اصل انسجام بین ساختار آگاهی (Consciousness) و ساختار اطلاع (Awareness)
❓اطلاع (Awareness) برای ارجاع به پدیدههای کارکردی متنوعی استفاده میشود که با آگاهی در ارتباط هستند. محتواهای awareness باید بعنوان آن دسته از محتواهای اطلاعاتی درک شود که برای سیستمهای مرکزی قابل دسترسی است و به شیوهای گسترده در کنترل رفتار مورد استفاده قرار میگیرد. در واقع، اطلاع ارتباط نزدیکی با آگاهی دسترسی (access consciousness) دارد. پس این اصل دارد انسجام خاصی را بین ساختار آگاهی دسترسی و آگاهی پدیداری پیشنهاد میدهد.
❓در موارد آشنا، هرجا که آگاهی را مییابیم، اطلاع را هم خواهیم یافت. هرجا تجربه آگاهانه وجود دارد، برخی اطلاعات متناظر در سیستم شناختی هم وجود دارد که در دسترس کنترل رفتار و گزارش شفاهی است. بالعکس، بنظر میرسد هروقت اطلاعات برای گزارش و کنترل سرتاسری در دسترس باشد، یک تجربه آگاهانه متناظر نیز وجود دارد. بدین ترتیب تناظری مستقیم بین آگاهی و اطلاع وجود دارد.
❓این تناظر را میتوان پیشتر برد. این یک واقعیت محوری درباره تجربه است که ساختاری پیچیده دارد. برای مثال حوزه بینایی، هندسه پیچیدهای دارد. همچنین روابط شباهت و تفاوت در تجربیات، و نیز روابطی در شدت نسبی وجود دارد. تجربه هرشخص را میتوان لااقل تا حدی براساس این ویژگیهای ساختاری توصیف و تجزیه کرد: روابط شباهت و تفاوت، مکان ادراک، شدت نسبی، ساختار هندسی و غیره.
این نیز یک واقعیت اساسی است که برای هرکدام از این خصوصیات ساختاری، یک خصوصیت متناظر در ساختار پردازش اطلاعات وجود دارد.
❓بنحوی سرراستتر، هر رابطه هندسی متناظر با چیزی است که میتواند گزارش و در نتیجه بلحاظ شناختی، بازنمایی شود. اگر فقط جریان پردازش اطلاعات در سیستم بصری و شناختی یک عامل به ما داده شود، نمیتوانیم تجربیات بصری او را مستقیماً مشاهده کنیم؛ ولی با این وجود میتوانیم ویژگیهای ساختاری آن تجربیات را استنباط نماییم.
بطور کلی هر اطلاعاتی که بصورت آگاهانه تجربه میشود، بنحو شناختی نیز بازنمایی میگردد.
❓همین نکته در مورد سایر انواع تجربیات نیز صادق است. تصاویر ذهنی درونی، ویژگیهایی هندسی دارند که در پردازش اطلاعات بازنمایی میشوند. حتی عواطف هم دارای ویژگیهای ساختاری هستند؛ مانند شدت نسبی که مستقیماً با ویژگی ساختاری پردازش اطلاعات تناظر دارد: هرجا که شدت بیشتری وجود داشته باشد، تأثیر بیشتری بر پردازشهای بعدی مییابیم. بطور کلی، دقیقاً از آنجا که ویژگیهای ساختاری تجربه در دسترس و گزارشپذیر است، این ویژگیها در ساختار اطلاع نیز بازنمایی خواهند شد.
❓این همشکلی بین ساختار آگاهی و اطلاع است که اصل انسجام ساختاری را درست میکند. این اصل به ما اجازه میدهد که ویژگیهای ساختاری تجربه را از ویژگیهای پردازش اطلاعات بازیابی کنیم، ولی تمام ویژگیهای تجربه از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند. ویژگیهایی در تجربه وجود دارد – مانند ماهیت ذاتی ادراک حسی قرمزی – که نمیتواند بطور کامل در یک توصیف ساختاری ترسیم شود.
معقولیت سناریوهای طیف معکوس – که در آنها تجربیات قرمزی و سبزی معکوس هستند، اما تمام ویژگیهای ساختاری یکسان میماند – نشان میدهد که ویژگیهای ساختاری، تمامیت تجربه را استخراج نمیکند.
❓در عین حال، این واقعیت که وقتی تجربیات معکوس بین سیستمهای با کارکرد یکسان را تصور میکنیم، باید ویژگیهای ساختاری را بدون هیچ جایگزینی کنار بگذاریم، نشان میدهد چقدر اصل انسجام ساختاری در مفهوم ما از حیات ذهنیمان محوریت دارد. این یک اصل ضرورت «منطقی» نیست؛ چراکه با تمام این اوصاف میتوانیم همه پردازشهای اطلاعات را بدون هیچگونه تجربهای تصور کنیم. ولی با این وجود یک قید آشنا و قوی بر اتصالات روان-فیزیکی است.
ترجمهی گزیدهای از:
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 21-22.
@PhilMind
🟧 #ملاصدرا قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حس مشترک) را با آنکه در زمره قوای حیوانی هستند، مجرد میداند. در عین حال به این تمایز شهودی مهم، اذعان دارد که صور حسی مشروط به تاثیرپذیری اندام حسی (چشم و گوش و بینی و ...) از ابژه مادی خارجی است. بنحوی که با حذف ابژه مادی خارجی، صورت حسی ادراکشده (تصویر یا صدا یا بو یا مزه یا ...) توسط قوای حسی هم از بین میرود. (اسفار، ج۹، ص۹۵)
🟫 برخی محققان #فلسفه_اسلامی اعتقاد دارند معنا و نتیجه این سخن #صدرالمتالهین آنست که صور حسی و در نتیجه، #قوای_حسی نفس، مادیاند. زیرا بدون وجود مادهای مانند اندام حسی و اثر حاصل از ابژه مادی در آن اندام، بقا ندارند. (عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، ص۹۳)
🟧 از سوی دیگر صدرا به تفاوت خیال و ادراک حسی اشاره میکند که بقای صور خیالی، مشروط به وجود ابژه خارجی و تأثیر بالفعل آن بر اندام حسی نیست. او بنا به استدلالهایی - برخلاف #ابن_سینا و در تأیید نظر #سهروردی - اعتقاد به تجرد صور خیالی دارد. هرچند که تجرد صور خیال و #قوه_خیال نفس را از سنخ #تجرد_مثالی میداند که دارای جسمانیت و ابعاد و مکانمندی خاص خودش است اما جرم ندارد.
🟫 بدینترتیب طبق دیدگاه مؤسس #حکمت_متعالیه، فقط نفس آن دسته از حیوانات پس از مرگ و قطع ارتباط با ماده باقی میماند که دارای قوه خیال باشند. یعنی طبق نظر وی نفوس حیواناتی که صرفا #ادراک_حسی دارند، واجد بقای پس از مرگ نیستند. (اسفار، ج۸، ص۲۳۲)
🟧 شاید به نظر برسد ملاصدرا با توجه به اینکه اعتقاد به انقسامناپذیری قوای ادراکی و صور حسی دارد، باید نفوس حیوانی فاقد خیال را هم دارای #تجرد و حیات پس از مرگ بداند.
ولی به نظر این محققان فلسفه صدرائی، او معیار تجرد را نیاز یا عدم نیاز به ماده میداند، و در نگاه وی امتداد و انقسامپذیری را میتوان هم با مادیت و هم با تجرد سازگار دانست؛ انقسامپذیری نهایتا در شدت و ضعف مادیت یا تجرد تأثیر میگذارد: شدت در جواهر مادی و ضعف در جواهر مجرد. (عبودیت، نظام حکمت صدرائی، ج۳، ص۹۵)
🟫 هرچند به نظر میرسد سخن این محققان با قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم که خود صدرا بسط داده و بر آن تأکید دارد، سازگاری نداشته باشد. بنا بر قاعده مذکور، نفس یک حقیقت بسیط مجرد است که در هنگام ادراک حسی، به یک اعتبار، قوه حاسه است و به اعتباری دیگر، صورت محسوس.
نفس به نظر او در عین وحدت و بساطت، کل قوا (از جمله قوای حسی) است و در هنگام ادراک حسی در مرتبه قوای حسی حضور و جلوه دارد.
بدینترتیب قوای حسی و صور حسی که مشروط به وجود ابژه مادی و نیازمند آن هستند را باید براساس یک معیار (نیاز به ماده)، مادی و براساس معیاری دیگر (وحدت نفس مجرد و اتحاد عالم و معلوم) مجرد دانست.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔐 سیستم #CHATGPT بر مبنای تمایزناپذیری خروجیها با یک انسان خبره و کارشناس، هوشمند نامیده میشود؛ یعنی میتواند مقالهای پیشرفته یا نقاشیای خلاقانه در هر موضوع تخصصی که سفارش بدهید، به شما تحویل دهد؛ بنحوی که از یک پژوهشگر برجسته انسانی یا هنرمند مجرب انسانی، تمایزناپذیر باشد.
این همان استراتژی و معیار آلن #تورینگ در طراحی آزمونی برای سنجش ماشین «تفکرکننده» بود؛ معیاری رفتارگرا و کارکردگرایانه که البته همواره مورد مناقشات فراوان هم بوده است.
🔐 به هرحال مادام که #هوش_مصنوعی، ساخت مصنوعات توانمند برای ارائه تمایزناپذیر یکسری خروجیها و کارکردها را هدف بگیرد، میتوان گفت با چیزی سر و کار داریم که اصطلاحاً #هوش_مصنوعی_ضعیف مینامند. این هوش البته کاربردهای فراوانی در تسهیل زندگی بشر دارد، اما ارائه خروجیهای غیر قابل تمایز با یک متخصص متبحر انسانی، بدان معنا نیست که ماشین درکی از معنا و حالتی سابجکتیو از اندیشیدن هم داشته باشد. استدلالهایی مانند «اتاق چینی» از جان سرل و «مغز چین» از ند بلاک، برای نشاندادن همین خلاء صورتبندی گردیده است.
🔐 این یادآور تفکیک مهمی است که فیلسوفان ذهن بین جنبه کارکردی #آگاهی و جنبه پدیداری آن میگذارند. حالت ذهنی "اندیشیدن" یا "تفکر" دارای یک جنبه کارکردگرایانه است که با ورودی دادهها و پردازش آنها و ارائه خروجیهای متناسب و بعضا پیچیده سر و کار دارد. اما بعلاوه، یک جنبه سابجکتیو و پدیداری هم دارد که شخص تفکرکننده بنحوی اولشخص در هنگام تفکر آن را تجربه میکند.
🔐 در پست بعد درباره رویکرد کارکردگرا برای ارائه پاسخهای پیچیده خواهیم گفت:
@PhilMind
🖥 نول و سیمون در 1957 نسخه بهروز از برنامه کامپیوتری «نظریه منطق» را با نام «حل مسئله عمومی» عرضه کردند که تکنیکهای جستجوگر بازگشتی را برای حل مسائل ریاضیاتی به کار میگرفت. نظریه منطق و حل مسئله عمومی، توانایی یافتن اثباتهایی برای بسیاری قضایا در کارهای اولیه برتراند راسل و آلفرد وایتهد در نظریه مجموعهها را دارا بود.
🖥 این موفقیتها سیمون و نول را بر آن داشت تا در مقاله 1958 خویش با عنوان Heuristic Problem Solving بگویند: «هماینک ماشینهایی بر روی زمین وجود دارند که "فکر میکنند"، "یاد میگیرند" و "خلق میکنند". علاوه بر این، توانایی آنها برای انجام چنین کارهایی بسرعت در حال افزایش است، تا اینکه در آیندهای نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند رسیدگی کنند، با طیف مسائلی که ذهن انسانی بکار گرفته، برابری خواهد کرد» و یک دهه بعد، سیمون پیشبینی کرد که تا سال 1985 «ماشینها توانایی انجام هرکاری که انسانها انجام میدهند را خواهند داشت» (Kurtzweil, 1999, The Age of Spiritual Machines; When Computers Exceed Human Intelligence, p. 58).
🖥 در طول دهه 60، حوزه آکادمیک #هوش_مصنوعی کار بر روی دستورالعملی را آغاز کرد که آلن #تورینگ برای نیم قرن بعدی پیشنهاد کرده بود. کارهایی که نتایجی بعضاً دلگرمکننده و بعضاً ناامیدکننده به دنبال داشت. برنامه دنیل بابرو میتوانست مسائل جبر را از زبان طبیعی حل کند و آزمونهای ریاضیات دبیرستان را بخوبی پشت سر بگذارد. مشابه همین موفقیت برای برنامه توماس ایونس گزارش شده که میتوانست مسائل قیاس هندسی را در آزمون آیکیو حل نماید. حوزه سیستمهای کارشناسی نیز با سیستم DENDRAL ساخته ادوارد فیجنبام آغاز شد که میتوانست پرسشها درباره ترکیبات شیمیایی را پاسخ گوید.
🖥 با فاصله کمی اما انتقادات گستردهای وارد شد که ناتوانی این برنامهها برای انجام واکنشهای بجا در محیطهای متنوع را هدف میگرفت. دیگر مشخص شده بود مسائلی که همگان فکر میکردند مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی ماهرانه شطرنج گرفته تا استدلال در حوزههایی مانند شیمی و داروسازی، آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً میتوانستند نتایج رضایتبخشی را در این زمینهها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارتهایی بود که هر بچه پنجساله هم داراست؛ مثل درک یک کارتون انیمیشینی.
🖥 تأکیدی که یکی از مهمترین منتقدین - هیوبرت دریفوس - بر اهمیت «ارتباط» قائل بود، موضوعیت توانایی انسان در تشخیص امر ذاتی از غیر ذاتی را برجسته میکرد. اینکه انسانها میتوانند بدون زحمت براساس #تجربه_پدیداری خویش در هر موقعیت مرتبط، واکنشی درخور ارائه بدهند. #دریفوس میگفت قائلشدن به چنین تواناییای برای کامپیوترها، لغزشگاهی در برابر هوش مصنوعی قرار میدهد که او معضل بافتار کلگرا (holistic context) نامید. معضلی که همچنان بمثابه یک چالش کلیدی در برابر هوش مصنوعی – قوی و ضعیف – و نیز #علوم_شناختی محاسباتی باقی مانده است.
🖥 یک مربی مهدکودک یا یک مادر در مواجهه با رفتار لجبازانه یکی از بچهها در موقعیتی خاص، ممکن است واکنشی داشته باشد که با واکنش در برابر رفتار مشابه همان بچه در موقعیتی دیگر یا در برابر رفتار مشابه بچهای دیگر در همان موقعیت متفاوت باشد. این نوعی معرفت چگونگی است که از سنخ معرفت گزارهای و مفهومی نیست و بیشتر بر تجربیات پدیداری آن مادر یا مربی تکیه دارد و بسیار وابسته به کانتکست عمل میکند.
🖥 البته این ادعا که مردم در فعالیتهای روزمرهشان دستورالعملهای گزارهای را پیاده نمیکنند، همواره معضلی در برابر هوش مصنوعی و نظریه محاسباتی بوده است. این انتقاد در قالبهای متنوع از سوی فیلسوفان مختلف – از ویتکنشتاین و کواین تا دریفوس و سرل و دیگران - مطرح شده و بر تمایز بین توصیف و علیت، و همچنین بین پیشبینی و تبیین دست میگذارد.
🖥 یک دسته از قوانین (یا بنحو منطقیتر، یک برنامه کامپیوتری) باید یک پدیده شناختی را به اندازه کافی توصیف نماید. آنها باید تمامی دادههای تجربی را متناسبسازی کرده و پیشبینیهای درست را بسازند. اما این بدان معنا نیست که یک بازنمایی کدگذاریشده از قوانین (یا برنامه) درون سر ما وجود دارد که بنحوی علی درگیر تولید پدیده است.
برای مثال، گروهی از قوانین گرامری G میتوانند بنحوی درست، قیود خاص موجود در نحو زبان انگلیسی را توصیف نمایند. ولی این بدان معنا نیست که گویندگان زبان انگلیسی یک کدگذاری از قوانین G درون مغزهایشان دارند که باعث تولید سخن مطابق G از سوی آنها میشود. بنابراین با اینکه G میتواند بدرستی رفتار زبانی انسانها را پیشبینی نماید، اما ضرورتاً آن را توضیح نمیدهد.
@PhilMind
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ند بلاک در گفتگویی که 11 روز پیش منتشر شده👆 درباره «مسئله دشوارتر آگاهی» و تفاوتش با #مسئله_دشوار سخن گفته است. او ناکامی تلاشها در تبیین علمی #آگاهی_پدیداری را زمینه ظهور دیدگاههای #حذف_گرایی مانند #دانیل_دنت دانسته که منکر وجود واقعی چنین جنبهای از #آگاهی هستند.
♦️وی تحلیلهای برگرفته از #علوم_شناختی که آگاهی پدیداری را در قالب یکسری کارکردها یا بازنماییها تبیین میکند، نوعی کوچکشمردن و کنارگذاشتن مسئله اصلی میداند: جنبه پدیداری آگاهی (#کوالیا).
♦️این در واقع ترجمانی دیگر از مرور چالمرز بر تلاشها برای تبیین آگاهی (پدیداری) است:
1⃣ استراتژی اول اینست که تصریح میکند معضل #تجربه_آگاهانه برای امروز بسیار دشوار است و شاید بکلی از قلمرو علوم خارج باشد.
2⃣ استراتژی دوم به انکار حالت پدیداری دست میزند و اعتقاد دارد وقتی کارکردها مانند دسترسیپذیری و گزارشپذیری را تبیین کردیم، هیچ پدیده دیگری با نام #تجربه_پدیداری باقی نمیماند تا توضیح بدهیم.
3⃣ در استراتژی سوم ادعای تبیین کامل این تجربه مطرح میشود. اما گام مربوط به این تبیین، بسرعت نادیده گرفته و معمولاً بنوعی معجزهآسا خاتمه مییابد.
4⃣ استراتژی چهارم در پی تبیین «ساختار» تجربه آگاهانه است که برای بسیاری اهداف، مفید است، اما درباره اینکه چرا باید ابتدائاً چنین تجربهای وجود داشته باشد، چیزی نمیگوید.
5⃣ استراتژی پنجم برای توضیح همبستههای نورونی تجربه است. این استراتژی نیز بوضوح کامل نیست و به ما نمیگوید چه فرآیندی به این تجربه آگاهانه ختم شده و چرا و چگونه؟ (Chalmers, 1996, The Conscious Mind, pp. 11-13)
@PhilMind
📚#معرفی_کتاب
📒زوال ماتریالیسم باهتمام کونز و بیلر توسط آکسفورد در سال2010 و 460 صفحه بچاپ رسیده است.
📕کتاب دارای4 بخش اصلیست. بخش اول باعنوان «استدلالهایی با موضوع #آگاهی» حاوی 6مقاله است که با استناد به #برهان_معرفت، کوربینی، قیود فرگهای، فروپاشی محتوای #خودآگاهی و... سعی در نشاندادن ناکارآمدی نسخههای مطرح #مادی_انگاری در حل مسائل آگاهی دارد.
📙بخش دوم تحت عنوان «استدلالهایی با موضوع وحدت و هویت» شامل3 مقاله است که با استفاده از ترکیبناپذیری فاعلان تجربهها، #وحدت_آگاهی، استمرار #هویت_شخصی موجودات خودآگاه و ... بدنبال تشریح قوت برخی نسخههای دوگانهانگارند.
📗بخش سوم باعنوان «#حیث_التفاتی، #علیت_ذهنی، و معرفت» از 5مقاله تشکیل شده که استدلال برج درباره #برون_گرایی محتوا، همبستههای علی، استدلال #سوپرونینس درباره علیت ذهنی (علیه جاگون کیم)، #دوئالیسم نوظهوریافته (در مقابل #فیزیکالیسم غیرتقلیلگرا)، امکان معرفت ریاضیاتی و متافیزیکی و ... را مبنای بحث قرار دادهاند.
📘بخش چهارم نیز باعنوان «جایگزینهای مادیانگاری» سعی در پشتیبانی از برخی دیدگاههای جایگزین #ماتریالیسم درباره ذهن دارد؛ مثل «#نوظهورگرایی حداقلی» (برای تبیین #مسئله_دشوار آگاهی)، «ماتریالیسم دوئالیستی» (برای تبیین اتصال ذهن- بدن)، «#طبیعی_گرایی لیبرال» (برای گریز از طبیعیگرایی دیکتهشده از سوی علم)، «دوئالیسم غیردکارتی» (برای حل مشکل علیت ذهنی) و ... .
📓نویسندگان مقالات را آکادمیسینهایی مانند تایلر برج، چارلز سیورت، تیموتی اُکانر، تری هورگان، استفان وایت، ویلیام هسکر و... شکل میدهند.
@PhilMind
🔸ما بلحاظ عرفی با معیاری رفتارگرایانه، حالات پدیداری را به یکدیگر نسبت میدهیم. مثلا من میبینم که صورت کامران سرخ شده و به خود میپیچد و ناله میکند. از این مشخصههای رفتاری کامران نتیجه میگیرم که او "درد" دارد. ولی هیچ قطعیتی وجود ندارد که احساس کامران از حالتی که در آن قرار دارد، مشابه احساس من از حالت درد باشد.
🔹در واقع درد - یا هر #تجربه_پدیداری p - دارای یک منظر اولشخص و سابجکتیو برای فاعل آن (s) است، و ارجاع به نمودهای رفتاری آن که از منظر سومشخص و آبجکتیو در دسترس دیگران قرار دارد، راه مطمئنی برای درک p و سنجش یکسانیاش با تجربیات دیگران نیست.
🔸#ویتگنشتاین البته در استدلال #زبان_خصوصی، الزام به یک معیار عمومی و مشاهدهپذیر برای #حالات_ذهنی را نتیجه گرفته بود و همین معیارهای رفتاری را بعنوان شرط لازم و کافی برای تعیین درستی یا نادرستی هر گزارشی درباره #تجربیات_پدیداری معرفی کرده بود.
🔹ولی مشکل اینجاست که ممکن است فردی معیار عمومی درد را برآورده سازد، بدون آنکه واقعا احساس درد داشته؛ بلکه بخوبی تمارض کرده باشد. همچنین مرتاضان یا سربازان میدان جنگ گاه بدلایل مختلف احساس درد را بدون هیچ بروز رفتاری تجربه میکنند.
پس از معیار رفتارگرایانه - حتی اگر در حد یک راهنمای معرفتی هم لحاظ شود - نمیتوان بود یا نبود حالات پدیداری و مشابهت آنها در افراد مختلف را نتیجه گرفت.
🔸برخی #رفتارگرایان معنای واژگان ذهنی را از طریق رفتار بالقوه (dispositional) تحلیل میکنند؛ مثلا "تمایل" کامران برای سیگار کشیدن به این صورت تحلیل میشود که کامران این بالقوهگی و آمادگی را دارد که رفتار سیگار کشیدن را از خود بروز دهد.
در نتیجه آمادگی و بالقوهگی برای یک رفتار خاص، مواردی مانند تظاهرکردن یا مرتاضان را از دایره خارج میسازد.
🔹اما در اینجا هم ممکن است کامران تمایل به نوشیدن آب داشته باشد، ولی لیوان آبی که جلوی او میگذاریم را نمینوشد. چون ممکن است باور نداشته باشد که آبی در آن لیوان است.
بنابراین رفتارگرایان ناچار از بازسازی معیار خود بدینترتیب شدهاند که:
کامران تمایل دارد آب بنوشد = کامران آمادگی و بالقوهگی نوشیدن چیزی را دارد که باور دارد آب است.
🔸میبینیم که گزاره اخیر با غرض اولیه #رفتارگرایی در تعارض است. این گزاره حالت ذهنی "تمایل" را از طریق حالت ذهنی "باور" تحلیل کرده و باز معیاری ذهنی برای تشخیص یک حالت ذهنی بدست داده است.
تلاشها برای تحلیل باور در گزاره فوق نیز مجددا به استفاده از واژگان و حالات ذهنی منجر شده و این روند بیپایان است.
🔹استفاده از معیارهای رفتارگرایانه در طراحی و ساخت #هوش_مصنوعی نیز مادام که صرفا برای مقاصد کاربردی و تسهیل زندگی بشر انجام میگیرد، کاملا راهگشا و مفید به نظر میرسد. اما آنجا که از این معیار رفتارگرایانه (acting humanly یا acting rationally) برای انتساب حالات ذهنی به روباتها و مقاصد روانشناختی و متافیزیکی استفاده میشود، به شدت مخدوش و ناامیدکننده جلوه مینماید.
@PhilMind
♦️#ملاصدرا در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر #بدن مادی، از #بدن_مثالی هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸)
بدینترتیب مؤسس #حکمت_متعالیه، سه مؤلفه #نفس_ناطقه و بدن مثالی و #بدن_طبیعی را تشکیلدهنده انسان میداند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسانها صرفا #تجرد_مثالی دارد و نه #تجرد تام (#تجرد_عقلی). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن.
♦️بدن مثالی در تعابیر #صدرالمتالهین همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی میبیند و با گوش آن میشنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همانطور که تحت تأثیر #ادراک_حسی ناشی از بدن طبیعی قرار میگیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر میشود (مثل احساس درد یا لذت در خواب)
ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ میدهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند #تجربیات_نزدیک_به_مرگ (NDEs) و ... .
♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی میتواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمیآید که نفس همان بدن مثالیست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰)
در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیلدهنده بدن مثالیاند. بدینترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفیست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد (#بدن_مندی) و مکانمندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز میشود.
♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث میشود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه #حدوث_جسمانی در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید میآورد؛ پیدایشی که از پیچیدگیهای سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ میدهد و ناشی میشود.
نفس (و بدن مثالی) بدینترتیب متأخر از بدن طبیعیست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی مییابد.
♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه #فلسفه_اسلامی و #عرفان_اسلامی از ویژگیهای ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که میتواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگیهای مادی لحاظ شود.
اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمیتوان از ویژگیهای بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف #پنسایکیزم). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل میشود.
@PhilMind
❄️بحث درباره #کوالیا اخیراً بر روی ایده #بازنمایی متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب #کارکردگرایی که همواره در پسزمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا #خصیصه_پدیداری، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین میشود؟ من میگویم نه، و فکر میکنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند.
❄️آنچه من انکار میکنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار میکنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش میافتد. من این دیدگاه را phenomenism مینامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی میگیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553)
❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجهفرنگی رسیده نگاه میکنید. شما یک #تجربه_بصری با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است.
فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی، کوالیا را محتوای بازنمودی میدانند که در واقع، ویژگیهای ابژه بیرونیاند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجهفرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجهفرنگی بیرونی بازنمایی میکند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع #برون_گرایی در باب کوالیاست ... .
❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار میدهد، ما را قادر میسازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت دروننگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای #آگاهی هستند، خوشایند مینماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟
❄️ اول آنکه #طیف_معکوس رنگها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی میبینید، من سبزی میبینم و بالعکس. ما هر دو میگوییم که گوجهها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه میکنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو مینگرم؛ و بالعکس.
بنابراین محتوای بازنمودی نمیتواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است.
❄️دوم آنکه حتی اگر در یک #ادراک_حسی – مثل بینایی – شباهتها و تفاوتهای کوالیا به بیش از شباهتها و تفاوتهای محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوتهای کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوتهایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما میتوانیم باوری – بازنماییای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه.
آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آنکه محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، اینهمان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160)
@PhilMind
💥ادعای C را در نظر بگیرید:
C : یک کامپیوتر الکترونیکی دیجیتال نمیتواند به هیچ گونهای برنامهریزی شود که آنچه مغز ارگانیک انسانی با نیروهای خاص علّیاش تولید میکند را تولید نماید: کنترل حرکات، هوش، و فعالیتهای التفاتی که توسط انسانهای نرمال به نمایش در میآید
💥این دیدگاه نمیگوید هر ابژه مادی (غیر از مغز ارگانیک)، فاقد نیروی علّی برای تولید پدیده ذهنی است و نمیگوید نیروهای علّی #مغز، ربطی به #برنامه_نویسی و اجرای آن ندارند. بلکه صرفاً به نحو تجربی و عملی بعید میداند که برنامهنویسی – هرچقدر هم درست باشد - بتواند بر روی چیزی غیر از مغزهای ارگانیک اجرا شود.
💥این جدید نیست که مغز، شواهد بسیاری به دست میدهد که دارای ساختار پردازش موازی سنگین است؛ با میلیونها – اگر نگوییم میلیاردها – کانال که همگی میتوانند فعالیت همزمان داشته باشند. بنابراین به نظر میرسد نیروی علّیای که برای کنترل حرکات و هوش و فعالیتهای التفاتی لازم است، از طریق یک پردازشگر موازی پرظرفیت (مانند مغز انسانی) قابل دستیابی است.
💥اما طرفداران #کارکردگرایی و رویکردهای رایج در ساخت #هوش_مصنوعی، همچنان دلیلی نمیبینند که چرا این پردازشگر موازی پرظرفیت باید حتماً از مواد ارگانیک ساخته شده باشد. در نگاه ایشان، سرعت انتقال در سیستمهای الکترونیکی، بسیار بیشتر از سرعت انتقال در فیبرهای نورونی است؛ بنابراین سیستم الکترونیکی میتواند هزاران برابر سریعتر (و قابل اعتمادتر) از سیستم ارگانیکی باشد.
💥ولی شاید این فرضیهها چندان هم درست چیده نشدهاند. سرعت پردازش مغز، 10 به توان 15 عملیات در ثانیه است که حتی در مقایسه با سرعت عملیاتی هستههای پردازشگرهای موازی نوین، قابل توجه است.
💥سجنوسکی گمان میکرد ما نیازمند شیفت به محاسبات بصری (Optical Computation) هستیم. در حالی که اگر محاسبات بصری بتواند سرعت عملیاتی چشمگیری را با هزینه معقول برای ما فراهم سازد، باز شاید کافی نباشد.
محاسبات سجنوسکی نشان میداد که اگر مغز استفاده حداکثری از ظرفیت خویش ببرد، چه بسا تخمین نیازمندیها برای رقابت با سرعت پردازش مغز نادرست از آب درآید.
💥سجنوسکی با در نظر گرفتن فاکتور سرعت پردازش موازی میگفت شاید لازم باشد به سمت محاسبات ارگانیک برویم.
اما صرفنظر از سرعت پردازش، شاید اصلاً مسئله چیز دیگری است. این احتمال را میتوان در نظر گرفت که #بیوشیمی و ساختار مولکولی نورونها نیز در عملیات پردازش اطلاعات و تولید #حالات_ذهنی دخیل باشد.
💥#سرل فرض میگیرد که یک تمایز واضح بین نیروهای علّی مغز برای تولید «حالات ذهنی» و برای تولید «روابط ورودی – خروجی» وجود دارد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد.
وجود علیت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکرد عملی در جهان میگرداند و البته دلالتی بر وجود علیت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. یک روبات موفق میتواند بکلی #زامبی باشد.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کریستوف #کوخ (چهره #نوروساینس) در این گفتگو👆 از ایده بنیادیبودن #آگاهی (نوعی #پنسایکیزم) دفاع میکند.
🔥دیوید #چالمرز (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (#IIT) سمپاتی دارد و بین پیچیدگیهای #پردازش_اطلاعات و رخداد #تجربه_آگاهانه، ارتباط منسجمی برقرار میسازد.
🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخشهای مختلف #مغز در ارتباطشان با آگاهی نتیجه میگیرد که فقط تعداد نورونها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل #نوظهورگرایی (#emergentism) را درست نمیداند.
🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاشهای بسیار برای تبیین پدیدهای به مشکل برخوردهاند، یک راهحل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد.
🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورونها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی میکند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع میدهد. بنظر میرسد هر دو ناکامیهایی دارند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘مبانی #علوم_اعصاب_شناختی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است.
📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد #مغز در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشتههای مرتبط آموزش دهد.
کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشتهها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از #نوروساینس و فیزیولوژی #حالات_ذهنی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار میآید.
📕البته رویکرد کارکردگرایانه #علوم_شناختی درباره #حالات_پدیداری، در تبیینهای این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافتهها و تحلیل آنها تفکیک کرد.
📗مبانی #علوم_اعصاب شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخشهای مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافتهها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک میگیرد.
📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است.
@PhilMind
🧠نظریه نوروبیولوژیک #آگاهی که توسط کرک و کوخ (Crick & Koch, 1990 / also see: Crick, 1994) ارائه شده، بر نوسانات معین 35 تا 75 هرتز در نورونهای #غشای_مغز تمرکز میکند. فرض کرک و کوخ اینست که نوسانات مذکور، پایه آگاهی هستند. تا حدی به این دلیل که بنظر میرسد نوسانات فوق با اطلاعداشتن (Awareness) در مودالیتیهای مختلف #ادراک_حسی (مثلاً در سیستمهای ادراک بصری یا ادراک بویایی) همبستهاند، و نیز به این دلیل که آنها فرآیندی را پیش رو میگذارند که به هم پیوستن (Binding) اطلاعات میتواند بوسیله آن حاصل شود.
🧠به هم پیوستن، فرآیندی است که به موجب آن، بخشهای مجزای اطلاعات بازنماییکننده یک موجود، جمع آورده میشوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند. مثل وقتی که اطلاعات درباره رنگ و شکل یک شیء مورد ادراک، از مسیرهای بصری جداگانه، گردآوری و یکپارچه میشوند.
کرک و کوخ به تبع دیگران (e.g., Eckhorn et al. 1988) فرض میگیرند که به هم پیوستن اطلاعات ممکن است بوسیله نوسانات هماهنگ گروهی از نورونها اتفاق بیفتد که محتواهای مرتبط را بازنمایی میکنند. وقتی دو بخش از اطلاعات قرار است جمع آورده و متصل شوند، گروههای نورونی متناظر با آنها، نوساناتی با فرکانس و فاز یکسان خواهند داشت.
🧠هنوز فهم اندکی از جزئیات این مسئله وجود دارد که چطور این به هم پیوستن اطلاعات میتواند حاصل شود. ولی فرض کنید که میتوان این مسئله را حل و فصل کرد. نظریه منتج از آن، چه چیزی را تبیین میکند؟ نظریه مذکور بوضوح، به هم پیوستن اطلاعات را تبیین میکند و شاید تلقی عمومیتری از یکپارچهسازی (#Integration) اطلاعات در #مغز ارائه نماید.
🧠همچنین کرک و کوخ پیشنهاد میدهند که این نوسانات، فرآیندهای #حافظه_کاری را فعال میکنند؛ بنحوی که ممکن است تلقیای درباره این حافظه و شاید تمامی انواع حافظه، در حوالی همین نظریه وجود داشته باشد.
این تئوری ممکن است سرانجام به یک تلقی عمومی درباره این بینجامد که چطور اطلاعات دریافتی، به هم پیوسته و در حافظه ذخیره میشوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند.
🧠چنین نظریهای میتواند ارزشمند باشد، ولی چیزی در اینباره به ما نمیگوید که چرا محتواهای مرتبط [شکل و رنگ و ...]، «تجربه» میشوند؟
کرک و کوخ پیشنهاد میدهند که این نوسانات، #همبسته_های_تجربه باشند. این ادعا البته قابل بحث است – که آیا به هم پیوستن در پردازش اطلاعات غیرآگاهانه نیز اتفاق نمیافتد؟ - ولی حتی با فرض پذیرش، #شکاف_تبیینی همچنان برقرار میماند: چرا این نوسانات، تجربه را به وجود میآورند؟
🧠تنها پایهای که برای یک ارتباط تبیینی وجود دارد، نقشی است که این #شلیک_های_نورونی در به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات ایفا میکنند. ولی پرسش از اینکه چرا خود همین به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات، با #تجربه_درونی همراه است، هیچگاه دنبال نشده است. اگر ندانیم چرا به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات به تجربه درونی منجر میشود، تشریح نوسانات نورونی نمیتواند کمکی به ما برساند. متقابلاً اگر بدانیم چرا به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات به تجربه درونی میانجامد، سایر جزئیات نورو فیزیولوژیک تنها مانند خامه روی کیک خواهد بود [نقش محوری ندارند].
🧠نظریه کرک و کوخ، کارکرد خود را با «فرض گرفتن» یک ارتباط بین به هم پیوستن اطلاعات و تجربه درونی به انجام میرساند و بنابراین نمیتواند این ارتباط را #تبیین نماید.
ترجمه بخشی از فصل اول کتاب The Character of Consciousness اثر دیوید چالمرز (۲۰۱۰)
@PhilMind
❓قبلا در شرح #نوظهورگرایی ضعیف (مثل ظهوریافتگی ویژگی سیالیت از اجتماع مولکولهای آب) و قوی (مثل ظهوریافتگی ویژگی #آگاهی از شلیک نورونها) آمد که ویژگی نوظهوریافته ضعیف را میتوان از ویژگیهای سطح پایینتر و از قوانین حاکم بر آن استنتاج کرد؛ مثلا سیالیت را میتوان براساس فاصله بین مولکولها و حرکات چرخشی و انتقالی آنها توضیح داد. اما در نوظهورگرایی قوی، ویژگی نوظهوریافته، قابل پیشبینی و تبیین بر اساس ویژگیهای سطح پایینتر و قوانین حاکم بر آن نیست.
❓براود – نوظهورگرای انگلیسی - «قانون فراطبقهای» را برای چنین موقعیتی پیشنهاد میدهد؛ قوانین نوظهوریافته که قابل انشقاق از قوانین و شرایط سطوح پایینتر نیستند. این قوانین، منحصر بفرد و واقعیتهایی پایهاند که تبیین نمیپذیرند. McLaughlin, 2008, "Emergence and Supervenience", pp.87-88.)
قوانین فراطبقهایِ براود از قوانین لازم برای تحقق ویژگیهای نوظهوریافته قوی است.
❓به اعتقاد برخی منتقدان مانند سیگر، نوظهوریافتگی قوی با اشکال ناسازگاری با #تمامیت_فیزیک مواجه است (Seager, 2012, Natural Fabrications, pp. 195-196). در نظر ایشان، نظریه T زمانی دارای تمامیت است که جامعیت، مانعیت و قدرتِ تجزیه داشته باشد. اگر Tجامعیت داشته باشد، هر هویتی در جهان دارای توصیفی نظری بر اساس T است و مقصود از مانعیت T اینست که هیچ هویت اضافه و غیرواقعی را به جهان نسبت ندهد. (ibid, p. 122)
❓بدین ترتیب اگر علم #فیزیک میخواهد نظریهای تمام نسبت به جهان ارائه کند، باید همه چیز در جهان دارای هویت فیزیکی بوده و یا توصیفی فیزیکی داشته باشد. همچنین مستلزم وجود هیچ چیز غیر فیزیکی برای جهان نباشد.
#نوظهورگرایی_قوی اما با جامعیت و مانعیت فیزیک (و در نتیجه با تمامیت فیزیک) در تضاد خواهد بود.
❓ولی یکی از مسائل مهم در اشکال فوق اینست که علم فعلی فیزیک نسبت به برخی پدیدههای مهم و مقبول، جامعیت ندارد. مثلاً فرضیاتی مانند #ماده_تاریک و #انرژی_تاریک – که به نحوی وسیع مورد قبول دانشمندان قرار گرفته - از مهمترین ابهامات فیزیک امروز است و قوانین فیزیک فعلی، آنها را – که از اجزای جهان فیزیکی میشمارد – در بر نمیگیرد.
❓بنابراین مادام که قوانین فیزیک نسبت به بخشهای مهمی از جهان شناخته شده، جاری نباشد (که در واقع به معنای عدم تمامیت فیزیک کنونی است)، به نظر نمیرسد نقض تمامیت فیزیک با موردی دیگر (مثلاً آگاهی نوظهوریافته) نیز در این حد باشد که یک نظریه را کنار بگذارد.
@PhilMind
🚩 تمایز بین #فیزیکالیسم و #دوئالیسم براساس نگرشی است که مرزی بین فیزیک و فرافیزیک قرار میدهد. پیش از این البته #ماتریالیسم بجای فیزیکالیسم مطرح میشد. اما بعدها که علاوه بر ماده، هویاتی مانند انرژی و نیرو و میدان هم در فیزیک جدید کشف شد، #مادی_انگاری (ماتریالیسم) به #فیزیکی_انگاری (فیزیکالیسم) تغییر نام داد تا این هویات تازه را نیز در بر گیرد.
🚩 کشفیات مذکور البته برخی اشکالات سابق ماتریالیستی در #فلسفه_ذهن را بیاثر میساخت. مثلا اشکال مبتنی بر ضرورت تماس و اِعمال نیروی جنبشی برای توضیح #علیت_ذهنی. این از تبعات مهم ورود قلمرو غیر ماده به فیزیک بود.
امروزه اما آنچه به عنوان قلمرو غیر فیزیکی تلقی میشود نیز در تئوریهای مهم فیزیک وارد شده و مرزبندی بین فیزیک و فرافیزیک را هم زیر سؤال برده است.
🚩 به عنوان مثال تئوری گیج (gauge theory) نظریهای اساسی در #فیزیک_کوانتوم به شمار میرود که #ذرات_بنیادین بر مبنای آن تعریف میشود.
فادیف و پوپوف - دو فیزیکدان برجسته در حوزه #کوانتوم - نشان دادهاند که وقتی یک دگرگونی در یک میدان فیزیکی (مثلا میدان کوارکها) اِعمال میکنیم، مجبور به افزودن پارامتر جدید غیرفیزیکی به تئوری گیج هستیم تا آن را معنادار سازد. این یک الزام تئوریک (و نه یک آپشن) است تا بتوان محاسبات را با تئوری مذکور به انجام رساند.
🚩 این پارامتر را خیالی (fictitious) و غیر متناسب با کلیت تئوریهای #فیزیک امروز دانستهاند و آن را میدان روح (ghost field) نامیدهاند (روح در اینجا به معنای روح انسان نیست). میدان روح با اینکه به معنای رایج، فیزیکی نیست، اما در محاسبات دیاگرامهای اغتشاش فریمن (framan perturbation) حضور مییابد و نقش و تأثیر قابل توجهی در محاسبه اعداد حاصل از تئوری گیج برجای میگذارد. این نه یک بحث حاشیهای، بلکه جزو متون تدریس تئوری کوانتوم قرار دارد.
🚩 بدینترتیب مناقشه معنای فیزیکالیسم دوباره زنده میشود که آیا براساس علم فیزیک فعلی تعریف میگردد یا علم فیزیک کامل (ایدهآل)؟ اگر فیزیکالیسم را برمبنای علم فیزیک کامل در نظر بگیریم، چه بسا حرارت نزاع فیزیکالیسم و دوئالیسم کاهش یابد و حتی مرز بین فیزیک و غیرفیزیک هم با چالش جدی روبهرو شود.
🚩 این نکته یادآور نگرش پیوستار به عالم است که از سطح ماده تا بالاترین سطوح هستی را در قالب یک حقیقت پیوسته و چارچوبی واحد در نظر میگیرد. ما بازاء چنین نگرشی را در #فلسفه_اسلامی میتوان در تعریف و تحلیل #ملاصدرا از #تشکیک_وجود پیگیری کرد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕«ذهن و نوخاستگی؛ از #کوانتوم تا #آگاهی» اثر یکی از لیدرهای #نوخاستهگرایی (#emergentism) در سال 2005 و در 215 صفحه به چاپ رسیده است.
📘کتاب در 5 فصل تنظیم شده که در فصل 1 به ظهور و افول #تقلیل_گرایی، تاریخچه و انواع نوخاستهگرایی، تکامل #نوخاستگی، نسخه قوی نوخاستهگرایی و چالشهای نسخه ضعیف آن میپردازد.
📙در فصل 2 معانی نوخاستگی و تردیدها درباره آن، علیت رو به پایین، #فیزیکالیسم و نوخاستگی و ...، محور بحث قرار میگیرد.
📗فصل 3 بر ارتباط بین نوخاستگی و #علم_تجربی تمرکز دارد و نوخاستگی #شیمی از #فیزیک، #بیوشیمی، انتقال به #زیست_شناسی، و فلسفه نوخاستهگرای زیستشناسی را مرور میکند.
📒فصل 4 به انتقال از سطح زیستشناسی به سطح #ذهن میپردازد و جایگاه #همبسته_های_نورونی آگاهی و نقش آنها در حل #مسئله_دشوار را مدنظر قرار میدهد و در انتها به یک نظریه نوخاستهگرا درباره ذهن و ملاحظات علمی و فلسفی پیرامون آن میرسد.
📓در فصل آخر (5) نیز شاهد مباحثی از قبیل ارتباط ذهن با #متافیزیک، پیشفرضهای #طبیعی_گرایی، سطوح نوخاسته بالاتر از ذهن، محدودیتهای تبیینهای طبیعی و یکسری پرسشهای الهیاتی هستیم.
📚چکیدهای از رویکرد مؤلف را میتوان در این پاراگراف از مقدمه کتاب ارائه کرد:
«نه #دوئالیسم و نه فیزیکالیسم تقلیلگرا، داستان کاملی درباره موضوع آگاهی به ما ارائه نمیدهند. من با استخراج ادله از فلسفه و علم معاصر، از تز نوخاستهگرایی دفاع میکنم که ذهن (ویژگیهای ذهنی) را - بمثابه مرحلهای فراتر در فرآیند تکامل - برآمده از دنیای طبیعی میداند».
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#چالمرز درباره دیدگاه خودش که #دوئالیسم طبیعتگرایانه (Naturalistic #Dualism) مینامد، توضیح میدهد👆
نظریهای که #آگاهی را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... میداند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی میجوید. توضیحات بیشتر در اینباره را میتوان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of #Consciousness) دنبال کرد.
🟠بطور کلی تلاشهای نودوئالیستی بسیاری در دهههای اخیر بدنبال پیشرفتهای تجربی در #علوم_شناختی و بطور خاص #نوروساینس اتفاق افتاده که با فاصلهگرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعیگرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد.
فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش میکنند این همسازی، آموزههای معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد.
🟡البته در تاریخ #فلسفه_اسلامی نیز نقطه عطف مهمی از سوی #ملاصدرا رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث میشود)، به #حدوث_جسمانی و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزههای دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است.
🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیدهای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به سادهسازیهای ماتریالیستی در اینباره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاههای نودوئالیستی معاصر داشته است.
@PhilMind
🔸هرچند چارچوب #علم_النفس در #فلسفه_اسلامی را #ابن_سینا شکل داده و با #دانش_تجربی خویش در طب و #طبیعیات آن دوران، توسعه ای قابل توجه بدان بخشیده است، اما نوآوری و تغییری که #ملاصدرا در این بخش ایجاد کرده، از مهمترین تمایزات #حکمت_متعالیه با #فلسفه_سینوی و اشراقی بشمار میرود.
🔹#صدرالمتالهین در شرایطی که دیدگاه #تجردتام (تجرد عقلی) در باب #نفس_انسانی برای قرنها در میان فیلسوفان مسلمان جاافتاده بود و پیدایش آن را نیز از ابتدا روحانی و منوط به امر الهی میدانستند (یا برخی به پیروی از افلاطون قائل به ازلیت آن بودند)، دیدگاه #حدوث_جسمانی را مطرح کرد و لااقل یک سر این پدیده (آغاز و پیدایش آن) را بجای عوالم قدسی، در رحم مادر قرار داد.
همین مقدار جسارت برای حل مشکلاتی مانند مسئله جفتشدن (pairing problem) و تاحدی مسئله نحوه ارتباط نفس و بدن نویدبخش مینمود و راهی بسوی #علوم_طبیعی برای تبیین آن میگشود.
🔸وی همچنین نگرش تجرد تام درباره نفس انسانی (عموم انسانها) را کنار نهاد و به #تجرد_مثالی اکتفا کرد؛ تجردی که همچنان #بدن_مند و دارای ابعاد و جسمانیت و زمان و مکان خاص خودش (جسم مثالی و مکانمندی مثالی) است.
روشن است که این مسئله نیز تا چه اندازه میتواند شدت اشکالات اساسی #فیزیکالیسم علیه #دوئالیسم (از جمله اشکال #علیت_ذهنی و نیز مسئله نحوه ارتباط پدیده فرامکان با یک شیء مکانمند و سه بعدی) را کاهش دهد. این نیز یکی دیگر از وجوه بسیار مهم ابداعات ملاصدراست که نفس مجرد تام را به یک پدیده بدنمند و مکانمند تقلیل داده و سنخیت بیشتری با طبیعت برقرار میسازد.
🔹او هرچند در چارچوب سیستم فلسفی خویش و براساس تحلیلهای عقلی (مبتنی بر اصالت وجود و #حرکت_جوهری و النفس فیوحدتها کل القوی و ...) به یک تبیین درباره چیستی نفس و رابطه آن با بدن رسیده بود، اما تبیین تجربی و برمبنای علوم طبیعی زمان خویش را کنار نگذاشت. بلکه در آن بخش نیز دست به ابتکاراتی زد و علاوه بر واسطه #روح_بخاری (بین نفس و بدن)، دو واسطه دیگر هم در طرف بالا و پایین آن قرار داد (بدن مثالی در سمت بالا و خون لطیف در سمت پایین) و ارتباط تشکیکی (طیفی تدریجی از سلسله مراتب) ترسیم کرد که همچنان تلاش داشت ارتباط رأس و قاعده را هرچه طبیعیتر و شدنیتر تبیین نماید.
🔸البته تلاش او میتواند هدف اشکالات مختلف قرار گیرد، اما همان مراجعه به علوم طبیعی روز و عدم اکتفا به تحلیل عقلی، حلقه گمشده بسیاری از تبیینهای فلسفی امروز در کشور ماست.
جالب آنکه این #علم_گریزی با تصلب بر سیستم فلسفی کسانی مانند صدرالمتالهین انجام میشود که خود پرچمدار نوآوریهای طبیعی و ارائه تبیینهای تجربی براساس طبیعیات زمان خویش بوده است!
براستی اگر آنها خود در دوران #نوروساینس زنده بودند، دست به چه تغییرات و نوآوریهایی میزدند؟
@PhilMind
🪝یکی از معضلات فنی-فلسفی در برابر #هوش_مصنوعی، #مسئله_چارچوب (frame problem) بوده است. البته این اصطلاح امروزه بصورتی مبهم درآمده؛ گاه به شکل مسئله مرتبط بودن رفتارها با موقعیتها فهمیده میشود که در واقع مسئله مطرحشده از سوی هیوبرت دریفوس است و قبلاً بدان پرداختهایم. گاه نیز آن را بصورتی توضیح میدهند که ظاهر غیرمعقول محاسباتی برای فرآیندهای جامع تفکر را نشان دهد.
🪝شاید خوانش عمومیتر با اشتباه کمتر از مسئله چارچوب، اینچنین باشد: تعیین شرایطی که تحت آن شرایط، یک باور باید پس از به انجامرساندن یک فعل خاص، به روزرسانی شود. این مسئله در صورتبندی اوّلیهاش بیشتر فنی و محدود بود و در زمینهای از وظایف خاص به وجود آمد؛ مثل استدلال درباره رفتار در «محاسبه موقعیت» (Situation Calculus). «محاسبه موقعیت» در واقع یک سیستم صوری بر مبنای منطق مرتبه اوّل است جهت #بازنمایی و استدلال درباره رفتار، زمان، و تغییرات.
🪝مفهوم اساسی این سیستم، مفهوم سیال (fluent) است؛ یعنی ویژگیای که میتواند مقدار آن در طول زمان تغییر کند. مثل دمای یک اتاق یا موقعیت مکانی یک شیء متحرّک. سیالهای گزارهای میتوانند بازنمایی کنند که آیا یک شیء در سمت چپ شیء دیگر قرار دارد یا نه، آیا چراغ اتاق روشن است یا نه، ... . جهان در هر نقطهای از زمان میتواند بطور کامل توسط دستهای از فرمولها که ارزش تمام سیالها در آن زمان خاص را بیان میدارد، توصیف یا بازنمایی شود.
رفتارهای روبات نیز بدینصورت، بازنویسی میشوند؛ هر فعلی دارای دستهای از پیششرطها و تأثیرات است که هر دو در قالب سیالها تعریف میگردند. اگر پیششرطهای یک فعل در یک حالت خاص برآورده شوند، آن فعل هم میتواند انجام پذیرد و برآوردهسازی تأثیرات خودش را در حالت جدید به دنبال خواهد داشت.
🪝جهت ممانعت از مدلهای عجیب و غریب که در آنها، یک رفتار دارای تأثیراتی نامربوط به خودش باشد، نیازمند تشخیص دقیق ناتأثیرها (Non-Effects) از طریق چیزی هستیم که قواعد چارچوب (Frame-Axioms) نامیده میشود. با آنکه گونههای مختصری از قواعد چارچوب طراحی شده، اما پیچیدگی محاسباتی استدلال با آنها به صورت یک چالش باقی مانده است. راهحلهای متنوع دیگری نیز پیشنهاد شده است ... اما قابل توجه است که هیچکدام از این راهحلها تاکنون حتی به کارآمدی رویکردی که بچههای کوچک درباره رفتارها استدلال میکنند، نزدیک نشدهاند.
🪝اینطور پیشنهاد شده که انسانها بدنبال استدلال برای ناتأثیرهای یک رفتار نمیروند، زیرا این را فرض میگیرند که یک فعل، تأثیر بر هیچچیز ندارد مگر آنکه شواهدی بر خلافش وجود داشته باشد. [یعنی اصل اوّلی بر عدم تأثیر است، مگر آنکه خلافش ثابت شود.] هرچند در اینجا هم معضل واقعی که فیلسوفانی مانند فودور بر آن متمرکز شدهاند، این خواهد بود: چطور میتوانیم بگوییم یک بخش از اطلاعات، تشکیلدهنده «شواهد بر خلاف» است؟
🪝حداقل دو مسئله مجزا در اینجا وجود دارد: اوّل آنکه باید بتوانیم مشخص کنیم یک بخش از اطلاعات، بنحو بالقوه با برخی باورهای ما مرتبط است. این همان مسئله ارتباط است. دوم آنکه باید بتوانیم مشخص کنیم آیا این اطلاعات، باور را مخدوش میسازد؟
هر دوی اینها، مسائلی مهندسی برای هوش مصنوعی کلاسیک (GOFAI) هستند و معضلات عام فلسفی. از جنبه مهندسی، خیلی دشوار نیست که یک سیستم نمادین بسازیم به یک حکم معقول برسد که: باورهای با پسزمینه درست، شناسایی شدند. مشکل مهم عملی اینست که به سرعت، اطلاعات مرتبط را به صفر برسانیم. بسیاری این اعتقاد را دارند که خیلی بعید است هیچ سیستم دستکاری نماد بتواند بر این مشکل فائق شود.
See: Konstantine & Bringsjord, 2014, in: The Cambridge Handbook of AI, pp.68-69.
@PhilMind
♦️#ویتگنشتاین در استدلال #زبان_خصوصی این پرسش را مطرح میکرد که معنای واژگان متعارف ما درباره حالات ذهنیمان از کجا بدست میآید؟
مثلا وقتی کامران میگوید زانویش «درد» دارد، به یک شیء خصوصی ارجاع میدهد که از دسترس دیگران خارج است و تضمینی وجود ندارد که احساسی که او دارد، با احساس سهیلا و حمید و ... در هنگام استفاده آنها از واژه درد، یکسان باشد.
پس در اینجا یک مسئله معرفتشناختی وجود دارد: استفاده از واژگان یکسان برای #حالات_ذهنی ، تضمین نمیکند که حالات ذهنی هم یکسان باشند.
♦️وقتی نتوان بطور قطع مشخص کرد که کامران - یا هرکس دیگر - از واژگان ذهنی بدرستی استفاده میکند، هویات ذهنی هم بعنوان معنای این واژگان وجود ندارند. بلکه معنای واژه درد، چیزیست که معیار و تمایز میان کاربرد درست و غلط آن را مشخص سازد. ویتگنشتاین این معنا و معیار را «رفتار» شخص میداند. برخی مانند گلن استراوسون میگویند ادعای ویتگنشتاین نهایتا به #رفتارگرایی میانجامد؛ دیدگاهی که ماهیت حالات ذهنی را در همین رفتار (بالفعل و بالقوه) خلاصه میکند و هیچ چیز دیگری (امر سابجکتیو) غیر از آن باقی نمیگذارد.
♦️البته ممکن است فردی این معیار عمومی و مشاهدهپذیر که ویتگنشتاین میگوید را برآورده سازد، بدون آنکه واقعا درد داشته باشد (مثلا تمارض نماید). یا ممکن است کسی واقعا احساس درد داشته باشد، اما بدلایل مختلفی بروز ندهد (مثلا سربازان در میدان جنگ).
اگر ما این معیار عمومی (بروزهای رفتاری) را صرفا راهنمایی معرفتشناختی بر وجود حالات درونی بدانیم، حتما خطاپذیری آن معیار هم قابل توجیه است. ولی طبق استدلال ویتگنشتاین، سخن از رابطهای معرفتی در اینجا نیست؛ بلکه او نتایج متافیزیکی درباره وجود یا عدم اشیاء خصوصی میگیرد. در نتیجه گویی رابطه «سازنده و مقوم» (constitution) برقرار است. در این صورت مثالهایی مانند تمارض و سربازان در میدان جنگ هم این مقومبودن را زیر سؤال میبرند.
♦️اما فارغ از مقصود ویتگنشتاین از استدلال فوق، همان معیار صرفا معرفتی هم مسئله حاد #اذهان_دیگر را یادآور میشود. چیزی که به تعبیر ند بلاک، حتی از #مسئله_دشوار آگاهی (hard problem) هم وخیمتر است و باید آن را #مسئله_دشوارتر (harder problem) نامید.
این مسئله در حوزه #هوش_مصنوعی و #آگاهی_مصنوعی نیز پیامدها و کاربردهایی حیاتی بدنبال دارد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕 #آگاهی و #مکانیک_کوانتوم نوشته شان ژائو در 515 صفحه و توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است.
📙 کتاب سه بخش کلی دارد. در بخش اول، تحت عنوان «آگاهی و فروپاشی تابع موج»، مباحثی از جمله مدل فروپاشی سابجکتیو-آبجکتیو و چالشهای آن، ذهنمندی کوانتومی و #پنسایکیزم، و ... مورد بررسی قرار گرفته است و جالب آنکه #دیوید_چالمرز نیز از نویسندگان این بخش است.
📒 بخش دوم کتاب با عنوان «آگاهی در تئوریهای کوانتومی» تیتر مقالاتتی مانند مکانیک کوانتوم و محدودیتهای آگاهی، چرایی و چگونگی ورود فیزیک به مباحث ذهن و چرایی موضوعیت ذهن در مکانیک کوانتوم، نقشهایی که به آگاهی در مکانیک کوانتوم نسبت داده میشود، و ... دیده میشود.
📘 بخش سوم (آخر) نیز عنوان «رویکردهای مکانیک کوانتوم به آگاهی» را انتخاب کرده و مباحثی دربردارنده فیزیک جدید و طرحی برای آگاهی، بیولوژی کوانتومی آگاهی، بررسی امکان حل #مسئله_دشوار آگاهی توسط مکانیک کوانتوم، جایگاه #کوالیا در یک جهان ارتباطی، و ... را منتشر کرده است. #راجر_پنروز و #استوارت_همراف از نویسندگان این بخش هستند.
📗 این کتاب در سال ۲۰۲۲ بچاپ رسیده و برای علاقمندان به مباحث آگاهی و مکانیک کوانتوم بسیار جذاب بنظر میرسد.
@PhilMind
🚩 یادگیری تقویتی (Reinforcement Learning) رویکردی جدید در حوزه #یادگیری_ماشین بود تا وابستگی #هوش_مصنوعی به هوش انسانی و طراح سیستم را از بین ببرد و از طریق رهگیری مستمر آمارها و حدس و خطا، به پاسخ درست و پایدار برسد.
ولی بنظر میرسد دستکم دو تکمله نیاز داریم که هیچکدام از آنها بر اساس دانش فعلی، دستیافتنی نیستند؛
🚩 نخست آنکه نیاز است یادگیری تقویتی در مسائلی بکار گرفته شود که تعداد موقعیتهایی در آن مسائل که میتواند مورد مواجهه قرار گیرد، بسیار بیشتر از تعداد موقعیتهایی باشد که قبلاً در خلال کارورزی، مواجهه شده است. در نتیجه روشهایی بمنظور تعیین اعمال و ارزشهای درست برای موقعیتهای جدید، نیاز است.
🚩 دوم آنکه اگر یادگیری تقویتی بدنبال تولید چیزی شبیه هوش انسانی است، دستگاه یادگیری تقویتی باید حس عمومی را از طریق تعاملات همراه با مآلاندیشی و آیندهسنجی به نمایش بگذارد. حال آنکه رویههای جاری، تلاش میکنند مرتبط و متناسب بودن رفتارها را از طریق ردگیری مستمر آمارها در خلال حدس و خطا، بیاموزند.
🚩 در واقع به بیان فیلسوفانی مانند دریفوس، مشکلات رویکرد یادگیری تقویتی از این قرار است که: اوّلا ممکن است یک خصیصه به خودی خود مرتبط و متناسب با رفتار نباشد، اما وقتی با یک یا چند خصیصه دیگر ترکیب میشود، مرتبط گردد. برای تدبیر این مسئله، ناگزیر هستیم بررسیهای آماری مرتبط بودن را بر روی ترکیب ویژگیها انجام دهیم که به حجم سرسامآوری از بررسیهای مهم و محتمل میانجامد.
🚩 ثانیا چیزی که در این رویکرد ملاک و معیار قرار میگیرد، مربوط بودن خصیصه در تمام موقعیتهایی است که با آن مواجه میشود. حال آنکه ممکن است یک خصیصه در برخی موقعیتها مربوط باشد و در دیگر موقعیتها اینطور نباشد. بنابراین ما نیازمند جمعآوری دادههای مرتبط بودن بطور جداگانه برای هر موقعیت خاص هستیم که باز به رشدی سهمگین در کمیت بررسیها میانجامد.
حال آنکه به نظر میرسد بررسیهای آماری، شیوهای کاربردی و عملی برای تعیین مربوط بودن نیست.
🚩 مسئله سوم این است که هیچ محدودیتی درباره تعداد خصیصههایی که ممکن است بنحوی تصورپذیر در برخی موقعیتها مربوط باشند، وجود ندارد. مشخصاً ما نمیتوانیم با تمام خصیصههایی که ممکن است مربوط باشند، آغاز کنیم و بررسیهای آماری را درباره همه آنها جمعآوری نماییم.
🚩 ضمن آنکه رویههای یادگیری تقویتی، رفتار را بنحو محرک و پاسخ تولید میکنند؛ به این معنا که ورودی (یک توصیف موقعیت)، مستقیماً به سوی خروجی (یک عمل یا رفتار) هدایت میشود.
مغز اما مشخصاً حالاتی درونی دارد که در هنگام دریافت ورودیها، در قالب مودها و پیشبینیها و ... تجربه میکند. این تجربیات با ورودی جاری و همچنین با قوت اتصالات سیناپسی – که بر اساس تجربیات طولانی گذشته شکل گرفته – مشخص میشوند.
🚩 حتی برای همان تعیین و تولید رفتار، رویکرد یادگیری تقویتی نیازمند قانونی جهت تعیین پاسخ فوری ناشی از هر عمل ممکن در هر موقعیت ممکن است. ولی انسانها چنین قوانینی ندارند و نیاز هم ندارند. نیازها، تمایلات و هیجانات ما، حسی از مربوطبودن رفتارهایمان برایمان فراهم میآورد. حال اگر این نیازها و تمایلات و هیجانات نیز به نوبه خود وابسته به تواناییها و آسیبپذیریهای یک بدن بیولوژیکی باشند که درون یک فرهنگ خاص، اجتماعی شده است، آنگاه دستگاههای یادگیری تقویتی راه زیادی برای رسیدن به آن دارند.
@PhilMind
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥همراف و #پنروز در این گفتگوها👆 دیدگاه خود در مورد #آگاهی_کوانتومی را توضیح میدهند.
💥ولی همانطور که دیوید #چالمرز توضیح داده، دیدگاه مبتنی بر فرآیندهای کوانتومی در همان دستهای قرار میگیرد که سایر نظریات فیزیکی قرار دارند و پرسش از اینکه چرا این فرآیندهای خاص فیزیکی باید به تجربه آگاهانه بینجامد را کاملا بیپاسخ میگذارد.
💥اینکه آگاهی نقشی فعال در فروپاشی تابع موج کوانتومی ایفا میکند یا از آن ناشی میشود، هیچ امیدی برای «تبیین» #آگاهی در قالب فرآیندهای کوانتومی، پیش روی ما نمیگذارد و مشخصا چیزی درباره این نمیگوید که "چرا" آگاهی از برهمنهیها (در هنگام فروپاشی توابع کوانتوم) و هماهنگسازی آنها توسط میکروتوبلهای مغز به وجود میآید؟
💥در واقع به بیان چالمرز، انتقادی مشابه علیه هر تقریر صرفا فیزیکی از آگاهی قابل طرح است. در مورد هر فرآیند فیزیکی، یک پرسش بیپاسخ وجود دارد: چرا این فرآیند فیزیکی خاص باید به ایجاد آن تجربه آگاهانه خاص منجر شود؟ چیزی که با نام #شکاف_تبیینی میشناسیم.
و اساسا چرا فرآیندهای فیزیکی باید منجر به هرگونه تجربه آگاهانهای بشوند؟ (#مسئله_دشوار)
هرکدام از این فرآیندهای فیزیکی را که در نظر بگیرید، بلحاظ مفهومی کاملا سازگار است که در غیاب تجربه آگاهانه نیز تحقق یابند.
@PhilMind