.
#ز_فرقانی
(مامان #علی ۱۳، #فاطمه ۹، # طوبا ۶، #مبینا ۴، #محمد_مهدی ۱ساله)
«چگونه گودزیلای خود را تربیت کنیم»
احتمالاً شما هم این انیمیشن رو همراه کودکان سه تا چهل سالهتون از شبکهی نهال دیدین!
علاوه بر اون حتماً کلی کتاب تربیتی خوندین طوری که خودتون شدین یه پا مشاور تربیتی.
ولی حالا میخوام هرچی دیدین و خوندین فراموش کنین تا با یه روش جدید و منحصر به فرد آشناتون کنم.
ابتدا به چهار بچهی قد و نیم قد نیاز داریم که با وجود استفاده از ابزارهای تربیتی متداول، همچنان مرتکب خرابکاریهای متداول بچههای رو به رشد میشن و موجبات ناخرسندی شما رو فراهم میکنن.
حالا به یه قدم نورسیدهی مبارک نیاز داریم که از انرژی حضورش برای شاد کردن جو خونه و آروم نگه داشتن دائم محیط بیشترین بهره رو میبریم.
اسمش رو هم فرضا میذاریم گوجی.
روش کار به این صورته که صبح که گوجی از خواب پا میشه و خودبهخود دهنش اندازهی یه بیدندون به خنده وا میشه شما ذوق میکنی و شروع میکنی باهاش با صدای بلند حرف زدن و توجه دیگران رو جلب کردن تا اونها هم به سرعت برق و باد از اقصی نقاط خونه خودشون رو برسونن بالا سر گوجی.
بعد با تکرار شعارهای دستهجمعی مثل:
"قلب ما رو پس بده"
حسابی جایگاه گوجی رو در خانواده تبیین میکنی و در ادامه با پرسیدن این سوال از گوجی که:
"به نظر تو هم من بهترین مادر دنیام؟"
جایگاه خودت رو برای سایر فرزندان تبیین میکنی.
همزمان جوری رفتار میکنی که الکی مثلاً هرکسی لیاقت هم صحبت شدن با گوجی رو نداره و کمکم یه پادشاه کوچولو داری که هی دایرهی حکومتش وسیعتر میشه و حق داره هرجا صلاح دونست هر گونه تذکری رو با زبان بچگانه و به مستقیمترین شکل ممکن به تکتک بچهها بده و ازشون بخواد رفتارشون رو اصلاح کنن.
و صد البته همهی اینها حرفها و انتظارات خودته که با لحن کودکانه و با چاشنی چرت و پرت و شوخی از زبان کوچکترین عضو خانواده ادا میشه.
مثلاً:
- داداشی حواسم هست درس مرسات رو نمیخونی ها!
خودت میری سر درست یا با پوشکم به حسابت برسم؟
- ماماااااان ماماااااان، این سه تا آبجیا به خودشون اجازه دادن در حضور من به همدیگه ناسزا بگن. پیشنهادم اینه که: بیا لهشون کن!
- هیچ کی تو این خونه حق نداره بقیه رو بزنه، به جز من!
- سریع خرت و پرتاتونو جمع کنین من میخوام تردد کنم!
و میبینید که معمولاً ورق برمیگرده و دلخوریها و غرولندها تبدیل میشن به صدای بلند خنده و بازی و بچهها بله قربان گویان به انجام وظایفشون میپردازن.
البته این راهکار فوقالعاده یه ایراد کوچیک هم داره! اینکه هنوز برای تربیت این دیکتاتور کوچولو راهکاری پیدا نشده!
غیر از به دنیا آوردن بچهی ششم.😜
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مامان مهربون
چهار
پنج
شش و... فرزندی!😍
- احساس تنهایی میکنی؟!😔
- احساس میکنی کسی درکت نمیکنه؟!🙁
- خسته شدی از طعنهها و نگاهها؟!😒
- احتیاج داری از تجربیات مادرای مثل خودت استفاده کنی؟😃
- دوست داری کوله بار تجربههای خودتو با دیگران به اشتراک بذاری؟☺️
گروهی تشکیل دادیم مخصوص خود خود خودت🤩
«گروه #مادری_به_توان_چهار»
اونجا همه مثل خودتن، مادرهایی مثل خودت
با دغدغهها...
چالشها...
و تجربیات شیرین مشترک...
مامانهایی به توانِ
چهار
پنج
حتتتتتتتی شش و هفت 👏🏻
بیاید که منبع انرررررررژیه💪🏻
بیان معلومات و تجربه از شما، جمعبندی ،تولید محتوا و اشتراکش با ما...
پس بشتابید تا دیر نشده
لطفا قبلش پرسشنامه رو تکمیل کنید.👇🏻
https://yun.ir/o7kb0f
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۵ساله و# علی ۳ساله)
مامانهای بدویار کجای مجلس نشستن؟!
بیاید میخوام ذکر مصیبتی کنم براتون.😭🤦🏻♀️
اولین تجربهی من از ویار وحشتناکترین نوعش بود.😥🤦🏻♀️
کیا تجربهی ویار به همسر داشتن؟!
یعنی از حالتی که با دیدن عشقت اینجوری 😍 میشی، طی چند روز میرسی به حالتی که با دیدن عشقت اینجوری 🤢🤮 میشی!🤦🏻♀️
تنها راه مقابله با این نوع ویار، حذف فرد از زندگیه!
من که رفتم خونه مامانم. عکس و اسمشو از گوشی پاک کردم و محترمانه خواستم فعلاً زنگ هم نزنه بهم حتی.🤚🏻
یه بار زنگ زد و گفت: هنوزم دوستم نداری؟!
گفتم: دوستت که دارم... ولی حالم ازت به هم میخوره!🤮🤪
از قضا خدا به ما رحم کرد و اون بارداری ده هفته بیشتر طول نکشید و ویارش هم تموم شد!
سر ویار بعدی همینکه میتونستم کنار همسرم باشم و حالم ازش به هم نمیخورد، برام کافی بود. ضعف و تهوع و زیر سرم رفتن و از انواع بوها متنفر بودن رو با کمکهای همسر پشت سر گذاشتم و به روزای شیرین بارداری اول رسیدم. روزها و شبهایی که همه مواظبتن. هر چی بخوای سریع فراهم میشه. ذوق تعیین جنسیت و خرید سیسمونی و کلی هیجان دیگه، در کنار بخور و بخواب خیلیییی خوش میگذره!
ویار بچهب دوم یه کم سختتره. چون درحالیکه حالت بده و از هر آنچه رنگ و بو داره، بیزاری، مجبوری با یه فسقلی سر و کله بزنی، بهش غذا بدی، دستشویی ببریش حتی😭🤮 و کسی هم مثل بارداری اول تحویلت نمیگیره.😥 نهایتاً میتونن به بچه رسیدگی کنند که کمتر سراغت بیاد!
حالا ویار بچهی سوم رو تصور کن!
حالت بده.
همه چی بو میده و باعث تهوعت میشه.
نمیتونی غذا بخوری.
ضعف داری.
و دو تا فسقلی هم هستن که باید به نیازهاشون رسیدگی کنی! و حتی دستشویی ببریشون.😭
یا خود خدااا🤦🏻♀️😭
منی که هم بچه دوست دارم و هم به همهی مزایای چندفرزندی آگاهم و با تمایل زیاد اقدام به بچه دار شدن میکنم، تنها زمانی که از همهی آرمانهام دست میکشم و میگم دیگه بچه نمیخوام ،همین دوران ویاره!
البته شکرخدا این حس و حال موقته و همین که اولین گوجه سبز رو میتونم بخورم، و دیگه حالم بد نمیشه و لذت میبرم از خوردنش، یعنی پایان ویار.😍
و کافیه بچه به دنیا بیاد و دلبری کنه تا برای تجدید قوای جسمی و بارداری مجدد انگیزه پیدا کنم.😁
بدویارا بیاید شما هم تجربهتون رو بگید دلمون به حضور هم گرم بشه لااقل!
کسایی که ویار ندارن هم این دور و برا نیان که بلاک و ریپورت میشن.😤👊🏻
اصلاً شماهایی که ویار ندارید هیچوقت لذتی که ما از زندگی بعد از ویار تجربه میکنیم و نمیچشید.😏 دلتون بسوزه.🤪
#ویار
#گوجه_سبز
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨ساله، #طه ۶.۵ساله، #محمد ۴ساله، #زهرا ١ساله)
نذر داشتم خب!
آخه آقای خونه با کلییییی ترفند و خواهش و اصرار وسط درس و کار و تدریس، راضی شده بود شب قدر بریم حرم حضرت عبدالعظیم.
معلوم نبود دفعهی بعدی کی باشه!
خیلی دوست داشتم نذری رو اونجا پخش کنم.💛
آستینها رو بالا زدم وسط اون همه کار و بچه و استراحت اجباری برای احیای شب قدر، یه صوت قرآن گذاشتم و لقمههای نون، پنیر، سبزی رو به کمک رضا و طاها آماده کردم.
همه رو مرتب چیدیم تو سبد.
با یه عالمه بند و بساط شب احیا راه افتادیم سمت حرم.
چراغ قرمز شد.
شیشه رو دادیم پایین.
بچهها مشغول تمیز کردن شیشهی ماشینها بودن چند تا لقمه رو دادیم بهشون.
انقددددر خوشحال شدن که با صدای بلند همدیگه رو خبر کردن.
و در چشم بر هم زدنی کلی بچه دور ماشین جمع شدن!
چراغ سبز شد.
بوووق بووووق
ما وسط مونده بودیم.
اصلاً تصورشم نمیکردیم اینطوری بشه!!😳
خلاصه تموم شد و بچهها رفتن کنار.
و ما ادامهی مسیر دادیم...
چند لحظه سکوت...
بچهها یکی یکی به حرف اومدن👇🏻
طاها: خب چرا انقدر کم درست کردیم؟! بازم میخواستن آخه🥺
رضا: مامان بازم نذر میکنی براشون بیاریم؟
محمد: چقدر نون پنیر دوست داشتن!
از اون روز تصمیم گرفتیم هر هفته پنجشنبه لقمه درست کنیم بیاریم برای خیرات بدیم بچهها.
یه بار کوکوسبزی، یه بار پنیر گردو و...
البته هربار هم به اون بچهها ندادیم.
یه بار که اوضاعم نابهسامان بود و دیروقت شد، بین مردهای زحمت کشی که از سطلهای زباله بازیافتی جدا میکردن پخش کردیم.
هر پنجشنبه کلی بچهها ذوق دارن و میان یه گوشهی کار رو میگیرن.😍
حتی اگه اون کار فقط سرگرم کردن زهرا کوچولو باشه.
از شما چه پنهون دیگه وقتی برای شام نون پنیر داریم، هیچ کدوم دیگه اینجوری 😏 نمیشن.😉
#تربیت_فرزندان_شاکر
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔰 جلسه مجازی بحث و گفتگو
اگر از شما بخواهند فقط یک نکته کلیدی برای بهبود زندگی خانوادگی به کسی بگویید چه خواهید گفت؟
با حضور سرکار خانم وحیدمنش
مادر ۳ فرزند، دانش آموخته فیزیک دانشگاه شریف، طلبه سطح سه حوزه و استاد حوزه
با موضوع:
مروری بر نیازهای اساسی زندگی مشترک (بر مبنای آیات و روایات)
✅ همراه با پرسش و پاسخ
🕞 پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ماه ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰
برای ثبتنام و دریافت لینک شرکت در جلسه اینجا ضربه بزنید:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSdwljNlClMkXfmXWNF-MFsmuCyXWyh8QdB8aLMgccV2M9j0gg/viewform?usp=sf_link
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_محمدی
(مامان #امیرعلی ۱۲.۵، #نرگس ۷.۵، #سارا ۵، #حدیثه ۳.۵ ساله)
- لیوان آب به دستم، چرخیدم سمتش: سارا جان بفرما اینم آب!
و ناگهان صدای جیغ دخترم!😤
+ نهههه!! تو این لیوان نمیخوام.😖😩
- کدوم لیوان؟ تو این زرده بدم؟
+ نههههه از اون بدم میاد!
- ساراااااا🤨! پس تو کدوم میخوای؟ بگو خب بدونم کدومو میخوای!🤯 دیوانهم کردی بچه!
ولی باز گریه و گریه تا بعد از نیم ساعت که راضی شد آب بخوره.😒
چند ماهی بود که آب خوردن سارا دردسر ساز شده بود. توی هر لیوانی براش آب میریختم بهانه میگرفت و گریه میکرد!
روز بعد درحالی که قرآن میخوندم رسیدم به این آیه: «ای مردم از آنچه در زمین است حلال پاکیزه بخورید و از گامهای شیطان پیروی نکنید، چه اینکه او دشمن آشکار شماست.»
خوندم و ادامه دادم تا رسیدم به:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید از نعمتهای پاکیزهای که به شما روزی دادهایم بخورید و شکر خدا را به جا آورید اگر او را پرستش میکنید.»
به فکر فرو رفتم چه نکتهی جالبی. اول به چند مورد خوب اشاره میکنه و بعد از چیز بد نهی میکنه.
چقدر قشنگ.😍👌🏻
قربون این خدا برم تازه جای دیگه میگه :«ما تو را به حق برای بشارت و بیم دادن فرستادیم.» یعنی اول بشارت و بعد بیم دادن.
فکرم رفت سمت آب خوردن سارا و تصمیم گرفتم تعمیم بدم به این قضیه.
و این بار که بچهها بیدار شدن و سارا آب خواست، من دیگه این شکلی نشدم.🤯😩
بلکه خیلی قشنگ بغلش کردم😎 و گفتم: دختر گلم تو که انقدر دخمل خوبی هستی و من دوسِت دارم، هر وقت آب خواستی بهم بگو تو کدوم لیوان آب میخوای. هر کدوم و دوست داشتی همون اول نشونم بده منم تو اون بریزم ولی جیغ نزن.
بعد چند مدل لیوان براش ردیف کردم تا خودش انتخاب کنه. اونم وقتی دید مامان با مهربونی، بهش حق انتخاب داده راضی و خوشحال یکی رو انتخاب کرد.
و مسئله به همین سادگی حل شد.👌🏻
یا یکبار که به طرز خطرناکی داشت کنار دوچرخه، بازی میکرد و ممکن بود دوچرخه بیفته روش، با مهربونی بهش گفتم: دختر گلم میخوای عروسکبازی یا خالهبازی کنی یا با لگو؟ چون ممکنه دوچرخه بیفته روی سرت. یه فکری کرد و سریع رفت سراغ لگو. در حالیکه قبلاً در مقابل خواست من که: کنار دوچرخه بازی نکن، میافته روی سرت!😱 مقاومت میکرد.
و از اون روز این به یکی از مهمترین درسهای زندگیم تبدیل شد.
اول چند تا نکتهی مثبت و حق انتخاب بین خوبها و بعد بیم دادن از کار غلط.
گاهی مشکلات، یه راهحل کوچیک دارن. سادهتر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم.😊
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
روز بهینه سازی مصرف گرامی باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
لَلام👶🏻
خالههایی که چاخ شده بودین... نینی تو دلتون داشته بودین🤰🏻عسک نی نی میفلستین ببینم؟🤱🏻
ای وای!
باز گوشی افتاد دست این کوچولوها! ببخشید! همونطور که کوچولو فرمودن:
مامانایی که دچار چاقی موضعی در ناحیه شکم و پهلو شدین و از فروردین ۱۴۰۱، چاقیتون رو با به دنیا آوردن یه نینی کوچولوی ناز درمان کردین!😉😅
عکس کوچولوهاتون رو برامون به آیدی زیر بفرستید، تا با ساخت یه کلیپ از عکسهای ارسالی، همه در شادی ورود یه کوچولوی جدید باهاتون شریک بشیم و تولدشو تبریک بگیم.
لطفا همراه عکس: نام و نام خانوادگی (یا فقط نام)| تاریخ تولد | چندمین فرزند خانواده و شهر محل تولد رو ذکر کنید.
اگر عکس از همهی فرزندانتون در کنار هم باشه که میشه نور علی نور.😍
آیدی زیر منتظر ارسال عکس از طرف شماست:
@f_mousavip
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#قسمت_اول
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
سال ۶۵ بود که در تهران به دنیا اومدم.
اونم نه تو یه خانوادهی معمولی!
خانوادهای که طرف مادرم همگی روحانی بودند و طرف پدرم اکثرا میونهای با دین نداشتند!
پدرم تو خانواده جزو معدود افرادی بود که مقید به شریعت اسلام بود و به خاطرش خیلی هم سختی کشیده بود.💛
این تناقض بین خانوادهی پدر و مادرم، در کودکی و نوجوانی من رو آزار میداد.😔
اینم بگم که خانوادهی مادرم با من خیلی مهربانتر بودند.😉
نوهی اولشون بودم و این مهر و محبت باعث شد به سمتشون متمایل بشم.
همیشه دوست داشتم کنار سجادهی مادربزرگم بشینم و به دعاهاشون گوش بدم.🧡
داییهام رو هم خیلی دوست داشتم و دلم میخواست ۶ رضایتشون رو جلب کنم.😊
در این حد که یادمه یه بار داییم گفت چقدر این خانمهایی که چادر سر میکنن و خوب رو میگیرن، کار خوبی میکنن!
اون موقع ۱۱ ۱۲ سال سن داشتم.
تا این حرف رو شنیدم سعی کردم از اون موقع به بعد در حجابم، رو هم بگیرم!😃
و این پذیرش تاثیر محبتی بود که بین ما بود.💚
مادربزرگم دعاهای زیادی بهم یاد میدادن. مراسمات روضه زیاد برگزار میکردن و خیلی تو روضهها گريه میکردن.
من که بچه بودم با خودم میگفتم" چرا مامانجون اینقدر شدید گریه میکنه؟
کاش منم میتونستم برای امام حسین (علیهالسلام) اینجوری گریه کنم."
این روند بهم کمک کرد که دعا کردن و روضهی امام حسین (علیهالسلام) رو هم خیلی دوست داشته باشم.😍
گرچه مامانم تعریف میکنن که وقتی سنم خیلی کم بوده و من رو به روضه میبردن، خیلی غر میزدم که چقدر روضه و گریه!🤪
اما کمکم شیرینی روضهها رو چشیدم و باهاش بزرگ شدم.
پدر و مادرم مدرسه رو خونهی دوم من میدونستن. برای همین من رو مدرسهای که عمل به آموزههای دینی براشون از اولویتها بود، گذاشتند.
مدرسه از خونهمون خیلی دور بود و خسته میشدم!
با این حال اونجا رو خیلی دوست داشتم.
حقیقت اینه که در کنار خانواده، مدرسه هم تو زندگی من تاثیر بهسزایی گذاشت و خیلی از آموزههامو مدیونش هستم.
بعدها که با همسرم آشنا شدم، دیدم که ایشون در یه مدرسهی خیلی معمولی درس خونده بودن!
و علاقهی خاصی به مدرسهشون نداشتن.😁
اما!
خونهی دومشون مسجد محلشون بود!
اونجا بود که فهمیدم یه مسجد خوب میتونه چه نقش بزرگی در زندگی بچهها ایفا کنه.👌🏻
تا قبل کلاس پنجم درسم معمولی بود. اما کلاس پنجم دوستی با شاگرد اول کلاسمون روزیِ من شد و درسم خیلی پیشرفت کرد.🤩
طوریکه اون شاگرد اول میشد و من دوم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
استاد وحیدمنش مادران شریف.mp3
23.69M
🔶 صوت کامل جلسه با استاد خانم وحیدمنش
مادر ۳ فرزند، دانش آموخته فیزیک دانشگاه شریف، طلبه سطح سه و استاد حوزه علمیه
🟧 موضوع جلسه:
مروری بر نیازهای اساسی زندگی مشترک (بر مبنای آیات و روایات)
✅ اگر از شما بخواهند فقط یک نکته کلیدی برای بهبود زندگی خانوادگی به کسی بگویید چه خواهید گفت؟
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#قسمت_دوم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
وقتی رفتم راهنمایی، دوستم تیزهوشانی شد و رفت...
و من دوباره دچار افت تحصیلی شدم.😁
سوم راهنمایی بودم که باز با یه بچه زرنگ رفیق شدم
و دوباره درسم خیلی پیشرفت کرد.👌🏻
دبیرستان هم مشابه این اتفاق برام افتاد.😅
و سال ۸۳ در رشتهی مهندسی شیمی دانشگاه شریف قبول شدم.🤩
دوران لیسانس برام دوران شیرینی بود.
در کنار درس به فعالیت فوق برنامه هم مشغول شدم و از قضا خیلی هم به این فعالیتها علاقهمند بودم!
تو چند تا از کانون و تشکل دانشجویی فعالیت میکردم.
یه روز یکی از همین خانمها که تو فعالیتهای فوق برنامه باهاشون آشنا شده بودم، در مورد یکی از دوستان همسرش با من صحبت کرد و ازم برای خواستگاری اجازه خواست.
همون جلسهی اول خواستگاری، مهر آقا داماد به دل همهی اعضای خانوادهمون افتاد.😍
و اینجوری شد که جلسات پیدرپی به سرعت طی شدند و آذر سال ۸۸ ازدواج کردیم.❤️
همسرم سرباز بودن. صبحها میرفتن پادگان و شبها سر کار بودن.
ما همراه مادرشوهر و پدرشوهرم تو یک ساختمون زندگی میکردیم. خداروشکر با هم خوب بودیم.
ماههای اول عروسیمون بود که همسرم گفت "یکی از دوستانم گرفتاری مالی شدیدی پیدا کرده و من الان دستم خالیه، به نظرت میشه سکههایی که تو مراسم عقدمون هدیه گرفتیم رو بفروشیم و به این بنده خدا بدیم؟ زود برمیگردونه، اونوقت انشاءالله دوباره میخریم."
قبول کردم.
اینجوری شد که همون اول ازدواج، سکههایی که هدیه گرفته بودیم رو دادیم به اون بنده خدا که البته هیچوقت به اون پول نرسیدیم.
همسرم میگفت:"ازت خجالت میکشم که اینجوری شد!"
بهش میگفتم:"انشاالله خدا ازمون قبول کنه و جزاش رو بهمون میده نگران نباش"
چیزی نگذشت که تو همون سال دو بار قسمت شد بریم کربلا.🤩
یک بار شبهای قدر، یک بار هم اربعین!
و به نظرم این همون پاداش قرض دادنمون بود و چه پاداش دلچسبی!
خیلی دوست داشتم درسم رو ادامه بدم همسرم هم تشویقم میکرد.
بالاخره ارشد مهندسی بیوتکنولوژی قبول شدم.
اون روزا دخترم زهرا رو هم باردار بودم.🥰
قربون خدا برم دانشگاه باهام همکاری کرد و یک سال بهم مرخصی داد.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
زهرا سال ۹۰ به دنیا اومد. همون سال همسرم هم دکترای دانشگاه تهران قبول شدن.🤩
خودش میگفت این به برکت وجود زهراست.
اوایل بچهداری خیلی خیلی برام سخت بود.
هم بیتجربه بودم هم اینکه از خودم انتظارات زیادی داشتم.
دلم میخواست براش سنگ تموم بذارم و همهی حواسم رو بهش بدم.
اما از خودم و همسرم غافل شده بودم.😞
این روند کمکم به روحیهم آسیب رسوند و نشاط و شادابیم رو از دست دادم.
دخترم شبها اصلا نمیخوابید و این باعث میشد خستگی بر من غلبه کنه و در رفتارم خودشو نشون بده.❗️
دیگه به جایی رسیدم که دیدم لازمه یکی بهم کمک کنه
و چه کسی بهتر از همسر؟!❤️
با اینکه درک میکردم ایشون در طول روز مشغول سر و کله زدن با مردم اند و شبها درجا خوابشون میبره، اما من هم خسته بودم و نیازمند کمک!
ازشون درخواست کردم شبها یه مقدار کمکم کنن.
ایشون هم پذیرفتن و قرار شد نوبتی از بچه نگهداری کنیم.☺️
و این خیلی برام مفید بود.
همین طور تصمیم گرفتیم گهگاهی برنامهی دو نفره بچینیم و به گردش بریم.😍
این کار خیلی حالمونو خوب میکرد.
بعد از به دنیا اومدن بقیه بچهها هم این کار رو ادامه دادیم.👌🏻
بچهها رو چند ساعتی به مادرم یا مادر همسرم میسپریم و با هم میریم بیرون و خدا رو شاکریم که مادرهای مهربون و همراهی داریم.🧡
گاهی اوقات هم از فرصت خواب بچهها استفاده میکنیم. مثلاً روزهای جمعه، صبح زود که هنوز بچهها خوابن با هم بیرون میریم. سعی میکنیم فرصتهای با هم بودن رو پیدا کنیم و از دستش ندیم.
مسئلهی دیگهای که خیلی اذیتم میکرد این بود که به خاطر مشغلههای مادری، دیگه نمیتونستم مثل قبل به نماز و مخلفاتش بپردازم!
یا تو مراسمات مذهبی با کیفیت قبل شرکت کنم.
کسی نمیتونه منکر لذت نماز در سکوت و آرامش، روضهی بدون استرس و شیرینی لحظهی افطار بشه.
خیلی طول کشید تا به این نتیجه برسم که همین شب بیداریها برای آروم کردن نینی، همین شیر دادن در همه حال با اعمال شاقه🤪 و... خودش عبادته.👌🏻
به خودم نهیب میزدم که نکنه تا حالا فقط برای لذت خودت نماز و دعا میخوندی، نه برای رضای خدا؟!🤨
بعد از یه سال مرخصی، به دانشگاه برگشتم.
مادرشوهرم مدتی که من نبودم از زهرا نگهداری میکردن.💚
این هم خوب بود و هم بد.❗️
از این جهت خوب بود که میتونستم برای علایقم وقت بذارم و خیالم راحت باشه که فرزندم رو به فرد مطمئنی سپردم. اما با بزرگتر شدن دخترم، متوجه شدم توی رفتارش دچار دوگانگی شده.😄
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#قسمت_چهارم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
خب داشتم میگفتم!
تو اون ایام که دخترمو پیش مادرشوهرم میذاشتم، توی رفتارش دوگانگیهایی حس کردم.
چون از من و ایشون رفتارهای متفاوتی میدید.
از طرفی مادربزرگش رو خیلی دوست داشت و حتی اگه خونه بودم، بازم دوست داشت وقت غذا بره خونهشون.
کمکم دچار لکنت زبان شد و همهی اطرافیان این مسئله رو تقصیر من میدونستن که کنار بچه نیستم.
عذاب وجدان شدیدی گرفته بودم.😭
دست دست نکردم و بردمش دکتر.
ایشون گفتن بعضی بچهها سرعت فکر کردنشون از سرعت تکلمشون بیشتره و این باعث میشه که دچار لکنت زبان بشن!
یه سری تمرینها هم بهمون یاد داد تا با دخترمون انجام بدیم.
به لطف خدا بعد از ۵ ۶ ماه مشکل لکنت به طور کامل برطرف شد.☺️
اون زمان در آزمایشگاه دانشگاه مشغول پژوهش بودم، اما گهگاهی دچار گلودردهای خیلی شدید میشدم!
که متوجه شدم به خاطر موادیه که توی آزمایشگاه باهاشون کار میکنم.🥲
واسه همین این ذهنیت کمکم در من شکل گرفت که شاید این رشته مناسب من نباشه.🤨
پایاننامهی ارشدم رو که میخواستم دفاع کنم، دچار درد شدید دست و پا شدم.
درد موقتی بود. یک روز، دو روز میاومد و بعد قطع میشد و دوباره چند روز بعد میاومد.
انقدر درد زیاد بود که نمیتونستم دست و پام رو تکون بدم.
در همون حین متوجه شدم که فرزند دومم رو باردارم. پیش دکترهای طب جدید که رفتم هیچ کدوم نتوستن درمانی برای این درد پیدا کنن.
در نهایت به چند طبیب طب سنتی مراجعه کردم. اونها گفتن این درد ها به خاطر بارداریه.
طبع جنین به شدت سرده و این باعث درد دست و پای مادر میشه.❗
برای همین خوردن سردیجات رو برای خودم ممنوع کردم.
چون میدیدم با خوردن کوچیکترین سردی، درد به سراغم میاد.🤪
مریم شهریور ۹۴ به دنیا اومد.😍
شبها خیلی گریه میکرد.😢
یه شب اتفاقی کمی بهش آب دادم و دیدم آروم شد.👌🏻
از اون به بعد لِمش دستم اومد و زنگ صداش که در میاومد و شیر نمیخورد، با آب به دادش میرسیدم!
هنوزم که هنوزه شبها تشنهش میشه.😁
بعد از اون، شبها راحت تر میخوابید و خیلی خدا رو شکر میکردم که مریم نسبت به زهرا آرومتره.
به قدم مبارک مریم خانوم، همسرم تو یه شرکت معتبر استخدام شد.🤩
همون روزا تصمیم گرفتم تو خونه کلاس حفظ قرآن برپا کنم.😃
البته قبلا حافظ ۱۰ جزء بودم اما مدتها بود که فراموش شده بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#قسمت_پنجم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
پدرم همیشه دوست داشتن بچههاشون حافظ قرآن باشن.
برامون جایزه هم درنظر میگرفتن.
این مهر و علاقهی پدرم و توصیهشون به حفظ قرآن، در روحیهی من و خواهرم هم میل و کشش ایجاد کرده بود.😍
خودم تو خونه و بدون هیچ کلاس و معلمی یه مقدار کمی حفظ کرده بودم.
وقتی ازدواج کردم و همسرم علاقهی منو به حفظ دیدن، ازم خواست زیر نظر یه معلم، حفظ رو ادامه بدم و منو تو یه مؤسسه حفظ تلفنی ثبت نام کردن.😊
روال کار مؤسسه این طور بود که طی ۴ سال میشد قرآن رو حفظ کنیم.
من ۲ سال با مؤسسه پیش رفتم و ۱۵ جزء حفظ کردم اما فشارش برام زیاد بود.❗️
احساس میکردم کیفیت حفظم ضعیفه.
بعد از به دنیا اومدن زهرا دیگه خیلی کم میتونستم برای حفظ وقت بذارم و تصمیم گرفتم انصراف بدم.
بعداً که برای کارشناسی ارشد وارد دانشگاه شدم، دیدم برای دانشجوها کلاس حفظ گذاشتند و من دوباره اونجا از اول شروع کردم. متوجه شدم چقدر بین کلاس حضوری و تماس تلفنی فرق هست.😁
کیفیت حفظم خیلی بالا رفت به حدی که وقتی چند ماه بینش وقفه افتاد و دوباره خواستم شروع کنم معلممون بیمقدمه ازم چند تا سوال پرسید و من همه رو بلد بودم.😉
با دانشگاه ۱۰ جزء پیش رفتم. متأسفانه دوباره یک وقفهی ۲ ساله برام ایجاد شد تا اینکه بعد از به دنیا اومدن مریم تصمیم گرفتم توی خونه کلاس برگزار کنم.👌🏻
به لطف خدا یه معلم خوب پیدا کردیم و با چند نفر از اطرافیان کلاس رو تشکیل دادیم.
هفتهای یه صفحه حفظ میکردیم و خیلی آهسته پیش میرفتیم.
مهم مأنوس بودن با قرآن بود.
مریم هنوز ۲ ساله نشده بود که متوجه شدم دوباره باردارم.💛
اولش غصه خوردم...
چون فکر میکردم مریم هنوز کوچیکه و احتیاج به مراقبت زیاد داره. اما بعدها که دیدم این دو خواهر چه همبازیهای خوبی برای همدیگه اند، متوجه شدم غصهی بیخودی خوردم.😃
خدای مهربون زمستان سال ۹۶ خانوادهی ما رو ۵ نفره کرد.😍
اینو بگم که قبل بارداری، خواب دیدم تو یه مجلس نشستم و حاج آقایی میگفت: "خانمها❗️چرا نام مادر امام زمان را زنده نمیکنید؟! چرا اسم دختراتون رو اسم مادر امام زمان (عج) نمیذارید؟!"
این شد که تصمیم گرفتیم به پیام این خواب عمل کنیم.
اسم دخترمون رو نرگس گذاشتیم.😍
نرگسم که دنیا اومد احساس کردم رسیدگی به نوزاد سوم آسونتر از نوزاد اول و دومه.
سر سومی، زهرا و مریم با هم مشغول بودن.
در حالیکه وقتی مریم دنیا اومد، زهرا خیلی بهم میچسبید!🤷🏻♀️
به قدم مبارک نرگس خانوممون، همسرم شرکت خودشون رو تاسیس کردن.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#قسمت_ششم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
همون سالی که نرگس به دنیا اومد تصمیم گرفتم در جامعةالزهرا درس بخونم.😊
شرایطم جوری نبود که بتونم بچهها رو پیش کسی بذارم. ولی واقعا درس خوندن رو دوست داشتم.💚
همین شد که از سال ۹۶ غیرحضوری سطح ۲ جامعةالزهرا رو شروع کردم.
همیشه یکی از چالشهای بچهداریم، مدیریت زمان بود.
قبل از بچهها برای خودم برنامهریزی میکردم که مثلاً امروز از ساعت ۸ تا ۱۰ درس بخونم، اما با بچهها این مدل فقط شوخیه.😁
چون همهش بچهها درخواست و سروصدا دارن.🤷🏻♀️
توی این سالها انواع برنامهریزی رو سعی کردم پیاده کنم تا اون برنامهای که بیشتر بهم کمک میکنه و به روحیاتم میخوره رو پیدا کنم.👌🏻
فعلاً برنامهم اینطوریه که؛
👈🏻 همهی کارای روزانهام رو لیست میکنم.
👈🏻 کارهای بلند مدت رو هم به چند جزء کوچیکتر تقسیم میکنم و تو برنامهی روزانه قرار میدم. بعد با توجه به زمانی که در طول روز دارم، برای هر کاری یک زمان معقول اختصاص میدم.
مثلاً ۲ ساعت درس خوندن:
نیم ساعت میخونم یهو دخترم میاد پیشم.
کتابو میبندم و زمانو مینویسم تا بعد از رسیدگی بهش دوباره ادامه بدم.
👈🏻 سعی میکنم جزئیات هم تو لیست بیارم.👌🏻
مثلاً زمان تلویزیون، فضای مجازی، ناهار و شام و...
👈🏻 یه زمان هم برای اتفاقات پیشبینی نشده.
ولی دیگه ساعت مشخص نمیکنم که استرس بگیرم وای از برنامه جاموندم.🤪
برنامهم انعطاف هم داره.
مثلاً اگه حس کردم ۲ ساعت واسه درس کم بوده، فردا برنامه رو تغییر میدم و زمان درس خوندن رو بیشتر میکنم.
و بالعکس.
مدل بچهداریه دیگه.😁
اون روزا بعد از تولد نرگسم، با ۵ ۶ نفر از دوستانم که بچههامون همسن بودن، یه مهد کودک خونگی گردشی درست کردیم.
هفتهای یه جلسهی۳ ۴ ساعته و هر بار خونهی یکیمون.
برای بچهها از قبل برنامهریزی میکردیم.
فعالیتهایی مثل کاشتن گیاه، نقاشی، کاردستی، آشپزی، کتابخوانی، نمایش و بازیهای حرکتی.
در عین حال بچهها تعامل با همدیگه رو هم تمرین میکردن.
مخصوصاً اون کودک میزبان باید سعی میکرد بقیهی بچهها رو مدیریت کنه.
کسی که بیشتر این جلسات رو مدیریت میکرد، خودش دانشجوی دانشگاه شریف بود و با وجود دو فرزند، مشغول خوندن دکترای فیزیک بود.
برام جالب بود که چطور میتونه زمانش رو مدیریت کنه.🧐
متوجه شدم از لحظه لحظه زندگیش استفاده میکنه.👌🏻
حتی موقع ظرف شستن، به حل مسئلهی فیزیک، یا برنامههای مهد فکر میکرد.🤩
رفتارش برام الگو شد.😃
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
اوایل درسهای جامعةالزهرا، زیاد وقتم رو نمیگرفت.
نهایت روزی یک ساعت!
پس احساس فراغت غالب شد و برای یه ارشد دیگه اقدام کردم!😃
اما چه رشتهای؟
حالا میگم.
با بزرگتر شدن بچهها، در روند فرزندپروری با چالشهایی مواجه میشدم که برای حلشون، گاهی اوقات به مشاور مراجعه (حضوری یا تلفنی) میکردم.
مشاورینی که متخصص و مومن بودند.
جالب بود که بعد از مراجعه به مشاور، راحتتر میتونستم با اون چالش کنار بیام و برای رفعش اقدام کنم.👌🏻
این شد که به رشتهی مشاوره علاقهمند شدم و سال ۹۹ کنکور ارشد دادم.😁
و خداروشکر قبول شدم.🤩
همه تعجب میکردن که چطور چنین چرخشی از رشتهی فنی مهندسی انجام دادم و وارد مشاوره شدم.❗️
برای خودم هم جالب بود من حقیقتا تا قبل از وجود بچهها، هیچ آشنایی با مشاوره نداشتم.
دوران دبیرستان عاشق ریاضی و شیمی بودم و این علاقه منو به سمت مهندسی شیمی برد.
اما از رشتههای دیگه بیخبر بودم.
به هر حال تجربیات مختلف زندگی، دید آدم رو گسترش میده و مسیرهای متفاوتی جلوش قرار میده.
خوندن دروس علوم انسانی در دانشگاه به نظرم احتیاج به یه پشتوانهی دینی خوب داره.
چون اکثر مباحث مطرح شده، از غرب گرفته شده که نگاه مبنایی متفاوتی به انسان داره و گاهی اوقات با مبانی دینی ما هم خوانی نداره.
برای همینم دروس مشاوره و جامعةالزهرا رو همزمان دارم ادامه میدم.
البته برخلاف تصور قبلیم برام سخت شد!
ولی سعی کردم برنامهریزی کنم.
روزی ۲ تا ۳ ساعت رو گذاشتم برای درس.
روزهای هفته رو هم تقسیم کردم:
دو روز برای درسهای مشاوره، دو روز درسهای جامعه، یه روز حفظ قرآن.
البته برای حفظ هر روز نیم ساعت، ۴۵ دقیقهای وقت میذارم ولی یه روز تو هفته رو هم متمرکز وقت میذارم.
الحمدلله با برنامهریزی به هر سه تاش رسیدم.
بیشتر سعی میکردم از ساعت خواب بچهها استفاده کنم. مثلاً بعد از نماز صبح تا ساعت ۸ و ۹ فرصت خوبی بود.
البته گاهی خسته میشدم. اما سعی میکردم دوباره تو همون مسیر حرکت کنم.
دوران کرونا که مدرسهی بچهها هم مجازی شده بود واقعا پوستم کنده شد.🤦🏻♀️
هر چند واسه خودم خوب بود که تو خونه همهی درسا رو میخوندم.
اما زهرا به سیستم مجازی اصلا دل نمیداد. خیلی وقتا مجبور بودم خودم دوباره بهش درس بدم!
بچه هم که مادر رو به عنوان معلم نمیپذیره و بازی در میاره.🤪
خلاصه اینکه کلی از موهام تو این قضیه سفید شد.😂
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif