eitaa logo
اندیشمندان جوان سپنتا
204 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
156 ویدیو
15 فایل
کد شامد 1-2-736791-61-0-10 Andishmandan Javan Sepanta Tel: +98 (26) 34 81 92 10 +98 (26) 34 82 41 70 SMS: 1000 26 34 81 92 10 Web: https://ajs.org.ir e-mail: info@ajs.org.ir Channel Admin: @ajs_org_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با کنم در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در کنم اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم از شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او تا چون غبار کوی او در منزل کنم روشنگری افلاکیم چون از پاکیم خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام من نخل سرکش نیستم تا خانه در کنم دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی چند از غم چون رهی فریاد بی حاصل کنم لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 نداند رسم یاری یاری که من دارم به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم به خاک من نیفتد سرو بلند او ببین کوتاهی نگونساری که من دارم گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم رنجور من از سینه هر دم می رود سویی ز بستر می گریزد طفل که من دارم ز پند همنشین درد سوزم فزونتر شد هلاکم می کند آخر که من دارم رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند نداند قیمت خریداری که من دارم لینک کانال  👈  @ajs_org
📜 تابد فروغ و مه از قطره های اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟ ماییم و سینه‌ای که بود آه ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک گوش مرا ز نغمه ی شادی نصیب نیست چون جویبار ساخته ام با نوای اشک از بسکه تن ز آتش گداخته است از دیده گرم بجای اشک چون طفل هرزه پوی بهر سوی می دویم اشک از قفای و من از قفای اشک دیشب چراغ دیده من تا سپیده آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک آور است زمزمه جویبارها در خواب رفته بخت من از هایهای بس کن رهی که شنیدن نیاوریم از بسکه بود لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی من از دلبستگی های تو با دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی به شمع و حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند میان شاخه‌های مشو پنهان که پیدایی کسی از و من نپرسد تا نپرسی تو دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود خرد منع من از تو فرماید چه فرمایی من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید مگر ای غم امشب تو از عقده بگشایی رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی در اهل دل جلوه خدا بینی راز آسمانها را در ما خوانی نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی با شکوه درویشان را گدا بینی گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را را هنر یابی درد را دوا بینی چون صبا ز خار و ترک آشنایی کن تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی نی ز نغمه واماند چون ز جدا ماند وای اگر خود را از خدا جدا بینی تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی تابد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 رویی بر نگاشت کز سیه چشمان نگیرم دلبری از لب من کس نیابد ای وز کف من کس ننوشد ساغری تا نبفتد پایش اندر بند ها یاد کرد آن تازه گل سوگند ها ناگهان باد دامن کشان سوی و لاله شمشاد رفت فارغ از نگشته کز نسیمی برگ گل بر باد رفت خنده زد بر رخ دلبند او کآن چنان بر باد شد او لینک کانال 👈 @ajs_org
🔴 🔵 این دو کلمه که بیش‌تر به‌معنای « ، »به‌کار می‌رود، در به‌معنای « ، » بوده‌است. : دیدم امروز بر قَمَری 🌙 همچو سروی روان بر
گذری
« ، » زنِ خاقان رفته بود و بر
رهگذار
دهلیز چاهی ژرف بکنده ... و سرِ آن به خاشاک پوشیده تا بر آنجا بگذرد و در افتد و شود. « ، ۲۹۱ » بنابراین ترکیبِ
از رهگذرِ
به‌معنای « » که اخیراً رایج شده‌است، است. این ترکیب و دیگر آن
از رهگذارِ
در قدیم نیز تقریباً به همین معنای متداول بوده‌است. : خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد « » چنان بِزی که اگر ره شوی کس را غبار خاطری ما نرسد « » لينک کانال 👈🏻 @ajs_org
📜 تو را ز بی‌قرار باید و نیست تو هست ولی غمگسار باید و نیست گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست چو غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل که می به گرمی باید و نیست درون آتش از آنم که آتشین مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست به سردمهری باد نباید و هست به فیض‌بخشی ابر باید و نیست چگونه لاف زنی که از غم تو را چو دلی باید و نیست کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو به سان شبنم اشکبار باید و نیست رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا که روز وصل دلم را قرار باید و نیست لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 در هستی شراب ناب نیست و آنچه در شفق بینی به جز خوناب نیست خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال صبح روشن را صفای مهتاب نیست شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو در میان سوزنده جای خواب نیست مردم چشمم فرومانده‌ست در مور را پای رهایی از دل نیست خاطر دانا ز حوادث فارغ است کوه گردون سای را اندیشه از نیست ما به آن گل از وفای خویشتن بسته ایم ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست آنچه نایاب است در عالم وفا و ماست ورنه در هستی سرو و نایاب نیست گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا ماه من در چشم آب هست و خواب نیست جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست جای آسایش چه می جویی رهی در ملک را آسودگی در بی پایاب نیست لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم رخشنده و بخشنده چو منیریم خاریم و طربناک تر از باد بهاریم خاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم از نعره ما چرخ پر آواست جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم از ساغر خونین شفق باده ننوشیم وز سفره رنگین فلک نگیریم بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند آیینه صبحیم و غباری نپذیریم ما نوریم بتابیم و بخندیم ما عشقیم نمردیم و نمیریم هم صحبت ما باش که چون سحرگاه روشندل و اثر و پاک ضمیریم از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم بی روی تو خاموش تر از اسیریم آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟ جز مسکین که بر او خرده نگیریم لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون خاموشی ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی منم با ناله دمسازی به شب هم‌آوازی منم بی باده مدهوشی ز دل قدح نوشی ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم را به داغی از گل رویی به نیشی از نوشی به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را به تار پرنیان مانم ز پرنیان‌پوشی به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی چه می‌پرسی رهی از داغ و درد من؟ که روز و شب هم تبم با یاد آغوشی لینک کانال 👈 @ajs_org
📜 نه راحت از فلک جویم نه از خدا خواهم و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم نمی‌خواهم که با سردی چو خندم ز بیدردی دلی چون با داغ محبت آشنا خواهم چه غم کان نوش در ساغرم خونابه می‌ریزد من از ستم جویم من از شاهد جفا خواهم ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم چنان با من ای غم درآمیزی که پنداری تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم به سودای محالم می خنده خواهد زد اگر پیمانهٔ عیشی در این ماتم‌سرا خواهم نیابد تا نشان از من آیینه رخساری رهی خاکستر خود را هم‌آغوش صبا خواهم لینک کانال 👈 @ajs_org