eitaa logo
فلسفه نظری
2.2هزار دنبال‌کننده
517 عکس
83 ویدیو
118 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴برهان چیست؟! چگونه میتوان با برهان خداوند و ربوبیت آن را اثبات نمود؟! 💠اول: دقت نمایید که براهین، باید به عقل بنشینند، نه به دل. اگر عقلانی بودند، دل نیز اگر اسیر نفس نشده باشد، فهم می‌کند و می‌پسندد و اگر اسیر و محجوب شده باشد، مصداق «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا – قلب دارند [ولی] با آن فهم نمی‌کنند / الأعراف، 179» می‌گردد. 💠دوم: دقت نمایید که مگر در اثبات این فرض، دلیلی [هر چند نامعقول و سست] آورده‌اند که اکنون در پی برهان قوی در رد این نظریه باشیم؟! «شاید» که برهان نیست. یکی می‌گوید: «شاید»، بعد شما دنبال براهین متقن و قوی عقلی برای رد آن "شاید" می‌گردید! هر "شایدی"، "شاید" متقابل و متضاد خود را همراه دارد. مثلاً یکی بگوید: شاید الان هوای فلان شهر گرم است، یعنی شاید هم سرد است. آیا حال برهان "عقلی" برای رد لازم می‌آید؟! عادت کنیم که همیشه ابتدا از نظریه دهنده، دلیل هم بخواهیم و بعد طرح سؤال کنیم. مثلاً بگوییم فلان شخص، نظریه‌ای مبتنی بر این دلایل دارد، حال پاسخ یا دلایل رد آن چیست؟ نه این که یکی بگوید "شاید"، بعد دیگران دنبال دلایل رد آن بروند! 💠سوم: چرا می‌فرمایید که بی‌خبری دو خدا از یک دیگر، دلیلی بر جهل آنها نیست؟ بی‌خبری، یعنی جهل نسبت به یک حقیقت یا واقعیتی که هست. پس اگر دو موجود از یک دیگر بی‌خبر باشند، هر دو نسبت به یک دیگر "جهل" دارند. اما "والله الخبیر"، خدا از همه چیز با خبر است و اگر نباشد، دیگر خدا نیست. «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (الأنعام، 103) ترجمه: ديدگان و بينايى آنها او را درنمىيابند و او ديدگان و بينايىها را درمىيابد، و او باريكبين و آگاه است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» (سبأ، 1) ترجمه: سپاس آن خدايى را (حمد مخصوص خدایی است) كه ملك آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست، و سپاس براى اوست، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است. 💠چهارم: وقتی بیان می‌شود دو یا چند "خدا"، یعنی همه آنها "محدود" هستند. پس دیگر هیچ کدام "واجب الوجود" نیستند. چرا که "واجب الوجود" یعنی هستی محض، وجودی که هستی او بدون هیچ نقص و حدی، عین ذات اوست و قائم به خویش است. بدیهی است که "کثرت" به مثابه‌ی "حد" می‌باشد. 💠پنجم: هر موجودی که محدود باشد، ذاتاً ناقص و بالتبع محتاج و نیازمند و قائم به غیر است. پس در زمره‌ی "ممکن الوجود"ها قرار می‌گیرد. 💠ششم: وقتی کسی فرض می‌کند: "شاید دو یا چند خدا و عالم وجود داشته باشد"، با اندکی تفکر در این فرض، بر او روشن می‌شود که آن وقت لازم می‌آید: آن خدایی که خبری از خود نداده است، تجلی نداشته، غافل و بی‌هدف هست و ربوبیت عالمگیر نیز ندارد و ... – اما آن خدایی که می‌گوید: خالق، مالک، رب، إله و معبودی جز من وجود ندارد چه؟ [العیاذ بالله]، نمی‌داند یا دروغ می‌گوید؟ پس در این فرض، هیچ کدام خدا نیستند. ⬅️نکته: ⬅️دقت کنید که مبحث "وجود" و دلایل عقلی آن که امروزه موضوع علم فلسفه است، اصلاً با مصادیق آن مثل (خدا و ...) کاری ندارد. بحث از "وجود" و اقسام و حالات آن دارد؛ می‌گوید: وجود به دو قسم "واجب و ممکن" تقسیم می‌گردد. از حیث دیگر‌ی به "علت و معلوم" – "حادث و محدث" و ... تقسیم می‌گردد. حال نام مصداق هر کدام چیست؟ موضوع بحث عقلی در فلسفه نمی‌باشد. 💠ادله‌ی عقلی که در علم فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد، بر اساس براهین اولیه عقلی (که ذاتی است)، وجود "نقیضین" را نمی‌پذیرد. مثلاً قبول نمی‌کند که بگویند: این شیء از حیث واحد، هم هست و هم نیست – هم کوتاه است و هم بلند است و ... . ⬅️از این رو، عقل و براهین عقلی، شایدهایی چون: واجب الوجود هست، اما شاید دو یا چند تا باشد را نیز نمی‌پذیرد. عقل، واحِد و اَحد بودنِ "واجب الوجود" را می‌پذیرد و نقیض آن را نمی‌پذیرد و بر «شاید»ها نیز تکیه نمی‌کند، چرا که "شاید" اصلاً برهان نیست. ⬅️عقل بر اساس براهین عقلی حکم می‌دهد که "واجب الوجود" هست. چون "واجب الوجود" است، پس هستی محض است، چون هستی محض است، نقص و نیستی به او راه ندارد؛ در نیتجه واحِد است و مثل و مانندی ندارد و ...، حالا نامش چیست؟ موضوع علم فلسفه نمی‌باشد. 💠در بحث "کلام"، بر اساس همین دلایل عقلی، بحث می ‌شود که خداوند متعال، واجب الوجود است، پس دوئیت و کثرت به او راه ندارد، پس مثل و مانند ندارد، پس سابقه و لاحقه‌ی نیستی ندارد – منزه (سبحان) از هر گونه نقص و نیستی و کاستی است ... – و اگر موجودی دارای این ویژگی‌ها نبود، "اصلاً خدا نیست." . . . . . . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴شرح فلسفه ♨️قسمت اول. ⬅️درست این است که ابتدا مبانی منطق و معرفت شناسی گفته شود ، منتهی تصمیم داریم این مطالب را در بین دروس فلسفه عرض کنیم تا کاربرد منطق و معرفت شناسی در فلسفه نیز تبیین شود . ⬅️در تعریف فلسفه می‌توان گفت: 💠بهترین تعریفی که برای فلسفه ذکر کرده اند بدین شرح است : "استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقایق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین و لا أخذاً بالظن و التقلید ، بقدر الوسع الانسانی" (رحیق مختوم ، جوادی آملی ، عبدالله ، ج1 ، بخش 1 ، ص 119). 💠 یعنی فلسفه عبارت است از : ۱.استکمال نفس انسانی . ۲.شناخت حقیقت موجودات ، آنچنان که هستند (تصور صحیح) . ۳.تصدیق این حقایقی که درست تصور شده اند. ۴.تحقیقی بودن تصدیق و نه تقلیدی بودن آن. ۵.قطعی بودن تصدیق و ظنی نبودن آن. ۶.محدود بودن شناخت به قدر طاقت بشر. ⬅️هر کدام از این ها توضیحاتی دارد که به تفصیل به آن ها خواهیم پرداخت . در ابتدا باید تکلیف "تعریف" مشخص شود و اینکه منظور از "تعریف فلسفه" چیست ؟ باید به سراغ منطق برویم. 💢 ... . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴شرح فلسفه ♨️قسمت هفدهم. ⬅️ابطال و رد اشتراک لفظی وجود! ⬅️در عين آنكه وجود، مشترک معنوى است و صدر
🔴شرح فلسفه ♨️قسمت هجدهم. ⬅️چگونگی استدلال و کشف حقایق وجودی! ⬅️در حقیقت دو نوع برهان جهت استدلال بر حقایق وجود، وجود دارد که عبارتند از: اِنی و لِمی. 💠برهان لمی عبارت است از پى بردن از علت به معلول. مانند اینکه، وقتى دانستيم اين مايع بنزين است، خواهيم دانست كه علت احتراق و علت محركه موتور ماشين نيز هست. اين برهان، افاده يقين مى‌كند. يعنى وقتى علت را شناختيم، خواهيم توانست به نحو قطع، معلول آن را نيز بشناسيم. در فلسفه از اين برهان استفاده نمى‌شود، زيرا موضوع فلسفه، كه موجود هست، بيرون از حقيقتى وجود ندارد، تا علت آن باشد و ما از طريق علت آن به معلولش منتقل شويم. 💠بيرون از وجود، عدم است. عدم هم كه صلاحيت عليت وجود را ندارد.✅ 💠و اما برهان اِنی! برهان اِنی خود نیز از دو قسم تشکیل شده. يكى پى بردن از معلول به علت، مانند از پريدن رنگ يک بيمار پى ببريم كه سرطان دارد. 💠اين برهان، یقینی نیست، زيرا ممكن است كه علت رنگ پريدگى سرطان نباشد، بلكه ترس يا سرماخوردگى يا يک چيز ديگر باشد. 💠لذا در استدلالات فلسفى از شکل اول برهان اِنی استفاده نمى‌شود.  💠شکل دوم برهان اِنس، كه همان سلوک و ره پيمودن از يک ملازم به ملازم ديگر است، مثلا از اينكه خداوند <<ماهيت>> ندارد، منتقل شويم به اينكه پس او <<امكان>> هم ندارد. 💠انتقال از ماهيت نداشتن به امكان نداشتن، سلوک از يک ملازم به ملازم ديگر است. زيرا اين دو، ملازم يک ديگرند.  💠همانگونه كه انتقال از امكان نداشتن به نبودن احتياج و فقر براى واجب تعالى، سلوک ديگرى از يک ملازم به ملازم ديگر است. استدلالات فلسفى عموما به همين طريق صورت مى‌گيرد و از يک حكم فلسفى به حكم فلسفى ديگر كه ميان آن دو ملازمه برقرار است، منتقل مى شويم. 💠اين نحو انتقال موجب حكم يقينى است، زیرا برهان اِنی نوع دوم از اين جهت مانند برهان لمی مى‌ماند، زيرا هر دو ایجاد يقين مى‌کند. 💠از يک ملازم عام به ملازم عام ديگر منتقل مى‌شويم، قيد عام از اين جهت ذكر شده است كه اگر آن دو ملازم، خاص باشند، براى هر كدام علت مخصوص به خود هست و سلوک يقينى در آنها منحصر در برهان لمی است. ولى اگر ملازم، مانند ملازمات وجود، عام و فراگير بود و تمام اقسام و شعب وجود را شامل شد، سلوک يقينى منحصر به برهان انى از نوع دوم مى‌گردد. 💠لذا از وحدت وجود كه يک ملازم براى وجود هست، به فعليت او منتقل مى‌شويم، همانطورى كه در باب صفات حق از صفت علم به سميع و بصير بودن او منتقل مى‌شويم.♥️ 💢 ... . . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴مروری بر متافیزیک ♨️قسمت نهم. ⬅️توضيح در باب قضاياى بديهى و اولى: ⬅️اهل منطق علم را به دو قسم تق
🔴مروری بر متافیزیک ♨️قسمت پایانی. ⬅️ اين فن (فلسفه اوُلى‌) چون از حيث موضوع اعم از همه فنون است و هيچ چيز از موضوع و محمولات آن خارج نيست، هدف و غايتى خارج از خود ندارد. يعنى براى مقصود ديگرى آموخته نمى‌شود بلكه اين معرفت خود، ذاتاً مقصود است. 💠بنابراين فلسفه به‌عنوان ابزارى براى دست‌يابى به مقاصد ديگر به‌كار نمى‌رود، چنان‌كه علوم و فنون آلى (مانند منطق و طب و نحو و غيره) همه براى غاياتى جز ذات خود آموخته مى‌شوند؛ در عين حال فوائد بسيارى بر آن مترتب است. 💠عكس در قضايا آن است كه، جاى موضوع و محمول (در قضاياى حمليّه) و مقدم و تالى (در قضاياى شرطيه) با يكديگر تعويض شود، به شرط آن‌كه كيفيت (سلب و ايجاب) قضيّه بر حال خود باقى باشد؛ در اين صورت قضيه معكوس نيز صادق خواهد بود. البته، نوع قضيّه معكوس بر حسب نوع قضيه اصلى متفاوت خواهد بود، چنان‌كه عكس قضيه موجبه كليّه، موجبه جزئيه است. ⬅️قضيه: هر انسانى حيوان است، به‌صورت موجبه جزئيه منعكس مى‌شود، يعنى: ⬅️بعضى از حيوان انسان است. (براى اطلاع بيشتر به كتب منطق رجوع شود). 💠منظور اين است كه چون هيچ چيز در آن سوى «وجود» تحقّق ندارد، شناخت وجود و خواص آن نمى‌تواند به منظور وسيله دست‌يابى به ماوراء آن مورد توجه پژوهشگران قرار گيرد. چه، هر چيز به‌عنوان غايت و مقصود فلسفه فرض شود، خود در حيطه وجود خواهد بود نه خارج از آن. 💠 بسيارى از علوم و فنون ديگر چنين خاصيتى را ندارند. مثلًا منطق براى جلوگيرى از تخطّى فكر آموخته مى‌شود و طب براى حفظ تعادل و صحت بدن و نحو براى درست سخن گفتن و ... ليكن فلسفه صرفاً براى فلسفه است، يعنى شناخت فلسفى خود غايت و هدف است. معرفت فلسفى بى‌فايده نيست بلكه خود به‌عنوان فايده مورد توجه و هدف پژوهشگران است، تنها تفاوت آن با ساير علوم و معارف بشرى در آن است كه هدف و مقصود در ساير فنون، خارج از آن است و در فلسفه، خود آن، وگرنه فوائدى كه در شناخت فلسفى وجود دارد بر هيچ‌كس پوشيده نيست. 💠البته اين مطلب در مورد فلسفه اولى، يا فلسفه الهى به معنى الاعم صادق است كه از وجود و خواص آن بحث مى‌كند، ليكن اگر فلسفه به‌طور مطلق مورد نظر باشد كه مرادف با حكمت است، ديگر چنين ويژگى را نخواهد داشت، زيرا در آن معنى همه شاخه‌هاى حكمت نظرى و حكمت عملى را شامل مى‌شود و در آن صورت همه علوم و فنون در دايره آن قرار خواهد گرفت. با اين حال، حكما غايت آموختن حكمت نظرى را استكمال نفس انسانى از راه تشبّه به نظام وجود دانسته‌اند كه بر اساس آن، انسان جهانى عقلانى مشابه جهان عينى مى‌گردد، و غايت حكمت عملى را عمل خير و تقويت نفس در فرمانروايى بر بدن ذكر كرده‌اند. 💠چون موضوع فلسفه عام‌ترين اشياء است، ايجاب مى‌كند كه معلول چيز ديگرى نباشد، زيرا خارج از او (وجود) چيزى نيست. به همين سبب برهان‌هاى مورد استفاده فلسفه، از نوع برهان «لمّى» نتواند بود. ⬅️اما برهان «انّ» (انّى): در منطق به تحقيق رسيده است كه شناخت بر مبناى دست‌يابى از طريق معلول بر علت، مفيد يقين نخواهد بود. پس براى بحث فلسفى جز برهان «انّ» كه مبتنى بر ملازمات عام باشد، يعنى رسيدن از طريق يكى از دو امر متلازم به ديگرى، راهى باقى نمى‌ماند. . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @Falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴نظری اجمالی به سیر فلسفه در اسلام ♨️قسمت ششم. ⬅️مسائلي که قيافه اوليه خود را حفظ کرده‌‌‌‌‌اند: 💠
🔴نظری اجمالی به سیر فلسفه در اسلام ♨️ قسمت هفتم. ⬅️مسائل تکميل شده‌‌‌‌‌: ⬅️مسأله امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور کثير از واحد، اتحاد عاقل و معقول، جوهريت صور نوعيه از اين رديف مسائلند. البته آنچه در اين گونه مسائل قابل توجه است ارزش برهانهايي است که اضافه شده است. گاه براهيني که اضافه شده استحکام بيشتري از برهاني که مثلًا از ارسطو يا شارحان اسکندراني او مأثور است ندارد، و احياناً استحکام بيشتري دارد. 💠متأخران درباره امتناع تسلسل، ده برهان اقامه مي‌‌‌‌‌کنند. تنها يکي از اين براهين است که از ارسطو رسيده است و آن برهان «وسط و طرف» است. فارابي و ابن سينا و ديگران اين برهان را معتبر شناخته‌‌‌‌‌اند. بوعلي اين برهان را به صورت کامل‌‌‌‌‌تر و جامع‌‌‌‌‌تري طرح کرده است. صدرالمتألهين پس از اينکه اين برهان را با تقرير بوعلي نقل مي‌‌‌‌‌کند آن را «اسدّ البراهين» مي‌‌‌‌‌خواند. ولي براهين زياد ديگري بر امتناع تسلسل اقامه شده است که به عقيده ما دست کمي از برهان «وسط و طرف» ندارد مثل برهان «اسدّ و اخصر» فارابي و برهان خواجه نصير الدين طوسي که از راه «الشي‌‌‌‌‌ء مالم يجب لم يوجد» وارد شده است. 💠گمان مي‌‌‌‌‌کنم صدرالمتألهين از اينکه برهان خواجه را در باب امتناع تسلسل ذکر کند غفلت ورزيده است، ولي در اول «الهيات بالمعني الاخص» آن را آورده است. براهين ديگري نيز از طرف ميرداماد و غيره اقامه شده است مثل برهان ترتّب، برهان حيثيات، برهان تضايف، برهان تطبيق. ⬅️تا آنجا که اين بنده مطالعه دارد همه اين براهين بعد از ابن سينا اقامه شده است. در مسأله اثبات واجب، برهاني که از قدماي ما قبل دوره اسلامي مأثور است، همان برهان «محرک اول» است که ارزش زيادي ندارد. براهين فراوان و نيرومندي از طرف مسلمين بر اين مدعاي عظيم اقامه شده است. 💠ابن سينا برهاني از راه وجوب و امکان اقامه کرده است و سخت بدان مبتهج است و نام آن را «برهان صدّيقين» نهاده است، ولي صدرالمتألهين برهان ديگري مبتني بر اصول فلسفي خود اقامه کرده است که بر برهان بوعلي مزيت دارد و مدعي است که اين برهان شايسته است که به نام «برهان صدّيقين» خوانده شود. ⬅️در باب توحيد واجب نيز مسلمين براهين زيادي اقامه کرده‌‌‌‌‌اند. بوعلي بالخصوص در شفا و اشارات چندين برهان اقامه مي‌‌‌‌‌کند. ديگران نيز براهين ديگري اقامه کرده‌‌‌‌‌اند. صدرالمتألهين برهاني که مبتني بر اصول خاص خودش است و همرديف برهان صديقين است اقامه مي‌‌‌‌‌نمايد. در باب تجرد نفس از ارسطو چيزي نرسيده است. اساساً از نظر تاريخ فلسفه معلوم نيست که ارسطو قائل به تجرد نفس و بقاي ‌‌‌‌‌آن بوده است يا نه؟ ⬅️دو شارح بزرگ اسکندراني ارسطو، اسکندر افريدوسي و ثامسطيوس، دو عقيده مختلف در اين زمينه داشته‌‌‌‌‌اند. 💠مسلمين در اثبات تجرد نفس اهتمام زياد به خرج داده‌‌‌‌‌اند. صدرالمتألهين در شرح هدايه مي‌‌‌‌‌گويد: «هر کس بخواهد براهين تجرد نفس را مطالعه کند به کتب بوعلي و شيخ اشراق مراجعه نمايد». بوعلي رساله‌‌‌‌‌اي خاص در اين باب دارد به نام الحجج العشر. خود صدرا در جلد چهارم اسفار يازده برهان اقامه مي‌‌‌‌‌کند. 💠نگارنده در گذشته مجموع براهيني را که صدرالمتألهين در کتب مختلف خود از اسفار و شواهد الربوبية و مبدأ و معاد و غيره آورده است برآورد کرد، پس از حذف مکررات چهارده برهان بود. البته ارزش اين برهانها يکسان نيست، برخي از آنها چيزي شبيه مؤيد است نه برهان واقعي. 💢 ... . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
✅ فلسفه اسلامی_۱ به اذعان برخی اصطلاحی متناقض و سخنی سخیف میباشد. چه اینکه ماهیت و تعبد وبندگی است و عبارت است از پرسش وابهام بشر درباره حقایق هستی. چگونه مقام تعبد وپرسش بایکدیگر جمع میشوند؟؟ ازاین روی فلسفه اسلامی، یا امتداد وشرحی بر کتب آنهاست ویامباحثی است پیرامون اثبات اصول دین ومعارف مذهبی.به عبارتی مسلمانان بر علم نام فلسفه اسلامی گذاشته‌اند. سوای از میزان صحت وسقم ادعاهای فوق(که همگی ناشی از عدم مطالعه متون فلسفه اسلامی وهمچنین ناآشنایی با دین است) باید ابتدابه این سوال پاسخ داد که منظور از فلسفه اسلامی چیست؟؟ جهت پاسخ به پرسش فوق باید گفت دارای دو مقام است: 1_مقام جمع آوری 2_مقام داوری هر دارای ایده وجهان‌بینی خاصی است وبه حکم انسان بودن، از امور مختلفی نظیر دین، عرف، اساطیر، علم، خرافات، کشف وشهودو...تاثیر میپذیرد. وهمه این موارد میتوانند منشاء ایده‌های فیلسوف باشند. اینکه در مقام جمع آودی، ایده یا خود را ازکجا آورده، مهم نیست.زیرا نه میتوان در ذهن و روان انسانها جستجو کرد که ازچه چیز تاثیر پذیرفته اند!! ونه اصلا چنین کاری مطلوب ومفیدفایده است. بنابراین فیلسوف در اخذ ایده ومقام جمع آوری آزاد است. اما دربُعد دوم یعنی مقام داوری، فیلسوف باید به قامت ایده وادعای خود لباس و وتفسیر بپوشاند. هرفیلسوفی تفسیری از عالم وحقایق دارد. یک فیلسوف میگوید حقایق موجودات در عالمی دیگربه نام موجود است. وفیلسوفی دیگر میگوید حقایق موجودات درهمین دنیاودرمتن جوهر وماهیات موجودات میباشد. فرد دیگری میگوید حقیقتی خارج از ذهن ماوجود نداردوتمام حقایق ویا ذهن بشر هستند. همه این مسائل ادعاهای است که درطول تاریخ مطرح کرده‌ ودرباره آنها سخن گفته‌اند. اینکه هرکدام ازآنها، ایده‌های فوق را از کجا بدست آورده اند، مهم نیست. آنچه حائز اهمیت است این است که آیا در مقام داوری میتوانند برای اثبات ادعاهای خود دلیل واستدلال ارائه کنند؟؟ برهمین اساس فلسفه اسلامی، یعنی آنکه فیلسوفان درمقام جمع آوری ازفرهنگ ومذهب اسلامی تاثیرپذیرفته اند وبراساس حقایق مذهبی دارای ایده وتفسیری خاص ازعالم میباشند.اما در مقام داوری فیلسوف مسلمان برای اثبات ادعای خود باید برهان اقامه کند. پس فلسفه عبارت است از تفسیرعقلانی هستی، وقید اسلامی یعنی فیلسوف در مقام جمع آوری ایده وتفسیر عالم از فرهنگ ومذهب اسلام تاثیر پذیرفته و درمقام داوری تنها به استدلال وبرهان مقید و وفادار است ونه به متن ویا روایات منقول. پس اینکه فیلسوف درمقام جمع آوری ایده مرکزی خود را از مذهب بگیرد هیچ نقضی در فلسفه او نمیباشد. زیرا باید در مقام داوری با ارائه برهان واستدلال، عقلانی بودن ایده خود را اثبات کند. چنانچه فیلسوف در مقام داوری بگوید فلان مساله را به عنوان یک مساله فلسفی میپذیرم، چون مذهب آنرا تایید میکند، نقض فلسفه میباشد. والبته هیچ یک از فیلسوفان مسلمان در مقام داوری به متن دین استناد نکرده اند. گرچه در مقام جمع آوری از مذهب تاثیر پذیرفته اند اما در مقام داوری به استدلال وارائه برهان عقلانی مقید بوده‌اند. واین فرق مهم با است.در علم کلام، در مقام جمع آوری از مذهب متاثر است ودر مقام داوری اولا از مذهب وثانیا از عقل متاثر است. ولی فیلسوف در مقام جمع آوری امکان دارد از مذهب ویاعلم ویا اساطیر ویا خرافات و....متاثرباشد. اما در مقام داوری فقط مقید به برهان است. بنابراین فلسفه اسلامی تفاوت بسیاری با علم کلام دارد. ➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
۷.m4a
زمان: حجم: 34.72M
─⊰❋✿✿❋⊱─ ❀› ❀› ◎مدخل 【تجربه عبارت است از استقرا بعلاوه کبرای کلی الاتفاقی】 ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
فلسفه نظری
یکی از قوی‌ترین استدلالها در اثبات وجود خداوند است. برهان علیت میگوید: هر ممکن الوجودی نیازمند به است...وخداوند علت تامه ممکنات است. البته این را برخی اشتباه تقریر کرده ومیگویند: هر موجودی نیازمند به خالق است. آیا خدا، موجود نیست؟ قاعدتا هست...پیش‌تر گفتیم...هرموجودی نیازمند خالق است...براین اساس خداوند هم به عنوان یک موجود، نیازمند خالق است...اگر خدا خالق ندارد ومیتواند از قانون علیت مستثنی باشد پس سایرموجودات هم میتوانند مستثنی باشند. درحالی که اگر قانون علیت، به نحو صحیح تقریر وبیان شود، اِشکال فوق مطرح نمیشود. واما بیان دقیق قانون علیت این است که: هر ممکن‌الوجودی نیازمند به علت، موجِد وخالق میباشد.نه این هر موجودی نیازمند به علت است. توضیح آنکه: موجودی است که و برایش ضرورت ندارد، به تعبیری وجود وعدم در تعریفش اخذ نشده وذاتی آن نیست. در تعریف انسان میگوییم: جسمِ جوهری نامی حیوانِ ناطق در این تعریف وجود وعدم جزء مقومات وذاتیات تعریف انسان نیست، این بدان معنا است که وجود وعدم جزء ذاتیات واجزاء تشکیل دهنده ماهیت بشر نمی‌باشد. لذا چنین ماهیتی بین وجود وعدم سرگردان است. به خودی خود، نه ضرورتی بروجودش است ونه ضرورتی برعدمش. این حالت را میگویند وچنین موجودی را ممکن الوجود میخوانند. حال اگر ممکن الوجودی، موجود شود وبوجود آید، نشانه آن است که کسی او را به سمت وجود حرکت داده، زیرا خودش به تنهایی حائز وجود نیست پس به تنهایی نمیتواند موجود شود. آیا تصور صندلی که در ذهن من است به تنهایی وخودبخود میتواند از ذهن من خارج شود وموجود بشود؟ قاعدتا خیر...پس هیچ ممکن الوجودی نمیتواند به تنهایی موجود شود. لذا هرگاه ممکنی را موجود دیدیم بدان معناست که علت ایجاد کننده داشته که وجود رابه او افاضه کرده است. علت یک ممکن الوجود، یا خودش ممکن الوجود است یا ممکن نیست. اگر ممکن باشد، آن علت هم برای وجودش نیاز به علت دیگر داشته واین سلسله (وابستگی ممکن فعلی به علت مقدم) ادامه پیدا میکند... ( وجود یک سلسله‌ بهم وابسته که ابتدا ومبدا ندارند) عقلا محال است...این سلسله باید مبدائی داشته باشد، آن مبدا نباید یک موجود ممکن الوجود باشد، چون دوباره نیاز به موجِد وعلت پیدا میکنند وتسلسل ادامه می‌یابد، آن مبدا باید باشد، یعنی وجود ذاتی اوباشد وازکسی به عاریت نگرفته باشد.موجودی که وجود ذاتیش است در موجود بودنش به علت مقدمی متکی نیست، خداوند میباشد. پس هر ممکن الوجودی برای رهایی از سرگردانی بین وجود وعدم نیاز به علت دارد، خداوند ممکن الوجود نیست بلکه واجب الوجود است، یعنی بین وجود وعدم سرگردان نیست، پس نیازمند به علت وخالق دیگری ندارد. ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari