🔰 محبت و ایمان (۲)
✍ اصغر آقائی
_____________________
💠 چند نکته پایانی و تکمیلی:
🔻 ۱. هرچند #محبت امام حسین عليهالسلام #خاص است و اساساً تلاش اهل بیت علیهم السلام این بوده این محبت خاص باشد تا #اهداف آن خاص شده، به دلیل #ویژگیهای خاص #قیام_کربلا، مورد توجه باشد؛ اما به نظر میرسه این #عبارت_پیامبر ص (در حدیث محبت مکنونة) از #وحدت وجودی ایمان و محبت، نشأت گرفته است؛ یعنی هر جا #حقی باشد به #حکم عقل نسبت به آن حق، به شرط #شناخت، محبت ایجاد میشود؛ لذا امام رضا عليهالسلام فرمود:
🌀 إِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُونا
🌀 اگر مردم سخن نیکوی ما را بدانند، از ما تبعیت خواهند کرد.
🔻 ۲. هرچند #محبت امام حسین عليهالسلام #خاص است؛ اما محبت نسبت به حق (چون خود امام عليهالسلامکه عین حق و تمام حق است) و #بغض نسبت به غیر حق از #لوازم_عقل صریح و فطری بشر است؛ لذا چون #منبعِ حُبّ و بغض، عقل فطری بشر است؛ این دو در کنار هم هستند؛ لذا آنگونه که برخی از افراد میگویند #تفاوت شیعه با دیگران این است که #برائت دارند؛ چون #تولی را همه مثلا اهل سنت نیز دارند؛ این سخن آنان تمام نیست و نادرست است؛ زیرا اساسا نمیتوان #حب به چیزی و #بغض نسبت به دشمن آن را از هم جدا کرد.
🔻 ۳. اگر انسان #عاقلانه نسبت به چیز یا فردی محبت یابد؛ صد در صد نسب به #دشمن آن #بغض خواهد داشت (به شرط اثبات دشمنی او نزد آن فرد)؛ و هرچقدر محبت بيشتر شود، بغض هم بیشتر خواهد بود.
🔻۴. بنابر آنچه در نکته "۳" گفتم، #بغضِ امام معصوم عليه السلام #نسبت_به_دشمن، به دلیل #کاملبودنِ محبتِ امام، #بیشتر از دیگران است.
🔻 ۵. و بنابراین #صبر امام عليهالسلام، به عنوان مثال، در برابر #توهین دیگران #بیشتر از هر شخص دیگر است؛ زیرا محبت امام نسبت به خودشان در اوج قرار دارد؛ لذا شدت #غیرتشان نیز نسبت به خودشان در اوج است؛ بنابراین در اوجِ #برائت از توهین دیگران دارند؛
🔻 ۶. اما #عکسالعملشان نسبت به #توهینکننده در اوج نیست؛ زیرا میان توهین و توهینکننده که فردی انسانی است #تفاوت قائل میشوند و او را فردی مییابند که از روی #جهلی که شایسته انسان نیست، توهین کرده است؛ لذا با #مهربانی میخواهند او را به #حقیقت انسانی خود برگردانند؛ و در حقیقت او را #نیازمند یاری میداند و چون جاهل است نیازمندی او به یاری بسیار زیاد است؛
🔻 ۷. مگر آنکه آن #فرد آگاهانه و عامدانه، یعنی با #علم به #حقانیت امام به وی توهین کرده باشد، که در این مورد #تفاوت عمل امام مشهود است و یقینا با توجه به میزان آگاهی فرد و مانند آن شدت برخورد با او خواهد داشت؛
🔻 ۸. #حدیث_مذکور یعنی محبت مکنونة، هرچند درباره امام حسین عليهالسلام صادر شده است؛ اما این #اختصاص به ذات و #شخص امام ع از آن جهت که فردی با نام حسین بن علی است، ندارد؛ زیرا #رابطه محبت و ایمان، #حقیقتی تکوینی است که میان #محبت و ایمان و #انسان_کامل وجود دارد؛ اما چون امام حسین عليهالسلام همانطور که اشاره کردم، نسبتاً چندجهته و کامل یعنی هم صفات جلال و هم جمال رو در کربلا بروز دادند، لذا از این جهت، خواستند محبت ایشان آشکارتر باشد؛ لذا میتوان، #مثلا اینطور گفت ان للرضا عليهالسلام محبه مکنونة فی قلوب المؤمنین؛ و یا آنکه گفت للحسن عليهالسلام.. و یا ... نسبت به ائمه دیگر عليهم السلام.
🔻 ۹. #محبت نسبت به انسان کامل از طرف دیگر #مختص مؤمن نیست؛ زیرا همه #موجودات ذاتاً #عاشق الله و به تبع آن عاشق #مظهر او یعنی انسان کامل و امام هستند؛ اما #مؤمن به دلیل #زنگار نگرفتن #فطرت او انس و آشناییت بیشتری یا او دارد.
✅ آخرین نکته:
اگر کسی به اصطلاح در واقعهای #مستبصر شده، شیعه میشود؛ خیلی سادهلوحانه است بگوییم ناگهانی در او انقلاب ایجاد شده است. این #تحول، در واقع لحظهای است که ایمان #روبهافزایش وی، به نقطه انفجار میرسد و تمام قلب او را میگیرد؛ و وقتی تمام قلب او با #شناخت_روزافزون حق در برابر آن کم کم متواضعتر شد، طبیعتا این تواضع یا همان #ایمان_باطنی در لحظه انفجار بروز خارجی مییابد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 وقتی #صبر در انسان شکوفا شود، تنفس در هوای پاک #حیات_معقول، برای او حاصل شده است؛ و #تسلیم در برابر معبود، حقیقت #عبودیّت را برای او به ارمغان میآورد.
🔻 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
💠قَوَاعِدُ الْإِسْلَامِ سَبْعَةٌ، فَأَوَّلُهَا الْعَقْلُ وَ عَلَیْهِ بُنِیَ الصَّبْر ... .
💠 اوّلین ستون از ستونهای هفتگانه اسلام، عقل است؛ و صبر بر عقل پایهگذاری شده است.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۹)
✍ اصغر آقائی
___________________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع (۹): آتش افروخته
🔻#نمرود که ابراهیم را خوب میشناخت و پیش از این یک بار طعم شکست در برابر سخنان متین او را چشیده بود، «فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» دستور داد او را دستگیر کنند.
🔻#ابراهیم که با ملکوت آسمان، بیشتر از از زمین، انس داشت، اکنون میان سربازان نمرود قرار گرفته است. او را به زندان شهر بردند و من ناامید به خانه برگشتم. «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»
🔻به خانه که رسیدم سکوت خانه برایم سنگین بود. حال و هوای کاری را نداشتم. هنوز ساعتی از دوری ابراهیم نگذشته بود اما #قلبم بیتاب او شده بود. نمیدانستم تا این حد دوری #انسان_کامل برایم سخت میشود. از خانه بیرون زدم.
🔻هر گوشه شهر سخن از ابراهیم بود. عدهای خوشحال از آنچه برای ابراهیم اتفاق افتاده است و عدهای دلگیر بودند؛ و بسیاری هم مشغول زندگی روزمره خویش بودند.
🔻حال غریبی داشتم. گویی در میان مردگان قدم میزدم. در این حال و هوا بودم که ناگاه فریاد جارچی را شنیدم: ای اهالی شهر #اور مژده مژده! به زودی آرامش به شهر بازخواهد گشت! ابراهیم، دشمن خدایان به سزای گستاخیهای خویش خواهد رسید. #آتشی بزرگ فراهم آورده، ابراهیم را در آن خواهیم افکند.
🔻مردم در تکاپو افتاده از هر جا که میتوانستند هیزمی انبوه فراهم آوردند و در میانرودان نزدیک معبد شهر اور انباشتند. گویی سوزاندن مخالفان امری عادی برای آنان بود.
🔻روز موعود فرا رسید. از آن هیزم انباشته میشد حدس زد که چه آتش بزرگی خواهد شد. من روی سکویی نشسته بودم که ابراهیم را آوردند.
🔻در این اثنا صدای چرخهایی عظیم به گوشم رسید. سر که چرخاندم، تمام وجودم را بهت گرفت. اولین باری بود که منجنیقی از نزدیک میدیدم. چرخی عظیم با پرتابگری بلند.
🔻به دستور #نمرود هیزمها را آتش زدند. پس از مدت کمی آتش گُر گرفت و شعلههای آن فریادکنان رو به آسمان بودند. صدای سوختن آن همه هیزم با شعلههای سر به فلک کشیده .... نهههههههه باورم نمیشود. با خود گفتم دیگر کار ابراهیم تمام است. قلبم به تپش افتاد، لبانم خشک شد و آهی تفت وجودم را فراگرفت.
🔻ابراهیم که از روبهرویم گذشت نگاهی به چهره او کردم. چقدر آرام و پرقرار بود. و من باز از #آرامش انسان کامل در تعجب شدم. ناخواسته بلند فریاد زدم ابراهیییییمممم ... اما ترس از نمرودیان بار دیگر زبان در کامم چرخاند و نتوانستم از یاری و محبّت خویش به او بگویم. باز کم آوردم و شرمسار شدم. آری یاری انسان کامل، نفسی با بصیرت، قلبی صبور، و نشاطی روزافزون میخواهد؛ که من نداشتم.
🔻در همین تب و تاب بودم که ناگاه دیدم ابراهیم روی خویش را به سوی من چرخاند و با لبخندی پرمعنا با من سخن گفت. هرچند حرفی نزد؛ اما در طول سفر آموخته بودم که هرگاه با خود یکیبهدو میکنم و خود را در برابر حق و انسان کامل شرمسار میبینم؛ همین تواضع و سرفرودآوردن در برابر حق، #رضایت انسان کامل را به همراه میآورد. او با لبخند خویش، مرا بار دیگر استوار کرد و امیدوار به مسیر حق. #صبر ریشه دوانده در لبخند رضایت انسان کامل، همیشه رهگشاست.
🔻#منجنیق آماده پرتاب بود و من چشمانم را به آن دوخته بودم. نفسها در سینه حبس شده بود.
🔻با اشاره نمرود منجنیق ابراهیم را رها کرد و او در میان آتش قرار گرفت. ناخودآگاه چشمانم را بسته، سر به زیر افکندم و اشک چشمانم جاری شد.
🔻با خود گفتم ای کاش میشد آن آتش را با اشکهایم خاموش کنم؛ ای کاش میشد ... .
🔻در این حال بودم که ناگاه فریادی مرا به خود جلب کرد. چه اتفاقی افتاده است؟ بوی خوشی همزمان با آن صدا به مشام میرسید. صدا بلند و متعجب میگفت: بنگرید بنگرید! آتش آتش ... تا سرم را به سوی آن آتش و شعلههای بلندش برگرداندم، خداااااااااای من اثری از آتش نیست ... «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ*وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ»
🔻 اما قلب من با دیدن گلستانی که جای آتش قرار گرفته بود هنوز آرام نشده بود.
🔻آن لحظه که ابراهیم در آتش افکنده شد، با خود گفتم این چه #رسمی است در #خاندان او؟! گاه ابراهیمی در آتش افکنده میشود؛ گاه دربی میسوزد و گاه خیمهگاهی و گاه گیسوانی ... 🥺
🔻من دور از چشمان ابراهیم به یاد آن سوختهجانهای تاریخ بغض کرده، گریستم.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻شکوه در #مسیرِ_حقبودن، نه به درمسیربودن، که عاقلانه درآنبودن است؛
🔻 و نشانهی این #سلوک عاقلانه، #استقامت و #صبر است.
✅ خداوند فرمود:
💠 وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا
💠 و اینکه اگر آنها [= جنّ و انس] در راه (ایمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سیرابشان میکنیم!
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۵)
✍ اصغر آقائی
____________________
گام سوم: با ابراهیم ع (۱۴): در آرزوی فرزند(۳)
... ادامه بخش قبل.
🔻بعد از صبحانه وارد حیاط خانه شدم. #ابراهیم داشت در #باغچه، گلی تازهشکفته را بو میکرد؛ بهار بود و گلهای رنگارنگ.
🔻نزدیک تر رفتم، و شنیدم ابراهیم همراه با بوکردن گل، با او به لطافت، سخن میگوید و سخنانش، هم محبّت بود و شکر بود و شکر.
🔻اینجا بود که باز همان موجود پرغرور همیشههمراهم، گویی این سخن را در تمام وجودم دمید: «ابراهیم فریبکار ریاکار را میبینی؟ اصلا باورت میشود این همان ابراهیم دیشبی باشد. یکی نیست به او بگوید اگر اهل شکری، پس نالهکردنهای دیشبت برای فرزند چه بود؟ آنجا که #سختی هست اهل شکر نیستی؛ اما اینجا که بوی خوش گل مستت کرده است، به شکر میافتی.
🔻در همین اثنا ناگاه #ابراهیم #نگاهی به من کرد و گویی با نگاه او آن #شیطان درونی، پا به فرار گذاشت.
🔻ابراهیم مرا کنار خویش خواند و هر دو روی سکویی نشستیم. او بدون آنکه پرسشی کنم، شروع به صحبت کرد و گفت: فرزندم، چقدر خوب است که بدون #دلیل و منطق، هیچ چیزی را نمیپذیری! راستش خود من هم همینطور هستم و از خدای خویش آموختهام همیشه پرسشگر باشم ... .
🔻من ناخودآگاه میان کلام او پریدم و گفت آری همین است و من حتی قبلا دیدم شما، با اینکه مطمئن بودید #معادی هست، اما باز از خداوند خواستید تا یقین شما را بیافزاید، آری آرییی درست است.
🔻ناگاه به خود آمدم و دیدم ابراهیم، آن کوه استوار، با نگاهی ملیح و لبخندی بر لب به من نگاه میکند. راستش کمی خجالت کشیدم که چرا سخن او را این چنین قطع کردم؟
🔻ابراهیم ادامه داد: این باغچه و گلهای آن را میبینی؟ من که متعجب شده بودم و نمیدانستم مقصود او از این #سؤال چیست، اما میدانستم، حکمتی دارد، گفتم: بله و هیچگاه از زیبائی آن چشمانم سیر نمیشود.
🔻ابراهیم ادامه داد: آری اینچنین است و #خانهای که در آن #فرزند باشد، مانند باغچه پرگل است.
🔻تازه فهمیدم او چه میگوید. بارها بدون آنکه زحمت بیان #شبهاتم را داشته باشم، او خود دلمشغولیهایم را پاسخ داده بود؛ هرچند هیچ وقت احساس نمیکردم که نباید سؤال کنم؛ چرا که از خود او آموخته بودم باید برای #فهم سؤال کرد؛ اما به نظر میآمد، گاه گاهی برخی دلمشغولیهای خاص من را ذهنخوانی میکرد و پاسخ میگفت تا #ذهن اسیر شبهاتِ شیطان شدهام را رهاکند تا به کار ذاتی خود، یعنی #جستجوی حقیقت بازگردد. آری شیطان کارش فریب است و فریب است و فریب «وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»
🔻دوباره با تمام وجودم گوش شدم تا از ابراهیم بیاموزم که تنها راه آموختن، #انسان_کامل است و #عقل؛ هرچند تمام آنچه انسان کامل میداند، در عقلِ هیچ کسی نمیگنجد و راهی جز آموختن از او نیست.
🔻ابراهیم گفت: #انسان مؤمن همیشه اهل ناله و دعا در برابر خدای خود است و همه چیز خویش را از او میطلبد؛ و این خواسته خود خداست. پسرم از خداخواستن
منافاتی با #صبر و رضا ندارد. طلب نزد بیگانگان و مردمان عار است؛ نه نزد خداوند مهربان که انسان هرچقدر #داناتر شود، #نیازش را بیشتر به خداوند احساس میکند.
🔻ابراهیم پس از این کوتاهسخن، ایستاده و به سوی درب حیاط به راه افتاد. کنار درب که رسید، به سوی من که ایستاده به قد و قامت او که دیگر سالخورده شده بود، مینگریستم، گفت: پسرم آنچه در #ذهنت میآید، همیشه کار عقل نیست که گاه کار شیطان است و باید خوب بیاندیشی که نشانههای این دو چیست؟
🔻او که درب را بست، من بار دیگر به باغچه و گلی که ابراهیم با او سخن میگفت نگریستم و به او گفتم: چقدر تو خوشبختی که ابراهیم نوازشت کرد و با تو سخن گفت. و گل، بدون آنکه سخنی بگوید، چنین پاسخم را داد: هرگاه زیبائیهای انسان کامل و جهان هستی را ندیدی، و تنها در خود فرورفتی و از این همه زیبائی جدا شدی، بدان که شیطان با تو سخن گفته است؛ که کار شیطان ناامیدکردن و ترساندن و فریبدادن است؛ و کار خدا امیددادن.
🔻و من در حالی که به آن گل زیبا مینگریستم با خود زمزمه میکردم: إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (ابراهیم/5)
آری برای فهم و دانش و معرفت باید هم بسیار صبور بود و هم شکور؛ که بدون صبر کسی به علم نمیرسد؛ و بدون شکرگذاری، کسی از علم خویش طرفی نمیبندد.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul