eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
نمى دانم تا به حال به اين مطلب فكر كرده اى كه كدام يك از كارهاى خوب، زودتر از همه كارها، باعث خشنودى خدا مى شود؟ من يك روز تصميم گرفتم تا تمام كارهاى خوب خود را مورد بررسى قرار داده و ببينم كه خشنودى خدا را چگونه مى توانم زودتر به سوى خود جذب كنم. براى همين مدّت زيادى روى اين موضوع فكر كردم. در واقع من يك مسابقه برگزار كرده بودم و مى خواستم ببينم كدام يك از كارهاى خوب مى تواند مرا در آغوش مهربانى خداوند قرار دهد. خواننده محترم! آيا شما هم تا به حال روى اين مطلب فكر كرده ايد؟ مى دانم كه شما كارهاى خوب زيادى در زندگى انجام داده ايد. يادت هست، لباس احرام پوشيدى و گرد خانه خدا طواف كردى؟ يادت هست چقدر به بيچارگان كمك نمودى؟ در ماه رمضان و شبهاى قدر چقدر با خداى مهربان خويش نجوا و مناجات داشتى؟ به راستى در ميان اين همه كار خوب، كدام كار است كه گوى سبقت را از همه ربوده و مى تواند باران رحمت خدا را براى ما بفرستد؟ آرى، خداوند منتظر ما است، تا به بهانه اى به سوى او رو كنيم و او ما را در آغوش مهربانى خود جاى دهد، و خوشا به حال كسانى كه لذّت خوشحالى خدا را چشيدند و قلبشان آرام گرفت. آيا موافقيد تا لحظه اى خدمت امام صادق(ع) برويم و از آن حضرت سؤال كنيم كه: اى آقاى ما! كدام كار مى تواند ما را زودتر به خشنودى و رحمت خدا برساند؟ جالب اين است كه آن امام زيبايى ها، صدها سال قبل به سؤال من و تو پاسخ داده است: هيچ عبادتى زودتر و سريع تر از احترام به پدر و مادر، نمى تواند خشنودى خداوند را در پى داشته باشد. دوست من! در اين سخنِ امام، دقّت كن. چرا آن حضرت احترام به پدر و مادر را به ما سفارش مى كند؟ چرا به جاى نيكى به پدر و مادر از احترام گرفتن به آنها ياد مى كند؟ تو خوب مى دانى كه احترام گرفتن يك مرحله بالاتر از نيكى كردن است. ممكن است يك نفر واقعاً به پدر و مادر پير خود نيكى كند و از همه جهت به آنها رسيدگى نمايد. براى آنها تمام امكانات رفاهى را فراهم نمايد، مثلا در ماه يك ميليون تومان به آنها بدهد، امّا در قلب خويش با آنها خداحافظى كرده باشد. اين خدمت رسانى نمى تواند خشنودى خدا را به سوى ما جذب كند. ما بايد در قلب خويش جايگاهى براى پدر و مادرمان قرار دهيم و در قلب خود نسبت به آنها محبّت داشته باشيم. اين همان احترام به پدر و مادر است. اگر تو ميليون ها تومان پول به پدر و مادر خود بدهى، امّا در قلب خويش به آنها عشق نورزى، پدر و مادرت خيلى زود متوجّه مى شوند كه تو از سر تكليف و وظيفه و يا حسّ ترحّم به آنها كمك مى كنى. اين كار ، دل پدر و مادرت را غمناك مى كند. تو بايد به پدر و مادر خويش عشق بورزى و به اين عشق افتخار كنى و با همين عشق به آنها خدمت كنى. شايد نتوانى از آنها حمايت مالى بنمايى، امّا در قلب خويش، عشق مقدّسى را جاى مى دهى و آنها را دوست مى دارى. اين را باور كن كه پدر و مادر خيلى زود متوجّه مى شوند كه آيا در قلب خود براى آنها جايگاهى قرار داده اى يا نه! اگر خداى ناكرده به غرور مبتلا شوى و عشق به پدر و مادرت را كسر شأن خود بدانى و احترام گرفتن از آنها را باعث پايين آمدن كلاس خود بدانى، پدر و مادر به تو هيچ نمى گويند، ولى اين را از نگاه تو مى فهمند. امّا بدان كه ديگر بزرگ ترين و بهترين عبادت را از دست داده اى و زمانى اين را متوجّه مى شوى كه بعد از ساليانى دراز، بر سر قبر آنها مى نشينى و افسوس مى خورى كه اى كاش يك لحظه ديگر پدر و مادرم زنده بودند تا عشق خويش را نثارشان كنم، ولى افسوس كه ديگر خيلى دير است. پس تا پدر و مادر در كنار تو هستند، برخيز و بهترين عشق ها و محبّت ها را نثارشان كن تا خداى مهربان اين احترام تو را نسبت به پدر و مادر ببيند و آنگاه از تو خشنود گردد، چرا كه رضايت خداوند در گرو رضايت پدر و مادر است. چه مدالى بالاتر از اين كه خدا از تو راضى و خشنود باشد. بى جهت نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به يكى از ياران خود فرمودند: "به پدر و مادر خود نيكى كن كه پاداش تو بهشت خواهد بود". آرى، با نيكى به پدر و مادر و مهربانى با آنها مى توانى هم در اين دنيا در آرامش و خوشبختى زندگى كنى و هم در آخرت در بهشت جاودان منزل كنى. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر دادند كه يكى از جوانان مدينه آخرين لحظه هاى عمر خود را سپرى مى كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با شنيدن اين خبر همراه با تعدادى از ياران خود به سوى خانه آن جوان حركت كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد خانه شد و در كنار بستر آن جوان نشست. آن جوان چشمانش را باز كرد و ديد كه پيامبر مهربانى ها، در كنار او نشسته است. اينجا بود كه آن جوان خوشحال شد و اشك در چشمانش نشست. او به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگاه مى كرد و سخنى نمى گفت. سختى هاى لحظه جان دادن، زبان او را بند آورده بود و ديگر قادر به سخن گفتن نبود. تو نمى دانى كه آن جوان چه لحظات سختى را پشت سر مى گذاشت. خوب است در اينجا با هم دعا كنيم كه در آن لحظه هاى سخت جان دادن، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز يار و ياور ما باشد. همه مى دانستند كه ديگر عمر اين جوان به سر آمده است. مردم يك نگاه به اين جوان مى كنند و يك نگاه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و منتظرند ببينند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين لحظات براى نجات جوان چه خواهد كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به او مى كند و چنين مى فرمايد: اى جوان! اقرار به يگانگى خداوند بنما، "لا اِلهَ اِلاَّ الله" را بر زبان جارى كن. امّا آن جوان هر چه تلاش مى كند، زبانش به ذكر "لا اِلهَ اِلاَّ الله" گشوده نمى شود. آرى، او نمى تواند سخن بگويد. همه به فكر فرو مى روند، مگر اين جوان چه كرده است كه به چنين سرنوشتى گرفتار شده است. او اكنون سزاى كدامين گناه خويش را مى بيند؟ آيا اين جوان راه نجاتى دارد؟ اينجا است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سراغ مادرِ اين جوان را مى گيرد. اتّفاقاً، مادرش كنار بستر او نشسته است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به مادر مى كند و مى فرمايد: آيا شما از پسر خود ناراضى هستى؟ مادر آهى از دل مى كشد و مى گويد: آرى، من از او ناراضيم و مدّت شش سال است كه با او سخن نگفته ام. اكنون معلوم مى شود كه چرا اين جوان در لحظه جان دادن زبانش بند آمده است و اين همه سختى مى كشد. گناه بزرگ او اين است كه مادر را از خود ناراضى كرده است. او دل مادر خود را شكسته است و براى همين بايد اين گونه جان بدهد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به مادر مى كند و مى فرمايد: من از تو مى خواهم تا او را ببخشى و از او راضى شوى. مادر چون سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى شنود، رو به آن حضرت مى كند و مى گويد: من او را بخشيدم، خدا هم او را ببخشايد. با شنيدن اين سخن، شادى و سرور بر چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى نشيند و آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جوان مى خواهد تا ذكر لا اِلهَ اِلاَّ الله را بگويد. اين بار همه صداى جوان را مى شنوند كه ذكر لا اِلهَ اِلاَّ الله را با صداى بلند مى گويد. آرى، همان لحظه اى كه مادر از او راضى شد، سختى هاى جان دادن نيز از او برطرف شد. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خوب است براى يافتن حقيقت به مكّه سفر كنيم، گويا كمى دير رسيديم، چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) رحلت كرده اند. بهتر است، اكنون كه آن حضرت در ميان ما نيست و روح بلندش به ملكوت اعلى پيوسته است، به سراغ راستگوترين صحابى اش برويم. در ميان اين همه جمعيّت بايد ابوذر را پيدا كنيم، زيرا او راستگوترين فرد روزگار است. خداى من! كجا مى توانيم ابوذر را پيدا كنيم؟ آيا تو او را ديده اى؟ به هر حال بعد از چند روز پرس و جو، خبردار مى شويم، مطلوب ما اكنون در كنار كعبه مى باشد. با عجله خود را به مسجد الحرام مى رسانيم. در ميان آن همه جمعيّت، او را مى يابيم. بعد از سلام، روى او را مى بوسيم و در كنارش مى نشينيم. مى خواهيم با او مشغول گفتگو شويم. مدّت زيادى است كه ما در جستجوى او بوده ايم. اكنون كه به او رسيده ايم، مى بينيم، ابوذر به گوشه اى نگاه مى كند و چشم از آنجا بر نمى دارد. خدايا! مگر آن جا چه خبر است؟ چرا ابوذر چشم از آن جا بر نمى دارد؟ خوب نگاه مى كنم، مى دانيد چه كسى را مى بينم؟ آرى، على بن ابى طالب(ع) را مى بينم كه مشغول نماز است. جاى تو خالى است تا ببينى، چگونه ابوذر مبهوت جمال او شده است. نمى دانم چه مدّت گذشته، ولى ابوذر همين طور فقط به جمال على(ع) نگاه مى كند! از او مى پرسم: اى ابوذر! چرا نگاه خود را از صورت على(ع) برنمى دارى؟ او در پاسخ چنين مى گويد: من اين كار را مى كنم، چرا كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: "اگر به چهار چيز، نگاه كنى، نگاه تو عبادت حساب مى شود: نگاه به على، نگاه پدر و مادر از روى مهربانى، نگاه به قرآن و نگاه كردن به كعبه". حق با تو است، اكنون مى فهمم كه چرا اين قدر به على(ع) نگاه مى كردى. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مى خواستم، چند لحظه وقت شما را بگيرم. از حرم حضرت معصومه(س) بيرون مى آمدم كه جوانى به سويم آمد. بعد از سلام، گفت: نگاهى به او كردم، ديدم از بس گريه كرده، چشمانش قرمز شده است. به او گفتم: در خدمت شما هستم. به گوشه اى از صحن رفتيم و او شروع به سخن گفتن كرد. او گفت: اهل تبريز هستم، حاجت مهمّى دارم و مى خواهم به آرزوى خود برسم. امّا هر كارى كردم، دعايم مستجاب نشد. هر دعايى كه به من معرّفى شد، خواندم. هر ذكر و دعايى كه فكرش را بكنى، خواندم ولى نتيجه نگرفتم. من ديگر درمانده شده ام، نمى دانم چه كنم؟ آيا راه حلّى به فكرتان مى رسد؟ من نگاهى به او كرده، گفتم: اشكال كار همين است كه تو هر چه را شنيدى، عمل كردى بدون اين كه تحقيق كنى، آيا آن چه را شنيده اى، درست است يا نه. او تعجّب كرد و گفت: آدم بيچاره اى مانند من به هر چه اميدوارش كند، دل مى بندد تا شايد مشكلش حل شود. گفتم: مگر نمى خواهى مشكل تو برطرف شود و به آرزوى خود برسى؟ پس بايد راهى را انتخاب كنى كه مورد تأييد امامان معصوم(عليهم السلام) باشد. كدام يك از كارهايى را كه براى رفع مشكل خود انجام داده اى، مورد تأييد آنها مى باشد؟ جوان به فكر فرو رفت، او سخن مرا به خوبى دريافت كرد. اگر مى خواهى دعا كنى، اگر مى خواهى به خواسته ات برسى، بايد خاطرت جمع باشد كه گردِ خرافات نمى گردى. حالا ديگر آماده بود تا او را راهنمايى كنم تا زودتر به آرزوى خود برسد. آيا مى دانيد به او چه پيشنهادى دادم؟ به او گفتم: آيا پدر شما زنده است؟ او گفت: بله، چطور؟ به او گفتم: چون به شهر خود بازگشتى به نزد پدرت برو، دست او را از روى ادب و احترام ببوس و از او بخواه برايت دعا كند، چرا كه امام صادق(ع)فرموده كه دعاى پدر در حقّ فرزند مستجاب است.6 جوان رو به من كرد و گفت: به همين سادگى!، من هم در جواب گفتم: به همين سادگى! بعد از بيست روز در منزل مشغول نوشتن كتاب هايم بودم كه تلفن زنگ زد. گوشى را برداشتم، صداى همان جوان را شنيدم كه به خاطر رسيدن به حاجتش از من تشكّر مى كرد. يار در خانه و ما گرد جهان مى گرديم! ما براى رسيدن به حاجت خود، چه كارها كه نمى كنيم! چه سفرها كه نمى رويم! چه چلّه نشينى ها كه نمى كنيم! چه پول ها كه خرج نمى كنيم! اى جوان عزيز! تا سايه پدر بر سرت هست، قدر اين نعمت را بدان و هرگاه به مشكلى برخورد كردى از او بخواه تا برايت دعا كند. ممكن است دعاى پدر در حقّ خودش مستجاب نشود، امّا دعاى او در حقّ فرزندش، مستجاب است. ممكن است بگويى پدر من زياد با خدا و اهل نماز نيست، چطور مى شود دعاى او مستجاب شود؟ دوست خوب من! اين قانونى است كه خدا خودش گذاشته است. خداوند، دعاى پدر در حقّ فرزندش را مستجاب مى كند. آيا مى دانى علّت اين قانون چيست؟ خداى مهربان خود مى داند كه وقتى تو نزد پدر مى روى و از او مى خواهى برايت دعاكند، چقدر قلب پدر شاد مى شود و به خود مى بالد و از سوز دل برايت دعا مى كند. خدا مى خواهد ما جوانان قدردان پدران خود باشيم، آنهارا فراموش نكنيم، همواره آنان را بزرگ بشماريم. اى جوان! خدا مى خواهد دست پدر را ببوسى و عشق و محبّت را به او هديه كنى. خدا مى خواهد تا كانون خانواده شما گرم و صميمى باقى بماند. او مى خواهد جامعه مسلمانان در عطش محبّت نسوزد. براى همين اين قانون را در نظام خلقت قرار داده و به فرشتگان آسمان ها دستور داده است كه هرگاه پدرى براى فرزندش دعا كرد همه مانع ها و حجاب هاى استجابت اين دعا را بردارند. عزيزم! مى دانم در زندگى مشكلاتى دارى كه مدّت زيادى است به دنبال برطرف شدن آنها هستى. حتماً آرزوهاى بزرگى دارى كه "آرزو بر جوان عيب نيست و بزرگى هر كس به بزرگى آرزوى اوست". برخيز! همين حالا به خانه پدرت برو، دستش را ببوس و از او بخواه براى تو دعا كند. 💖💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
عشق امروز به اين فكر فرو رفتم كه خداى مهربان چه كارى را بيش از همه كارها دوست دارد. به راستى خدايى كه خود زيبا است، كدام يك از اعمال ما را زيباتر مى بيند و آن را بيشتر مى پسندد. خواننده عزيز، آيا شما حاضرى مرا كمك كنى؟ آخر من مى خواهم هر طور شده، آن كار زيبا را انجام دهم و از آن راه به خداى بزرگ نزديك شوم. چه خوب است با هم كتاب هاى حديث را ورق زده، مطالعه كنيم يا تحقيق نماييم تا به جواب خود برسيم. براى يافتن جواب بايد سفر كنيم به چهارده قرن قبل، به شهر مدينه، به مسجد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)! نگاه كن، چگونه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گرد آن حضرت حلقه زده اند! يك شمع در ميان صدها پروانه! همه سراپا گوش هستند تا از حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) استفاده نمايند. در اين ميان نگاه من متوجّه ابن مسعود مى شود كه بى صبرانه منتظر است تا از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤالى بپرسد. آيا ابن مسعود را مى شناسى؟ او يكى از ياران گرامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه همراه با آن حضرت از شهر مكّه به مدينه هجرت كرده است. او اوّلين كسى است كه آيات قرآن را در شهر مكّه با صداى بلند به گوش همه مردم رساند. به هر حال من در وجود ابن مسعود، عطش فهم و دانستن را مى بينم. او به دنبال فرصت مناسبى است تا سؤال خود را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بپرسد. سؤال او اين است: اى رسول خدا! مى خواهم بدانم، خداوند كدام يك از كارهاى بندگان خود را بيش از همه دوست دارد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب او مى فرمايد: خداوند، نماز اوّل وقت را بيش از همه اعمال دوست دارد. آرى، نماز ستون دين و معراج مؤمن است كه به وسيله آن مؤمن مى تواند پله هاى كمال را پشت سر بگذارد و به ملاقات خداوند برسد. ابن مسعود ادامه مى دهد: اى رسول خدا! بعد از نماز، خداوند كدام كار را بيش از همه كارها دوست مى دارد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين كه مى بيند، ابن مسعود تا اين اندازه به دنبال كسب كمال است، خوشحال مى شود، رو به او مى كند و مى فرمايد: بعد از نماز، خداوند نيكى به پدر و مادر را بيش از هر كارى دوست مى دارد. ابن مسعود سؤال مى كند: بعد از آن، خدا چه كارى را بيش از همه كارها دوست مى دارد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: جهاد در راه خدا.8 دوست خوبم! اگر خوب در اين سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دقّت كنى، مى بينى كه نيكى به پدر و مادر از جهاد در راه خدا بالاتر شمرده شده است. مگر جهاد در راه خدا، ثواب بسيار زيادى ندارد؟ در روز قيامت يكى از درهاى بهشت مخصوص كسانى است كه در راه خدا جهاد كرده باشند. با اين حال، دين ما نيكى به پدر و مادر را از جهاد در راه خدا بالاتر مى داند. بسيار جاى تعجّب است كه ما با وجود پدر و مادر نتوانيم رحمت و بخشش خدا را به سوى خود جذب كنيم، چرا كه از راه نيكى به پدر و مادر مى توان باران مهربانى خدا را به سوى خود نازل كرد. ❤❤❤❤❤❤❤❤ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آيا موافقى با هم سفرى به بهشت داشته باشيم؟ بهشت جايگاه بندگان خوب خدا است و هر كس در آن مسكن گزيند از غم و غصّه رها شده است و جز شادى و كاميابى در انتظار او نيست. بهشت خانه زندگى و سلامتى است و هيچ ناراحتى در آن جا نيست. مؤمنان هر چه آرزو كنند برايشان آماده مى شود. آيا مى دانى كه بهشت طبقه هاى متعدّدى دارد و هر كس به ميزان مقامى كه دارد در قسمتى از بهشت منزل مى كند و زندگى زيباى خويش را ادامه مى دهد. آيا مى دانيد بالاترين طبقه بهشت كجاست؟ آرى، "عليّين" بالاترين جايگاه بهشت مى باشد و خانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و حضرت على(عليهم السلام) در آن جا مى باشد.10 مگر عشق رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرزندان او را به دل ندارى؟ آيا مى خواهى خداوند منزلى در "عليّين" به تو بدهد؟ فكرش را بكن، در بالاترين مرتبه بهشت، جايى كه منزلگاه عزيزان خدا است، قرار بگيرى! آيا سعادتى بالاتر از اين مى توانى تصوّر كنى؟ دوست خوبم! منزل تو در "عليّين"، نشانه اين است كه بالاترين مقام ها را در دنياى معنويّت كسب كرده اى و توانسته اى در كنكور دنيا به بهترين رتبه دست پيدا كنى و براى همين خداوند بهترين ها را در آخرت به تو داده است. فكر مى كنم كه ديگر اشتياق آن را پيدا كرده اى تا با هم راه رسيدن به اين سعادت را مورد بررسى قرار دهيم. حتماً نام ابوحمزه ثمالى را شنيده اى؟! ابوحمزه ثمالى يكى از ياران بسيار عزيز امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) است. او همان كسى است كه دعاى امام سجاد(ع)در سحرهاى ماه رمضان را نقل كرده و براى همين آن دعا به نام "دعاى ابوحمزه ثمالى" مشهور شده است. اكنون مى خواهم، برايت بگويم كه همين آقاى ابوحمزه از امام باقر(ع) اين سخن را نقل مى كند كه خلاصه آن، چنين است: "هر كس با پدر و مادر خود مهربان باشد و به آنها نيكى كند و در رفع احتياجات آنها بكوشد، خداوند در روز قيامت او را در عليّين جاى دهد و جايگاه او را بالاى همه جايگاه ها قرار دهد".11 به راستى اگر مشتاق هستى تا در بالاترين مقام بهشتى قرار بگيرى، برخيز و از همين الان برنامه اى براى خود بريز و طبق آن برنامه احترام ويژه اى از پدر و مادر خود بگير. پدر و مادر، سرمايه اى هستند كه اگر از اين سرمايه خوب استفاده كنى، مى توانى پلّه هاى كمال را يكى پس از ديگرى طى كنى و خود را به آن جا برسانى كه در بهترين مرتبه بهشت در كنار دوستان عزيز خدا جاى بگيرى. من مى دانم كه اين كار را مى كنى و از صميم قلب دست پدر و مادر خود را مى بوسى و خداى بزرگ را هم شكر مى كنى، از اين كه او به تو چنين سعادتى داده است كه با خدمت كردن، مهربانى نمودن و عشق ورزيدن به پدر و مادر به او نزديك شوى. ❣❣❣❣❣❣❣❣❣ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
از راه دورى براى انجام حجّ واجب حركت كرده و بيابان ها را پشت سر گذاشته بودم. طوفان هاى شن بر سر راهم ظاهر مى شدند و من هر بار ناچار بودم تا آرام شدن طوفان، صبر كنم. همين باعث شد كه نتوانم روز عرفه، خود را به مكّه برسانم، اين راه طولانى را طى كرده بودم ولى نتوانستم حجّ واجب را بجاى آورم. خيلى ناراحت بودم كه چنين سعادتى را از دست دادم. يكى از دوستانم به من پيشنهاد داد تا پيش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بروم و با او در اين مورد سخن بگويم. اكنون مى خواهم نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بروم، خوب است كه همراه من بيايى. من رو به پيامبر مى كنم ومى گويم: اى رسول خدا! من براى انجام حج به سوى مكّه حركت كردم، امّا نتوانستم به موقع به مكّه برسم. خيلى دلم مى خواهد كه ثواب حج را داشته باشم، با توجّه به اين كه ثروت زيادى دارم، ممكن است مرا راهنمايى فرماييد تا پول خود را در چه كار خيرى صرف كنم تا در عوض، خداوند ثواب حج را برايم بنويسد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر مباركش را پايين مى آورد و لحظه اى فكر مى كند. آنگاه رو به من مى كند و مى فرمايد: به آن كوه بلند نگاه كن! اگر به اندازه آن كوه، طلا داشته باشى و همه را در راه خدا صرف كنى به آن ثوابى كه حاجى كسب كرده است نمى رسى. وقتى حاجى از خانه اش حركت مى كند، به هر قدمى كه برمى دارد، خداوند ده گناه او را مى بخشد و ده ثواب نيكو به او مى دهد. چون طواف خانه خدا را انجام داد، خداوند همه گناهان او را مى بخشد. دوست من! اكنون ديگر از ثواب بسيار زياد حجّ خانه خدا آگاه شدى، آيا اكنون آماده هستى تا قصّه ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)برايت نقل كنم؟ يك روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جمع ياران خود نشسته بود و سخن از احترام به پدر و مادر به ميان آمد. آن حضرت چنين فرمودند: وقتى فرزندى به پدر و مادر خود نيكى كند و به آنها نگاه محبّت آميز بنمايد، خداوند براى هر نگاه او ثواب انجام يك حج مى نويسد. ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت متعجّب شدند. آخر چگونه چنين چيزى ممكن است؟ امّا اين سخن از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است، او كه از خود سخن نمى گويد، او كه اشتباه نمى كند. همه گيج شده اند، براى همين همه يك صدا گفتند: اى رسول خدا! اگر فرزندى در روز صد بار به صورت پدر و مادر خود نگاه كند، آيا خدا به او ثواب صد حج مى دهد؟. تو مى دانى كه جواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك كلمه بود: بله. 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در مسجد نشسته ايم كه جوانى وارد مى شود و سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى گيرد و نزد ايشان مى رود. بعد از سلام، مى گويد: اى رسول خدا! من خيلى علاقه دارم كه به جهاد بروم و در راه خدا با دشمنان جنگ نمايم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: به جهاد برو و بدان كه اگر شهادت نصيب تو شود، به سعادت بزرگى دست يافته اى و اگر بازگردى، خداوند تمام گناهانت را مى بخشد، همانند روزى كه از مادر متولّد شده اى. جوان چون سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را شنيد، به فكر فرو رفت. او كه مشتاق جهاد و شهادت بود، مشتاق تر شد و بى قرار. امّا نمى دانم كه چرا اين جوان اين گونه ناآرام است؟ مثل اين كه بر سر دو راهى گير كرده است. آيا موافقى كنار او برويم و با او سخن بگوييم. شايد بتوانيم به او كمكى كنيم. ــ اى جوان! چرا اين قدر در فكر هستى؟ ــ من عاشق جهاد هستم و مى خواهم هر چه زودتر خود را به لشكريان اسلام برسانم و در راه دين و مكتبم جان فشانى كنم. ــ خوب اين كه ناراحتى ندارد، يك يا على بگو و حركت كن! ــ آقاى نويسنده! من نمى توانم، اين قدر سريع تصميم بگيرم! براى اين كه پدر و مادرم پير شده اند و كسى را جز من ندارند، دلخوشى آنها در تمام دنيا، من هستم و دوست دارند، در كنارشان باشم، زيرا آنها با من انس دارند. ــ پس مشكلت اين است، پدر و مادرت تنها هستند و مى خواهند در كنار آنها بمانى. ــ آرى، آنها با رفتن من به جهاد ناراحت مى شوند، زيرا آنها كسى را جز من ندارند. ــ خوب است در اين مورد با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشورت كنى. جوان بار ديگر به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رود و مى گويد: اى رسول خدا! مى خواهم به جهاد بروم، امّا پدر و مادرم پير شده اند و از رفتن من ناراحت مى شوند، زيرا آنها با من انس مى گيرند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا اين سخن جوان را مى شنود، مى فرمايد: اى جوان! كنار پدر و مادر خود بمان. به خدايى كه جانم در دست قدرت او است، اين كه يك شب كنار پدر و مادر خود بمانى و آنها با تو انس بگيرند از يك سال جهاد در راه خدا بالاتر است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دوست خوبم! آيا قبول دارى كه ما از دين واقعى، فاصله گرفته ايم؟ من جوان ها زيادى را مى شناسم كه به خيال خودشان حسرت شهادت دارند، امّا دريغ از يك مهربانى نسبت به پدر و مادرشان! چقدر از افراد را مى شناسم كه با خدا و اهل نماز و بندگى اند و مى خواهند خدا را خوشحال كنند، امّا پدر و مادر خود را به آسايشگاه ها تحويل داده و آنها در تنهايى و بى كسى مرده اند. اين اسلامى است كه ما براى خودمان ساخته ايم! يادم نمى رود، آن حاجى را كه سالى يك بار به عمره وكربلا مى رود، سالى صد ميليون تومان پول در راه خير صرف مى كند، مدرسه مى سازد، به يتيم ها رسيدگى مى كند، هر روز جمعه دعاى ندبه مى خواند و اشك مى ريزد كه امام زمان(ع)كى مى آيى تا در ركاب تو جهاد كنم و برايت جان فشانى نمايم؟! امّا همين حاجى عزيز، مادر مهربان خود را به خانه سالمندان برده و اگر خيلى هنر كند، يك بار در ماه به او سر مى زند. بعضى وقت ها به اين نتيجه مى رسم كه در دين دارى، خيلى راه را اشتباه مى رويم. اين حاجى ما كه گريه مى كند و مى خواهد پاى ركاب امام زمان(ع) جهاد كند، نمى داند كه اگر مادر خود را به خانه بياورد و با احترام از او نگهدارى كند، براى هر شبى كه مادر به او انس گرفته است، ثواب يك سال جهاد را براى او مى نويسند. مگر امام زمان(ع)، از ما چه مى خواهد؟ مگر دين او با دين جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرق مى كند؟ عزيز دلم! اگر پدر و مادرت در خانه سالمندان هستند، همين الان برخيز و او را به خانه خود بياور. بگذار بچّه هايت، احترام به پدر و مادر را از خود تو ياد بگيرند. فراموش نكن تو هم پير مى شوى و هر طور كه امروز با پدر و مادرت رفتار نمايى، فرزندانت هم، همان رفتار را با تو خواهند داشت. تا پدر و مادرت زنده هستند، خودت را از اين ثواب ها محروم مكن! وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: "يك شب كنار پدر و مادر بودن از يك سال جهاد بالاتر است"، بايد من و تو بنشينيم و روى اين سخن ساعت ها فكر كنيم. مى شود از شما خواهشى كنم؟ اين سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را روى يك كاغذ با خطّ زيبا بنويس و آن را قاب بگير و در خانه ات نصب كن. هر بار كه به اين تابلو نگاه كنى، وجودت ناخودآگاه اين پيام مهمّ را دريافت مى كند. راستى! داشت يادم مى رفت، اين نكته را اشاره كنم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك روز جهاد در راه خدا را بالاتر از چهل سال عبادت مى داند. آن طور كه من حساب كردم يك شب كنار پدر و مادر بودن، بيش از پنج ميليون روز عبادت، ثواب داد، آرى، پنج ميليون روز! به عبارت ديگر: اگر يك شب كه در كنار پدر و مادر خود باشى بهتر از اين است كه 142 قرن عبادت كرده باشى! چند صباحى است كه جوانان ما به عرفان و معنويّت گرايش زيادى پيدا كرده اند، در اينجا مى خواهم فرياد بزنم، شايد جوانان اين مرز و بوم صدايم را بشنوند: براى رسيدن به معنويّت، براى رسيدن به خدا، براى رفتن به آغوش مهر خدا، هيچ راهى بهتر و نزديك تر از مهربانى به پدر و مادر نيست. جوانان عزيز! اگر سعادت دنيا و آخرت را مى خواهيد; اگر بركت زندگى را مى خواهيد; به پدر و مادر خود مهربانى كنيد! 🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
نام من ابراهيم است و اهل كوفه هستم. مدّتى بود كه عشق ديدار امام صادق(ع) را در سر داشتم و به دنبال فرصت مناسبى بودم تا به مدينه سفر كنم و ضمن زيارت قبر پيامبر، امام خويش را هم ملاقات نمايم. مقدمات سفر را فراهم مى كردم كه مادرم متوجّه شد، براى سفرى دور و دراز آماده مى شوم. ــ پسرم! مى خواهى به سفر بروى؟ ــ آرى. ــ به سلامتى، كجا؟ ــ مدينه. تا مادرم نام مدينه را شنيد، اشك در چشمانش حلقه زد. ساليان سال بود كه او هم آرزوى مدينه به دل داشت، زيارت قبر پيامبر همه دل ها را بهارى مى كند. اين جا بود كه تصميم گرفتم، هر طور شده مادرم را هم همراه خود به مدينه ببرم. سفر طولانى و سختى را پشت سر گذاشته، به مدينه رسيديم. منزل مناسبى را در مدينه تهيّه نمودم. همراه مادرم به زيارت قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پس از آن به خانه امام صادق(ع)رفتم. نمى دانيد كه ديدار امام مهربانى ها، چقدر زيبا و دلنشين بود! خانه كوچك و ساده او در نظرم به اندازه تمام دنيا جلوه مى كرد. همه خوبى ها در اين خانه جمع شده بود. يكى از شب ها كه به خانه امام صادق(ع) رفته بودم، سخن به درازا كشيد. از بس مجذوب سخنان امام شدم، گذشت زمان را فراموش كردم. به خود كه آمدم، فهميدم زمان از ساعتى كه هر شب به خانه برمى گشتم، گذشته و الان مادرم نگران شده است. براى همين از حضور امام(ع) خداحافظى كرده، با سرعت خود را به خانه رساندم. وقتى به خانه رسيدم، مادر خيلى نگران بود. او به من گفت: فكر نمى كنى در اين شهر جز تو كسى را ندارم؟ چرا اين قدر دير كردى؟ دلم هزار جا رفت، گفتم نكند مأموران حكومتى تو را دستگير كرده باشند. نمى دانم چه شد كه از جا در رفتم و با عصبانيت بر سرش فرياد زدم و او را ناراحت كردم. بعد از لحظاتى كه خشمم فرو نشست، با خود فكر كردم، اين چه كارى بود كه انجام دادم؟! مادرم حق دارد، نگران شود، مأموران حكومت بنى عبّاس همه رفت و آمدها را به خانه امام صادق(ع) زير نظر دارند. آنها به شدّت از شيعيان مى هراسند. كارى بود كه شده و مادرم را ناراحت كرده بودم. پس از نماز صبح به سوى خانه امام صادق(ع) حركت كردم. در راه فكر مى كردم، كاش از مادر عذرخواهى مى نمودم، امّا با خود گفتم، حالا نزد امام صادق(ع) مى روم، چون دوستانم مى آيند، من از فيض سخنان امام محروم مى شوم، وقتى برگشتم، مى روم و مادر را از خودم راضى مى كنم. وارد خانه امام(ع) شدم و سلام كردم. امام جواب سلام مرا داد، سپس رو به من كرد و فرمود: اى ابراهيم! چرا ديشب با مادر خود با صداى بلند سخن گفتى؟ چرا دل او را شكستى؟ آيا فراموش كردى كه او براى بزرگ كردن تو چقدر زحمت كشيده است؟ من خيلى تعجّب كردم، جريان تندى من با مادرم را هيچ كس نمى دانست، امّا اكنون امام صادق(ع) در مورد رفتار بد من با مادرم سخن مى گويد. آرى، او نماينده خدا در روى زمين است و خداوند او را از اين موضوع باخبر كرده است. از خجالت سرم را پايين انداختم. امام به سخنان خود ادامه داد: مگر او نبود كه تو را در آغوش گرفت و از شيره جانش، تو را سيراب كرد؟ من كه نمى توانستم به صورت امام(ع) نگاه كنم با شرمندگى گفتم: آرى، او براى من زحمت هاى زيادى كشيده است. رنگ از صورتم پريده بود چون نزد امام شرمنده شده بودم. امام با مهربانى به من فرمود: سعى كن كه ديگر با صداى بلند، با مادرت سخن نگويى و او را ناراحت نكنى. از آن روز تصميم گرفتم تا همواره به مادر خود مهربانى كنم و بيشتر احترام او را بگيرم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
جوانى هستم كه چند سالى است به خريد و فروش مشغول شده ام. البتّه مغازه و سرمايه چندانى هم ندارم. جنسى را به صورت عمده خريدارى مى كنم و به صورت جزئى مى فروشم و از اين طريق زندگى خود را مى گذرانم. امروز وقتى در بازار عبور مى كردم به مشترى خوبى برخورد نمودم. او مقدار زيادى از كالاى مرا مى خواست. وقتى به او گفتم چند انبار از آن كالا را دارم، خيلى خوشحال شد. بر سر قيمت به توافق رسيديم و معامله قطعى شد. خيلى خوشحال بودم، زيرا اين معامله به اندازه كاسبى يك سال برايم سود داشت. قرار شد مشترى، كالا را همان لحظه تحويل بگيرد. انبار در خانه بود، به سوى خانه آمديم تا كالا رابه او تحويل دهم. كليد انبار در جاى خاصّى از اتاق قرار داشت. وارد اتاق شدم تا كليد را بردارم، ديدم پدرم درست جايى خوابيده كه كليد انبار را گذاشته ام. با خود فكر كردم، آيا پدر را از خواب بيدار كنم و كليد را بردارم يا اينكه از اين معامله پر سود صرف نظر كنم؟ مشترى عجله داشت، مى خواست بار را تحويل بگيرد. از اتاق بيرون آمدم، به او گفتم: بايد صبركنى تا پدرم از خواب بيدار شود. او مدّتى صبر كرد و من چند بار به داخل اتاق آمدم ولى پدر هنوز در خواب عميقى بود، زيرا شب قبل براى آبيارى به مزرعه رفته بود. به مشترى گفتم: جنس شما آماده است، امّا بايد صبر كنى تا پدرم بيدار شود. او گفت: اى جوان! تو چقدر كم عقل هستى! وقتى پدرت بفهمد، چنين پول زيادى نصيب تو شده، خوشحال مى شود كه او را بيدار كرده اى. امّا قبول نكردم، زيرا خواب و آسايش پدرم براى من از همه ثروت دنيا بالاتر و باارزش تر بود. به هر حال مشترى رفت و معامله به هم خورد. بعد از ساعتى، پدر از خواب بيدار شد. وقتى از ماجرا با خبر شد، مرا صدا زد و از من تشكّر كرد. سپس چنين گفت: پسرم! من از مال دنيا چيز زيادى ندارم، امّا گوساله اى را كه تازه به دنيا آمده، به تو مى بخشم. من هم از پدر تشكر كردم و رويش را بوسيدم. شايد شما تعجّب كنيد، پولى كه از آن معامله به دست مى آوردم، معادل ده ميليون تومان بود، امّا اين گوساله اى كه پدر به من داد، ارزشش صد هزارتومان بيشتر نبود. از سخن پدرم تعجّب كردم ولى چيزى نگفتم و دل او را نشكستم، زيرا پدر نمى دانست كه به خاطر بيدار نكردن او از چه سودى چشم پوشى كرده ام. با خود فكر كردم كه شايد پدر خيال مى كند، من به خاطر صدهزار تومان پول او را از خواب بيدار نكردم. بعد از چند سال فهميدم كه پدرم مى دانست چه مى كند. او فهميده بود كه به خاطر او از سود ده ميليون تومانى گذشته ام. آن روز ديگر پدرم از دنيا رفته بود، روزى كه همين گوساله باعث شد تا من به صد ميليارد تومان پول برسم. حتماً تعجّب مى كنى، چطور يك گوساله صدهزار تومانى، باعث اين همه ثروت شد؟! آرى، دعاى پدر باعث اين معجزه شد، زيرا موقعى كه پدر گوساله را به من داد، نگاهى به آسمان كرد و با خداى خويش سخنى گفت و دعايى نمود و همان دعا كار خودش را كرد و مرا به آن همه ثروت رساند. آيا مايل هستى ادامه داستان مرا بدانى؟ 🦋ادامه دارم.... ☘🌷🌹☘🌷🌹☘🌷🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در قوم بنى اسرائيل دو پسر عمو با هم سر مسأله اى اختلاف داشتند و اين باعث كينه و دشمنى بين آنها شد. يك شب يكى از آنها به در خانه ديگرى آمد و در زد. وقتى صاحب خانه بيرون آمد به بهانه اى او را به جاى خلوت برد و او را به قتل رساند و جنازه اش را به محلّه اى كه گروه ديگرى از بنى اسرائيل زندگى مى كردند برد و به منزل بازگشت. صبح روز بعد، خبر در تمام شهر پيچيد كه يكى از جوانان بنى اسرائيل توسط طايفه ديگرى به قتل رسيده است. همان شخص قاتل عدّه اى از جوانانِ طايفه خود را جمع كرد و به اسم خونخواهى به سوى محلّه اى كه جنازه مقتول در آن جا پيدا شده بود حركت كرد و فرياد برآورد كه پسر عمويم توسط شما كشته شده است بايد قاتل را پيدا كنيد تا او را قصاص كنيم. خوب است بدانى، قوم بنى اسرائيل دوازده طايفه بودند و در ميان آنها گاه گاهى اختلافات طايفه اى پيش مى آمد. اوضاع خيلى خراب شد و نزديك بود كه جنگ داخلى ميان بنى اسرائيل در بگيرد. ريش سفيدان بنى اسرائيل جمع شدند و خدمت حضرت موسى(ع) رفتند و از او كمك خواستند تا از خداوند بخواهد قاتل را مشخص نمايد و از بروز جنگ طايفه اى ميان بنى اسرائيل جلوگيرى شود. حضرت موسى(ع) با خدا سخن گفت. از جانب خداوند وحى آمد كه شما بايد گاوى را بكشيد تا قاتل معين شود. ريش سفيدها نگاهى به هم كردند و گفتند: اى موسى! ما را مسخره مى كنى؟ ما مى گوييم شهر در خطر جنگ طايفه اى است، تو به ما مى گويى يك گاو بكشيد. حضرت موسى(ع) فرمود: اين دستور خداوند است. هر لحظه خبر مى رسيد كه خون جوانان به جوش آمده و آنها شمشيرها را در دست گرفته اند و مى خواهند با يكديگر جنگ كنند. ريش سفيدهاى بنى اسرائيل گفتند: اى موسى! به خدا بگو تا ويژگى هاى اين گاو را معين كند. حضرت موسى(ع) از طرف خداوند ويژگى اين گاو را معين كرد كه اين گاو پير نباشد، رنگش زرد يك دست باشد، خلاصه ويژگى هاى آن گاو معلوم شد. مردم به دنبال آن گاو مى گرديدند تا آن را خريدارى كرده، پيش حضرت موسى(ع) بياورند. من خودم هم خبر نداشتم كه آن گاوى را كه خدا نشان كرده، همان گوساله اى است كه پدرم چند سال پيش به من داده و اكنون يك گاو شده است. مردم هم خبر ندارند، سِرّ اين كه خداوند روى اين گاو به خصوص تاكيد دارد، چيست؟! به هر حال بنى اسرائيل شروع به جستجو كردند و همه خانه ها را گشتند تا بالاخره گاو مرا پيدا كردند و گفتند اين همان گاوى است كه خداوند معيّن كرده است. عدّه زيادى از مردم به خانه من آمدند و خواستند گاو مرا بخرند. من از جريان خبر نداشتم و اصلا نمى خواستم گاو را بفروشم چون هديه پدرم بود. با خود فكر كردم، چرا بايد آن را بفروشم؟ چرا مى خواهند آن را بكشند؟ آنها قيمت را بالا بردند، قيمت معمولى گاو دوميليون تومان بود، امّا آنها گفتند آن را ده ميليون تومان مى خريم. گفتم: من نمى فروشم. قيمت را تا صدميليون تومان بالا بردند، امّا باز هم گفتم كه من فروشنده نيستم. آنها نااميد نزد حضرت موسى(ع)، برگشتند و گفتند: اى موسى! آيا مى شود خداوند گاو ديگرى را معيّن كند. حضرت موسى(ع) فرمود: نه، فقط همان گاو! آنها دوباره برگشتند و گفتند: هر چه تو بگويى، آيا يك ميليارد تومان خوب است؟ من گفتم: من گاوم را نمى فروشم. من مى خواستم ديگر از آنها راحت شوم. پيش خودم گفتم يك چيزى بگويم تا آنها منصرف شوند و بروند، چون من از اصل ماجرا خبر نداشتم، براى همين گفتم: به شرطى مى فروشم كه پوست اين گاو را پر از طلا و جواهرات كنيد و به من برگردانيد. آنها نگاهى به هم كردند و رفتند، من هم راحت شدم. امّا آتش جنگ در ميان بنى اسرائيل شعله مى كشيد و هر لحظه ممكن بود نسل بنى اسرائيل در آن بسوزد. زنان بنى اسرائيل راضى شدند و به شوهران خود پيشنهاد دادند، هر زنى يك قطعه از طلا وجواهراتش را بدهد، بهتر از آن است كه يك جوانش در اين جنگ كشته شود. بالاخره تصميم گرفتند و به اندازه اى كه پوست گاو پر شود، طلا جمع كردند و به خانه من آوردند. من خيلى تعجّب كردم و با خود گفتم كه آيا اين همه طلا و جواهرات را كه بيش از صد ميليارد تومان ارزش دارد، براى خريد گاو آورده اند؟ البتّه باور نمى كردم كه آنها براى گاو دو ميليون تومانى، اين همه طلا بدهند. در كمال ناباورى طلاها را گرفتم و گاو را تحويل دادم. قرار شد، پوست گاو را بعداً بياورند تا طلاها را در آن بريزم واگر كم بود دوباره بياورند، امّا تصميم گرفتم، همراه آنها بروم. با آن جمعيّت زياد گاو را نزد حضرت موسى(ع) برديم. حضرت موسى(ع)دستور داد گاو را كشتند و بعد از مدتى به اذن خدا آن جوان زنده شد. حضرت موسى(ع) از او سؤال كرد: چه كسى تو را به قتل رساند؟ او هم پسر عموى خود را نشان داد و جريان آن شب را براى حضرت موسى(ع) تعريف كرد. به هر حال آتش فتنه فروكش كرد و مردم به خانه هاى خود بازگشتند. همه به من مى گفتند: چقدر خوش شانس هستى، صد ميليارد
تومان ثروت به تو رسيد. وقتى به سوى خانه باز مى گشتم به ياد دعاى پدر افتادم. موقعى كه من به خاطر احترام او از آن معامله و سود ده ميليون تومانى دست شستم. اكنون به خاطر دعاى او به چنين ثروتى رسيدم. آرى، من خوش شانس و سعادتمند بودم، زيرا دعاى پدرم همراه من بود. اگر در زندگى خود به دنبال شانس هستيد، دعاى پدر را دريابيد و از او بخواهيد براى شما دعا كند. دوست خوبم! نمى دانم تا به حال چند بار قرآن را ختم كرده اى، چند بار سوره بقره را خوانده اى؟ آيا مى دانى قسمت عمده اين داستان در سوره بقره آيات 67 تا 72 آمده است. نمى دانم تا كى قرآن را فقط براى ثواب خواهيم خواند و به معانى و پيام هاى آن توجّه نخواهيم كرد. خداوند متعال از بيان داستان گاو بنى اسرائيل در كتاب خود هدف و مقصودى دارد، امّا افسوس كه اكثر ما مسلمانان، قرآن را كتاب مقدّسى كرده ايم كه فقط بايد آن را ببوسيم و تلاوت كنيم، ولى براى فهميدن پيام هاى بزرگ آن كمتر وقت بگذاريم. به اميد روزى كه قرآن را نه كتاب تلاوت، بلكه كتاب درسى خويش بدانيم كه بايد آن را بفهميم و به دستورات آن عمل كنيم! 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
زندگى ماشينى امروز با خطرات زيادى همراه شده است. هر روز، خبر از بين رفتن عدّه اى از هموطنان را در تصادف ها مى شنويم. اين يك نمونه از مرگ هاى ناگهانى است. آيا شما راهى مى شناسيد كه به وسيله آن بتوانيد مرگ هاى ناگهانى را از خود دور كنيد؟ آيا موافقيد سخن امام باقر(ع) را در اين زمينه براى شما نقل كنم؟ آن حضرت فرمودند: "نيكى به پدر و مادر و صدقه دادن (به صورت مخفيانه) فقر را از شما دور مى كند و عمر شما را طولانى نموده و هفتاد نوع مرگ بد (مرگ ناگهانى) را از شما دور مى گرداند". در سخنى ديگر از امام صادق(ع) چنين نقل شده است: "اگر دوست داريد خداوند عمر شما را طولانى نمايد، پدر و مادر را از خود خوشحال نگه داريد". به راستى، وقتى شما با رفتار پسنديده خود باعث مى شويد تا قلب پدر و مادرتان شاد شود، خداوند متعال هم به عمر شما مى افزايد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك روز به مسجد آمدند و به ياران خود فرمودند: ديشب خوابى ديدم و مى خواهم براى شما تعريف كنم. همه سراپا گوش شدند تا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) لب به سخن بگشايد. به هر حال، اين خواب در نزد حضرت مهمّ بوده است كه مى خواهد براى ياران خود بيان كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: ديشب در عالم رويا ديدم كه مرگ يكى از يارانم فرا رسيده و عزرائيل هم براى قبض روح او آمده است. همين كه عزرائيل مى خواست جان او را بگيرد، ديدم نيكى به پدر و مادر به شكل جوانى زيبا، ظاهر شد و نگذاشت. آرى، چون آن مرد به پدر و مادر خود مهربانى مى كرد و در حقّ آنها نيكى مى نمود، خداوند هم به خاطر همين ويژگى، عمر او را طولانى نمود و او را از مرگِ حتمى نجات داد. جالب تر اين كه همين نيكى به پدر و مادر، مى تواند باعث برطرف شدنِ سختى هاى جان دادن، شود. امام صادق(ع) فرمودند: "اگر دوست داريد موقع مرگ، سختى هاى جان دادن از شما برداشته شود، به ديدار فاميل خود رفته، با پدر و مادر خود مهربان باشيد كه در اين صورت خدا سختى هاى لحظه مرگ را از شما دور مى كند و در زندگى خود هيچ گاه فقير نمى شويد. بياييد همه با هم پيمان ببنديم كه با پدر و مادر خود به بهترين صورت، رفتار كنيم تا خداوند نيز به عمر و زندگى و ثروت ما بركت عنايت كند. اين قانونِ نظام خلقت است كه هر كس با پدر و مادر خود مهربان باشد، خداوند عمرى طولانى و باعزّت به او مى دهد و فقر و بدبختى را از زندگى او دور مى كند. 🦋💖🌹🌷🦋💖🌹🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هنگامى كه به درگاه خدا به نماز مى ايستى، خداوند آن چنان باران رحمت و مهربانى خود را بر تو نازل مى كند كه اگر اين را مى دانستى هرگز نمى خواستى نمازت را به پايان ببرى. در مورد اهمّيت نماز، سخن بسيار گفته شده است و حتماً شنيده اى كه در روز قيامت اوّل عملى كه مورد بررسى قرار مى گيرد، نماز مى باشد. اگر نماز مورد قبول واقع شد، همه كارهاى نيك انسان مورد قبول واقع مى شود، امّا اگر نماز قبول نشود، اعمال خوب و نيكوىِ ديگر هم مورد قبول واقع نمى شود. دوست من! حتماً مى دانى كه براى اين كه نماز مورد قبول خداوند واقع شود، بايد احكام نماز را به دقّت مراعات كنيم. لباس ما نبايد از پول حرام خريدارى شده باشد; وضوى ما بايد درست باشد و ... امّا من امروز مى خواهم شما را با يكى از شرايط قبولى نماز آشنا سازم كه فكر مى كنم كمتر شنيده باشى! امام صادق(ع) فرمودند: "اگر پدر و مادرى در حقّ فرزند خود ظلم بنمايند و آن فرزند به پدر و مادر خود با خشم و غضب نگاه كند، خداوند نمازهاى آن فرزند را قبول نمى كند". شايد پدر يا مادرى به وظيفه اش، آن طور كه شايسته و بايسته است، عمل نكند، امّا اين نبايد باعث شود تا فرزندان، احترام آنها را نگيرند. حال اگر پدر و مادر مهربانى دارى كه در راه تربيت تو كوتاهى نكرده اند، بايد حواست را خيلى جمع كنى! مبادا با عصبانيت به آنها نگاه كنى، زيرا در اين صورت نمازت مورد قبول درگاه خداوند نمى شود. نه تنها نماز بلكه همه اعمال خوب تو مورد قبول خدا واقع نمى شود! آنها كه هزاران كار نيكو انجام مى دهند، امّا دل پدر و مادر خود را مى شكنند به بيراهه مى روند. آنها روز قيامت مى بينند كه هيچ كدام از كارهاى خيرشان مورد قبول نيست، آن وقت اشك پشيمانى مى ريزند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
من در خانواده اى مسيحى بزرگ شدم و براى همين جوانى مسيحى بودم. محلّ زندگى من شهر كوفه بود و در آنجا به كسب و كار مشغول بودم. در شهر خود با بعضى از ياران امام صادق(ع) آشنا شدم و همين آشنايى سبب شد تا من در مورد حقانيّت اسلام و شيعه تحقيق بيشترى كنم. كم كم به مكتب شيعه علاقمند شدم و دين اسلام را به عنوان دين خود قبول كرده و مسلمان شدم و از پيروان امام صادق(ع) گرديدم. من با مادر خود زندگى مى كردم و صلاح نديدم كه خبر مسلمان شدن خود را به او بگويم، زيرا تمام فاميل، برايم درد سر درست مى كردند. ارتباط من با شيعيان كوفه بسيار زياد شده بود و در جلساتشان شركت مى كردم و وظايف دينى خود را از آنها فرا گرفته، از چشمه سار معارف اهل بيت(عليهم السلام) سيراب مى شدم. كم كم عشق ديدن امام صادق(ع) در وجودم شعلهور شد و به دنبال فرصتى بودم تا به سرزمين عربستان سفر كرده و امام خويش را ملاقات كنم. به بهانه تجارت، عازم سفر شدم و به خدمت امام صادق(ع) رسيدم. اوّلين بارى كه حضور امام زيبايى ها رسيدم، با روى باز از من پذيرايى كرد و برايم دعا نمود. در همان بار اوّل كه او را ديدم، توصيه كرد كه با مادر مسيحى خود مهربان باش. در ضمن خبر داد كه به زودى مادرت از دنيا مى رود و از من خواست كه خودت كار به خاك سپارى او را به عهده بگير. از اين سخن امام تعجّب كردم كه چرا ايشان تأكيد داشت، دفن كردن مادرت را خودت انجام بده. بعد از چند روز به كوفه بازگشتم. چون نصيحت امام صادق(ع)، همواره در گوشم طنين انداز بود، برنامه منظّمى ريختم تا بيشتر بتوانم كنار مادرم باشم. با اين كه مى توانستم، خدمتكارى برايش بگيرم، امّا اين كار را نكردم. خودم برايش غذا مى پختم و لباس هايش را مى شستم. به هر حال، هر كارى كه از دستم برمى آمد، براى مادر انجام مى دادم. مدّتى گذشت، يك روز مادرم مرا صدا زد و گفت: پسرم! چه خبر شده است؟! قبلا اين گونه احترام مرا نمى گرفتى، از وقتى كه از سفر برگشته اى، رفتارت با من خيلى بهتر شده است. نمى دانستم چه بگويم، سرانجام به او گفتم: در سفر خود با آقاى بزرگوارى آشنا شدم، او به من گفت كه به شما خدمت بيشترى نمايم. مادرم با شنيدن سخن من به فكر فرو رفت و گفت: آيا اين آقايى كه مى گويى پيامبر است؟ گفتم: نه، مادر گفت: پسرم! سخن او، سخن پيامبران است. گفتم: مادر! او امام صادق(صلى الله عليه وآله) و ششمين پيشواى شيعيان است و از فرزندان حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) آخرين فرستاده خداوند مى باشد و من به تازگى به اين دين گرويده ام. مادر كه با دقّت به حرف هايم گوش مى داد، رو به من كرد و گفت: از دينِ تازه ات، بيشتر برايم بگو كه اين بهترين دين مى باشد. من هم به معرّفى اسلام پرداخته، شهادتين را به او ياد دادم و او نيز مسلمان شد. گفتگوى ما طولانى شد. ظهر بود و صداى مؤذن به گوش مى رسيد. وضو و نماز را به او ياد دادم و او نيز نماز ظهر و عصر را خواند. سپس ناهار را خورديم و او استراحت كرد. عصر كه شد، باز هم از دين اسلام برايش گفتم. او نماز مغرب و عشا را هم خواند. ناگهان حالش دگرگون شد، با صدايى ضعيف مرا صدا زد: پسرم! هر آنچه امروز برايم گفتى، بار ديگر بازگو! با چشمانى گريان، اعتقاد به خداپرستى و پيامبرى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را برايش گفتم و او هم با من تكرار كرد: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ الله، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله. اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَلىُّ الله. و بعد از لحظاتى، صداى مادر قطع شد و جان به جان آفرين تسليم كرد. صبح كه شد، دوستان خود را باخبر كردم. او را طبق دستور اسلام غسل و كفن نموده، تشييع جنازه كرديم. بر بدن مادرم نماز خوانديم و او را دفن كرديم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هيچ چيز مانند گناه انسان را از رسيدن به كمال و سعادت دور نمى كند. متأسّفانه شيطان، همواره تلاش مى كند تا انسان را از مسير صحيح بندگىِ خدا خارج نمايد و او را به گردابِ گناه بيندازد. براى همين سعى كنيم تا با كمك گرفتن از خداوند، در دام وسوسه هاى شيطان نيفتيم و با سپرى كردنِ زندگى افتخارآميز به ديدار معبود بشتابيم. اكنون اين سؤال مطرح است كه ما چگونه مى توانيم آثار شوم گناهان را از بين ببريم تا دوباره مورد لطف و عنايت خداوند قرار گيريم؟ همه مى دانيم كه خداوند، درِ توبه را به سوى بندگان خود باز گذاشته و وعده فرموده كه گناه توبه كنندگان را مى بخشد. خدا در قرآن از عشق و محبّت خود نسبت به توبه كنندگان سخن به ميان آورده است. شايد برايتان جالب باشد كه احترام به پدر و مادر و نيكى به آنها، اثر بسيار زيادى در بخشش گناهان دارد. خداوند به خاطر نيكى به پدر و مادر از گناه بندگان گذشته، آنها را مورد لطف خود قرار مى دهد. بسيار مناسب مى بينم كه در اين جا حكايتى را براى شما نقل كنم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز خود را تمام كرده بود كه جوانى وارد مسجد شد و سراغ ايشان را گرفت. همه مردم تعجّب كرده بودند، چطور شده كه اين جوان به مسجد آمده است؟! زيرا او به فسق و فجور مشهور شده بود. به هر حال مردم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نشان دادند و او خدمت حضرت آمد. در حالى كه اشك مى ريخت، سر خود را پايين انداخته، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت: اى رسول خدا! جوانى هستم كه گناه و معصيت زيادى انجام داده ام، مى خواهم توبه كنم، آيا راهى هست كه خداوند توبه مرا قبول كند؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگاهى به او كرد و فرمود: اى جوان! آيا پدر و مادرت زنده هستند؟ جوان در پاسخ گفت: فقط پدرم زنده است و مادرم از دنيا رفته است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى جوان! برو و تا مى توانى به پدرت خدمت كن! جوان خيلى خوشحال شد، از حضرت تشكّر كرد و از مسجد خارج شد. در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به ياران خود كرد و فرمود: كاش مادر اين جوان زنده بود!27 منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه اگر اين جوان سعادت داشت كه خدمتگزارى مادرش را بكند، بسيار بهتر مى توانست، آثار گناهان خود را از بين ببرد و مشمول عفو و بخشش خداوند قرار گيرد. دوست خوبم! تا پدر و مادر تو زنده هستند از اين توفيق بزرگ استفاده كن و با نيكى كردن به آنها بخشش خداوند را به سوى خود جذب كن. به خدا قسم با كمك كردن و مهربانى نمودن به پدر و مادر مى توانى روح خود را از آلودگى ها و سياهى ها پاك سازى! حتماً دقّت كرده اى كه وقتى خدمتى به پدر يا مادر خود مى كنى، در وجودت احساس سبكى و نشاط مى كنى! آيا در فصل پاييز كه برگ درختان زرد مى شود به باغ رفته اى؟ آيا ديده اى، وقتى باد مىوزد، چگونه برگ درختان بر روى زمين مى ريزند؟ آرى، اگر چشم باطن داشتيم، مى ديديم كه چگونه گناهان ما هنگام نيكى به پدر و مادر، فرو مى ريزند. آيا توجّه كرده اى، لحظه اى كه دست پدر يا مادرت را مى بوسى، چقدر نشاط روحى به تو دست مى دهد؟! اين نشاط و سبكى براى اين است كه روح ما از تيرگى گناهان پاك شده است. گويا، زنجيرهايى كه از انجام گناهان، روح ما را در بند كرده، باز مى شوند و او مى تواند آزادانه پرواز كند. تصوّر كنيد، شخصى يك هفته بدن خود را نشسته باشد. وقتى به حمام مى رود و بدن خود را تميز مى شويد، احساس سبكى و راحتى مى كند، چون بدنش از آلودگى پاك شده است. وقتى دست پدر و مادرت را مى گيرى و بر آن بوسه مى زنى و عشق و مهربانى خود را نثارشان مى كنى، گناهان از صفحه روحت زدوده مى شوند، در نتيجه احساس سبكى و نشاط مى كنى. خلاصه كلام آن كه مكتب ما همان طور كه نماز، روزه، استغفار، دعا و گريه را براى پاك شدن گناهان معرّفى مى كند، نيكى به پدر و مادر و احترام گرفتن از آنها را هم به عنوان يكى از بهترين راه هاى بخشش گناه اعلام مى نمايد. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سعيد يكى از دوستان بسيار خوب من است. او يك روز به منزل من آمد و در مورد مشكلش سخن گفت. از گفته هايش چنين برداشت كردم كه مدّتى است، بركت از زندگى او رفته و وضع كاسبى اش به هم ريخته و حسابى هم مقروض است. قبل از اين، همه حسرت كاسبى او را مى خوردند و از اين كه كار او اين همه رونق دارد، انگشت به دهان مى گرفتند، امّا اكنون با سيلى صورت خود را سرخ نگه مى دارد. سعيد از من براى رفع مشكلش راهنمايى خواست. او انسانى مؤمن و ديندار بود و به همه، دستورات دينى عمل مى كرد، براى همين خيلى در اين زمينه فكر كردم كه مشكل از كجاست. از شما چه پنهان، حسابى گيج شده بودم، زيرا اين رفيق ما همه كارهايش درست بود. اهل نماز و بندگى خدا بود و به فقرا و بيچارگان هم كمك مى كرد، مانده بودم كه گير كار او چيست؟! از او سؤال كردم كه اين مشكلات از چه زمانى برايت پيش آمد؟ او مقدارى فكر كرد و گفت: حدود دو سالى مى شود، وقتى كه پدرم از دنيا رفت. ناگهان جرقه اى در ذهنم زده شد، پيش خود گفتم كه سر نخ را پيدا كردم. به او گفتم: از زمانى كه پدرت از دنيا رفت، اين مشكلات شروع شد؟ او آهى كشيد و گفت: آرى، پدرم بركت زندگيم بود. خيلى احترام او را مى گرفتم و هر روز به او سر مى زدم. او خيلى در حقّ من دعا مى كرد، خدايش رحمت كند. گفتم: راستش را بگو، از وقتى كه بابايت از دنيا رفته، چقدر به فكر او هستى؟ آيا سر قبر او مى روى؟ او سرش را پايين انداخت و گفت: اين قدر گرفتارى دارم كه ديگر به اين كارها نمى رسم. گفتم: سعيد جان! گره كور زندگى تو اين است كه تو عاقّ پدرت شده اى؟ او تعجّب كرد و گفت: شما كه مى دانى، پدرم تا زنده بود، چقدر از او احترام مى گرفتم، او بارها مى گفت كه از دست تو راضى هستم. من رو به او كردم و گفتم: آرى، پدرت تا زنده بود از تو راضى بود، امّا وقتى كه از دنيا رفت، ديگر به او سر نزدى، برايش كار خيرى انجام ندادى، او را فراموش كردى، اكنون پدرت از تو ناراضى شده، دلش از دست تو شكسته و براى همين بركت از زندگيت رفته است. سعيد سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت. من ادامه دادم: ما فكر مى كنيم، بايد احترام پدر و مادر را تا زنده هستند، بگيريم و سعى مى كنيم، آنها از ما راضى باشند، امّا نمى دانيم وقتى دستشان از دنيا كوتاه مى شود، چقدر به كمك ما نياز دارند، منتظر ما هستند تا به آنها سر بزنيم، به سر قبرشان برويم و برايشان كار خيرى بكنيم. وقتى ما اين كارها را انجام مى دهيم، خيلى خوشحال مى شوند و برايمان دعا مى كنند، خدا هم به خاطر خوشحالى آنها خير و بركت به زندگى ما عطا مى كند. امّا اگر آنها را فراموش كنيم و ديگر بر سر قبرشان نرويم و به يادشان نباشيم، آنها غمناك شده، از ما ناراضى مى شوند و در واقع ما عاقّ پدر و مادر مى شويم، آن وقت است كه بركت از زندگى ما مى رود و مشكلات يكى پس از ديگرى به سراغمان مى آيند. امام باقر(ع) فرموده اند: "اگر فرزندى بعد از مرگ پدر و مادر خود به ياد آنها نباشد و براى آنها دعا نكند، در واقع عاقّ پدر و مادر شده است". سعيد ديگر به راز گمشده مشكلات خود پى برد و اشك در چشمانش حلقه زد. بعد از ساعتى هر دو با هم، كنار قبر پدر او رفتيم. او همان جا به نيّت پدرش، پول زيادى براى كار خيرى در نظر گرفت و با خود عهد كرد هر هفته بر سر قبر پدر بيايد. يك ماه گذشت و سعيد مهمان خانه من بود، امّا اين بار براى تشكّر آمده بود، زيرا همه مشكلاتش حل شده بود. به قول خودش، دست به هر چه مى زد، طلا مى شد، زيرا پدر از او راضى شده بود. اگر پدر و مادر شما از دنيا رفته اند، سعى كنيد به ياد آنها باشيد و برايشان كارهاى خير انجام دهيد تا همواره دعايشان همراه زندگيتان باشد. در اين صورت است كه سعادت و خوشبختى را تجربه خواهيد كرد. جالب است، بدانيد كه نيكى به پدر و مادر بعد از مرگ آنها از فضيلت و ارزش بيشترى نزد خداوند برخوردار است، زيرا بعد از مرگ، به نيكى كردن ما احتياج بيشترى دارند. دست آنها از اين دنيا كوتاه است و وقتى ما به يادشان، كار خيرى انجام مى دهيم، خيلى خوشحال مى شوند. 🌻🦋💖🌻🦋💖🌻🦋💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در مورد زيارت كربلاى امام حسين(ع) سخن بسيار گفته شده است و همواره امامان معصوم(عليهم السلام) ما را تشويق و ترغيب به زيارت آن حضرت نموده اند. از سخن امام صادق(ع) چنين استفاده مى شود كه هر كس به كربلا برود خداوند "خير زياد" به او عنايت مى نمايد. آرى، وقتى پا به صحراى كربلا مى گذارى سراسر عشق و شعور مى شوى، زيرا آن جا سرزمينى است كه تمامى زيبايى ها در مقابل تمامى زشتى ها ايستادگى و جان فشانى نمود. كربلا، درس آزادگى و دلدادگى را به همه تاريخ ياد مى دهد و تو، چون كربلايى مى شوى، اين همه پيام هاى پر معنى را با وجودت درك مى كنى و تحوّلى بزرگ در تو ايجاد مى شود و به "خير زياد" مى رسى! دوستان من! به نظر شما اگر توفيق يارمان نبود و نتوانستيم به كربلا برويم، چگونه مى توانيم به "خير زياد" برسيم؟ شايد بعضى ها بتوانند هر سال به كربلا بروند و سالى يك بار به "خير زياد" برسند، امّا سخنم اين است، آيا مى توانيد مرا كمك كنيد تا من هر روز به "خير زياد" برسم؟ شما چه پيشنهادى داريد؟ آيا موافقيد، پاسخ خود را از امام صادق(ع) بشنويم؟ آن حضرت فرموده اند: "چرا شما براى پدر و مادر خود كار خير انجام نمى دهيد؟ چرا به نيّت آنها، نماز، روزه و حج انجام نمى دهيد؟ چرا به جاى آنها به فقرا كمك نمى كنيد؟ آگاه باشيد! هرگاه براى پدر و مادر خود كار خيرى انجام دهيد، خداوند، هم به پدر و مادر شما و هم به خود شما پاداش مى دهد و هم چنين خداوند "خير زياد" به شما عنايت مى كند". دوست من! پدر و مادرت، چه زنده باشند و چه از دنيا رفته باشند، برايشان نماز بخوان و روزه بگير و منتظر باش تا خدا نيز به تو "خير زياد" كرم كند. البتّه تو مى دانى، اگر پدر و مادر زنده باشند، نمى توان برايشان نماز و روزه واجب بجا آورد، بلكه بايد به نيّت آنها نماز مستحبّى خواند و روزه مستحبّى گرفت، امّا اگر پدر و مادرت از دنيا رفته اند، مى توانى به نيّت آنها نماز بخوانى و روزه هم بگيرى. عزيزم! وقتى به مكّه مى روى، حتماً سعى كن به نيّت آنها زيارت كنى، نماز بخوانى و طواف خانه خدا بجا آورى. اگر به مكان زيارتى رفتى به جاى آنها زيارت كن و به ياد آنها باش. حالا ديگر مى دانى كه هر لحظه مى توانى "خير زياد" را به سوى خود جذب كنى! آرى، براى جذب "خير زياد" دو راه دارى: الف . به سفر كربلا بروى و ضريح شش گوشه امام حسين(ع) را زيارت كنى. ب . همين الان وضو بگيرى و به نيّت پدر و مادرت دو ركعت نماز بخوانى، يا دست در جيب مبارك خود كنى و به نيّت آنها صدقه اى كناربگذارى! البتّه مى دانى، من نمى خواهم زيارت امام حسين(ع) را كم رنگ نشان دهمـ همه هستى من فداى ذرّه ذرّه خاك كربلاـ امّا در اين جا مى خواهم، احترام به پدر و مادر را از زاويه جديدى براى تو مطرح كنم. شايد يادت نباشد، امّا همين مادرت بود كه تو را در بغل مى گرفت و ماه محرّم به حسينيه مى برد و براى امام حسين(ع)گريه مى كرد و تو را شير مى داد. اين عشق به امام حسين(ع) با شير مادر در وجود تو عجين شده است. تو نبايد اين مادر را فراموش كنى! مبادا كربلا بروى و مادر مهربانت را از ياد ببرى. 🦋🌻🌷🦋🌻🌷🦋🌻🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آيا تا به حال فكر كرده ايد كه هدف خداوند از خلقت انسان چه بوده است؟ اگر به قرآن مراجعه كنيم، متوجّه مى شويم كه خداوند ما را براى عبادت و بندگى خويش خلق نموده است. البتّه اين عبادت و بندگى براى خداوند هيچ نفعى ندارد بلكه در سايه آن روح ما رشد كرده، آمادگى پيدا مى كند تا به مقام هاى بسيار والايى برسد. آرى، هر چقدر ما بتوانيم بيشتر به عبادت بپردازيم به خدا نزديك تر شده، مى توانيم به سوى سعادت ابدى خود پيش برويم. در صورتى كه در زندگى بشر نيايش و عبادت وجود نداشته باشد، روح انسان لطافت خود را از دست مى دهد و قلب انسان در غوغاى زندگىِ روزمره به تاريكى و سياهى مى گرايد. و به راستى كه با همين عبادت كردن خداوند است كه قلب انسان صفا پيدا مى كند و اين را به يقين بدانيم كه جز در سايه عبادت و نيايش با خداوند سبحان، روح و روان انسان به آرامش نمى رسد. خواننده محترم! از شما سؤال مى كنم: وقتى كلمه "عبادت" را مى شنوى يا مى خوانى، چه چيزى به ذهن تو خطور مى كند؟ فكر مى كنم، جواب شما اين خواهد بود: نماز، روزه، حج و ... امّا مى خواهم امروز و در اين جا شما را با عبادت ديگرى آشنا كنم كه شايد كمتر به آن توجّه كرده باشيد. اگر شما در كنار پدر و مادر خود زندگى مى كنيد به من قول بدهيد كه به اين دستور عمل كنيد! كتاب را زمين بگذار و كنار پدر و مادر خود برو و به پيشانى آنها بوسه بزن! باور كن كه تو عبادتى بس بزرگ انجام داده اى، زيرا مولاى ما حضرت على(ع) فرمودند: "بوسه بر صورت پدر و مادر عبادت است". آرى، بوسيدن پدر و مادر در دين ما به عنوان عبادت معرّفى شده است! از آن زمان كه ما عبادت را در نماز و روزه خلاصه كرديم به اين جا رسيديم كه پدران و مادران ما در عطش مهربانى ما سوختند! خوب من! تو براى چه، روزى پنج بار نماز مى خوانى؟ مگر نمى خواهى به دستور دين اسلام عمل كنى. خوب، همان اسلامى كه نماز را به عنوان عبادت براى تو معرّفى كرده، بوسيدن پدر و مادر را هم به عنوان عبادت معرّفى كرده است. من چگونه فرياد بزنم كه مردم صدايم را بشنوند؟ چرا ما مسلمانان فقط به بعضى از دستورات اسلام عمل مى كنيم؟ آيا ديگران اين طور خواسته اند كه ما فقط عبادت را نماز، روزه و حج بدانيم؟ بارها شده، وقتى سخن حضرت على(ع) را براى شيعيانِ آن حضرت نقل كرده ام، بسيار تعجّب كرده و افسوس خورده اند كه چرا تا زمانى كه پدر و مادر آنها زنده بود، يك نفر پيدا نشد، اين سخن مولاى مهربان را برايشان بگويد. عزيز دل! اگر پدر و مادرت زنده هستند، تا مى توانى صورتشان را ببوس. خودت را عادت بده، همان طور كه روزى پنج بار نماز مى خوانى، روزى پنج بار هم صورت آنها را ببوسى! آن وقت ببين، چقدر به خدا نزديك مى شوى! چقدر معنويّت و عرفان در تو رشد مى كند! چرا بايد پدران و مادران در جامعه ما مسلمانان اين طور در آسايشگاه ها دِق كنند و بميرند و فرزندان آنهاـ به خيال خودشانـ براى رسيدن به خدا، هزاران كيلومتر سفر كنند تا يك عمره بجا آورند و عبادتى كرده باشند! سفر عمره خيلى خوب است و هيچ كس در مستحب بودن اين سفر و تحوّلى كه مى تواند در انسان ايجاد كند شك ندارد، امّا منظور من اين است، فقط هنگامى دين اسلام مى تواند، باعث سعادت ما شود كه به همه برنامه هاى آن عمل كنيم. 🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هرگز يادم نمى رود، در مكّه كه بودم، يكى از برادران به من گفت: به آرزوى خود رسيدم و چهارده سفر به مكّه آمدم. به او گفتم: بگو بدانم، چند بار روى پدر خود را بوسيده اى؟ در جواب گفت: تا به حال چنين كارى را انجام نداده ام. بياييد با هم تصميم بگيريم كه اين عبادت را در جامعه خود زنده كنيم; بياييد فهم خود را از دين اسلام تغيير دهيم. اگر از من دلگير نشوى، اين چنين بگويم، بياييد دوباره مسلمان شويم. به اميد آن روزى كه همه فرزندان، اوّل صبح، صورت پدر و مادر خود را ببوسند و اين گونه به خدا نزديك شوند. آن وقت خداوند چقدر رحمت و بركت خويش را بر ما نازل خواهد نمود. آن وقت چقدر عشق، صفا و صميميّت در خانواده هاى ما به چشم خواهد خورد. آن وقت همه دنيا حسرت عشقى را خواهند خورد كه در ميان ما وجود دارد. من و تو بايد با كمك هم آن فرداى زيبا را بسازيم. از همين الآن شروع كنيم. من قلم را كنار مى گذارم و نزد پدر و مادرم مى روم تا صورت آنها را ببوسم، تو هم كتاب را كنار بگذار و نزد پدر و مادرت برو و روى آنها را ببوس. اگر ديدى كه خجالت مى كشى، اشكال ندارد، من هم دفعه اوّل خجالت كشيدم، امّا راه حلّى براى تو دارم. برگرد و اين كتاب را در دست بگير و اين حديث حضرت على(ع) را براى پدر و مادرت بخوان: "بوسيدن صورت پدر و مادر عبادت است". آنگاه بگو، مى خواهم به اين فرمايش مولايم عمل كنم. باور كن، در اين لحظه كه صورت پدر و مادرت را مى بوسى، قلب مولاى خود را شاد مى كنى. مولاى تو از اين كار تو خيلى خوشحال مى شود. بيا و با يك بوسه، غبار مظلوميّت از چهره سخن مولاى خود بردار! 🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اين جا صحراى قيامت است و همه براى حسابرسى آماده شده اند. ناگهان بوى خوشى به مشام همه مى رسد. همه از هم مى پرسند، اين بوى خوش از كجا است كه ما را چنين مدهوش خود كرده است؟! من در اين ميان از فرشتگان مى پرسم كه اين بوى خوش از كجا است؟ و جواب مى شنوم: "خداوند بهشت را براى بندگان خوب خود آماده كرده است. امروز به دستور خداوند پرده از جلو بهشت برداشته شد و براى همين بوى خوش آن تمام صحراى قيامت را فرا گرفت". همه انسان ها از خوب و بد بوى بهشت را احساس مى كنند مگر يك گروه كه هرگز بوى بهشت را احساس نخواهند كرد. آيا شما مى دانيد، آن گروه چه كسانى هستند؟ آنها كسانى هستند كه با پدر و مادر خويش بدرفتارى كرده اند! آنها كه عاقّ پدر و مادر شده اند! حتماً شما مى دانيد، كسى كه پدر و مادرش از او ناراضى باشند به اصطلاح مى گويند، عاقّ پدر و مادر شده است. ما بايد حواسمان خيلى جمع باشد، مبادا عاقّ پدر و مادر شويم. زيرا عاقّ پدر و مادر شدن، گناهى است كه هر كس به آن مبتلا شود در همين دنيا سزاى آن را مى بيند، بركت از زندگى او مى رود، عمرش كوتاه مى شود و خير از زندگى خود نمى بيند. كسى كه عاقّ پدر و مادر شود، روى عزّت و سربلندى را نمى بيند و خود را بايد براى ذلّت و خوارى آماده كند. آيا مى دانى، خدا در روز قيامت به كسى كه عاقّ پدر و مادر باشد، اصلا نظر مهربانى نمى كند؟ من و تو بايد در مقابل پدر و مادر خيلى با دقّت عمل كنيم، مبادا آنها را ناراحت كنيم، زيرا حضرت على(ع) مى فرمايد: "هر كس پدر و مادر خويش را ناراحت نمايد، عاقّ آنها شده است". براى همين هرگاه شيطان تو را فريب داد و حرفى زدى يا كارى كردى كه پدر و مادر از تو ناراحت شدند، سريع نزد آنها برگرد و عذرخواهى كن و تا خاطرت جمع نشده است كه آنها از صميم قلب و با تمام وجود تو را بخشيده اند، از آنها جدا نشو. مبادا به پدر و مادرت، نگاه تندى كنى كه اين خودش يك نوع عاق شدن است! به هر حال اگر راز و رمز سعادت و خوشبختى را مى خواهى در يك كلام خلاصه مى شود و آن نيكى و احترام به پدر و مادر است. 💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
من نمى گويم كه پدر و مادران همه بى عيب و نقص هستند; من نمى گويم كه به خاطر خوبى پدر و مادر به آنها نيكى كن، نه! سخن من اين است كه پدر و مادر خود را به خاطر دستور خدا احترام كن، همين پدر و مادرى كه الان دارى را مى گويم با همه عيب ها و نقص ها! اين كه پدر و مادر تو بى عيب و نقص باشند و تو احترام آنها را بگيرى، هنر نيست. خداى متعال از اين خوشحال مى شود كه تو احترام پدر و مادر خود را مى گيرى اگر چه آنها بعضى مواقع خطاكار باشند. من نمى گويم كه اشتباه پدر و مادرت را قبول كن، نه، تو صاحب فكر و انديشه هستى، امّا به آن معنى نيست كه به آنها بى احترامى كنى و ديگر به آنها نيكى نكنى! اى جوان عزيز! احترام پدر و مادرت را بگير، اگر چه آنها مسلمان نباشند! احترام پدر و مادرت را بگير، اگر چه آنها خداپرست هم نباشند! اين دستور اسلام است. اگر پدر و مادر به تو گفتند، دست از خدا و دين بردار و به سوى گناه و معصيت برو، نبايد گوش به حرف آنها بدهى، امّا باز هم بايد احترام آنها را بگيرى! احترام به پدر و مادر شرايط ندارد، اگر خواهان سعادت هستى بايد احترام آنها را بگيرى و در حقّ آنها نيكى كنى. شخصى خدمت امام رضا(ع) آمد و عرضه داشت: "پدر و مادر من كافرند، وظيفه من نسبت به آنها چيست؟". امام رضا(ع) فرمودند: با آنها مدارا كن، زيرا پيامبر(ع) فرموده اند: "خداوند دين اسلام را دين مهربانى قرار داده است". جانم به فداى شما، اى امام رضا! كه دستور دادى تا شيعه تو با پدر و مادر كافر خود با مهربانى رفتار كند، امّا اى كاش مى بودى و مى ديدى كه جوانان امروز، به خاطر اندك اختلاف سليقه، چگونه با پدران و مادران خويش رفتار مى كنند! 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
واى بر كسانى كه چون مقدارى مسلمانيشان گل كرد و اهل نماز و طاعت شدند، ديگر پدر و مادر خود را نامسلمان مى خوانند! يادم نمى رود، روزى كه پدر يكى از جوانان همشهريم به خانه من آمد، او در حالى كه اشك مى ريخت، با من درد دل مى كرد و مى گفت: پسرم تازگى اهل عرفان شده و به خدا رسيده است و شب ها تا صبح نماز مى خواند، امّا به من مى گويد: تو كافر هستى! آخر چرا؟ به خاطر اين كه گاهى در بعضى مسائل با او اختلاف نظر دارم. يك نفر نيست به او بگويد، تو مسلمانى را از پدرت ياد گرفتى، او نماز را به تو ياد داد، او تو را به مسجد برد. به هر حال با خود عهد ببند كه از اين به بعد احترام پدر و مادرت را بگيرى و در حقّ آنها نيكى كنى. خيلى دوست دارم، با تمام وجودت، به اين سخن امام باقر(ع) گوش بدهى. آن حضرت فرمود: "خداوند نيكى به پدر و مادر را بر همه واجب كرده است، خواه آنها انسان هاى نيكوكارى باشند، خواه انسان هاى گنهكار". آرى، اين قانون خداوند است و هيچ كس نمى تواند بگويد چون پدر و مادرم آدم هاى بدى بودند، چون اهل گناه و معصيت بودند، با آنها بدرفتارى كردم! ما بايد در هر شرايطى به پدر و مادر خود نيكى كنيم، زيرا اين دستور خداوند است. دوست من! اگر خداى ناكرده، دل پدر و مادرت را شكسته اى، همين الان كتاب را زمين بگذار و به نزد آنها برو و رويشان را ببوس و عذرخواهى كن و با عمل خويش ثابت كن كه از گفته يا كرده خود پشيمان هستى و هر طور مى توانى، دل آنها را به دست بياور تا خدا را خشنود كنى. مگر نمى دانى كه اگر مى خواهى خدا را خوشحال كنى بايد پدر و مادر را خشنود سازى؟! تا زمانى كه پدر و مادرت از تو ناراضى هستند، خدا هم از تو ناراضى است، پس تلاش كن به قلب مهربان آنها راهى پيدا كنى تا راهى به سوى خدا پيدا كنى. به خدا قسم، اگر از اين راهى كه به تو گفتم بروى، مى بينى كه خيلى زود مى توان به خدا رسيد. ====💖🌹🌟💖🌹==== eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
برگ شايد كسى پيدا شود كه عاقّ پدر و مادر بوده ولى الان ديگر پدر يا مادرش از دنيا رفته اند، او ديگر نمى تواند با پدر و مادر سخن بگويد و احترام آنها را بگيرد در اين صورت او بايد چه كند؟ خوشبختانه در سخن امام صادق(ع) راه حلّى براى اين مورد پيدا كرده ام. امام صادق(ع) فرمودند: "اگر كسى در زمانى كه پدر و مادرش زنده بوده اند، عاقّ آنها شده است، مى تواند براى آنها روزه بگيرد و نماز بخواند و به نيّت آنها كار خير انجام دهد و در صورتى كه به اين كار ادامه دهد، پدر و مادرش راضى شده، او نيز از عاق بودن نجات پيدا مى كند". در اين جا چند نكته را كه در سخنان اهل بيت(عليهم السلام) به آنها اشاره شده است براى شما ذكر مى كنم: هيچ گاه به آنها خيره خيره نگاه نكن، مگر اينكه اين نگاه از روى عشق و صميميت باشد. صدايت را از صداى آنها بالاتر نبر. سعى كن، هيچ گاه پدرت را با نام كوچكش صدا نزنى. هيچ گاه جلوتر از پدرت راه نرو. اگر وارد مجلسى شدى تا پدر ننشسته است تو زودتر ننشينى. هنگامى كه در حضور آنها هستى با خضوع و خشوع كامل باش. اگر به چيزى نياز داشتند، اجازه نده كه از تو خواهش كنند، تو زودتر از آن كه آنها بگويند، برايشان تهيّه كن. در مقابل رفتارشان به خصوص وقتى كه به سنّ پيرى رسيدند صبر داشته باش و بدان كه از اين راه مى توانى رضايت خداوند را براى خود خريدارى كنى. اميدوارم اين كتاب توانسته باشد، عشق و علاقه تو را به پدر و مادرت زيادتر كرده باشد و با خواندن آن مانند من باور كرده باشى كه پدر و مادر بهشت گمشده ما هستند و قبل از اين كه آنها را از دست بدهيم قدرشان را بدانيم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef