eitaa logo
حیات معقول
233 دنبال‌کننده
160 عکس
267 ویدیو
2 فایل
🔻 کانال اصغر آقائی ✍ درباره مسائلی که به‌گمانم مهم است، می‌نویسم؛ شاید برای خودم و تو مفید باشد: ✔ گاه متنی ادبی؛ ✔ گاه تبیین؛ ✔ و گاه نقد 🔺️ اینها دل‌مشغولی‌های یک طلبه هستند. 🔻ارتباط با من: 🆔️ @aq_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 امام علی عليه السلام: 🌀 خَيرُ إخْوانِك مَن كثُرَ إغْضابُهُ لكَ في الحقِّ 💠 بهترين برادر تو آن است كه در راه حق، بر تو زياد خشم گيرد. 🔺 The best of your brothers is the one who is roused to anger for your sake in [standing up for] what is right. 🔹 roused برانگیخته‌‌شدن 🔹 anger: عصبانی‌شدن 🔹 for your sake: به خاطر تو ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۴) ✍ اصغر آقائی _____________________ 🌀 گام اول: (با آدم "۲"): ... اوّلین توبه 🔻 ع همراه با حوّایش اخراج می‌شوند؛ ، برای بازگشتی دوباره. آری اوّلین اخراج، تنبیهی از روی الهی بود و این اخراج، تنبیهی از روی الهی و این دو با هم بسیار متفاوتند. وقتی باد در کبکبه می‌کند و از امر الهی سرباز می‌زند؛ از درگاه الهی رانده می‌شود «فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ» و آدم نیز اخراج می‌شود؛ اوّلی می‌ورزد و اخراج می‌شود و دومی می‎ورزد و زیاده‌طلبی می‌کند؛ و این دو، بسیار متفاوتند. 🔻 آدم در زمین با حوّایش، از آنچه اتفاق افتاده است، در پیِ پوششی برای خود هستند «وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ». و او خوب می‌داند، خطائی بزرگ کرده است؛ و باید برای آن نیز پوششی چیزی بیابد. 🔻 آدم به درد آمده است. مانده چه کند. او که خداست و نام گرفته است، با خود می‌اندیشد و افسوس می‌خورد. گویی آنچه اتفاق افتاده است را با خود مرور می‌کند: خیلی از زمانی که خداوند با آفرینش تو به خود بالید «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» و از تو، ای تازه به دوران رسیده، در برابر مدعی، تمام‌قد دفاع کرد، نگذشته است؛ امّا تو ... و آدم، اشک می‌ریزد ... اشک و اشک و اشک. 🔻 گریه تمامی ندارد. شاید خوب نمی‌داند شویِ او از چه چنین گریان است؛ و حق دارد. او چون آدم، کامل کامل نبود و آدم را نداشت و از شدّت گناه و خطای انجام شده خبری ندارد؛ و وای از روزی که انسان بداند و عمق گناه را درک کند؛ است که تمام وجود او را می‌گیرد. 🔻 و آدم شرمسار است. او خوب می‌داند گناه کرده است؛ گنااااااه. خطا کرده است، خطاااااا. آه آه آه از این شرمساری. اشک امان نمی‌دهد. و آدم، در حال آدم‌تر شدن است. 🔻و شرمساری و توبه دو مقام خاص مؤمنان است. بدون شرمساری و توبه، نه نمی‌شود و شرمساری و توبه، حیا می‌خواهد و حیا، ایمان لازم دارد «لا ایمان لمن لا حیاء له» 🔻 و آدم توبه می‌کند «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ». کلماتی می‌آموزد. او شفاعت می‌شود و آن کلمات تامّه الهی، آن موجودات حقّ نورانی، آن مدارهای هستی، آن ، به فریاد پدر خاکی خویش می‌رسند و توبه آدم پذیرفته می‌شود. و ارث آدم برای فرزندانش می‌شود ... تا آنان نیز چون پدر عقل و عشق را یکی کرده در فراق یار بگریند ... تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۷) ✍ اصغر آقائی ________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: مناظره‌ای دیگر (۶) 🔻 که موقعیت خویش را با سخنان و فعالیت‌های برادرزاده‌اش ، در خطر می‌دید؛ نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. باید کاری می‌کرد. پس جمعی از اقوام و اهالی شهر را گرد هم آورد و غلام خود را در پی ابراهیم که مدتی است دیگر به خانه آزر نمی‌آید، فرستاد. 🔻من که زودتر از ابراهیم خود را به محل اجتماع رسانده بودم، در گوشه‌ای نشستم و منتظر ورود ابراهیم شدم. 🔻هر سو، پچ‌پچ جمعی به گوش می‌رسید. صدای افرادی که اطراف من نشسته بودند، کمی واضح‌تر بود؛ هرچند آنها نیز تلاش می‌کردند، زمزمه‌هایشان از گوش طرف مقابل فراتر نرود. 🔻در لابه‌لای زمزمه‌ها، برخی نظرم را به خود جلب کرده بود. یکی به دوستش می‌گفت: ابراهیم مورد بت بزرگ قرار گرفته است که چنین می‌گوید. و دوستش که سر خود را به نشانه تأیید و افسوس، تکان می‌داد، گفت: حتماً چنین است. چقدر به آزر گفتم مراقب ابراهیم باش. او از همان کودکی کفر می‌گفت. او برای همین اواخر که نیست. 🔻شنیدم فردی دیگر که جوان بود و هم‌سن و سال ابراهیم، به همراه و رفیق خود که بعدها نام او را شنیدم، می‌گفت: ممکن است برای هر سؤالاتی پیش بیاید. چه اشکال دارد؟ چرا پاسخش را درست نمی‌دهد. من بارها شاهد بودم کاهن با عصبانیّت ابراهیم را از خود می‌راند. من هم گاه چیزهایی به ذهنم می‌آید و جرأت نمی‌کنم زبان در کام بغلطانم. اگر چیزی بگویم پدرم در گوشه‌ای غر می‌زند و می‌گوید جوان یاوه نگو، یعنی می‌گویی من و پدربزرگ و اجدادت همه نفهم بودیم و تویِ تازه به دوران رسیده می‌فهمی؟ مادرم نیز اشکش دم مشکش است و تا سؤالی می‌پرسم، گریه می‌کند. راستش هم از طرفی خسته شده‌ام و هم از طرفی دیگر جرأت ابراهیم را ندارم. او بسیار شجاع و نترس است. 🔻من در کنجکاوی خود غرق بودم که ناگهان فردی گفت ابراهیم آمد ابراهیم آمد. همه یکجا بلندشدند؛ گویی غوغائی به‌پا شده است. برخی که ابراهیم را می‌دانستند، بلندشدنشان، چونان خیزبرداشتن به‌طرف ابراهیم بود تا درسی به او بدهند و برخی نیز چون آن جوان چنان با شوق از جا برخاستند که گویی تمام آرزوهایشان را در ابراهیم می‌بینند؛ شجاعت و نترسی، چیزی است که همه جوانان آرزوی آن را دارند. 🔻البته آن جوان می‌بایست بداند که شجاعت و نترسی، زمانی سازنده و تأثیرگذار است که با اخلاقی دیگری همراه باشد. و ابراهیم همه آن صفات که لازمه و پشتوانه شجاعت بود را داشت، وفادار حق و حق‌مدار «وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى» و شکرگزار نعمت‌های ربّ ودود بود «شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». ابراهیم در کنار اینها بنده خدا بود و بزرگترین پشتوانه‌ی شجاعت، صراحت، نترسی و تلاش بی‌وقفه‌ی روزانه او بود «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ». هرچند صداقت او نیز زبان‌زد بود «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا» 🔻و آن جوان تنها و تنها ابراهیم را قهرمانی می‌دید که دوست دارد چون او شجاع باشد؛ هرچند الگوداشتن و قهرمان‌گرایی خوب است؛ اما به شرط آنکه هم قهرمانت را خوب بشناسی و هم تمام صفات مثبت او را یک‌جا ببینی نه آنکه او را آنگونه که خود دوست داری، انتخاب‌شده بنگری. 🔻ابراهیم وارد شد و در مکانی که جمعیت ناخواسته برای او بازکرده بودند، نشست. گویی سیلی از نگاه‌های پرکینه به‌سوی ابراهیم روان شد؛ اما او با صلابت نشست. 🔻آزر که دیگر عموجان از زبانش افتاده بود، گفت: ابراهیم تو خود می‌دانی چرا اینجا جمع شده‌ایم. همه از دست تو ناراحت هستند و باید پاسخگو باشی ... . 🔻ابراهیم تا این عبارت را شنید بی‌درنگ گفت: من پاسخگو باشم؟ پاسخ چه چیزی را باید بدهم؟ 🔻ابراهیم بعد از نگاهی معنادار به مردم و ، ادامه داد: من بارها از شما پرسیده‌ام باز می‌پرسم اینها چیست که می‌کنید؟ 🔻از هر گوشه صدایی بلند شد: یکی می‌گفت آزر مرحبا به تو. ما گفتیم پی مرگ برادرت، تو برادرزاده‌ات را صحیح تربیت می‌کنی تا چونان پدرش علیه بت‌ها نباشد. یکی دیگر گفت هااااااای ابراهیم تا الان به احترام آزر با تو کاری نداشته‌ایم، کاری نکن که دیگر آن روی‌مان بالا بیاید ... . 🔻چند نفری که سن و سالی هم از آنها گذشته بود و محاسن‌شان سفید شده بود همه را به آرامش دعوت کردند و یکی از آنها گفت: ابراهیم، فرزندم، خب معلوم است اینها ما هستند و باید آنها را بپرستیم. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul