🔘 حاج نورسته خانم...⁉️
📌 دکتر پاپلی در کتاب شازده ی حمام دو داستان در مورد #وفاداری زنهای یزدی آورده است و اینچنین گفته است: "معروف است که زنهای یزدی به شوهرانشان وفادارند و به زندگی اشان خوب می رسند آنها واقعاً مصداق ضرب المثلِ 《زن خوب فرمانبر پارسا***کند مرد درویش را پادشا》 هستند." این هفته یکی از این داستانها را #باهم می خوانیم و یکی هم به شرط بقا هفته ی بعد.
🍃 نورسته خانم از خانواده ی خوب و #سرشناسی بود. او خواستگاران متعدد داشت اما پدر و مادرِ این یکی خواستگار خیلی پی گیر بودند. دختر ۱۸ سال بیشتر نداشت و داماد ۳۰ ساله بود و دورِ #ایران را گشته بود. موقع خواستگاری داماد در یزد نبود و دختر را #هرگز ندیده بود، اصلاً قصدِ #ازدواج نداشت؛ در مشهد گاراژدار بود. نام یک زن شمالی هم در شناسنامه اش ثبت شده بود. مادر و پدرِ داماد می گفتند پسرشان آن زن را طلاق داده است.
🍂 هیچ کس از #دختر نپرسید که می خواهی زن مردی که ندیده ای و اصلاً در یزد نیست و موقع #عقد هم نخواهد بود و پدرش با #وکالت تو را عقد می کند بشوی ؟! در آن سالها، #نظردختر را در امر #ازدواج نمی پرسیدند. حتی از داماد هم به طور جدی نپرسیده بودند که می خواهی داماد شوی و دختر را غیاباً به عقد تو درآوریم یا نه؟! از بس که به او گفته بودند باید داماد شوی و زنِ #یزدی بگیری او هم از سر بی حوصلگی گفته بود: هر کار می خواهید بکنید.
🍃 البته داماد از خانواده ی سرشناسی بود. پدربزرگش نسل اندر نسل #تاجربازار بودند. این یکی در کل خانواده دنبال رانندگی، ماشین داری، گاراژداری و خوش گذرانی های مربوط به آن رفته بود. آخر آدمِ بازاری، #کاسب و مغازه دار که هر روز صبح تا شب باید زیر سقف دکانش حاضر باشد نمی تواند که تفریحاتِ #خلاف بکند. آدمِ کاسب اگر سر و گوشش بجنبد، مغازه اش #تعطیل می شود. البته #کاسبهای_قدیم را می گویم نه کاسب های حالا که خودشان داستان های دیگری دارند.
🍂 بالاخره در #غیاب_داماد بساط عروسی را راه انداختند. بعد از عروسی هم داماد از مشهد به یزد نیامد. چند ماهی طول کشید و بالاخره داماد سی ساله که آدمِ قوی، #ورزیده، زورخانه کار و کشتی گیر بود به یزد آمد و #عروسی انجام شد. پدر دختر، با چند تن از دوستانش شرکتی تشکیل دادند و گاراژی در یزد درست کردند؛ برای او در یزد کار و کاسبی راه انداختند و بالاخره با فشار پدر و مادر، پدرزن و مادرزن مرد جوان همراه زنش ساکن یزد شدند.
🍃 داماد از خودش خانه ای نداشت. پدرش خانه ی بزرگی داشت ولی زندگی کردن با #مادرشوهر کاری بس #شاق بود. خانم جان مادر حسن آقا، خدای متلک، برتری جویی و #تحقیرکردن دیگران بود. نمی شد با او #زندگی کرد. پدرزن خانه ای در اختیار داماد گذاشت. حسن آقا شروع به کار کرد، اما تفریحات خودش را داشت و اصلاً به زنش #وفادار نبود. اما نورسته خانم، یک زن یزدی بود #دختری که مادر و پدرش #بااخلاق_دوهزارساله_یزدیها بزرگش کرده بودند. شوهرش را نه تنها دوست نداشت #بلکه می پرستید.
🍂 سعی می کرد این مردِ سرکشِ دَدَریِ #ولخرج، یک مرد کاسب #علاقمند به خانه و زندگی بسازد. اما محیط گاراژ بزن بهادری و خوشگذرانی بود. حسن آقا از نظرِ #سیاسی مخالف توده ای ها بود. او با گروه های شاهی زد و بند داشت و در انتخابات فعال بود. او با شهربانی و ژاندارمری و مقامت شهری ارتباط نزدیک داشت و دیگر نمی توانست هم مدقعیت اجتماعی اش را در شهری #کوچکی مثل یزد حفظ کند و هم به عیش و عشرت بپردازد. لاجرم یک پایش در تهران بود و یک پایش در یزد.
🍃 نورسته خانم می دانست که شوهرش به او #وفادار نیست، اما هرچه حسن آقا بی وفایی می کرد، نورسته خانم #وفادارتر می شد. دو دخترشان به دنیا آمده بودند که آنها صاحب باغ بزرگی شدند. حسن آقا مسافرت هایش را می رفت و در تهران هم #فعال بود. حسن آقا و نورسته خانم به #مکه رفتند و حاجی آقا و حاجی خانم شدند. حاجی خانم به خودش چسبیده بود و بچه ها را بزرگ می کرد حاجی آقا به خوشگذرانی هایش پای بند بود. وقتی حقوق ماهانه یک کارگر گاراژ ۳۰۰ تومان بود، خبر می آمد حسن آقا #شبی، ۴_۳ هزار تومان خرجِ #کاباره و کافه در تهران کرده است.
🍂 دخترهای حسن آقا به چهارتا رسیدند، حاجی آقا صاحب داماد و نوه شد. همه گفتند: حالا دیگر تلاش های حاج نورسته خانم به بار خواهد نشست و حسن آقا پای بند خانه و زن و زندگی خواهد شد. اما حاجی آقا در سن ۵۲ سالگی با دختری تقریباً با دختری هم سن و سال دختر بزرگ خودش ازدواج کرد. حاج نورسته خانم مثل اسفند روی آتش نمی توانست #آرام بگیرد. ولی او اهلِ #دعوا و فحش، سر و صدا و قهر و دادگستری نبود.نورسته خانم اول باور نمی کرد، که شوهرش #داماد شده است، او می گفت: شوهرش هر کاری می کند داماد نمی شود. ولی خبرها درست بود. حاجی آقا تهران خانه گرفته بود و دائم تهران بود؛
👇👇👇👇
🎊مطالبی جالب در خصوص ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین علیهما السلام🎉
💠 #جهیزیه حضرت زهرا سلام الله علیها :
◀️ لباس عروسی (که البته شب ازدواج آن را به زنی نیازمند بخشید)
◀️ چارقد و روسری
◀️ قطیفه مشکی بافت خیبر
◀️ تخت خواب بافته شده از برگ خرما
◀️ دو عدد تشک با روکشی کتان که داخل یکی لیف خرما و داخل دیگری پشم گوسفند بود
◀️ چهار عدد بالش که از چرم طائف که داخل آن گیاه خوشبوی بوریا قرار گرفته بود
◀️ یک تخته بوریای بافت بحرین
◀️ آسیاب دستی
◀️ لگن مسی
◀️ مشک چرمی
◀️ کاسه و ظروف چوبی
◀️ مشک برای حمل آب
◀️ چند کوزه و ظروف گلی
📚 الأمالي - الشيخ الطوسي - ص 41
💠 مدت زمان #نامزدی:
◀️ یک ماه (برخی 3 یا 5 ماه گفته اند)
📚 بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 ص 94
💠 #مهریه زمینی:
◀️ چهارصد مثقال نقره (قیمت زره امیرالمومنین که فروختند و خرج وسایل زندگی کردند)
📚 مكارم الأخلاق - الشيخ الطبرسي - ص 207
💠 آماده سازی مراسم #عروسی:
◀️ پیامبر صلی الله علیه و آله به زنان مهاجرین و انصار و دختران عبدالمطلب دستور داد تا مقدمات را آماده کرده، حضرت زهرا سلام الله علیها را همراهی کنند، شادی کنند و تکبیر بگویند و شعر بخوانند اما سخنی که مورد رضای خداوند نیست نگویند.
📚 بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 ص 115
💠 شام عروسی:
◀️ پیامبر فرمودند غذای عروسی باید غذای خوبی باشد. گوشت و نان توسط پیامبر و روغن و خرما توسط امیرالمومنین تهیه شد.
◀️ دعوت کردن از مهمان ها و مشخص کردن آنها نیز به امیرالمومنین سپرده شد.
📚 الأمالي - الشيخ الطوسي - ص 42
💠 مرکب #عروس:
◀️ اسب خاکستری رنگ مزین به قطیفه یا مخمل که روی آن انداخته شده بود
📚 من لا يحضره الفقيه - الشيخ الصدوق - ج 3 ص 401
#ازدواج #امیرالمومنین #حضرت_زهرا
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #آقارضاپاسبان
📌 #باهم بخوانیم ادامه قصهی آقارضاپاسبان خواستگار مهری....
🍃 آقارضا ۱۰ سال از #مهری بزرگتر بود. مهری هفده سال داشت و #آقارضا ۲۷ سال. او هفت هشتسالی بود پاسبان بود، خانهای خریده بود. در آن زمان همسر مرد پاسبان شدن امتیاز چندانی نداشت، عدهای "عیب" می دانستند که به پاسبان زن بدهند. آقارضا #طرفدارانی داشت، ولی خیلیها میگفتند حیف این آدم که پاسبان است! #خلیفه دوست داشت آقارضا دامادش شود.
🍂 #رقیه در تمام عمرش یکبار در مقابلِ #شوهرش کوتاه آمد. او اجازه داد مهری با آقارضا پاسبان ازدواج کند. بالاخره صدای عربونهی #عروسی از خانهی خلیفه محمدعلی بلند شد. اما #مهری به
هیچ وجه مایل نبود ازدواج کند. نه با آقا رضا و نه با هیچکسِ دیگر، دلش میخواست #درسبخواند.
🍃 اواخر مهرماه بود که #مهری با چشمِ به اشک نشسته و دلِ شکسته، پایِ #سفرهیعقد نشست. اگر اجازه داده بودند، همان سال #دیپلم میگرفت. او به خاطر اصرار مادرش، عروس میشد. به خاطر #لجبازی پدر و مادرش، با مردی که دوست نداشت، "ازدواج" میکرد. مهری آرزو داشت به #دانشگاه برود. در دههی ۱۳۴۰ دانشگاه رفتن یک رؤيا بود. در این مملکت بزرگ فقط در #پنجشهر "دانشگاه" بود.
🍂 در آن زمان در محلهی ما حتی #یکدختر نبود که به دانشگاه رفته باشد. بالاخره #مهری به خانهی آقارضا پاسبان رفت. او به خانهی پاسبانی رفت که قرار بود علاوه بر حقوق، #مداخل هم داشته باشد. من عروسی مهری را کاملاً به یاد دارم. در مراسم عروسکشان و پاانداز او حضور داشتم. فاصلهی خانهی پدرِ عروس تا خانهی داماد حدود سیصدمتر بود.
🍃 خانهی #آقارضا، ۲۵۰ متر مساحت داشت. قرار شد عمهی آقارضا چند ماه با آنها زندگی کند تا #عروس تنها نباشد. آنموقع دخترهای ۱۴_۱۳ ساله و گاه ۱۰_۹ ساله را عروس میکردند. خانم طلا وقتی عروس شد ۹ ساله بود. حالا (۱۳۹۴) ۳۱ ساله است که شوهرش مُرده است. آن #بچههایبیچاره نمیتوانستند خودشان را اداره کنند، چه برسد به اداره کردن #شوهر و خانه.
🍂 به همین خاطر، وقتی دختری به خانهی #بخت میرفت، یک نفر بزرگتر هم همراهش میرفت تا او #کاربلد شود. البته، در آن زمان بیشتر دختربچهها که عروس میشدند، به خانهی پدرشوهر و مادرشوهر میرفتند. #مهری خیلی بچه نبود، هفدهسال داشت، همه کار بلد بود. ولی #قرارشد عمهی ۵۵ سالهی آقارضا به خانهی آنها بیاید.
🍃 این روزها صحبت از #ماهعسل است؛ صحبت از تنهایی عروس و داماد و شادیهای اول زندگی است. آن زمان این #عروسهایکوچک، اسیرانی بودند که از خانهی پدر و مادر کَنده میشدند تا به خانهی #غریبهها بروند؛ غریبههایی که در تمام کار آنها #دخالت میکردند. خوابیدن و بیدار شدن، حمام رفتن، غسل کردن، آشپزی، سبزی پاک کردن، از خانه بیرون رفتن، با زنِ همسایه حرف زدنِ آنها تحت کنترل کامل بود. آنوقت #دعوا میشد. مادرشوهر میگفت بزرگتر است و باید دستور بدهد. عروس نمیخواست دستور بگیرد.
🍂 دهها #زن را میشناسم که میگویند از سالهای اول زندگیشان جز #زجرکشیدن هیچ نفهمیدهاند. اگر در گذشته تعدادِ #طلاق کمتر از حالا بود، معنایش آن نبود که مردم خوشبختتر بودند. معنایش #سوختنوساختنبود. معنایش بیچارگی بود. زندگی همیشه دچار تضاد است. از یکسو آرامش است و از سوی دیگر دچار گرفتاری شدن. کدام زندگی همیشه با #آرامش همراه است؟ من فکر میکنم ملکهی انگلیس هم گاه در زندگیاش دچار مشکل و نگرانی بوده است. آیا وقتی دیانا طلاق گرفت، ملکه آرام بود؟
👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍂 عادتِ بدِ آقارضا
▫️ #مهری حدود شش ماه با عمهخانم زندگی کرد. پس از چند ماه، #عمهیآقارضا گفت به خانهی خودش میرود. مهری هم خوشحال شد. بالاخره با شوهرش تنها میشد. کمکم داشت به آقارضا عادت میکرد. به او #علاقمند نبود ولی از او #نفرت هم نداشت.
▪️#مادرآقارضا به مهری میگفت: " دارد دیر میشود! باید هر چه زودتر بچهدار شوی!" ولی از بچه خبری نبود. آنها یخچال نداشتند. #آقارضا هر روز گوشت، میوه و سبزی میخرید. گاهی هم نصف بطری عرق میخرید. خودش تنهایی چند استکان عرق میخورد. #مهری هرگز ندیده بود پدرش یا مرد دیگری عرق بخورد.
▫️ تا عمهی آقارضا در خانهی آنها بود مسئلهای پیش نیامد؛ یعنی عمه متوجه نشد که #آقارضا عرق میخورد. حدود پنج ماه بود که مهری عروس شده و به خانهی شوهرش رفته بود.
▪️آن زمانها عقد و #عروسی در یک روز انجام میشد. بعدازظهر عقد میکردند و شب عروس را به حجله میبردند. آن زمانها تهیهی #جهیزیه مسئلهی بغرنجی نبود. در #یزد وقتی زن، "دختر" به دنیا میآورد، فوری چیزی را کنار میگذاشت. برای مثال، یک استکان یا نعلبکی را کنار میگذاشت و میگفت: "این مال جهیزیهی دخترم".
▫️یعنی به محض دنیا آمدن دختر، #مادر به فکر جهیزیهی او بود. وقتی "عروس" را عقد میکردند، جهیزیهاش آماده بود. البته، آن زمان وسایل برقی نبود. وسایل طوری نبود که از مُد بیفتد. چند دست لحاف و تشک بود، یک دست کاسه و سینی مسی، آفتابه و لگن مسی، وسایل حمام و چند دست لباس، آینه و شمعدان. همه از قبل عروسی تهیه شده بود. دخترهای ۱۴_۱۳ ساله جهیزیهشان آماده بود.
▪️حالا (۱۳۹۴) تهیهی #جهیزیه بساطی شده است اولاً اگر جهیزیه از قبل آماده شود، از مُد میافتد. به علاوه، در آپارتمانها مکانی نیست که بشود سالها جهیزیه را در آنجا نگهداری کرد. در #عصرمدرن، "دخترها" باید دو سه سال در عقد باشند تا با قرض و قسط و چک و سفته، جهیزیهی آنها آماده شود. تازه #داماد نمیتواند خانه اجاره کند. آن وقت میخواهید #طلاق زیاد نشود؟ میخواهید دخترها و پسرها دیر ازدواج نکنند؟
▫️#هیچچیزمان نه سنتی است نه مدرن؛ نه #اسلامی است، نه شرقی و نه غربی. ما اصلاً در جریان گذار از سنت به مدرنیته در کلِّ #جهان، یک تافتهی جدا بافته هستیم. داریم خسارتهایش را هم میدهیم. بیشتر کشورها و مردم جهان نگاهشان به #آینده است. همه "آیندهپژوهی" دارند، ما #گذشتهپژوهی. همه از آینده الگو میگیرند و ما از گذشته.
▪️اگر داماد خانه نداشت، در خانهی پدرزن حجله درست میکردند. حجله رفتن زنها خود داستانی داشت. شاید روزی ماجرای حجلهرفتن دو نفر را در این خصوص تعریف کنم.
👇👇👇👇
ذرهبین درشهر
❌هم اکنون تعداد ۳۵ بیمار مشکوک به کرونا در بیمارستان میبد بستری هستند که از این تعداد ۶ نفر در بخش م
#تکمیلی
📌دکتر محمود نوری شادکام : تعداد بیماران مبتلا و مشکوک به کرونای نیازمند بستری در میبد روند افزایشی دارد
🔺دیروز پنج شنبه شاهد افزایش بیشتر مراجعه بیماران مشکوک به کرونا نسبت به روز قبل از آن به اورژانس بیمارستان میبد بودیم و این امر می تواند زنگ خطری برای شهروندان میبدی باشد.
🔺دکتر نوری شادکام معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد با اعلام این خبر گفت : گرچه تمیهدات لازم برای درمان به موقع مراجعان اندیشده شده لیکن هم استانی های عزیز خصوصا شهروندان میبد و #اردکان باید مراقبت بیشتری بکنند.
مهمترین توصیه اینجانب به شهروندان عزیز استفاده از #ماسک ، #رعایتفاصلهگذاریاجتماعی و #پرهیز از برگزاری و یا شرکت در مراسم های #تولد، #عروسی و یا #عزاداری است.
🔺بحمداالله ما در بخش درمان در شهرستان میبد از نیروی انسانی کارآمد و امکانات خوبی برخوردار هستیم و در موج اول کرونا نیز شاهد عملکرد خوب بخش درمان در این شهرستان بودیم.
🔺معاون درمان دانشگاه افزود : بخش بستری بیماران کرونایی در بیمارستان میبد از سایر بخش ها جدا شده و ارائه خدمت به سایر بیماران بصورت کاملا ایمن انجام می شود.
🔺نوری شادکام افزود: هم اکنون تعداد ۳۵ بیمار مشکوک به کرونا در بیمارستان میبد بستری هستند که از این تعداد ۶ نفر در بخش مراقبت ویژه تحت درمان هستند./روابط عمومی بیمارستان میبد
@zarrhbin