا اذان ظهر یعنی حدود، ۳/۵ ساعت وقت گذاشت و چند صفحه ای از کتاب حکمت افلاطون را به من یاد داد. او درباره ی مُثُل افلاطونی #بحث کرد و چندین مثال زد.
🍃 صدای اذان که بلند شد حاجی گفت: پسرجان اسمت چیست؟ من اسمم را گفتم. حاجی #پدرم را شناخت و گفت خدا بیامرزدش با هم آشنا و دوست بودیم. اسم من هم #افشار است. بعد گفت: من به نماز می روم هر وقت خواستی بروی، کتاب را به آشیخ محمدباقر بده، ولی این دفعه که به کتابخانه آمدی کتاب #داستان بگیر و بخوان. من هم به آشیخ محمدباقر می گویم یک کتاب داستان به تو بدهد. اگر هم خواستی کتاب را ببری من #ضامن تو هستم.
@zarrhbin
👇👇👇👇
🍂 حاجی به #نماز رفت. من نیم ساعتی دیگر با کتاب افلاطون ور رفتم و سپس رفتم کتاب را به شیخ محمدباقر دادم. آشیخ محمد باقر در حالی که کتاب حکمت افلاطون را از من می گرفت با حالت #تمسخر به من گفت: آقای #فیلسوف حالا از افلاطون بگویید.
🍃 #آشیخ گویا متوجه نشده بود که تمام صبح آقای افشار به من #درس می داده است. او فکر کرد خودم کتاب را خوانده ام. او رو کرد به دو سه نفری که در #کتابخانه بودند، گفت: این آقای فیلسوف صبح آمدند و کتاب حکمت افلاطون را می خواستند و حاجی افشار هم گفتند کتاب را به ایشان بدهیم. حالا فیلسوف می خواهند راجع به افلاطون #سخنرانی کنند.
🍂 #من شروع کردم #راجع به سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت کردن که بحث مُثُل افلاطونی را #مطرح کردم. یعنی هر چی #حاجی به من #یاد داده بود، دوباره گفتم. آشیخ محمدباقر دهنش #بازمانده بود. گفت: بچه تو روی این کتاب را هم نمی توانی بخوانی، من کتاب را باز کردم و شروع کردم به خواندن همان سه صفحه ای که حاجی #بازحمت به من یاد داده بود.
🍃 یکی از مردان که این بحث ها را می شنید گفت: آشیخ بچّه ها را دستِ #کم می گیری و با آنها #خوب تا نمی کنی. آن #مرد به آشیخ گفت: یکی از #اهداف حاجی آقایِ #وزیری این است که بچه ها #بیشتر به کتابخانه بیایند و #تو بچه ها را #فراری می دهی، اگر بار دیگر با بچه ها اینطور #رفتار کنی، من به حاجی آقایِ وزیری خواهم گفت. قیافه ی شیخ #درهم شد و لاحول ولاگویان عازم مسجد شد.
🍂 آن #مرد به من گفت: پسرجان حرف این شیخ را گوش نکن. هرروز به #کتابخانه بیا، من هم بیشتر روزها به اینجا می آیم. اگر #سئوالی داشتی از من بپرس. این مرد چندسال بعد #دبیر من شد. او آقای کیانی لیسانس ادبیات فارسی بود. مردی متین و #باوقار و دانا. آن موقع #حقوق دبیران کافی بود. آنها در تابستان ها کتاب می خواندند یا برای استراحت به ییلاقات می رفتند. #لزومی نداشت برای #امرارمعاش خود دست به هر کاری بزنند. این دبیر #باسواد، زیر ۵۰ سالگی بر اثر بیماری، فوت شد. خدایش بیامرزد.
🍃 فردای آن روز #لحن آشیخ با من ملایم شد و کتاب قصه ای به نام ده نفر قزلباش به من داد تا بخوانم. او به من گفت: اگر می خواهی کتاب ده نفر قزلباش را به خانه ببری #اشکالی ندارد. این کتاب ده جلد است. جلد اول آن را ببر و بعد که خواندی بیاور. اسم و آدرس مرا یادداشت کرد. جلو آن نوشت به #سفارش حاجی افشار و به من گفت #امضا کن. شاید اولین امضاء رسمی و #تعهدآور من همان باشد.
🍂 کتاب را گرفتم و با دو، به طرف خانه حرکت کردم و حدود ۲ بعدازظهر درخانه بودم. مادرم نگران شده بود که چرا دیر کردی؟ اما وقتی #کتاب را در دستم دید #آرام شد. من داستان کتابخانه را به مادرم گفتم. جلد اول کتاب ده قزلباش را در دو روز خواندم. چند کلمه ای که نمی فهمیدم از اکبر دبیری پسر همسایه که کلاس دوم دبیرستان ( معادل سوم راهنمایی فعلی) بود پرسیدم. تا اول مهر من ۱۰ تا جلد کتاب ده نفر قزلباش را خوانده بودم.
🍃 شب ها من قصه ی ۱۰ نفر قزلباش را برای زن های سرکوچه یا مردانی که به مغازه ی آقای ابریشمی می آمدند تعریف می کردم. از شب سومی که من به کتابخانه می رفتم همه منتظر بودند که حسین پاپلی بیاید و بقیه داستان را بگوید .
🍂 جلوی مغازه ی آقای ابریشمی در تاریکی شب چند نفری از مردها جمع می شدند. مغازه با نور یک لامپای نفتی روشن بود، من #معرکه می گرفتم و کم کم تعداد نفراتی که می خواستند قصه بشنوند زیادتر می شد. از شب هفتم، هشتم آمحمد یک سماور آورد و #بساط چای درست کرد. او قهوه خانه چی هم شد و به مردانی که آنجا #پاتوق کرده بودند چای می داد. هر چهار استکان چای قندپهلو درجه یک که یک تکه نبات یزدی اعلا هم پهلوی آن بود #یک_ریال ( استکانی ۵ شاهی یا ۲۵ دینار) ولی چای من #مجانی بود. شاید این اولین #مزدی بود که من تا آن زمان در تمام عمرم می گرفتم، شبی دو چایی داشتم. هر شب مشتری ها زیادتر می شدند بعد از ۱۵ روز جلو مغازه ی آمحمد خیلی شلوغ می شد، آمحمد یک کاسه ماقوت یا شیره هم به من می داد که داستان را ادامه بدهم.
📚 کتاب شازده حمام/دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
سلام وخسته نباشید👋
درخواستی داشتم از شهرداری واعضای شورای شهر....
دانشجوهای پسر دانشگاه اردکان خوابگاهشون از دانشگاه خیلی دوره
خوابگاه سیدالشهدا واقع در خیابون سیدالشهدا....
لطفا رسیدگی کنید حداقل خط واحد نیز از خیابون سیدالشهدا به مرکز شهر وجود داشته باشد....
چون واقعا حق دارن اگه مواد غذایی یا بهداشتی یادارو ویا..... هیچ گونه امکاناتی در اطراف خوابگاه نیست...
پس خواهشا یک جوری تنظیم کنید که خط واحد از خیابون سیدالشهدا به مرکز شهر نیز عبور کند....
من خودم بچه اردکان هستم ووقتی میبینم دانشجو ها نسبت به شهرم معترض هستن ناراحت میشوم....
من نسبت به شهرم تعصب دارم🙏💚
پس خواهشا از مسئولان شهرداری وشورای شهر میخواهم به این موضوع رسیدگی کنند....
#اردکانی_ام💚
@zarrhbin
باسلام خدمت بنیادمسکن،بخشدارمحترم وشورای روستای توت
چراهمش شده پارتی بازی ومسئولان شورای توت اصلابفکرمردم اونجانیستن من بچه ی توت هستم وپشت بندفامیلیم توتی هست ولی بایدبرای گرفتن یکی زمین مثل یکی توپ پیش این واون شوت بشم امارئیس شوراوبقیه اعضافقط بفکرمنفعت وزرنگی خودشون هستن وزمین راهی خودشون وجددرجدشون مکنن حتی اونایی که جدشون براتوت بوده والان ساکن تهران یاجاهای دگه هستن بایدرئیس شورازمین بهشون بده اماماکه میخواهیم هی سرکارمون بزارن وبگن خبری نیست یابهونه امتیازاب وبرق کنن اولویت زمین توت بابچهای اونجاست که اونجازراعت وکشاورزی دارن ورفت وآمدمکنن نه غریبه مسئولین حالادگه بسه هرچی پارتی بازی وناحقی کردین درسته رای باپارتی وناحقی بدست اوردین دگه توی زمین اونجاناحقی نکنی خواهشا، هرچی هم به بنیادوبخشداروشورابگیم انگارنه انگارودرآخر
تشکرویژه دارم ازمدیرمحترم کانال ذره بین درشهر
#ارسالی
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجمع نانوایان میبدی در فرمانداری ، تجمع کنندگان به برخوردهای ستخگیرانه مأموران بهداشت در خصوص اضافه کردن نمک به نان معترض هستند!
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی پس از حمله انتحاری در کابل
🔹گزارشهای اولیه حاکی از کشته شدن بیش از 40 نفر و زخمی شدن 80 نفر است.
🔹شاهدان عینی میگویند که در زمان این انفجار تروریستی حداقل هزار تن در هتل اورانوس کابل حضور داشتهاند.
🔹این مراسم به منظور گرامیداشت میلاد پیامبر اکرم (ص) برگزار شده بود.
@zarrhbin
❓بيمه عمر و تامين آتيه كودكان چيست؟
🔴نگاه والدين امروزی به آينده فرزندانشان متفاوت از ديدگاههای گذشته است آنها با سعی در ايجاد شرايط مطلوب، رفاه كامل و تامين نيازهای فرزندان، در پی يافتن امنيتی نسبی برای آينده مالی فرزندان خود هستند.
🔵در بیمه عمر نوزادان افراد در طول مدت قرارداد، مبلغی را که در شروع قرارداد انتخاب کرده اند را پرداخت میکنند. این مبلغ با احتساب سود و تورم سالانه در پایان قراداد رقم قابل توجهی میشود و به فردی که خود را بیمه کرده است، تعلق ميگيرد.
🔘هر جوان 20تا 30 سالهای آرزو دارد در سالهای جوانی، پس انداز قابل توجهی در اختیار داشته باشد. او میتواند با این سرمایهگذاری که شما از روز تولدش انجام داده اید ازدواج کند، هزینه تحصیل در داخل یا خارج کشور را به راحتی تامین کند، خانه بخرد یا شغلی را برای خود انتخاب کند.
⚪️در این بیمه نامه شما می توانید از ماههای اول تولد فرزندتان، او را تحت پوشش و پس انداز این طرح قرار دهید. حق بیمه های پرداختی شما با احتساب نرخ سود تضمینی 16% در صندوق پس انداز شما انباشته می شود. این اندوخته ، طی سالهای بعد با افزوده شدن حق بیمه ها و سود آنها، افزایش یافته و پس اندازی قابل توجه و مطمئن را برای تامین آینده مالی فرزندان شما فراهم می کند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نمایندگی _طاهری اردکانی
09162618065
🌸هرشب _یک حدیث🌸
💌امام سجاد (ع):
.
الهی!
عمر مرا تا زمانی که صرف طاعت تو شود، دراز گردان ❤️
و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود، جانم را بگیر و به سوی خود ببر. 💚
.
صحیفه سجادیه، دعای 20
.
👉@zarrhbin
❣❣❣❣💔💔💔💔💔
🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🌼
خـــدايا ‼️
خواستم بابت هر گناهي که کرده ام شمعي روشن کنم...😔
سوختنش را ببينم و جهنم را يادآور شوم...😢
اما گناهانم آنقدر زياد بود، که ترسيدم دنيا را به آتش بکشم!😰
خــدايا...!!!☝️
بابت هر شبي که بي شکر سر بر بالين گذاشتم !!
بابت هر صبحي که بي سلام تو آغاز کردم !!
بابت لحظات شادي که به يادت نبودم
بابت هر دلي که شکستم 💔
بابت هر گره که به دست تو باز شد و و من به شانس نسبت دادم😥
بابت هر گره که به دستم کور شد وتو را مقصر دانستم:!!
مــرا ببخـش...
خـ.ــدايا :
منم منم هايم را نبيـن ....😔
خودت خوب مي داني😔
"من بي تو هيچـــم"😔✋
🌺 اللهم صل علی محمد وال محمد🌺
درپناه حق 👋
👉@zarrhbin
4_6026367560474166400.mp3
9.16M
🎸موزیک شب❤️
یه آهنگ بسیـارزیبــاوشنیدنی از
شهــرام شڪـوهـے&بهنــام صفــوے🎼
🎶مَـحــرَمِ اسـرار🎶
👉@zarrhbin
❌❌❌❌❌
اشتباه فاحش دکتر داروخانه
متاسفانه طی روزهای اخیر پیام های متعددی به دستمان رسیده از قصور وگاها اشتباه کادر داروخانه های سطح شهر در تحویل نسخه و دارو
مسئولیت این قبیل اشتباهات که بازی با جان بیماران است با کیست؟؟؟؟
داروخانه ای که تعداد زیادی نسخه پیچ هم دارد و بادرصد اشتباه بالا!!!!!!!
👈قابل توجه ریاست محترم شبکه درمان
👇👇👇👇👇👇
سلام خسته نباشید
میخواستم یه موضوعی رو واسم بزارید تو کانال
پسرم هفت سالشه،رفتم دکتر بهش قرص داد بعد رفتم داروخونه و قرص اشتباهی بهم دادن،قرص کلونازپام که خیلی خطرناکه
اینم بخاطر بی دقتی دکتر .....
پسرم تا دم مرگ رفت دیروز،اگه یک وعده دیگه بهش مدادم مرفت تو کما یا تو خواب سکته مکرد😔
قرص اصلیش کلومیپرامین
بجاش کلونازپام
اولش فکرکردیم دکتر داروی جدید بهش داده اما......
صبح که بلند شد،اصلا تعادل نداشت از این ور خونه میرفت به اونور،زانوهاش خم میشد ،دستاش قدرت نداشت یکی لیوان آب بگیره
تا شب هم یکی لیوان آب میخورد استفراغ میکرد
که رفتم سرم و چندتاآمپول زدن
بعد که ازطرف دکترپیگیری کردیم متوجه اشتباه فاحش داروخانه شدیم...
ما که ازطریق قضایی پیگیری میکنیم ولی تو رو خدا با جون مردم بازی نکنید
نمیتونید بخونید یا تشخیص درست بدید نسخه رو پس بفرستید حاضریم دوباره پیش دکتر برگردیم ولی ....
باور کنید بعضی اشتباهات هیچ تاوانی جبرانش نمیکنه!!!!
ازطرف یک مادر
@zarrhbin